در گفتگو با دکتر سید صادق طباطبایی
اشاره : آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی آخرین هموطن ایرانی امام موسی صدر است که ساعات پایانی حضور آن بزرگوار در لبنان را کنار ایشان سپری کرده است [1]. آیت الله طاهری خرمآبادی وقتی اول شهریور 57 از تهران عازم دمشق شد، حامل نامهای از شهید بهشتی برای امام صدر بود و اواسط شهریور نیز که دمشق را به قصد نجف ترک کرد، حامل نامهای از امام صدر برای امام خمینی. آقای طاهری در خاطرات خود تصریح کرده است که تحولات انقلاب اسلامی ایران، تنظیم روابط انقلاب با جهان عرب و نیز راههای کمکرسانی به آن، از مهمترین دغدغههای امام صدر در آستانه سفر «بدون بازگشت» آن بزرگوار به لیبی بشمار میرفته است. براستی امام موسی صدر:
با انقلاب اسلامی ایران، امام راحل، روحانیت مبارز و نیز جوانان مبارز ایرانی خارج از کشور چه رابطهای داشت؟
در باره چالشهای مهم فکری و فرهنگی سه دهه اخیر انقلاب چگونه میاندیشیده است؟
در باره روابط انقلاب با دنیای عرب و جهان غرب چه دیدگاهی داشت؟
دکتر سید صادق طباطبایی، فرزند ارشد مرحوم آیتالله العظمی سید محمد باقر سلطانی طباطبایی، خواهرزاده امام صدر و برادر همسر مرحوم حاج سید احمد خمینی، بدون شک یکی از معتبرترین مراجع «تاریخ شفاهی» معاصر ایران است که میتواند سوالات فوقالذکر را به روشنی پاسخ گوید. قریب ربع قرن مؤانست «خاص» با امام صدر و دغدغههای آن بزرگوار در قم، بیروت و آلمان، رهبری بخشی از مبارزات دانشجویی خارج از کشور علیه حکومت شاه و نیز پیوند نزدیک و گسترده با امام راحل، بیت محترم، اطرافیان ایشان و همچنین شخصیتهای برجسته انقلاب از اواسط دهه 40 تا کنون، مجموعا ایشان را در تدوین تاریخ شفاهی امام صدر و انقلاب جایگاهی بخشیده است که بیمبالغه، منحصر به فرد است. آنچه در پی خواهد آمد، بخشهایی از گفتگوی طولانی نگارنده با آقای دکتر طباطبایی است که در قالب طرح پژوهشی «روایت صدر»، در زمستان 1376، طی چند جلسه متوالی، در منزل استاد در تهران و قم انجام گرفت. متن کامل گفتگو در صفحات 107 تا 168 از دفتر دوم کتاب «عزت شیعه» آورده شده است که اگر انشاءالله عمر و توفیقی بود، چاپ اول آن طی هفتههای آتی منتشر خواهد شد. همچنین مجموعه کاملتر خاطرات دکتر طباطبایی در باره انقلاب اسلامی ایران، امام راحل و امام موسی صدر در قالب کتاب مستقلی تدوین شده است که انشاءالله در آینده نزدیک توسط دفتر نشر و تنظیم آثار امام خمینی منتشر خواهد شد. گفتگوی حاضر در این ایام پر رمز و راز محرم و بهمن سال 1385 به انسانهای آزاده و صاحبدلی تقدیم است، که به رغم گذشت 28 سال از آغاز سفر بی بازگشت امام صدر، آن بزرگوار را همچنان به یاد و سلامتی و بازگشتش را از خدای بزرگ مسئلت دارند.
� دکتر محسن کمالیان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
متن گفتگو
� جناب آقای دكتر! از اینكه محبت كردید و ساعاتی از وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تشكر میكنیم.
استاد: خواهش میكنم! من همواره گفتهام كه كاشكی میشد كه آقای صدر این قرابت را با من نمیداشتند. در این صورت میتوانستم تمامی آن چیزهایی را كه میدانم و مشاهده كردهام، به راحتی بیان كنم. ما همیشه دچار این محظور هستیم كه نكند مطالبی كه بیان میشود، حمل بر عصبیت و عرق فامیلی گردد. با این حال و با توجه به محظوری كه دارم، آماده پاسخ گویی به سؤالات شما هستم!
یادی از مرحوم آیتالله العظمی سلطانی طباطبایی
� معروف است كه امام موسی صدر علاقه و روابط خاصی با پدر بزرگوارتان مرحوم آیتالله العظمی سلطانی داشتهاند و گویا بخش عمدهای از سطوح عالی حوزوی را نزد ایشان تلمذ كرده اند. تصور میكنیم كه اگر در آغاز سخن یادی از آن عزیز بزرگوار بنمایید، روح آقای صدر نیز در هر جا كه باشند، شاد خواهد شد.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. از اینكه به این نكته ظریف توجه داشتید، تشكر میكنم. پس اجازه دهید تا برایتان قضیهای را نقل كنم كه تا كنون در جایی منعكس نشده است. مرحوم پدرم اصرار داشتند، كه در زمان حیاتشان به كسی گفته نشود؛ اما به هر حال در زمان حیاتشان این قضیه بازگو گردید. یعنی مرحوم حاج احمد آقا در اواخر عمر گرانبارخود، آن را برای آقایان كروبی، آشتیانی، خویینیها و تنی چند از دوستان و یاران امام تعریف كردند. قضیه از این قرار است:
در همان ماههای اول انقلاب، یعنی در اردیبهشت یا خرداد سال 1358 بود كه شبی خواهرم زنگ میزنند و به پدرم میگویند، امام میخواهند با شما صحبت كنند. امام كه آن موقع در قم اقامت داشتند، گوشی را میگیرند و به پدرم میگویند: «مطلبی میخواهم به شما بگویم كه الآن احمد برایتان توضیح خواهد داد»!. چون حال خیلی مساعدی نداشتند گوشی را به احمد آقا میدهند. ظاهرا با این جمله میخواستند تاكید كنند كه مطلب موثق است! احمد آقا گوشی را میگیرند! ایشان مثل ما به پدرم آقاجون میگفتند. احمد آقا میگویند: «آقا جون! آقا میگویند كه شما ولایتتان را به من تفویض كنید! برای اینكه مسؤلیت من سنگین است و نمیتوانم جوابگو باشم»!. آقا جون در جواب میگویند: «ما هر چه داریم از شما داریم! شما بر ما ولایت دارید! من بر كسی ولایتی ندارم»!. احمد آقا میگویند: «امام میگویند من نه تعارف میكنم و نه شوخی! من احساس مسؤلیت شرعی میكنم و تكلیف برایم شاق است! باید اجازه داشته باشم كه تصمیم بگیرم و كارهایی را انجام دهم! بنابراین شما این اجازه را به من بدهید و ولایت خود را به من تفویض كنید»!. آقا جون میگویند: «این بزرگواری و شكسته نفسی شماست! اما چون عنوان شرع را رویش گذاشته اید، من هر چه دارم در اختیار شماست و از جانب من مختار هستید! اما من یك خواهشی از شما دارم و آن اینكه جز كسی كه الان رابط است، هیچكس دیگر از این ماجرا اطلاع پیدا نكند»!. خواهرم از قسمت اول این قضیه كه برقراری اتصال بود اطلاع داشت. اما از قسمت دوم قضیه كه اصل مطلب است، جز مرحوم حاج احمد آقا هیچ كس اطلاعی نداشت [2]. تا زمان كوتاهی قبل از فوت مرحوم حاج احمد آقا؛ تا آن موقع هیچ كدام از ماها هم چیزی نشنیده بودیم. البته گاه و بیگاه پدرم و امام یك سری ملاقات هائی با یكدیگر داشتند. آنهم در ساعاتی خیلی غیر عادی! یكی از خصوصیات جالب رابطه بین امام و آقاجون این بود كه هر وقت آقاجون به تهران میآمدند و به منزل خواهرم وارد میشدند، ایشان را میفرستادند به امام اطلاع دهند كه آقاجون میخواهند به دیدار شما بیایند. اما قبل از اینكه خواهر جواب را بیاورد، خود امام میآمدند. پدرم میگفتند من هیچ وقت نتوانستم برامام سبقت بگیرم و ادای احترام بكنم. در هر صورت روابط عجیبی بین این دو بزرگوار برقرار بود. احمد آقا این ماجرا را برای چند تن از دوستانشان تعریف میكنند. استدلال ایشان هم این بود كه ممكن است با توجه به شكسته نفسی آقا جون، كسی مقام واقعی ایشان را درك نكند. لااقل مقام ایشان برای عدهای محفوظ بماند!
� متاسفانه این فرصت كمتر پیش آمد تا جامعه ما از نظرات فقهی مرحوم آیتالله العظمی سلطانی استفاده نماید! آیا این بزرگوار در عرصههای عمده فكری و فقهی انقلاب، با آنچه كه طی این سالها گذشت موافق بودند؟
استاد: از نظر اعتقادی و مبنایی، ایشان به حكومت معتقد بودند. یعنی این عقیده را نداشتند كه حكومت فقط در انحصار امام معصوم هست. این از نظر مبنای فقهی بود! اما از نظر ذائقه فقهی، طبیعتا در برخی موارد با آنچه كه امروز در جریان هست، اختلافنظر داشتند! مثلا در مورد برخی از احكامی كه اجرا میشود، میگفتند كه یك مبنای فقهی وجود دارد كه میگوید: «اجرای هر حكمی كه موجب وهن اسلام میگردد، حرام است». تصریح میكردند كه این یك اصل واضح فقهی است! مثلا در مورد سنگسار كردن زن میگفتند كه اصلا اجرای این حكم حرام است؛ گذشته از اینكه واقعا نمیدانم، وقوع زنا اصلا چگونه برای یك قاضی ثابت میشود. ایشان میگفتند كه شرع به گونهای راه را بسته است، كه اثبات جرم حقیقتا بسیار مشكل است. متاسفانه منافقین اخیرا فیلمی ساختهاند كه ماجرای سنگسار كردن یك زن را نشان میدهد! این فیلم الآن یك هفته است كه در اروپا نشان داده میشود. تعدادی روحانی و نیروی انتظامی را از پشت سر نشان میدهد كه دور تا دور زن ایستادهاند و شعار میدهند ... شعارهایی با مضمون «الله اكبر؛ بزنید؛ انشاءالله به بهشت میروید». صدای شعار حاضرین که با آه و نالههای زن در هم آمیخته، در فیلم به گوش میرسد و بسیار ناگواراست. مرحوم پدرم چنین كارهایی را از مصادیق خلاف شرع میدانستند.
روشنفکری و نو اندیشی دینی
� با توجه به روابط طولانی و شناخت عمیقی كه از امام صدر دارید، حتما با ذائقه فقهی ایشان نیز تا حدود زیادی آشنا هستید. این بزرگوار در اینگونه مسائل چگونه میاندیشیدند؟
استاد: ببینید! مرحوم پدرم، داییجان و مرحوم آقا سید محمد باقر صدر، هم از نظر مبانی و هم از نظر ذائقه فقهی مشتركات زیادی داشتند. این اشتراكات به قدری زیاد بودند كه میتوان گفت، اینها یكی بودند. هر سه اینها به دو عنصر زمان و مكان اهمیت زیادی میدادند. هر سه اینها معتقد بودند كه اگر رسول خدا (ص) امروز بودند، خیلی از این احكام، حتی احكام اولیه، نوع دیگری بود. یادم هست كه داییجان همواره میگفتند:
«فقهاء ما نباید ببینند كه رسول خدا (ص) 1400 سال پیش چه كردند. آنها باید فكر كنند كه اگر ایشان امروز میبودند، چه میكردند».
یا مرحوم آقا سید محمد باقر صدر میگفتند: «خیلی از احكام هستند كه میزان حد و حدودی كه برای آنها تعیین شده است، متناسب با فرهنگ و عرفیات جامعه است». بگذارید برایتان مثالی بزنم: شما اگر در كوچه راه بروید و پایتان روی مدفوع برود، اگر پا را چند بار روی خاك بكشید پاك است؛ چون خاك از مطهرات است. در زمان رسول خدا (ص) دقیقا اینجور بود. آن زمان اتاق و كوچه از نظر پوشش كف هیچ فرقی با یكدیگر نداشتند. پوشش هر دو خاك بود. آب هم كه نبود. عرفیات آن زمان آنگونه اقتضا میكرد. حالا بیاییم وضع امروز را در نظر بگیریم. اگر با پای برهنه در حیاط راه برویم و پایمان روی فضله برود، چه میكنیم؟ آیا دلمان میآید كه چند بار پا را به خاك بمالیم و بعد وارد اتاق شویم؟ و بگوئیم از لحاظ شرعی نجس نیستیم ؟حد شرع كدام است؟ شما به فرزندتان كدام را یاد میدهید؟ حقیقت آن است كه خیلی از مبانی اینطوری هستند و متاسفانه دگم یا جمود نمیگذارند كه متناسب با زمان حركت كنیم.
� با توجه به مطلبی كه عنوان كردید، قابل پیشبینی است كه این عزیزان در برخی از مسائل فقهی مستحدثه، آرائی خلاف مشهور داشته اند. اگر چنین است، برخی از آراء خلاف مشهور امام صدر را بیان بفرمایید:
استاد: حقیقت آن است كه فضای امروز جامعه، هنوز آمادگی هضم برخی از این نظرات را نیافته است. زمان لازم است تا اینگونه نظرات جا بیفتند. من مواردی از داییجان، آقای بهشتی و مرحوم پدرم در اروپا مشاهده كردم كه اگر بازگو شوند، بسیاری از مردم تعجب خواهند نمود. با این وجود و البته در چارچوب محظورات، به برخی اشاره میكنم [3]. یادم هست كه من هنوز به دبیرستان میرفتم. در كلاس سوم دبیرستان بودم كه داییجان یك سفری از نجف به قم آمدند. این در دورانی بود كه ایشان هنوز در نجف درس میخواندند …
� ببخشید! حدودا در چه سالی بود؟
استاد: من در سال 1340 دیپلم گرفتم. اگر سه سال به عقب بر گردیم، حدودا سال 7-1336 میشود. ایشان سفری به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف برگشتند. چون یك چند سالی را در آنجا بودند. یكی از روزهایی كه به منزل ما آمده بودند، پسر خالهام كه امروز برادر خانم من است، نیز آمده بود. در اتاق آقاجون نشسته بودیم. داییجان هر فرصتی كه پیدا میكردند، مثلا وقتی میدیدند دوتا از بچههای فامیل حضور دارند، فورا به مسأله یك جنبه عاطفی و تربیتی میدادند و به اصطلاح تك مضرابی میزدند. آن روز هم یكی از همین فرصتها بود. پدر خانم من كه در ضمن شوهر خالهام هم هستند، مرحوم آقای حجتالاسلام حاجآقا سید مهدی صدر، ردیف موسیقی ایرانی را میشناخت. خود او هم از جدش یاد گرفته بود. الآن یكی از گوشههای موسیقی هست كه بنام مثنوی صدریه معروف است. یكی از صدرهای اصفهان آن را در دستگاه افشاری میخواند. دائی جون رو به پسر خالهام كردند و گفتند:
«محمد جان! هر فرصتی كه برایت پیش میآید و به هر چیزی كه برخورد كردی، اگر دیدی كه غیر از لحظه قبل است و چه بسا در لحظه بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شو! فضول شو! كنجكاو شو و ببین».
من آنجا پرسیدم: « داییجان! اینكه وقتی رادیو را باز میكنیم، میگوید فلانی در دستگاه ماهور میخواند، این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوت و اینهاست»؟ آنوقت دستگاههای موسیقی را برای ما تشریح كردند و دوباره به محمد گفتند:
«تو الآن فرصت خوبی در اختیار داری! پدرت با موسیقی آشناست. سعی كن هفتهای یك پرده موسیقی را از پدرت یاد بگیری. در این صورت دریچه یك علمی به رویت باز خواهد شد كه خود جهان دیگری است».
این جمله عجیب در ذهن من نقش بست. به طوری که تصادفا یك روز وقتی از دبیرستان به خانه بر میگشتم، چون ساعتم خراب شده بود، به آقای ارجمندی مراجعه كردم.آقای ارجمندی یك مغازه ساعتسازی در خیابان ارم داشت. پیش او رفتم و گفتم ساعت من خراب شده است. دیدم دارد یك ترانه معروفی را زیر لب زمزمه میكند. پرسیدم: «آقای ارجمندی! این دستگاههای موسیقی كه وجود دارد، مثل شور و ماهور و اینها، شنیدم كه یك روال موسیقی هستند. آیا كتابی در این موارد وجود دارد»؟ گفت دوست داری یاد بگیری؟ گفتم بله! با همان لهجه قمی گفت: «خودم یادت میدم». همانجا از من یك امتحانی گرفت تا ببیند آمادگی و استعداد لازم را دارم یا نه؛ از پس امتحان بر آمدم. از همان روز ایشان معلم من شد؛ یعنی از آن روز تا لحظهای كه قم را به قصد تهران ترك كردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ایشان ردیف موسیقی ایرانی یاد میگرفتم. شاید در حدود 4 سال طول كشید. روزی كه به آلمان رفتم، از 12 دستگاه آوازی موسیقی مقامی ایران، بجز ردیف نوا بقیه دستگاهها را یاد گرفته بودم. ردیف نوا را دیگر نرسیدم تعلیم بگیرم. این را داشته باشید تا بعد دوباره به رابطه داییجان و موسیقی برگردیم. من رفتم و داییجان سفری به آلمان آمدند ...
� ببخشید! در چه سالی؟
استاد: این اولین سفر ایشان به آلمان بود؛ یادم هست که من نیز در فرانكفورت به ایشان ملحق شدم. در سال 1964میلادی بود و من در آخن سكونت داشتم. یك بازرگان لبنانی ایشان را دعوت كرده بود. آن زمان هنوز مرحوم آقای محققی در هامبورگ بود. به هر حال من در فرانكفورت به ایشان ملحق شدم. در سرسرای همان هتلی كه مستقر بودند، پرسیدند كه آیا ناهار خوردهام یا نه؟ ساعت 3 بعد از ظهر بود. گفتم نه؛ گفتند كه آشپزخانه اینجا از ساعت 2 به بعد بسته است. برویم بیرون و یك جایی را پیدا كنیم. بیرون آمدیم و قدری قدم زدیم تا رستورانی را پیدا كردیم. داخل شدیم. من یك لحظه آمدم خودم را جمع كنم، چون قاعدتا همه جا نجس بود و ...! گفتم: « داییجان! ما اینجا مجبور هستیم هر غذایی كه بیرون طبخ میكنند، منهای گوشتش و همینطور گوشت خوك، ما بقی را استفاده كنیم. مسأله اینها چگونه است؟ آیا نجس است؟ پاك است؟ چگونه است»؟ داییجان در جواب گفتند: «ادا در میآوری»؟ گفتم: «نه، میخواهم بدانم؛ چون آقا جون به من قیدی یاد ندادند و نگفتند كه در فلان مورد قیدی داشته باش». آنجا بود که داییجان گفتند:
«اینها مسیحی، اهل كتاب و بنابراین پاك هستند. اگر چیزی دال بر نجاست ندیدی، پاك هستند و اشكالی ندارد».
من كارت غذا را نگاه كردم و گفتم: «پس یك غذایی مثل ماهی، مرغ یا تخم مرغ بگیریم». اما ایشان گفتند: «گوشت قرمز هم اگر خواسته باشی، میتوانی مصرف كنی». اینجا هم اولین بار بود كه من از زبان ایشان مسأله ذبیحه اهل كتاب را شنیدم. بعدها نیز هر جا به رستورانی میرفتیم، ایشان ذبیحه اهل كتاب را نجس نمیدانستند! ما نیز همینطور عمل كردیم؛ تا اینكه توانستیم با كمك برخی دوستان شهر آخن، با سلاخخانه آنجا ارتباط بر قرار کنیم. قرار شد هفتهای یك نفر از ما برود و دو تا گاو یا گوساله ذبح كند. اول خودمان ذبح میكردیم؛ بعد یك قصابی پیدا كردیم كه كار پاك كردن و فروش را انجام میداد و گوشتها را در جای خاصی برای مسلمانها نگه میداشت. اوائل با هفتهای یك گوساله و دو یا سه تا گوسفند مسأله حل میشد. كم كم زمانی رسید كه دیدیم از روز دوم یا سوم به بعد دیگر گوشت ندارد. معلوم شد كه خود آلمانها هم میآیند و میگویند از آن گوشت مسلمانها به ما بدهید! برای اینكه بو نمیداد و خراب نمیشد؛ چون روش ذبح اسلامی به گونهای است كه تمام خون از رگها بیرون میآید و ...
� ببخشید! نظر مرحوم پدرتان در باره مسأله ذبیحه چه بود؟
استاد: خوب شد كه سؤال كردید. سال گذشته و در آخرین سفری كه آقاجون به اروپا داشتند، من و ایشان به اتفاق یكی از دوستان مرحوم حاج احمد آقا، یعنی آقای آشتیانی، به سویس رفتیم. آقای آشتیانی عضو دفتر امام بود و الآن هم در مجمع روحانیون مبارز فعالیت دارد. روزی در منزل یكی از دوستان میهمان شدیم. قبل از اینكه سر میز غذا حاضر شویم، آقای آشتیانی پرسید: «حاجآقا! اینجا غذاها چه حكمی دارند«؟ آقاجان گفتند: «اینجا كه صاحب خانه مسلمان است؛ بنابراین اجازه نداری كه حتی در ذهنت هم سؤال و تشكیك كنی»! بعد كه جدا شدیم، من موضوع را باز كردم. آقاجون خیلی اهل جلسه و گعده بودند. یعنی همیشه آخرین نفری بودند كه جلسه را برای از هم پاشیدن ترك میكردند. من گفتم كه بعضی از علما در باره اهل كتاب چنین میگویند. ایشان جواب دادند: «آنهایی كه تنها مقدار كمی هم به سیره پایبند هستند، وقتی میخوانند كه امام رضا یك كنیز مسیحی داشت كه كارهای منزل را انجام میداد، چه میگویند؟ این اگر نجس بود، امام چطور میتوانست تحمل كند؟ غذای امام را میبرد! سفره امام را میچید! آب برای امام میآورد»! بعد اضافه كردند: «من خود نیز ذبیحه اهل كتاب را پاك و جائز میدانم. متنها الآن از من چیزی نپرسید، برای اینکه الان فرصت مناسبی نیست. وقتی برگشتیم، بیایید تا مبانی آن را برایتان شرح دهم»! این را هم اضافه کنم، که برخی موارد كه از ایشان كتبا یا شفاها سؤالی میكردم، مثلا در مورد دست دادن و این قبیل مسائل، هیچگاه به من تذكر ندادند كه در مورد ذبیحه اهل کتاب مراعات كنم ... یادم هست كه سال دوم اقامت من درآلمان بود كه پیرامون دست دادن به زنان نامهای نوشتم و از ایشان سؤال كردم. نوشتم كه محیط اینجا با قم فرق میكند. ادب اجتماعی اقتضا میكند كه وقتی به كسی بر میخوریم، اولا سرمان را پایین نیندازیم و چشمها را نبندیم. ثانیا دست دهیم؛ نمیتوانیم بگوییم ببخشید، ما مسلمانیم و دین اسلام اجازه نمیدهد؛ فرهنگ آنجا طوری است كه به عنوان انسانهایی بی ادب تلقی میشویم. ایشان جواب نوشتند: «مسالهای نیست و میتوانی شرایط ادب و عرف را به جا آوری و دست بدهی ...»! در این مورد، داییجان، مرحوم شهید سید محمد باقر صدر و شهید بهشتی نیز همین نظر را داشتند.
� آقای دكتر! آیا احتمال میدهید كه تجربیات امام صدر در سفرهای اروپا، ایشان را به این نوع جمع بندیهای فقهی رسانده باشند؟
استاد: بعید میدانم! علتش هم مشاهداتی است كه قبل از سفر به آلمان داشتم! به عنوان مثال من در سال 1340 كه میخواستم به اروپا بروم، اول به لبنان رفتم. آن نواری كه سال گذشته در روزنامه اطلاعات پیاده و چاپ گردید، مربوط به آخرین شب اقامت من در لبنان است. داییجان تا آن زمان هنوز به اروپا نیامده بودند. در این بیست و چند روزی كه آنجا بودم، برخورد ایشان را با خانمها میدیدم. جلسات مذهبی زیادی تشكیل میشد كه خانمها هم میآمدند. هم محجبه بودند و هم غیر محجبه. آقای صدر در تمامی این برخوردها بسیار خوشرو، خوش برخورد و خوش بیان بودند. یعنی خیلی باز برخورد میكردند.آموزش موسیقی را هم اشاره كردم كه در دوران دبیرستان به من توصیه كردند. بنابراین ایشان قبل از سفرهای خود به اروپا، به بسیاری از این نظرات رسیده بودند ... در مورد موسیقی مطلبی باقی ماند كه مایلم اینجا بیان كنم: یادم هست در همان اولین سفرشان به آلمان اظهار داشتند:
«یك عنصری در موسیقی غرب هست كه سوای از موسیقی ماست».
بعد گفتند:
«منشأ تحرك و عنصر اصلی در موسیقی مشرق زمین حرمان است. اینجا قاعدتا چنین منشائی وجود ندارد. بشكاف، دقت كن و ببین منشأ موسیقی مغرب زمین در چیست».
همین حرف باعث شد تا من یك دوره آموزش موسیقی كلاسیك را ببینم و در آن غور كنم. یكبار كه سمفونی شماره پنج بتهوون را برای ایشان جمله به جمله تشریح میكردم، گفتم چایكفسكی یك بالهای به نام «دریاچه قو» دارد، که حیف است که نمیتوانید آنرا ببینید! داییجان پرسیدند «مگر چه اشكالی دارد»؟ گفتم: بر روی سن علاوه بر اركستر بزرگ هنرمندانی هستند كه حركات باله را اجرا میكنند ... ایشان گفتند: «اگر من یك وقت سفری به اروپا آمدم و همزمان با آن باله را اجرا میكردند، علاقمند هستم که ببینم! اینجا باز جملهای گفتند كه از همان وقت در ذهنم نقش بسته است. گفتند:
«متاسفانه علمای ما آنچنان خودشان را به گذشته وصل كردهاند، كه هر ابزار نویی میآید، فورا نسبت به آن موضع سلبی میگیرند! یعنی قبل از اینكه بررسی كنند و ببینند كه آن ابزار به چه دلیل پدید آمده، چه ضرورتی ایجابش كرده و به چه كارهایی میآید، فورا آن را نفی كردهاند! غافل از اینکه آن ابزار بالاخره خود و شرائط خودش را بر اینها تحمیل خواهد كرد! در حالیكه اگر اول آن ابزار را شناسایی کرده بودند، چه بسا كه آن را به خدمت گرفته و شرائط خودشان را بر آن تحمیل میكردند؛ نه اینكه آن ابزار بیاید و خود بر آنها مسلط شود»!
ایشان این روش برخورد را قبول نداشتند و منشأ آن را بی خبری، بهكار نگرفتن عقل و تماس نداشتن با گروههای مختلف و جهان حاضر میدانستند. من در آنجا فتوای یكی از علمای نجف را از ایشان سؤال كردم كه چون غیبت است، نام نمیبرم. ایشان گفتند: «از این انسان 95 ساله چه توقعی داری؟ او 95 سال پیش در یك دهكدهای در فلان استان ایران بدنیا آمده و تا سن 23 سالگی از آنجا خارج نشده است؛ بعد هم یك دفعه بلند شده و به شهری چون نجف آمده كه از همه چیز و همه جای دنیا بیاطلاع است! او چطور میتواند از موضوع مسأله اطلاع داشته باشد»؟ باز یك مورد دیگری در ارتباط با مقولات هنری یادم آمد. فكر میكنم سال 1348 بود، یك نوار سرود از حسینیه ارشاد برای من فرستادند. در این نوار اشعار زیبائی در مدح امام هشتم دكلمه شده بود و در آخر هم گروهی از جوانان، قطعاتی را در مدح حضرت رسول( ص) و همچنین كعبه خدا بصورت كر اجرا كرده بودند. در واقع این اولین قطعه موسیقی بود كه با محتوی مذهبی و بصورت كر در یك حسینیه اجرا شده بود. همان موقع طی سفری نوار را با خود به لبنان بردم. داییجان خیلی خوشحال شدند و گفتند:
«بالاخره هنر و موسیقی دارد در پناه امام حسین (ع) و حسینیه، خود را از چنگال جمود نجات میدهد».
بعد ادامه دادند:
«انشاالله یواش یواش پای اركسترهای بزرگ به حسینیهها باز گردد و هنرهای زیبا در خدمت مذهب قرار گیرند».
ظاهرا قبلا در جای دیگری اشاره کردم که ایشان به مناسبتی اظهار کرده بودند:
«موسیقی وقتی دید مورد ستم و بی مهری متولیان مذهب قرار میگیرد، به زیر عبای امام حسین (ع) پناه برد و در نوحهها و تعزیهها و مرثیهها و مداحیها خود را حفظ كرد و به این ترتیب دهها و بلكه صدها سال سینه به سینه گشت تا امروز بدست ما رسیده است».
البته میدانید كه اغلب مرثیهخوانها و نوحهخوانهای حرفهای موسیقیشناسان بزرگی بودهاند. مرحوم روح الله خالقی در كتاب سرگذشت موسیقی ایران به این واقعیت مفصل پرداخته است.
� ظاهرا در مناسبتی اشاره داشتید كه دیداری بین آقای صدر و مرحوم دكتر شریعتی در پاریس صورت گرفته است. جریان این ملاقات چه بود؟
استاد: همینطور است. دكتر شریعتی در زمانی از ایران خارج شد كه در داخل كشور، حوزه و امكان فعالیت واقعأ برای او تنگ شده بود. تفالی به قرآن زده بود و نهایتا بعد از مشورت با تنی چند از دوستان به اروپا آمد. داییجان از آمدن دكتر به اروپا خیلی استقبال كردند. البته من باید همین جا به نكتهای اشاره كنم. استقبال آقای صدر از فعالیتهای دكتر شریعتی بدان معنی نیست كه ایشان با تمام آراء و عقاید وی موافق بودند. مثلا من یادم هست كه در یك سفری با ایشان از آخن به فرانكفورت میرفتیم. من نوار «امت و امامت» دكتر شریعتی را در ماشین گذاشته بودم كه البته آن موقع هنوز چاپ نشده بود. به یك جایی رسید كه دكتر شریعتی به برخی برداشتها استناد نمود. داییجان گفتند كه در این قسمت از بحث یك فرض دیگری هم مطرح است كه اگر دكتر شریعتی از آن مطلع بود، این استنباط را نمیكرد؛ و این قضیه استدلال او را قدری ضعیف میكند. با این وجود ایشان به چند دلیل كار دكتر شریعتی را ارزشمند میدانست: اول اینكه دكتر شریعتی در مقطعی منشأ عقده زدایی جوانان شده بود، كه ماركسیسم میرفت تا به عنوان اندیشهای پیشرو و آزادی بخش فراگیر گردد. دوم اینكه آقای صدر نگریستن از ورای قله علم به دین را مهم و ارزشمند میدانست. بگذارید برایتان خاطرهای در این مورد تعریف كنم. آقای صدر در یكی از سفرهای خود از لابراتوار من در دانشگاه بوخوم بازدید كردند. این بازدید و دیدار و برخی گفتگوها برای ایشان جالب بود ...
� ببخشید! با همان لباس رسمی روحانیت آمده بودند؟
استاد: بله، با همان لباس روحانیت آمده بودند و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفته بودند. دانشیارها و همكاران من هم آمده بودند تا با ایشان دیدار كنند. موقع برگشتن به من گفتند كه اگر حالش را داری، برویم و یك قهوه یا چایی بخوریم. به رستورانی زیبا در یك فضای جنگلی خیلی سر سبز و خرم و در دهكدهای نزدیك شهر بوخوم رفتیم. در آنجا دقایقی صحبت كردیم. من به ایشان گفتم كه اصلا بدین دلیل از دانشگاه آخن به دانشگاه بوخوم آمدم تا بتوانم از دانش شیمی قدری بیشتر در زمینه اعتقاداتم استفاده نمایم. تعریف كردم كه در آخن یك گزارش علمی از پروفسور فلایدر خواندم كه به مسأله پیدایش حیات و آغاز خلقت پرداخته بود. این پروفسور یكی از ژنتیكرهای بزرگ عصر بود و مانفرد آگین، یكی از شاگردان او، در سال 1967 جایزه نوبل شیمی را گرفته بود. من از ایشان درخواست كرده بودم تا مرا به عنوان دانشجوی مقطع دكتری در حوزه پژوهشهای علمی خود قبول كند. او هم قبول كرده بود و خیلی سریع یك رابطه صمیمانهای بین ما برقرار گردید. به داییجان گفتم كه الآن احساس میكنم كه دارم حسابی از استادم پرفسور فلایدر استفاده میكنم و كار تحقیقاتیام هم دراین دانشكده موفق است. گفتم كه هر بار كه به یكی از مسائل بدن و به یك مكانیسم حیات بر میخورم، یك اعتقاد عجیبی نسبت به توحید و قدرتی كه خداوند در این جهان آفریده، پیدا میكنم. در اینجا داییجان تعبیری كردند كه برای من همیشه حكم یك تیتر را داشته است؛ ایشان گفتند:
«صادقجان! ایمان و اعتقادی ارزش دارد و منشأ اثر است، كه انسان از ورای قله علم بدان بنگرد».
بعد هم اضافه كردند:
«یك وقتی هست كه یك اعتقاد قلبی داری، اما قلههای علم را نپیمودهای؛ یك وقتی هم هست كه وارد دنیای علم میشوی و به سؤالهای «چرا»، «اما» و «چگونه» برخورد میكنی. اغلب افراد چون از یافتن پاسخ ناتوان هستند، مایوس میشوند و سؤال را كنار میگذارند. بنابراین یا به دین پشت پا میزنند و یا در دوران بیتفاوتی و شك باقی میمانند؛ اگر در این دورانی كه انسان به شك میرسد، كه شك بسیار ارزندهای هم هست، تلاش كند كه آن شك را در خود تقویت و نهایتا به یقین تبدیل نماید، این یقین برخاسته از شك، خیلی راهگشا خواهد بود. بخصوص اگر وقتی آدم به بالای قله علم بیاید، دست دین را بگیرد و به بالا بكشاند! باوری دینی كه از این بالا عرضه شود، یك چراغ فروزان و همان مصباح الهدایی است كه از آن سخن میگویند».
بعد هم گفتند: «من خیلی خوشحال هستم كه تو را در این راه میبینم. اگر در این زمینه از من هم كمكی بر آید، دریغ نخواهم كرد». آقای صدر نسبت به دكتر شریعتی از همین زاویه «منشأ اثر بودن» مینگریستند. ایشان «بردن مذهب به دانشگاه» و «از فراز قله علم به دین نگریستن» را ارزشمند میدانستند [4]. به همین جهت هم به كار دكتر شریعتی به دیده تقدیر مینگریستند. یادم هست كه گاهی اوقات، نسبت به مطالبی كه عدهای علیه شریعتی عنوان میكردند، میخندیدیم. آقای صدر میگفتند كه یكی از امتیازات دكتر شریعتی این است كه مخالفینش مغرض و بی سواد هستند. به هر حال ایشان از این زاویه به دكتر شریعتی مینگریستند.
اما ملاقات آقای صدر با دكتر شریعتی: بعدا خواهم گفت كه در آن مقطع، انجمنهای اسلامی به یك قدرت دانشجویی سیاسی و مذهبی گردن كلفتی تبدیل شده بودند. به همین جهت آمدن دكتر شریعتی به خارج از كشور، میتوانست در آن شرائط خیلی منشأ اثر باشد. بسیاری از دوستان ایشان، از جمله دكتر حبیبی یا دكتر چمران نیز در خارج از كشور بودند. تلاش داییجان این بود كه با تاسیس «حسینیه ارشاد در تبعید» و تلاش دكتر شریعتی، یك پایگاه علمی و مذهبی در پاریس یا لندن بوجود آورند. حتی در راه كه به سوی پاریس میرفتیم، تاكید داشتند كه این كار هر قدر هزینه لازم داشته باشد، با همكاری و همت دوستان دكتر در ایران و نیز لبنانیهای مهاجردر آفریقا، آنرا تامین خواهند كرد. بنابراین زمینه این ملاقات از این قرار بود. جلسهای كه تشكیل شد، بیشتر جنبه تعارفات اولیه و تشویق داشت. فرض بر آن بود كه مدتی زمان نیاز هست تا دكتر مستقر گردد، خانواده اش به او ملحق شوند و در نتیجه آرامش روحی پیدا كند. در آنجا قرار گذاشته شد تا جلسات دیگری نیز برقرار گردند؛ اما متاسفانه تقدیر یار نبود و دكتر چند روز بعد از آن رحلت نمود. از وفات دكتر هم ایشان خیلی افسرده شدند. حتمأ شنیدهاید كه برای انتقال جنازه دكتر به زینبیه (ع) و همچنین مراسم هفتم و چهلم دكتر در لبنان، داییجان سنگ تمام گذاشتند. بد نیست بدانید كه بعد از اعلام وفات دكتر، رژیم گذشته ورق را برگرداند و در نظر داشت با تجلیل و احترام خاصی جنازه دكتر را به ایران بیاورد. این مطلب را در متن و فحوای روزنامههای آن روز ایران میتوان دید. در واقع رژیم میخواست وانمود كند كه وی مورد قبول و حمایت نظام است و همچنین میخواست تاثیر كلام دکتر را در جوانان و انقلابیون از بین ببرد. سفارت ایران در لندن درخواست كرده بود تا جنازه را تحویل بگیرد و به عنوان متولی یك ایرانی كه در آنجا فوت كرده است، وارد كار شود. اینگونه، اقدامات ما میرفت تا بیثمر شود؛ تا اینكه با احسان فرزند دكتر كه در آمریكا بود، ارتباط برقرار كردیم. خوشبختانه او در همان روزها وارد 18 سالگی شده بود. به همین جهت قرار شد تا با ارسال تلگراف از پزشك قانونی لندن بخواهد که تا آمدن او، جنازه را در سردخانه نگاه دارند و به كسی تحویل ندهند. ابتدا تلاش ما این بود كه جنازه را به نجف ببریم. اما برادران ما در عراق و خصوصا آقای دعائی نتوانستند رژیم عراق را راضی كنند؛ برای اینکه آنها نمیخواستند روابطشان با شاه را مجددا تیره كنند. لذا با آقای صدر تماس گرفتیم؛ ایشان گفتند به سوریه بیائید. همینطور هم شد كه البته داستانش مفصل است و شما خود آن را میدانید.
بعد از برگزاری مراسم هفتم در زینبیه، عدهای از روحانیون ایران و نیز ایادی شاه در لندن به شدت علیه آقای صدر وارد معركه شدند. اما ایشان بیتفاوت و بیتوجه بودند. مراسم چهلم دكتر بسیار باشكوه برگزار شد. شخصیتهای بزرگ مذهبی و سیاسی لبنان و سوریه و نیز مقامات رده بالای سازمان آزادیبخش فلسطین، از جمله یاسر عرفات حاضر شدند و سخنرانیهای خوبی كردند. سخنرانی آقای صدر واقعا یك منشور سیاسی، فرهنگی و دینی بود. عده زیادی از روحانیون مبارز خارج از كشور، اعضاء انجمنهای اسلامی و نیز برادرانی از نجف آمده بودند. این مجلس به همت داییجان به یک محفل سیاسی بزرگ علیه شاه تبدیل شد و تا مدتها انعكاس زیادی در خارج و نیز بازتاب بسیار خوبی در ایران داشت. افسوس كه سفر دكتر به اروپا ناكام ماند؛ اگر آن پایگاه مورد نظر آقای صدر و شریعتی ایجاد شده بود، چه بسا هنوز هم میتوانست فعال بوده و كانون روشنگری و پژوهشهای مذهبی باشد. خصوصا اگر آن موقع با آن نگرشهای منتقدانه دكتر و آقای صدر به حوزههای علمیه كاری آغاز میشد، دیگر مشكل بود كه افكار عقب مانده بتواند مانع حركتهای متناسب با زمان و عصر حاضر باشند.
� امام صدر ظاهرا در آن سفر نیز از به روز نبودن حوزههای علمیه اظهار دلتنگی كرده بودند؟
استاد: همینطور است. بعد از ظهر فردای آن ملاقات، من در حومه شهر پاریس با یكی از وكلای مدافع فرانسوی قرار ملاقاتی گذاشته بودم تا داییجان را ببیند. آن شخص كه «رولن دوما» نام داشت، بعدها در كابینه میتران وزیر امور خارجه فرانسه شد. آن روز در یكی از دهكدههای اطراف پاریس، در كنار دریاچهای نشسته بودیم و قهوه میخوردیم. قبل از اینكه آقای دوما بیاید، حدود نیم ساعت سه ربعی وقت داشتیم. در آنجا داییجان تقریبا تمام مدت برای من صحبت كردند كه اوج دردمندی ایشان را نسبت به مشكلات جوامع دینی و خصوصا جامعه روحانیت خودمان نشان میداد. من واقعا همیشه غبطه میخورم كه چرا اینجور وقتها ضبط صوت همراهم نبود. همیشه فكر میكردیم كه بعدها هم مجال داریم و این حرفها را ضبط خواهیم کرد. ایشان در آن روز از كارهایی صحبت میكردند كه باید صورت بگیرد و اینكه زمان به سرعت در حال سپری شدن است. ایشان بشدت متاسف بودند از اینكه روحانیت را اسیر مسائلی كردهاند كه مشكلات خود و نیازهای عصر را نمیبیند؛ آنهم در حالیكه توقعات دنیا روز به روز زیادتر میشود. یك حالت شكوهای از همكاران خودشان داشتند كه اینها چرا اینقدر عقب هستند! با تاسف میگفتند كه گاهی از ایشان سؤالاتی میشود كه اصلا نباید در ذهن طرف ایجاد شود؛ چه رسد به اینكه نتواند از عهده جواب آن برآید! یادم هست كه در نجف تنی چند از روحانیون از ایشان گله كرده بودند كه چرا برای تاسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه تلاش میكند! جالب آنکه این را دلیل بر وابستگی ایشان به امپریالیسم دانسته بودند! گفته بودند كه ایشان به جای اینكه در جهت وحدت مسلمانان قدم بردارد تا تعدادشان بیشتر نشان داده شود و نتیجتا ریاست جمهوری لبنان از آن مسلمانان گردد، باعث انشقاق صفوف آنان شده است! تمامی تلاشهای ایشان را خدشه دار و سعی میكردند به نوعی ذهنیت امام را هم نسبت به آقای صدر شبهه دار كنند. البته هوشیاری امام و درایت ایشان مانع توفیق آنها بود.
توجه به جوانان
� جناب آقای طباطبایی! آنطوریكه از سخنان شما و همچنین كتاب استاد حسین شرفالدین بر میآید، امام صدر توجه خاصی به نسل جوان داشتهاند! و ظاهرا این خصوصیت در تمامی مقاطع زندگی ایشان، حتی در سالهای قبل از هجرت به لبنان، مشهود بوده است. اگر ممكن است، قدری بیشتر پیرامون این خصوصیت آقای صدر صحبت بفرمایید:
استاد: بله! همانطور كه اشاره كردید، یكی از ویژگیهای جالب آقای صدر آن بود كه در تمامی مقاطع زندگی، نسبت به جوانان حساسیت خاصی داشتند. نه تنها حساسیت داشتند، بلكه با آنان مانوس بودند. استدلال ایشان علاوه بر زمینههای اجتماعی، یكی هم این بود كه بزرگسالان با باورها و عادات خود خو گرفتهاند، لذا باید جوانان را تجهیز كرد. در ابتدای سخن اشاره كردم كه این حالت، از همان دوران كودكی برای همه ما ملموس بود. هر بار كه جمعی تشكیل میشد یا دو سه نفر از بچههای خانواده دور هم جمع میشدند، داییجان به تناسب و اقتضای زمان، عواطف خود را در قالب نصیحت و راهنمایی بروز میدادند. همه ما خاطرات فراوانی در این زمینه داریم. یعنی اغلب جوانان آن روز خانواده، هر كدام خاطرات اختصاصی در این زمینه دارند. به عنوان مثال یك روز من و برادرم در اتاق من در قم نشسته بودیم. این در همان دورانی بود كه ایشان در نجف درس میخواندند و تابستانی برای دیدن خانواده به قم آمده بودند. …
� ببخشید! این قضیه به چه سالی مربوط است؟
استاد: من تازه كلاس ششم ابتدایی را تمام كرده بودم. حدود دو سال از فوت مرحوم پدر بزرگم آیتالله صدر بزرگ گذشته بود. همان تابستانی بود كه من میخواستم به دبیرستان دین و دانش وارد شوم. با توجه به اینكه من سال 1340 دیپلم گرفتم، اگر شش سال به عقب برگردیم سال 1334 میشود. یادم هست كه داییجان تازه ازدواج كرده بودند. به هر حال من و برادرم جواد در اتاق من نشسته بودیم. من از خردسالی روی كتابهایم حساسیت عجیبی داشتم. حتی دفترچههای مشق كلاسهای ابتدایی خودم را هنوز دارم؛ چه رسد به یاد داشتهای دوره دبیرستان و بعد از آن! ایشان اینها را در اتاق من دیدند. از جواد پرسیدند تو الآن چه میخوانی؟ جواد جواب داد كه كتاب «تاریخ علم» را میخوانم. با توجه به اقتضای سن جواد كه از من یكی دو سال كوچكتر است، داییجان قدری تعجب كردند! یكی دو سؤال از جواد پرسیدند و وقتی مطمئن شدند، او را حسابی تشویق كردند. بعد به من رو كردند و گفتند، تو كه از جواد به لحاظ سن جلوتری، الآن چه میكنی؟ جواب دادم كه كتاب «سیر حكمت در اروپا» مرحوم فروغی را گرفتم؛ به دلیل درسهای مدرسه فرصتم كم است، لذا خیلی كند پیش میروم. داییجان اول مرا تشویق كردند و بعد این جمله را گفتند كه خیلی در ذهن من نقش بسته است:
«اگر انسان در یك درس تلاش كند كه دائما نمره 20 بگیرد، خیلی خوب است؛ اما شاید بهتر آن باشد كه انسان اینجا به نمره 17 قانع باشد، اما در دو سه رشته دیگر بطور همزمان وقت خود را تقسیم كند! باید به همه ابعاد وجود نظر افكند و از همه رشتهها و اغلب زمینهها و لو در حد اطلاعات عمومی سر درآورد».
بعد اضافه كردند:
«بنابراین اگر در دبیرستان مثلأ به فیزیك علاقمندی و سعی داری كه همیشه نمره 20 بگیری، به نظر من بهتر است كه نمره 17 بگیری، اما در شیمی و ریاضی هم نمره خوب بگیری؛ حتی به تاریخ هم سر بزنی و مثل الآن تاریخ حكمت را بخوانی».
خوب، در راستای همین دیدگاه و در مقاطع بعدی، برای آموختن موسیقی نیز مشوق من بودند. بچههای هم سن و سال من كه اولین نوههای مرحوم پدر بزرگم بودیم، هر كدام شاید از این خاطرهها فراوان داشته باشیم. این ارتباط من با ایشان خوشبختانه تا آخر باقی ماند. حتی در زمانیكه ایشان به لبنان رفتند و من هم به آلمان. به جرات میتوانم بگویم كه مجموعه بافت و شخصیت فكری و اعتقادی كه دارم، از ایشان بسیار متاثر بوده است.
� اگر ممكن است، باز خاطراتی از این نوع برایمان تعریف بفرمایید:
استاد: در همین تابستانی كه اشاره كردم، یكی از روزها ناهار را در منزل ما بودند. از من پرسیدند كه دوست داری چكار كنی؟ گفتم كه دوست دارم به دبیرستان دین و دانش بروم. اما شنیدهام كه كلاسهایش معدود است و تعداد محدودی را میپذیرند. من آن موقع هنوز ثبت نام نكرده بودم. داییجان گفتند كه آقای بهشتی آنجا هستند و تو مسالهای نخواهی داشت. من تا آن موقع با آقای بهشتی برخوردی جدی نداشتم. تنها یك بار یادم هست كه در بیرونی منزل مرحوم پدر بزرگم به شام دعوت شده بودند و آنجا ایشان را دیده بودم. آن موقع هنوز دبستان را تمام نكرده بودم. در هر حال آن روز ناهار كه تمام شد و پدر برای استراحت رفتند، داییجان من و برادرم جواد را مخاطب قرار دادند و از هر دری سخنی گفتند. از جمله به من گفتند:
«من دلم میخواهد تو حتما روی یكی از زبانهای زنده دنیا كار كنی! برای اینكه زبان كلید تمام علوم است. متاسفانه یكی از چیزهایی كه در حوزهها از آن غفلت میشود، زبان خارجی است؛ و چه بسا عدهای حتی آن را مذموم بدانند».
همانجا پیشنهاد كردند كه اگر علاقه داری، من روزی یك ساعت وقت میگذارم ودر این تعطیلات تابستان مقدمات زبان فرانسه را برایت درس میگویم. من هر روز در حدود ساعت 10 پیش از ظهر به منزل ایشان میرفتم. ایشان آن موقع تازه از بحث برگشته بودند. به این ترتیب روزی یك ساعت تا یك ساعت و نیم زبان فرانسه را از ایشان فرا میگرفتم. با اینكه تعطیلات تابستان بود و ایشان مدتی هم در سفر بودند، اما برای من وقت زیادی گذاشتند، طوریكه خیلی جلو رفتم. در همین فاصله در دبیرستان دین و دانش نیز ثبت و نام كردم. در انتهای تابستان ایشان به نجف برگشتند. اما چون در دبیرستان فقط زبان انگلیسی تدریس میشد، كسی را در قم پیدا كرده بودند بنام آقا حسین اشراقی، كه از خانواده معروف اشراقیها بود. او زبان فرانسه را بلد بود. به همین جهت مرا بدست او سپردند و تا مدت شش ماه نیز فراگیری زبان فرانسه را نزد او ادامه دادم.
� اینگونه كه از سخن حضرتعالی بر میآید، امام صدر ظاهرا در ایام تعطیلات حوزوی و حتی سفرها نیز درس و بحث را كنار نمیگذاشتند؟
استاد: همینطور است! تا آنجایی كه یادم هست، این جلسه مباحثهای بود كه صبحها با برخی از دوستان خود داشتند. فراموش نكنید كه ایشان برای گذراندن تعطیلات تابستان از نجف به قم آمده بودند. اصولا آقای صدر از این جهت خیلی عجیب بودند؛ یعنی از وقت خود حداكثر استفاده را میبردند. من حتی در سختترین دورانهای لبنان شاهد بودم كه ایشان در ساعات مختلف به كتابخانه خود میرفتند و همان كارها و مطالعات حوزوی و آخوندی خود را ادامه میدادند. یعنی همان كتابهای فقهی را بر میداشتند و روی مسالهای كار میكردند ...
� یعنی واقعا در لبنان به رغم آن همه گرفتاریها، باز برای درس و بحث وقت میگذاشتند؟
استاد: بله! ایشان تا آخرین روزی كه در لبنان بودند، ارتباطشان با منابع و مآخذ قطع نشد. این در حالی بود كه روزانه، هم كارهای مجلس شیعیان پر حجم و تمام نشدنی بود؛ هم ملاقاتهای فراوان داشتند؛ هم جلسات سخنرانی و رفت و آمدهای خود را قطع نمیكردند؛ هم اخبار و تفسیرهای روزنامهها را میخواندند؛ و هم اقدامات اجتماعی خداپسندانهای چون میانجیگری میان احزاب و گروههای سیاسی، رفع نزاعهای قبیلهای و عشایری تا حتی حل اختلافات کوچک خانوادگی، همه و همه را با صبر و حوصله انجام میدادند.
با انجمنهای اسلامی دانشجویی در اروپا
� ارتباط امام صدر با جوانان دانشجو در اروپا و خصوصا انجمنهای اسلامی دانشجویی به چه شكلی بود؟
استاد: آقای صدر سفرهای زیادی به اروپا آمدند و در همه این سفرها مورد توجه انجمنهای اسلامی بودند. یعنی در تمامی این سفرها، لااقل به اندازه یكی دو جلسه چند ساعته سخنرانی، از ایشان استفاده میكردیم. علاوه برآن، مسئولان اتحادیه و انجمنها و از جمله خود من، با ایشان مرتبط بودیم و از نظراتشان بهره میبردیم ...
� جلسات امام صدر با انجمنهای اسلامی چه مسائلی را در بر میگرفت و چه مقدار تاثیرگذار بود؟
استاد: معمولا وقتی داییجان به آلمان میآمدند، ما از قبل بچهها را خبر میكردیم كه ایشان میآیند. آنها نیز خوشحال میشدند و برنامه را تنظیم میكردند. معمولا وقت جلسات را طوری تنظیم میکردیم كه از انتها باز باشند. مثلا ساعت 5 یا 6 بعد از ظهر جلسه شروع میشد و تا ساعت 2 یا 3 بعد از نیمه شب ادامه مییافت. در بسیاری از جلسات انجمن و سمینارهایمان از ایشان خواسته شد تا در باره یكی از مباحث ایدئولوژیك مطرح در آن روز سخنرانی كنند. یادم هست كه ایشان همیشه این جمله را در اول جلسه بیان میكردند:
«درها را بستیم؛ پس دلها و دهانها را باز كنید؛ بگویید؛ هر چه دوست دارید بگویید؛ شاید خود من بیشتر از شماها بگویم».
یك جوانی را یادم هست كه در انجمن ما به عنوان آدم «نه» معروف بود. هر كس هر چه میگفت، او مخالف بود! به طوری که اگر یك لحظه او را غافل و بعد حرف خودش را عنوان میکردیم، او فورا مخالفت میكرد! یك چنین آدمی بود؛ برخورد آقای صدر به گونهای بود كه حتی این برادرمان هم تحت تاثیر قرار گرفته و کاملا نرم شده بود. او یك دفعه به داییجان گفته بود: «آقای صدر؛ این حرفهایی كه شما میزنید، من جز از شما و از آقای بهشتی، از هیچ فرد دیگری نشنیده ام؛ چرا حوزه این حرفها را نمیزند»؟. داییجان هم گفته بودند:
«آقای بهشتی محصول حوزه نیست؛ مثل آقای بهشتی، شاید در ایران به سه یا چهار نفر هم نرسند».
ایشان وقتی كه در جلسات انجمنهای اسلامی حضور مییافتند، اگر در مسائل اعتقادی مورد سؤال قرار میگرفتند، مبنای كارشان اینطور نبود كه صرفا به سؤال جواب دهند. بلكه سعی میكردند كه چنان دریچهای را به رویمان باز كنند، كه خود ما بتوانیم پاسخ این سؤال و دیگر سؤالات مشابه را پیدا كنیم. یادم هست كه یكی از جلسات خیلی پر بار ما در مورد مبحث «جبر و اختیار» بود. از ایشان دعوت شده بود كه در این باره صحبت كنند. این جلسه در مسجد شهر آخن برگزار گردید. جلسه ساعت 6 یا 7 بعد از ظهر شروع شد و تا نزدیكیهای اذان صبح ادامه یافت. یكی از نكات جالب آن بود كه ایشان هنوز كاملا سر حال بودند و کاملا آمادگی ادامه بحث و پاسخگویی به سؤالات را داشتند! ...
� ببخشید! این سفر حدودا در چه سالی انجام گرفت؟
استاد: این باید در مقاطع بعد از جنگ ژوئن 1967 باشد. در همان سفری بود كه به واتیكان رفتند و با پاپ ملاقات كردند. ایشان در ملاقات با پاپ از مواضع واتیكان در رابطه با مسأله خاورمیانه و فلسطین گله كرده بودند. دقیقا یادم هست كه از آنجا به الجزایر رفتند و در بازگشت از آنجا مجددا جلسه دیگری برایشان گذاشتیم. باز یادم هست كه در این جلسه از نتایج مباحث كنگره الجزایر و از شخصی بنام «تهامی» در الجزایر صحبت كردند و بعد به سؤالات ما در باره اوضاع شمال آفریقا و خاورمیانه پاسخ گفتند. مطلب به این دلیل در ذهنم هست كه هنوز تعبیر ایشان در باره موضع دنیا نسبت به اسرائیل را به یاد دارم. ایشان میگفتند:
«كار به جایی رسیده است كه یك ملت مظلوم و آواره باید با چنگ و دندان به دنیا بقبولاند، كه اجازه داشته باشد لااقل آخ بگوید»!
این تعبیر ایشان را من هیچ وقت از یاد نمیبرم. یعنی ملتی آواره و مظلوم باید با چنگ و دندان تلاش كند تا لااقل دنیا به او این مشروعیت را بدهد كه «آخ» بگوید! تازه این حق را هم از او سلب میكنند و این «آخ»گوها را تروریست مینامند.
� آیا این سخنرانیها ضبط هم میشدند؟
استاد: ما همه سخنرانیها را ضبط میكردیم. به احتمال زیاد تعدادی از این سخنرانیها در میان نوارهای من موجود هستند. اتفاقا چندی پیش به یكی از این نوارها برخورد كردم.
� امام صدر در باره تفریح، نشاط و زیباییدوستی جوانان چه نظری داشتند؟
استاد: سوال خوبی است. داییجان همیشه تاكید داشتند كه در تفكر دینی و اسلامی، دنیا و آخرت از هم جدا نیست؛ یکی امتداد و دیگری مقدمه آن است. پرداختن به امور دینی مطلق، رهبانیت است و در اسلام از آن نهی شده است؛ درست همانطور که دنیاپرستی مطلق نیز مذموم و اسلام از آن نهی کرده است. ایشان همواره تاكید داشتند كه تفریح و نشاط از ضروریات زندگی است که اگر قصد قربت در کنار آنها باشد، حتما خود عبادت است. جالب است بدانید كه ایشان حتی در مورد خوب لباس پوشیدن، ظاهری آراسته و مرتب و تمیز داشتن به ما بسیار توصیه میكردند و میگفتند امام صادق(ع) از شیك پوشترین انسانهای عصر خود بود. به خاطر دارم که ایشان روزی از سفر آفریقا به آلمان آمده بودند و قرار بود خانواده ایشان هم برای گذراندن دو هفته تعطیلات از بیروت به آخن بیایند. به اتفاق ایشان برای استقبال از خانواده شان به فرودگاه فرانکفورت رفتیم. حدود یك ساعت زودتر از موعد ورود هواپیما به فرودگاه رسیدیم. به همین جهت به رستوران فرودگاه رفتیم و من طبق معمول از هر دری از ایشان سوال كردم. هنگام ورود مسافرین داییجان نشستند و من به سالن ورود مسافرین رفتم تا با خانواده ایشان برگردم. خوب، معلوم است که لحظات خوبی داشتیم. حورا دختر بزرگ ایشان كه آن موقع حدودا 10 یا 12 ساله بود، لباس پوشیده كاملی داشت که به لحاظ حجاب و پوشیدگی، از حد نصاب شرع هم فراتر رفته بود. البته چادر نداشت و با روسری و مانتو بود. داییجان ضمن ستایش و تمجید از او مدتی در باره خوب پوشیدن و ظاهر آراسته و قشنگ و شاد داشتن صحبت كردند و روایات و احادیث فراوانی نقل كردند. هرگز فراموش نمیکنم که ایشان گفتند:
«اگر تناسب رنگ اجزاء لباس با هم و با سن و سال انسان رعایت شود و قصد قربت نیز در كار باشد، آن هم نوعی عبادت است».
همچنین تاکید داشتند:
«زنان مسلمان ما كه عفاف را زكات جمال میدانند و حجاب را سرمایه خود معرفی میكنند، حتما باید با نظم، هماهنگی و آراستگی ظاهر و پوشش زیبا، مانع ایجاد كراهت در ذهن غیر مسلمان شوند. چرا برخی زنان ما باید حجاب را نافی قشنگ پوشی و زیبائی ظاهر بدانند؟ خدای انسان، خالق و دوستدار زیبائیها است».
البته من از مرحوم پدرم هم همین توصیه را شنیدهام؛ ایشان حتی میگفتند که در روایات اسلامی، رنگ سیاه، مشكی و تیره مكروه است و مطلبی را از امام رضا (ع) در این خصوص نقل میكردند. داییجان همواره این مطلب را به جوانان گوشزد میكردند که جلوههای عمل به آن را میتوان در سیره عملی ایشان، در بیروت و جاهای دیگر، در زندگی خصوصی و اجتماعی ایشان و در مجلس شیعیان و جلسات عمومی و بزرگ و كوچك ایشان به وضوح مشاهده کرد. ایشان استعمال عطر، رنگهای شاد و مناسب، ظاهر آراسته و مرتب، و لباسهای اطو کشیده و تمیز را از اصول بدیهی رفتار جوانان و زنان و مردان میدانستند. البته میدانید و مشهور هم هست، كه امام خمینی نیز بهترین عطرها را استفاده میكردند و همواره، خصوصا هنگام نماز، آراستهترین ظاهر را داشتند.
گفتگو با بزرگان مسیحیت در اروپا
� در سخنانتان به ملاقات آقای صدر با پاپ اشاره كردید. محور این گفتگو چه بود؟ آیا عمدتا مسأله فلسطین بوده است؟
استاد: بله! اصلا به همین دلیل قرار ملاقات را گذاشته بودند. ایشان به پاپ گفته بودند كه در رابطه با مسأله بیت المقدس، به همان اندازه كه ما سهیم هستیم، شما هم هستید! نگذارید كه این وجه مشترك ادیان الهی، كه همانا الهی بودن آنها است، آلت دست مقاصد سیاسی یك گروه نژادپرست قرار بگیرد و در نتیجه یك جهانی از ثمرات وحدت ادیان محروم گردد. میگفتند كه مبنای ما شعار «تعالوا الی كلمه سواء بیننا و بینكم» قرآن كریم است؛ و حتی نسبت به بیدینان مبنای «لكم دینكم و لی الدین» را داریم. خلاصه آن چیزی كه بعدها و بخصوص بعد از فروپاشی شوروی در یك مقیاس جهانی بوقوع پیوست، یعنی نوعی وحدت شوم مسیحیت و یهودیت علیه اسلام، همواره یكی از موارد نگرانی آقای صدر بوده است. ایشان از همان سالهای 8 - 1967 به دنبال آن بودند كه چنین وحدت شومی بوجود نیاید. در این راه خیلی تلاش كردند. ملاقاتهای زیادی با اسقفها و اعاظم كلیسا در اروپا داشتند كه در بسیاری از آنها من نیز حضور داشتم. برخی از این ملاقاتها در منزل خود من روی داد و در بعضی من مترجم بودم. در همه این ملاقاتها تلاششان بر استفاده از مخرج مشترك ادیان الهی بود. ایشان همواره تاكید داشتند كه عارضه اخلاقزدائی از علم، همه ادیان الهی را تهدید میكند. تاكید میكردند كه مشكل اصلی دهههای آینده، مشكل دینداری است و منشأ آن را در مقیاس جهانی، اخلاق و ارزشزدائی از علم میدانستند كه چنین ثمراتی را به بار خواهد آورد. اگر مقاله «اسلام و فرهنگ قرن بیستم» را مطالعه كنید، خواهید دید كه ایشان در چه سالی چه موضوعاتی را مطرح كردهاند. موضوعاتی كه برخی از آنها را تازه امروز تحت عنوان «انحطاط فرهنگی در عصر یورش اطلاعات» مورد توجه قرار دادهایم! اینجاست كه انسان به جمله مرحوم مطهری پی میبرد كه گفته بودند: «آقای صدر 50 سال از زمان خود جلوتر حركت میكرد»!
� آقای صدر دیگر روی چه محورهایی با بزرگان مسیحیت اروپا گفتگو میكردند؟
استاد: یكی دیگر از محورهای گفتگوی ایشان، زدودن مطالبی بود كه به ناحق به اسلام نسبت داده میشد. مثلا یكی از موضوعاتی كه الآن یادم هست، در سال 69 یا 70 میلادی در آلمان با بزرگان كاتولیك در شهر كلن و ماینس مطرح كردند، مسأله ختنه زنان بود. موضوع دیگر مسأله بیماری یرقان بود كه آن زمان در شمال آلمان رواج یافته بود. بعضی از روزنامههای صهیونیستی اینطور عنوان كرده بودند كه مسلمانان در توالتها خودشان را با دست میشویند و بنابراین منشا بیماری یرقانی هستند كه از راه دست انتشار مییابد. گفته بودند که كارگران مسلمان ترك تباری که در كارخانههای مواد غذایی آلمان كار میكنند، این آلودگی را به مواد غذایی منتقل و نتیجتا بیماری یرقان را در اروپا فراگیر کردهاند! یادم هست كه آن موقع مرحوم شهید بهشتی دیگر در ایران بودند و آقای شبستری به هامبورگ آمده بودند كه خوب، اقدامات بسیار گستردهای هم در آنجا انجام دادند. ما مسأله را به نجف منتقل كردیم و انجمنهای اسلامی هم در اروپا خیلی در این مورد فعالیت كردند. تلاشهای انجمن اسلامی منجر به این شد كه اداره مركزی كار آلمان این اتهام را رسما تكذیب كند و به مطبوعات صهیونیستی برگرداند. امام هم در یكی از جلسات درسی خود در نجف از زحمات برادران انجمن تقدیر و تشكر كردند. خوب! در همان مقطع كه آقای صدر به آنجا آمده بودند، خودشان موجد دو سه تا ملاقات با اعاظم كلیسا بودند كه این مسأله را طرح و به آن اعتراض كردند. یكی از این ملاقاتها در شهر وورتسبورگ آلمان بود كه با یكی از اساقفه و اعاظم پروتستان آنجا صورت گرفت. من هم در این ملاقات به عنوان مترجم حاضر بودم كه البته ضرورتی پیش نیامد. زیرا آن اسقف فرانسوی صحبت میكرد و در نتیجه مستقیما با آقای صدر وارد گفتگو شد.
� بنابراین موضوعات گفتگو را میتوان در سه محور خلاصه نمود …
استاد: دقیقا! اولین محور گفتگوی آقای صدر با بزرگان مسیحیت، تفهیم اوضاع خاورمیانه، مظلومیت مردم فلسطین و حقانیت تلاشهای جاری به منظور بازگرداندن آنها به سرزمینشان بود. محور دوم، مباحث مربوط به وحدت ادیان بود. محور سوم نیز زدودن انگهایی بود كه به اسلام زده میشد و ایشان این بخش از تلاشها را نیز از وظائف خود میدانستند. مسأله اختلاف زن و مرد، مسأله تبعیض زن در زندگی خانوادگی، مسأله عدم حضور زن در اجتماعات تا مسائلی چون ختنه زنان در برخی از كشورها و ...، از محورهایی بود كه در این بخش از صحبتها بدان میپرداختند. اینها آن سه زمینه اصلی بودند كه آقای صدر در ملاقاتهای خود با اعاظم كلیسا و رهبران سیاسی اروپا پیرامون آن صحبت میكردند. البته در بعضی مقاطع خاص ضرورت اقتضا میكرد كه برخی از مطالب روز را نیز مورد توجه قرار دهند. از جمله این مطالب اوضاع سیاسی ایران بود ...
� آیا از ملاقاتهای ایشان با مقامات سیاسی آلمان خاطرهای به یاد دارید؟
استاد: بله؛ یادم هست كه ایشان پس از عقد قرارداد راجرز بین اعراب و اسرائیل سفری به اروپا آمدند و طبیعتا خیلی ناراحت هم بودند. در آن سفر با شخصیتهای زیادی صحبت كردند كه یكی از آنها والتر شل وزیر خارجه وقت آلمان بود. والتر شل در پایان ملاقات به ایشان یك سرویس قهوه خوری خیلی زیبا هدیه کرده بود كه بعدا نصیب من شد؛ برای اینكه وقتی بیرون آمدیم، گفتم داییجان چقدر قشنگ است! و ایشان هم آنرا به من هدیه كردند ...
� این سفر در چه سالی بود؟
استاد: باید به فاصله كوتاهی بعد از جنگ 1967 بوده باشد! یعنی بعد از عقد پیمان راجرز که در همان سالهای 8 - 1967 بود ...
� یعنی در همان سفری كه با پاپ ملاقات داشتند؟
استاد: در آن سفر نبود، ولی در همان اوان بود. مقاطعی پیش میآمد كه ایشان دو یا سه ماه بعد مجددا به اروپا میآمدند. مثلا گاهی برای كنفرانسی به آفریقا میرفتند و در بازگشت چند روزی پیش ما بودند. گاهی هم صرفا به نیت اروپا و برای ملاقات خاصی میآمدند و دو سه روزی آنجا بودند. سفرهای منظم ایشان تقریبا سالی یكبار و غالبا در تابستان بود كه بیشتر جنبه خانوادگی داشت که البته ما در انجمن اسلامی از ایشان فیض میبردیم.
� گویا ایشان با مركز اسلام شناسی استراسبورگ نیز همكاری داشتند؟
استاد: بله! استراسبورگ تقریبا هر سال كنفرانسهایی برگزار میكرد كه آقای صدر در اغلب آنها شركت مینمود. آقای صدر عضو مركز اسلام شناسی استراسبورگ بود و مقام خیلی برجستهای در آنجا داشت. ایشان خیلی مورد عنایت استادان و بزرگان آنجا قرار داشت. ایشان در یكی از جلسات موضوعی را پیشنهاد كرده بود كه خیلی مورد استقبال اساتید آنجا واقع شده بود. ایشان مطلبی را به طور مستند از امام صادق (ع) نقل كرده بود كه آنها در جلسه بعد خود گفته بودند: «واقعیت آن است كه این مطلب مستند است؛ خوب است دنبال این سؤال برویم كه صادر كننده این مطلب به چه دانشی دسترسی داشته است كه بر اساس آن در آن زمان چنین مطالبی را عنوان نموده است! آنهم مطالبی كه امروز و بعد از گذشت 13 الی 14 قرن جنبه علمی داشته و دانش روز برای آن پاسخ دارد».. داییجان میگفتند كه من میخواستم اینها از این طریق به منبع وحی برسند.
� آیا سخنرانیهای آقای صدر در استراسبورگ قابل دسترسی هستند؟
استاد: شما مسلما میتوانید اینها را در كتابخانه دانشگاه استراسبورگ پیدا کنید. شاید این كتابخانه همین الآن به لحاظ اسناد و مآخذ مربوط به جهان تشیع از مجموعه مراكز تحقیقی دنیا كاملتر باشد؛ یعنی تا این حد قوی است! من فكر میكنم كه آقای سید هادی خسروشاهی اطلاعات كاملی در این مورد داشته باشند. به هر حال گزارش جلسات و كنفرانسهای سالانه استراسبورگ یقینا در این كتابخانه قابل دسترسی هستند. یكی از ثمرات كنفرانسهای استراسبورگ همین كتاب «مغز متفكر جهان شیعه» [5] است كه به فارسی ترجمه شده است.
� آیا اخبار مربوط به برنامهها و دیدارهای امام صدر در اروپا، در مطبوعات آنجا انعكاس مییافتند؟
استاد: بله! این اخبار را میتوان از آرشیو روزنامههای اروپا در آورد. البته اخبار مربوط به سفرهای رسمی را.
� حتی اخبار مربوط به سفرهای دهه 60 میلادی؟
استاد: بله! آنها هم منعكس میشدند. البته من الآن نام این روزنامهها را درست به خاطر ندارم. اما یادم هست كه در حین جنگهای داخلی لبنان بود كه مجله اشپیگل مقالهای نوشت و به سفرهای پیشین نیز اشاره كرده بود. در این مقاله تصریح شده بود كه در مجموعه جنگهای داخلی لبنان یك شخصیت است كه چهره نمایی میكند و مورد قبول اكثریت جهان مسیحیت قرار دارد؛ در ادامه آمده بود كه اگر قرار باشد كسی غیر از مسیحیها جامعه لبنان را اداره كند، آن شخصیت فقط «موسی صدر» است [6]! این مقاله را در آرشیو مجله اشپیگل میتوان پیدا نمود. یك سفر دیگر هم الآن در خاطرم هست. این همان سفری است كه با اعضاء جامعه عرب نیز دیدار داشتند. در این سفر دیدار از مجله اشپیگل نیز در برنامههای ایشان پیشبینی شده بود كه برای هیئت تحریریه آن خیلی جالب بود.
� آیا برنامههای این سفر را خودتان تنظیم كرده بودید؟
استاد: خیر! این برنامه را سازمان «اینترناسیونس» تنظیم كرده بود. سازمانی است كه بیشتر جنبه فرهنگی و بینالمللی دارد و مركز آن در فرانكفورت است. این سازمان از ایشان دعوت رسمی كرده بود و من آنزمان هنوز در آخن بودم و دوران تخصصی شیمی آلی را میگذراندم. من در سال 1971 به بوخوم آمدم و نتیجتا این سفر قبل از این سال است. آقای صدر به آلمان آمدند و چند ملاقات رسمی در بن و هامبورگ داشتند. همانطوریكه گفتم، سازمان اینترناسیونس برنامه این سفر را تنظیم كرده بود و از جمله بازدیدی از مجله اشپیگل نیز در نظر گرفته بود. یادم هست كه در هامبورگ در هتلی برای ایشان جا رزرو كرده بودند كه شاه نیز در سفرهای خود به آنجا میآمد. برخی از برادران تندروی ایرانی توسط من پیغام داده بودند كه شاه در سفر خود به هامبورگ در این هتل اقامت كرده بود و بهتر است كه ایشان هتل خود را عوض كنند! آقای صدر هم خیلی راحت جواب داده بودند كه شاه از این به بعد دیگر به این هتل نیاید.
� آقای صدر دیگر با چه مجله یا روزنامهای مصاحبه داشتند؟
استاد: در میان مجلات آلمانی تا آنجایی كه یادم هست، مجله «اشترن» نیز گفتگوی مفصلی با ایشان داشت. در میان روزنامهها، روزنامه «زود دویچه تسایتونگ» را نیز به یاد دارم كه با ایشان به تفصیل صحبت كرده بود. البته در آن مقطع دیگر هر وقت ایشان از لبنان میآمد، تقریبا هر خبرنگاری سعی میكرد كه با ایشان ارتباط برقرار کند. برای اینكه به عنوان چهره خیلی شاخصی در آرام كردن اوضاع لبنان شناخته شده بودند و از طرفی به عنوان یک كارشناس مذهبی و سیاسی جهان اسلام و خاورمیانه، حرفهای زیادی برای طرح كردن داشتند.
� آیا آقای صدر در سفرهای خود به اروپا، از موسسات علمی، صنعتی، فرهنگی یا كارخانجات هم دیدن میكردند؟
استاد: نه در همه سفرها؛ ولی در اغلب سفرها خیلی علاقمند بودند به تناسب وقت و زمان، این نوع دیدارها را هم داشته باشند. در سال 1969 طی سفری ده روزه به آلمان ترتیب دیدار ایشان را از كارخانجات بایر دادم. من آن موقع در دانشكده شیمی دانشگاه آخن مشغول بودم و طبعا دانشكده ما با كارخانجات شیمیائی بایر ارتباط علمی و پژوهشی داشت. از این موقعیت بهره گرفتم و یك دیدار چند ساعته به دعوت مدیر عامل كارخانجات انجام دادند. حضور ایشان با آن هیبت روحانیت و سیمای دلپذیر و كاریزمای دلنشین، هم برای كادر علمی كارخانه وهم برای تكنیسینها و كارگران، فوق العاده جالب بود. سوالات و گفتگوهائی كه با دست اندركاران، بویژه كارگران طرح كردند، بسیار جذاب بود و چهرهای فوقالعاده عاطفی و روحانی از یك شخصیت مذهبی مسلمان در اذهان بجای گذارد. به هنگام پذیرائی ناهار و بعد از خوشامدگوئی دکتر برگ، داییجان طی سخنان كوتاهی نظم و شكوه كارخانه را ستودند و از گستردگی لابراتوارهای پژوهشی در كنار كارگاههای بزرگ تولیدی نام بردند. سپس تاریخچه كوتاهی از تلاشهای مسلمانان در تدوین شیمی مدرن ذكر كردند و از جابربن حیان، شاگرد مستقیم امام صادق (ع) و نیز زكریای رازی نام بردند و اظهار داشتند:
به ابتكار مسلمانان بود که شیمی از كیمیاگری به قالب علمی تجربی در آمد و شاخهای از علم، فرهنگ و تمدن عظیم اسلامی شد؛ پس از آن به اعتراف محققین بزرگ غرب، مانند برخی علوم دیگر از شرق به غرب آمد و در تكوین فرهنگ و تمدن سرزمین اخیر نقش آفرین بود؛ این در حالی بود كه شرق به دلائلی مختلف از حرکت باز ایستاد و بعد هم گرفتار حملات اقوام بیگانه و سرانجام استعمار و استثمار غرب شد.
اینكه یك عالم مذهبی از علم، از تاریخ علم و فلسفه علم، آن هم شیمی، مطالبی عنوان كند، شگفتی حاضران را موجب شده بود. بعد از ناهار بازدید را ادامه دادند واز قسمت تهیه و تولید فیلم عكاسی و نوارهای مغناطیسی دیدن كردند. در این قسمت تعدادی از كارگران مسلمان ترك تبار كار میكردند. وقتی نگاه آنها به داییجان افتاد، بی اختیار به طرف ایشان دویدند و حلقهای را گرداگرد ایشان بوجود آوردند. ایشان ضمن احترام به عواطف و تقدیر از كار وكوشش و تلاش آنها تشویق کردند که كار را به عنوان عبادت خدا تلقی كنند و قصد قربت داشته باشند. اضافه کردند صحیح نیست محل كار خود را ترك كنید و خداوند راضیتر خواهد بود كه مقررات و ضوابط کار را رعایت کنید. این جملات داییجان اثری بسیار مثبت در چهره مدیران کارخانه كه ایشان را هدایت و همراهی میكردند، برجای نهاد. قرار شد که جمعه شب همان هفته، جلسهای در محل اجتماع برادران ترکتبار در شهر لوركراوزن تشکیل گردد و کارگران ترک با آقای صدر دیداری داشته باشند؛ چنین هم شد. آقای صدر علاوه براین، از كارخانجات فورد، ذوب آهن، فولادسازی كروپ، كشتیسازی ورخت در شهر كیل و یك كارخانه تولید شومینههای بهداشتی نیز طی دو سه سفر بعدی خود دیدار كردند.
� اگر باز خاطرهای از این نوع دیدارهای امام صدر دارید، ممنون میشویم که بیان بفرمایید:
استاد: داییجان یك بازدید بیاد ماندنی هم از رصدخانه بزرگ بوخوم و نیز «پلانتاریوم» آن شهر داشتند. دیدار از رصدخانه را خانمم همراه ایشان بود؛ لذا بهتر است در این مورد از ایشان سوال كنید. ولی در پلانتاریوم خود ایشان را همراهی میكردم. برنامه آن شب علاوه بر تشریح اوضاع فلكی، نمایش بسیار با شكوهی بود از انواع محورهائی كه ستارگان منظومه به دور آن میچرخند، که البته برنامه تقریبا ثابت و روزانه آن بود. پلانتاریوم هر روز یك برنامه ویژه نیز داشت كه آن روز در مورد تئوری پیدایش زمین، جدا شدن آن از خورشید و سپس شرح تفاوت بین نجوم قدیم و به اصطلاح هیئت بطلمیوسی با هیئت نیوتونی بود. مدیر اجرای برنامه كه از بزرگان هیئت و نجوم دانشگاه بوخوم بود و برنامه را برای حاضرین شرح میداد، هنگام ورود داییجان چشمش به ایشان افتاده بود و به همین جهت ضمن خوشامدگوئی به همه، به میهمان ویژه آن روزشان اشاره كرده بود. البته او داییجان را نمیشناخت، اما منظورش آن بود كه میهمانی با این قیافه و لباس روحانی، هر روز به آنجا نمیرود. خوب یادم هست که وی در ضمن تماشای فیلم و كواكب و حركت انجم، تحت تاثیر سیمای روحانی و دینی داییجان، چند بار خالق جهان را مورد اشاره قرار داد و تلاش داشت به ایشان بفهماند، كه وی نیز عالم و دانشمندی خداشناس است. بعد از پایان برنامه، علیرغم میل باطنی آقای صدر، امكان گفتگوئی با مجری برنامه فراهم نشد. با این حال ایشان تا مدتها از جالب بودن این دیدار سخن میگفتند و هر بار هم آرزو میكردند كه نظیر این گونه تاسیسات در جوامع اسلامی نیز به وجود آید. ایشان میگفتند حیف است که جوانان ما با داشتن این زمینههای عقیدتی، به یك چنین امکاناتی كه پایههای خداشناسی آنها را تحکیم میکند، مجهز نباشند و حتی امكان استفاده از آنها را نداشته باشند.
حل اختلافات مردم
� در سخنان خود به تلاشهای امام صدر جهت حل اختلافات گروهها و اقشار مختلف مردم اشاره فرمودید ...
استاد: بله؛ این نوع تلاشها و میانجیگریها گاهی اوقات خیلی عجیب بود. یادم هست كه یك روز جوانی فلسطینی در شهر طرابلس یك دختر مسیحی را به قتل رسانده و فرار كرده بود. مسیحیهای فالاثز تقریبا 50 یا 60 زن، كودك و پیرمرد فلسطینی را گروگان گرفته و گفته بودند که اگر آن فرد را فورا به ما تحویل ندهید، اینها را خواهیم كشت. حدود ساعت 9 صبح بود و داییجان قرار بود برای شركت در مراسم جشن فارغالتحصیلی اولین گروه جوانان امل كه تعلیمات نظامی را فرا گرفته بودند به دره بقاع و از آنجا به دمشق بروند. من هم باتفاق دكتر چمران در خدمتشان بودم. ابوزعیم یكی از فرماندهان الفتح به مجلس آمد و موضوع را به ایشان اطلاع داد. دقایقی بعد هم ابو جهاد زنگ زد و پیام یاسر عرفات را كه در تونس از ماجرا مطلع شده بود، به امام موسی رساند. همه خیلی ملتهب بودند. آقای صدر ابتدا كمی فكر كردند. بعد به دكتر چمران گفتند که با بقاع تماس بگیرد و مراسم را به روز بعد موكول كند. سپس شیخ محمد یعقوب را که از نزدیكان ایشان و یک روحانی توانا، روشن و پر شور بود، به طرابلس فرستادند و از گروگانگیرها خواهش كردند تا نمایندهای را نزد ایشان بفرستند. از ابو زعیم نیز خواستند آن جوان فلسطینی را پیدا كند و تحت نظر بگیرد. هر دو رفتند. به من و چمران گفتند تا اینها برگردند، دو ساعتی مجال داریم؛ شماها بروید، كمی حال كنید و همدیگر را سر گرم كنید. من هم به كتابخانه میروم تا برای سخنرانی مراسم افتتاح دانشگاه در سال تحصیلی جدید كمی فكر كنم و یادداشت بردارم. ببینید؛ تسلط ایشان بر حال و روحیه تا این حد بود! یعنی حتی در آن بحران، در آن التهاب و در میان آن همه برنامههای متنوع، باز این همه تمركز فکر و آرامش خاطر داشتند. به هر حال، حدود ظهر بود که نمایندگان مسیحی آمدند. ابو زعیم هم با آن جوان فلسطینی به مجلس آمد تا به عقیده خودش، وی را تحویل امام موسی بدهد. البته داییجان از اینكار خوششان نیامد؛ گفتند دلم نمیخواست این جوان را از نزدیك ببینم؛ چون به هر حال یك احساس عاطفی در انسان پیدا میشود. داییجان از نمایندگان مسیحیان خواستند گروگانها را آزاد كنند؛ ایشان گفتند این جوان فعلا در اختیار مجلس شیعیان است، بروید و مراسم تدفین را آماده كنید. من نیز برای تشیع و تدفین خواهم آمد و تكلیف مجازات قاتل را بعد معلوم خواهیم کرد. آنها بعد از کمی گفتگو راضی شدند؛ بخصوص از اینكه ایشان شخصا در مراسم تدفین مقتول حاضر میشوند احساس غروری پیدا كردند و رفتند و گروگانها آزاد شدند. فردای آن روز به طرابلس رفتیم. امام موسی در مراسم خاك سپاری آن دختر سخنرانی عاطفی بسیار قشنگی كردند و با ذكر داستانهائی از سیره حضرت مسیح غائله را خواباندند. پدر مقتول كه بشدت غمگین و متاثر بود به ایشان گفت: «سیدی؛ مادر این دختر و من، خون این دختر جوان را به تو میبخشیم. تو هر چه صلاح و عدالت میدانی، عهد و اجرا كن». من با دیدن این صحنه بغض شدیدی کردم. دكتر چمران نیز از من عاطفیتر و منقلبتر بود. ناهار را باتفاق مشایعین در منزل پدر و مادر مقتول خوردیم و بعد همه به بیروت باز گشتیم. ابو جهاد و ابو زعیم در مجلس منتظر داییجان بودند. آنها با آمدن ما خوشحال شدند و از اینكه یك بحران حطرناك مرتفع شده بود، خیلی راضی بودند.آن جوان را نزد داییجان آوردند. بسیار سرافكنده بود. خود را روی پای ایشان انداخت و گفت: «مولانا، خلصنی»؛ یعنی: «سرورم، مرا راحت كن». داییجان او را قدری موعظه كردند و گفتند، صاحبان دم، تو را حلال كردند؛ چه میكنی؟ برو و استغفار كن. این گفتگو ربع ساعتی طول كشید و بالاخره متفرق شدند. آن شب به بعلبك رفتیم تا صبح زود روز بعد بتوانند در مراسم نظامی اولین گروه چریكهای امل در اردوگاه اطراف دره بقاع باشند. مراسم برای من بسیار مهیج بود. همان جا به داییجان گفتم، خدا عاقبت شما را به خیر كند. خیلی خندیدند و به شوخی گفتند: «واقعا که شماها، من آخوند و طلبه را به چه كارهائی كشاندهاید»!
رابطه با شهید آیتالله سید محمد باقر صدر
� آقای دكتر! اگر امكان دارد، قدری پیرامون ارتباط امام موسی صدر با شهید سید محمد باقر صدر برایمان صحبت بفرمایید:
استاد: داییجان شدیدا به شهید سید محمد باقر صدر علاقمند بودند. ایشان را جزو نوادر فقهایی میدانستند كه اصلا درك و لمس كردهاند كه فقه یعنی چه؛ و عناصر زمان و مكان چه جایگاهی در آن دارند. خیلی مراقب و مواظب ایشان بودند؛ حتی در لبنان هم دست به عصا راه میرفتند تا آسیبی به آقا سید محمد باقر صدر در عراق نرسد. همواره در درگیریها و خرابكاریهائی كه نمایندگان حزب بعث عراق در لبنان داشتند، بسیار با احتیاط عمل كرده و میگفتند، میترسم که بابت انتقام گیری از من، آقا سید محمد باقر را در عراق سر به نیست كنند.
� ظاهرا در جایی تعریف فرموده بودید كه به هنگام مراجعت امام موسی صدر از سفر تحصیلی نجف اشرف، سخنان مهمی بین آن دو بزرگوار رد و بدل شده است؟
استاد: بله! داییجان تعریف میكردند كه وقتی در آخرین روز اقامت در نجف اشرف میخواستم با پسر عمو آقا سید محمد باقر خداحافظی كنم، با هم نشستیم و قدری درد دل كردیم. میگفتند در حالیكه اشك در چشمان هر دومان جمع شده بود، به ایشان چنین گفتم:
«پسر عمو! هر دو یك هدف داریم، منتها دو راه مختلف برای رسیدن به آن در پیش گرفتهایم. من احساس میكنم كه نمیتوانم در این شرائط بنشینم؛ احساس میكنم كه زمانی میتوانم بیشتر منشأ اثر باشم كه حركت نمایم؛ مضاف بر اینكه كار ناتمام سید جمال را هم امثال ماها باید برویم و تمام كنیم. از طرفی حركت آینده، حركت علم و دنیای تمدن است؛ نمیتوان این مقولهها را نادیده گرفت. من نمیتوانم بمانم و باید از اینجا بروم. من به امید خدا و با توكل به او میروم؛ اما چشم امید ما به شماست تا به عنوان مرجعیت آینده، كار را بر ما آسان كنید».
یادم هست كه در آخرین ملاقاتی هم كه با آقای بهشتی در آلمان داشتند و صحبت از مرجعیت بعد از امام به میان آمد، به این مسأله اشاره داشتند.
� ارزیابی مرحوم آقا سید محمد باقر صدر از فعالیتهای امام صدر چگونه بود؟ آیا در این باره مطالبی از ایشان به یاد دارید؟
استاد: آقا سید محمد باقر صدر هم به آقای صدر بسیار اعتماد داشت و امیدهای زیادی به ایشان بسته بود. من حتی اعتقادم بر این است كه گاهی كه ایشان میخواست در برخی از مسائل فقهی اظهار نظر كند، برای تبیین موضوعات به داییجان نامه مینوشت و ایشان موضوع شناسی میكرد. گاهی هم داییجان در برخی از مسائل فقهی به ایشان نامه مینوشت و با یكدیگر بحث میكردند. این دو هم در شناساندن موضوع و هم در استخراج احكام، با یكدیگر همكاری میكردند. البته طبیعی است كه آقا سید محمد باقر در نجف دستش بازتر بود و به برخی مآخذ و منابع، كه یا در لبنان نبود یا آقای صدر فرصت مراجعه به آنها را نداشت، دسترسی بیشتری داشت. به هر حال هر مسافری كه بین نجف و لبنان تردد میكرد، بنابر درجه اعتماد و اعتبارش، پیامی از یكی برای دیگری میبرد. نامههایی كه بین آنها رد و بدل میشد، نامههایی قطور و مفصلتر از نامههای فامیلی بودند. خاله من، یعنی همسر مرحوم آقا سید محمد باقر صدر، در این باره خاطرات زیادی نقل كردهاند.
� ارزیابی علمی شهید صدر از امام صدر چگونه بود؟
استاد: هر كدامشان میگفتند كه وقتی از هم جدا شدیم، دیگری مجتهد مسلم بود. در ضمن آقا سید محمد باقر صدر همواره آشنایی داییجان به زبان فرانسه را یك امتیاز میدانست. ایشان همواره غبطه میخورد كه چرا خود زبان نمیداند! یادم هست كه یك وقتی ایشان میگفت، دیدم فلان مطلبی كه از كانت نقل میشود نمیتواند درست باشد؛ برای اینكه كانت كسی نیست كه با خودش در تناقض بوده باشد. بعدها متوجه شدند كه مترجم مرتكب اشتباه شده بود. یعنی تا این حد موشكاف بودند و در عین حال، بواسطه ندانستن زبان غبطه میخوردند ...
� برخی علماء امروز لبنان كه از شاگردان شهید صدر در نجف بودند، نقل كردهاند كه آن شهید به مناسبتی در دفاع از علمیت امام صدر گفته بودند: «آقا موسی آن زمانی كه در نجف بودند، مجتهد مسلم بودند؛ حالا كه دیگر جای خود دارد». یا اینكه:«اگر آقا موسی در نجف باقی میماند، مرجع علی الاطلاق شیعه میشد». آیا حضرتعالی نیز چنین تصریحاتی را از آن شهید شنیده بودید؟
استاد: بله، مكررا؛ این مسأله واضح بود. همانطور كه اشاره كردم، آقا سید محمد باقر صدر داییجان را مجتهدی مسلم میدانستند. من این مضامینی را كه نقل كردید، البته با تعابیری دیگر، مكررا از مرحوم آقا سید محمد باقر صدر شنیده بودم. مرحوم پدرم از شهید صدر نقل میکردند که سید موسی «ازكی فقهاء معاصر» در «مسائل متحدثه»، یعنی با هوشترین فقیه معاصر در مسائل روز است.
� واكنش شهید صدر در برابر خبر ناپدید شدن امام صدر چگونه بود؟
استاد: ایشان چند بار به من در آلمان تلفن زدند؛ خیلی نگران بودند؛ مرتب سوال میكردند كه چه خبر جدیدی دارید؟ میگفتند كه ما تنها اخباری را میشنویم كه از غربال بیرون میآید! شما آنجا در دنیای آزاد و به تعبیر خودشان «حر» زندگی میكنید؛ دائما میگفتند كه مسكنت آقا موسی مرا نگران كرده است. خانم ایشان هم مرتب خبرها را پیگیری و به ایشان منتقل میکردند. البته آقا سید محمد باقر صدر از همان روزهای اول نسبت به بازگشت امام موسی خوش بین نبود و میگفت دشمن كار خود را كرده است. طبیعتا ایشان این مطلب را نه از روی خبر، بلكه از روی قرائن و استنباطات شخصی بیان میكرد. همانطور كه میدانید، خود ایشان هم در خطر بود و بالاخره هم آنطور شد [7].
رابطه با شهید آیتالله دكتر بهشتی
� آقای طباطبایی! حضرتعالی سالهای طولانی را در كنار امام صدر و شهید بهشتی سپری کرده اید. رابطه بین این دو بزرگوار را چگونه یافتید؟ آنها یكدیگر را چگونه ارزیابی میكردند؟
استاد: مجموعه استنباط من از این دو بزرگوار آن بود كه اینها از زمانهای خیلی قبل با یكدیگر انس و الفت داشته و مبانی فكریشان را یكی كرده بودند. در بسیاری از مواقع حتی وحدت تاكتیك داشتند و نه تنها وحدت استراتژی! اینها ارزش یكدیگر را میدانستند و به جایگاه هم واقف بودند. من یادم هست كه بعد از اعلان ربوده شدن آقای صدر، مرحوم بهشتی از تهران به من در بوخوم زنگ زد. هنوز طنین صدای بغض آلود ایشان در آن بعد از ظهر گرم و شرجی ماه سپتامبر آلمان در گوشهای من هست كه گفت: «آقای طباطبایی! چه خبر از این دوست عزیز ما دارید؟ این برادر عزیز ما، بالاخره بر سرش آمد آن چیزی كه نگرانش بودیم»! شاید دو سه ساعت بود كه رادیوها خبر مفقود شدن داییجان را اعلان كرده بودند. آقای بهشتی تا بعد از ظهر فردای آن روز كه من توانستم یك سری اطلاعات اولیه تهیه كنم، حدود 6 یا 7 دفعه به من زنگ زدند! احمدآقا هم از عراق و از طرف امام مرتب پرس و جو میكرد.
� آیا از دیدارهای شهید بهشتی و امام صدر در آلمان خاطراتی به یاد دارید؟
استاد: بله! مدتی بعد از آنكه آقای بهشتی به هامبورگ آمدند، آقای صدر سفری به آلمان كردند. بالاتفاق از آخن به هامبورگ رفتیم و بر شهید بهشتی وارد شدیم. در آنجا تعدادی از خویشان، دوستان و خصوصا رفقای قدیمی قم جمع شده بودند تا این دو چهره را در كنار هم زیارت كنند. آقای صدر دو نفر لبنانی به همراه داشتند كه به من گفتند اینها را بگردانم. من هم اینها را برداشتم و برای 4 روز به دانمارك رفتیم. وقتیكه برگشتیم پرسیدم، خوب داییجان چكار كردید؟ ایشان هم تعریف كردند كه شب اول من در باره برنامههایم در لبنان صحبت كردم. شب دوم آقای بهشتی در مورد برنامههایشان در آلمان صحبت كردند. شب سوم هم تركیب اهداف، برنامهها و راههای مشتركمان را در ارتباط با اروپا، نجف و ایران مورد بحث قرار دادیم. البته اینجا وارد جزئیات نشدند، فقط به من توصیه كردند كه ارتباط با آقای بهشتی را حتما حفظ و مستحكم كنم.
� این قضیه حدودا در چه سالی بود؟
استاد: باید حدودا در سال 1344 بوده باشد. برای اینكه در سال 1344 من به ایران آمدم و وقتی برگشتم، آقای بهشتی دیگر به آلمان آمده بودند [8]. احتمالا در همان سال 1344 یا سال بعد بوده است! از هامبورگ كه برگشتیم، باز برای داییجان جلسهای در آخن گذاشته شد. من آن موقع در دهكدهای نزدیك آخن به نام «باسوایلر» زندگی میكردم. داییجان نیز به همانجا آمد. یادم هست كه كشیش كاتولیك دهكده به منزل من آمد تا از داییجان دیدن كند. این شخص بسیار مسحور افكار و شخصیت كاریزمائی امام صدر شده بود.
� در بخشی از صحبت تان به آخرین ملاقات امام صدر و شهید بهشتی در آلمان اشاره داشتید! اگر امكان دارد، جزئیات بیشتری از این ملاقات و مباحث مطرح شده در آن را برایمان تعریف بفرمایید:
استاد: بله! این ملاقاتی بود كه در بعد از ظهر یكی از روزها در شهر بوخوم صورت گرفت. قضیه مربوط به بعد از شهادت مرحوم حاجآقا مصطفی است. یك سری فعالیتها و حركتهایی نیز در ایران شروع شده بود. من الآن دقیقا به خاطر ندارم كه آیا داییجان از سفری بر میگشتند و در اروپا توقفی داشتند؟ یا اینكه توقفشان مقدمه سفری بود كه میرفتند؟ در غیر این صورت، ملاقاتشان با آقای بهشتی حتما از قبل تنظیم شده بود و میخواستند كه با هم یك مشورتی داشته باشند. البته در این سفر آقای بهشتی ملاقاتهای فراوانی با افراد و انجمنها و كادرهای سیاسی و نمایندگان گروههای اسلامی داشتند. از جمله با افراد كادر بالای انجمن اسلامی حتی در جلسه یادبود سالگرد فقد دكتر شریعتی هم شركت كردند. من الآن تردید دارم كه آیا با هم از قبل قرار داشتند یا خیر. اگرچه مجموع استنباط من از برخوردهای اولیه آنها با یكدیگر كه در منزل ما صورت گرفت، این است كه این قرار از قبل تدارك دیده شده بود. البته من از هیچكدام نپرسیدم. اصولا روش ماها اینگونه بود كه بیش از مطالبی كه به ما میگویند یا مورد نیازمان هست، نپرسیم. این اقتضای آن دوران از مبارزات بود. به هر حال، در یكی از جنگلهای اطراف بوخوم قدم میزدیم. من دقیقا یادم هست كه بعد از اینكه صحبتهای اصلی خودشان تمام شد، كه تماما در مورد ایران و وضع سیاسی و اجتماعی مردم بود. دو موضوع جالب مورد بحث قرار گرفتند:
موضوع اول در مورد اعتماد حضرت امام به مردم بود! آقای بهشتی گفتند: «من نمیدانم كه در ذهن «آقا» چه میگذرد»؟ آن موقع هنوز به ایشان «امام» نمیگفتند و لذا «آقا»ی مطلق به معنای امام خمینی بود. آقای بهشتی گفتند: «من نمیدانم که چه مطالبی را به ایشان گزارش میدهند و ایشان چه تصوراتی از اوضاع داخل ایران دارند كه اینطور پشت سر هم بیانیه میدهند؟ لا اقل آن مقداری كه من لمس میكنم، جامعه ما هنوز این مقدار آمادگی را ندارد»! البته این امر بدان معنی نیست كه آن شهید بزرگوار نسبت به حركات امام معترض بود. امروز من اینچنین استنباط میكنم كه ایشان از طرحها و گامهای بعدی امام اطلاعی نداشتند. چه بسا اگر از این مسائل اطمینان خاطر داشتند، مسأله را طور دیگری طرح میكردند. من در همان سفر ترتیب ملاقات تلفنی ایشان را با حاج احمد آقا دادم. حاج احمد آقا آنوقت دیگر در نجف و در خدمت امام بودند، دادم. به هر حال داییجان در پاسخ آقای بهشتی گفتند:
«من نمیدانم كه الآن چه چیزی مورد نظر شما و یا در ذهن آقای خمینی هست. اما درون من گواهی میدهد كه آقای خمینی قدمهای درستی را برداشتهاند. من رؤیت خیلی واضحی از حركتهای ایشان دارم و به نظرم میرسد كه ایشان خیلی بیشتر از سیاسیون به مردم اعتقاد پیدا كردهاند. گزارشهایی هم كه برای من میآیند، چه از ایران و عراق و چه از اوضاع سیاسی خاورمیانه و جهان، بیانگر آنند كه ایشان در این اعتقاد اشتباه نكردهاند و مردم این آمادگی را دارند. خصوصا الآن هم دورانی است كه شما نباید خیلی نگران فریفتن عامه مردم توسط بنگاههای تبلیغاتی باشید. الآن حركت مذهبی از مردم و دانشگاه شروع شده و به پایگاهش در مساجد رسیده است. این خیلی فرق دارد با حركتی كه فقط از مساجد شروع شود و پایگاهش در خانهها و حسینیههای مراجع باشد. الآن دیگر جوانها به میدان آمدهاند، دانشگاهها هم پشت قضیه هستند. بنابراین رؤیت واضح است و حركت به جلو خواهد رفت و راه برگشتی وجود ندارد».
موضوع دوم در مورد جانشینی حضرت امام بود! داییجان گفتند: «یك نگرانی برای من باقی مانده است و آن اینكه حركت تا به الآن قائم به شخص آقای خمینی است». ایشان تاكید داشتند كه با توجه به تحركات دشمن، باید به فكر مرجعیت بعد از امام بود و نگذاشت كه حركت از این لحاظ صدمه ببیند. از آقای بهشتی پرسیدند آیا در این باره فكری كردهاید كه ایشان آقای منتظری را مطرح نمودند! داییجان با شگفتی پرسیدند آقای منتظری؟ آقای بهشتی پرسیدند مگر شما عقیدهای غیر از این دارید؟ آنوقت داییجان ضمن اشاره به اخلاص و ارادتشان نسبت به آقای منتظری و با تاكید بر شرایط و خصوصیات مهم مرجعیت در این زمان، صراحتا جواب مثبت داده و آقا سید محمد باقر صدر را نام بردند! در آنجا توضیح دادند كه مبانی فكری، سیاسی، اجتماعی و مذاق فقهی آقا سید محمد باقر با آقای منتظری خیلی تفاوت دارد. گفتند كه مبانی فقهی آقا سید محمد باقر صدر مبانی جدیدی است كه جوابگوی نیازهای امروز جامعه است. تاكید داشتند كه آقا سید محمد باقر كسی است كه در تشخیص موضوعات خیلی باهوش بوده و با آن مبانی فقهی درستی كه دارد، به خوبی میتواند نیازهای حكومتی شما را در عصر جدید پاسخ گوید. یادم هست كه ایشان به گونهای این مطلب را بیان میكردند، كه معلوم بود كوچكترین تردیدی در آن ندارند. برای اینکه آقای بهشتی سؤال كردند كه آیا شما این را جدی میگویید؟ كه داییجان طوری بر مطلب تاكید كردند كه روشن بود كمترین تردیدی در این تشخیص خود ندارند. البته همانطوریكه اشاره شد، آقای صدر بواسطه اینكه در بعضی دروس مقدماتی حوزه شاگرد آقای منتظری بودند، خیلی به ایشان علاقه داشتند؛ منتها نه به عنوان مرجع و رهبر بعد از امام!
� آیا آقای بهشتی این تشخیص آقای صدر را پذیرفتند؟
استاد: آقای بهشتی مخالفتی نكرد. قاعدتا به این دلیل كه به ایشان اعتقاد داشت و میدانست كه بدون دلیل حرفی نمیزند. شاید تنها ایرادی كه مثلا میتوانستند بگیرند آن بود كه آقا سید محمد باقر صدر در نجف است و دسترسی به ایشان نیست. آن زمان هم مسالهای تحت عنوان ولایت فقیه همانند امروز مطرح نبود. اگر آقای بهشتی در این مورد با داییجان هم نظر نبوده باشند، احتمالا تنها موردی بوده است كه با هم اختلاف نظر داشتهاند.
� اشاره داشتید كه امام صدر و شهید بهشتی، پیرامون چگونگی تداوم حركت اسلامی در منطقه به استراتژی واحدی رسیده بودند. اگر ممكن است، قدری در مورد این استراتژی برای ما صحبت بفرمایید:
استاد: بله! بعد از حركت 15 خرداد و حتی قبل از آن، تعدادی كه گفتیم محصول حوزه و قاعده نیستند، مثل آقایان بهشتی، صدر، مطهری و دیگر همفكرانشان، به ارزیابی و تحلیل حركتهای گذشته پرداختند. آمدند و گفتند، بیاییم بررسی كنیم كه چرا حركتهای مذهبی گذشته به ثمر ننشستند. اینها نهایتا به این تحلیل رسیده بودند كه اگر چنین حركتی بخواهد در ایران به نتیجه برسد، با توجه به تجربیات منفی كه مردم ایران از حزب و تحزب دارند، حتما باید سازمانی بوجود آید كه سه ضلع و سه بعد را تؤاما داشته باشد. طبیعتا بعد اول مذهبی بودن حركت است؛ یعنی در ایران هر حركتی كه مذهبی نباشد، به شكست منتهی میگردد. بعد اعتقادی و ایدئولوژیك باید موجود باشد. تنها در این صورت است كه حركت در دل مردم جای میگیرد، با حرام و حلال وفق داده میشود، دچار اپورتونیسم و فرصت طلبی نخواهد شد، و اعتماد مردم را به دنبال خواهد داشت. بعد دوم بعد سیاسی است. اینجا باید سیاست را تعریف كرد. سیاست یعنی حركتی كه جلب توجه عام را بكند و نه عوام. یادم هست كه داییجان آقا موسی روی این تعبیر خیلی تاكید داشتند! یعنی بین عوام و عام خیلی تفاوت قائل بودند. بنابراین حركت باید بعد سیاسی داشته باشد. بعد سوم هم قدرت یا نیروی نظامی است. ما باید در این سه جهت، یعنی ارتقای ایدئولوژیك، حركت سیاسی و كسب قدرت حركت كنیم. داییجان همیشه مكعبی را مثال زده و میگفتند:
«اگر از یک گوشه و از یک نقطه این مکعب روی این سه بعد حركت کنیم، یك حركت حجمی خواهیم داشت. تنها در این صورت است كه میتوان یک حجم را بوجود آورد. هر كدام از این سه بعد كه نباشند، حركت سطحی خواهد بود».
معنای این سخن آن است که اگر مثلا مردم را جذب كرده و بعد سیاسی را داشته باشیم، حتی اگر مرجعی هم جلودار باشد، تازه تنها یك سطح را پوشاندهایم و در صورت اکتفا به این حد حركتمان قشری خواهد بود. از آن طرف اگر مردم را داشته باشیم و قدرت را نیز داشته باشیم، اما بعد رهبری دینی و ضلع ایدئولوژیک را فاقد باشیم، تازه مثل میرزا كوچك خان خواهیم بود و باز حركتمان سطحی خواهد بود. از آن طرف هم میبینیم که در جنبش اعتقاد هست؛ قدرت هم هست؛ اما مردم به معنای سیاسی عام و نه حرکتی مقطعی و گروهی، حضور ندارند. باز حرکتی سطحی و محکوم به شکست است. بنابراین اگر بخواهیم درست حركت کنیم، باید همزمان بر روی سه ضلع مكعب حركت نماییم، تا تمامی آن از حجم پر شود؛ به بیان دیگر هر چه در جامعه هست بیرون ریخته و خود آنرا پر نماییم. اینگونه میتوانیم به یک انقلاب اجتماعی برسیم. به قول حافظ:
چنان پر شد فضای سینه از دوست
كه یاد خویش گم شد در ضمیر
بزرگانی مثل مرحوم سید محمد باقر صدر، آقا موسی، مرحوم بهشتی، مرحوم مطهری، مرحوم طالقانی و چه بسا مرحوم شریعتی، اینگونه فكر میكردند و بعد از 15 خرداد نیز به همین شكل حركت كردند. به عنوان مثال آقای بهشتی در همین راستا مدرسه حقانی را درست كرد. در عین حال حركت سیاسی خود را نیز در قالب حرکت عمومی امام، در داخل و خارج داشت. گروههای مخفی سازمانی هم تدارک کسب و تسخیر قدرت را فراهم میکردند. از آن طرف آقای صدر هم در آنجا آن مدرسه علوم دینی را درست كرد. بعد هم حركت المحرومین را بوجود آورد كه یك حركت سیاسی عام بود. چرا كه هم شیعهها در آن بودند، هم اهل سنت و هم مسیحیان. بعد نظامی حركت ایشان هم حركت امل بود كه جوانهای شیعه را حسابی به فعالیت انداخته بود. دكتر چمران هم در این قسمت اخیر كار میكرد. بنابر این همانطوریكه مشاهده میشود، وحدت رویه كاملا به چشم میخورد. روش تعقل و مبانی اندیشهها دقیقا یكی است. دقیقا همان كاری كه آقای بهشتی و دوستانش در ایران انجام میدهند، آقای صدر هم در آنجا انجام میدهد. این اقدامات نه تنها مشابه هم هستند، بلكه همزمان یكدیگر نیز هستند. كاملا پیداست كه این افراد حتی از دوران قبل از 15 خرداد، یعنی از همان ایام تحصسیلات حوزوی با یكدیگر همفكر و هماهنگ بودهاند. بعد از 15 خرداد نیز نشستهاند و جمع بندی كردهاند كه چگونه در آینده حركت نمایند. اینجاست كه اگر به بعد فرهنگی حركت توجه كنیم، حركت امثال دكتر شریعتی و مهندس بازرگان معنا پیدا میكند؛ بردن مذهب به دانشگاه معنا پیدا میكند؛ تقویت دانشجویان خارج از كشور معنا پیدا میكند؛ یعنی همه به هم متصلند و در یك چارچوب جای میگیرند.
رابطه با استاد شهید آیتالله مطهری
� در بخشی از صحبتتان به جملهای از شهید مطهری در مورد امام صدر اشاره داشتید. حقیقت آن است كه ما برای اولین بار اطلاعاتی در مورد دیدگاههای شهید مطهری نسبت به ایشان میشنویم. اگر امكان دارد، قدری پیرامون روابط این دو بزرگوار صحبت بفرمایید:
استاد: بله! رابطه بین این دو بزرگوار همیشه خیلی گرم بود. آقای صدر قبل از اینكه به لبنان برود، با آقای مطهری خیلی مانوس بود. من یادم هست كه ایشان در یكی از جلسات انجمن اسلامی به بچهها توصیه كرد تا هر كتابی كه از آقای مطهری بدستشان آمد، حتما بخوانند. همواره از كتابهای آقای مطهری خیلی تعریف میكرد و میگفت، ایشان وقتی آقای مطهری شد كه از حوزه برید؛ و اگر در حوزه باقی مانده بود، از بین رفته بود ...
� ببخشید! آیا خودتان هیچگاه مستقیما با آقای مطهری در مورد امام صدر صحبتی داشتهاید؟
استاد: مفصلا! زمانی كه امام در پاریس اقامت داشتند، آقای مطهری چند روزی را به آنجا آمدند. از مفقود شدن داییجان چند ماهی نگذشته بود. در آنجا صحبتهای زیادی پیش آمد. یادم هست كه هر وقت مرا میدیدند، به یاد داییجان میافتادند و چند جملهای در مورد ایشان صحبت میكردند. بخصوص یادم هست كه هر وقت خودم صحبت میكردم، آقای مطهری در حركات من خیلی دقیق میشدند؛ به قول قمیها، در این حركات «تیلیت» میشدند. یادم هست كه یكبار به یكی از آقایانی كه احتمالا آقای موسوی اردبیلی بود، گفتند ببینید كه این چقدر حركات دستش شبیه به آقا موسی است! در این چند روز، آقای مطهری صحبتهای زیادی در مورد داییجان داشتند.
� اگر ممكن است، برخی از این صحبتها را بیان بفرمایید:
استاد: بله! دقیقا به خاطر دارم كه در یكی از شبها، جلسهای داشتیم كه آقای مطهری بودند، من بودم، دكتر یزدی بود، مرحوم شهید عراقی بود، آقای خوئینیها بودند، مرحوم لاهوتی بود و احتمالا هم آقای موسوی اردبیلی. شب خیلی زیبایی بود. یك جمع خیلی صمیمی تشكیل شده بود. آنجا آقای مطهری خیلی یاد آقای صدر كردند. جلسه با این بحث آغاز گردید كه حركت مردم ایران دیگر نخواهد خوابید. صحبت از این بود كه اگر شاهپور بختیار خدای نكرده امام را در ایران ترور كند، چه اتفاقی خواهد افتاد. حرفهای زیادی زده شد و آخر به این نتیجه رسیدند كه این حركت دیگر نخواهد خوابید. علت عمدهای كه ذكر شد آن بود كه مذهب به دانشگاه آمده است. به همین جهت هم میگفتند كه نیازی نیست تا حركت مسلحانهای انجام گیرد. من تعبیر آقای صدر را گفتم که ما بجای اینكه ارتش جدیدی به عنوان نیروی مسلح درست كنیم، ارتش موجود ایران را تسخیر خواهیم كرد. بحث كه به اینجا رسید، آقای مطهری شروع كردند به غبطه خوردن از اینكه آقا موسی در صحنه نیست. میگفتند كه اگر آقا موسی الآن بود، چون دنیا را دقیقا میشناخت، میتوانست كسی باشد كه وضع جهان را برای امام تشریح كند و به عنوان یك كارشناس قوی موضوعات و نیازها را بگوید. ایشان تاكید داشتند كه احكام واضح هستند و اشكال همه ماها در عدم شناخت موضوع است. بعد وارد یك سری خصوصیات داییجان شدند. گفتند كه آقا موسی یك ادیب تمام عیار است؛ در شعر اینجوری است؛ در تاریخ ادب و عبارت پردازی رو دست ندارد؛ در موسیقی ذوق و تبحر دارد؛ زبان فرانسه بلد است و از منابع مستقیم استفاده میكند؛ به سیاست وارد است؛ میداند كه با هر كس چگونه صحبت كند؛ اگر با دو سیاستمدار مخالف دیدار كند، خواسته خودش را بر هر دو تحمیل میكند؛ اینها را گقتند تا به فلسفه رسیدند. گفتند كه ایشان موضوعات پیچیده منظومه را با یك سرانگشت حل میكرد؛ تاكید داشتند كه ایشان از بهترین افرادی است كه حرفهای ملاصدرا را به درستی فهمیدهاند؛ اگر آن جلسه را به یاد آقای موسوی اردبیلی بیاورید، شاید مطالبی بیشتری هم در ذهن داشته باشند.
� آیا در آن سفر صحبت دیگری هم داشتند؟
استاد: بله! یادم هست كه در یكی از شبها آقای مطهری میگفتند، خدا كند تا كسانی كه میتوانند روی مسائل فكری كار كنند، اسیر امور اجرایی نشوند. در اینجا باز از آقا موسی اسم بردند و گفتند: «كسی كه امروز در تبیین موضوعات به درد میخورد، آقا موسی بود». شاید در همان موقع بود و یا در وقتی دیگر، كه حتی اشك در چشمشان جمع گردید؛ دستی به محاسنشان كشیدند، بر زانوی خود زدند و گفتند: «افسوس! شما هنوز نمیدانید كه ما چه كسی را از دست دادیم؛ ما یكی از بزرگترین یاران فکری و عملی انقلابمان را از دست دادیم؛ آقا موسی در دنیای عمل و اجرا نیازها را درک کرده بود؛ مسائل و مشکلات را میدانست و لمس کرده بود؛ برای اغلب موضوعات حکم فقهی داشت؛ او را خیلی حساب شده از ما گرفتند» ...
با انقلاب اسلامی و امام خمینی
� جناب آقای طباطبایی! اگر اجازه دهید، میخواهیم موضوع بحث را قدری عوض كنیم! امام صدر تا چه حد با حركت امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران هماهنگ بودند؟
استاد: ببینید! اغلب سفرهایی كه ما به لبنان میرفتیم، صرفا در رابطه با مسائل سیاسی ایران بود. گاهی اوقات ما جلساتمان را عمدا در لبنان تشكیل میدادیم. عدهای از ایران میآمدند، عدهای از جاهای دیگر، و جلسات را در لبنان تشكیل میدادیم. خوب، مبنای ما در رابطه با مسائل ایران، تنها و تنها حركت امام خمینی بود. آقای صدر در تمامی این مسائل به ما كمك میكرد؛ پول در اختیار ما میگذاشت؛ من در همین رابطه خاطرات زیادی دارم كه شاید برخی از آنها هنوز هم صلاح نباشد كه بازگو شوند. در عین حال به یکی دو مورد اشاره میکنم. مثلا امکاناتی که دولت آقای حافظ اسد در اختیار ما گذاشت، تنها به دلیل اقدامات داییجان بود. از دکتر چمران شنیدم که قبل از دستگیری هسته مرکزی مجاهدین خلق در سال 1350، یعنی گروه حنیفنژاد که خیلی به مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان نزدیک بودند، ملاقاتهای مکرری میان شهید باکری، شهید خاموشی و نیز یکی از برادران آلادپوش با آقای صدر صورت گرفت. البته ملاقاتها بسیار محرمانه بودند. من احتمال میدهم که آقای صدر با تهیه گذرنامههای لبنانی، کار رفت و آمد مجاهدان را تسهیل میکردند. البته این امر به دلیل اعتماد به حمایت مرحوم طالقانی از آنها بوده است. از این نمونهها الی ماشاءالله فراوان است و حد و حصار ندارد.
� برخی مخالفین امام صدر چنین وانمود كردهاند كه گویا حضرت امام نسبت به حركتهای ایشان زیاد خوشبین نبودهاند و اینكه اختلافاتی بین آن دو بزرگوار وجود داشته است. آیا حضرتعالی چنین مطلبی را تایید میکنید؟
استاد: من هیچگاه چنین احساسی نداشتم. اگر چه این مطلب زیاد گفته میشود و ظاهرا برخی مایلند كه اینگونه وانمود شود. درست در همان زمانهایی كه میگفتند امام نسبت به حركتهای امام موسی و یا شخص ایشان خوشبین نیست، ما میبینیم كه ایشان آن تلگراف را به یاسر عرفات میزنند كه من نسبت به سرنوشت آقای صدر نگران هستم. من هیچگاه چنین احساسی را نداشتم كه امام ذرهای در دلشان نسبت به آقای صدر كدورت داشته باشند و یا اینكه جهت حركت ایشان را بر خلاف مصالح امت اسلام بدانند. امام در تمامی سفرهایی كه من خدمتشان رسیدم، در مورد آقای صدر سؤال میكردند؛ احوالپرسی میكردند و سلام ایشان را میرساندند! همین داستان سفر ما به لیبی و بهرهگیری از رادیو را خود امام تایید کردند. البته ظاهرا آقای دعایی هم در جریان امر بود.
� آیا خاطرهای به یاد دارید كه بیانگر عمق روابط حضرت امام و امام موسی صدر باشد؟
استاد: بله، خاطرات كه زیاد هستند! یكی از زیباترین این خاطرات به اولین ملاقات من با امام در پاریس مربوط است. روزی كه قرار بود امام به پاریس بیایند، من خودم را از آلمان به آنجا رساندم تا در فرودگاه به ایشان ملحق شوم. البته امام زودتر رسیده بودند و در محل اقامت خود مستقر شده بودند. وقتیكه به محل اقامت امام رسیدم، دیدم كه آن بزرگوار در داخل اتاق روی تشكی نشستهاند و آقایان هم دور تا دور ایشان جمع شدهاند. از در كه وارد شدم، چشم امام به من افتاد. درست همانند كسی كه در دیار قربت آشنایی را میبیند؛ یك چنین حالتی را من در ایشان احساس كردم. امام روی تشكی كه نشسته بودند، دستی زدند و اشاره كردند كه بیا و اینجا بنشین. وقتی كه به كنار ایشان رسیدم، گفتم كه آقا، شما كجا و اینجا كجا! امام جواب دادند: «خوب، اگر دائیت بود كه ما به اینجا نمیآمدیم»! بعد با لهجه قمی و به شوخی گفتند: «چه بهش كردی؟ چه بلایی سر دائیت آوردی»؟ خوب، این نشان دهنده یك عاطفه و یك احساس قلبی بود كه ایشان نسبت به داییجان داشتند. به همین جهت من معتقدم كه این شبهاتی كه برخی مطرح كردهاند، نمیتوانند صحت داشته باشند.
� آیا در سفرهایی كه به نجف داشتید، هیچگاه حامل پیام یا نامهای بین آقای صدر و حضرت امام، یا مرحوم آقا سید محمد باقر صدر نبودید؟
استاد: من دو بار برای آقا سید محمد باقر نامه بردم. البته از محتوای آنها خبر نداشتم. خدمت امام نیز هر وقت میرسیدم، سلام میرساندم و شرحی از وقایع لبنان را ارائه میكردم. ایشان هم متقابلا سلام میرساندند؛ سراغ میگرفتند و احوال پرسی میكردند. همانطور كه گفتم، من هیچگاه در حضور امام احساس نكردم كه ایشان كوچكترین گلهای از آقای صدر داشته باشند. اگرچه اگر هم اختلاف نظر یا اختلاف سلیقهای میداشتند، امری طبیعی میبود. البته یک نكته را باید متذکر شوم:
تبلیغاتی كه گروههای چپ لبنانی، فلسطینی، عراقیها و سازمانهای جاسوسی علیه امام موسی صدر به راه انداخته بودند، یك فضای وحشتناك و مسمومی را در برخی مناطق بوجود آورده بود، كه قضاوت را برای كسانی كه اوضاع را از ریشه و اساس نمیشناختند، واقعا مشكل ساخته بود. اوضاع حتی برای دوستان امام موسی صدر در ایران نیز گاه روشن و واضح نبود، به گونهای که كتبا و شفاها توضیح میخواستند. البته این اواخر، تبلیغات چپیها، ساواك، آخوندهای درباری و حتی روحانیون مخالف دكتر شریعتی نیز که از طبعا داییجان گله مند بودند، در ایران بسیار شدت یافته بود. در اروپا نیز مخالفین انجمنهای اسلامی، طرفداران كنفدراسیون، اكثریت فلسطینیهای چپ طرفدار جورج حبش، دار و دسته معدود فلسطینیهای طرفدار عراق، به اضافه مطالبی كه گاه و بیگاه دوستان آقای جلال فارسی شایع میكردند، حقیقتا اوضاع را بسیار شبههانگیز و دشوار ساخته بود. امام وقتی در نجف مطالب این نوع نشریات را میخواندند، و بعد هم از چند نفر دوست جلال فارسی مثل آقای روحانی موْلف كتاب «نهضت امام خمینی» مطالبی علیه آقای صدر میشنیدند، کاملا طبیعی بود که دچار سوال و ابهام شوند. اگر شما این عوامل را با هم جمع زنید، و بعد هم اختلاف نظر حاجآقا مصطفی را با داییجان بر سر مرجعیت امام، و نه زعامت سیاسی ایشان، به آن اضافه کنید، تصدیق خواهید کرد كه پیدا شدن ابهام و سوال در ذهن هر انسانی امری طبیعی بود ...
� آیا حضرت امام از این فضای مسموم متاثر میشدند؟
استاد: همین را میخواهم بگویم؛ من هیچگاه در حضور امام احساس نكردم كه ایشان كوچكترین گلهای از داییجان داشته باشند. هوش، فراست و درایت امام از سویی و نیز توضیحات كتبی و شفاهی ما از سوی دیگر، مسأله را برای ایشان کاملا روشن و ابعاد فداكاری داییجان را نمایان ساخته بود.
� خود امام صدر با این فضای مسموم چه برخوردی داشتند؟
استاد: داییجان اگرچه از آن اوضاع خوششان نمیآمد، اما آن را طبیعی تلقی میكردند. كم اتفاق نیفتاد كه حتی دوستان خیلی نزدیك ما با شك و تردید مطالبی را سوال كردند. البته داییجان وقتی از دوستان و «خودیها» قضاوتی ناعادلانه میشنیدند، خیلی رنج میبردند؛ اما آن را هم با سعه صدر خاص خود تحمل میكردند و با حوصله فراوان ریشههای اوضاع را شرح میدادند.
� به نظر میرسد که یکی از موضوعات عمده گفتگوی شما با روحانیون ایرانی مقیم نجف، تشریح اوضاع لبنان و تبیین دیدگاههای امام صدر بوده است؟
استاد: همینطور است؛ حقیقتا از داغترین مباحثات ما با دوستان نجف، همین بحثها بود. قبلا هم در جائی دیگر گفته بودم كه این برادران، به جز تعدادی اندک، غالبا تحت تاثیر تبلیغات رایج قرار داشتند؛ با این حال من وظیفه خود را انجام میدادم. اما انصافا امام خمینی كمتر از این تبلیغات متاثر میشدند. یك اشاره كوچك ذهن ایشان را روشن میكرد. همانطور كه در ابتدای این گفتگو خدمتتان گفتم، من از اینكه باید از دائی خود حمایت میکردم، سخت ناراحت بودم؛ با خود میگفتم نكند خدای ناكرده فكر كنند، که من به خاطر قرابت و خویشاوندی است که این چنین از حق و حقیقت دفاع میكنم. با این حال حداقل لازم را بر حسب تشخیص خود، با امام، شهید محمد باقر صدر و دیگران در میان میگذاردم.
� رابطه مرحوم حاجآقا مصطفی با امام صدر چگونه بود؟ آنگونه كه نقل كردهاند و خود نیز اشاره داشتید، گویا ایشان از منتقدین امام صدر بودند [9]؟
استاد: بله! رفتار حاج آفا مصطفی متفاوت بود. ایشان نظر موافقی نسبت به داییجان نداشت و آن هم تنها به یك دلیل بود. بطور كلی رفتار حاجآقا مصطفی در تشكیلات امام اینگونه بود كه ایشان بیشتر به مرجعیت امام میاندیشید تا به جنبههای سیاسی آن بزرگوار؛ ایشان حتی اعتقاد داشت كه اگر برخی حركتهای سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه بزند، باید جلوی آنها را گرفت. ایشان معتقد بود كه امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند. حاجآقا مصطفی از این دیدگاه بود که به همه مسائل مینگریست. هر قدمی كه كسی بر میداشت، اگر در جهت تایید و ترویج مطلق امام نبود، حاجآقا مصطفی با او درگیر میشد. خوب، حضرت امام بعد از انقلاب بود که به عنوان «امام» شناخته شدند. ایشان قبل از انقلاب تا این حد شناخته شده نبودند. یعنی پیش از آنكه در ایران به عنوان یك زعیم سیاسی مطرح شوند، كمتر برای عامه مردم و جهان تشیع به عنوان یك مرجع مطرح بودند. بعد از تبعید ایشان به عراق، فوت آقای حكیم و تلاشهای برخی از دوستانشان در ایران بود که كم كم زمینه مرجعیت ایشان در ایران فراهم گردید. در حالیكه در جهان تشیع و خارج از ایران، سیطره مطلق با آقای خویی بود. در لبنان نیز تنها آقای خویی مطرح بود. داییجان تعریف میكردند كه اگر گاهی در لبنان حتی بعد از آقای خویی نام آقای خمینی را ببرم، آخوندهای اینجا شك كرده و موضع میگیرند! برای اینكه همه فارغالتحصیل نجف هستند و اصلا آقای خمینی را نمیشناسند. اگر چیزی هم شنیدهاند، از وابستگان شاه و عوامل سفارت بوده است. میگفتند: «با وجود آن آخوندهایی كه ذهنشان خالی است، ارتجاعی فكر میكنند و خود به خود هم جمود ذهنی دارند، من ناچار هستم طور دیگری زمینه را هموار كنم». اما همانطور كه گفتم، حاجآقا مصطفی این حالت را تحمل نمیكرد.
� آیا شما هیچگاه با حاجآقا مصطفی در این باره صحبت كرده بودید؟
استاد: بله! من یكی دوبار از حاجآقا مصطفی سؤال كردم كه چرا نسبت به آقای صدر كم لطف هستند؟ البته ایشان هیچگاه بی احترامی نمیكرد. مثلا هر وقت كه مرا میدید، از داییجان احوال پرسی میكرد و سلام میرساند. یعنی در این حد همواره رابطه وجود داشته است. جواب حاجآقا مصطفی این بود كه آقای صدر مروج آقای خویی هستند. میگفتند كه ما الآن تمام تلاشمان این است كه مسأله مرجعیت آقا را جای اندازیم تا به دنبال آن بتوانیم كارهایمان را انجام دهیم. اما آقا موسی با ما راه نمیآید [10]! آقا سید محمد باقر هم در اینجا برنامههای خودش را دارد! ایشان دلش میخواست كه مثلا آقا سید محمد باقر در بیرونی حضرت امام بنشیند! آنهم كسی مانند آقا سید محمد باقر صدر كه وقتی در سن 26 سالگی تدریس خارج اصول را شروع كرد، چنان استقبالی شد كه همه از درس آقای خویی به درس ایشان كشیده شدند؛ به گونهای كه خود آقا سید محمد باقر شرمنده شد و درس را تعطیل نمود ...
� آیا هیچگاه شد كه امام صدر و مرحوم حاجآقا مصطفی را در جلسهای كنار هم دیده باشید؟
استاد: من در دو جلسه این دو بزرگوار را كنار یكدیگر مشاهده كردم. یك بار در لبنان بود و یك بار در سوریه. این قضیه به سال 1356 بر میگردد و گویا حاجآقا مصطفی از سفر حج باز میگشت. دیدار اول در روستای كیفون و كوتاه بود که بیشتر جنبه تشریفاتی داشت. دیدار دوم كه مفصلتر بود، در دمشق و در دفتر آقای صدر انجام گرفت. عدهای از جمله آقای بجنوردی همراه حاجآقا مصطفی بودند. حاج احمد آقا هم حضور داشت و من احساس میكردم كه ایشان میزبان است. شاید هم سعی داشت كه بحثی در نگیرد. البته من آن موقع این احساس را نداشتم و الآن كه صحنه آن روز را مرور میكنم، چنین مطلبی به ذهنم میرسد. آن موقع احساسم دقیقا این بود كه ایشان حالت میزبانی دارد. در آن جلسه گفتگوها بسیار صمیمانه بودند. بحث در باره لبنان، فلسطینیها و همچنین در باره ایران بود. آقای صدر گله كوچكی كردند كه برخی از ایران میآیند و بدون اینكه شرائط اینجا را بدانند، توقعاتی دارند كه متناسب با اوضاع لبنان نیست. یادم هست كه ایشان در مورد اهل سنت لبنان گفتند: «اینها اگر لااقل عمر را قبول میداشتند، من دستشان را میبوسیدم»! اوضاع پیچیده لبنان، وضعیت طوائف آن و انگیزههای تاسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه را تشریح كردند و آنگاه محذورات و ملاحظات خودشان را بیان كردند. ایشان تاكید داشتند كه تا كسی به لبنان نیاید و مسائل آنجا را از نزدیك لمس نكند، نمیتواند ابعاد گسترده مشكلات را درك نماید ...
� واکنش حاجآقا مصطفی چه بود؟
استاد: حاجآقامصطفی گوش میدادند و مرتب تایید میكردند ...
� بسیاری از منتقدین امام صدر بواسطه برخی برخوردهای باز و همچنین دیدگاههای روشنفكرانه آن بزرگوار، با ایشان مخالفت میكردند. آیا احتمال میدهید كه این مسائل نیز در مواضع حاجآقا مصطفی نسبت به ایشان تاثیر گذاشته باشند؟
استاد: بعید میدانم! اینها در آن مسائلی كه به مذاق و مشرب فقهی ارتباط داشت، هیچ مشكلی با هم نداشتند. برای اینكه هر كدام بر اساس استنباطی كه داشتند، به نظری رسیده بودند. چه بسا كه خود حاجآقا مصطفی هم به چنین نظراتی رسیده بود؛ منتها به جهت ملاحظه شرائط نجف اظهار نكرده بود. بنابراین حتی اگر در چنین مسائلی هم با یكدیگر اختلاف نظر داشتند، هیچگاه آنها را مطرح نمیكردند. یعنی چیزی نبود كه بتوان به آن خرده گرفت. هیچگاه كسی نگفت كه آقا موسی از روی لاابالیگری موسیقی گوش كرده و یا از روی لاابالیگری اهل كتاب و ذبیحه آنان را حلال میداند. چون همه فقاهت ایشان را پذیرفته بودند؛ مراتب تعهد، تعبد و تشرع ایشان را میدانستند و به آراء ایشان احترام میگذاشتند. من از آقای بهشتی شنیدم كه داییجان قبل از اینكه به لبنان برود، در یك جلسه چند ساعته پیرامون عدم حرمت موسیقی برای دوستانشان صحبت كرده بود. آقای بهشتی تعریف میكرد كه داییجان تمامی روایاتی را كه فقها بر اساس آن به حرمت موسیقی رسیده بودند، به دو یا سه مبنا بر گرداندند و بر همه آنها خدشه وارد کردند. منظور ایشان آن بود كه آراء داییجان مبنای فقهی دارد. بنابراین، اینگونه مباحث و احیانا اختلاف نظرها، در روابط امثال حاجآقا مصطفی با آقای صدر اثری نداشت. به نظر من تنها مشكلی كه حاجآقا مصطفی با داییجان داشتند، مسأله مرجعیت امام بود.
� عمده شبهاتی كه پیرامون ارتباط امام صدر با انقلاب اسلامی ایران و همچنین مقاومت فلسطینی مطرح شده است، توسط دو كتاب «نهضت امام خمینی» [11] [10] و «زوایای تاریك» [12] بوده است. با توجه به اینکه حضرتعالی هر دو كتاب را مشاهده فرمودید، در باره شبهات مطرح شده توسط آنها چه نقطه نظراتی دارید؟
استاد: اتفاقا یكی از كسانی كه با داییجان و آقا سید محمد باقر صدر خیلی مخالفت میكرد و شدیدا بد و بیراه میگفت، همین مؤلف كتاب «نهضت امام خمینی» است. در رابطه با ایشان خاطرهای دارم كه ذكر آن به اندازه كافی گویای حقایق خواهد بود. یادم هست كه در یكی از سفرهایم به نجف اشرف، شب اول منزل آقا سید محمد باقر صدر بودم. برای روز بعد با برخی از برادران روحانی مبارز قرار گذاشته بودیم. در این بین یك دور هم با امام ملاقات كرده بودم ...
� ببخشید! این قضیه به چه سالی مربوط میگردد؟
استاد: این قضیه باید به سال 1348 یا 1349 برگردد. در فصل پاییز بود. دوستان را دور هم جمع كرده بودیم؛ منهای آقای دعایی، بقیه بودند. آقای كروبی بود؛ آقای محتشمی بود؛ آقای نفری بود؛ آقای املایی بود؛ آقای شریعتی بود؛ آقای احسانی بود كه الآن در شورای عالی قضایی قم مشغول هستند؛ و همچنین عدهای دیگر. امام تازه درس ولایت فقیه را شروع كرده بودند. مسأله فلسطینیها هم در لبنان خیلی حاد شده بود. مؤلف این كتاب بر آن عقیده بود كه این دو پسر عموی بزرگوار، هر دو عوامل مستقیم موساد و امپریالیزم هستند! یكی در بیروت و دیگری در نجف! میگفت که اینها در رابطه با امپریالیزم روی مغز مراجع كار میكنند! در مورد امام موسی میگفتند كه ایشان به این دلیل عامل امپریالیزم و صهیونیزم است كه هیچ رد پایی از خود بر جای نگذاشته است! در مورد آقا سید محمد باقر هم دلیل آن است كه قبولاندن فتوای طهارت اهل كتاب به آقای حكیم و آقای خویی توسط ایشان بوده است! یعنی ایشان در اثر سفارش امام موسی، كه با سازمانهای جهانی كار میكند و عامل امپریالیزم و صهیونیزم است، مغز آن دو مرجع بزرگوار را شستشوی داده است! دلیل دوم وابستگی آقا سید محمد باقر آن بود كه بعد از آقای حكیم، در شرائطی كه همه جا سخن از مرجعیت امام هست، ایشان همچنان به آقای خویی نظر دارند و خود نیز در صراط مرجعیت گام بر میدارند! و دلیل سوم آنكه ایشان بحث ولایت فقیه امام را اصلا در دروس خود جای ندادهاند! این سه تا دلیلی بود كه ایشان نقل كرد! آن شب كه جلسه تمام شد و من به منزل آقا سید محمد باقر صدر بازگشتم، قضیه را برای ایشان نقل كردم. گفتم پسر عمو؛ دوستان اینجا چند تا گله از شما دارند! یكی از دوستان معتقدند كه شما از امام موسی خط میگیرید و وظیفه تان ذهنشویی مراجع بزرگوار نجف است! دوم اینكه خودتان در خط مرجعیت هستید! سوم اینكه ولایت فقیه درس نمیدهید! مرحوم آقا سید محمد باقر صدر خیلی خوشحال شد كه این حرفها را شنید؛ یعنی بر خلاف كسانیكه با چنین حرفهایی اوقاتشان تلخ میشود، با یك انبساط خاطری از من تشكر كردند و بعد چنین گفتند: «خوب حالا من نظرم را بیان میكنم. اولا من مدت زیادی است كه به طهارت اهل كتاب اعتقاد پیدا كردهام. با آن نوع نجاستی كه آقایان برای اهل كتاب قائل بودند، من خیلی از مسلمانها را از اهل كتاب نجستر میدانم. ثانیا این چه توهینی است كه به مراجع بزرگ میشود؟ آیا مراجع بزرگ تحت تاثیر یك طلبهای مثل من قرار میگیرند؟ آیا آنها اهل آنند كه تمام مبانی فقهی و تمام تحصیل علم خود را همه و همه، به خاطر یك امر دنیوی بفروشند؟ آیا چنین حرفی توهین به قداست مرجعیت نیست؟ اما در ارتباط با مرجعیت: مگر غیر از آن است كه از امام صادق (ع) نقل میكنیم، هر كس كه درس دین میخواند و وجوهات شرعی میگیرد، اگر قصدش جز این باشد كه قدرت استنباط احكام پیدا كند، پولی كه میگیرد حرام است! در واقع آنهایی كه در خط اجتهاد كامل نیستند، اشتباه میكنند كه شهریه میگیرند؛ مرجعیت كه مقام و منصب اجتماعی نیست؛ مرجعیت در واقع بیان احكام خداست؛ هر طلبهای باید هدفش آن باشد كه بدینجا برسد؛ اما مسأله ولایت فقیه: وقتیكه امام درس ولایت فقیه را شروع كردند، خیلی در حوزه انعكاس داشت؛ خیلیها پیش من میآمدند كه شما در درستان بگویید، این یك مسأله انحرافی است! من آنها را قانع میكردم كه نه تنها انحرافی نیست، بلكه من هم بدینجا خواهم رسید؛ زمانیكه درسهای ایشان به شكل دو جزوه بیرون آمد، هیچكدام از مدرسین حوزه حاضر نشدند تا این جزوات بین شاگردانشان توزیع شود! تنها من بودم كه خواهش كردم تا بین طلبهها توزیع گردد؛ من در آن جلسهای كه این جزوهها توزیع شد، اختصاصا به بحث ولایت فقیه پرداختم و در خاتمه درس گفتم كه در ادامه بحث مفصلا به مسأله ولایت فقیه و حكومت اسلامی خواهیم پرداخت». قرار بعدی من با امام فردا بعد از ظهر بود. شب آن روز هم در منزل آقای كروبی شام دعوت داشتیم. پیش امام كه رفتم، ضمن حرفهای دیگرم گفتم: «مشهور است كه شما اجازه نمیدهید در حضورتان نسبت به دیگر مراجعی كه با شما اختلاف نظر دارند، كمترین اسائه ادبی شود؛ چیزی كه در این دو روزه مرا خیلی متاثر كرده، آن است كه برخی افرادی كه به شما خیلی نزدیك هستند، اینطور بی محابا تهمت میزنند»! امام با تعجب پرسیدند مگر چه شده است؟ آنوقت من داستان پریشب را تعریف كردم و گفتم كه یکی از برادران اینطور گفته است؛ پرسیدند كه اسم آن آقا چه بود؟ گفتم آقای روحانی! پرسیدند روحانی كی است؟ گفتم البته این اسم برای ما هم مستعار است؛ بعد مشخصات را دادم و گفتم كه ایشان این دو بزرگوار را عامل امپریالیزم میدانند؛ دلائل وی را هم بازگو کردم؛ این را هم اضافه كردم كه مسأله را به آقا سید محمد باقر گفتم و ایشان نیز آنگونه جواب دادهاند؛ امام خودشان را جمع كردند و خیلی ناراحت شدند. طوری سكوت كردند كه من حقیقتا پشیمان شدم كه چرا این حرف را زدم. گزی خرد كردند و با هم خوردیم. قرار بود مطالبی را به من بگویند كه گفتند باشد برای فردا؛ من هم یك حالتی بهم دست داد كه تصمیم گرفتم بلند شوم و بیش از این وقت ایشان را نگیرم. اول به منزل آقای صدر و شب هم به منزل آقای كروبی [13] رفتم؛ آقای كروبی كه صاحب خانه بود، دیرتر از همه آمد؛دوستان همه جمع بودند. وقتی آقای كروبی آمد، با حالتی پرخاشگرانه به من گفت: «تو امروز عصر به آقا چه گفتی»؟ پرسیدم مگر چه شده؟ گفت: «اولین باری است كه ایشان نماز مغرب را چهار ركعتی خواندهاند! حواسشان اینقدر پرت بود! وقتی ما را دیدند، حالت عجیبی نسبت به ما داشتند؛ مگر تو به ایشان چه گفتی»؟ گفتم مسأله خیلی آسان است؛ میخواستم ایشان را هم قانع كنم كه دو تا عامل امپریالیزم، یكی در بیروت و یكی در نجف، فعالیت دارند و ایشان مراقب باشند!
� آیا مؤلف كتاب «نهضت امام خمینی» هم در این جلسه حضور داشت؟
استاد: بله او هم بود. اتفاقا خیلی هم ناراحت شده بود كه من چرا این حرف را زده ام!
� در باره نویسنده و شبهات كتاب «زوایای تاریك» چه نظری دارید؟
استاد: اینكه آقای جلالالدین فارسی چنین موضعی نسبت به آقای صدر داشت، به خصلتها و خلقیات روحی خودش بر میگشت. ایشان و دوستانشان علیه آقای صدر كم كارشكنی نكردند. من دو نمونه را برایتان ذكر میكنم كه مستقیما در جریان هر دو آنها قرار داشتم ...
� بفرمایید:
استاد: اما نمونه اول: دولت لبنان 12 نفر از ایرانیان فعال در لبنان را میگیرد و حكم اخراج و تحویل آنها به ایران را صادر میكند. ساعت 12 شب آقای صدر مطلع میشود. ایشان همان موقع با رئیس جمهور تماس میگیرد و میگوید، محكمه عالی چنین حكمی را صادر كرده و برای امضاء پیش شما فرستاده است؛ امضاء نكنید تا من شما را ببینم. فردای آن شب این ملاقات صورت میگیرد. رئیس جمهور لبنان در آن زمان ظاهرا آقای سلیمان فرنجیه بود ...
� ببخشید! این قضیه حدودا به چه سالی بر میگردد؟
استاد: دكتر چمران تازه به لبنان آمده بود. سفیر آن زمان لبنان در ایران هم آقای كاظم الخلیل بود كه به قول داییجان، یكی از پستترین چهرههای موجود در دنیای شیعه است. داییجان با رئیس جمهور صحبت كردند و ایشان هم بنا بر درخواست آقای صدر، از تحویل افراد بازداشت شده به ایران منصرف گردید. تنها درخواست رئیس جمهور آن بود كه برای آنكه حكم محكمه در ظاهر اجرا شود، این افراد به طور صوری و موقتا به سوریه فرستاده شوند. آقای صدر در سوریه دوستان زیادی داشتند. یكی از این افراد، از مقامات بلند پایه امنیتی سوریه بود. آقای صدر با دوستانشان تماس گرفتند و سفارش كردند كه به اینها كاری نداشته باشند! به آنها گفتند كه بگذارند اینها كارشان را انجام دهند؛ گفتند كه اگر چه اینها شلوغ هستند، اما به هیچ وجه مخل امنیت سوریه نخواهند بود؛ آنها را قانع كردند كه اینها اگر در زینبیه شلوغ و حتی اسلحه هم با خود حمل نمودند، كاری به آنها نخواهند داشت و تنها بر ضد اسرائیل فعالیت خواهند كرد! آقای صدر به گونهای مقامات سوریه را نسبت به اینها مطمئن كرده بودند كه دست این افراد در سوریه كاملا باز بود! مثلا آقای محمد منتظری تنها كاری كه در سوریه نمیكرد، آن بود كه علیه آن كشور جاسوسی كند! امثال او در سوریه دستشان برای هر كاری كاملا باز بود! خوب، شما تصور میكنید كه این اقدامات آقای صدر نزد آقای جلال فارسی چه انعكاسی داشت؟ قضاوت ایشان آن بود كه گفتند: «آقای صدر از وجود این افراد در لبنان احساس خطر كرد و نگران بود كه موقعیتش متزلزل شود! به همین جهت زمینه چینی كرد تا اینها را از لبنان اخراج كنند»!
اما نمونه دوم: در آن آشوب لبنان كه به قول آقای صدر اوضاع خیلی «در هم و بر هم» شده بود، امثال آقا جلال خیلی كارشكنی كردند. خوب، برای ماها واقعا ملموس بود كه آقای صدر تا چه حد در ثبات لبنان، حفظ فلسطینیها و جلوگیری از آشوب علیه فلسطینیها دخیل هستند! در خیلی از ملاقاتها من خود حضور داشتم و شاهد بودم كه ایشان چگونه با فلسطینیها، مسیحیها و سایر جناحهای درگیر صحبت میكنند. دكتر چمران بیش از همه ماها در جریان فعالیتهای ایشان قرار داشت و بیشتر از همه ما ناظر ظلم وستمی بود كه در این باره بر آقای صدر میرفت. این در شرائطی است كه ما انجمنهای اسلامی اروپا را در مقیاسی جهانی گسترش دادهایم. مثلا در یكی دو سفر كه خود من به هند و فیلیپین رفته بودم، با كمك دوستان آنجا سازمان انجمنهای اسلامی شبه قاره هند را تشكیل دادیم. دوستان ما در آمریكا انجمن اسلامی شاخه آمریكا و كانادا را بوجود آوردند. خود ما هم كه اتحادیه اروپا را تشكیل داده بودیم. یك سازمان واحد مركزی را هم بوجود آوردیم كه به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان معروف بود. ارگان آن نشریه «مكتب مبارز» بود. ماهنامه «قدس» نشریه سیاسی آن بود و یك سری جزوات ایدئولوژیك هم تحت عنوان «مجموعه كرامه» منتشر میكردیم. در آن موقعیت و به موازات پر و بال گرفتن انجمنهای اسلامی، روند تضعیف كنفدراسیون در میان دانشجویان شروع گردید. كنفدراسیون یك سازمان صنفی، سیاسی و پر جاذبه بود كه اعضاء آن نوعا ضد مذهبی و یا غیر مذهبی بودند. در مقابل اینها یك مرتبه اتحادیه انجمنهای اسلامی به قدرت رسید. آن هم یك سازمان مذهبی كه علیه آن فعالیت میكرد. این دو سازمان روبروی هم ایستاده بودند. همانطور كه قبلا گفتم، ما در هر سفری كه آقای صدر به اروپا میآمدند، در جلسات انجمن اسلامی از وجودشان استفاده میكردیم. هم در مباحث سیاسی و هم در مباحث عقیدتی. ایشان در حقیقت یك پشتوانه گردن كلفتی برای ما بودند كه در میان ایدئولوگهای چپ به وجود ایشان مینازیدیم. در یك چنین موقعیتی یك مرتبه مطلبی منتشر گردید كه فلسطینیها از آقای صدر گله مند هستند و ایشان از پشت به آنها خنجر زده است! نوشته بودند كه وجود آقای صدر در لبنان بر خلاف مصالح فلسطینی هاست! خوب، كاملا قابل پیشبینی بود كه ما چگونه نسبت به این مسأله عكس العمل نشان میدهیم. من از طرف اتحادیه مامور شدم و به لبنان آمدم. با تعدادی از سران فلسطینی مصاحبه كردم. همه شان بالاتفاق از آقای صدر تقدیر و ستایش كردند. حتی تندترین اینها كه احمد جبرئیل بود، بسیار تقدیر و ستایش كرده بود. گفته بودند زخمهایی كه بر تن امام موسی صدر وارد آمده، زخمهایی است كه بر تن ملت فلسطین وارد شده است؛ و اینكه ما و امام موسی صدر در سنگر واحدی هستیم؛ و اینكه اگر امام موسی نبود، ما را تصفیه كرده بودند؛ و اینكه امام موسی صدر با نفوذ خود بر مسیحیان و سوریه، اختلافات درون گروهی ما را حل کرده است؛ و سخنان دیگری از این قبیل. در میان سران فلسطینی، با هانی الحسن نیز مصاحبه كرده بودیم. مجموعه این مصاحبهها را كه تعدادشان به حدود 12تا بالغ شد، در یك شماره فوق العاده ماهنامه قدس منتشر كردیم. خوب، این یك پتكی بود كه بر سر مخالفین انجمنهای اسلامی وارد آمد. دو هفته از این ماجرا نگذشته بود كه خبرنامه جبهه ملی سوم منتشر گردید. این خبرنامه توسط بنی صدر منتشر میشد. در این خبرنامه سؤال و دستخطی از هانی الحسن با این مضمون چاپ شده بود: «در مصاحبهای كه با ماهنامه قدس انجام داده اید، اظهاراتی كرده اید كه سؤال برانگیز است؛ نظرتان در این باره چیست»؟ هانی الحسن هم جواب داده بود كه من نه چنین ماهنامهای میشناسم، نه چنین مصاحبهای انجام دادهام، نه مواضعی كه در این شماره به من وسازمان آزادیبخش فلسطین استناد داده شده است، صحت دارد! اینها به خط و امضاء هانی الحسن چاپ شده بود. طبیعتا یكی از كسانی كه خیلی آتش گرفت، خود من بودم. همان شب به آقای بنی صدر تلفن زدم. آن موقع به ایشان «سید» میگفتیم و به آقای دكتر حبیبی «شیخ». گفتم سید، این مطلب چیست كه نوشتهاید؟ گفت: «به من رسیده و من هم نوشته ام»! گفتم: «آخر این سوزاندن كباب است»! گفت: «ببین پسر جان! آنهایی كه میخواهند نه سیخ بسوزد و نه كباب، هم سیخ را میسوزانند و هم كباب! باید دارای مواضع روشن بود! نباید برای تایید یك مقامی مطلب جعل كرد! شماها چرا مطلب جعل كردید»؟ آقای بنی صدر قدری نسبت به آقای صدر حسادت میكرد. برای اینكه میخواست خود در انجمنهای اسلامی به عنوان یك ایدئولوگ اعتبار داشته باشد! گفتم: «خیلی متشكرم؛ فقط همین جمله را میخواستم از شما بشنوم؛ انشاءالله بعد خدمت خواهم رسید»! بلافاصله به لبنان آمدم. قضیه را برای داییجان تعریف كردم. حالا صحنه خیلی تماشایی است: ماها به خاطر ایشان آتش گرفته ایم؛ در حالیكه خود ایشان بسیار خونسرد و بی تفاوت بودند! گفتیم بابا، پدر ما در آمده و این حرفها همه در مورد شما است! اما مطلب برای ایشان بسیار كم اهمیت بود! گفتیم لااقل ترتیبی بدهید تا یك ملاقاتی با یاسر عرفات داشته باشیم! همان شب و در ساعت یك و نیم بعد از نیمه شب، به اتفاق ایشان و آقای دكتر چمران به دفتر یاسر عرفات رفتیم. چند لحظهای نشستیم و آن خانم منشی با قهوه از ما پذیرایی کرد. یاسر عرفات آمد، ما را بغل کرد و از داییجان پرسید: «سیدنا؛ چه شده است كه به ما افتخار دادید؟ تنزل الملائكه و الروح ...». داییجان هم به من اشاره كرده و گفتند، همه شیطنتها زیر سر این جوان است؛ ظاهرا با شما كاری دارد! عرفات پرسید قضیه چیست؟ آن وقت داییجان وضع ما را تشریح كردند: اینكه با چه مشقتی با شاه مبارزه میكنیم؛ اینكه اغلبمان در بدر هستیم؛ اینكه با گذرنامههای جعلی و هزار جور خطر سفر میكنیم و دائما در تعقیبمان هستند؛ اینكه اینها دلشان برای انقلاب فلسطین میتپد و شب و روز خودشان را برای شما به آب و آتش میزنند؛ بعد هم گفتند، درست نیست كه با اینها بازی كنید! عرفات پرسید مگر چه شده است؟ داییجان هم جواب دادند كه من خود ناظر بودم كه این جوان آمد و با همه تان مصاحبه كرد؛ با هانی هم مصاحبه كرد؛ چرا بعدا هانی با فرد دیگری صحبت كرده و مطالبی خلاف واقع را عنوان کرده است؟ عرفات فورا هانی الحسن را احضار نمود. وقتی آمد، ما مطالب را عینا بازگو كردیم. نشریه خودمان را جلویشان گذاشتیم و دستخط هانی را هم نشان دادیم. داییجان بلند شدند و به یاسر عرفات گفتند، من كار دارم و باید بروم؛ مسأله اینها را حل كن و بعد از هم جدا شوید. ایشان رفتند و من و مصطفی باقی ماندیم. هانی الحسن در آلمان تحصیل كرده بود و زبان آلمانی را میدانست. به جهت همین آشنایی با ما، عرفات او را به عنوان اولین سفیر فلسطین در ایران تعیین نمود. به هانی گفتم، آیا یادت هست كه ما چهار پنج هفته پیش آمدیم و با شما مصاحبه كردیم؟ گفت بله! گفتم حالا از قول شما چنین دستخطی را چاپ كردهاند! آیا شما این دستخط را میشناسی! گفت بله این دستخط من است! بعد پرسید این مسأله به تو چه ربطی دارد؟ گفتم خیلی ربط دارد! هانی گفت، آخر این كه مربوط به شما نیست! آن وقت تعریف كرد كه آقا جلال، با سه نفر ایرانی كه یكیشان محمد صادق قائم مقامی بود، پیش من آمدند و مطلبی را برایم بیان كردند. مطلبشان هم این بود كه ماهنامه قدس از قول تو نوشته است كه روسیه همیشه به انقلاب فلسطین خیانت كرده است! یعنی یك سری مطالبی كه اصلا در ماهنامه ما نیامده بود! به آن بنده خدا گفته بودند كه اینها از قول تو چنین مطالبی را نوشتهاند! به او گفته بودند كه ماهنامه قدس از قول تو نوشته است كه اسلام هیچگونه نقشی در گروههای فلسطینی، خصوصا الفتح، ندارد؛ و از این قبیل حرفها؛ بعد هم از او خواسته بودند كه نظر بدهد و آن را کتبی کند. او هم نوشته بود. اینجا بود كه من به هانی گفتم مرد حسابی، درست است كه فارسی نمیدانی؛ اما لااقل میتوانی تشخیص دهی كه آیا اصلا در یك مورد هم نامی از روسیه و اتحاد جماهیر شوروی برده شده است؟ دكتر چمران هم مطالبی را كه از قول او نوشته بودیم، برایش ترجمه كرد. هانی گفت، این مطالب درست است و من اینها را گفتهام. اینجا یاسر عرفات پرسید، حالا میخواهید ما چكار كنیم؟ من گفتم كه هانی باید عین این مطالب را به صورت یك رمان بنویسد و به من بدهد. یعنی با ذكر تاریخ و ماخذ بنویسد که شخصی بنام جلالالدین فارسی به اتفاق همراهانش در فلان تاریخ و در فلان جا پیش من آمدند؛ چنین مطالبی را گفتند و از من خواستند كه نظر بدهم؛ من نیز چنین كردم؛ بنابراین مطالبی كه نوشتهام، تكذیب حرفهایی است كه بنابر ادعای آقای جلال فارسی، ماهنامه قدس از قول من نوشته است. همانجا به مصطفی گفتم، تنور داغ است و باید حداكثر استفاده را ببریم؛ به همین جهت از یاسر عرفات خواستم كه خود نیز یك پیام كتبی بنام سازمان آزادی بخش فلسطین خطاب به اتحادیه انجمنهای اسلامی بنویسد. عرفات گفت: «اهلا و سهلا! شما تا كی اینجا هستید»؟ گفتم كه سحر پرواز دارم! چون نگران بودم كه اگر از الآن بگذرد، ممكن است منیر شفیق بیاید، جلال بیاید و مسأله سست شود! خلاصه تا نزدیك چهار صبح آنجا بودیم و عین شرح ما وقع را با دست خط هانی الحسن گرفتیم؛ عرفات هم پیامی داد كه بر روی آن كاغذ بزرگشان با آن آرم برجسته سازمان آزادی بخش فلسطین، تایپ شده بود. زیر پیام آیه شریفه «نصر من الله و فتح قریب» حک شده بود و ابو عمار نیز آن را امضا كرده بود.
� ببخشید آقای دكتر! آیا این ویژه نامهها الآن قابل دسترسی هستند؟
استاد: قطعا! همه اینها در ماهنامه قدس منتشر شدند. من هم نسخهای از آنها را داشتم كه باید بگردم و از لابلای كاغذهایم پیدا كنم. خلاصه ما دست پر بر گشتیم. البته قبل از مراجعت به آلمان، به نجف رفتیم و خدمت حضرت امام رسیدیم. طبعا مطلب را هم برای ایشان تعریف كردیم. …
� این قضیه حدودا در چه سالی بود؟
استاد: این قضایا مربوط به بعد از جنگ داخلی لبنان است؛ احتمالا در سال 1976 یا 1977 بوده است. حاج احمد آقا دیگر به عراق آمده بود.
� پس باید قاعدتا در سال 1977 بوده باشد؛ برای اینكه پاییز سال 1356مقارن با همین سال است!
استاد: بله! ظاهرا در همان سال 1977 بوده است. در اینجا خوب است به نكتهای اشاره كنم. نظر احمد آقا نسبت به داییجان غیر از نظر حاجآقا مصطفی بود. احمد آقا هم به دلیل قرابت خانوادگی و هم به دلیل شناخت نزدیكتری كه خود در لبنان نسبت به آقا موسی پیدا كرده بود، هیچكدام از حساسیتها و گلههای حاجآقا مصطفی را نداشت [14]. من درنجف به ایشان گفتم، چطور است كه از امام هم نوشتهای برای اتحادیه انجمنهای اسلامی بگیریم؟ احمد آقا در جواب گفتند، مسأله را با امام تقویت نكنید! مطلب خودش به اندازه كافی قوی هست. اگر الآن یك مطلبی از امام به آن ضمیمه كنید، بقیه مطالب تحت الشعاع قرار میگیرند. وزن مطالب خودتان را كم نكنید. بعد اضافه كردند كه اگر از امام هم میخواهید چیزی بگیرید، خوب است و بگیرید؛ امام پیام خواهد داد و شما نگران نباشید. اما آنرا در جای دیگری از ماهنامه بگذارید كه مطالب خودتان كمرنگ نشود؛ مطالب خودتان به اندازه كافی روشنگر هستند؛ تا سیه روی شود هر كه در او غش باشد! من هم از همان تلفن منزل امام به آقای دكتر صفاتی مسؤل انتشارات اتحادیه زنگ زدم. گفتم این مطالب را تایپ كنید تا من بیایم و سندش را هم بگذاریم. شاید در حدود یك ساعت و نیم با تلفن صحبت كردم. او هم ضبطی را وصل كرده بود و مطالب را ضبط میكرد. اینها مطالب شماره فوق العاده بعدی قدس بودند كه در رد مطالب آقای جلال فارسی و خبرنامه بنی صدر منتشر میشدند. دو سه روز آنجا بودم و بعد برگشتم. البته این همان سفری بود كه ما از عراق به زحمت بیرون آمدیم. روابط آقای صدر هم با دولت عراق بهم خورده بود. با كمك برادر عزیزمان آقای دعائی، از طریق كردستان به تركیه رفتیم و از آنجا به آلمان برگشتیم. آقای دعایی خیلی ریسك كرده بود. به هر حال به اروپا برگشتیم و یك شماره مخصوص و جانانهای را همراه با اسناد و مدارك بیرون دادیم. این كتاب «اسناد فاجعه لبنان» بعد از این ماجرا بود كه بیرون آمد و در واقع آخرین تیری است كه رها كردند! البته عكس العمل زیادی هم پیدا نكرد؛ برای اینكه حوادث انقلاب اسلامی ایران اوج گرفته بودند و مسأله فلسطین دیگر در میان بچهها اولویت نداشت.
� جناب آقای دكتر! یكی از انتقادات مخالفین آن است كه میگویند، آقای صدر با رژیم شاه مدارا میكردند! آیا حضرتعالی هیچگاه صحبتی در این مورد از ایشان شنیده بودید؟
استاد: بله! همانطوریكه اشاره كردید، یكی از ایراداتی كه به آقای صدر میگرفتند آن بود كه ایشان در بعضی مواقع با دولت ایران مماشات میكند. در همین رابطه مسأله ملاقات با شاه را هم مطرح كردهاند. در حالیكه این ملاقات اصلا به درخواست خود انقلابیون صورت گرفت! آقای صدر از اول هم گفته بودند كه من میدانم كه این ملاقات فائدهای ندارد؛ ایشان جزئیات این ملاقات را بعدا برای من تعریف كردند. در این ملاقات امیر اسدالله علم هم حضور داشت. ایشان بلافاصله بعد از ملاقات به علم گفته بودند كه اگر چه این آقا قولی داده است، اما به قولش عمل نخواهد كرد. بعد هم وقتی عمل نكرد و خبر اعدام برخی از زندانیان منتشر گردید، از اسدالله علم گلایه كرده و گفته بودند كه من میدانستم كه او به حرفهای خود عمل نخواهد كرد ...
اما دلائل به اصطلاح مماشات آقای صدر با دولت ایران: آقای صدر میگفتند كه من در لبنان در وضعیتی قرار دارم، كه باید بطور همزمان در چند جبهه تلاش كنم. یكی از سختترین این جبهات، خنثی كردن اثرات منفی آخوندهای مرتجعی است كه در لبنان هستند و بطور سنتی میاندیشند. اینها روشها و شیوههای عامهفریبانه خودشان را دارند و وجود مرا از دریچه دیگری مانع منافع خودشان میدانند. به همین جهت با روشهای اعتقادی خودشان عمل میكنند و من باید مردم را نسبت به این دریچه هوشیار نگه دارم. همانطور كه قبلا اشاره كردم، ایشان از كلمه عوامفریب خوششان نمیآمد و میگفتند كه وجدان اجتماعی مردم را نمیتوان فریب داد! …
� یعنی تا این حد به مردم اعتماد داشتند؟
استاد: بله؛ دقیقا! همانطور كه قبلا تعریف كردم، ایشان در موقع خداحافظی شان با آقا سید محمد باقر صدر گفته بودند كه ما باید 100 سال به عقب برگردیم و برخی اشتباهات مرحوم سید جمال را اصلاح كنیم؛ اشتباه سید جمال، كه خودش هم در آخر عمر بدان اشاره داشت، این بود كه به سران اعتماد كرده و از بالا كار را شروع نموده بود! آقای صدر میگفتند كه ما باید از پایین و از دل مردم كار را شروع نماییم، و با نوعی عمل سیاسی و مماشات با بالا، آنها را در خوف و رجاء نگاه داریم.
مخالفت آخوندهای لبنان را میگفتم: آقای صدر میگفتند كه این آخوندها ایران را یك كشور شیعی و شاه را تنها رئیس شیعی میدانند كه میتواند در بحرانهای مختلف از آنها حمایت به عمل آورد! آخوندهای مرتبط با سفارت ایران نیز طی سالها تبلیغات، اذهان مردم را در این جهت شكل دادهاند. ایشان میگفتند كه اگر من علنا با شاه در بیفتم، اینها احساس خواهند كرد كه شاه برای آنها سفرهای گسترده انداخته و من مانع آنها در استفاده از این سفره هستم! به همین جهت زمان میخواهد تا من به اینها حالی كنم، كه هر یك ریالی كه شاه برای شما خرج كند، صد ریال برای خودش عوائد و تبلیغات خواهد داشت؛ وانگهی همین یك ریال را هم به شما نخواهد داد! آقای صدر میگفتند كه آشنا كردن مردم با واقعیات، به دلیل فعال بودن آخوندهای درباری و تحریک پارهای علمای ناسازگار ایران، زمان میبرد. به همین جهت هم چارهای نداشتند جز اینكه یك مقداری با اعتدال بیشتر در لبنان حركت کنند. به هر حال طبیعی بود كه در اینجا برخی پیدا شوند، مثل مؤلف كتاب «نهضت امام خمینی»، كه به این دیدگاه ایراد بگیرند. من یادم هست كه مرحوم احمد آقا به من میگفتند: «كسانی كه به آقای صدر میتازند كه چرا با شاه ملاقات كرده است، صرف نظر از اینكه مقدمات این ملاقات را بدانند یا ندانند، دقیقا همان كسانی هستند كه مرحوم علامه مجلسی را امام سیزدهم میدانند! تمجیدی كه علامه مجلسی در مقدمه كتاب بحار الانوار از حاكم وقت كرده است، او را در حد امام زمان (ع) بالا برده است! آیا اینها حاضرند كه همین ایرادها را به مرحوم مجلسی نیز بگیرند»؟. این یكی از تعابیر مرحوم احمد آقا بود ...
� ببخشید! این تعبیر مربوط به قبل از انقلاب است یا بعد از آن؟
استاد: قبل از انقلاب؛ همان دورانی که احمد آقا دیگر در نجف استقرار یافته بود ...
� همانطور كه اشاره فرمودید، یكی از مسائلی كه موجب گله مندی برخی شده بود، ملاقات امام صدر با شاه است! آیا ممكن است زمینهها و مقدمات این ملاقات را قدری بیشتر برای ما باز بفرمایید:
استاد: حتما! همانطور كه اشاره كردم، آقای صدر داستان این ملاقات را برای من و برخی دوستان تعریف كرده بودند. ایشان میگفتند كه در سفر ایران، بعضی بزرگان، از جمله آقای مهندس بازرگان، شهید مفتح و شهید مطهری، و همچنین برخی از خانوادههای زندانیان، از جمله خانوادههای ناصر صادق، حنیفنژاد، بدیعزادگان و رضایی آمدند و از من خواستند تا با شاه ملاقات كنم. اینها به آقای صدر گفته بودند كه شاه میخواهد الآن وجههای كسب كند. از طرفی شما را به عنوان یك وزنه و قدرت قبول دارد. اگر مایل هستید كه اینها را اعدام نكنند، با شاه ملاقات كنید و با هر روش و تاکتیکی که صلاح میدانید، بگویید كه لااقل به آنها حبس ابد دهد، تا بلكه بعدا قضیه به شکلی حل گردد. داییجان به آقای مهندس بازرگان گفته بودند: «من این مرد را میشناسم. او حتی به حرفهای خودش هم پایبند نیست». در عین حال گفته بودند كه در صورت اصرار دوستان، من ابایی ندارم از اینكه ملاقات كنم و اگر شما یك در هزار هم احتمال موفقیت بدهید، من میروم! استدلال آقای بازرگان و دیگران این بود که علمای ایران با شاه رو در رو هستند. اما شما به عنوان وزنهای که در خارج از ایران هستید، محظورات علمای ایران را ندارید. ممکن است شاه روی وزنه شما در خارج حساب کند. ایشان هم گفتند: «من حرفی ندارم و میروم؛ اگرچه میدانم كه این ملاقات مؤثر نیست»! با این وجود آقایان اصرار داشتند که این ملاقات صورت بگیرد. مثلا تعبیر شهید مطهری این بود که اگر احتمال هم ضعیف باشد، محتمل قوی است! و لذا خوب است این ملاقات صورت پذیرد ...
� موضع شهید بهشتی در باره این ملاقات چگونه بود؟
استاد: من موضع ایشان را به یاد ندارم. گمان میکنم چیزی هم نشنیده باشم. البته اینها همه با هم بودند ...
� آیا امام صدر هیچگاه از رژیم شاه كمك مالی هم دریافت كرده بودند؟
استاد: ابدا! ایشان هیچگاه كمك مالی نگرفتند. البته چند بار دو سه نفری آمدند و مطرح كردند كه اعلیحضرت میخواهند كمك مالی کنند. آقای صدر هم تصریح كرده بودند كه اگر چه مردم اینجا به هر «یك ریالی» هم نیازمند هستند، اما من مطمئن هستم كه ایشان كمك نخواهند كرد! ایشان میخواستند به مردم نشان دهند و به رخ پیام آوران نیز بكشند كه شاه پولی نخواهد داد و تنها بلوف میزند! بعد هم كه ماجرای سفیر ایران در بیروت، منصور قدر، پیش آمد و چنین پیشنهادهای اصلا دیگر طرح نشدند. بنابراین حتی یك مورد هم پیش نیامد كه كمكی شده باشد.
� جناب آقای طباطبایی! از جلد دوم كتاب «نهضت امام خمینی» چنین بر میآید كه مرحوم حاجآقا مصطفی از یك زمانی به بعد، به آقای صادق قطبزاده و همچنین جنابعالی بدبین شده و تماسهای خود را تقریبا قطع كردند [15]! نظرتان در این باره چه است؟
استاد: مسأله به این شكل واقعیت ندارد. آقای قطبزاده یك سفری به عراق رفته و با حاجآقا مصطفی نیز ملاقات كرده بود. در سفر دومی كه رفته بود، ظاهرا میخواست بر حاجآقا مصطفی وارد شود. مثل اینكه اول به منزل آقای خلخالی رفته بود. بعد ساكش را به منزل حاجآقا مصطفی فرستاده بود تا بعد از غروب و نماز به آنجا برود. آنجا ظاهرا نپذیرفته و گفته بودند كه به ایشان بگویید، در این سفر اگر همینطور باشد، بهتر است! من این واقعه را تقریبا و نقل به مضمون از خود آقای قطبزاده شنیدم؛ بعدا هم طی نامهای به احمد آقا، از این برخوردی كه با آقای قطبزاده صورت گرفته بود، گله كردم ...
� ببخشید! آیا شما خودتان هم در آن سفر حضور داشتید؟
استاد: خیر! من خودم در آن سفر نبودم. نوشتم كه چرا اینطوری عمل شده است؟ ایشان جوانی است كه تقریبا 25 سال از عمر خود را در راه مبارزه گذرانده و همیشه دربدر بوده است. احمد آقا در جواب من نامهای نوشتند كه هنوز هم آن را دارم. در بخشی از این نامه چنین نوشتند: «خدا پدرت را بیامرزد! اولا كه من مسئول كار برادرم نیستم؛ ثانیا نه او از من اجازه میگیرد و نه من چنین توقعی از او دارم؛ هر كسی اختیار كار خودش را دارد. شاید من هم با تو همعقیده باشم یا اگر میبودم، به گونه دیگری عمل میشد. اما اینها مسائلی نیستند كه بخواهند الآن وقت من و تو را بگیرند. هر كسی باید كار خودش را انجام دهد».
� در باره خودتان چطور؟
استاد: اما در رابطه با خودم: من هیچگاه احساس نكردم كه مرحوم حاجآقا مصطفی نسبت به من كم عنایت باشد. حتی یادم هست كه یك روز كه خدمت امام رسیدم، ایشان فرمودند كه زندگی من یك زندگی آخوندی است؛ اگر مصطفی میبود، وسیله پذیرایی را از شما داشت؛ او هم فردا یا پس فردا میآید. من آنجا گفتم كه به هر حال خودم نیز در یك زندگی آخوندی بزرگ شده ام؛ ضمن اینكه اینجا منزل امید ماست و منزل آقای صدر نیز متعلق به شماست. حاجآقا مصطفی بعد از یكی دو روز آمدند و دنبال من فرستادند. آقای دعایی به منزل آقای صدر آمدند و گفتند: «حاجآقا مصطفی گفته است، فلانی را بردارید و بیاورید؛ اگر هم بهانه آورد که شام را در فلانجا میهمان هستم، دستش را بگیرید و بیاورید»! این تعبیر را آقای دعایی در منزل حاجآقا مصطفی برای من تعریف كردند. بنابراین من هیچگاه احساس كم لطفی و بی عنایتی از ناحیه حاجآقا مصطفی نكردم. من نامهای از حاجآقا مصطفی دارم كه شاید به چند ماه قبل از فوت ایشان مربوط باشد. خود شروع این نامه و نوع خطاب و تعابیر ایشان نشان دهنده همه گونه عواطف به غیر از شبهاتی است كه این نویسندگان مایل هستند القاء کنند.
انقلابیگری یا اصلاح طلبی؟
� جناب آقای طباطبایی! در مورد امام صدر دو نوع قضاوت كردهاند! گروه اول كه نوعا ایرانی بوده و با اقدامات ایشان در لبنان چندان آشنا نیستند، معتقدند كه ایشان یك شخصیت انقلابی تند و تیز نبودند! اینها میگویند كه آقای صدر یك شخصیت اصلاحگری بود كه ترجیح میداد با لطافت و روشهای آرام به اهداف مورد نظر خویش دست یابد! …
استاد: آقای صدر در مقطعی از مبارزات خود علیه دولت لبنان، شعار «فلیسقط النظام» را سر داده بودند ... آیا این مسأله دال بر انقلابی بودن ایشان نیست؟
� دقیقا همین را میخواهیم عرض كنیم! گروه دوم كه عمدتا برادران لبنانی ما هستند، و صحنههایی چون اعتصاب بیروت، تظاهرات مسلحانه بعلبك، صور و عملیات شهادت طلبانه جوانان حركت المحرومین را مشاهده كرده اند، ایشان را شخصیتی بسیار انقلابی ارزیابی مینمایند! به نظر حضرتعالی كدام قضاوت صحیحتر است؟
استاد: ببینید! آقای صدر هیچگاه استراتژی را فدای تاكتیك نمیكرد! ایشان تاكتیك را برای رسیدن به هدف بهكار میبرد. من در مناسبتهای مختلف گفتهام كه آقای صدر لجبازی را به معنای قاطعیت تلقی نمیكرد. لجبازی یك امر است، و قاطعیت امری دیگر! چه بسا كه در برخی مواقع، نشان دادن یك خلق و خوی نرم، انقلابیترین روش باشد. بگذارید در همین زمینه خاطرهای را برایتان تعریف كنم كه خیلی در من اثر گذاشت ...
� خواهش میکنیم؛
استاد: در یك مقطعی میخواستند فلسطینیها را به عناوین مختلف تحریك كنند تا لبنان را به آشوب بكشانند. این قضیه در ابتدای جنگ داخلی لبنان بود. فالانژیستها یك اتوبوسی حامل فلسطینیها را به رگبار بسته بودند و میخواستند آنها را به عكس العمل وا دارند تا رسما جنگ را علیه فلسطینیها شروع كنند. داییجان خیلی به یاسر عرفات تاكید كردند كه چنین دامی را برای شما گستردهاند و باید مواظب باشید! یاسر عرفات یك بار در حدود ساعت 1.5 بعد از نیمه شب بود كه به ایشان تلفن میكند و درخواست ملاقات مینماید. داییجان چون میهمان داشتند و وضعشان نامساعد بود، میگویند كه شما بمان و من میآیم. وقتی كه رسیدند، دیده بودند كه عرفات دست به كمر در دفترش راه میرود و بسیار برافروخته هست. عرفات به آقای صدر گفته بود: «مولانا! من حرف تو را قبول دارم؛ اما چگونه افراد خودم را نگه دارم»؟ داییجان پرسیده بودند كه چه شده؟ عرفات هم پاسخ داده بود كه كادویی برایم فرستادهاند و آنرا نشان داده بود. در جعبه باز بود و داخل آن سر بریده یك كودك فلسطینی به همراه یك چفیه عقال قرار داشت! اینجا داییجان تعبیر زیبایی كرده و گفته بودند:
«اینگونه موارد است كه نجنگیدن خیلی سختتر از جنگیدن است؛ جهاد در اینجا نجنگیدن است، نه جنگیدن»!
انصافا یک آدم انقلابی در چنین مواقعی چه میكند؟ و از آن طرف مصلحت چه میگوید؟ ما نمونههای متعددی از این نوع در تاریخ مشاهده میكنیم. برخی از زیباترین آنها به حضرت علی ابن ابیطالب (ع) مربوط است. امام علی (ع) كسی بود كه وقتی در میادین جنگ نامش برده میشد، سرداران عرب همه میلرزیدند. در همان حال عواطف ایشان به گونهای عالی بودند كه وقتی داستان آن زن یهودی را میشنوند، بی اختیار گریه میكنند! آن وقت ما مشاهده میكنیم كه یك چنین شخصیتی یا آن همه شجاعت و با آن همه عاطفه، در بزنگاههایی كه هیچ کس تصورش را نمیکند، تنها و تنها به خاطر مصلحت اسلام، سكوت میكند ...
� مثلا گروه اول معتقدند كه اگر آقای صدر میبودند، به این شدت با آمریكا در نمیافتادند! البته این گروه اذعان دارند كه ایشان نهایتا كار را به همان جایی میرساندند كه مطلوب است! منتها نه با درگیری و روشهای معمول انقلابی! …
استاد: خوب، این دقیقا قدرت عقل ایشان بود! ببینید، اگر راه حلهای دیگری هم وجود دارند، چرا حتما خانه مان را به آتش بكشیم تا دشمن به بیرون رانده شود؟ چرا حتما هستی مان به یغما برود تا دشمن از ترس آتش فرار كند و برود؟ اگر راههای دیگری وجود دارند، چرا از آنها استفاده نشود؟ آقای صدر مجموعا دارای طبعی بود كه كمتر نیاز پیدا میكرد تا از خشونت استفاده نماید. ایشان نوعا از قدرت بیان و استدلال خود، از اخلاق و همچنین از آن ابهت و كاریزمایی كه داشت، برای حل مسائل استفاده مینمود. اگر چه گاهی اوقات هم پیش میآمد كه ایشان مجبور میشد، از روشهای تندتر و به قول شما «انقلابی» استفاده نماید. بسیاری از اقدامات ایشان در لبنان، از جمله مواردی را كه در سؤالتان بر شمردید، انقلابی بودند. در رابطه با مسائل ایران نیز برخوردهای انقلابی فراوانی داشتند. اینجا هم در حقیقت زمان و مكان هستند كه نوع حركت و تاكتیك را تعیین میكنند. بگذارید برایتان قضیهای را تعریف كنم، كه غیر از آقای صدر و منصور قدر، فقط دكتر چمران، من و آقای قطبزاده در جریان آن قرار داشتیم ...
� بفرمایید ...
استاد: من و آقای قطبزاده در یكی از سفرها، در حدود ساعت 3 بعد از نیمه شب بود كه به بیروت رسیدیم. آقای قطبزاده میگفت كه الآن خدمت آقای صدر نرویم. برای اینكه خواب هستند و ما بیدارشان میكنیم. من گفتم كه بالاخره در طبقات پایین مجلس افرادی هستند كه ما را میشناسند و درب را باز میكنند. ما میتوانیم در همان پایین روی صندلیها استراحت كنیم و بعد از اینكه صبح شد، خدمت آقای صدر برسیم. خلاصه رفتیم. وقتی كه به منطقه حازمیه وارد شدیم، دیدیم كه چراغ اتاق آقای صدر در بالا روشن است. وارد مجلس شدیم و من شماره داخلی منزل داییجان را گرفتم. ایشان خیلی خوشحال شدند و گفتند كه من آسانسور را باز میكنم تا بالا بیایید! وقتی بالا رفتیم؛ دیدیم كه ایشان پشت میز نشسته و مشغول پاسخ دادن به برخی نامهها هستند. چهره ایشان آنچنان خسته بود كه گویی بیش از 48 ساعت است كه نخوابیدهاند! ما را كه دیدند، چهره شان خیلی خوشحال و باز شد. چایی آوردند، قلیانی درست كردند و تا اذان صبح نشستیم و صحبت كردیم. بعد از نماز صبح از ایشان خواهش كردیم كه بروند استراحت كنند. گفتیم كه شما خیلی خسته هستید و ممكن است خدای ناكرده از پای درآیید. اما ایشان گفتند كه قصد دارند تا ساعت 9 بیدار بمانند و برخی از كارهای ناتمام را انجام دهند. بعد از آن و در راه دمشق یك ساعتی را خواهند خوابید. آن وقت تعریف كردند كه دیروز یك نفر از سفارت ایران آمده بود تا گذرنامه ایرانی ایشان را بگیرد! آقای صدر هم آن را نداده و گفته بودند كه خود قدر ساعت 9 صبح با ایشان تماس بگیرد. میگفتند كه قصد دارم با قدر اینگونه صحبت كنم:
«اول سؤال خواهم كرد كه این ماموری كه دیروز آمده بود تا گذرنامه مرا بگیرد، آیا بنا بر رای خود شما آمده بود و یا اینكه از تهران دستوری رسیده است؟ بالاخره او یك جوابی خواهد داد! اگر رای خود او باشد، خواهم گفت كه تو كوچكتر از آن هستی كه بخواهی در باره گرفتن سند ایرانیت من اقدامی كنی! اما اگر به دستور اربابش باشد، خواهم گفت كه چون این گذرنامه مزین به تاج اعلیحضرت هست، من به این سادگیها آن را پس نخواهم داد! برای اینكار مردم را جمع خواهیم كرد! اجتماعی تشكیل خواهیم داد! چایی خواهیم خورد! سیگاری دود خواهیم كرد! آتشی روشن خواهیم كرد و نهایتا به الاتفاق تاج را خواهیم سوزاند»!
همینطور هم شد. ایشان راس ساعت 9 صبح آن روز، دقیقا به همین شكل با قدر صحبت كرده بودند. بینید! این برخورد بسیار انقلابی است؛ در حالیكه لحن بیان ایشان مانند همیشه بسیار آرام بود! شاید اگر فرد دیگری بود، عصبانی میشد و فحش میداد! اما ایشان با آرامشی میگفتند كه با هم چایی میخوریم، سیگار برگی میكشیم، بعد هم آتشی روشن میكنیم و تاج را میسوزانیم!
� انصافا هم این برخورد بسیار انقلابی بود! ظاهرا به دنبال این قضیه، مطبوعات ایران نیز حملات گستردهای را علیه ایشان تنظیم نمودند؟
استاد: بله! و یادم هست كه یكی از همین مجلاتی كه به ایشان حمله كرده بود، به من نیز اشاره نموده بود. نوشته بود كه خواهر زاده ایشان در آلمان نیز از همان آبشخوری آب میخورد كه ایشان! نوشته بودند كه ایشان در مناسبتی به جای عنوان «خلیج فارس» از عنوان «خلیج» استفاده نموده و بنابر این به منافع ملی ایران بی اعتناست! آقای صدر هم جواب داده بودند كه این غلطها به شما نیامده است! گفته بودند كه شماها وابستهتر از آن هستید كه بتوانید وانمود كنید كه ملی هستید! در هر حال مطبوعات هم با ایشان در افتاده بودند.
� جناب آقای طباطبایی! به اعتقاد حضرتعالی اگر امام صدر در طول این سالها حضور میداشتند، برخوردشان با كشورهای پیشتاز در روند صلح خاورمیانه چگونه میبود؟ مثلا آیا همانند جمهوری اسلامی ایران با مصر قطع رابطه میكردند؟ و یا اینكه تاكتیك دیگری را در پیش میگرفتند؟
استاد: من اعتقاد دارم كه اگر ایشان میبود، اصلا قضیه به اینجاها نمیكشید. یعنی با آن نگرش و نفوذی كه ایشان داشت، بسیاری از اتفاقاتی كه بوقوع پیوستند، اصلا رخ نمیدادند. مثلا اگر ایشان میبود، هیچگاه فلسطینیها را اینطور از لبنان اخراج نمیكردند؛ اگر ایشان میبود، هیچگاه ماجرای صبرا و شتیلا پیش نمیآمد؛ اگر ایشان میبود، هیچگاه مذاكرات صلح تا این حد پیش نمیرفتند؛ همین ماجرای كمپ دیوید بعد از ناپدید شدن آقای صدر پیش آمد ...
� یعنی اگر امام صدر در صحنه باقی میماندند، آیا میتوانستند جلوی روند صلح خاورمیانه و به عنوان مثال قرارداد كمپ دیوید را بگیرند؟
استاد: قطعا! نظیر این حوادث و البته نه در مقیاس كمپ دیوید، بارها اتفاق افتادند و ایشان جلوی اغلب این توطئهها و انحرافات را گرفتند. سفرهایی كه آقای صدر به كشورهای عربی داشتند بسیار موُثر بودند. ایشان بر سران كشورهای عربی و رهبران سیاسی و مذهبی آنها نفوذ بسیاری داشتند. اگر آقای صدر میبودند، یقینا نه فلسطینیها به آن حالت ضعف كشیده میشدند، و نه سادات به چنین راهی میافتاد. شما همین جمال عبد الناصر را در نظر بگیرید؛ او در زمان خودش وزنه عظیمی در جهان عرب بود كه همه را زیر چتر خود جمع كرده بود. من در زمان ملاقات آقای صدر با ایشان در مصر بودم. آقای صدر حتی او را هم تحت تاثیر قرار داده بود. من معتقدم كه اگر ایشان میبود، قطعا بسیاری از حوادثی كه بر ما گذشتند، اصلا پیش نمیآمدند. البته اگر بوقوع میپیوستند، مواضع ایشان یقینا بر اساس مصالح و مبتنی بر خیر و حکمت و صلاح همگان میبود.
� جناب آقای دكتر! واقعا خسته نباشید! گفتگوی با شما یكی از شیرینترین گفتگوهایی بود كه ما تا كنون پیرامون امام صدر انجام دادیم. از اینكه طی این سه جلسه وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید مجددا تشكر میكنیم و برای حضرتعالی آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.
استاد: خواهش میكنم! من به دلیل استمرار ارتباطی كه با آقای صدر در ایران و اروپا داشتم، نكات ریز و آموزنده بسیاری از ایشان مشاهده كردم. انشاءالله هر وقت نكات و خاطرات دیگری به یادم آمدند، آنها را خواهم گفت. همانطور كه در اول گفتگو گفتم، كاشكی میشد كه ایشان این قرابت را با من نداشتند، تا مطالبی كه بیان میكنم، حمل بر عصبیت و عرق فامیلی نمیشد. این مسأله ما را در بیان برخی نقطه نظرات محدود میسازد. من هم به سهم خودم از شما تشکر میکنم. این تلاش شما در معرفی چهرهای که بدون تردید از نوادر تاریخ اسلام و جهان تشیع است، تلاش ارزندهای است. به نمایش گزاردن ابعاد اجتماعی و سیاسی یک فقیه تمام عیار، و یک مرجع و مفتی مذهبی، آن هم در این عصر و زمان، و در آن جامعه غیر همگون، میتواند راهگشای کسانی باشد که داعیهداران اسلام در جهان کنونی هستند. مبانی فکری ایشان، سیره عملی ایشان، سلوک و منش سیاسی ایشان، و بالاخره اخلاق بزرگوارانه و بزرگمنشانه ایشان باید بیش از پیش در معرض دید همگان، خصوصا نسل جوان ما و همچنین رهبران و مدیران جوامع ما و دیگر جوامع اسلامی قرار گیرد.
پینوشتها
[1]. محمدرضا احمدی؛ «خاطرات آیتالله طاهری خرمآبادی»؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ چاپ اول؛ 1384؛ ص201 تا 214.
[2]. به خاطر دارم که دوست گرامی، حجتالاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسویان، سردبیر محترم «نامه مفید»، در ایام برپایی همایش علمی«بزرگداشت امام موسی صدر»، از قول آیتالله العظمیموسوی اردبیلی برای نگارنده نقل کردند که مرحوم حاج احمد آقا، شرح واقعه فوق را، برای خود آن بزرگوار نیز نقل کرده بود ...
[3]. شایان ذکر است که نگارندگان، برخی آراء خلاف مشهور امام صدر را که آقای دکتر طباطبایی مورد اشاره قرار داده بودند، به سبب همان محظوراتی که ایشان بدانها اشاره کردند، با کسب اجازه از خود ایشان، از متن گفتگوی حاضر حذف کردند.
[4]. در همین ارتباط حجتالاسلام و المسلمین سید محمد غروی نیز خاطره جالبی را نقل کرده است: «امام به من ماموریت داد تا به اتفاق ادیب بزرگوار استاد حسین حماده، کتاب «راه طی شده» مرحوم مهندس بازرگان را از فارسی به عربی ترجمه کنم. امام این کتاب را دارای ادبیاتی جدید جهت دعوت جوانان به سوی اسلام یافته و شدیدا علاقمند بود که علماء و مبلغین نیز ادبیات دعوت مردم به سوی خداوند متعال را به روز کنند. به همین سبب با استاد بزرگوار، در منزلش در صور یا در روستایش «راشکیدا»، در بترون، مینشستیم، من کتاب را میخواندم و به عربی ترجمه میکردم، استاد نیز با ذوق ادبی زیبای خود آن را ویراستاری میکرد، تا بالاخره ترجمه آن را به پایان بردیم. البته متن ترجمه شده متاسفانه مفقود گردید. من الآن درست به خاطر ندارم که آیا متن ترجمه شده را برای کنترل نهایی به امام دادیم و نزد ایشان گم شد، یا اینکه در جای دیگری مفقود گردید»؟ (ر.ک. به سید محمد غروی، «ایام مع الامام السید موسی الصدر»، ص 96)
[5]. مرکز مطالعات اسلامیاستراسبورگ، «مغز متفکر جهان شیعه»، ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات جاویدان، چاپ شانزدهم، 1371.
[6]. جالب اینجاست که در شرایطی که نه تنها توده مردم و بزرگان شیعه، اهل سنت و مسیحیت لبنان و جهان عرب، که حتی رسانههای گروهی غرب نیز سالهاست که بر نقش فرا طائفهای، فرا مذهبی و فرا دینی امام صدر شهادت میدهند [ر.ک. به کمالیان و کرمانی (1377) و نیز گفتگوهای دفتر حاضر، که دهها خاطره شیرین و غرور آفرین را در این خصوص ثبت کرده است]، برخی فعالان ارگانهای انقلابی کشور عزیزمان در لبنان به نتیجه دیگری دست یافتهاند: «امام موسی صدر نتوانست به عنوان یک رهبر فرا طائفهای عمل کرده و نوعی از وحدت ملی را ایجاد نماید ... لذا پس از چند سال تلاش بیوقفه و بررسی تمام واقعیتهای جامعه طائفهای لبنان، مجبور گردید که صرفا به صورت رهبر شیعه رفتار نماید»! ر.ک. به مسعود اسداللهی، «از مقاومت تا پیروزی»، ص 38.
[7]. همانطور که آقای دکتر طباطبایی تلویحا، و حجتالاسلام و المسلمین شیخ محمد رضا نعمانی شاگرد خاص و دستیار شهید آیتالله سید محمد باقر صدر در صفحات بعد این دفتر صریحا گفتهاند، آن بزرگوار در باره حیات یا شهادت امام صدر فاقد جمعبندی و میان امید و بیم سرگردان بودند. مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد شریف رازی در این خصوص خاطره جالبی دارند که بدین شرح است: «آیتالله صدر مانند سایر مراجع و آیات عظام ایران، رهبر بزرگ انقلاب امام خمینی و آیتالله العظمیآقا نجفی مرعشی (که سببا با ایشان بستگی دارند) و آیتالله شریعتمداری و آیتالله گلپایگانی، از مفقود شدن پسر عموی عزیز (اخ الزوجه گرامیش) امام موسی صدر بسیار متاثر و ناراحت هستند. شبی در نجف اشرف بدیدار حقیر آمدند و در آنجا صحبت از امام موسی بمیان آمد. نظر ایشان، مثل آگاهان دیگر، زنده و زندانی بودن ایشان در لیبی است. پس جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ احمد انصاری قمیکه از افاضل نجف اشرف است، قضیه زیر را که تایید نظر معظمله را میکند، نقل کردند. گفتند برادر همسر من، فرزند آیتالله آقا نجفی همدانی (صاحب تفسیر انوار درخشان)، مفقود شد و ما هیچ راهی و خبری از او نداشتیم که آیا زنده است و یا مرده؛ پس بما گفتند که زنی در کوفه از گمشده خبر میدهد. بسراغ آن زن رفتم و طبق معمول یک درهم باو دادم و گفتم گمشده ما را پیدا کن. اسم او و مادرش را پرسید؛ گفتم. پس از حسابی که داشت، گفت این گمشده شما زندانی و سالم و بهمین زودی آزاد میشود. همینطور شد که گفته بود؛ در روز ششم آبان 57 که زندانیهای قصر و اوین آزاد شدند، او هم آزاد شد. پس من به فکر امام موسی افتاده و بآن زن مراجعه کردم. گفتم گمشده دیگری دارم. پس یک ربع دینار خواست؛ باو دادم. مانند سابق از اسم او و مادرش پرسید. گفتم؛ حساب کرد و گفت: این گمشده شما در یک جا مانند یوسف صدیق زندانی و سالم است؛ و هیچ راهی با خارج برای او نیست و از خارج هم هیچ ارتباطی با او ممکن نیست؛ لیکن در یک تحول جهانی آزاد خواهد شد، انشاءالله (و مانند یوسف زندانی عزیز عالم خواهد بود، انشاءالله)»؛ ر.ک. به محمد شریف رازی، «مستدرک گنجینه دانشمندان»، جلد هشتم، ص 302 و 303.
[8]. شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی در نامه مورخ 12/2/1344 خود برای شهید بزرگوار آیتالله دکتر مفتح چنین نگاشته است: «عصر روز دوشنبه 16 [فروردین سال 1344] از دمشق به بیروت حرکت در حدود غروب آفتاب به بیروت وارد شدم. در لبنان فقط بیروت و بعلبک را دیدم. دوست عزیز آقای صدر به حج مشرف شده بودند. روز یکشنبه 22 فروردین از بیروت با هواپیما به هامبورگ آمدم و امروز در حدود بیست روز است که اینجا هستم»؛ ر.ک. به مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، «یاران امام به روایت اسناد ساواک»، کتاب سوم، ص 404.
[9]. ر.ک. به ویژهنامه «حضور»، ص 44 – 47.
[10]. آقای هاشمیرفسنجانی نیز در خاطرات سفر سال 1354 خود به لبنان و عراق، در باره اختلافنظر مرحوم حاجآقا مصطفی با امام صدر، ریشهها و عوارض آن چنین نوشته است: «آقای صدر هم دیدگاههای خاصی در مورد ایران داشت. او بر حسب موقعیت خاصی که داشت، از یک سو با رژیم ایران ناگزیر روابطی داشت و از سوی دیگر با مبارزین هم صمیمی بود. اختلافنظرهایی هم بین او و بیت امام بود ... طرف اصلی این اختلافها بیشتر هواداران امام و مبارزه بودند و بیش از همه مرحوم حاجآقا مصطفی و ریشه و منشأ آن یکی مساله مرجعیت بود که آقا موسی به خاطر مصالح مجلس اعلا و با توجه به محظوراتی که داشت نمیتوانست امام را معرفی کند. و نیز شیوه مبارزه که برای آقا موسی نادیده گرفتن رژیم امکانپذیر نبود ... آقا موسی ضمن حفظ روابطش با مسیحیها، مسلمانانها، سنیها، حکومت و سفارت ایران، برای خودش در آنجا تشکیلاتی مترقی داشت؛ با اندیشههای جالب. این یک نوع مبارزه بود. مبارزه ما پرخاشگری و قهر و اعتراض بود. طبیعی بود که این دو شیوه ناهماهنگیهایی پیدا میکرد، ضمن اینکه هر دو جریان در هدف اصلی و اسلامخواهی مشترک بودند». ر.ک. به محسن هاشمی، جلد اول، ص 276 و 277.
[11]. ر.ک. به روحانی، جلد سوم، ص 506، 511 و 512.
[12]. ر.ک. به فارسی، ص 256 – 276 و 391 – 394.
[13]. حجتالاسلام شیخ حسن کروبی، برادر حجتالاسلام و المسلمین شیخ مهدی کروبی.
[14]. با همه احترامی که برای استاد گرانقدرم آقای دکتر طباطبایی قائلم، نمیتوانم این حسن قضاوت ایشان در باره مرحوم حاج احمد آقا را بپذیرم. همانطور که در پاورقی صفحات پیشین آمد، دوست ندارم مسئولیت کوتاهی در پیگیری مساله امام صدر را متوجه فرد خاصی کنم؛ چه اولا همه در آن سهیم هستند؛ ثانیا تاریخ شیعه خود نهایتا قضاوت خواهد کرد. با این حال نمیتوانم در باره سه تن ساکت بمانم، که دومین آنها مرحوم حاج احمد آقا است. به نظرم بیان این مطلب که آن مرحوم، به رغم همه خدماتش به حضرت امام و انقلاب، از مسببین اصلی کوتاهی ایران در مساله امام صدر بود، دور از انصاف نیست. آن مرحوم اگرچه حساسیتها و گلههای مرحوم حاجآقا مصطفی به امام صدر را نداشت، اما بر اساس شواهد و قرائن موجود، حساسیتهایی از نوع دیگر به آن بزرگوار داشت؛ از همان نوع حساسیتهایی که به شهید مظلوم آیتالله بهشتی نیز داشت [ر.ک. به علیاکبر هاشمیرفسنجانی، «هاشمیرفسنجانی، کارنامه و خاطرات 1360: عبور از بحران»، ص 66 و 67]! طی سالیانی که از گفتگوی فوقالذکر با آقای طباطبایی سپری شده است، مستندات تاریخی فراوانی را دال بر این معنا بدست آوردهام که به سبب اهمیت موضوع، انشاء الله در فرصت مناسب، در قالب مقالهای مستقل منتشر خواهد شد.
[15]. ر.ک. به روحانی، جلد دوم، ص 513 و 514.
خبرگزاری انتخاب، 23 بهمن 1385