چاپ
دسته: اخبار فرهنگی
بازدید: 347

دکتر شریف لک‌زایی در میزگرد مشترک «فرهیختگان» چنین تحلیلی داشتند: «بشیریه می‌خواهد برای احیای علوم سیاسی به حکمت عملی پناه ببرد و طبیعتا راه‌حل را هم در بازگشت به حکمت عملی دیده، اما همچنان مختصات این بازگشت به حکمت عملی مبهم و مورد غفلت است. دغدغه ایشان احیای علوم‌سیاسی هست و مدعا هم این است که براساس حکمت سیاسی و حکمت عملی و سیاست تجویزی و سیاست‌گری این اتفاق بیفتد ولی خود این پروژه در کدام مبنای فلسفی دارد تعریف می‌شود؟ این را ایشان تصریح نکرده است و ما داریم از آن گذشته و پیشینه علمی ایشان این را استنباط می‌کنیم. ما می‌خواهیم به کدام حکمت عملی بازگشت کنیم و کدام حکمت عملی قرار است که این تغییر و ساختن را برعهده گیرد. نمی‌دانیم به عمد بوده یا خیر ولی در کتاب هیچ اشاره‌ای به این بحث نمی‌شود.» دکتر محسن مهاجرنیا نیز می‌گویند: «پس از اینکه آقای بشیریه در انتهای کتاب می‌گویند ما به زوال اثبات‌گرایی رسیده‌ایم، پیشنهادی درمورد احیای حکمت مطرح می‌شود؛ اما ایشان دقیقا مشخص نمی‌کنند و چیزی که می‌گویند این است که باید به فلسفه سیاسی برگردیم ولی اینکه شاخصه‌های این بازگشت و آن دانش هنجاری‌اش چه چیزی هست و چه دانشی است، خیلی مبهم گذاشته شده و جای بحث زیادی دارد.» دکتر سیدصادق حقیقت نیز به‌رغم بشیریه برآنند که «[مااصلا] وارد اثبات‌گرایی نشدیم یعنی از مزایای آن استفاده نکرده‌ایم. به شکل صوری اساتید اثبات‌گرایی را تدریس کرده‌اند و در علوم‌سیاسی ایران، سیطره صوری پیدا کرده است.» دکتر محمد پزشکی نیز شبیه همین مطلب را قائلند: «ما اصلا در سیطره اثبات‌گرایی نیستیم که بخواهیم از آن خلاص شویم.» به این ترتیب زوایا و وجوه مختلف تحلیل دکتربشیریه از «حکمت سیاسی» نیز خالی از خللی نبود.

بررسی آرای متفکران معاصر -خصوصا در جراید- غالبا خارج از سپهر فکر و اندیشه و با مفروضات سیاسی یا ایدئولوژیک (ایدئولوژی به‌معنای اصطلاحی کلمه، نه به‌معنای هر عقیده‌ای) انجام می‌شود و موافقت‌ها و مخالفت‌ها با اهالی اندیشه و علوم‌انسانی، کمتر شأن نظری دارد و البته این به‌معنای نادیده گرفتن تلاش‌هایی محققانه که در این راه صورت گرفته، نیست.

در یک‌سال گذشته بنای صفحه اندیشه «فرهیختگان» بر این بود که با نظر علمی و تحقیقی، علاوه‌بر پرداختن به مسائل مختلف از جهت فکری، به اندیشمندان معاصر و موثر –به قدر مقدور خود- توجه کرده و مطاوی افکار ایشان را شرح و توضیح یا به نقد آنها مبادرت کند.

بعضی دیگر از مطالب صفحه اندیشه نیز شأن آموزشی داشتند و فتح بابی جهت آشنایی با متفکران و فیلسوفان و اهالی علوم‌انسانی بودند که برای مخاطبان این‌گونه صفحات، خالی از فایده نمی‌تواند باشد. بر این فهرست می‌توان پوشش بعضی منازعات علمی -که شأن رسانه‌ای نیز داشتند- را نیز افزود.

پرداختن به مباحث آقایان رضا داوری‌اردکانی، سیدحسین نصر، سیدجواد طباطبایی، داوود فیرحی، حسین بشیریه، یوسف اباذری، عبدالکریم سروش، محمود سریع‌القلم و رسول جعفریان، کمابیش در پرونده سال گذشته «گروه اندیشه»، مندرج است، گرچه در باب آقایان جواد طباطبایی و داوود فیرحی و نیز حسین بشیریه(هرسه استاد علوم سیاسی)، بالنسبه مطالب بیشتری در صفحه درج شد.

 

 توجیهی فقهی برای مدرنیسم

دکتر داود فیرحی(استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران) که در 10 سال اخیر با انتشار کتاب‌های متعدد از جمله «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام»، «آستانه تجدد»، «فقه و سیاست در ایران معاصر(دو جلد)» و «فقه و حکمرانی حزبی»، مولفی پرکار به‌شمار می‌رود، پروژه‌ای در امتداد فقه مشروطه دارد و طی آن، بر آن است که از خاستگاهی فقهی، وضع مدرن را موجه سازد. به باور فیرحی فقه سیاسی و اندیشه سیاسی شیعه دارای ظرفیت‌های بالقوه دموکراتیکی است که در طی قرون به‌وسیله سنت به محاق رفته و حالا او می‌کوشد تا با ارائه مفاهیم مدرن، به میراث فقهی شیعه به‌خصوص فقه مشروطه، زمینه تعامل و همنشینی دنیای جدید و قدیم را فراهم کند. در «ویژه‌نامه مشروطه فرهیختگان» که در سالگرد انقلاب مشروطه (14مرداد97) به‌چاپ رسید، اولین مواجهه را با دکتر فیرحی داشتیم و در مصاحبه‌ای با ایشان، به بررسی فکرشان پرداختیم. مصاحبه با استاد محمدحسین ملک‌زاده و استاد دکتر سیدجواد ورعی نیز ناظر به خوانش دکتر فیرحی از فکر روحانیت مشروطه‌خواه (خصوصا میرزای نائینی) بود.

اما پس از آن بود که دکتر فیرحی با انتقاداتش نسبت به پروژه استادش سیدجواد طباطبایی، توسط ایرانشهریان مورد حملاتی قرار گرفت. او در نشست «در کجا ایستاده‌ایم» (که در «فرهیختگان» نیز به‌صورت تفصیلی پوشش داده شد)، ایرانشهری را مرده توصیف کرد و قرائت طباطبایی از خواجه نظام‌الملک را غیرواقعی و تخیلی خواند. طباطبایی هم بلافاصله پس از انتشار سخنرانی فیرحی، با اضافه کردن فصل ضمیمه‌ای به کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» نوشت: «در روزهای اخیر خبرهای بهجت‌اثری از برگزاری نشستی با عنوان «نگاهی به آورده‌ها و بایسته‌های... در دانش سیاست» در فضای رسانه‌های مجازی پخش شد و همچون مائده‌ای برای روزنامه‌هایی بود که چیزی برای گفتن ندارند. عنوان اصلی یکی از روزنامه‌ها، با اعلامِ «نقد صریح فلانی به فلانی» چنین بود: «ایرانشهری مرده است!»... در خلاصه‌ای از سخنان گوینده که در کانال خود او آمده گفته شده که «اندیشه ایرانشهری مرده است» و روزنامه دیگری نیز از جناح مقابل این عنوان را ترجیح داده اعلام کند که «سلطنت ایرانشهری مرده است» و... قدرِ مُتیقَّن آن است که آقایان مرده‌ای را شناسایی کرده‌اند که دارند بر نعش آن چوب می‌زنند و چون آن مرده مرده است و دستش از دنیای استادان دانشگاه بومی‌شده کوتاه است، نمی‌تواند به اعلان ترحیم خود اعتراضی بکند و در مجلس ترحیمی که برای او آراسته‌اند فاتحه‌ای به روح خود بخواند! من، به‌عنوان کسی که از سال‌ها پیش دست آن مرحوم را گرفته و به میدان آورده بودم، ناچارم آستین بالا بزنم و اگر هم نمی‌توانم با دَمِ مسیحایی او را جانی دوباره بخشم، دست‌کم، او را با «دست‌های عاشق» خود کفن‌ و دفنی کنم، زیرا که، به قول نیچه در آغاز چنین گفت زرتشت، «او خطر کرده بوده است!» تا جایی که عقل سلیم حکم می‌کند، و ما مردمان عامی می‌توانیم دریافت، احتمال دارد، این همه چوب زدن بر مرده‌ای که توان دفاع از خود را ندارد، چوب زدن مردگان بر زنده‌ای است که شبح او همچون کابوسی روح آنان را می‌آزارد و این اعلام مرگی که از هر طرف روانه می‌شود به معنای تصفیه‌حساب با آن موجودی است که مانند فرهاد «غرق خون بود و نمی‌مرد»، یعنی نمی‌میرد، زیرا اگر زندگان اینانند، حبذا مردگان و بدا به حال زندگان که زباله‌دان تاریخ جای آنان خواهد بود!»

پس از آن مجددا فیرحی در سی‌ونهمین جلسه از سلسله جلسات «اندیشه ایرانشهری»، بر نقدهای خود پای فشرد و ایرانشهری را «تبارگرا» و «ضد توسعه» خواند. به دنبال این سخنان فیرحی، روح‌الله اسلامی در گفت‌وگو با «فرهیختگان» پروژه فکری فیرحی را بی‌خانمان خواند و مدعی شد که او در ادامه پروژه «عقل عربی» الجابری و حامد ابوزید پژوهش می‌کند. فارغ از صحت و سقم سخن دکتر اسلامی، روشن است که میان فیرحی و طباطبایی، اختلافی مبنایی در کار نیست و اگر فیرحی بی‌خانمان باشد، طباطبایی نیز در زمره باخانمانان نخواهد بود.

اشتراک نظر دکتر عبدالحسین خسروپناه و دکتر احمد نقیب‌زاده در ارزیابی پروژه دکتر فیرحی نیز از موارد جالبی بود که در سال گذشته شاهد آن بودیم. نقیب‌زاده در جلسه نقد و بررسی کتاب «فقه و حکمرانی حزبی» در نشر نی گفت: «اسلامی‌سازی و بومی‌سازی یعنی همین کاری که دکتر فیرحی انجام می‌دهد.» عبدالحسین خسروپناه، رئیس سابق موسسه حکمت و فلسفه هم پیشتر و در گفت‌وگو با مجله عصر اندیشه پروژه فیرحی را غلیظ‌‌ترین نوع اسلامی‌سازی لقب داده و گفته بود: «شخصی مانند دکتر فیرحی که با اسلامی‌سازی علوم‌سیاسی مخالفت می‌ورزد، پس چرا دارد مفاهیم علوم سیاسی مدرن را فقهی می‌کند؟! اینکه همان اسلامی‌سازی است. کل کاری که ایشان در کتاب فقه و حکمرانی حزبی انجام داده، این است که مفهوم مدرن حزب را با استفاده از مفاهیم فقهی مشروعیت می‌بخشد. مثلا از مفاهیمی مانند سَبق و رمایه، نیابت، خطابات قانونی، لزوم شرعی و عقلی حفظ نظام و... کمک می‌گیرد تا حزب مدرن را فقهی کند. آیا این کار اسلامی‌سازی مفاهیم علوم‌سیاسی مدرن نیست؟ اتفاقا غلیظ‌ترین نوع اسلامی‌سازی، فقهی‌سازی است. امثال ما که از اسلامی‌سازی علوم انسانی صحبت می‌کنیم، منظورمان فقهی‌سازی نیست. منظورمان این است که از مبانی معرفتی و حکمی در علوم‌انسانی استفاده شود. زیرا علوم انسانی بدون مبانی نیستند و مبانی، معانی را تعیین می‌‌کنند. ما می‌گوییم از حکمت و معارف اسلامی به‌عنوان مبانی در علوم انسانی استفاده شود اما منظورمان فقهی‌سازی نیست. درحالی که دکتر فیرحی غلیظ‌ترین نوع اسلامی‌سازی علوم‌انسانی را که فقهی‌سازی است، دارد در کتاب‌هایش پیاده می‌کند. بعد می‌گویند ما موافق اسلامی‌سازی علوم نیستیم. شما که دارید این کار را انجام می‌دهید. من با این شیوه اسلامی‌سازی علوم‌انسانی مخالفم و پژوهش ایشان درباره حزب را هم در یک مناظره مفصل نقد کرده‌ام.»

اما خود داود فیرحی در مورد پروژه خودش و اساسا در مورد امکان اسلامی‌سازی علوم‌انسانی نظر دیگری دارد. فیرحی در جلسه نقد و بررسی «فقه و حکمرانی حزبی» که خسروپناه هم در آن حضور داشت در پاسخ به صحبت‌های او گفت: «در مورد اسلامی‌سازی علوم انسانی که آقای خسروپناه به بنده نسبت دادند، باید بگویم که من به این مساله اعتقادی ندارم؛ زیرا هرچیزی که در دنیا وجود دارد، طبیعتا باید نسبتش با دین و شریعت مشخص شود؛ ولی این، به معنای اسلامی‌سازی علوم و امور نیست. درواقع، فرق بزرگی است بین اینکه چیزی مخالف شرع نباشد، با اینکه آن چیز، موافق شرع باشد؛ ضمن اینکه لزومی هم ندارد که همه‌چیز را موافق شریعت کنیم. لذا بنده از حرف اخیر دکتر داوری اردکانی -مبنی‌بر عدم امکان اسلامی‌سازی علوم‌انسانی- استقبال می‌کنم.»

 

 ستیز چریک با اصحاب جامعه‌شناسی

یکی از جدال‌های حوزه اندیشه در چند سال اخیر، تقابل سیدجواد طباطبایی با جامعه‌شناسان از جمله یوسف اباذری، ناصر فکوهی، جواد میری و دیگران بوده است. ریشه منازعه طباطبایی با اهالی جامعه‌شناسی و دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران را می‌توان در درآمد کتاب «ابن‌خلدون و علوم‌اجتماعی» دنبال کرد.

به عقیده سیدجواد طباطبایی، استاد سابق دانشگاه تهران و نظریه‌پرداز اندیشه ایرانشهری، پس از چیرگی ترکان سلجوقی بر ایران، اندیشه ایرانشهری دستخوش کسوف جدی شد و با یورش مغولان از بنیاد متزلزل گشت و در تاریخ اندیشه ایرانی دوره‌ای آغاز شد که باید از آن با عنوان «بن‌بست در عمل و امتناع در اندیشه» یاد کرد. طباطبایی در پروژه خود به دنبال تمهید مقدمات راه خروج از این بن‌بست در عمل و امتناع  در اندیشه است. او خروج از شرایط امتناع را از طریق نقادی سنت با ابزار تجدد امکان‌پذیر می‌داند و ظرفیت‌های سنت برای طرح پرسش‌های جدید را ناکافی و تلاش در این زمینه را از قبل شکست خورده تلقی می‌کند. طباطبایی مسیر رسیدن به تجدد ایرانی را عکس مسیری می‌داند که در عالم مغرب زمین برای رسیدن به تجدد طی شده است: «تاسیس و تدوین اندیشه تجدد در غرب، به‌دنبال بحثی در شرایط امکان آن صورت گرفته اما در وضع انحطاط مزمن تاریخ دوره متأخر ایران، امکان تاسیس تجدد، جز از مجرای بحثی بنیادین در شرایط امتناع و مبادی آن صورت نخواهد گرفت.» از اینجا آغاز درگیری طباطبایی با طیف وسیعی از متفکران معاصر ایرانی که در نسبت ما با غرب اندیشیده‌اند آغاز می‌شود. او به سراغ جلال آل‌احمد و شریعتی می‌رود و آنان را در جهل مرکب نسبت به ماهیت اندیشه و تمدن غربی و «غرب‌زده مضاعف» لقب می‌دهد. به باور طباطبایی خروجی این نوع توهم از غرب، از فرآورده‌های ایدئولوژیک فراتر نمی‌رود. طباطبایی هبوط از پرسش فلسفی به ادبیات را مانعی برای طرح پرسش‌های اساسی و بنیادین در نسبت با تمدن و تفکر غربی قلمداد می‌کند.

از نظر طباطبایی جامعه‌شناسی به‌طور خاص و علوم اجتماعی به‌طور عام از اسباب و لوازم تجدد است و با امکان‌پذیر شدن تجدد، امکان تاسیس یافته بنابراین در وضع امتناع اندیشه که ماهیت پیوند با سنت روشن نیست و سنت بر اثر تصلب، سدی استوار در برابر هرگونه تجدید نظر در مبانی برافراشته است، کاربرد روش جامعه‌شناختی نیز نه‌تنها نخواهد توانست گرهی باز کند، بلکه خود مشکل‌آفرین خواهد بود. او پیوند علوم‌اجتماعی جدید با سنت را ترکیب نامیمون «ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه» لقب می‌دهد. طباطبایی در شماره هفتم مجله سیاستنامه که یکی از جنجالی‌ترین مقالات او در سالیان اخیر بود، برای اشاره به این موضوع از عنوان «جهل جامعه‌شناسانه» بهره گرفت.

در پاسخ به این مقاله بود که ناصر فکوهی در مصاحبه با «فرهیختگان»، «ایرانشهری را بزک ایدئولوژی‌های فاشیستی» نامید. پیش از آن مرحوم محمدعلی مرادی نیز در گفت‌وگو با همین مطبوعه، طباطبایی را «ایستاده بر مدار ایدئولوژی و پیکارجویی» خطاب کرده و گفته بود: «آقای طباطبایی در کارهای اولیه‌اش که من آنها را بیشتر دوست دارم، ابعاد علمی‌اش بیشتر بود اما به‌تدریج ایشان به فعال سیاسی تبدیل شد و شروع کرد به خط و نشان کشیدن.» جواد میری هم در پاسخ به سوالات «فرهیختگان»، از «سلفی‌گری ناسیونالیستی» سخن گفت و «ایرانشهری را رجعت به ساسان» دانست. یوسف اباذری هم که خود از میراث‌داران جلال ‌آل‌احمد و علی شریعتی است، همزمان با انتقادهایش از طباطبایی به جنگ نولیبرالیسم ایرانی هم رفت و پیوند ایرانشهری و نولیبرالیسم را ازدواج «محافظه‌کاری سیاسی» با «اقتصاد بازار آزاد» تلقی می‌کند که درنهایت پای «فاشیسم» را به ایران باز خواهد کرد.

در پاسخ به این انتقادات، سیدجواد طباطبایی در شماره آذرماه 97 از مجله قلمیاران، در یادداشتی با عنوان «اباذری و همسرایان دانشکده علوم‌اجتماعی»، بحث کردن با ایشان را «اتلاف وقت» دانست و متعرض حقوق ماهانه و سمت استادی آنان شد و نوشت:

«اباذری و شرکا، دانشگاهی نیستند و دولت حق ندارد از بابت یاوه‌هایی که تحویل دانشجویان و مردم می‌دهند، جیب مردم را خالی کند! در هیچ دانشگاهی نمی‌توان یک رساله نوشت و 30‌سال از بابت آن حقوق از بودجه دولت گرفت. دانشگاه اگر از شعبه‌های احزاب سیاسی عدمی فراهم نیامده بود، کسی مانند اباذری ‌باید سال‌ها پیش به‌عنوان معلم فاقد صلاحیت اخراج می‌شد. دانشگاه و وزارت علوم باید حدود 300 صفحه تنها کتاب استاد را به کل حقوق دریافتی سال‌های خدمت تقسیم کند و بدانند که استادان ضد نولیبرال و منادیان بازگشت به آل‌احمدها و شریعتی‌ها چه کلاهی سر آنان و ملت گذاشته‌اند. مارکسیست‌هایی که پس از چهار دهه «فعال سیاسی» بودن به اینجا رسیده‌اند که به شریعتی و آل‌احمد برگردند، گویا به این مرتبه والا در لعبت‌بازی نائل شده‌اند که با دَگَنکِ خطابه و سفسطه به ما بباورانند که مخالفان نولیبرالیسم هستند و البته نماینده آن در ایران همان است که «سرشت‌نمای وضع فکری دهه 90» نیز هست. بدتر از این آسیب‌شناسی فرصت‌طلبانه، ارزیابی استاد فکوهی از همان نولیبرال است که گویا «فاشیسم را با نظریه ناسیونالیستی ایرانشهری بزک» کرده است. درست است که «بزک» می‌تواند مبحثی در مردم‌شناسی باشد، اما فکوهی چیزی درباره فاشیسم و ناسیونالیسم نمی‌داند و من اصرار دارم که اباذری‌ها و فکوهی‌ها درباره آنچه راجع به مباحث مربوط به این کشور می‌گویند، هیچ نمی‌دانند! مهم‌ترین دلیلِ اینکه از استادان جز شعار صادر نمی‌شود این است که آنان اندک آموخته‌های سطحی خود را به هر مناسبتی تکرار می‌کنند و چون چیزی نمی‌دانند، مانند همه جاهلان، از رو هم نمی‌روند.»

گرچه پاسخ‌های طباطبایی کمتر به متن و بیشتر به حواشی خارج از ساحت علمی مربوط است، اما بنای ما در ادامه مسیر، همچنان نقد علمی آثار قدیمی و جدید وی خواهد بود.

 

  آرزوی «احیای سیاست‌گری» در فقدان «علوم‌انسانی»

بحث پیرامون حسین بشیریه بیشتر متمرکز بر کتاب «احیای علوم‌سیاسی» بود که از زمان انتشار آن، با یادداشت‌هایی از اساتید و اهالی علوم‌سیاسی دنبال شد و نهایتا به برگزاری جلسه نقدی با همکاری «فرهیختگان» و «پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی» منجر شد که گزارش تفصیلی آن در  8اسفندماه به چاپ رسید. دکتر بشیریه از مرگ علوم سیاسی تحصلی(اثباتی) خبر داده بود و درصدد احیای سیاست‌گری و «عمل سیاسی» برآمده بود. دکتر پرویز امینی با اشاره به کتاب بشیریه در «فرهیختگان» نوشت: «برخلاف دوگانه‌سازی متعارف علوم‌انسانی سکولار در برابر علوم‌انسانی دینی در فضای آکادمیک ایران، به دوگانه «بود» در برابر «نبود» علوم‌انسانی در ایران معتقدم و باورم این است که ما در دوران ماقبل علوم انسانی در ایران به‌سر می‌بریم و از این بابت بین دو تلقی دینی و سکولار تفاوتی نیست. در چنین فضایی، نوشته کوتاه جناب آقای بشیریه و اعلام 40 سال ناکامی‌اش در پیش‌بردن علوم‌سیاسی‌ای که به درد مردم و جامعه و کشور بخورد و تمایل به بازنگری [و] احیای علوم‌سیاسی درصورت نرماتیو و هنجاری آن و شوریدن بر فضاهای تنگ و ترش پوزیتیوستی علوم‌انسانی ایران، اعلام یک واقعیت انکارناپذیر است و دامنه آن محدود به علوم سیاسی نیست بلکه همه حوزه‌ها و رشته‌ها و گرایش‌های آن را دربرمی‌گیرد. این واقعیتی است که با آن روبه‌رو هستیم. علوم انسانی در ایران دستانش برای خود و برای جامعه خالی است. بنابراین نزاع علوم انسانی سکولار با علوم انسانی دینی یک نزاع فرعی است. این نزاع زمانی حقیقی است که علوم انسانی‌ای اساسا در کار باشد که کار به دعوای دینی و غیردینی آن برسد. ما در وضعیت ماقبل علوم انسانی در ایران هستیم و هر دو طرف دست‌شان در این باره خالی است!» تحلیل بشیریه از مرگ علوم‌سیاسی تحصلی(اثباتی)، کمابیش مورد استقبال سایر اساتید نیز قرار گرفت اما راه‌حل او یعنی احیای «پیشه سیاست‌گری»، فاقد انسجام و مبنای تئوریک تحلیل شد.

دکتر شریف لک‌زایی در میزگرد مشترک «فرهیختگان» چنین تحلیلی داشتند: «بشیریه می‌خواهد برای احیای علوم سیاسی به حکمت عملی پناه ببرد و طبیعتا راه‌حل را هم در بازگشت به حکمت عملی دیده، اما همچنان مختصات این بازگشت به حکمت عملی مبهم و مورد غفلت است. دغدغه ایشان احیای علوم‌سیاسی هست و مدعا هم این است که براساس حکمت سیاسی و حکمت عملی و سیاست تجویزی و سیاست‌گری این اتفاق بیفتد ولی خود این پروژه در کدام مبنای فلسفی دارد تعریف می‌شود؟ این را ایشان تصریح نکرده است و ما داریم از آن گذشته و پیشینه علمی ایشان این را استنباط می‌کنیم. ما می‌خواهیم به کدام حکمت عملی بازگشت کنیم و کدام حکمت عملی قرار است که این تغییر و ساختن را برعهده گیرد. نمی‌دانیم به عمد بوده یا خیر ولی در کتاب هیچ اشاره‌ای به این بحث نمی‌شود.» دکتر محسن مهاجرنیا نیز می‌گویند: «پس از اینکه آقای بشیریه در انتهای کتاب می‌گویند ما به زوال اثبات‌گرایی رسیده‌ایم، پیشنهادی درمورد احیای حکمت مطرح می‌شود؛ اما ایشان دقیقا مشخص نمی‌کنند و چیزی که می‌گویند این است که باید به فلسفه سیاسی برگردیم ولی اینکه شاخصه‌های این بازگشت و آن دانش هنجاری‌اش چه چیزی هست و چه دانشی است، خیلی مبهم گذاشته شده و جای بحث زیادی دارد.» دکتر سیدصادق حقیقت نیز به‌رغم بشیریه برآنند که «[مااصلا] وارد اثبات‌گرایی نشدیم یعنی از مزایای آن استفاده نکرده‌ایم. به شکل صوری اساتید اثبات‌گرایی را تدریس کرده‌اند و در علوم‌سیاسی ایران، سیطره صوری پیدا کرده است.» دکتر محمد پزشکی نیز شبیه همین مطلب را قائلند: «ما اصلا در سیطره اثبات‌گرایی نیستیم که بخواهیم از آن خلاص شویم.» به این ترتیب زوایا و وجوه مختلف تحلیل دکتربشیریه از «حکمت سیاسی» نیز خالی از خللی نبود.

 

 «اسلامی‌سازی» و سکولاریسم، آرمان و واقعیت

دکتر رضا داوری‌اردکانی قریب به یک‌سال پیش در پاسخ به نامه «دبیرخانه هم‌اندیشی اسلامی» جهت شرکت در گفت‌وگو یا تعیین نماینده‌ای برای گفت‌وگو نوشتند:

«این بحث [علم دینی و علوم انسانی اسلامی] چنان‌که توجه دارید 30 ‌سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی‌رسد که در آینده نیز به نتیجه‌ای برسد. وقتی مطلب سیاسی با مساله علمی خلط می‌شود، هر چه بکوشند به نتیجه نمی‌رسند. علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمی‌توان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد، البته وجود علوم دینی محرز است و این علوم در همه جا و به‌خصوص در کشور ما جایگاه ممتاز دارند اما آنها علومی هستند که مسائل‌شان مسائل دینی است... علم و جامعه با هم قوام می‌یابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعه‌نیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بی‌آنکه از توانایی‌های آن برخوردار باشد. اگر می‌توانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعه‌ای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژی‌های ساخته جهان توسعه یافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیش رویمان گشوده می‌شد. توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است.» «فرهیختگان» پس از چاپ اختصاصی پاسخ آن «دبیرخانه»، در گزارشی تفصیلی از سخنرانی دکتر داوری، نشان داد که این سخن داوری مستلزم سکولاریسم نیست. اما علاوه‌بر گریزهایی که جابه‌جا و در مطالب مختلف به فکر استاد دکتر داوری داشتیم، و گذشته از پوشش برخی سخنرانی‌های ایشان، مطلب مبسوطی از دکتر سیدمهدی ناظمی نیز پیرامون دکتر داوری اردکانی به طبع رساندیم(6اسفند97) که در آن نسبت اکنون و آینده، یا آرمان و واقعیت را نزد دکتر داوری مورد توجه قرار داده بودند.

«فرهیختگان» امیدوار است که در سال آتی بتواند در مواجهه‌ای تحقیقی، بیش از این به آثار و آرای دکتر داوری بپردازد.

 

 مسیری که شاید بتوان پیمود

در سال آتی، علاوه‌بر ادامه جدی مسیر سابق و پرداختن به آنها که ذکرشان گذشت، بنا داریم قدری بیشتر متعرض «روشنفکری دینی» سابق و معتزلان از آن شویم. پرداختن به عبدالکریم سروش در مطالب متعدد – ازجمله مصاحبه‌هایی با آقایان دکتر عبدالرضا مظاهری و دکتر کرم سیاوشی- البته در سال 97 نیز صورت گرفت اما برآنیم که به بحثی جدی‌تر پیرامون او و همچنین به بحث از آرای مصطفی ملکیان بپردازیم.

پرداختن به بحث از فلسفه علم و از رهگذر آن تبیین بحث از «علوم شناختی» و مباحث «علم‌شناسی» اساتیدی مثل دکتر رسول جعفریان هم در سال گذشته در بیش از یک مطلب دنبال شد که اگر قوت و فرصت باشد، در سال آینده با جدیت بیشتری دنبال خواهند شد.

همچنین بر آنیم که مواجهه‌ای جدی‌تر با نوصدراییان نیز داشته باشیم؛ ان‌شاءالله.

روزنامه فرهیختگان، 27 اسفند 1397