جدیدترین مطالب

فلاسفه و اندیشمندان معاصر بر این باورند که دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم عصر مدرنیسم است. اين سخن به معنای جنگ تمام عیار نیروهای مدرنیته علیه سنت ازلي perennlinam) ( است، که ایدة وحی را گرانیگاهش تلقی می کند . این جنگ تمام عیار تنها به یک حوزه محدود نمی شود؛ زیرا حوزه های تحت نفوذ سنت یکی نیستند، بلکه داراي چند وجه هستند که همه در یک اصل وحدت آفرین عمومی شریک‌اند. از اين اصل وحدت آفرين از لحاظ متافیزیکی به اصول موضوعه(first principles) تعبیر می شود. اگر این تمایز صحت داشته باشد، بایستی متفکرین اقصی نقاط عالم را به دو دسته عمدة مدرنیست ها و سنت گرایان طبقه بندی کرد. یعنی معتقد باشیم دسته ای از متفکرین هستند که ایدة وحی را از دیدگاه خداشناسانة آن قبول دارند و اهمیت تعقل را از لحاظ متافیزیکی می پذیرند؛ در حالی که اردوگاه دیگر ایدة وحی را به عنوان منبع دانش رد کرده و هر گونه امکان تعقل فراتر از حوزة استدلال را انکار می کند . به عبارت دیگر، سلسله مراتب دانش در گفتمان مدرنیته انکار شده و در عوض مفهومی خطی از واقعیت ارائه شده که در آن مرتبة وجود تا حد محسوسات تنزل یافته و حتی منطق نیز به عنوان ابزاری در دست حواس است، نه اینکه مشتهيات به عنوان حوزه ای تحت نظارت عقلی باشد که توسط فردی اندیشمند پرورش یافته است. این تفاوتهای متافیزیکی مطمئناً موجب ایجاد خط مشی های متفاوت خواهد شد؛ مانند جهان بینی ها که در زمرة یکی از اساسی ترین موارد تعیین کننده در زندگی هر فرد و جامعه است . به طور کلی امروزه جهان از لحاظ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، آموزشی و غير اينها با اصول مدرنیته اداره می شود، که تلاش برای فهرست بندی مرزهای جهان بینی مدرن را به شکلی عملی بی نتیجه می سازد .
از طرف دیگر امروزه تقریباً هیچ کشور یا نظامی در هیچ نقطه ای از جهان وجود ندارد که با اصول سنت اداره شود. به عبارت دیگر هرگونه تلاش برای بحث درمورد هر جنبه از یک نظام سنتی به ناچار به سمت مفهومی آرمانشهری سوق پیدا می کند که يا توصیفی از یک آیندة متحمل است یا نقدی از زمان حالی است که برتری دارد . اما بنده توصیف چنین آینده ای را به متفکران سنت گرا واگذار می کنم و در عوض کاری را آغاز می کنم که به نظر می آید در میان جوامع فکری جهانی به آن کمتر توجه شده، جوامعی که از لحاظ سیاسی چپ یا راست و از لحاظ متافیزیکی مدرنیست یا سنت گرا هستند.
زمانی که از لحاظ سیاسی به مقولاتی همچون سوسياليزم یا سرمایه داری یا سیاستهای سوسيال دموکراسی می اندیشیم، برخلاف رویکردهای لیبرال دموکراتیک ، ترجیح می دهیم که ارتباط دین از لحاظ ترکیب فردی و اجتماعی آن گونه که زمینه ظهور مفهوم راست و چپ در اروپا را فراهم کرد، نادیده بگیریم. اروپایی که از لحاظ تئولوژيک تحت تأثیر مذهب کاتوليک بود و حوزه های واقعیت را به مقدس و سکولار (sacred and profane)تقسیم کرد و در نهایت در شرایط پسا-مسيحيت (post- christianera) منجر به پس راندن مقدسات به درون ذهن افراد شد. اين رويکرد عاری از هر گونه اهمیت عملی برای مدیریت مدنی مسائل سیاسی بود. با وجود اين هرگاه ما از لحاظ متافیزیکی درمورد پرنياليسم ( انديشه هاي ابدي-ازلي ) در مقابل مدرنیسم می اندیشیم، به نظر می رسد ما به سمت رویکردی از واقعیت حرکت می کنیم که نقش افراد انسانی را به حوزة فردي فعالیتها محدود می کند که هیچ رابطه ای با مسائل اجتماعی –سیاسی ندارد. این تعیین مرز عملی با فرضي كیهان شناختی صورت می گیرد که هیچ ارزش سنتی برای جنبشهای اجتماعی قائل نیست؛ چون این نوع از فعالیتها ترجمان سنت شکنی های مدرن است که هیچ گونه ارتباطی بنیادین با حقیقت ازلی ندارد.
اعتبار متافیزیکی این عقیده هر چه باشد، بایستی بدانیم که پیامدهای سیاسی این رویکرد برای مسلمانانی که تحت حکومت های استعماری یا خودکامه زندگی می کنند، فاجعه بار خواهد بود؛ زیرا این مسأله می تواند منجر به نسخه ای برای تسلیم شدن در برابر وضعیت واپس گرایانه امور شود . تصادفی نیست که متفکران سنت گرا در اروپا و آمریکا تمایل به سکوت سیاسی دارند، در حالی که در اغلب جوامع مسلمان این متفکران تمایل به قدرتهای خودکامه دارند يا در تأييد آنها سکوت می‌نمايند.
حال سؤال این است که چگونه می توان درگیر سیاست شد، ولی از لحاظ متافیزیکی هیچ وابستگی به چپ یا راست نداشت و موضع خود را از رویکرد (پرنياليست ها) به مسألة افراد انسان متمایز ساخت ؟ باید تأکید کرد که متفكرين معتقد به انديشه هاي ازلی- ابدی (مکتب پرنياليست) قطعاً معتقد به تبدیل و تغییر هستند، اما مرزهای تغییر را به حوزه ی فرد یا حداکثر مجموعه ای از افرادی محدود می کنند که جهان بینی متافیزیکی یکسانی دارند و نمایندة آن، شخصیت محوری خاص خود یا مرشد می باشد . از نظرمن از خلال پیچیدگی این اتحاد ها و جناح بندی های دارای اهمیت جهانی هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ سیاسی است که اهمیت سید موسی صدر(مشهور به امام موسی صدر) وجایگاهش در مسألة مدرنیسم در مقابل سنت، ارزشی فراوان می یابد؛ زیرا موضع او از لحاظ متافیزیکی شبیه به پرنياليسم (انديشه هاي ازلي ابدي) است، در حالی که سیاست سنت گرایان را به همراه ندارد.
به عبارت دیگر در حالی که امام موسی صدر روح مدرنیسم را محکوم می کند، هیچ گاه خود را محدود به نقش سنتی مراجع دینی محافظه کاری نمی سازد که در بیشتر موارد با تغییرات وسیعی که در جوامع بشری رخ داده و چالشهای بزرگی که این دگرگونیها برای اندیشمندان متعهد که معتقد به خلافت الهی به عنوان مبدأ وجود بر روی زمين ایجاد کرده، همگام و هماهنگ نبوده اند.
امام موسی صدر در راه خود تنها نبود، زیرا سلسله ای از اندیشمندان بوده اند که مدرنیسم را به عنوان اصلی برای وجود محکوم کرده اند، درحالی که به گذشته نقد وارد کرده و از سیر واپس گرایانه ی امور در زمان حال ناراضی بوده اند.
از دیدگاه آنان سرنوشت انسان واقعیت قطعی ناشی از تقدیری کور (fate) نیست بلکه امری است که انسانها بایستی تلاش کنند به آن قالب ببخشند، همان گونه که تقويم در زبان قرآن در بهترین حالت خود از اصولی ازلی تبعیت می کند که بدون اين سير سقوط ملتها به زودی آغاز خواهد شد. این دیدگاه از لحاظ سیاسی به معنای شرکت فعالانه در مسائل جامعه و جهان، ولی خارج از هر گونه حزب بازی است؛ بلکه به معنای مشارکت در مسائلی است که اهمیت دارد و پدید آورنده سعادت و رفاه همه جانبه جوامع است؛ زیرا در اسلام هیچ تمایزی از این نظر میان ساحت قدسی و غير مقدسی نیست. از لحاظ فکری نیز این دیدگاه بر اساس جهان بینی مذهبی است که مبتنی بر فرهنگ ، عادت ، سنت ها یا تقلید نیست، بلکه بر اساس انتخاب آگاهانه ای است که ناشی از تفکر است.
یکی از مشکلات جوامع اسلامی، علی رغم هویت اجتماعی اسلام، نبود تفکر جمعی در میان متفکرین مسلمان است که با وجود پروراندن نظام های فلسفی بزرگ درمورد «انسان کامل» از اهمیت «جامعه ی کامل» غافل گشته‌ اند. این مطلب بدین معنا نیست که فلاسفه در جوامع مسلمان درمورد مسألة «جامعة ایده آل» نیندیشیده اند؛ بلکه آنان نظریه های بس والا درمورد جامعه ی کامل و نیز حاکمان ایده آل ارائه کرده اند، اما آنچه آنان به آن توجهی نکرده اند ارتباط میان این رساله های ایده آل و وضعیت و امور زمان حیات خود است. به عبارت دیگر، این مسأله شبیه یک کمدی تلخ در اسلام است که بالاترین شکل آگاهی «پیامبری» نامیده می شود، اما فردی که به این مقام می رسد «بنده» خدا تلقی می شود ولی درون این فرهنگ شکاف میان حاکم و محکوم چنان عمیق می شود که حاکم عنوان «سایة خدا» را برای خودش در نظر می گیرد.

آنچه تلاش می کنم بگوييم اين است که ما نيازمند انجام بررسی آسيب شناسانه در زمينة فلسفة سياسی خود هستيم، يعنی تنها حوزه ای که مسائلی همچون فرد، نهادهای سياسی و رفاه اجتماعی در آن به طور کامل مورد تفکر و انديشه قرار می گيرد و در بدنة اجتماعی به کار گرفته می شود. اصول اسلامی به روشنی به ايجاد جامعه ای اشاره می کند که در آن هر فرد مسئول است. بدين معنا که هر فرد حقوق و وظايفی دارد، اما اين اصل به دليل تمرکز نادرست بر يک مفهوم يعنی «اطاعت» به قيمت کل جهان بينی محدود شده که اين جهان بينی نه بر اساس «اطاعت کورکورانه» که بر اساس «انتخاب آگاهانه» ای است که از لحاظ منطقی يا بايستی منجر به اطاعت شود يا سرپيچی. به عبارت ديگر به نظر می رسد فلسفة سياسی ما ارتباط خود را با روح اسلام را از دست داده که فقط زمانی ارزشمند است که يک فرد آن را بفهمد و آگاهانه زندگی بر اساس اصول آن را انتخاب کند. در غير اين صورت ما ايمان را که بايستی کوهها را به حرکت در آورد به توضيح المسائلی تبديل کرديم که حتی نمی تواند ما را به جنبش در آورد، چه رسد به چالش هايی که امت اسلام با آن مواجه است. آن گونه که من فهميده ام به نظر می رسد امام موسی صدر دين را به عنوان کتاب راهنمايی برای بيداری جامعة خفتة مسلمانان می بيند تا به پا خيزند و در ساختن جامعة خود مشارکت کنند و برای پس رفت های تلخ، که ما را به اين وضعيت اسف بار رسانده، غلبه کنند. برای تغيير روند امور نه می توانيم از سياست های سوسياليستی يا ليبراليستی پيروی کنيم؛ به دليل خلقيات جوامع ما که از لحاظ تاريخی بر فروض ديگری غير از جوامع ذکر شده، بنا شده و نه می توانيم نسبت به وضع امت خود بی تفاوت باشيم، به اين اميد که فرد را با پناه بردن به گونه ای از تصوف عزلت گزين نجات دهيم؛ تصوفی که مفهوم کاملی از جامعه را در بينش خود در بر ندارد.
در هر روی از زمان جدايی قفقاز و آسيای مرکزی از ايرن و الحاق آن به روسيه، و شکست دولتهای تارتار در سيبری و اروپا و شکست گورکانيان هند در برابر بريتانيا و فروپاشی امپراطوری عثمانی، متفکران روشنفکر در جوامع مسلمان دريافتند که نبود وحدت ما را به وضعيتی قهقرايی رسانده و تنها راه پيش رو وحدت بر اساس محکمات است. اما برای رسيدن به چنين هدفی که از طريق آن ملتهای مسلمان بتوانند اتحاديه ای تشکيل بدهند که بتواند از منافع مسلمانان به عنوان بدنة سياسی واحد حراست کند، به جای دولتهای فعلی که عمدتاً عليه يکديگر فعاليت می کنند، يا بازيچة دست قدرتهای بزرگ هستند، ما بايستی عللی که منجر به اين وضعيت مخرب شده را شناسايی کنيم. در يک کلمه آنچه صدر پيشنهاد می کند وحدتی واقعی در ميان تمامی مسلمانان است؛ اما اين امر تنها زمانی اتفاق می افتد که فهم ما از انسان و خدا و واقعيت قدرت روح پرور به دينداری که يگانگی است (با تمام جنبه های آن در زندگی ما) و آنچه در ميان ما مفقود است و ما به شدت به آن نياز داريم، نزديک شود. اما نکته ای که ذکر آن اهميت دارد اين است که نگرانی سياسی صدر جدا از نگرانی فکری او يا مشغوليت موقتی او بر اساس شاخصهای اتفاقی نيست. در عوض همانند متفکرانی که در چارچوب جهان بينی فعاليت می کنند، توجه او به جنبه های مختلف واقعيت (اجتماعی، شخصی، جمعی، فلسفی، متافيزيکی، فرهنگی و حتی نظامی) از ديدگاه کامل او در مورد يگانگی و انسان موحد نشأت می گيرد. برای فهم منظور صدر بايستی مفهوم توحيد و نحوة انعکاس آن در زندگی انسان يعنی زندگی طبيعی را که در آن نظم در تمام ابعاد و سطوح آن حکم فرماست، درک کرد. از اين ديدگاه امت مسلمان کنونی از مفهوم يگانگی دور است و اين مسأله مفهوم ارتباط در فلسفه صدری در مورد «شعائر مذهبی» را به ياد می آورد. به عبارت ديگر هدف شعائر افزايش آگاهی ما در مورد واقعيت (حسی، عقلانی و روحانی) است و اگر واقعيت ما ( به عنوان مثال اجتماعی، سياسی، اقتصادی و غير اينها) پر از تفرقه و اختلاف باشد، آن گاه اين سؤال مطرح می شود که کارکرد دين مداری ما چيست وقتی سلم (صلح) در ميان ما ايجاد نکند در حالي که معنای دين ما سلم است؟ من فکر می کنم اين سوالی مهم برای هر متفکر مسلمانی است که به گفتة علی شريعتی دغدغة دين دارد.
مفهوم توحيد برای صدر فقط ارزش فکری نداشت، بلکه دارای اهميتی اساسی در بسيج نيروهای خفته در ميان جوامع مسلمان سرتاسر جهان بود. از ديدگاه او آيينها يا شعائر ابزاری برای واقعيت بخشيدن به اصول وحدت در جامعة ما و زندگی شخصی ما از طريق افزايش آگاهی است که عصارة اصلی شعائر دينی است. به عبارت ديگر صدر به راستی معتقد بود اگر شعائر دينی عاری از هر گونه قابليت برای ايجاد و افزايش سطح آگاهی باشند و تبديل به «تقليدهای کسل کننده» ای شوند، که جدا از روح زندة اصول دينی هستند، در اين صورت وضع جامعة ما در سطح جهانی بدتر و بدتر خواهد شد.
به بيانی ديگر امام موسی صدر معتقد بود که مفهوم آزادی در انتخاب راه بهشت در اصطلاح قرآنی آن پيامدی تکان دهنده خواهد داشت که بايستی در مفهوم سازی ما از ابعاد مختلف ساختارهای اجتماعی به کار گرفته شود، زيرا بدون آزادی، دينداری، دينداری ما يا تا حد يک فرهنگ (از نوع مدرن آن) يا نوعی شرط سازی روانی بر اساس تقليد يا تسليم کورکورانه تنزل خواهد يافت. هر چند بايستی گفت که مسيری که صدر پيمود نه مدرنيسم بود نه طالبانسيم؛ بلکه رويکردی متفکرانه به جهان بر اساس اصل توحيد بود. هر گاه اصل حاکم بر تفکر ما بر اساس توحيد باشد، مسير زندگی ما نيز بايستی جهت گيری خاصی پيدا کند که از شاخص های نا عرضی مانند «سود» «رنگ» «نژاد» «قوميت» و غير اينها استفاده نخواهد کرد؛ بلکه روح که تمام مسير زندگی را در بر دارد (بر اساس اصل توحيد) از مسيری روشن تبعيت می کند که می توان آن را در زندگی تحت خواست الهی خلاصه کرد. از ديدگاه صدر اين آرمان هم اهميت فردی دارد هم اجتماعی، زيرا روح دين کاملاً اجتماعی است يعنی تلاش می کند روح همبستگی در درون و در ميان بشريت را زنده کند.
از اين زاويه تفاوتهای تاريخی ميان مسلمانان (حتی ميان مذاهب گوناگون) مانند تشيع، تسنن و مانند آن فقط جنبة تاريخی دارند و نبايد بر منطق ما برای ايجاد امت اسلامی سايه افکنند. به عبارت ديگر بايستی ميان تشيع، تسنن يا تصوف از لحاظ فرهنگی تاريخی سياسی و اهميت هر کدام به عنوان مکاتب مفهوم ساز شريعت دينی تمايز قائل شد. زيرا در اولی می توان وجود منافع مختلف سياسی يا اقتصادی را که اثری عميق بر ظاهر اين اسم ها داشته درک کرد، در حالي که در آخری که به مثابة يک «مکتب» است، می توان به شکلی ايده آل به اصل حاکم «برهان» برای برطرف کردن تفاوتهای فکری مختلف تمسک جست و حتی در مواردی که با اين ها متفاوت اند می توانيم به سلاح استدلال به عنوان تنها رويکرد معتبر در غلبه بر تفاوتها روی بياوريم. هر گاه اين تمايز کاملاً در ميان ما نهادينه شد، راه به سوی اتحادية مسلمانان يا امت به عنوان واقعيتی مجسم روشن خواهد شد. با وجود اين من فکر نمی کنم که نسلهای مسن تر مسلمانان که به شخصيت خودکامه خو گرفته اند بتوانند گامهای بزرگی به جلو بردارند، اما باور دارم، همان گونه که امام موسی صدر باور داشت، جوانان فردا اين کار را خواهند کرد.
و سر آخر اينکه ما هنور در ابتدای راه «شناخت مکتب فکری صدر» هستيم. منظور من از شناخت مکتب ايشان به عنوان يک موضوع تحقيقی آکادميک است، چرا که برای شناخت و معرفی هر متفکری نياز داريم که تمامی آثار او را جمع آوری و بر روی آنها تحقيق کنيم و آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهيم و حتی با متفکرين زمان خويش مقايسه تطبيقی کنيم، از اين جهات ما هنوز در ابتدای راه هستيم.
ولی برای ختام اين مقاله بهتر ديدم که خلاصه يی از چارچوب کلی تفکر ايشان در چهار جهت ارائه دهم:
1- در مورد تقريب بين مذاهب اسلامی، صدر، ما را تشويق می کند که روح اخوت اسلامی را در خويش و جوامع خويش نهادينه کنيم و انديشمندان روشنگر باری سنگين در اين زمينه بر دوش دارند؛ چرا که نبود تقريب و همدلی بين مسلمين در سطح جهانی پيامدهای سختی برای همگی ما خواهد داشت. در ديدگاه امام موسی صدر همانگونه که نيازهای پنچگاه از وا حيات است و نشانی از ايمان درون ما «وحدت امت اسلامی» هم بايد بدين گونه يکی از واحيات تلقی و نهادينه شود.
2- در مورد گفتگوی بين اديان بايد گفت که صدر شديداً معتقد به «حوار» بين اديان است؛ چرا که او معتقد است اديان همه ريشة واحد دارند و اختلافی که امروز ما شاهد آن هستيم نه متافيزيکی است نه تئولوژيک . ريشة اين اختلاف در فراموش کردن وظيفة متوليان و پيروان اديان دارد که به جای خدمت به انسانيت و از بين بردن آلام و دردهای جامعة بشری، به منويات خود «خدمت» می کنند يا به عبارت ديگر «دين خدا» را در خدمت خودخواهی خويش گرفته اند. از اين رو در ديدگاه صدر تنها راهی که پيروان اديان مختلف در برابر هم دارند نه تکفير بل حوار و گفتگوی نشأت گرفته از قلب است.
3- صدر در برابر مکاتب بشری و سکولار به ما توصيه نمی کند که راه عزلت و گوشه گيری راه پيشه کنيم. او باور دارد که مکتب آسمانی بر مبنای اجتهاد با توجه به شاخصه زمان و مکان اين قابليت را به هر متفکری خواهد داد که در برابر نظريات مدرنيست ها راسخ بايستد و از موضع برهان افکار خويش را عرضه دارد. به عبارت ديگر حتی در اينجا هم گفتگو وintellectual en jujement شدنی است.
4- صدر بر خلاف بسياری از انديشمندان ديگر که خويش را تنها به حوزه فکر در چارچوب آکادميک محدود نموده اند، در برابر ايدئولوژيهای نظامی (همانند صهيونيزم و اقمار آن) که قصد نابودی کامل ما را کرده اند، به ما توصيه می کند که تنها راه پيش روی ما در برابر اين هژمونی نظامی مقاومت دليرانه و ايستادگی هوشيارانه است.
به عبارت بهتر، صدر انديشمندی است که بايد از نو شناخت و عالمی است برای تمامی فصول و اميدوارم که جوانان فردا با مطالعة بيشتر آثار ايشان بتوانند راهی روشن تر برای فردای خويش که بهتر از امروز دردآور امت اسلامی است، برای خود رقم زنند.

دکتر سید جواد میری، همایش امام موسی صدر، سرشار از مفاهیم راهگشا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید