اگر عرفان، دامنه اجتماعي، سياسي و حكومتي پيدا نكرد به اين دلیل بود كه بسترش در طول ساليان متمادي به علت حاكميت حاكمان و سلاطين فراهم نبود اما امروزه دانشي به نام عرفان سياسي در حال شكل گرفتن است.
به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، متن ذیل یادداشتی است از حجت الاسلام والمسلمین دکتر سیدسجاد ایزدهی، مدیرگروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با محور «از عرفان فردی تا عرفان حکومتی» که مرور می شود:
در انديشه اسلامي، علوم مختلفي وجود دارد كه هر يك از آن علوم جايگاه خاص خود را دارند و بخشي از مباحث انديشهاي را پوشش ميدهند. در انديشه اسلامي، علومی مانند فقه، كلام، فلسفه و تفسير وجود دارد که هر كدام كاركرد مخصوص به خودی دارند و طبيعتاً انتظار از آنها هم در همان سطح است. به طور مثال، انتظاري كه از فلسفه وجود دارد مسلما از تفسير وجود ندارد. در ميان انديشههاي اسلامي، بعضي از انديشهها حيثيت مباني دارد و برخي ديگر حيثيت جلوههاي ظاهري دارد مثلاً بحثهاي فلسفه به دليل اينكه عام است عمدتاً حيثيت مبنايي دارد، بحثهاي فقه و كلام كاربردياند و مباحث عرفاني هم تا حدودی مبنايي است. براي اينكه بررسي كنيم عرفان، در جايگاه انديشگي از چه جايگاهي برخوردار است و عرفا چه كارهايي در اين زمينه انجام دادهاند در مرحله اول بايد جايگاه دانش را بررسي كنيم، یعنی قرار است این دانش چه كاري انجام دهد و در چه عرصهاي نمود داشته باشد؟ واقعيت امر اين است كه عرفان، دانشي است كه عملاً در راستاي اخلاقي كردن و مبتني بر ملكات و سعادت مادي و معنوي است و لذا عمدتاً حيثيت آنها حيثيت دروني دارد و از اين رو حيثيت عرفان، دروني است و معمولاً عرفا هم با درون و نفس كار دارند، با جلوههاي ظاهري كاري ندارند يعني رویکردشان بيشتر سعادتمند كردن مردم است و به همين دليل اگر در تاريخ مشاهده ميكنيم كه عرفا نقش كمتري دارند يا لااقل جلوه كمتري داشتهاند علت اين است كه عمدتاً از حيث انديشگي، اولاً مرحله آنها مرحله پايه و مبنايي است و دوماً از حيث عملكرد، حيثيت آنها حيثيت ظهور نيست، بلكه حيثيت نفس و مسائل داخلي است و به همين دليل باعث ميشود كه بروز و نمود ظاهري جدي براي عرفان و عرفا در عرصه فعاليتهاي خارجي، فعاليتهاي اجتماعي و سياسي نبينيم.
ضمن اينكه مباحث عرفاني اقتضاء ميكند انسان قبل از آنكه بخواهد به تطهير ديگران بپردازد معمولاً به تطهير خويش بپردازد و خود را پاك و مصفا كند و اين فرآيند در برخي از اوقات يا آنقدر طول ميكشد كه فرصتي براي مرحله بعدي باقي نميماند و يا اينكه شخص عارف، در اين مرحله باز ميماند نه اينكه فرصت نداشته باشد بلكه اين مرحله آن قدر برايش جذابيت ايجاد مي کند كه موجب ميشود به مرحله بعدي نرسد و لذا در بسياري از مواقع، عرفان معمولاً رويكردهاي فردي پيدا كرده و رويكرد سياسي- اجتماعي نداشته اند.
نكته ديگري كه ميتوان در اين راستا ذكر كرد كه بسيار قابل توجه بوده و بر همين اساس بايد بحث عرفان سياسي را تحليل كنیم، اين است كه جايگاه دانش را جز در سايه فعاليتهاي اجتماعي و ظرفيتهاي تاريخي موجود و شناخت فضاي سياسي- اجتماعي زمانه نمي توان لحاظ كرد.
اگر بخواهيم جدا از مبحث عرفان، مثالي بزنیم بسياري از فراز و فرودهايي كه در تاريخ وجود دارد ناشي از شرايط اجتماعي است، اگر برخي از موارد، نزاع هاي كلامي بسيار جدي در جامعه حاكم ميشود كه در اين موقع علم كلام جلوه بيشتري پيدا ميكند. در بعضي از موارد نيز بستر بحثهاي كلامي در جامعه فراهم نيست و لذا علم كلام عملاً به محاق ميرود يا در برخي از مواقع چون بسترها فراهم بود و دغدغههاي جدي وجود داشت فلسفه رشد كرده است و بعدها كه فضاي اجتماعي جايگاهي نداشته است كنار گذاشته يا فراموش شده و عملاً كاربردي نداشته است.
با وجود اینکه فقه ظرفيت فراگيري نسبت به همه شئون زندگي اعم از شئون فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و حكومتي را دارد اما عملاً مشاهده ميشود كه فضاي موجود حاكميتي در عصر غيبت اقتضاء ميكند كه فقها به دليل اينكه با حاكمان درگير نشوند و حساسیت جدي براي حاكمان به وجود نيايد تا بساط شيعه را جمع كنند و آنها را آزار و اذيت نكنند. از اين رو فقها تقيه ميكردند و عمدتاً فضاي فردي را مورد بررسي قرار ميدادند و از این رو وارد بحثهاي سياسي و حكومتي نميشدند. اگر فقهای شیعه وارد بحثهاي سياسي و حكومتي نميشدند به علت فراهم نبودن اين بستر بود يعني اقتدار متناسب با حاكميت فراهم نبود و لذا سلاطين قدرت و اقتدار داشتند و اجازه عرض اندام به فقها نميدادند. اين موضوع باعث شد كه فقه ما در طول هزار سال عملاً فقهي با رويكردهاي فردمحور باشد و البته اين اقتضاي شرايط زمانه بود نه متناسب با ظرفيتهاي فقه.
رابطه عرفان و سياست
اگر انسان شرايط زمانه را لحاظ نكند درك درستي از رابطه عرفان و سياست نخواهد داشت. عرفا معمولاً به چند روش آنها را تسهيل ميكردند: عدهاي كه اساساً نسبت به امور سياسي نسبت به وجود و يا عدم آن كناره گيري ميكردند كه شايد بتوان نام آن را عرفان «پرهيز» گذاشت عملاً از ورود در امور سياسي به دليل پرداختن به تزكيه نفسشان پرهيز ميكردند. عدهاي هم وارد فضاي سياسي- اجتماعي ميشدند و آنها عملاً عرفان ستيزی يا عرفان گريزی داشتند، از حاكمان دوري ميكردند و تا آنجا که ميتوانستند از آنها كنارهگيري ميكردند و برخي ديگر نيز عرفان ستيزی داشتند يعني لبه تيغ انتقادات يا بعضاً اشعاري كه داشتند معمولاً به حاكمان جائر نسبت ميدادند و مردم را بر همين اساس تحريك ميكردند و سعادت دنيوي و مادي را در كنارهگيري از آنها معنا ميكردند.
عرفای سیاست محور
بنابراين، چند رويكرد، گريز، ستيز و پرهيز، در فضايي است كه حاكميت حداكثري معارف شيعي اعم از عرفان، فقه، اخلاق، تفسير، فلسفه و كلام، حاكم نبود چون حاكميت سياسي اقتضاء نميكرد طبيعتاً به دليل اينكه عرفا به خدا باور داشتند و پذيرفته بودند كه امور عالم بايد به خدا مستند باشد لذا مردم را به خدا دعوت ميكردند و از هر آنچه كه آنها را از خدا دور ميكرد اعم از سلطان جائر يا گناه دوری ميكردند اما اينكه چرا آنها نسبت به مسائل سياسي عنايت نداشتند فرض جامعه نيست؛ در ميان عرفا افرادی هستند که كاملاً سياست محورند، يا در قالب نقد يا كنارهگيري كردن از حاكمان با وجود اينكه بسترش فراهم بود مردم را از آنها دوري ميدادند اما پس از اينكه نظام جمهوري اسلامي ايران محقق شد آيا همچنان همان طرح سه گانه ستيز و گريز و پرهيز، كنار حاكم قرار داشت يا اينكه امروزه بايد رويكرد ايجابي در خصوص عرفان داشت؟!
رمز اينكه امام راحل(ره) با توجه به اينكه هم عارف، هم فقيه و هم فيلسوف بود رويكرد ايشان نسبت به عرفان، رويكردی ايجابي بود يعني تفاوت ميكند كه حاكم مردم و جامعه، همه اركان حكومت بايد خودشان را تلطيف كرده و به سعادت نزديك شوند و خود را با ارزشهاي الهي محك بزنند و جز با اين عرفان، اخلاق و فلسفه هم ميسر نميشود و عملاً اگر صفاي دروني نداشته باشد نميتواند رويكرد بيروني مطلوب داشته باشد.
ذات نايافته از هستي بخش
كي تواند هستي بخش
تكه ابري كه بود زآب تهي
كي تواند كه كند آب دهي.
اگر صفاي باطن نداشته باشد نميتواند جامعه را صفا دهد. بعد از اين مسائل حاكم بايد شناخت دروني نسبت به خدا داشته باشد و در بحث نظارت دروني حتماً بايد خودش را تسويه كرده باشد و صلاحيت ارشاد مردم را داشته باشد. كارگزاران نظام هم بايد همين گونه باشند. مردم هم بايد خود را به اين فضا نزديك كنند. اين گونه دامنه عرفان به گستره اجتماعي و سياسي هم کشیده شد. دامنه اجتماعي و سياسي در كل عرفان وجود دارد و در فضاي واقعي و حاكميتي اسلامي تا اندازهاي جلوهگر شد و نمود پيدا كرد، البته ظرفيت وجودي بعضي از عرفا اقتضا نميكند که از مرحله درون به بيرون بیايند. اين استعداد به شخصيت انسان به درك جامع از انديشه اسلامي مركب از فقه، كلام، فلسفه، عرفان و تفسير بستگی دارد. اينكه عارف نگاه جامعی داشته باشد و عرفان را به عنوان دانش مبنايي در ميان ساير دانشها تلقی کند و كاركرد آن را هدايت حداكثري مردم به سوي سعادت بداند، نه اينكه کارکرد عرفان فقط تزكيه كردن درون است بلكه تزكيه كردن درون اجتماع و اخلاقی كردن فضاي جامعه محور است، اگر عارف به اين باور برسد طبيعتاً رويكرد آنها نيز از بحث عرفان فردي به عرفان اجتماعي، از عرفان اجتماعي به عرفان سياسي و بلكه از عرفان سياسي به عرفان حكومتي توسعه پيدا ميكند اما چون منطق عرفان فردي براساس غلبه خارجي است همچنان كه فقه هم همين گونه بود و اين فضا بعداً پنداشته شده كه جزء ذاتيات دانش است يعني اين تلقي وجود داشت كه جزء ذاتيات فقه، فردمحوري است جزء ذاتيات فلسفه عدم دخالت در امور سياسي و اجتماعي است در حالي كه بايد میان الزامات تاريخمند و ذاتيات دانش تفاوت قائل شويم.
بنابراين اگر عرفان، دامنه اجتماعي، سياسي و حكومتي پيدا نكرد به اين دلیل بود كه بسترش در طول ساليان متمادي به علت حاكميت حاكمان و سلاطين فراهم نبود اما ديگر نميتوان از آن اقتضائات زمانمند به عنوان ذاتيات علم ياد كرد و امروزه در عين گريز از اهداف حاكميت، گريز از بحث سياست، مردم و جامعه از عرفان ياد كرد و اينها عملاً دامنههاي همان عرفان هستند با همان تعريفي كه آنها دارند اما دامنههاي كاربردي عملياتي و اجرايي آن. به همين دليل اگر امروزه بخواهيم از عرفايي كه وجود دارند اما عملاً دامنه اجتماعي و سياسي ندارند صحبت کنیم يا اين عرفان، عرفان ناقصي است؛ عرفاني است كه به مراحل عاليه خود نرسيده است يا اينكه اين افراد همچنان در فضاي تاريخمند از عرفان سير ميكنند و هنوز از عرفان فردي به سمت عرفان اجتماعي، سياسي و حكومتي توسعه پيدا نكردهاند كه البته اميد تغییر اين فضا هم وجود دارد. امروزه دانشي بنام عرفان سياسي در حال شكل گرفتن است كه پيشينه و تراث قابل قبولي در ادبيات عرفاني دارد که مسلما می تواند در تغییر این حالت تأثیر بسزایی داشته باشد.