الف) فرد و جامعه
فاضل ارجمند، شریف لک زایی دبیر علمی همایش در دیباچه این کتاب این دیدگاه را طرح می کند که نگاه صدرالمتألهین به بحث فرد و جامعه، اگر چه در چارچوب مباحث امروزین نمیگنجد و فارغ از اصالت فرد و جامعه، به نظر میرسد دیدگاه روشنی در مورد تعامل این دو به جای گذاشته است. وی اگر چه انسان را مختار میشمرد و بر این نظر است که او خود میبایست راه را برگزیند و به سیر و سلوک بپردازد، اما آشکارا یادآوری میکند که انسان به تنهایی نمیتواند در راه تکامل سیر کند و خود را جلو ببرد.
در ادامه نگارنده بحث نیازمندی به قانون و احکام شریعت از منظر ملاصدرا را مطرح میسازد و بیان میکند که با این کار، میان انواع مختلف انسانی در جامعه آرامش و آسایش برقرار میشود؛ زیرا در شرایط فقدان قانون، هر کسی برای تحصیل امیال و خواستههای خود بر دیگری تعدی و تجاوز میکند.
از نگاه نویسنده، حکمت عملی در این راستا اهمیت مییابد؛ زیرا به شناخت، تنظیم و ساماندهی حیات اجتماعی آدمیان میپردازد و هدف آن از نگاه صدرا مباشرت و اقدام به عمل خیر برای تسلط و پیروزی ساحت استعلایی و عقلانی نفس بر بدن و انقیاد و تسلیم شدن بدن به روح است؛ از این رو میتوان گفت حکمت عملی، توانایی و اقتدار عملی در تعدیل و کنترل قوای غریزی و طبیعی است.
در پایان این بخش، نگارنده این گونه نتیجه میگیرد که هدف اساسی حکمت عملی، حضور اجتماعی انسان را میطلبد. انسان در جامعه میتواند استعدادها و ظرفیتهای نهفتۀ درونی خود را آشکار کند. انحرافشناسی و آسیب زدایی، شرط اساسی برای کمال یابی است که جز با حضور در جامعه میسور نیست.
ب) انسان
نخستین مقاله با عنوان «انسانشناسی در فلسفۀ سیاسی متعالیه» نوشتۀ مسعود پورفرد به مقایسۀ انسانشناسی در فلسفۀ سیاسی متعالیه و غیرمتعالیه میپردازد.
نویسنده در این مقاله، اندیشۀ فلاسفۀ سیاسی متعالیه و غیرمتعالیه را بر اساس سه محور، کاوش کرده است که عبارت است از:
1. تسری فطرت و سرشت انسان به حوزۀ سیاست؛
2. تفسیر برابری و نابرابری انسان در حوزۀ سیاست؛
3. تبیین انسان مدنی بالطبع و نقش عقل در سیاست؛
بر این مبنا، وی نشان داده است که فلسفۀ سیاسی متعالیه و حامیان آن، برخلاف فلاسفۀ سیاسی قدیم، با توجه به مبانی فرجامخواهانه به انسان متوسط و زمینی در سیاست نیز پرداختهاند. از این لحاظ، سهم فلسفۀ سیاسی متعالیه و حامیانش از دیگر فلسفههای اسلامی بیشتر است. در این راستا، این فرضیه به اثبات رسیده که فلسفۀ سیاسی متعالیه از لحاظ اصول و مبانی خود در مورد انسان و برای تأمین نیازهای مادی و کمالخواهی او دارای ظرفیت و کاربرد علمی در حوزۀ سیاست است.
سیدکاظم سیدباقری در مقالۀ «انسانشناسی در فلسفۀ سیاسی متعالیه» معرفت نفس را از مباحث جدی آثار صدرالمتألهین میداند. معرفت نفس، گام آغازین برای رسیدن به شناختی دقیق از اجتماع و در نهایت خداوند است. از آنجا که حکمت متعالیه منظومهای دقیق و سنجیده است، نوع نگرش صدر المتألهین به انسان و ویژگیهای آن، متأثر از زیرساختهای فلسفی وی است. نویسنده تلاش کرده است در این مقاله ضمن تبیین مفاهیم، به این دغدغۀ اصلی پاسخ دهد که بر اساس مبانی نظری انسانشناسی حکمت متعالیه همانند اصالت وجود، تشکیکی بودن آن و پویایی هموارۀ هستی و شناخت، انسان، مدنی بالطبع، جویندۀ کمال، خردورز، آزاد و مختار، نیازمند قانون و در کشاکش قدرت و فضیلت است. بر این اساس، انسان هر قدر که عالمتر گردد و از شناخت بیشتری برخوردار شود، سعۀ وجودی بیشتری خواهد یافت و زمینۀ تشبّه به وجود مطلق در او فراهم میشود و متخلق به اخلاق الله میگردد. او با دانایی و معرفت در مییابد که سیاست مطلوب، آن است که انسان بر اساس عقل و اختیار، بر وسوسۀ قدرت طلبی فائق آید و برای کسب فضیلت در جامعه، بر اساس قانون الهی بکوشد.
عزیز علیزادۀ سالطه در مقالۀ «انسانشناسی صدرا و تأثیر آن بر اثبات مسئلۀ ولایت» صدرالمتألهین را فیلسوفی میداند که به اصول و مبانی تشیع اعتقاد راسخ دارد. عقیده به وجود ولی و امام به منزلۀ حجت خدا در روی زمین، از جمله مبانی شیعی صدراست. وی به سان دیگر حکمای اسلامی سعادت جامعۀ انسانی و به سامان رسیدن امور دین و دنیای آنها را در گرو حاکمیت قوانین الهی میداند که به دست نبی و کاملترین نوع انسان در جامعه تحقق مییابد. از نظر صدرا امامت و ولایت برای همیشه جاری است و سیاست تابع شریعت الهی است.
صدرالمتألهین برای اثبات حجت جاوید خدا و به تبع آن تبیین حق حاکمیت وی به قاعدۀ «امکان اشرف» تمسک میجوید و با نگرش خاص فلسفی خود و با عنایت به رویکرد قرآن و روایات به انسان، برای تتمیم و تحکیم این موضوع استفاده میکند و به این نتیجه میرسد که نوع امام و ولی نوعی، اشرف از سایر انواع بوده، غایت خلقت است و نسبت ولی به سایر ابنای بشر مانند نسبت انسان به دیگر انواع حیوانی است. همان طور که انسان، اشرف موجودات زمینی و غایت خلقت است و اگر او از زمین برداشته شود دیگر موجودات باقی نخواهند ماند، اگر حجت خدا در زمین نباشد، سایر انسانها مجال حیات نخواهند یافت. به تبع آن، اگر امام در جامعه حاکم نباشد ـ هر چند که فیض وجود او به دیگران میرسد ـ امور جامعه سامان نمییابد. نویسنده در این مقاله بر آن است تا میزان تأثیر انسانشناسی صدرالمتألهین در اثبات مسئلۀ ولایت و به تبع آن حق حاکمیت ولی را به تصویر بکشد.
مقالۀ «کرامت انسان در حکمت متعالیه» که به قلم علی الهبداشتی نوشته شده، بر این مطلب تأکید کرده است که سیاست متعالی بر حکمت متعالی استوار است و حکمتی متعالی است که بر مبنای حکمت خالدۀ خدای سرمدی پایهریزی شده باشد. پس همان گونه که انسان در حکمت قرآنی صاحب کرامت است، در حکمتی هم که بر این بنای قویم قائم شده است، صاحب کرامت خواهد بود، اما اثبات این سخن نیازمند مقدمات و شواهد و دلایل متقن است.
این مقاله به بررسی مبانی و اصول این حکمت میپردازد و لوازم مبتنی بر آن اصول را بررسی میکند. نویسنده به مبانی براهین حکمت صدرایی اشاره میکند: کرامت، امری حقیقی و وجودی است نه یک امر اعتباری؛ وجود امری تشکیکی است، پس کرامت نیز امری ذومراتب و تشکیکی است؛ انسان ذاتاً دارای کرامت است و کرامت لازمۀ فطرت انسانی است و این امر در نظام تکوین، ثابت و استوار و غیرقابل تبدیل است؛ تحصیل مراتب کرامت با صفات کمالی وجودی مانند علم و معرفت، ایمان و تقوا، جهاد و شهادت میسر میگردد؛ کرامت ذاتی انسان از فرزندان آدم گسستنی نیست، اما اگر آدمی در جهت کمالات انسانی و فضایل اخلاقی گام برندارد، از مراتب اکتسابی کرامت محروم میماند؛ حفظ کرامت انسان مبنای همۀ قوانین حقوقی و تکالیف اجتماعی انسانهاست، بنابراین هر قانون و تکلیف اجتماعی که کرامت انسان را زیر پا گذارد لازم الاجرا نیست، بلکه مخالفت با آن، خود موجب فضیلت و حفظ کرامت است.
پ) امامت
«زعامت متعالیه» عنوان مقالهای از محمدامین صادقی ارزگانی است. زعامت سیاسی از منظر حکمت متعالیه چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ آیا بین زعامت سیاسی و دینی رابطهای وجود دارد؟ در صورت پاسخ مثبت، این رابطه در حکمت متعالیه چگونه تحلیل شده است؟ از منظر حکمت متعالیه، رهبر و زعیم سیاسی باید دارای چه ویژگیها و صفاتی باشد؟ مصادیق زعامت متعالیه چیست؟ در حکمت متعالیه، چه راهکاری برای زعامت سیاسی و ادارۀ جامعه در عصر غیبت پیشنهاد شده است؟ اینها پرسشهایی است که نویسنده با جستجو در آثار اصحاب حکمت متعالیه، به خصوص صدرالمتألهین، به تحلیل و تبیین آنها پرداخته است.
در مقالۀ «امامشناسی از منظر حکمت متعالیه» به قلم معصومه سالاری راد و جواد صالحی، بر این مطلب تصریح شده است که در مکتب تشیع، امامت یکی از اصول اعتقادی در ردیف نبوت است. متفکران زیادی در طول تاریخ تشیع در قالب مکاتب فلسفی و کلامی به اثبات و تبیین این اصل پرداختهاند. آنها ویژگیهای دارندۀ این مقام را به طور مفصل تفسیر کردهاند. در همین راستا، حکمت متعالیه نیز به تبیین و تحلیل شئون و جایگاه امامت پرداخته است. پیروان این مکتب، مباحث مهمی دربارۀ این محور ارائه کردهاند. از جمله میتوان به اثبات اصل امامت به منزلۀ یکی از مبانی اعتقادی، عینیت مقام امامت، وجود امام و ضرورت عقلی آن، نص بر امامت، شیوۀ تعیین و انتصاب وی، بیان مبنای فلسفی اوصاف امام و پیوند این اوصاف با امام و عدم امکان قطع رشته امامت از روی زمین اشاره کرد.
نویسندگان در این مقاله تلاش کردهاند در راستای نظام فلسفی حکمت متعالیه و با تکیه بر آیات و احادیث، موارد یادشده را تبیین کرده و شیوۀ اثبات امامت از دیدگاه فلاسفه (به خصوص حکمت متعالیه و مشاء)، متکلمان اشعری، معتزلی و شیعۀ اثنی عشری را با هم مقایسه کنند. پرسشهای اصلی این مقاله عبارت است از: امامت در حکمت متعالیه از چه جایگاهی برخوردار است؟ از لحاظ روششناختی، تفاوت مبنای صدرالمتألهین و ابنسینا با مبنای متکلمان چیست؟ امامت در نظام سیاسی شیعه چه جایگاهی دارد؟ نویسندگان این مدعا را مطرح میکنند که شیوۀ اثبات امامت از دیدگاه صدرالمتألهین، روشی منحصر به فرد و خاص حکمت متعالیه است. این روش کاملاً فلسفی است و بر اساس آن، امام صرفاً حاکم سیاسی نیست، بلکه وظیفۀ رهبری دینی و قانونگذاری در جامعه را هم بر عهده دارد.
در مقالۀ «بنیانهای نظری آرمانشهر مهدوی در نگاه صدرالمتألهین» نوشتۀ محمد سلمان، مطرح شده است که برای فهم چیستی آرمانشهر مهدوی در آرای صدرالمتألهین باید بنیانهای نظری آن بررسی شود. بنیانهای نظری شامل معرفتشناسی، هستیشناسی، و انسانشناسی است و ایشان بر مبنای آنها به تبیین و تحلیل دوران حضور ولیاللهالاعظم(عج) میپردازد. به نظر نویسنده، اصطلاح آرمانشهر از اصطلاحات جدید در ادبیات مهدوی پژوهی است، اما با توجه به اظهارنظرهای صدرا در آثار فلسفی، کلامی، تفسیری و روایی خود به خصوص تبیین وی از امامت و ولایت و نسبت آنها با نبوت نبی خاتم و دوران خاتمیت و نسبت شریعت با سیاست، شاید بتوان تصویر مورد نظر صدرالمتألهین از دوران حضور ولیاللهالاعظم(عج) را بازیابی کرد و نگرش صدرالمتألهین در موضوع مهدویت و آرمانشهر مهدوی را توضیح داد. نویسنده در مقاله، طی بحثهایی مانند تبیین پایههای معرفتی مهدویتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی به تبیین آرمانشهر مهدوی در اندیشۀ صدرایی پرداخته است.
ت) سیاست و شریعت
محسن الهی، نویسندۀ مقالۀ «جایگاه سیاست در حکمت متعالیه» افزون بر نگاهی گذرا به سابقۀ متون مربوط به جایگاه سیاست در فلسفۀ ملاصدرا، با بررسی حکمت متعالیه به عنوان مجموعهای متناسب و همگون و با این مفروض که صدرا بابی را نیز به بحث سیاست اختصاص داده است، اهمیت امر سیاسی در حکمت متعالیه را بررسی میکند. بر این اساس، پرسش اصلی وی از این قرار است: آرای سیاسی صدرا چه نسبتی با فلسفۀ محض و حکمت نظری او دارد؟ به بیان دیگر، بنیانهای نظری سیاست صدرایی کدام است؟ نویسنده با انجام این بحث بر آن است زایش سیاست متعالی از حکمت متعالی را نتیجه بگیرد.
محمدقاسم الیاسی در مقالۀ «رابطۀ شریعت و سیاست از دیدگاه حکمت متعالیه» بر این باور است که از دیرباز رابطۀ شریعت و سیاست، دغدغۀ فیلسوفان و دینپژوهان بوده است. نخستین بار، فارابی از پیوند این دو به تفصیل سخن گفت. به پیروی از ایشان، سایر فیلسوفان مسلمان، این مسئله را جزء مهمترین مباحث در حکمت عملی میآوردند. در این میان، صدرالمتألهین، به رغم تصور صوفیمسلکان و دنیاگران که قائل به جدایی محسوس از معقول، شهادت از غیب، ماده از ماورای ماده و دنیا از آخرتاند، به خوبی توانسته است بین اینها پیوند ایجاد کند و بر این اساس، رابطۀ شریعت و سیاست را ناگسستنی بداند.
صدرالمتألهین در خصوص نسبت بین شریعت و سیاست فرضیههای عینیت ـ وحدت، عینیت ـ تعامل، و غایی ـ ابزاری را در اذهان، تقویت و با اصول و مبانی محکمی این رابطه را تثبیت کرد.
نویسنده در راستای تبیین موضوع، این پرسشها را طرح کرده است: آیا سیاست و شریعت وحدت دارند؟ آیا بین سیاست و شریعت «عینیت ـ تعامل» برقرار است؟ آیا سیاست در خدمت شریعت است و شریعت به سان روح، غایت و مولای سیاست است؟ وی بر این باور است که حکمت متعالیه با توجه به مبانی و اصول خود به هر سه پرسش پاسخهایی داده است. از تحلیل مبانی نظری، رابطۀ شریعت و سیاست که عبارتاند از خیریّت وجود، جایگاه انسان در هستی (خلافت الهی)، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن نفس انسان، حرکت جوهری نفس و اختیار انسان، مدنی بودن انسان و لزوم بعثت انبیا و رابطۀ دنیا و آخرت، میتوان هر سه رهیافت را به دست آورد.
بر اساس رهیافت نخست، بین سیاست و شریعت رابطۀ عینیت برقرار است؛ بدین معنا که شریعت و سیاست در مهمترین قوانین و مقررات شریکاند و هر دو از روح واحد و هدف یکسان برخوردارند یا بین آنها وحدت برقرار است؛ چون شریعت به سان روح سیاست و سیاست به منزلۀ پیکر بی جان شریعت است. بر اساس رهیافت دوم، بین شریعت و سیاست رابطۀ «عینیت ـ تعامل» برقرار است، چون در برخی قوانین و مسائل ضمن این که با یکدیگر تفاوت دارند، تعامل و همکاری نیز دارند. اما نظر نهایی صدرالمتألهین، رهیافت سوم «غایی ـ ابزاری» است؛ زیرا اولاً با تحلیل عبارت ایشان در باب تفاوت سیاست و شریعت از حیث مبدأ، غایت، فعل و افعال پیمیبریم که رابطۀ عینیت نفی و رابطۀ «غایی ـ ابزاری» اثبات شده است، ثانیاً اگر سیاست به منزلۀ عبد است و شریعت به منزلۀ مولا، پس عبد، خادم و تابع است، ثالثاً اگر شریعت به سان روح ثابت است و غایت تلقی میشود، سیاست نیز به منزلۀ پیکری متغیر، ابزار و زمینه ساز است.
سید یحیی یثربی در مقالۀ «نگاه تطبیقی به مبانی و نتایج سیاست در حکمت متعالیه و اسلام» بر این نظر است که حکمت متعالیه دستاوردی بود از یک عمر تأمل و تلاش علمی صدرالمتألهین که با بهرهگیری هماهنگ از مبانی و قواعد حمکت مشاء و آثار و نتایج عرفان اسلامی برای پاسخگویی به پرسشهای فلسفی و دینی با توان بیشتری وارد میدان شد. به نظر نویسنده، اصول و مسائل حکمت متعالیه میتواند به منزلۀ بنیادی استوار و کارآمد، اساس و پایۀ تبیین و توجیه بسیاری از اصول و مسائل دینی قرار گیرد.
به تصریح وی، مطمئناً تفسیر و تبیین امامت و مسائل مربوط به سیاست و فلسفۀ سیاست بر اساس اصول و مسائل عرفان اسلامی و حکمت متعالیه، به بهترین و فراگیرترین وجهی، امکان دارد. بر این اساس، باید بحث سیاست را بر اساس مبانی صدرالمتألهین پی بگیریم، خواه خود او از این مبانی در بحث سیاست استفاده کرده باشد، خواه نکرده باشد.
در مقالۀ مذکور، از مسائل مختلف سیاست، تنها، مسئلۀ «قدرت» مورد بررسی قرار گرفته و این پرسش مطرح شده است که بر اساس مبانی صدرالمتألهین، قدرت حاکم، چگونه تحقق مییابد؟ وی بر این نظر است که برای پاسخ به این پرسش، باید به مبانی و مقدمات صدرالمتألهین توجه کرد. به نظر نویسنده در مبانی مشائی، نبوت و امامت و سیاست، بر اساس ضرورتها و نیازهای زندگی اجتماعی انسان توجیه میشود، اما در حکمت متعالیه، این موضوع، تفسیر دیگری دارد. نویسنده در مقاله به این تفسیر میپردازد.
ث) مباحث تطبیقی
نخستین مقالۀ این بخش با عنوان «وحی از دیدگاه ابونصر فارابی و صدرالمتألهین شیرازی» نوشتۀ علاءالدین ملکاف، بزرگترین دغدغۀ فلسفۀ اسلامی را ارائه تبیینی خردپسند از مفاهیم دینی میداند. فیلسوفان مسلمان به نحو جدی مفاهیم دینی، به ویژه وحی را تبیین و تحلیل کردهاند و در تعیین جایگاه وحی به مثابه یک معرفت در نظام معرفتشناختی و جایگاه نبی به منزلۀ واسطهای در دریافت آن، تلاش بسیاری کردهاند.
این نوشته، تلاشی برای ارائۀ تبیین فلسفی وحی از دیدگاه ابونصر فارابی و صدرالمتألهین شیرازی است. بخشی از این تحقیق، امروزه در ذیل مباحث فلسفۀ دین و بخشی از آن، در زمرۀ مباحث معرفتشناسی قرار میگیرد. فارابی و صدرالمتألهین سیاست را شاخهای از حکمت عملی به شمار میآوردند و رابطۀ نبی و فیلسوف را هم در مبحث وحی مطرح میکنند. در این نوشته، رابطۀ نبی و فیلسوف نیز از دید این دو اندیشمند مورد کاوش قرار گرفته است.
مرتضی یوسفی راد در مقالۀ «مطالعۀ مقایسهای امامت در دو رویکرد مشائی و متعالیه» ضمن تصریح به این که فیلسوفان مسلمان در مواجهه با مسئلۀ امامت، هر یک با روش و گرایشی خاص از ضرورت، غایت و کارکرد آن سخن به میان آوردهاند، به بررسی این مسئله میپردازد که چرا نظام هستی و «کل جامع» بودن انسان در دو حکمت مشاء و متعالیه، ضرورت امامت را در پی دارند و به عبارت دیگر، چه نوع بنیانهای هستیشناسانه و انسانشناسانهای، این دو مکتب را به اهمیت نقش امامت رهنمون میسازد.
مقالۀ «انسانشناسی آگوستین و صدرالمتألهین در پرتو نظریۀ زمان و تأثیر آن بر فلسفۀ سیاسی» نوشتۀ مهدی منفرد بر این نظر است که با توجه به مدنیالطبع بودن انسان و حفظ کرامت و عدم تظلم و اجرای عدالت اجتماعی و فردی او، قوانین و سیاستهای حکیمانه ضروری به نظر میرسد. از طرف دیگر، اهمیت مسئلۀ انسان و زمان و ارتباط وثیق میان این دو در شکلگیری هویت فردی و اجتماعی و در مرتبهای بالاتر، حکومت و سیاست از جمله مسائلی است که فلاسفه را بر آن داشت تا در مورد این امر خطیر بیندیشند. آگوستین و صدرالمتألهین، دو متفکر الهیاند که به این مسئله اندیشیدهاند و رویکرد آنان در مورد مسئلۀ زمان و انسان و تأثیرش بر فلسفۀ سیاسی، قرابت زیادی با هم دارد.
انسان و زمان، ملازم یکدیگرند و انسان، موجودی زمانمند است. از طرفی، زمانمندی موجودات تنها در بستر فهم و ادراک بشر قابل تشخیص است؛ بدین جهت، این انسان است که آگاه به امور گذشته و آینده است و از حال فعلی خویش مطلع است. بنابراین، زمان با هستی انسان آمیخته شده و در هر تحول و بالندگی در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، جزء حقیقت و هویت او گردیده است؛ از این رو تنها انسان دارای تاریخ، تمدن و فرهنگ ساز است. برای وصول به چنین معنایی، ضروری است به حقیقت و ماهیت زمان و انسان نگریسته شود. پس به جاست که بپرسیم ماهیت زمان چیست، ارتباطش با انسان چگونه است، تأثیر این دو بر امور سیاسی و اجتماعی چه اندازه و چگونه است؟
سید خلیلالرحمان طوسی در مقالۀ «صدرالمتألهین و مارتین هایدگر: تحلیل انسانشناختی در فلسفۀ سیاسی» در صدد مقایسۀ دو تن از فیلسوفان بزرگ فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ مدرن غربی با هدف یافتن برخی عناصر احیاناً مشترک در فلسفۀ سیاسی آن دو است. به نظر نویسنده، نگاه مشترک صدرالمتألهین و هایدگر به مسئلۀ وجود انسان، آنان را به نحو غریبی به یکدیگر نزدیک میکند. هر دو فیلسوف، با بیان خاص خویش بر نقش عمل در تحقق وجود انسان تأکید کردهاند. هایدگر بر این عقیده است که انسان در زندگیاش دائماً در حال کنش و عمل است، ملاصدرا نیز انسان را دائماً در حال تعامل با کثرات و حرکت از کثرت به سوی وحدت میداند؛ از این رو هایدگر همواره به این مطلب تصریح میکند که سرنوشت ما با بودن در جامعه رقم میخورد و صدرالمتألهین نیز کمال نهایی و رسیدن به سرمنزل مقصود وجود انسانی را از مسیر بودن در جامعه میداند.
نویسنده پس از بررسی مبانی انسانشناسانۀ ملاصدرا و هایدگر و بررسی وجوه اشتراک و افتراق آن دو، بدین نتیجه میرسد که هر چند فسلفۀ وجودی این دو فیلسوف، آنان را به سوی نگاهی نو به انسان و درک عمیقتری از هستی، جامعه و وضع سیاسی زمان خود رهنمون میکند، اما در فلسفۀ سیاسی آنان را به مقصد یکسانی نمیرساند.
در مقالۀ بررسی تطبیقی «انسانشناسی سیاسی از دیدگاه امام خمینی و توماس هابز» از سیدجواد میرخلیلی تأکید شده است که فلسفۀ سیاسی مدرن، آنچه را در باب سیاست و دولت میگوید، بر تحلیل خود از انسان استوار میسازد. بر این مبنا نویسنده به جایگاه انسان در اندیشۀ امام خمینی و آثار و نتایج آن در حوزۀ سیاست و دولت و برای نشان دادن نوع انسانشناسی در فلسفۀ سیاسی مدرن نیز در یک مطالعۀ موردی به بحث دربارۀ اندیشۀ توماس هابز و اثر مشهور وی «لویاتان» میپردازد.