چاپ
دسته: امام موسی صدر
بازدید: 1837

1- در سفري پر خاطره از آلمان همراه مرحوم شهيد آيت‌الله بهشتي با اتومبيل به لبنان سفر كرديم. وقتي از مرز شمال لبنان وارد اين كشور شديم، در اولين محلي كه توقف كوتاهي كرديم و مرحوم شهيد بهشتي با لباس روحاني از اتومبيل پياده شدند، بلافاصله با اين سوال از روي علاقه روبرو شديم كه شما ميهمان آقاي صدر هستيد؟ اين در حالي بود كه آن ايام، سال‌هاي نخست حركت و محبوبيت ايشان در لبنان بود و اين ماجرا هم در شمال لبنان اتفاق افتاد كه غالب جمعيت آن از برادران اهل سنت بودند.
             
2- در بيروت با مرحوم شهيد بهشتي به بانك يا شايد يكي از ادارات دولتي مراجعه كرديم. خانم كارمندي كه پشت گيشه ايستاده بود و پاسخگوي ارباب رجوع بود و به لحاظ ظاهر و پوشش هيچ نشانه‌اي از پايبندي خاصي به مذهب نداشت، با ديدن مرحوم شهيد بهشتي در كسوت روحانيت با احساس پرشوري گفت: «من هم شيعه هستم»! اين برخورد از آن جهت مهم بود كه در آن ايام شيعه به رغم جمعيتش محروم‌ترين بخش جامعه‌ی لبنان به شمار مي‌رفت و انتساب به آن چندان مايه‌ی تشخص اجتماعي نبود. در اينجا هم بخوبي آثار تلاش پر زحمت امام موسي صدر براي ايجاد اعتماد به نفس در شيعه‌ی لبنان و مقبوليت و وجاهتي كه نوع برخورد روشن‌انديشانه و منصفانه‌ی ايشان توانسته بود در جامعه‌ی لبنان نسبت به شيعه ايجاد كند، آشكار بود.
                 
3- امام موسي صدر در ايامي كه ما در آلمان اقامت داشتيم، تماس‌هاي تلفني منظمي با مرحوم شهيد آيت‌الله بهشتي داشتند و بدليل نسبت خانوادگي كه هم با ايشان و هم با مرحومه‌ی مادر ما داشتند، اگر به منزل زنگ مي‌زدند، اول احوال پرسي مبسوطي به قول خودشان با اين «دختر عمو» مي‌كردند تا بعداً با شهيد بهشتي به گفتگو بپردازند.
               
4- در سفري كه در تابستان سال 57 پيش از پيروزي انقلاب به آلمان داشتيم و طي آن مرحوم شهيد بهشتي به بسياري از انجمن‌هاي اسلامي دانشجويي در كشورهاي اروپا و نيز در آمريكا سر زدند، در شهر بوخوم كه محل سكونت آقاي دكتر صادق طباطبايي بود، با آقاي صدر كه ايشان هم به آلمان آمده بودند، چند ديدار طولاني داشتند و تبادل نظر مي‌كردند. با توجه به اينكه ما در هتل اقامت داشتيم و ايشان در منزل آقاي طباطبايي، يكي دو قرار پياده‌روي هم گذاشتند و از اين فرصت براي تبادل نظر استفاده كردند. اين ديدارها شايد دو هفته قبل از ماجراي ناپديد شدن ايشان در سفر ليبي بود.
                   
5- در سفر به جنوب لبنان بعد از چند روز اقامت در شهر صور كه محل استقرار امام موسي صدر بود، چند روزي را به منطقه جُبَع رفتيم كه خوش آب و هوا بود. در آنجا براي ما هتلي را گرفته بودند و جمع‌هاي مختلفي به ديدار مرحوم شهيد بهشتي مي‌آمدند. در برخي از اين ديدارها خود آقاي صدر هم شركت مي‌كردند. در سفري كه چند سال پيش براي شركت در همايشي به مناسبت سالگرد ناپديد شدن امام موسي صدر به لبنان داشتم، پس از ارائه‌ی مقاله و اتمام همايش همراه جناب شرف‌الدين و خانم ربابه صدر كه بسيار خانم قابل احترامي است، به صور و مرز اسرائيل رفتيم. در مسير بازگشت از كنار قبر مرحوم صاحب معالم گذشتيم و فاتحه‌اي بياد اين عالم فاضل خوانديم. بعد، از منطقة جُبَع گذشتيم و ايشان به من از دور همان هتلي را نشان دادند كه در آن سال محل اقامت مشترك ما بود. اين هتل که بدليل استحكام ساختمانش در ايام اشغال جنوب لبنان توسط اسرائيل مقرّ ارتش اسرائيل در منطقه شده بود و در جريان آزادسازي جنوب لبنان مورد حملات متعدد قرار گرفته بود و بصورتي نيمه‌ويران در آمده بود، براي من يادآور خاطراتي مربوط به چهل سال قبل بود.
               
6- در سال 1363، يعني سه سال پس از شهادت مرحوم شهيد آيت‌الله بهشتي، روزي يكي از دوستان ايراني مشترك ايشان و امام موسي صدر به تهران آمده بودند. در ديداري كه با ايشان داشتيم، نامه‌اي از امام موسي صدر خطاب به مرحوم شهيد بهشتي را به بنده دادند كه سرنوشت عجيبي داشت؛ چون وقتي به دست ما رسيد، كه نه فرستنده‌ی آن ديگر در اختيار بود و نه گيرنده‌اش در قيد حيات. در اين نامه آقاي صدر مرحوم بهشتي را دوست عزيز و عقل منفصل خطاب كرده بود و درد دل‌هايي از اوضاع لبنان داشت. بنده نسخه‌اي از اين نامه را به يكي از دوستان كه بر روي زندگي‌نامه و آثار امام موسي صدر كار مي‌كردند و با خانواده ايشان مرتبط بودند، دادم.
               
7- مرحوم شهيد آيت‌الله بهشتي معمولاً در تابستان‌ها ده روز تا دو هفته‌اي را به همراه خانواده به مشهد مي‌رفتند. ما منزلي را كرايه مي‌كرديم و شبها دو ساعتي مانده به نماز صبح مرحوم شهيد بهشتي پياده به حرم مي‌رفتند. من هم تقريباً هر شب با ايشان همراه مي‌شدم و از اين فرصت پياده‌روي براي گفتگو استفاده مي‌كرديم. خاطرم هست كه در ايام ورود نيروهاي ارتش سوريه به لبنان كه به دعوت امام موسي صدر براي پايان دادن به غائله جنگ‌هاي گروه‌هاي فلسطيني و لبناني‌ها صورت گرفته بود، دو اردوگاه فلسطيني‌ها به شدت آسيب ديده بود و افرادي كشته شده بودند. من به مرحوم بهشتي گفتم، اين ماجرا براي آقاي صدر هم بد شد، چون بالاخره به پاي ايشان هم نوشته مي‌شد؛ مخصوصاً از جانب افراد تندرویي كه با ايشان مخالفت‌هاي نهان و آشكاري در لبنان و ايران داشتند. مرحوم بهشتي يك مقداري براي من توضيح دادند كه اوضاع در چه حال است. من گفتم با اين حال خوب است ايشان بيايند و عذرخواهي كنند و بگويند در اين زمينه چنين پيش‌بيني‌اي را نمي‌كردند و اشتباه شده است. مرحوم بهشتي به من ديگر چيزي نگفتند. چند روز بعد كه مي‌خواستيم با اتومبيل خودمان به تهران برگرديم، مرحومه‌ی مادرم گفته بودند چيزي را بخرم و يادم نيست چرا دوبار خريداري شده بود. مادرم از من خواستند كه چون عازم سفريم، بروم و آن را پس بدهم. من هم از پس دادن چيزي كه خريده بودم، هيچ وقت خوشم نمي‌آمد و گفتم حاضرم از پول خودم آن را بپردازم، ولي جنس خريداري‌شده را پس ندهم و نگاه ملامت‌آميز مغازه‌دار را تحمل نكنم. در همين اثنا نگاهم به مرحوم شهيد بهشتي افتاد كه لبخند مي‌زدند، ولي هيچ نمي‌گفتند. پرسيدم چرا لبخند مي‌زنيد؟ گفتند يادت هست چند شب پيش راجع به حوادث لبنان با هم حرف مي‌زديم و تو گفتي خوب است امام موسي صدر با همه‌ی اين احوال از مردم عذرخواهي كند كه اشتباه شده است. حالا هر وقت توانستي اين را پس بدهي،‌ انتظار آن را داشته باش كه ايشان هم بتواند چنين كاري را در لبنان بكند. اين حرف ايشان چنان در من اثر كرد كه بلافاصله رفتم و جنس خريداري‌شده را پس دادم. بعد به منزل آمدم و به شوخي گفتم من كه موفق شدم، حالا به ايشان خبر بدهيد كه بسم الله ...

منبع: پایگاه فرهنگی روایت صدر