چاپ
دسته: اخبار فرهنگی
بازدید: 1567

الهي، خانه كجا و صاحبخانه كجا؟ طائفِ آن كجا و عارفِ اين كجا؟ آن سفر جسماني است و اين روحاني؛ آن براي دولتمند است و اين براي درويش؛ آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوا را؛ آن ترك مال كند و اين ترك جان؛ سفر آن در ماهِ مخصوص است و اين را همة ماه، و آن را يك بار است و اين را همة عمر؛ آن سفر آفاق كند و اين سير انفس؛ راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود؛ آن مي‌رود كه برگردد و اين مي‌رود كه از او نام و نشاني نباشد؛ آن فرش پيمايد و اين عرش؛ آن مُحْرِم مي‌شود و اين مَحْرَم؛ آن لباس احرام مي‌پوشد و اين از خود عاري مي‌شود؛ آن لبيّك مي‌گويد و اين لبيّك مي‌شنود؛ آن تا به مسجدالحرام رسد و اين از مسجد اقصي بگذرد؛ آن استلام حجر كند و اين انشقاق قمر؛ آن را كوه صفاست و اين را روح صفا؛ سعي آن چند مرّه بين صفا و مروه است و سعي اين يك مرّه در كشور هستي؛ آن هروله مي‌كند و اين پرواز؛ آن مقام ابراهيم طلب كند و اين مُقام ابراهيم؛ آن آب زمزم نوشد و اين آب حيات؛ آن عَرَفات بيند و اين عَرَصات؛ آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز؛ آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر؛ آن درك منا آرزو كند و اين ترك تمنّا را؛ آن بهيمه قرباني كند و اين خويشتن را؛ آن رمي جَمَرات كند و اين رجم هَمَزات؛ آن حلق رأس كند و اين ترك سر؛ آن را «لافُسوقَ و لاجِدالَ فِي الحَجّ»  است و اين را «في العمر»؛ آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين؛ لاجرم آن حاجي شود و اين ناجي؛ خنك آن حاجي كه ناجي است!
الهي؛ عمري آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم.