چاپ
دسته: اخبار فرهنگی
بازدید: 2048

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: فلسفه سیاسی یکی از جذابترین شاخه های فلسفی است که هم اکنون پی گیری می شود. آنچه در پی می آید بخشی از مدخل دایره المعارف فلسفی راتلج در باب فلسفه سیاسی است.

به گزارش خبرنگار مهر، فلسفه سیاسی می تواند به عنوان بازتاب فلسفی این مسئله تعریف شود که چگونه زندگی جمعی، نهادهای سیاسی و امور اجتماعی مان را به بهترین نحو ممکن همانند سیستم اقتصادی و الگوی زندگی خانوادگی، سامان دهیم. گاهی اوقات تمایزی بین فلسفه ی سیاسی و اجتماعی ایجاد می شوداما می توان «فلسفه سیاسی » را در یک معنای وسیع که هر دو مورد را در بر گیرد ، به کار برد.

فلاسفه سیاسی برای ایجاد اصول اساسی تلاش می کنند که به عنوان مثال ، شکل ویژه ای از دولت را توجیه می کنند، افرادی را که دارای حقوق مشخص و ثابتی هستند مشخص می کنند یا به ما می گویند که چگونه منابع یک جامعه باید در بین اعضای آن تقسیم شود. این مساله معمولا شامل تجزیه و تحلیل و تفسیر ایده هایی مانند آزادی ، عدالت ، اقتدار و سپس به کار گیری آنها برای نهادهای سیاسی و اجتماعی موجود با یک روش انتقادی است .

بعضی از فلاسفه سیاسی قبلاًَ  برای توجیه و تشریح مقررات اصلی جامعه شان، تلاش کرده اند ، بقیه تصاوویری از یک دولت یا یک جهان اجتماعی ایده آل را طراحی کرده اند که با آنچه که ما تاکنون تجربه کرده ایم بسیار متفاوت است. فلسفه سیاسی از زمانی که انسانها به آداب جمعی شان نه به عنوان یک امر غیر قابل تغییر و بخشی از نظم طبیعی بلکه به عنوان امری که بالقوه قابل تغییر است ، نگریسته اند ، کاربرد داشته است. این مسئله در بسیاری از فرهنگهای مختلف یافت می شود و اشکال متعددی به خود گرفته است .

دو دلیل برای این تنوع وجود دارند. اول اینکه، روشها و دیدگاهی مورد استفاده توسط فلاسفه سیاسی بازتاب الگوهای فلسفی عمومی دورۀ آنهاست. به عنوان مثال پیشرفتها در زمینه معرفت شناسی و اخلاق فرضیات مبنی بر مقدم بودن فلسفه سیاسی را تغییر می دهد. دوم اینکه خط مشی فلاسفه سیاسی ، عموماً به وسیله فشار مسائل سیاسی روز تعیین می شود . به عنوان مثال در اروپای قرون وسطی ، رابطه مناسب بین کلیسا و دولت تبدیل به یک مسئله اساسی در فلسفه سیاسی شد ؛ در دوره مدرن اخیر مشاجره اصلی بین مدافعان مطلق گرایی و آنهایی بود که در جستجوی توجیه یک دولت محدود و مبتنی بر قانون اساسی بودند.

به گزارش مهر، در قرن نوزدهم ، این مسئله اجتماعی که چگونه یک جامعه صنعتی باید اقتصاد و سیستم رفاهی اش را سامان دهد ، مطرح بود. زمانی که تاریخ فلسفه سیاسی را بررسی می کنیم درمی یابیم که همراه با بعضی از مسائل پیشینی مانند این مسئله که آیا یک شخصی هرگز می تواند ادعای رهبری بر شخصی دیگر را بکند یا خیر ؟ بعضی از تغییرات بزرگ در مسائل مطرح شده و در زبان مورد استفاده برای نشان آنها وجود دارد.

سؤالی که بلافاصله مطرح می شود این است که آیا اصولی که فلاسفه سیاسی ایجاد می کند به عنوان یک ارزش جهانی در نظر گرفته می شوند یا خیر ؟ یا ، آیا آنها باید به عنوان بیان فرضیه ها و ارزشهای یک جامعه سیاسی ویژه در نظر گرفته شوند ؟ این سؤال درباره هدف و وضعیت فلسفه سیاسی در سالهای اخیر بشدت مورد مناظره و منازعه بوده است . این قویاً به سؤالی در باره طیعت انسانی مربوط می شود .

به منظور توجیه مجموعه ای از ترتیبات جمعی ، یک فلسفه سیاسی باید چیزهایی درباره ماهیت انسان ، نیازهای آن ، توانایی های آن ، در مورد اینکه آیا آنها اساساً خود خواه هستند یا خیر و مسائلی از این قبیل ، مطرح کند . اما آیا ما می توانیم ویژگیهایی مشترک در انسانها را در همه جا کشف کنیم ، یا آیا ویژگیهای مردم به طور غالب به وسیله فرهنگ ویژه ای که به آن تعلق دارند شکل می گیرد ؟ اگر ما آثار اصلی فلسفه سیاسی در قرون گذشته را بررسی کنیم ، عموماً به دو مقوله تقسیم می شوند : از یک طرف آنهایی که توسط فیلسوفانی که نظامهای فلسفی عمومی را به کار می برند ، تولید می شوند که فلسفه سیاسی آنها بخش جدایی ناپذیری از آن نظامها را تشکیل می دهد ، فیلسوفان برجسته ای که کمکهای اساسی را به اندیشه سیاسی کرده اند مانند افلاطون ، ارسطو ، آگوستین ، آکونیاس ، هابز ، لاک ، هیوم ، هگل و جی . اس میل . از طرف دیگر متفکران سیاسی و اجتماعی وجود دارند که کمک آنها به فلسفه در کل ، نسبت به فلاسفه ذکر شده کمتر بوده است ، اما بطور خاصی کمکهای مؤثری به فلسفه سیاسی کرده اند مانند : سیسرو ، ماکیاولی ، گروسیوس ، روسو ، بنتام ، فیخته و مارکس .

دو شخصیت مهم که آثارشان بازتابی از تأثیرات غیر غربی است ، ابن خلدون و کایوتیلیا هستند . در بین متفکران سیاسی بسیار مهم قرن بیستم ، آرند ، برلین ، دیوی ، فوکو ، گاندی ، گرامشی ، هابرماس ، هایک ، اکشات ، راولز ، سارتر و تیلور را می توان نام برد .