مصاحبه مجله رهنامه با حجت الاسلام والمسلمین حسن رمضانی درباره تفاوت فلسفه با عرفان
مصاحبه مجله رهنامه با حجت الاسلام والمسلمین حسن رمضانی درباره تفاوت فلسفه با عرفانرهنامه:
یکی از بحثهایی که درباره فلسفه مطرح است، ارتباط این علم با سایر علوم
از جمله عرفان است. سؤال اول این است که رابطه فلسفه و عرفان، یا به عبارت
دیگر عقل و شهود چیست و این دو در مباحث معرفتی چه جایگاهی دارند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر فلسفه را علمی در کنار عرفان و همچنین عرفان
را علمی در کنار فلسفه بدانیم، یقیناً این دو با هم فرق میکنند؛ اما اگر
وارد فضای حکمت متعالیه شویم که در آنجا عرفان و فلسفه به هم میرسند و
یکدیگر را در آغوش میگیرند، عرفان زبان فلسفی پیدا میکند و فلسفه رنگ و
بوی عرفانی به خودش میگیرد. در چنین فضایی تفکیک این دو و ممتازدانستن
آنها سخت میشود. اگر به مباحث علت و معلول در جلد دوم اسفار توجه کنید،
آنجا که حرفهای اساسی آخوند مطرح است، میبینید که مباحث کاملاً عرفانی
است؛ از فصوص کمک میگیرد، از کلمات قونوی کمک میگیرد و مباحثش را ارائه
میکند، به گونهای که اگر شخص به آن کتابها و مبانی و اصول نظر داشته
باشد، در واقع عرفان است اما اگر فلسفه را فلسفه بدانیم و عرفان را عرفان،
اینها دو تا علم خواهند بود و رتبه فلسفه مقدم بر عرفان است.
رهنامه: از چه جهت فلسفه مقدم است؟
اگر زمان یادگیری، افق و سطح علمی و رتبه و جایگاه
هر یک از این دو علم را در نظر بگیریم، خواهیم دید که اینها در عرض هم
نیستند. فلسفه از نظر زمان فراگیری مقدم بر عرفان است. فلسفه علمی است که
از عوارض موجود بما هو موجود بحث میکند. موجود به معنای عرفیاش حقیقتی
است که از فضای موهومِ عدم جدا شده و به ساحت وجود راه یافته و موجود گشته و
دارای واقعیت و منشأ اثر است و معدوم نیست و این موجود دارای عوارض
ذاتیهای است، مثلِ وجوب، امکان، حدوث، قدم، وحدت، کثرت، قوه، فعل؛ بر همین
اساس میگوییم الموجود من حیث هو موجود اما واجبٌ أو ممکن، الموجود من حیث
هو موجود اما واحد أو کثیر و هکذا. اینها مسائلی است فلسفی که از عوارض
ذاتیه موجود بماهو موجود بحث میکنند و موجود، موضوع این علم و موضوع مسائل
آن میشود؛ اما عرفان، نوعی علم است که موضوعش وجود است؛ البته مراد ما از
عرفان، عرفان نظری است، نه عرفان عملی؛ چون عرفان عملی را نباید جزو علوم
حساب کرد. عرفان عملی همانطور که از اسمش پیدا است، قدم گذاشتن در وادی
عمل است.
رهنامه: بحث از خود عمل و سلوک، علم نیست؟
چنین چیزی میشود علم عرفان عملی نه خود عرفان
عملی. در عرفان عملی، سخن از مسئله نیست، سخن از مرحله و منزل است. آنجا
سیر، سیرِ عملی است؛ اما در علوم، سیر، سیرِ علمی و نظری است. بنا بر این
منظورمان از عرفان، عرفان نظری است. وقتی میخواهیم عرفان نظری را تعریف
کنیم میگوییم علمی است که موضوعش حق است؛ حقی که همان وجود یا صرفالوجود
است. اینجا تفاوت اساسی بین عرفان و بین فلسفه رخ مینماید. وجود و موجود
با هم فرق میکنند. موضوع در عرفان، صرفالوجود و صرف هستی و محض هستی است
که خود دارای عوارض ذاتیه است و صفات، اسماء، مواطن و مواقف دارد که در
عرفان از آن ها بحث میشود.
فرض بفرمایید بین حی و بین حیات چگونه فرق میگذارید. گاهی شما از حیات،
عوارض ذاتیه حیات، مقومات حیات و ویژگیهای آن سخن میگویید؛ اما گاهی سراغ
حی میروید و درباره این سخن میگویید که یک موجود زنده دارای چه عوارض
ذاتیهای است یا مثلاً گاهی از علم سخن میگویید و گاهی از عالم. آنگاه که
از حقیقت علم حرف میزنیم، میگوییم علم یا حضوری است یا حصولی و حصولیاش
انواع و اقسامی دارد ؛ اما آنگاه که از عالم سخن میگویید و از عوارض
ذاتیه عالم بحث می کنید، باید مباحث را به گونهای دیگر مطرح کرده و سخن
بگویید. همچنین است بحث از قدرت و عوارض ذاتیۀ قدرت و بحث از قادر و عوارض
ذاتیۀ قادر که با هم فرق می کنند.
برخی از استادان فرمودهاند موضوع فلسفه وجود مطلق است و موضوع عرفان،
مطلق وجود. این سخن را فقط و فقط در فضای حکمت متعالیه میتوانیم بزنیم، آن
هم با اما و اگری که در آن است. ولی در فلسفه مشاء نمیتوانید از این
حرفها بزنید، و همچنین در فلسفه اشراق نمیتوانید از این حرفها بزنید،
چون در این دو فلسفه، از وجود مطلق به این معنایی که مورد نظر آقایان است
خبری نیست. و ما در مقام فرق گذاری بین فلسفه و عرفان باید به گونهای سخن
بگوییم که تمام فلسفهها را در بر بگیرد و شامل تمام شعبههای فلسفه بشود
وگرنه این تفاوت ماهوی بین فلسفه و عرفان نخواهد بود؛ بنابراین موضوع
عرفان، صرفالوجود، حق، وجود بما هو وجود و موضوع فلسفه موجود بماهو موجود
است.
آنچه گفتیم از نظر موضوع بود. گاهی نیز تمایز و فرق علوم به لحاظ روش است.
مثلاً در علوم نقلی، که درباره نقلیات بحث میکند، روش نقلی است؛ و در علوم
عقلی، روش کاملاً عقلی است؛ مثلاً فلسفه روشش عقلی محض است و به عقل به
عنوان منبع و مأخذ و ابزار فهم، نه فقط ابزار تبیین، نگاه میکند؛ یعنی
به کمک پایگاه عقل و ابزار عقل میخواهد به تمام اهداف، نتایج و مقاصدش ـ
که فهم حقایق است ـ دست یابد.
اما در عرفان نظری، چنین نیست. منبع و مأخذ در عرفان نظری کشف است. عارف
شهود میکند و بر اساس شهود سخن میگوید و مأخذ سخنش را شهود میداند؛
البته در مقام تبیین، توضیح و تشریح، از عقل بهعنوان ابزار تبیین استفاده
میکند و در مقام اثبات و تبیین مطالب و مقاصدش، به طرف عقل و ادله عقلی
دست دراز میکند؛ و به تعبیر دیگر، عرفان ثبوتاً متوقف بر کشف و اثباتاً
متوقف بر عقل و نظر است.
البته اگر بتوانیم برای منقولات عارف ارزش قائل شویم و ناقل و نقل را معتبر بدانیم، روش روش نقلی است.
رهنامه: آیا شهود عرفا داخل در عرفان نظری محسوب می شود؟
بله، در خیلی از کتابهای عرفانی آمده است که عارف
میگوید من آن را مشاهده کردم. گویی منبع معرفی میکند و از آن، چیزی برای
شما نقل میکند. بستگی دارد مذاق شما چگونه باشد. اگر شخص و آن نقل را
معتبر بدانید، برای سخن او ارزش قائل خواهید بود وگرنه در کشف او شک خواهید
کرد؛ اما اگر صرف نقل نبود، بلکه تدوین بود، به ادله و براهینی که اقامه
میشود، نگاه میکنید. شما در کتاب مصباح الانس و تمهید القواعد همین روال
را ملاحظه میفرمایید یا در بسیاری از جاهای مقدمه شرح قیصری بر فصوص، می
بینید که برای تنبیه مسترشدان از بیانهای عقلی کمک میگیرد. لذا کسی که می
خواهد عرفان نظری را فرا بگیرد، یقیناً باید سابقه فلسفی داشته باشد.
رهنامه: چرا؟ علت آن چیست؟
زیرا شخص میخواهد به روش فلسفی عمل کند و از مباحث
فلسفی کمک بگیرد و بر اساس همان روش و مباحث، مباحث خود را پیریزی کرده
و به مقاصدش دست پیدا کند. لذا باید اطلاعات فلسفی طالب چنین علمی، خوب و
مورد قبول باشد.
رهنامه: این معرفت، معرفت اصولی است؟
«المعرفه بذر المشاهده». شما باید بشناسید تا ببینید. شما به مباحث و مطالبی دست مییابید و در مرحله آخر آنها را مشاهده میکنید.
رهنامه:
آیا اصطلاحات و مفاهیم فلسفی در عرفان نظری وجود دارد یا خود فهم مسائل
فلسفی، زمینه را فراهم میکند تا شخص هر دو علم را بهتر بفهمد؟
هر دوی اینها درست است. هم عرفان نظری از اصطلاحات
فلسفی استفاده میکند و هم فهم فلسفی کمک میکند شخص مسائل عرفان نظری را
خوب درک کند.
جهت دیگری را در که بیان تقدم فلسفه بر عرفان میتوان گفت این است که
فلسفه ـ همانطور که عرض شد ـ از موجود بماهو موجود بحث میکند و موجود
بماهو موجود به یک معنا ، شامل موجودی که صرفالوجود است و وجود عین ذاتش
است و نیز موجودی که معروض وجود است و وجود عارض بر ذاتش است، میشود؛
بنابراین فیلسوف در الهیات به معنای اخص، در باره حق تعالی به عنوان صرف
الوجود سخن میگوید. حتی شیخالرئیس میگوید: حق تعالی وجود صرف و بحت است.
منتها ایشان در آنجا کار را آنگونه که در عرفان سامان میدهند، سامان
نمیدهد. و همین جا است که فیلسوف از عارف جدا میشود. عارف این مسئله را
خوب میفهمد و در نتیجه موضوع خودش را همان وجود صرف قرار میدهد و مباحث
را ادامه میدهد و از فضای فلسفه جدا میشود.
در مباحث عرفان نظری یکی از اشکالهایی که به فیلسوف گرفته میشود، همین
است. عارف به فیلسوف میگوید شما تا اینجای راه خوب آمدید که گفتید حق
تبارک و تعالی وجود صرف است؛ اما از اینجا به بعد را که قائل شدید این انیت
و وجود صرف، وجودی در برابر سایر وجودات است، این وجود است و آن هم وجود
است و همه اینها را وجود دانستید، نمیتوانیم از شما بپذیریم. شما میگویید
حق تعالی صرفالوجود است. ای آقای فیلسوف ! شما میبایست سر از وحدت وجود
در بیاورید و به بیش از یک وجود قایل نباشید و بقیه را شئون و مراتب آن
وجود بدانید، نه آنکه همه آنها وجود باشند. نخیر، اصلاً مابقی وجود نیستند.
بنا بر این، مسئلۀ «الموجود إما ان یکون الوجود عین ذاته و اما ان یکون
عارضاً علی ذاته» یک بحث فلسفی است. بعد آن بخشی که وجود عین ذاتش است،
موضوع عرفان قرار میگیرد و بحث عرفانی میشود. متأسفانه فلسفه در اینجا ـ
مخصوصاً فلسفه مشاء ـ آنگونه که باید عمل کند، عمل نکرده است. خداوند
علامه طباطبایی را رحمت کند. وی در المیزان صریحاً از بوعلی اسم میبرد و
همین مؤاخذه را بر ایشان دارد که چرا شما با همه آنچه در روایات و آیات
آمده است، به گونهای عمل کردید که وحدت حق تعالی، سر از وحدت عددی در
آورده و از وحدت شخصیه وجود دور بیفتید. با اینکه در آیات و روایات، این
همه پیام وجود داشته و شما را هدایت کرده که این واحد با سایر واحدها فرق
میکند، باز شما مثل مشرکان که بتهایشان را در کنار خدا و خدا را در کنار
بتها قرار میدادند، عمل کرده و خدا را در کنار دیگر موجودات و دیگر
موجودات را در کنار خدا قرار داده اید!
امر دیگری را که درباره تقدم فلسفه بر عرفان میتوان مطرح کرد، سطح مطالب
است. سطح مطالب در مباحث فلسفی، گرچه عقلی است، ولی عقلی به معنای
متعارف آن است ؛ اما در فضای عرفان، مباحث اوج میگیرد و عرفان نمیخواهد
مباحث را در حد عقل متعارف سامان داده و در همان حد بحث کند. این همان
فرمایش بسیار زیبای سعدی در بوستان است که میگوید:
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقیقت شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند؟ بنیآدم و دام و دد کیستند؟
با عقل متعارف که نمیشود وحدت شخصیه را اثبات کرد. عقل متعارف هر چه دارد
از حواس و از قوای ظاهری گرفته است و بعد روی آن ها کارهای عقلانی و تحلیل
ها و تفکیکها و استنتاجهایی که مناسب با آن فضا است انجام می دهد. این
سطحِ فلسفه است؛ اما مباحث در عرفان، دقیقتر و عمیقتر است و یقیناً با
توجه به این نحوه نگرش به فلسفه و عرفان، به این نتیجه خواهیم رسید که حق
تقدم زمانی با فلسفه است. لذا شخص باید در ابتدا یک دوره فلسفه بخواند و با
مباحث فلسفی و سبک و سیاق فلسفی آشنا شود و در نتیجه اگر ذوقش گرفت و
توانست پیش رود، ان شاء الله قدمِ برتر و بالاتر را برداشته و نوبت به
فراگرفتن عرفان می رسد، وگر نه در حد فلسفه متعارف می ماند و اگر بخواهد
از این حد تجاوز کند «لو دنوت لاحترقت» نصیبش خواهد شد.
پس سه جهت را برای تقدم فلسفه بر عرفان عرض کردیم.
رهنامه:
فرمودید تمایز در موضوع است و در روش. ارتباط این دو علم را نیز مقدم
بودن فلسفه بر عرفان بنابر آن سه مرحله بیان کردید. آیا میتوان گفت این
بهنحوی تأثیر فلسفه بر عرفان را میرساند اینکه فلسفه ذهن را آماده میکند
تا وارد عرفان شود؟ آیا عرفان نظری هم بر فلسفه تأثیری گذاشته است یا
میتواند تأثیری بگذارد؟
بله، تأثیر عرفان نظری بر فلسفه، حکمت متعالیه را
به وجود آورده است. یکی از استوانههای عمدۀ حکمت متعالیه صدرایی، عرفان
نظری است. مرحوم آخوند حکمت خود را که حکمت متعالیه نام نهاد با توجه به
مبانی مشائی و اشراقی و با توجه به مباحث کلامی و بالاتر از همه اینها با
توجه به آن چیزی بنا نهاد که در فضای عرفان نظری ساخته و تبیین شده است؛ بر
همین اساس گاهی در صحبتها گفته ایم: اگر بخواهید بدون آشنایی با عرفان
نظری، به سراغ حکمت متعالیه بروید، چه بسا از مطلب دور افتاده و آنچه را که
مراد آخوند است، به دست نیاورید و به سبب همین نکته است که برخی از بزرگان
گفتهاند: حکمت متعالیه صدرا، سهل ممتنع است. وقتی عبارتها را میخوانید،
گمان میکنید مطلب را فهمیدهاید؛ اما در واقع مطالب آنگونه که باید درک
نشده است.
یادم هست مرحوم مطهری، در نوارهای درسی جلد سوم اسفار، بحث حرکت و زمان
میفرمود: «مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند: من وقتی که اسفار را درس
میگرفتم خیلی در تقریر مطالب و فراگیری آن کوشش میکردم و علاوه بر این
که پیشمطالعه داشتم و در موقع درس، سراپا گوش بودم ، پس از درس مطالب را
تقریر میکردم و تحقیقات فوقالعادهای داشتم. این تقریرات و تحقیقات به
نحوی در نظرم عمده بود که گاهی با خود می گفتم اگر جناب آخوند سر از قبر در
بیاورد و بخواهد مبانی و مطالبش را تقریر کند، بهتر از این نمیتواند
تقریر کند. این باور در من بود تا اینکه در نجف به خدمت آقا سیدعلی آقای
قاضی رسیدیم. ایشان با اینکه تخصصش فلسفه نبود، بلکه عرفان بود، اما وقتی
که لب باز کرد و از وجود، ماهیت، اصالت وجود و اعتباریت ماهیت سخن گفت و
شروع کرد به گفتن و گفتن و گفتن. آن زمان فهمیدم که من تا کنون از اسفار یک
حرف را هم نفهمیدهام».
این اعتراف خیلی عجیب و گویای این حقیقت است که چقدر عرفان در فهم حکمت
متعالیه دخیل است و چقدر آخوند ملاصدرا از عرفان تأثیر پذیرفته است؛ به
همین دلیل به خیلی از آقایانی که در فضای حکمت متعالیه نق و نوق دارند و
همیشه ان قلت و اشکال میکنند، این را میگویم که شما از همان پایگاه حکمت و
فلسفه متعارف به حکمت متعالیه نگاه میکنید و هیچگاه از عرفان پلی به آن
نزدهاید و از عرفان به آن سفر نکردهاید!
براین اساس ما بارها و بارها و به مناسبتهای گوناگون در دروس و صحبتها و
مصاحبهها گفتهایم : فراگیری فلسفه با بدایه الحکمه و بستن بحث با نهایه
الحکمه غلط است؛ زیرا بدایه الحکمه خلاصه مباحث اسفار است. اسفار هم حکمت
متعالیه است و فلسفه را نمیتوان با حکمت متعالیه آغاز کرد؛ چرا که حکمت
متعالیه در اوج است و بر روی دوش عرفان نظری ، فلسفه مشاء و اشراق و مباحث
آیات و روایات و تفاسیر انفس این ها پا گذاشته است. لذا شروع فلسفه با این
کتاب ها و این نحوه تدریس، واقعاً کار بسیار غیر قابل توجیهی است.
اگر بخواهیم در این زمینه مثالی بزنیم و بفهمانیم که در تدریس فلسفه چقدر
اشتباه میکنیم، باید بگوییم چنین کاری مانند این است که جلد کفایه الاصول
جناب آخوند خراسانی را جدا کنید و جلد دیگری رویش بگذارید و بنویسید بدایه
الاصول و آن را بدهید دست کسی که تاکنون اصول نخوانده و میخواهد مباحث
اصولی را با کتاب کفایه الاصول اما تحت عنوان بدایه الاصول فرا بگیرد. در
چنین حالتی چه رخ خواهد داد؟ آیا چنین فردی از اصول چیزی خواهد فهمید؟
اگر الف و لامی که در عنوان «بدایه الحکمه» وجود دارد، الف و لام جنس باشد،
باید گفت واقعاً کتاب بدایه الحکمه، بدایه الحکمه (شروع فلسفه) نیست؛ اما
اگر الف و لام عهد باشد، این الف و لام اشاره به حکمت متعالیه خواهد داشت؛
یعنی بدایه الحکمه المتعالیه (آغاز حکمت متعالیه).بله، چنین چیزی درست است و
حکمت متعالیه در برابر حکمت متعارف است. و حکمت متعارف بر حکمت متعالیه
مقدم است؛ لذا ما باید مباحث فلسفی را برای شروع، خیلی بسیط و بدون اما و
اگر بیان کنیم و بیشتر به دنبال این باشیم که ذهن فلسفی به شخص بدهیم،
مباحثی چون موجودیت در برابر انکار واقعیت، و بعد از موجودیت، تقسیم موجود
به واجب و ممکن و بحث از عوارض ذاتی موجود، قوه ، فعل ، حدوث، قدم ، ذهنی ،
عینی و مانند اینها. بعد از این مباحث ان قلتها را مطرح کنیم و الی آخر.
باید به این سبک و سیاق مباحث را پیش ببریم و بعد که شخص خوب ذهن فلسفی
پیدا کرد و با مباحث فلسفی آشنا شد، یک قدم بالاتر برویم و مباحث عمیقتر
را در حکمت متوسط بیان کنیم و دست آخر حکمت متعالیه را که در اوج است و
عمیقترین مباحث و عالیترین افکار را در این فضا بیاوریم که در چنین جایی
است که میگوییم فلسفه با مباحث عرفان نظری تعانق میکند.
رهنامه:
مرحوم ملاصدرا در حکمت متعالیه چگونه توانسته است از عرفان نظری بهره
بگیرد؟ آیا خود او شهود کرده یا اینکه کتابهای عرفان نظری را خوب فرا
گرفته و سپس مباحث آنها را مبرهن کرده است؟
هر دوی اینها درست است؛ چون ایشان صریحا میفرماید:
«من مدت بسیار زیادی را به حالت ریاضت گذراندم، مضافاً بر اینکه از
کتابها، مطالبی را فرا گرفتم. من با حربه و ابزار ریاضت به حقایقی دست
یافتم». از این سخن معلوم میشود مباحث عرفانی برای مرحوم ملاصدرا با کشف و
شهود روشن شده است. اینکه عرفان نظری را نزد چه کسی فرا گرفته، خیلی مشخص
نیست؛ اما معلوم است که چنین مباحثی را فرا گرفته است. بدون فراگرفتن عرفان
نظری از کتابهای اصلی آن نمیشود در این راه گام نهاد. مرحوم ملاصدرا از
هر دوی این ابزار بهره گرفته و حکمت متعالیه را پی ریخته است.
رهنامه:
سؤالی که مطرح میشود این است که آیا ملاصدرا در حکمت متعالیه به مسائل
کشفی استناد کرده است یا هر چه آورده، مبتنی بر برهان است؟
آنچه آورده مبتنی بر برهان است.
رهنامه: آیا میتوانیم همین را وجه تمایز عرفان نظری با حکمت متعالیه بدانیم؟
بله. شاید گمان کنید فرق بین حکمت متعالیه و عرفان
نظری همان فرق فلسفه مشاء با عرفان نظری است؛ اما اینگونه نیست. در عرفان
نظری مأخذ کشف و شهود است و عقل فقط و فقط ابزاری برای تبیین است؛ اما در
فضای حکمت متعالیه عقل حتی میتواند منبع باشد، نه اینکه فقط ابزار باشد.
این تفاوت، تفاوتی جوهری بین عرفان نظری و حکمت متعالیه است.
رهنامه: به تفاوت موضوع و روش عرفان و حکمت اشاره کردید. در مورد تفاوت این دو در غایت نیز توضیح بفرمایید.
اگر مراد از عرفان، عرفان نظری است، غایت آن،
برهانیساختن و تبیین و توضیح فراورده عرفان عملی و بیان حقانیت روش عرفان
عملی است؛ در واقع غایت آن، بیان حقانیت سیر و سلوک و کشف و شهود و آنچه بر
این فرایند مترتب است؛ به تعبیر دیگر در عرفان نظری، حقانیت فرایند سیر و
سلوک را و حقانیت فراورده این فرایند را به بیان علمی و روشمند و دقیق و
عقلی در مجامع علمی مطرح میکنیم و از صدر و ذیل عرفان دفاع میکنیم؛ اما
غایت عرفان عملی این است که انسان از مقامات تبتل حرکت کرده و پلهپله بالا
برود و به ملاقات خدا برسد، و در خدا فانی شده و بقای بعد از فنا پیدا
کند.
رهنامه: غایت حکمت چیست؟
غایت حکمت و فلسفه آشنایی با حقایق در حد توان بشری و با ابزار عقلی است؛
البته اگر مقصود از حکمت، حکمت متعالیه باشد، با عرفان نظری قرابت پیدا می
کند.
رهنامه:
بعد از این تمایزی که بین حکمت متعالیه و عرفان نظری گفتید آیا مأخذ را
در حکمت متعالیه عقل دانستید؛ ولی در عرفان نظری مأخذ اصلی را عقل ندانستید
؟
استاد : بله.
رهنامه:
بعضی از مخالفان فلسفه ـ حتی شاید در بیانات عرفا نیز شبیه این حرف باشد ـ
میگویند زبان دین با زبان فلسفه فاصله زیادی دارد. انبیا با زبان فطرت با
مردم صحبت میکردند. چه نیازی است به وسیله فلسفه اینقدر کار را سخت کنیم
و در آخر هم در عرفان، زبان فطری و زبان نزدیک به مردم را دوباره زنده
کنیم؟
استاد: دین برای همه است؛ اما فلسفه برای همه نیست.
عرفان نیز برای همه نیست. شما در سایر تخصصها نیز همین گونه عمل میکنید؛
یعنی در هر تخصصی، روش و زبان مخصوص به آن تخصص نیاز است؛ اما اگر بخواهید
مطلبی را به صورت عمومی بیان کنید، یقیناً باید روش و کلامتان را عمومی
کنید. برای عموم مردم به گونهای حرف میزنید و برای خواص به گونه دیگر. از
آنجا که دین میخواهد برای همه اقشار جامعه از عمیقترین افراد تا
بسیطترین افراد پیامی داشته باشد، نه آن شخص عامی محروم بماند و نه آن
شخصی که دقیق و عمیق است، پس با زبانی سخن میگوید که هر دوی این گروه
بفهمند و از آن بهره گیرند. مسئولیت دین همین است و خیلی باید هنر به خرج
بدهد و مباحث را طوری مطرح کند که نه به اصول عقلیه شخص حکیم و نه به
مشاهدات شخص عارف و نه به عقل بسیط و متعارف معمول مردم آسیبی برساند و در
عین حال، همه نیز از آن بهره بگیرند. این کاری است که فقط خدا و اولیای او
میتوانند انجام دهند. هیچ فیلسوف و عارف و فقیهی نمیتواند این کار را
بکند. فقط و فقط در حد دین و شرع و وحی است که متاعی را بیاورد که از
عامیترین افراد تا عمیقترین افراد و نوابغ بهره بگیرند. جناب استاد
حسنزاده آملی فرمایش زیبایی دارند که بد نیست آن را در این جا منعکس کنیم.
ایشان میفرماید اگر فرض کنیم تمام انسانها جزو نوابغ بودند، بوعلی و
انیشتین بودند و ما افراد معمولی نداشتیم، باز هم این آیه صادق بود: «هو
الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم
الکتاب و الحکمه...»؛[1] یعنی همه در برابر متاعی که انسان کامل میآورد،
امی و بی سوادند.
کاری که دین می کند کاری است که فیلسوف و عارف از عهده آن برنمیآید؛ کاری
است که فقط و فقط خدا و اولیای خدا و پیامبران توان انجام آن را دارند.
قیصری در شرح فصوص مینویسد: اگر کسی بخواهد با عقلِ خود متاعی را که
انبیا آوردهاند، کم و زیاد کند یا بگوید ما با وجود عقلی که داریم نیازی
به متاع انبیا نداریم، دچار خسران مبین خواهد شد. آقا جان ! هر که و هر چه
هستی و در هر افقی قرار داری، در برابر دین جایگاهت این است. آن که این دین
را فرستاده، هم انسان بسیط را آفریده و هم انسان عمیق و در اوج را و برای
تربیت و رشد هر دوی آنها برنامه دارد. و توقعی هم که از دین می رود ، همین
است.
البته فیلسوف و عارف نیز باید تلاش کند و اینگونه باشد. یعنی : اگر صبغه
اولی فیلسوف یا عارف ، تابع انبیا بودن و مکتب انبیا بودن باشد، او نیز
باید پایش را جای پای انبیا و ائمه معصوم(علیهم السلام) بگذارد و همان روش و
برنامه را با مردم داشته باشد . همان کاری که امام خمینی(رحمه الله)
کردند. ایشان سخن که میگفتند، هم استاد دانشگاه و هم کشاورز در حال
کشاورزی و بیل به دست بهره میگرفت. هر کس به اندازه خودش از سخنان آن مرد
بزرگ استفاده میکرد. این انسان پیش از آنکه فیلسوف یا عارف باشد، مسلمان و
مؤمن به مکتب پیامبران است؛ اما اگر شخص، فیلسوف یا عارف صرف باشد،
نمیتواند چنین کاری را انجام دهد، بلکه حرفهایی خواهد زد که مردم
نمیپسندد و آن ها را درک نمیکند. شما باید این تفاوت را قائل باشید؛
همان گونه که ما قائلایم و مطالب و جایگاه افراد را با هم خلط نمیکنیم و
در عین اینکه اینها را در برابر هم قرار نمیدهیم، هیچکدام را در عرض دین
قرار نمیدهیم. دین در اوج است و هر کدام از عارف و فیلسوف کار خودش را
انجام میدهد و کار دین را نمیتواند انجام دهد. بله میتوان گفت هر کس با
توجه به ابزار و روشی که در اختیار دارد به حقایق دین و حقایق عالم آشنا و
نزدیک میشود.
رهنامه: اگر توصیهای برای سیر مطالعاتی فلسفه تا عرفان عملی یا نظری دارید که طلبهها میتوانند از آن استفاده کنند بفرمایید.
چند سال پیش در مقالهای تحت عنوان «آیینه رشد» که
در بعضی از سایتها هم منتشر شد، در سیر علمی، برنامه ای را به صورت مدون
ارائه کرده و توضیح دادم که مختصر آن این است: اگر بخواهیم در مباحث
عقلی به صورت تخصصی و عمیق پیش برویم، اول باید یک دوره منطق را به صورت
متقن فرا بگیریم و نباید به منطق مظفر اکتفا کنیم. منطق مظفر آغاز منطق است
و با زبان ساده و خیلی بسیط مباحث منطقی را آورده است، به گونهای که شخص
میتواند مباحث را بهراحتی بفهمد و فرا بگیرد. بعد از فراگرفتن منطق مظفر،
پیشنهاد ما این است که شخص منطق اشارات را شروع کند و بعد از آن به برهان
شفا بپردازد. ترتیب مباحث منطقی اینگونه است. شما وقتی منطق مظفر را
میخوانید و بر سر سفره منطق اشارات مینشینید، میبینید آنچه خواندهاید،
قصه بوده است و مطالب این کتاب است که واقعا منطق است. بعد از آنکه بر سر
سفره برهان شفا نشستید، خواهید دید عمق منطق در این کتاب است و آنچه تا حال
فرا گرفتهاید، به صورت جدیتر در برهان شفا آمده است. اگر کسی در منطق،
چنین سیری را دنبال کند، بسیار عالی است.
بعد از منطق، باید حکمت متعارف را فرا گرفت. حکمت متعارف همان حکمت مشاء
است. من دو تا کتاب عمده را در حکمت مشاء پیشنهاد میکنم: یکی کتاب اشارات
است و یکی هم الهیات شفا. این دو کتاب انسان را در فراگیری حکمت مشاء
بینیاز میکند. پس از حکمت مشاء، حکمت اشراق را پیشنهاد میکنم. چون حکمت
اشراق نقدی بر فلسفه مشاء است. حکمت اشراق را باید در حد حکمة الاشراق جناب
شیخ شهابالدین سهروردی فرا گرفت. پس از اینها یک دوره عرفان نظری در حد
تمهید القواعد یا در حد مقدمه شرح قیصری بر فصوص باید فرا گرفت. فصول
مقدمه این کتاب مشتمل بر دوازده فصل است.
اگر کسی این سیر را دنبال کند، استوانههای اصلی حکمت متعالیه را به دست
میآورد، آنگاه میتواند نزد شخصی که با همین روش حکمت متعالیه را خوب و
تخصصی فرا گرفته است، در حد کتاب شواهد الربوبیه حکمت متعالیه را درس بگیرد
. کتاب شواهد الربوبیه یک دوره چکیده کتاب اسفار است و خلاصه مباحث اسفار
در این کتاب آمده است. پس باید کتاب شواهد الربوبیه را متن درسی قرار داد و
استاد خبیر در میان مباحث، شاگرد را به مباحث اسفار ارجاع دهد که به صورت
مبسوط آمده است. با این روش میتوانیم مباحث فلسفی را در حد حکمت متعالیه،
نه مطلق فلسفه، فرا بگیریم و بفهمیم که آخوند ملاصدرا چه فرموده است.
رهنامه: در عرفان چه سیری را پیشنهاد میکنید؟
بعد از فراگیری فلسفه، میتوان در عرفان، سه کتاب
درسی را به ترتیب شروع کرد: تمهیدالقواعد، شرح قیصری بر فصوص و بعد هم
مصباح الأنس . این سه کتاب ، کتاب های کلاسیک و درسی عرفان نظریاند.
رهنامه: تشکر میکنم.