چاپ
دسته: امام موسی صدر
بازدید: 1202

مقدمه‏

توصيف، تحليل، تبيين و نقد انديشه سياسى متفكران مسلمان معاصر كه شرايط فكرى و سياسى تقريباً مشتركى با زمان ما دارند، از اهميت زيادى براى پاسخ گويى به برخى خلأهاى موجود در جامعه برخوردار و بسيار راه‏گشاست. نظر به اهميت شخصيت و انديشه سياسى امام موسى صدر در جهان اسلام و پاسخ‏گويى به معضلات انسان معاصر و با عنايت به عدم توجه به انديشه سياسى وى در ايران، تبيين انديشه سياسى ايشان ضرورى مى‏نمايد. ايشان از معدود انديشمندانى است كه افكار و انديشه‏هايش بر بخشى از جهان اسلام به خصوص كشور لبنان سايه افكنده و تأثير مهمى در آن جامعه بر جاى نهاده است. هدف اصلى مقاله حاضر بازشناسى و بازخوانى انديشه سياسى امام موسى صدر و نيز عرضه انديشه سياسى و پاسخ‏هاى او به پاره‏اى از معضلات جوامع اسلامى و در نهايت بسط فرهنگ و انديشه اسلامى و پاسخ‏گويى به خلأهاى علمى جامعه است.
تاكنون در خصوص انديشه سياسى امام موسى صدر، اثر مستقلى انجام نگرفته است و تنها يكى از مجلات‏2 در ويژه نامه‏اى، به طور گذرا و غير تخصصى، به افكار اجتماعى ايشان پرداخته است. هر ساله در لبنان همايشى با عنوان «كلمة السواء» برپا مى‏شود كه در آن به انديشه سياسى ايشان نيز توجه مى‏شود و برخى مقالات و سخنرانى‏ها درباره انديشه سياسى وى ارائه مى‏گردد؛ به ويژه مى‏توان از همايش «جايگاه آزادى در اصلاحات و نوگرايى» ياد كرد كه به همت مركز مطالعات و تحقيقات امام موسى صدر در روزهاى دوم و سوم دسامبر 2004 (دوازدهم و سيزدهم آذر ماه 1383) در بيروت برگزار شد. اين نهمين كنفرانس «كلمة السواء» بود كه مانند سال‏هاى گذشته با سخنان رهبران طوايف دينى و نماينده پاپ و با حضور رؤساى سه قوه و مقامات لبنانى و ايرانى افتتاح شد. در همايش بين‏المللى مذكور، شخصيت‏ها و متفكران مسلمان و مسيحى آخرين تحقيقات خود را درباره آزادى، اصلاحات، نوانديشى و نسبت اين پديده‏ها با يكديگر مطرح كرده‏اند. همچنين، بررسى و نقد آرا و منظومه علمى امام موسى صدر، پرچمدار گفت و گوى اديان و نوانديشى دينى، يكى از محورهاى اصلى بحث‏ها و گفت و گوهاى اين همايش بوده است.
نيز بايد از موسوعه امام موسى صدر ياد كنم. اين مجموعه دوازده جلدى شامل تمامى گزارش‏ها و اخبار و مستندات مربوط به حيات و فعاليت‏هاى امام موسى صدر از روز ورود به لبنان تا زمان ربوده شدن ايشان است و كليه مصاحبه‏ها، گفتارها و سخنرانى‏ها و پاره‏اى حوادث و وقايع مربوط به ايشان شامل مى‏شود. اين مجموعه به زبان عربى است و نوعى روز شمار به حساب مى‏آيد.
افزون بر اين‏ها و نيز آثار مكتوب امام موسى صدر، كه برخى از آنها به فارسى نيز بازگردانده شده است، بايد از فعاليت مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر و نيز پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى‏3 اين مؤسسه ياد كنم كه نوشته‏ها و مباحث ايشان را ترويج كرده و تاكنون متن‏هاى مختلفى از امام موسى صدر را در اين سايت در معرض ديد خوانندگان قرار داده است.

شرح حال امام سيد موسى صدر

سيد موسى صدر، مشهور به امام موسى صدر، در 14 خرداد 1307 در شهر قم به دنيا آمد. پدرش مرحوم آيةاللّه سيد صدرالدين صدر بود. امام موسى صدر پس از اتمام سيكل اول، وارد حوزه علميه قم شد و پس از مقدمات، دروس سطح را در محضر حضرات آيات سيد محمدباقر سلطانى طباطبايى، شيخ عبدالجواد جبل عاملى، امام خمينى و سيد محمد محقق داماد، و دروس خارج را در محضر حضرات آيات سيد حسين طباطبايى بروجردى، محقق داماد، صدر و سيد محمد حجت در قم و حضرات آيات سيد محسن حكيم، سيد ابوالقاسم خويى، شيخ حسين حلى و شيخ مرتضى آل ياسين در نجف فرا گرفت. همچنين دروس فلسفى را نزد حضرات آيات سيد رضا صدر و علامه سيد محمد حسين طباطبايى در قم، و آيةاللّه شيخ صدرا بادكوبه‏اى در نجف آموخت.
ايشان در كنار تحصيلات حوزوى، دروس دبيرستان خود را به اتمام رساند و در 1329 اولين دانشجوى روحانى بود كه در رشته «حقوق» وارد دانشگاه تهران شد. صدر قبل از عزيمت به نجف اشرف، از سوى علامه طباطبايى مسؤوليت نظارت بر نشريه «انجمن تعليمات دينى» را بر عهده گرفت. وى همزمان با تحصيل در حوزه علميه نجف، به عضويت هيأت امناى جمعيت «منتدى النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم، ضمن اداره يكى از مدارس ملى اين شهر، مسؤوليت سردبيرى مجلسه تازه تأسيس مكتب اسلام را عهده‏دار گرديد. از مهم‏ترين اقدامات امام موسى صدر در آخرين سال اقامت در شهر قم، تدوين طرحى گسترده جهت اصلاح نظام آموزشى حوزه‏هاى علميه با همفكرى حضرات آيات دكتر بهشتى و مكارم شيرازى بود.
صدر در سال 1338 و به توصيه حضرات آيات بروجردى، حكيم و شيخ مرتضى آل ياسين، وصيت مرحوم آيةاللّه سيد عبدالحسين شرف الدين، رهبر فقيد شيعيان لبنان را لبيك گفت و به عنوان جانشين آن مرحوم، به لبنان رفت. اصلاح شؤون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى جامعه شيعيان لبنان از يك سو، و استفاده از ظرفيت‏هاى منحصر به فرد لبنان جهت نماياندن چهره عاقل، عادل، انسان دوست و سازگار با زمان مكتب اهل بيت به جهانيان از سوى ديگر، اهداف اصلى اين هجرت را تشكيل مى‏داد. امام موسى صدر براى نيل به اين اهداف، و با توجه به جغرافياى اجتماعى و سياسى لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعاليت‏هاى خود را در سه حوزه سازماندهى كرد:

1. بازسازى هويت، انسجام و عزت تاريخى شيعيان لبنان‏

ايشان از زمستان 1338 و همزمان با آغاز فعاليت‏هاى گسترده دينى و فرهنگى خود در مناطق شيعه نشين لبنان، مطالعات عميقى را به منظور ريشه‏يابى عوامل عقب ماندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شيعيان لبنان به اجرا گذارد. حاصل اين مطالعات، برنامه‏هاى كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدتى بود كه از اواسط 1339 و در راستاى سياست محروميت زدايى، طراحى و اجرا گرديد. وى در زمستان 1339 و پس از تجديد سازمان جمعيت خيريه «البر و الاحسان» با تنظيم برنامه‏اى ضربتى جهت تأمين نيازهاى مالى خانواده‏هاى بى‏بضاعت، ناهنجارى تكدى را به كلى از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت.
صدر در فاصله سال‏هاى 1340 تا 1348 و در چارچوب برنامه‏اى ميان مدت، ده‏ها جمعيت خيريه و مؤسسه فرهنگى و آموزش حرفه‏اى را در لبنان راه اندازى كرد كه حاصل آن كسب اشتغال و خودكفايى اقتصادى هزاران خانواده بى‏بضاعت، كاهش درصد بى‏سوادى، رشد فرهنگ عمومى، و به اجرا در آمدن صدها پروژه كوچك و بزرگ عمرانى در مناطق محروم آن كشور بود. وى در تابستان 1345 و پس از اجتماعات عظيم و چند روزه شيعيان لبنان در بيعت با ايشان به طور رسمى از حكومت وقت خواست تا همانند ديگر طوايف آن كشور، مجلسى براى سازماندهى طايفه شيعه و پيگيرى مسائل آن تأسيس گردد. مجلس اعلاى اسلامى شيعه كه اولين بخش از برنامه دراز مدت امام صدر به شمار مى‏رفت، در خرداد 1348 تأسيس و ايشان با اجماع آرا به رياست آن برگزيده شد.
امام موسى صدر از بهار 1348 تا اواسط زمستان 1352 با دولت وقت لبنان به گفت و گو پرداخت تا آن را براى اجراى پروژه‏هاى زيربنايى و وظايف قانونى خود در قبال مناطق شيعه نشين و محروم آن كشور ترغيب نمايد. در پى امتناع دولت لبنان از پذيرش اين مطالبات و نيز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوايل سال 1353 تحت رهبرى ايشان شكل گرفت. و راهپيمايى‏هاى مردمى عظيمى در شهرهاى بعلبك، صور و صيدا عليه دولت به وقوع پيوست. اوجگيرى بحران خاورميانه، صف آرايى احزاب افراطى مسيحى در برابر مقاومت فلسطين و كشيده شدن برخى اختلافات جهان عرب به لبنان، صدر را بر آن داشت تا براى حفظ ثبات كشور و ممانعت از سركوب فلسطينى‏ها، توده‏هاى مردم را به طور موقت از رويارويى با دولت كنار بكشد، و پيگيرى مطالبات بر حق شيعيان را تا آمدن رئيس‏جمهور بعدى به تأخير اندازد. ايشان در 1354 به رغم كارشكنى‏هاى شديد دولت، مجدداً با اجماع آرا به رياست مجلس اعلاى اسلامى شيعه برگزيده شد.
با آغاز جنگ داخلى لبنان در فروردين 1354، تمامى تلاش‏هاى صدر مصروف پايان دادن به اين بحران گرديد. وى در خرداد همان سال در مسجد عامليه بيروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعيت كاريزماتيك و مقبوليت وسيع خود در ميان تمامى طوايف، آرامش را به لبنان بازگردانيد. با شعله‏ور شدن مجدد آتش جنگ و پديدار شدن ابرهاى شكست بر آسمان جبهه مسلمانان، امام صدر در ارديبهشت 1355 حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نيروهاى سورى به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به اين كشور باز گرداند. حل اختلافات مصر با سوريه و متعاقب آن برپايى كنفرانس رياض در مهر 1355، آب سردى بود كه صدر بر آتش جنگ داخلى لبنان ريخت.

2. پرچمدارى حركت گفت و گوى اديان و تقريب مذاهب در لبنان‏

هدف استراتژيك امام موسى صدر آن بود تا شيعيان لبنان را همسان ديگر طوايف، و نه مقدم بر آنان، در تمامى عرصه‏هاى حيات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى آن كشور مشاركت دهد. وى از اولين روزهاى هجرت به لبنان با طرح شعار «گفت و گو، تفاهم و همزيستى»، پايه‏هاى روابط دوستانه و همكارى صميمانه‏اى را با مطران يوسف لاخورى، مطران جرج حداد، شيخ محى‏الدين حسن و ديگر رهبران دينى مسيحى و اهل سنت آن كشور بنا نهاد.
در طول دو دهه حضور امام صدر در لبنان، هيچ مراسم سرور يا اندوهى از شيعيان نبود كه وى در آن شركت جويد، و تنى چند از فرهيختگان مسيحى و اهل سنت همراه او نباشند. حمايت جوانمردانه امام صدر از بستنى فروشى مسيحى در اوايل تابستان سال 1341 در شهر صور، كه به فتواى صريح ايشان مبنى بر طهارت اهل كتاب منجر گرديد، توجه تمامى محافل مسيحى لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان 1341 مطران گريگور حداد به شهر صور آمد و از امام صدر براى عضويت در هيأت امناى «جنبش حركت اجتماعى» دعوت كرد.
از اواخر سال 1341 حضور گسترده صدر در كليساها، ديرها و مجامع دينى و فرهنگى مسيحيان آغاز گرديد. سخنرانى‏هاى تاريخى امام صدر در ديرالمخلص واقع در جنوب، و كليساى مامارون در شمال لبنان در 1341 و 1342، تأثيرات معنوى عميقى بر مسيحيان آن كشور بر جاى نهاد. اما صدر در تابستان 1342 و طى سفرى دو ماهه به كشورهاى شمال افريقا، طرحى نو جهت همفكرى مراكز اسلامى مصر، الجزاير و مغرب با حوزه‏هاى علميه شيعى لبنان در انداخت. وى در بهار 1344، اولين دور سلسله گفت و گوهاى اسلام و مسيحيت را با حضور بزرگان اين دو دين الهى، در مؤسسه فرهنگى «الندوة اللبنانيه» به راه انداخت. وى پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل در 1346 به ديدار پاپ شتافت و جلسه‏اى را كه در ابتدا نيم ساعت پيش‏بينى شده بود، به تقاضاى پاپ بيش از دو ساعت طول كشيد. صدر از 1347 به عضويت مركز اسلام‏شناسى استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفكرى و ارائه سمينارهاى متعددى در آن، انتشار آثار مهمى را زمينه سازى كرد.
صدر در بهار 1348 پس از افتتاح مجلس اعلاى اسلامى شيعه، از شيخ حسن خالد مفتى اهل سنت لبنان دعوت كرد تا با همفكرى يكديگر براى توحيد شعائر، اعياد و فعاليت‏هاى اجتماعى طوايف اسلامى تدبيرى بينديشند. وى در همين خصوص طرح مدونى را به اجلاس 1349 «مجمع بحوث اسلامى قاهره» ارائه نمود، و متعاقب آن به عضويت دايم اين مجمع درآمد. امام در 1349 رهبران مذهبى طوايف مسلمان و مسيحى جنوب لبنان را در چارچوب «كميته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا براى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى چاره انديشى كنند.
وى در زمستان 1353 و در اقدامى بى‏سابقه، خطبه‏هاى عيد موعظه روزه را در حضور شخصيت‏هاى بلندپايه مسيحى لبنان در كليساى كبوشيين بيروت ايراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلى شعله‏ور نمى‏شد، در پى آن بود تا كاردينال مارونى لبنان را براى ايراد خطبه‏هاى يكى از نمازهاى جمعه شهر بيروت دعوت كند. صدر در زمستان 1355 و در جمع سردبيران جرايد بيروت، با پيشبينى صريح حذف فاصله‏ها و روند جهانى شدن در اواخر قرن بيستم، قرن بيست و يكم را قرن همزيستى پيروان اديان، مذاهب، فرهنگ‏ها و تمدن‏هاى گوناگون ناميد، و بر رسالت تاريخى لبنان جهت ارائه الگويى موفق در اين زمينه پاى فشرد. وى در اواسط 1357 موفق گرديد رهبران مسلمان و مسيحى لبنان را جهت برپايى يك جبهه فراگير ملى متقاعد نمايد، و در اين مسير تا آن‏جا پيش رفت كه حتى موعد تأسيس و اولين گردهمايى آنان را براى پس از بازگشت خود از سفر ليبى مشخص نمود.

3. تأسيس جامعه مقاوم و مقاومت لبنانى در برابر تجاوزات اسرائيل‏

امام موسى صدر از سال 1343 و يك سال پيش از تأسيس جنبش فلسطينى فتح، در پى تشكيل نيروى مقاومت در برابر اسرائيل بود و در اين راستا در بهار 1344 گروهى از جوانان مؤمن شيعه را به مصر اعزام كرد تا در دوره‏اى شش ماهه فنون نظامى را فرا گيرند. با بازگشت اين جوانان كه اولين كادرهاى مقاومت لبنان بودند، عمليات ايذايى مشترك رزمندگان فلسطينى - لبنانى در شمال فلسطين اشغالى آغاز گرديد. اين نوع عمليات مشترك تا اوايل 1972 ادامه يافت. در مهر 1348 مؤسسه صنعتى جبل عامل يا كارگاه كادر سازى امام صدر به طور رسمى آغاز به كار كرد. در پى بمباران شديد جنوب لبنان به دست رژيم صهيونيستى در 1349 و عدم واكنش مناسب دولت وقت، اعتصابى بى‏سابقه به دعوت صدر، لبنان را فرا گرفت و دولت وقت را بر آن داشت براى بازسازى مناطق جنگى و برپايى پناهگاه‏هاى مناسب در آن، مجلس جنوب را تأسيس نمايد. از اوايل 1351 عمليات ايذايى جوانان شيعه در داخل فلسطين اشغالى شكلى مستقل به خود گرفت. در شهريور 1351 و كمتر از 24 ساعت پس از اشغال 48 ساعته دو روستاى «قاناى جليل» و «جويا» به دست سربازان رژيم صهيونيستى، نشست فوق‏العاده مجلس اعلاى اسلامى شيعه با حضور تمامى اعضا در روستاى جويا برگذار گرديد، و از همان روز اولين بذرهاى «مقاومت لبنانى» با هدايت امام موسى صدر كاشته شد.
از پاييز 1351 آموزش نظامى جوانان شيعه شتاب بيشترى گرفت. در خرداد 1354 و به دنبال وقوع انفجارى در اردوگاه نظامى عين البنيه در كوه‏هاى بقاع، كه به شهادت 27 تن از جوانان شيعه انجاميد، امام موسى صدر به طور رسمى تأسيس «مقاومت لبنان» را اعلام كرد. با پايان يافتن جنگ داخلى لبنان و انتقال دامنه ناآرامى‏ها به جنوب، واحدهاى مقاومت لبنان در نقاط استراتژيك مناطق مرزى مستقر شدند. اولين عمليات بزرگ مقاومت لبنان عليه تجاوزات اسرائيل در اواخر 1355 صورت گرفت كه پس از چند روز درگيرى، به آزادسازى شهرك‏هاى «طيبه» و «بنت جبيل» منجر گرديد.
صدر نخستين شخصيتى بود كه در زمستان 1356، طرح سازشكارانه توطين پناهندگان فلسطينى در جنوب لبنان را افشا كرد و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگيرى نمود. در حمله گسترده اسرائيل به جنوب لبنان در 1357 و به رغم عقب‏نشينى احزاب چپ و گروه‏هاى فلسطينى، جوانان مقاومت لبنان و دانش‏آموزان مؤسسه صنعتى جبل عامل در منطقه اشغالى باقى ماندند، و به رغم امكانات اندك در برابر اشغالگران صهيونيست ايستادگى كردند.
امام صدر اگرچه لبنان را محل اصلى فعاليت‏هاى خود قرار داده بود، اما هيچ گاه از ديگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامى ايران، امنيت حوزه‏هاى علميه، اتحاديه عربى اسلامى جهت مبارزه با اسرائيل و گسترش تشيع در آفريقاى سياه، مهم‏ترين دغدغه‏هاى خارج از لبنان ايشان را تشكيل مى‏دادند. در پى دستگيرى امام خمينى در تابستان 1342، وى راهى اروپا و شمال آفريقا گرديد، تا از طريق واتيكان و الازهر، شاه ايران را براى آزادسازى امام خمينى تحت فشار قرار دهد. با آزادى امام در پايان اين سفر، آيةالله خويى تصريح كرد كه اين آزادى، بيش از هر چيز مرهون سفر آقاى صدر بود. در پى تبعيد امام به تركيه در پاييز 1343، صدر اقدامات مشابهى را به انجام رساند، تا ضمن تأمين امنيت امام خمينى، ترتيب انتقال ايشان به عتبات عاليات فراهم شود. در نيمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولين كادرهاى نظامى مقاومت لبنان، ده‏ها تن از جوانان مبارز ايرانى به لبنان آمدند و زير نظر آنان فنون نظامى را فرا گرفتند. در اواخر دهه چهل و مقارن با تأسيس مجلس اعلاى اسلامى شيعه، امام خمينى در پاسخ به برخى فضلاى ايرانى مقيم نجف، امام صدر را اميد خود براى اداره حكومت پس از شاه ناميد. در زمستان 1350 و براساس تقاضاى مراجع وقت، صدر درباره برخى زندانيان سياسى با شاه گفت و گو نمود، كه بعضى از آنان از جمله حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى، اندكى بعد از زندان آزاد گرديدند.
با به قدرت رسيدن حافظ اسد در 1350 و آغاز همكارى‏هاى تنگاتنگ وى با امام صدر، سوريه به امن‏ترين كشور خاورميانه براى مبارزان ايرانى بدل گرديد. ايشان در تابستان 1356 در اقدامى جوانمردانه با اقامه نماز، تدفين و برپايى مراسم ارتحال دكتر شريعتى از سست شدن پيوند جوانان تحصيلكرده با روحانيت، جلوگيرى به عمل آورد. به دنبال درگذشت مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى در پاييز 1356، وى پسر عموى خود شهيد آيةالله سيد محمدباقر صدر را بر آن داشت تا بيش از پيش به حمايت از امام خمينى برخيزد. امام موسى صدر در بهار 1357 لوسين ژرژ نماينده روزنامه لوموند در بيروت را به نجف فرستاد، تا با انجام اولين مصاحبه بين‏المللى با امام خمينى، افكار عمومى جهانيان را با انقلاب اسلامى ايران آشنا سازد.
امام موسى صدر در ديدارهاى مكرر سال 1357 خود با رهبران سوريه، عربستان سعودى و برخى ديگر از كشورهاى جهان عرب، اهميت انقلاب اسلامى ايران، پيروزى قريب الوقوع آن، و ضرورت همپيمانى آنان با اين انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وى در شهريور 1357 و يك هفته پيش از ربوده شدن خود، با انتشار مقاله «نداى پيامبران» در روزنامه لوموند، امام خمينى را تنها رهبر انقلاب اسلامى ايران معرفى كرد. بدون ترديد بزرگترين خدمت امام موسى صدر به انقلاب اسلامى ايران آن بود كه در سال‏هاى 1356 تا 1357 و پس از قريب دو دهه ترويج ارزش‏هاى زيباى اسلام راستين در لبنان، عموم مردم، به خصوص شيعيان و بالاخص كادرهاى مقاومت آن كشور را با اين انقلاب آشنا و مرتبط نمود.
امام سيد موسى صدر در سوم شهريور 1357 و در آخرين مرحله از سفر دوره‏اى خود به كشورهاى عربى، بنا به دعوت رسمى معمر قذافى وارد ليبى، و در روز نهم شهريور ربوده شد. دستگاه‏هاى قضايى دولت‏هاى لبنان و ايتاليا، و همچنين تحقيقات انجام شده از سوى واتيكان، ادعاى رژيم ليبى مبنى بر خروج صدر از آن كشور و ورود به رم را تكذيب كرد. مجموعه اطلاعات آشكار و پنهانى كه طى دو دهه پيش به دست آمد، دال بر آن هستند كه امام موسى صدر هرگز خاك ليبى را ترك نگفته است.
در اين ميان قراين متعددى حكايت از آن دارد كه امام موسى صدر همچنان در قيد حيات بوده و در حبس است. آخرين خبرى كه در 13 ارديبهشت 1380 در سايت اينترنتى «جبهه نجات ملى ليبى» منعكس گرديد. مدعى آن است كه امام موسى صدر در اواخر سال 1376 توسط برخى زندانيان زندان ابوسليم شهر طرابلس مشاهده گرديده است.4

عناصر اساسى انديشه امام موسى صدر

در اين‏جا به پاره‏اى از عناصر اصلى انديشه سياسى امام سيد موسى صدر اشاره مى‏شود. مطالب اشاره شده از ميان انبوه نوشته‏ها و سخنان امام سيد موسى صدر گزينش شده است.

كرامت انسان و جانشينى خداوند

نخستين گام در راه تربيت انسان و ارتقاى انديشه وى در تمامى مراحل تكامل، قرار دادن انسان در مسيرى است كه كرامت خويش را درك كند و به بزرگى انسان و ارجمندى مقام خود اشعار و درك درخور داشته باشد و به همه شؤون خويشتن خويش اهتمامى شايسته ورزد. [...] حب نفس غريزه‏اى نهفته در نهاد انسان است تا با قدرت آن بتواند از موجوديت خود دفاع كند و براى كسب چيزهاى خوب تلاش كند؛ لكن اين غريزه آنگاه مى‏تواند در جهت خير و سعادت انسان فعال باشد كه فعاليت آن متناسب با سطح آگاهى انسان تنظيم شود؛ در جهت خير و سعادت متناسب با انسان كار كند و در جهت امور منافى با خير و سعادت وى از كار بايستد. بنابراين حب ذات نيرويى است كه انسان را به جنبش و تكاپو و دفاع از موجوديت خود وا مى‏دارد؛ تنها آگاهى از كرامت و ارجمندى انسان است كه شأن و مقام او را تحديد و مشخص مى‏كند و با ترسيم خطوط و مرزهاى معينى، سيره، سلوك، خط مشى، اهداف بلند و متعالى انسان را مى‏نماياند و دشمنان را مى‏شناساند و طريق دفاع در برابر آنها را نشان مى‏دهد.
ممكن است با كار طاقت فرسا و كوشش و مشقت بسيار بتوان سطح زندگى انسان را بالا برد؛ اما اين شيوه، بهترين و برترين شيوه جهت تكامل انسان نيست، بلكه چه بسا پيروى از چنين شيوه‏اى نتايجى منفى را به دنبال آورد و عقده‏هاى روانى را باعث شود. لذا از اين شيوه به سبب آن‏كه عواقب منفى در پى دارد و مسؤوليت را به جاى آن كه به عهده اجتماع بگذارد متوجه افراد مى‏كند بايد روى گرداند.
انسان در ديدگاه اسلام، خليفه و جانشين خداوند بر روى زمين است. به تمامى «اسماء» علم و آگاهى دارد و مسجود جميع فرشتگان و «ملائكة الله» است:
وَ اِذ قالَ ربُّكَ لِلمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فى الارضِ خليفة قالوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها و يَفسكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرضَهُم عَلى المَلائِكَةِ فَقال اَنبئوُنى بِاسماءِ هؤلاءِ اِن كُنتُم صادقين، قالوا سُبحانكَ لا عِلمَ لَنَا الاّ ما عَلّمتَنا اِنَّكَ اَنتَ العَليمُ الحَكيمُ، قالَ يا آدمُ اَنبئهُم بِاسمآئِهِم قالَ اَلَم اَقُل لَكُم اِنّى اَعلَمُ غَيبَ السَّمَواتِ وَ الارضِ وَ اَعلَمُ ما تُبدونَ وَ ما كُنتُم تَكتُمُونَ، و اِذ قُلنا للملائِكةِ اسجُدُوا لادَمَ فَسَجدُوا؛5 و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده جانشينى در زمينم، گفتند آيا كسى را در آن مى‏گمارى كه در آن فساد مى‏كند و خون‏ها مى‏ريزد، حال آن كه ما شاكرانه تو را نيايش مى‏كنيم و تو را به پاكى ياد مى‏كنيم. فرمود من چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد و همه نام‏ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مى‏گوييد به من از نام‏هاى ايشان خبر دهيد. گفتند پاكا كه تويى، ما دانشى نداريم جز آنچه به ما آموخته‏اى، تو داناى فرزانه‏اى. فرمود اى آدم آنان را از نام‏هايشان خبر ده؛ و چون از نام‏هايشان خبرشان داد، فرمود آيا به شما نگفتم كه من ناپيداى آسمان‏ها و زمين را مى‏دانم و آنچه را آشكار مى‏داريد و آنچه را پنهان مى‏داشتيد مى‏دانم. و چنين بود كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده بريد، آنگاه همه سجده بردند.»
مفهوم خليفه‏6 با وضوح هرچه تمام‏تر استقلال بشر و حريت و آزادى او را در دخل و تصرف بر روى زمين آشكار مى‏سازد؛ اما راه‏هاى ترسيم شده براى او و خطوط نوشته شده جهت هدايت و رشد وى، در واقع نصايح و اندرزها و دلالت‏هايى است كه خداوند متعال براى خليفه و جانشين خود (در روى زمين) مقرر داشته است. تعليم اسماء به آدم - اسمائى كه مرجع ضمير «هُم» كه ويژه ذوى العقول است - تأكيد ويژه‏اى است. پروردگار پس از اين كه فرشتگان به عجز خويش اعتراف كردند، تأكيد مى‏فرمايد كه ذات مقدس الهى، غيب و پنهانى‏هاى آسمان‏ها و زمين را مى‏داند. چنين «تعليم و تأكيدى» امكانات و قدرت متعالى انسان را منعكس مى‏كند؛ قدرت و توانايى انسان بر شناخت تمامى موجودات و معرفت به فعل و انفعالات نيروها و انرژى‏هايى كه در دايره خلافت وى و تحت تصرف او در حيات ايدئولوژيكى و مكتبى‏اش قرار دارند.
سجود ملايكه (به عنوان موجودات عالى و نخبه جهان) تأكيد صريحى بر خضوع و كرنش همه موجودات در برابر انسان و اطاعت و فرمانبردارى آنها از اوست. پس استقلال در تصرف، قدرت بهره‏مندى از امكانات گسترده و خضوع و خشوع موجودات در مقابل انسان، صفات سه گانه‏اى است كه ما آنها را از آيات فوق و در قالب عباراتى در عالى‏ترين درجه تكريم و احترام مى‏فهميم.
به باور من ملايكه از ابتدا استقلال بشر را در عمل و تصرف در زمين درك مى‏كردند و مى‏دانستند كه اين استقلال كامل و همه جانبه تحقق‏پذير نخواهد بود. مگر آن كه انسان توانايى شناخت شرور و زشتى‏ها و نيز امكان و اختيار انجام دادن زشتى و پليدى را داشته باشد. همين درك و شعور بود كه ملايكه را وا داشت كه بگويند: اين انسان (انسان مستقل) در زمين فساد و خونريزى مى‏كند. ولى با اين حال مشاهده مى‏كنيم كه چنين خطرى از مقام انسان و كرامت وى چيزى نمى‏كاهد، بلكه اين خطر كردن را چونان شرطى بنيادين براى استقلال انسان و حريت و آزادى او در عمل و تصرف، بارز و برجسته مى‏سازد. اما «ابليس» در رأى و نظر قرآن تنها موجودى است كه از سجده بر آدم ابا مى‏كند و به وى تكبر مى‏ورزد و از مقام ملكوت خداوند طرد مى‏شود و مجازاتش به عذاب روز قيامت موكول مى‏گردد. اين ابليس كه پس از امتناع از سجده بر آدم به عنوان «شيطان رجيم» ناميده مى‏شود، رهبرى لشكريان «شر» را در حيات انسانى به عهده مى‏گيرد و جنگ و نزاع محتومى را، هم در جهان خلقت و هم در نفس انسانى، به راه مى‏اندازد، (كه البته) پيروزمندان در اين نبرد بندگان مخلص و بى‏آلايش خداوند مى‏باشند، آنهايى كه ميوه‏هاى درخت آفرينش و گل‏هاى سرسبد وجودند. آفريدگار، جهان را به خاطر آنان آفريده و آن را عرصه خلافت وى قرار داده است. انسانى كه با دست (قدرتمند) خداوند ساخته و «روح خدا» در كالبد او دميده شده است.
بنابراين انسان از مواد هم جنس كره زمين به دست خداوند آفريده و از روح خدا در وى دميده شده است؛ تصويرى واضح و روشن از همه ابعاد وجودى انسان و وجود شامل و كاملى كه از حضيض زمين تا اوج آسمان امتداد مى‏يابد. اين تعبير قدرتمند بيانگر كرامت و مقام ارجمندى است كه انسان از آن بهره‏مند است، تعبيرى كه بيان كننده آفرينش انسان در بلندترين قله خلقت و والاترين و استوارترين بام دستگاه آفرينش است.
در ميان موجودات، خداوند براى انسان امتيازى انحصارى قائل شده است و آن قابليت او براى متخلق شدن به اخلاق خداوندى است. بر همين اساس انسان را آزاد آفريده تا امكان يابد در مسير كسب علم و معرفت گام نهد. اسلام در موارد بى‏شمارى از كتاب و سنت، انسان را بر اين قابليت‏ها آگاه كرده است تا معنويات خود را ارتقا دهد و به مقام مكرم، بزرگ و گرامى خويش اشعار پيدا كند و بداند كه بر بسيارى از مخلوقات فضيلت و برترى دارد. اين امتياز در برخى از آيات قرآنى آمده و حديث معروف «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ اللَّه» نيز بر آن گواه است.
در تعاليم و آموزه‏هاى اسلامى بر اين واقعيت تأكيد شده كه پروردگار به انسان بسيار نزديك است، نزديك‏تر از هر چيزى. لذا بر انسان لازم است كه به چنين قرب و نزديكى ادراك يابد و آنچنان خويشتن خويش را به ذات مقدس ربويى نزديك بيند كه در ارتباط با آن مستواى بلند، نيرو و عزت و عظمت خود را درك كند.
تقرب به خداوند مقام و معنويات انسان را اعتلا مى‏بخشد و از وى ترس، حزن، اندوه و غم را مى‏زدايد و بسيارى از رذايل اخلاقى را كه از ناتوانى و خوف و طمع نشأت مى‏گيرد همانند دروغ، نفاق، حرص و آز را دور مى‏سازد. ديگر آن كه اين قرب و نزديكى، تحصيل و اكتساب صفات خداوندى را براى انسان تسهيل كرده و راه را جهت وصول به مقام تخلق به اخلاق اللَّه آسان مى‏كند. در آيات قرآنى انسان به سبب آن كه قدرت شناخت آفريدگار سازمان خلقت و عظمت آن ذات مقدس را دارد، معادل جهان هستى و كل آفرينش قرار دارد. پس وى به تنهايى برابر همه آفاق است. همچنين در برخى از احاديث، انسان عالم اكبر معرفى شده است.
آيين مقدس اسلام مقام انسان را بسيار منزه مى‏داند؛ لذا پرستش بت‏ها و عبادت بشر و هر شخص و هر شيئى را حرام ساخته و انسان را در نظام آفرينش بالاتر و والاتر از آن قرار داده است كه غير خدا را پرستش كند و در برابر موجودات محدودى چون خود او خضوع و خشوع نمايد. ما در بسيارى از تعاليم اسلامى مى‏يابيم كه انسان از بيان نياز به غير از خداوند منع شده است.7

نقش اراده در زندگى انسان‏

در تعاليم و آموزه‏هاى اسلامى به صراحت جايگاه «عمل انسان» تعريف شده است و در ارزيابى اسباب سعادت و شقاوت حقيقى آدمى تأثير هرگونه عامل خارجى را نفى نموده و تنها راه وصول به سعادت و شقاوت را عمل مى‏داند. در قرآن كريم آمده است.
وَ نَفس وَ ماسَوّيهَا، فَاَلَهَمَها فُجُورَها وَ تَقويَها، قَد اَفَلحَ مَن زَكّيها، وَ قَد خَابَ مَن دَسّيها؛8 و سوگند به نفس انسان و آن كه آن را سامان داد. آنگاه نافرمانى و پرهيزگارى‏اش را در آن الهام كرد. به راستى هر كس كه آن را پاكيزه داشت، رستگار شد. و به راستى نوميد شد هر كس كه آن را فرومايه داشت.
كُلُّ نَفس بِما كَسَبَت رَهينَة؛9 هر كس در گرو كارى است كه كرده است.
قرآن مجيد طرز تفكرى را كه از عوامل اساسى تقسيم و تجزيه جوامع بشرى شناخته شده و برخى امت‏ها بدان معتقدند و مى‏گويند «ما فرزندان خداوند و دوستداران او هستيم» به صراحت رد مى‏كند و آن را انديشه‏اى خطا و خطرناك معرفى مى‏نمايد كه با توحيد حقيقى در تنافى و تضاد است. اسلام انسان را بى‏نياز از عمل و كار و كوشش نمى‏داند. اين طرز تفكر سهمناك است كه برخى از امم خويش را تافته‏اى جدا بافته تلقى نموده و بر اين باورند كه ما فرزندان خدا و دوستان خداوندگاريم.
قُل يا اَيَّهَا الذينَ هادُوا ان زَعَمتُم انَّكُم اَولياء لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوا المَوتَ اِن كُنتُم صادِقينَ وَ لايَتَمَنَّونَهُ اَبَداً بِما قَدَّمَت اَيديهِم وَ اللَّهُ عَليم بِالظّالِمينَ؛10 بگو اى قوم يهود هرگاه مى‏پنداريد كه شما دوستان خدا هستيد نه مردم ديگر، پس تمناى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد، و آنان به سبب اعمالى كه پيش از اين مرتكب شده‏اند، هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خدا به ستمكاران داناست.
نبى گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم از ابتدا تا انتهاى رسالت خويش «عمل» را به عنوان يك اصل اصيل و عنصرى جدى در دعوت خود مدنظر قرار داده و به دختر گرامى‏اش حضرت فاطمه (س) چنين مى‏فرمايد:«فاطمه، خودت بايد براى خودت كار كنى. من به هيچ رو تو را در قبال مسؤوليت‏هاى الهى بى‏نياز نتوانم نمود».
گفتنى است كه اسلام مسؤوليت چگونگى تكوين و بناى اجتماعات، نوع و تفاوت جوامع، نظامات اجتماعى، مستوا و سطوح گوناگون فرهنگى و نيز مشكلاتى را كه بر جوامع انسانى عارض مى‏گردد، تنها به گردن انسان نهاده است.... از نظر اسلام در حقيقت انسان است كه با فعل و عمل خود جوامع را مى‏سازد و برنامه‏ها و آرمان‏هاى اجتماعى را ترسيم مى‏كند. انديشه و برنامه‏ريزى‏هاى اوست كه مسؤوليت‏ها را تعيين و تحديد و تنظيم مى‏نمايد و بر مشكلات و دشوارى‏ها فايق مى‏آيد. در اين باره نيز قرآن كريم چنين نظر مى‏دهد:
اِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرما بقَوم حَتَّى يُغَيِّروُا ما باَنفُسهم؛11 بى‏گمان خداوند قومى را دگرگون نكند مگر آن كه آنچه در دل‏هايشان دارند، دگرگون كنند.
ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت اَيِدى النّاس لِيُذيقَهُم بَعض الّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجعُونَ؛12 به خاطر كار و كردار مردم، تباهى در بر و بحر فراگير شده است تا «خداوند» جزاى بخشى از كار و كردارشان را به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند (و به خود آيند).
در يكى از احاديث نبوى هم آمده است: «هرگونه كه باشيد، به همان گونه بر شما حكومت مى‏شود».
بنابراين از ديدگاه اسلام تنها عمل انسان است كه تاريخ را مى‏سازد. آن را تغيير داده به حركت در مى‏آورد و به پيش مى‏برد، عوامل خارجى در مسير ساختن جوامع بشرى تأثير تعيين كننده‏اى ندارند، بلكه اين فقط انسان است كه با «عمل» نشأت گرفته از معرفت و شناخت يا برآمده از جهل و نادانى و يا ناشى از اهمال و بى‏تفاوتى فرصت مى‏يابد تا طريقى را برگزيند و گامى را بر گام ديگر ترجيح دهد... و بالاخره واقعيت‏هاى اجتماعى همان خواهد بود كه وى اختيار كرده است. نيز تغيير و تحولات تاريخى و يا به اصطلاح جبر تاريخى چيزى جز فعل و انفعال ميان انسان و جهان نيست.
انسان بر حسب تمايلات و نيازمندى‏هايش مى‏كوشد تا آگاهى - از جهانى كه در آن زيست مى‏كند - به دست آورد. بر اين اساس به قرائت سطورى از سطور سازمان آفرينش مى‏پردازد. اين قرائت بر حيات انسانى وى تأثير گذارده، دانش و بينش او را بالا مى‏برد و معيشت و زندگى وى را به دست تغيير و تحولى بنيادين مى‏سپارد. در عين حال موجب تغييرات و دگرگونى‏هايى در محيط و دنياى اطراف انسان مى‏گردد...، سپس به قرائت دومين سطر از سطور جهان خلقت مى‏آغازد و همين طور... سپس تنها قهرمان صحنه نمايشگاه تاريخ عبارت است از «انسان» و بس... تنها اوست كه تاريخ را مى‏سازد، تغيير مى‏دهد و به حركت در مى‏آورد و همچنين خود تغيير مى كند، پيشرفت مى‏نمايد و به طور مستمر كنش‏ها و واكنش‏هاى او با جهان استمرار مى‏يابد. بنابراين «عمل» انسان است كه آفريننده و سازنده كليه اين حوادث است نه عاملى ديگر... حال آيا مقام و مرتبه‏اى والاتر و بالاتر از چنين مقام و مرتبه‏اى در سراسر سازمان خلقت مى‏توان يافت؟13

مفهوم آزادى‏

آزادى برترين ساز و كار فعال كردن همه توانايى‏ها و ظرفيت‏هاى انسانى است. هيچ كس نمى‏تواند در جامعه محروم از آزادى خدمت كند، توانايى‏هايش را پويا سازد و موهبت‏هاى الهى را بپروراند. آزادى يعنى به رسميت شناختن كرامت انسان و خوش گمانى به انسان. حال آن كه نبود آزادى، يعنى بدگمانى به انسان و كاستن از كرامت او كسى مى‏تواند آزادى را محدود كند، كه به فطرت انسانى كافر باشد. فطرتى كه قرآن مى‏فرمايد: «فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها». فطرتى كه پيامبر باطنى و درونى انسان است.
آزادى حق روزنامه نگار است كه جامعه‏اش بايد به او پيشكش كند. آزادى خدمتى است به روزنامه نگار تا كار خود را به انجام رساند، و خدمتى است به جامعه تا همه چيز را بداند. صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، آزادى بر خلاف آنچه كه مى‏گويند، هرگز محدود شدنى و پايان يافتنى نيست. در حقيقت آزادى كامل عين حق است؛ حقى است از جانب خدا كه حدى بر آن نيست.
آزادى حقيقى دقيقاً رهايى از عوامل فشار خارجى و عوامل فشار داخلى است. به تعبير امام على‏عليه السلام «من ترك الشهوات كان حراً؛ آزاده كسى است كه شهوات را ترك كند». اگر بخواهيم آزادى را تعريف كنيم، بايد بگوييم كه آزادى رهايى از ديگران و رهايى از نفس است. اگر آزادى را اين گونه تفسير كنيم، ديگر معتقد به حد و مرز براى آزادى نخواهيم بود. آزادى كه با آزادى ديگران اصطكاك داشته باشد، در حقيقت بندگى نفس خويش و شهوت‏طلبى است. آزادى، جهاد است. همان جهاد اكبرى كه مورد نظر پيامبر گرامى بود؛ جهاد با خويشتن خويش براى رهايى از شهوات. در مقابل آن جهاد اصغر كه جهاد با بيگانگان است.
براى آن كه نظر روزنامه نگار خيرخواهانه، صادقانه و بى‏شائبه باشد، بر جامعه است كه براى او آزادى را تأمين و خاطر آسوده را تضمين كند، تا تحت تأثير زرق و برق‏ها و انواع فشارها قرار نگيرد. با چنين تمهيداتى، جامعه هم منتفع خواهد شد. با چنين ساز و كارى جامعه به خود نيز خدمت مى‏كند، نقش حقيقى خويش را ايفا مى‏كند، و از توان جهادگران خود بارور و بهره‏مند مى‏شود. براستى كه آزادى والاترين شيوه براى شكوفا كردن قابليت‏ها، ظرفيت‏ها و استعدادهاى جامعه است و چنين حقى با آزادى ادا مى‏شود. برادران! روزنامه نگار نبايد مورد اهانت و تحت فشار قرار گيرد، نبايد به فقر و ندارى بيفتد، و نبايد به معرض تهديد و ترور واقع شود.14
آزادى، حال و هواى متناسب با رشد نيروها و موهبت‏هاى انسانى است؛ آزادى‏اى كه همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانه‏هاى مختلف از انسان‏ها سلب مى‏شود. آزادى، اصل و اساس و سرچشمه همه توانايى‏هاست. نزاع‏ها و برخوردها همواره براى نيل به آزادى يا حفظ آن بوده است. نبود آزادى، فرد و جامعه را تابع محدوديت‏هاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مى‏سازد و در نتيجه انسان‏ها به محدوديت و نقص در توانايى‏ها دچار مى‏شوند. آن گاه كه بنا به ايمانمان مى‏كوشيم مانع سركشى اين نيروى ويرانگر شويم، در حقيقت از توانايى و كرامت انسان دفاع مى‏كنيم.
قالب‏هاى سلب آزادى در گذر زمان تغيير يافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب رعيتى، گاه به صورت تروريزم فكرى و ادعاى قيمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرت فكرى آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحميل مواضع بر افراد يا ملت‏ها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادى، فرهنگى و فكرى، از مظاهر همين تضييقات است. سياست محروم كردن برخى از مردم از فرصت‏ها، نگاه داشتن مردم در جهل و بى‏سوادى و محروم كردن مردم از بهداشت و فرصت‏هاى تحرك و توسعه، همه و همه از شكل‏هاى مختلف سلب آزادى و در هم كوباندن توانمندى انسان است.15

عبادت، آزادى و عبوديت‏

سخن من به مناسبت آغاز ماه روزه كه از مهم‏ترين عبادات است. درباره عبادت و عبوديت است. برآنم تا در سخنانم به تمايلات آزادى خواهانه انسان معاصر پاسخى دهم و بر آنها روشنايى بيفكنم. به ويژه نسل آينده دارى كه آرزو دارد آزاد و رها باشد و از قيودش بكاهد. آنچه مرا به بحث بر مى‏انگيزاند، صورت مخدوشى است كه به عبادات در اسلام داده شده است؛ گويى نماز و روزه مالياتى است كه مسلمان بايد تقديم خداوند كند. اين صورت مخدوش از نماز كه بار مسؤوليت را سنگين مى‏كند، ميل و رغبت آزادى خواهانه انسان را به نماز از ميان مى‏برد، و نماز را كارى ناخوشايند جلوه مى‏دهد. قرآن در اين باره مى‏گويد: «و اِنها لكبيرة الّا على الخاشعين».16
اين مسأله يكى از اسباب دورى مردم و جوانان از نماز است. به محض اين كه اين فكر به زبان بيايد كه ما بندگان خدا هستيم، مخالفت‏ها آشكار مى‏شود كه ما نمى‏خواهيم بنده باشيم. اگر بگويى كه اين بندگى استثنايى دارد؛ ما بنده بشر نيستيم بلكه بنده خدا هستيم، پاسخ اين است كه اين يك استثناست و يا اين كه اين گونه انديشيدن اجبارى و غير واقعى است. مى‏خواهم بگويم كه اساساً عبادت خداوند به معناى عبوديت و تقيد نيست، بلكه عبادت خداوند دقيقاً برابر است با آزادى، عبادت خداوند يعنى آزادى مطلق، و هر اندازه عبادت فزونى يابد و در راه عبادت بيشتر گام نهى، آزادتر خواهى شد.
نمى‏دانم چرا عبادت و عبوديت با هم آميخته شدند و به يك معنا به كار مى‏روند، با اين كه اين دو واژه با هم يكى نيستند. بنابر آنچه از زبان‏هاى ديگر مى‏دانم، اساساً واژه عبادت از نظر ماده و شكل آن از ريشه‏اى غير از عبوديت است؛ از جمله در زبان فارسى عبادت به «پرستش» و عبوديت به «بندگى» ترجمه مى‏شود و در زبان فرانسه دو واژه "adoration" و "esclavage" به كار مى‏رود. چه اندازه ميان اين دو واژه تفاوت است! اگر نيك بنگريم، در خواهيم يافت كه عبادت يك چيز است و عبوديت چيز ديگرى. نزديكى اين دو واژه (و هم ريشه بودنشان) باعث خلط آنها و باعث اين شكل مخدوش عبادات شده است. عبادت به معناى عبوديت نيست، بلكه آزادى است؛ اما چرا و چگونه؟ اين مسأله موضوع سخن امروز ماست.
اندكى ژرف و روشن به مفهوم عبادت در اسلام مى‏انديشيم. عبادت چيست؟ عبادت در اصطلاح فقهى يعنى در اصطلاح اسلامى، هر عملى است كه به قصد قربت انجام شود يا هر عملى است كه براى خداوند به جاى آورده شود. اين اصطلاح در مقابل اصطلاح «توصلى» است، و آن هر عملى است كه نيازى به قصد قربت ندارد؛ براى مثال در واجبات نماز «وضو» يك عمل تعبدى است، يعنى اگر كسى بدون قصد قربت وضو بگيرد، وضوى او باطل است. طهارت لباس نيز از شروط نماز است. اما اگر من لباسم را بدون قصد قربت پاك كردم، پذيرفته مى‏شود و لباس پاك است، حتى اگر باد لباسم را اتفاقى در آبى بيندازد و لباس خود به خود در اين آب پاك شود. اگر لباس را با آب غصبى هم بشويم، پاك است اگر كسى را نيز وادار كنم كه لباسم را بشويد، باز هم پاك است. پاكى لباس به هر شكلى ممكن است. اما وضو فقط بايد به قصد قربت باشد. فقه مى‏گويد هر عملى كه به قصد تقرب به خداوند و اطاعت امر او انجام مى‏يابد، عبادت است و هر عملى كه به غير از اين انگيزه باشد، عبادت نيست. بنابراين اگر كسى بدون قصد تقرب به خداوند، بلكه براى جلب اعتماد مردم، نماز بگزارد، طبيعتاً نماز او عبادت نيست و اجرش نيز بر عهده خداوند نيست. فقه اين نماز را از عبادات نمى‏شمارد. آيا اگر كسى از ترس پدر يا مادر نماز بخواند، خدا را عبادت كرده است؟ هرگز، اين عبادت نيست. اين ركوع و سجود حركتى بيش نيست. اگر كسى بنابر عادت نماز بخواند و نداند كه چه كارى مى‏كند، همچون كسى است كه صبح‏ها به شكل عادت كارها را در خانه انجام مى‏دهد. چنين كسى براى نماز نيز حركت مى‏كند، امّا عملش عبادت و نماز نيست. اما عكس اين مسأله درست است، يعنى هر عملى كه براى تقرب به خداوند باشد، عبادت است، حتى اگر نماز و روزه نباشد. از جمله تجارت، زراعت، ساختن خانه، راهسازى، ديدار دوست، سلام و احوالپرسى با ديدار كنندگان و هر عملى اگر براى خداوند باشد، عبادت است، حتى خواب، آيا چيزى سبكتر از خواب هست؟ ممكن است خواب هم عبادت باشد. ممكن است خوردن نيز عبادت باشد. ممكن است نشستن نيز عبادت باشد و همچنين با هم بودن، شب نشينى، توجه به فرزندان و بازى با آنها نيز مى‏تواند عبادت باشد.
پس نخستين نكته اين است كه عبادت در اصطلاح اسلامى، هر عملى است كه از انسان براى امتثال و اطاعت امر الهى و تقرب به خداوند، صادر مى‏شود. بر اين اساس، لختى در اين مفهوم درنگ مى‏كنيم؛ يعنى در هر عملى كه براى تقرب به خداوند است، معناى تقرب به خداوند چيست؟ تقرب يعنى تلاش براى به دست آوردن قرب. من مى‏خواهم به شما نزديك شوم؛ بلند مى‏شوم، حركت مى‏كنم و سرانجام به شما مى‏رسم و نزديك شما مى‏شوم. آيا منظور از تقرب به خداوند، نزديكى مكانى است؟ طبعاً پاسخ منفى است، چرا كه از نظر اسلام، خداوند مكان ندارد، بلكه خالق مكان است. امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: «لا يحد بأين»، يعنى خداوند مكان ندارد. پس تقرب به خداوند يعنى چه؟ مى‏خواهم اندكى بينديشيم و مفاهيم كهنه‏اى را كه از كودكى با ما بوده‏اند، از ذهن خارج كنيم. نزديكى به خداوند يعنى چه؟ مكان خداوند كجاست تا بدان سو رويم و به او برسيم. نه چنين چيزى نيست و ما نيز به چنين مفهومى باور نداريم.
تقرب به خداوند يعنى تقرب معنوى، دريافتن مفهوم تقرب معنوى آسان است. من در اين جا هستم، اما ممكن است كسى در اروپا يا هند نزديك من باشد. او چگونه به من نزديك است؟ آيا نزديكى غير از نزديكى مكانى هست؟ اسباب نزديكى غير مكانى چيست؟ گاهى علت قرابت معنوى نسبت نسبى است؛ يعنى برادر يا پسر عمو بودن. اين را نمى‏توان به خدا نسبت داد، چرا كه خداوند نه زاده شده و نه مى‏زايد. نمى‏زايد يعنى فرزندانى ندارد، و زاده نشده يعنى پدر و مادر و عمو و دايى و... ندارد. خويشانى ندارد. به قبيله خاصى تعلق ندارد. پيوند نسبى وجود ندارد.
ما دو نوع قرابت داريم: يكى قرابت عاطفى و ديگرى قرابت از جهت همصفت بودن. وقتى مى‏گوييم فلانى به كسى نزديك است، يعنى در صفات آن دو نزديكى و هماهنگى وجود دارد. نزديكى بدين معنا، يك مفهوم اسلامى است: «انّ أكرمكم عنداللَّه اتقاكم».17
مقدار تقرب به خداوند به اندازه اتصاف به صفات الهى و تخلق به اخلاق خداوندى است، زيرا خداوند مكانى ندارد تا من به او نزديك شوم و ميان من و او پيوندى نيست تا خويش او باشم. نمى‏توان به خداوند نزديك شد مگر با اتصاف به اوصاف الهى در حديث آمده است: «تخلقوا بأخلاق اللَّه»؛ متخلق به اخلاق الهى شويد». اما صفات خداوند كدامند؟ علم، پس اتصاف به اوصاف خداوند يعنى كسب علم، و رحمت اگر آن را كسب كنيم، و قدرت اگر قدرت و عزت به دست آوريم، و آفرينندگى اگر بتوانيم چيزى بيافرينيم. همين گونه است ديگر صفات الهى. خدمت به مردم نيز اتصاف به يك صفت الهى است، زيرا خداوند رب، راعى، خالق، رازق و رحيم است، و اگر من به مردم خدمت كنم يعنى به آنها روزى، رحمت و فرهنگ دهم، متخلق به اخلاق الهى شده‏ام.
ميان دو مفهوم تقرب به خداوند و عبادت پيوند برقرار مى‏سازيم. تقرب به خداوند يعنى اتصاف به اوصاف الهى. عبادات نيز فعاليت‏ها و ورزش‏ها و كارهايى هستند كه ثمره آنها تخلق به اخلاق الهى است. مى‏توانيم بگوييم كسى كه نماز مى‏گزارد، در نمازش خداوند را مخاطب مى‏سازد و احساس مى‏كند كه او را ندا مى‏دهد و از او يارى مى‏جويد و همراه اوست. پس از او صفت يا صفاتى كسب مى‏كند و يا آن صفات نزد او توانمندتر مى‏شود، و از صفات رذيله كه نتيجه ضعف است، دور مى‏شود. سرچشمه بيشتر صفات رذيله ضعف است چرا آدمى دروغ مى‏گويد؟ يا از روى ترس دروغ مى‏گويد و يا طمع مى‏ورزد. چرا اصرار داريم احساس فقر بكنيم؟ چرا نفاق؟ سبب اينها ناتوانى در ابراز حقيقت است. چرا فريب و ريا؟ سبب آن نياز به كسب اعتماد ديگران است. منشأ بسيارى از رذايل، ضعف و سستى است، كه با تقرب به خداوند، زدوده مى‏شود. بر اين اساس صفات نيكو، صفات خداوند هستند، زيرا در اسلام، خداوند جامع همه صفات كامل است. پس هر گامى كه در آن كسب صفتى از صفات خداوند باشد، ما را به او نزديك مى‏سازد. اين اصل كلى است.
دوباره به همان مبحث نخست باز مى‏گرديم. عبادت چيست؟ هر عملى كه براى تقرب به خداوند انجام مى‏شود، يا هر عملى كه مرا به خداوند نزديك مى‏سازد. به ديگر سخن، عبادت يعنى هر عملى كه مرا به صفتى از صفات خداوند متصف مى‏سازد. بنابراين اگر چنين چيزى روى دهد، عبادت خواهد بود، و اگر چنين نشود، عبادت نخواهد بود. پس اساس عبادت خداوند يعنى گام نهادن در مسير علم، آزادى و عزت، گام نهادن در راه كسب ديگر صفات حسنه الهى كه ما آن را انسانيت، تعالى و تكامل مى‏ناميم. بر اين اساس مى‏توانيم بگوييم عبادات، كارها و فعاليت‏هايى هستند همچون نماز، روزه، حج، زكات و... كه خداوند آنها را راه‏ها، اسباب و انگيزه‏هايى براى رساندن انسان به كمال قرار داده است.
پس هر نمازى كه به شكل درست بجاى آورده شود، رهايى و آزادى از يك قيد است، زيرا هر نمازى آدمى را گامى از جهل دور و به علم نزديك مى‏سازد. آيا حركت از جهل به سوى علم بندگى است؟ فرض بر اين است كه نماز انسان را از فحشا و منكر دور مى‏سازد، پس نمازى كه چنين نمى‏كند، عبادت شمرده نمى‏شود، هر عبادتى به تقرب مى‏انجامد. تقرب نيز منجر به كمال مى‏شود و كمال آزادى است. چرا نماز مرا از جهل دور و به علم نزديك مى‏سازد؟ چون نماز مرا وا مى‏دارد تا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق الهى شوم.
بنابراين مفهوم عبادت در اسلام به كلى با مفهوم عبوديت بيگانه است. در اسلام عبوديت نيست، عبادت خداوند يعنى آزادگى، بندگى خداوند يعنى حركت به سوى علم و عدل و قدرت و رأفت و صدق و بلند همتى و همه كمالات، اين است مفهوم عبادت در اسلام و چقدر اين مفهوم با عبوديت فاصله دارد. آنچه بر اين اصل تأكيد مى‏كند اين است كه شرط بنيادين عبادت اخلاص است؛ نماز و روزه من فقط بايد براى خداوند باشد. براى خداوند باشد يعنى چه؟ يعنى انگيزه الهى داشتن و جذب خداوند بودن. پس ما بايد در بسيارى از كارهاى‏مان نظرى دوباره بيفكنيم.
وقتى گفته مى‏شود «نيت» برخى گمان مى‏كنند نيت يعنى ايستادن در مقابل قبله و گفتن اين كه چهار ركعت نماز عشا مى‏خوانم قربةً الى اللَّه، اين نيت نيست، بلكه اين نيز لهو است، نيت يعنى انگيزه آيا امشب هنگامى كه تصميم گرفتيد به مجلس بيايد، در آستانه در ايستاديد و گفتيد به مجلس اعلاى شيعيان مى‏خواهم بروم. نه هرگز چنين نمى‏كنيد. اما اگر كسى بپرسد چه چيزى تو را به حركت وا داشت؟ پاسخ خواهيم داد: «نيت» يعنى اين كه گام‏هاى شما به سبب رغبت به شركت در اين جلسه حركت مى‏كرد. عبادت هر عملى است كه به انگيزه تقرب به خداوند انجام مى‏شود و تقرب يعنى اتصاف به اوصاف الهى و اوصاف الهى، همگى كمالند. پس عبادت يعنى تلاش براى رسيدن به كمال، عبادت، آزادى است، زيرا هر حركتى به سوى كمال قيد و بند نيست، بلكه آزادى از قيد و بند است، زيرا نزديكى انسان به انسانيت، آزادى است، اما بندگى درست نقطه مقابل آن است.
پس عبوديت و عبادت دو مفهوم كاملاً متمايز هستند. يكى از ثمرات عبادت خداوند آزادى از هر چيزى است كه غير خدايى باشد. ما در طول نماز و روزه و حج و زكات، براى دقايقى حركت به سوى خدا را تجربه و تمرين مى‏كنيم، چرا كه اگر براى غير خدا نماز بگزاريم، نمازمان باطل است. همچنين است روزه و حج و... پس اگر ما در زمانى اندك ورزش كنيم، تمرين كنيم و حتى براى دو دقيقه در روز براى خدا فعاليت كنيم و از خوردن و آشاميدن دورى كنيم، به سوى خدا حركت مى‏كنيم و به او نزديك مى‏شويم. پس ما در كارگاه عبادت براى آزادى موقت از غير خدا مى‏كوشيم. اين تلاش‏ها ما را براى رهايى مطلق از غير خدا يارى مى‏كند. چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «و استعينوا بالصبر و الصلوة».18 ما در نماز امكان آزادى را در عرصه‏هاى مختلف زندگى به دست مى‏آوريم.
اين مسأله دوم است. مسأله نخست و اصلى اين است كه مفهوم عبادت با عبوديت در اسلام متفاوت است. اساساً دو مفهوم متفاوتند. نكته دوم اين است كه عبادت خداوند مرا از غير خدا آزاد و رها مى‏سازد. خلاصه سخن اين است كه عبادت با عبوديت متفاوت است. عبادت خداوند با عبوديت مردم و حتى با عبوديت خداوند هم فرق مى‏كند. براى شما معناى عبادت و عبوديت را در زبان‏هاى ديگر گفتم. پس امروز مى‏توانيم اين اصل را مدنظر قرار دهيم. دست كم من در برابر شما به آن پايبند مى‏شوم تا براساس آنچه گفتم مرا مواخذه كنيد. من از اين اصل كلى دفاع مى‏كنم و مى‏گويم همه عبادات انسان را براى رسيدن به آزادى يارى مى‏كنند، زيرا به انسان براى متخلق شدن به اخلاق الهى كمك مى‏كنند. نيز انسان را به كمال نزديك مى‏سازند و به آزادى فرا مى‏خوانند.19

مفهوم ايمان‏

انسان نسبت به خداوند در سه حالت به سر مى‏برد: يقين، ايمان و صورت ايمان. يقين همان تصديق خداوند و وجود اوست و از راه مطالعه در پديده‏هاى هستى و پژوهش و استدلال علمى به دست مى‏آيد. اما ايمان در مرحله‏اى پس از اين جاى دارد. يعنى وقتى كه انسان بر مبناى يقينش زندگى كند و در فعاليت‏ها و عواطف و احساساتش آن را به كار گيرد، آن گاه ايمان را احساس مى‏كند و ايمان هم در اثر عمل به مناسك دينى رشد و پيشرفت مى‏كند. برعكس اين هم البته درست است. بنابراين ايمان به معناى صحيح آن در افكار و عواطف و فعاليت‏هاى انسانى منعكس مى‏شود و به عبارتى كوتاه مى‏توانيم بگوييم، ايمان همان يقين انسان در مراحل و ساحت‏هاى مختلف وجودى اوست.
اما صورت ايمان همان است كه نزد بسيارى از مردم وجود دارد. آنان مى‏گويند مؤمن هستند، ولى ايمانشان در اعمال و افكار و عواطفشان انعكاسى ندارد. پس اين شكل ايمان است نه حقيقت ايمان و ما مى‏توانيم آن را به واژه مسلمان يا مسيحى كه در شناسنامه فرد نوشته مى‏شود، تشبيه كنيم. بنابراين ايمان به معناى درست كلمه نقشى زنده و مؤثر و فعال در روح انسان دارد. من در محيطى با ايمان به دنيا آمده‏ام. اما ايمان ارثى نمى‏توانست در برابر شك‏ها و پرسش‏هاى علمى كه برايم پيش آمد رويارويى كند. از اين رو تلاش كردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبيت يقين خود بپردازم و آن را به ايمان تبديل كنم. ترديدى نيست كه ايمان همچنين با حالات و احساسات دينى در كنش متقابل است، آنچنان كه با فعاليت‏هايى كه از ايمان مى‏جوشد نيز در تعامل قرار دارد.20

اميد؛ نتيجه تربيتى انتظار

انديشه ظهور مهدى به يك مذهب اختصاص ندارد. اين نظريه همچنين يك نظريه فراگير و عمومى است. انتظار آزادى بخش منجى و انتظار روح حق و انتظار يك حادثه عظيم در همه مذاهب و اديان وجود دارد و همه دينمداران به اين نظريه اعتقاد دارند. اين انديشه از حوزه فعاليت‏هاى دينى فراتر رفته و تحركات جامعه جهانى را نيز شامل مى‏شود. هنگامى كه به تلاش انسان در حوزه‏هاى گوناگون نظر مى‏افكنيم، مشاهده مى‏كنيم كه در همه عرصه‏ها مثل علم و فلسفه، ادبيات، تجارب اجتماعى و سازمان‏ها و مقررات، رو به سوى كمال دارد و در همه مسائل زندگى به سوى اوضاع و احوال برتر پيش مى‏رود.
گرچه آدمى گاهى مى‏لغزد و گاه اشتباه مى‏كند و منحرف مى‏گردد، اما اين لغزش‏ها در حركت اصيل زندگى بشر امورى جزئى‏اند. انسانيت از ابتدا در حال تكامل، ترقى و تعالى بوده و به سوى بهتر شدن گام برداشته است. آدمى مطمئن است كه شرايط برتر براى او امكان‏پذير است و از همين رو براى رسيدن به آن تلاش مى‏كند. اگر آن گونه كه برخى اعتقاد دارند، بشر رو به سقوط و نابودى داشت يا جهان در حال عقب رفت و حركت قهقرايى بود و در امور مختلف به وضع نامطلوبتر راه مى‏پيمود، انسان تلاشى نمى‏كرد و با اميد و قدرت و ايمان به آينده فعاليت نمى‏نمود.
بنابراين، آينده بهتر و ايده‏آل همان چيزى كه از دوران افلاطون يك رؤيا بوده است و آن را مدينه فاضله مى‏گفتند، اين آينده و اين جامعه مثالى كه همه توان‏ها و همه فرزندان بشر در ساختن آن مشاركت دارند، آرزوى همه انسان‏هاست. عقيده شيعه به امام مهدى (عج) در حقيقت انتظار بر انگيزاننده و بشارت دهنده به اين آينده است. آينده‏اى كه آرزوى همه و آينده همه است.
من قصد ندارم در تفاصيل و توضيحات اين عقيده وارد شوم، بلكه به بعد تربيتى اين انديشه خواهم پرداخت. بايد بگويم كه مفهوم انتظار - انتظار فرج - در نزد ما معناى حقيقى خود را از دست داده و منحرف شده است. ما انسان‏ها، به بهانه انتظار از مسؤوليت‏هاى خود شانه خالى مى‏كنيم و كار و تلاش را در انتظار ظهور صاحب الزمان رها كرده‏ايم. اين انحراف در همه ارزش‏ها اتفاق افتاده است و ابزارى براى عدم بهره‏مندى از ارزش‏هاست.
اما حقيقت اين است كه انديشه انتظار در حيات اين مذهب نقش مهمى را ايفا كرده است، زيرا اميد همانا زندگى است. انسانى كه از آينده نوميد گردد، گويى ميان خويش و آينده ديوارى كشيده است. اميد، راه آينده و وسيله پيوند آدمى به آينده است. انسان نا اميد در حقيقت ميان خود و آينده ديوار كشيده كه عبور از آن ناممكن است. نوميدى جمود است و جمود در حقيقت توقف و مرگ است. در حالى كه زندگى و استمرار آن يعنى بقاى انسان در لحظه بعد، يعنى حركت انسان از لحظه‏اى به لحظه بعد، و اگر جمود حاكم باشد يعنى حركتى وجود ندارد و اگر حركتى نباشد معنايش مرگ است.
اميد عبارت است از راهى گشاده و روشن و نااميدى تسليم شدن در برابر وضعيت موجود. نمى‏گويم كه كسى كه از آينده خويش نا اميد گشته، به مرگ طبيعى مرده است، خير بلكه دچار مرگ حقيقى شده است. فردى كه از آينده نا اميد شده، فكر مى‏كند كه فايده ندارد، پس ما را به حال خود واگذاريد، بگذاريد بخوريم و در بازار راه رويم و بچريم، كافى است. اين كارها دليل بر اين است كه در اين صورت اتفاقى يا حركتى صورت نمى‏گيرد بلكه فقط جمود و سكون است. بنابراين اميد، راه آينده است و اگر نا اميد شويم تسليم شرايط موجود شده‏ايم. تسليم شرايط شدن يعنى تسليم شدن در برابر واقعيت موجود، يعنى همانند حل شدن شكر در آب، يا نمك در آب.
برادران، همان گونه كه مى‏دانيد و تاريخ نيز به روشنى گواهى مى‏دهد، بر ما و بر هر ملتى دوران و زمان درازى از رنج و محنت گذشته است كه اگر اميد به ظهور امام زمان و فرج الهى نبود از ميان رفته بوديم. اما سخن حضرت رسول اكرم - «اگر از دنيا تنها يك روز باقى بماند، آن روز به قدرى طولانى مى‏شود تا مردى از اهل بيت من كه نام او نام من است و كنيه او كنيه من است ظهور نمايد و دنياى پر از ظلم و بيداد را از عدل و قسط پر نمايد» - به ما اميد مى‏بخشد و بقاى ما را تضمين مى‏كند، زيرا ما به سخن پيامبر اعتقاد داريم و در آن شك نمى‏ورزيم. اميد است كه ما را حفظ كرده و زنده نگه داشته است و اميد است كه ميان ما و آينده راهى باز نموده است و اميد هم از اين عقيده سرچشمه مى‏گيرد.
اين انديشه و تفكر مختص ما نيست. شما مى‏دانيد كه پس از عروج حضرت مسيح يا به اعتقاد مسيحيان پس از مرگ و عروج روح آن حضرت، بر مسيحيان ظلم و ستمى وارد شد كه در تاريخ مانندى ندارد. اما اميد و اعتقادى كه به بشارت آن حضرت داشتند هنگامى كه مى‏گويد: روح حق خواهد آمد - همان كه به روح القدس و تجلى تفسير مى‏شود - همين اعتقاد آنها را از نابودى نجات داد. اگر اين اميد به آينده نبود براى مسيحيان امكان حيات و بقا وجود نداشت. آرى در آن زمان ذلت و رنج از حد طاقت بشرى فراتر رفت و اين مسأله نزد پژوهشگران تاريخ معروف است. اميد، نتيجه تربيتى انتظار فرج است. اين انتظار نقش مهم خود را در تاريخ ما ايفا كرده است و ان شاءاللَّه در آينده هم ايفا خواهد كرد.
معناى انتظار رها كردن كار براى ديگران نيست، اين عدم انتظار است. اين گونه عمل كردن تسليم شدن است. اگر امروز بگويند كه ما در انتظار حمله ناگهانى دشمن هستيم. معناى آن چيست؟ آيا معناى اين انتظار، خارج نشدن، خوابيدن و بى‏اعتنايى است؟ نه، اين انتظار نيست. انتظار عبارت است از اين كه آماده باشيم، شمشير و تفنگ در دست، تمرين كنيم و آموزش نظامى ببينيم، خود را آماده سازيم، مراقب و نگهبان بگماريم، رادارها را فعال كنيم تا زمان حمله ناگهانى دشمن را دريابيم.
ما در انتظار حضرت مهدى (عج) هستيم. حضرت مهدى چه خواهد كرد؟ پس از آن كه ظلم و بيداد جهان را فرا گرفت، او مى‏آيد و عدل و داد را در جهان حاكم مى‏كند. اين آرزو چقدر عظيم است و اين هدف چقدر بزرگ است! مهدى (عج) تنها كسى است كه جهان را پس از گسترش ظلم و بيداد از عدل و داد پر خواهد كرد. اين حادثه و اتفاق بزرگى است كه هيچ چيز جز امام مهدى - صاحب آن روز - بزرگتر از آن نخواهد بود. آيا در اين اتفاق حضرت مهدى (عج) را تنها بگذاريم؟ طبيعتاً خير! بلكه بايد همكارى كنيم. ما مى‏خواهيم كه امام عصر (عج) به تمام و كمال در جهان ظهور كند. علم او، هنر او، قدرت و تربيت او ظهور كند. ما بايد آماده باشيم، پس چه بايد بكنيم؟ زمانى كه از ما دعوت مى‏شود ما بايد آماده ايفاى نقش خود باشيم. هنگامى كه آن حضرت فرياد اى مردم بر مى‏آورد او را لبيك بگوييم. بايد آماده باشيم و از هر چه داريم دست برداريم و با آمادگى كامل به كمك او بشتابيم و گرنه انتظار نيست.
انتظار يعنى آمادگى، بسيج شدن، آموزش و آمادگى روحى روانى، فكرى معنوى و جسمى و نيز آمادگى تكنولوژيك و نظامى، گذشتگان ما چنين بودند، ما نيز چنين بوده‏ايم. زندگى، عزت و پيروزى و موفقيت هزينه دارد. اين همه بدون هزينه و رايگان به دست نمى‏آيد. خداوند جز از راه اسباب و وسايل، امور را سامان نمى‏دهد.
كسى كه در انتظار عزت و شرف است نمى‏تواند انتظار يك پيروزى ناگهانى را داشته باشد و نبايد عزت و شرف را بدون تلاش و رنج توقع داشته باشد. سخنى از حضرت على‏عليه السلام نقل مى‏كنم كه فرمود: «آرزوها نشانه فريب خوردن انسان‏هاى كم عقل است». انسان بايد احمق و نادان باشد تا بدون رنج و تلاش در انتظار موفقيت باشد، تا عظمت و قدرت را بدون رنج طلب كند. اين ممكن نيست؛ «آرزوها نشانه فريب خوردن انسان‏هاى احمق است». انتظار يك محرك است، انتظار انگيزه ايستادگى و بقاى اجداد و گذشتگان ما و شماست. بخوبى مى‏توان اميد را در آثار آنها ديد، قلعه‏ها، پادگان‏ها، ديرها،... اميد و انتظار، حاصل اين عقيده در طول تاريخ بوده است.21

اسلام و ساختار اجتماع‏

اسلام مساعى خويش را براى گرامى داشت مقام انسان و حفظ و صيانت او در قبال انحطاط و انحراف دنبال مى‏كند و يك «اجتماع انسانى» اى را پيشنهاد مى‏نمايد كه متناسب با واقعيت وجودى انسان باشد. اسلام به تمامى جوانب و ابعاد وجودى انسان اعتراف نموده و جو ملايم و فضاى مناسبى را براى رشد و نمو قابليت‏ها و تربيت استعداداتش مهيا و آماده كرده است.
چنين طرحى آنگاه ضرورى مى‏نمايد كه توجه كنيم چگونه اعمال و اخلاق و باورهاى انسان تحت تأثير جامعه خويش و فعل و انفعالات محيط خود قرار مى‏گيرد. نظر به اين كه هدف اصيل از ساختن چنين اجتماعى انسان مى‏باشد و عنصر اساسى در مسير ايجاد جامعه نيز انسان است، واجب و ضرورى است كه اولاً به واقعيت و حقيقت انسان توجه گردد و ثانياً در پرتو عنايت به چنين «واقعيتى» برنامه ريزى‏ها صورت گيرد. چنين جامعه‏اى هيچ گاه به فردگرايى و «انديويدواليسم» مبتلا نخواهد شد؛ زيرا جوامع انديويدواليستى يكى از ابعاد اساسى وجود انسان را كه همان بعد اجتماعى زندگى انسان است به دست فراموشى سپرده و زمينه رشد و نمو زواياى منفى وجود انسان را كه نشأت گرفته از كشمكش‏هاى شرير فرد و به اصطلاح «انانيت» فردى و در تعبير قرآن «نفس اماره بالسوء» است، تقويت مى‏كنند. «انانيت» و «نفس اماره» در بسترى رشد و نمو مى‏يابد كه هيچ گونه صيانت و هماهنگى اجتماعى وجود نداشته باشد، آن طور كه «حيات اجتماعى» آشفته مى‏گردد و نيرومند بر ناتوان غلبه پيدا مى‏كند و ضعيف مورد استثمار قوى قرار مى‏گيرد و به ابزار اراده‏اى تبديل مى‏شود كه به هر طرف كه منافع قوى را تأمين كند، به گردش در مى‏آيد. در اين موقع جامعه بشرى قسمت مهمى از امكانات خويش را از دست مى‏دهد و نيرومند هم به صورت يك آلت بدون اراده در استخدام مصالح انانيت و منافع نفس اماره‏اش در مى‏آيد. در اين حال «قوانين» نيز در استخدام وضع موجود و براى تأمين منافع قوى تنفيذ مى‏گردد و دليل وجودى قانون كه صيانت و نگهدارى انسان از خطر انحراف است از بين مى‏رود. در چنين شرايطى نبردى ظالمانه بر سر جامعه انسانى سايه مى‏افكند. قوى بر ضعيف سيطره پيدا مى‏كند و مصالح خاصه بر مصالح عامه تسلط مى‏يابد.
طرح اجتماعى اسلام شبيه يك جامعه سوسياليست هم نيست، زيرا جامعه‏اى كه براساس معيارهاى سوسياليستى بنا گردد. بعد ديگرى از وجود انسان يعنى «آزادى و استقلال» را به دست نسيان مى‏سپارد و فرد انسانى را چونان اجزاى يك مجموعه طبيعى جزء بلا اراده‏اى از مجموعه انسان‏ها مى‏داند. در چنين حالتى تنها مصالح آن «مجموعه» (بدون در نظر گرفتن خصلت‏هاى فردى) تأمين مى‏شود و فقط براى آن برنامه ريزى مى‏گردد و نيز در چنين اجتماعى انسان شكل اصيل و صورت طبيعى خويش را از دست مى‏دهد و ديگر مواهب طبيعى و استعدادهاى فطرى وى رشد نمى‏يابد. جامعه از بسيارى امكانات و شايستگى‏هاى افراد خود محروم مى‏ماند و بر طبق قاعده عمومى و قانون كلى «كنش» و «واكنش» شرارت‏ها و رذالت‏هاى اشخاص كل جامعه را نيز تحت تأثير قرار مى‏دهد و فعل و انفعالات هر يك از «جامعه و فرد» در يكديگر انعكاس مى‏يابد. در چنين بسترى است كه يك تناقض دايم و مستمر در روند تكاملى اجتماع پديد مى‏آيد و حيات انسانى به سوى يك سلسله دگرگونى‏هاى منفى و سهمناك سوق داده مى‏شود.
حقيقت اين است كه اسلام اجتماعى را ترسيم كرده و در صدد ساختن آن است كه در آن به فرديت فرد با تمامى جوانب و ابعاد شخصيتى و اجتماعى وى، عنايت و توجهى در خور و شايسته شود. «وجود خير» به طور فطرى در ساختار وجودى انسان نهفته است و انسان فطرتاً از شر بيزار و متنفر است؛ مبارزه مستمرى كه در ذات بشر ميان خير و شر هماره در جريان است، عناصر آزادى و استقلال را در سازمان وجود انسان تشكيل مى‏دهد و حال مى‏گوييم آنچه را كه از اعمال مثبت و خير از انسان صادر مى‏گردد، اعمالى است كه اولاً با حقوق ساير افراد بشر در تنافى و تعارض نيست و ثانياً با مصالح اجتماعى تناسب و انسجامى متين دارد. اين قبيل رفتار و كردار در تعبيرات اسلامى نتيجه اوامر قلب يا نفس مطمئنه است؛ اما اعمالى كه با حقوق ديگران در تعارض و تنافى مى‏باشند، به حسب تعبيرات مذهبى عبارتند از رغبات و تمايلاتى كه از «نفس اماره بالسوء» نشأت گرفته‏اند. بدون ترديد، تحديد، تعريف و جداسازى مرزهاى اين دو نوع از «اعمال» نيازمند تعريف كامل و همه جانبه‏اى از مفهوم «حق» است.
«حق» يكى از اجزاى عمده و بنيادين نظامات و برنامه‏هاى كلى و عمومى است كه اسلام براى جامعه مورد نظر و مطلوب خويش پيشنهاد كرده است. حق يك اصل و امر ثابت و لايتغيرى است كه توجه و رعايت آن براى فردفرد جامعه - در روابطى كه با يكديگر دارند - لازم و ضرورى است.... در تحليل و تفسير موجز و خلاصه فوق امكان يافتيم تا تصويرى از «آزادى فرد» به موازات «آزادى جمعى» و نيز ترسيمى از «مصالح افراد» منسجم و متناسب با «مصالح اجتماع» را ارائه دهيم. از زاويه ديگر بر طبق تفسير مزبور مى‏توانيم تمامى امكانات و استعدادهاى مثبت فرد را حفظ و صيانت نماييم بدون اين كه طغيان و تجاوزى پديد آيد و نبردى ميان افراد و طبقات پديدار شود، بلكه با قداست بخشيدن به حقوق ديگران و با حفظ حرمت و كرامت انسان زمينه تجاوز، عصيان، تعدى، دعوى و جنگ به عرصه مساعدى جهت مسابقه و مسارعه به سوى خيرات و خوبى‏ها ميان افراد جامعه متحول مى‏گردد.22

ضرورت نظم و تشكيلات‏

اين كه خداوند مى‏فرمايد:«وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع الميزانَ»، به نظر آقايان چه معنا دارد؟ خداوند در بيان نعمت‏هاى خود مى‏فرمايد: «آسمان را برافراشت» و بعد مى‏فرمايد: «و به ترازو گذاشت»، كجا به ترازو گذاشت؟ اين ترازو كه شايد منظور از «وضع الميزان» است، يعنى جهان را كه خدا خلق كرده، به صورت منظم و دقيق و حساب شده‏اى خلق كرده است. يعنى جهان آفرينش را براساس دقيق كه با ترازو سنجيده شده آفريده است! به خصوص قبل از آن هم كه مى‏فرمايد:«الشَّمسُ وَ القَمَرُ بِحُسبانِ» و اين مى‏رساند كه خورشيد و ماه هم حساب شده‏اند. در اين آيه اعلام شده، عالم بزرگى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم، با نهايت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است و نظم و انضباط بر جهان حكومت مى‏كند. اما چرا خدا اين را به ما مى‏گويد؟ پاسخ مى‏دهد:«اَلّا تَطغَوا فِى الميزانِ»، براى اين كه ما هم اگر بخواهيم فرزند اين دنيا باشيم، اگر بخواهيم زنده باشيم، اگر بخواهيم فعاليت و تلاشمان به ثمر برسد، بايد منظم كار كنيم. بلبشو و بى‏نظمى جز فنا در اين دنيا نتيجه ندارد. براى اين كه دنيايى است كه همه چيزش منظم است؛ ما هم اگر بخواهيم به ثمر برسيم و از كارمان نتيجه بگيريم، بايد منظم باشيم. آيات ياد شده اين اصل را به ما ياد مى‏دهند كه در همه چيزمان بايد منظم باشيم. در زندگى داخلى، زندگى مالى، موقع درس خواندن، معاشرت، روش تحصيلى و روحانى، روش تبليغاتى و هر چيزى كه در اراده آن سهمى داريم بايد منظم باشيم. اگر نباشيم نابود مى‏شويم و بى‏اثريم و درست مثل كسى مى‏مانيم كه در منطقه استوايى كه گرم است، بخواهد لباس پشمى بپوشد، يا در زمستان لباس نازك به تن كند و يا بر خلاف جريان آب شنا كند.
دنيا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر كسى بخواهد در اين دنيا بى‏نظمى بكند، به نتيجه نمى‏رسد. اين مطلب از آيات بسيارى استفاده مى‏شود. مسأله اين است كه جهان آفرينش جهان بى‏نظمى نيست. هر چيزى به مقدارى است، ولكن «ننزّله بقدر معلوم و انبتنا فيها من كل شى‏ء موزون»، شايد ده‏ها آيه اين مسأله را به بشر تذكر مى‏دهد كه اين عالم دقيق است، حساب دارد، باد، هوا، آفتاب، باران، موج، دريا، بادهاى موسمى و شب و روزش، همه و همه روى حساب است. تو هم اى بشر اگر مى‏خواهى موفق شوى و به نتيجه برسى، بايد هماهنگ جهان آفرينش باشى... اين حرف قرآن است. حال اگر به نظر بعضى‏ها بى‏نظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چيزى است كه ما از قرآن مجيد مى‏فهميم.
روزگارى صدها سال قبل همه چيز در دنيا به صورت فردى بود. دولتش ديكتاتورى بود، تجارتش براساس معاملات فردى بود و دخل و خرجش را خودش انجام مى‏داد و همچنين... در آن دنيا، ما قواى دينى و راهنمايان اخلاقى بشر اگر به طورى فردى زندگى مى‏كرديم، تا حدودى معقول بود، عيب نداشت، يكى در مقابل ديگرى بود؛ اما امروز كه همه چيز به صورت دسته جمعى و منظم در آمده، دولت‏ها جبهه و سازمان دارند، تجارت به صورت شركت‏هاى وسيع و محيرالعقول در آمده، تبليغات مؤسسات وسيع‏تر دارد، مطبوعات جبهه‏ها تأسيس كرده‏اند، سياست مداران احزاب را به وجود آوردند. كشاورزى مكانيزه شده و به صورت شركت‏ها در آمده است....
در اين دنياى تشكيلاتى اگر ما بخواهيم تك روى كنيم و كار دسته جمعى نداشته باشيم، كلاهمان پس معركه است؛ كه هست! اگر ما بخواهيم بى‏نظم و بى‏تشكيلات جلو برويم، موفق نمى‏شويم. اگر فرزند اين دنيا هستيم بايد در مقابل اينها منظم باشيم. دنيايى كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم محكوم به مرگيم. دنيايى كه همه چيزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن بايد خودمان را منظم كنيم.23

همبستگى و اصل احترام متقابل‏

هر تشكيلاتى، از جمعيت كوچكى در يك روستا گرفته تا جمعيت بزرگى مانند سازمان ملل متحد، براساس اصول معيّنى شكل مى‏گيرد. اما مهم همانا تحقق اين اصول است و براى آن كه بتوانيم اين اصول را تحقق بخشيم، بايد بر اصولى منطبق با واقعيت‏هاى عينى تكيه كنيم. به ويژه اگر كه اين واقعيت‏ها با ريشه‏هاى عميق تاريخى، جغرافيايى، انسانى و اعتقادى در پيوند باشد، بدون ترديد به زودى در جان و روح مردم ريشه مى‏دواند و مردم بالفعل گرد آن جمع مى‏آيند. در مورد لبنان بايد دانست كه لبنان داراى واقعيتى تاريخى است كه تا قديم‏ترين اعصار امتداد دارد. تاريخ لبنان بسيارى از تمدن‏ها و عظمت‏ها و رسالت‏ها و فرهنگ‏ها را در خود جاى داده است. از نظر جغرافيايى لبنان جزئى از جهان عرب به شمار مى‏آيد.
از طرفى لبنان صاحب فرهنگ و تمدنى است كه از تمدن‏هاى متنوع و فرهنگ‏هاى مختلف و انديشه‏هاى گوناگون بهره گرفته است. در آينه تمدن لبنان مى‏توان تجربه‏هاى ميليون‏ها و ميلياردها تن از افراد بشر را ديد. بايد از اين دستاوردهاى بشرى كه اكنون در لبنان فراهم آمده به گونه‏اى جدى بهره برد. در پرتو اين واقعيات درخشان است كه در لبنان مجموعه‏هاى متعدد و انديشه‏هاى متنوع را مشاهده مى‏كنيم. هم مى‏توان از اين رنگارنگى و تنوع در جهت تفرقه و پراكندگى جامعه سوداگرى كرد و هم مى‏توان از آن به عنوان پايگاه‏هايى براى تعاون و هميارى سود جست، زيرا هر گروهى براى خود تجربه‏اى دارد و صاحب افكارى است. اين تنوعات مى‏تواند وسيله‏اى براى برخورد آرا و تبادل اطلاعات و افزايش تجربه‏ها و در نتيجه تكوين تمدنى انسانى باشد و تحقق نقش و رسالت لبنانى را امكان‏پذير سازد، زيرا اين رسالت ثمره تجارب بشرى است و مى‏تواند به جهان عرضه شود و ارمغان لبنان و رسالت تاريخى اين كشور نيز باشد. لكن شرط اساسى براى آن كه بتوانيم اين افكار و تجارب متنوع را در كنار هم جمع آوريم و از آن به عنوان پايگاه‏هايى براى همفكرى و تعاون و هميارى بهره ببريم، همان توجه به اصل احترام متقابل در ميان مردم اين كشور است. اين چيز جديدى در لبنان نيست. كشورى كه از چنين امكان سازنده و مثبت بهره نگيرد، در آن فريادها و اعتراض‏هاى محلى و اقليمى و قبيله‏اى يا اقداماتى از اين قبيل بروز خواهد كرد و افراد مغرض يا نادان مى‏توانند از آن در جهت آشفتگى و جدايى و نابودى آن جامعه بهره‏بردارى كنند. اما اگر در جامعه اطمينان متقابل باشد چنين چيزى به وقوع نمى‏پيوندد و اطمينان متقابل جز با احترام متقابل حاصل نمى‏شود. شما بايد به من احترام بگذاريد و من نيز بايد به شما احترام بگذارم. اگر من شخصى را تحقير نكنم اما او مرا كوچك كند ديگر اطمينانى باقى نمى‏ماند و در نتيجه كشور دچار ركود شده به گروه‏ها و دسته‏هايى غير مفيد و هر كدام ضعيف تقسيم مى‏شود. بدين سبب است كه معتقدم تبادل تجربيات و همكارى ملى و در نتيجه رشد و اقتدار كشور در گرو اطمينان من به ديگرى و اطمينان او به من است.
بنابراين، اصل، به رسميت شناختن طرف مقابل است يعنى اطمينان به يكديگر داشتن، براى ايجاد تعاون و هميارى، و اين همه از احترام متقابل ناشى مى‏شود. با كمال تأسف چهره اين حقيقت در لبنان مسخ شده است و آن را با تحميل سازش بر ديگرى و سكوت و انزواى طرف مقابل مى‏خواهند درمان كنند. چيزى كه آن را نه غالب و نه مغلوب در لبنان نام نهادند؛ اما اين سازش اگر بالفعل باشد داراى خطرهايى است، زيرا روند سازش طبعاً موجب غلبه يك طرف بر طرف ديگر مى‏شود و براى آن كه بخواهند زياده‏طلبى طرف غالب را تأمين كنند بايد حق و حقوق بيشترى به مغلوب به او بدهند و اين سازش پذيرى‏ها نادرست و خطرناك است. خطر دوم آن است كه سازش‏ها دائماً ميان سران انجام مى‏پذيرد و به حساب مردم و جامعه گذاشته مى‏شود، اين دو خطر در تحميل سازش نهفته است. اما اگر قبول كنيم كه گوناگونى تفكرات و فرهنگ‏ها مسأله تعاون ميان مردم را آسان مى‏كند، بى‏شك اين تنوع وسيله‏اى براى تحكيم ارتباط ميان افراد اين كشور خواهد شد، زيرا هر كس احساس مى‏كند كه از ديگران بى‏نياز نيست. بر اين اساس مى‏توان اصولى را تعيين كرد تا لبنانى‏ها به گرد آن جمع آيند. به عبارتى كوتاه به رسميت شناختن يكديگر و احترام متقابل اساسى‏ترين شرط بقا و استمرار هر كشورى است.
من براى لبنان و حتى كشورها و امت‏ها خطر خارجى قابل ذكرى سراغ ندارم، بلكه خطر اساسى كه هر كشور و هر امتى را تهديد مى‏كند همان خطر داخلى است. حتى دشمن همواره تلاش مى‏كند تا با ايجاد تفرقه‏ها به گستردگى خطر داخلى، دامن بزند و به وسيله آن به كشور ضربه بزند. خطر خارجى صهيونيسم را كه اينك گريبان‏گير كشور شده، نمى‏توان ناديده انگاشت و چه بسا كه اين خطر خود بزرگترين خطر در جهان باشد. اما مقصود من آن است كه خطرى كه كيان يك امت يا كيان يك كشور و يا مردم را تهديد مى‏كند. همان خطر داخلى است كه مهلك است. من بدين واقعيت اعتقاد دارم كه يك ملت امكان ندارد در اثر خطر خارجى و دشمنان بسيار از ميان برود و هرگز تاريخ، هيچ ملت و امتى را نشان نداده كه به خاطر زور و اجبار يا در نتيجه غلبه دشمن خارجى از بين رفته باشد، تا هنگامى كه آن مردم در كنار يكديگر بوده و وحدت كلمه داشته و به مسؤوليت‏هاى خود آگاه بوده‏اند. مهم، خطر داخلى است، خطر تفرقه. اين چيزى بود كه در پاسخ سؤال اول ذكر كردم. اين خطر نتيجه تحقير و عدم احترام به يكديگر و گروه گروه كردن مردم است. اين مشكلاتى است كه ما اينك با آن مواجهيم. خطر اساسى و داخلى خطر بى‏مسؤوليتى، بى‏بند و بارى و فساد است.
در مقابل خطرها بر ماست كه از خود مقاومت نشان دهيم و جو جامعه را براى مقاومت آماده كنيم. خود را براى ايستادگى و مقاومت بسازيم. برترين راه براى تقويت و تحكيم روحيه مقاومت و ايستادگى، تقويت ايمان به خدا و ايمان به مطلق و ايمان به ارزش هاست. ايمان به اين كه حق هميشه در جهان پيروز است، هر چند كه موقعيت‏ها دگرگون شود و روزها و سال‏ها به درازا بكشد. در برابر خطرهاى داخلى، نيازمند احترام متقابل هستيم تا بتوانيم قدرت وطن‏مان را تقويت كنيم و به مبارزه با فساد بپردازيم. امروزه فساد تنها به كارى اطلاق نمى‏شود كه خلاف دين يا اخلاق است، بلكه فساد امروز، هر عمل نادرستى است كه در اين كشور صورت مى‏گيرد، هرگونه تبعيض، تعدى، بى‏توجهى، بى‏بند و بارى، سستى و اهمال است. هر خانه‏اى كه در آن چنين فسادهايى انجام مى‏گيرد در حقيقت خانه امنى براى دشمن در اين كشور است.24

مطبوعات، نقش و اهميت‏

مطبوعات محرابى براى پرستش خدا و خدمت به انسان‏هاست، و اگر از عهده وظايف خود بر نيايد، دامگه شيطان و مايه تخريب انسانيت خواهد بود. اين عرصه از مهم‏ترين و حساس‏ترين ميدان‏هاى جهاد است، زيرا افكار عمومى را شكل مى‏دهد، فرهنگ آفرين است، خوراك روح را فراهم مى‏آورد، مراحل جديد تكامل معنوى را پى مى‏نهد، عواطف مردم را پيراسته مى‏سازد، و آنها را به نيكى و راستى رهنمون مى‏شود. مطبوعات با نظارت بر جامعه و اركان آن، و با جهت دهى به آنها و دولت و حاكميت و نهادها، و با مشاركت در ساماندهى به اقتصاد، در حقيقت به جامعه بشرى و محيط انسانى نظم مى‏بخشد، و اين گونه خدمت گزار جامعه، فرد و انسانيت، و در نتيجه از اركان كرامت بخشيدن به انسان است.
عنصر مطبوعاتى توانايى آن را دارد كه جامعه‏اى شايسته بيافريند. چون آنگاه كه مقاله‏اى را نشر مى‏دهد، يا تحليلى را مى‏نويسد، يا تصويرى را به چاپ مى‏سپارد، يا عنوانى را برجسته مى‏كند و يا به تفسير رويدادى مى‏پردازد، در حقيقت در پى جهت دادن به فرد و جامعه است، و مى‏تواند پدرى راهنما و دلسوز و هدايتگرى فرزانه باشد، همچنان كه مى‏تواند خيانتكار يا گمراه كننده يا تحريفگر سخنان باشد.
مطبوعات از مهم‏ترين ميدان‏هاى جهادى و از برجسته‏ترين عوامل تكوين انسان مدنى است. اين جايگاه والا وظايفى را در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتى مى‏گذارد، همان طور كه وظايفى را در قبال اينان بر عهده جامعه مى‏نهد. وظيفه اينان در قبال جامعه، جهت دهى، روشنگرى و خيرخواهى مخلصانه و بى‏شائبه است. حق آنان بر جامعه نيز همان برخوردارى از آزادى، پشتيبانى و تامين امكاناتى است كه او را از فساد و انحراف مصون بدارد.25

ترور و صيانت از جان انسان‏

اسلام به زندگى انسان احترام گذارده است، آن چنان كه اگر كسى فردى را زنده كند، در حقيقت همه انسان‏ها را زنده كرده است و هرگاه شخصى را بكشد. همانند اين است كه همه مردم را كشته است و كيفر او جهنم است.
مِن اَجلِ ذلكَ كَتَبنا عَلَى بَنى اسرائيل اَنّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفس اَو فَساداً فى الاَرضِ فكأَنَّما قَتَل النّاس جَميعاً وَ مَن اَحياها فكأَنَّما أحيا النّاسَ جَميعاً؛26 از بهر آن بر بنى اسرائيل نوشتيم كه هر كس نفسى را جز در برابر كشتن نفسى يا فسادى در زمين به قتل برساند، چنان است كه همه مردم را كشته باشد و آن كس كه آن را زنده گذارد، چنان است كه همه مردم را زنده ساخته باشد.
بر حسب دستورها و آموزه‏هاى اسلامى «قتل نفس» حتى قتل جنين در رحم مادر را نيز شامل مى‏گردد و نيز اسلام به اين دليل كه زندگى هر فردى را متعلق به خداوند و ملك مطلق او مى‏داند اجازه نمى‏دهد، انسان هر تصرف دلخواهى را در جان خويش روا دارد.، هر چند كه اين تصرف «خودكشى» باشد. اسلام خودكشى را در شكلى قاطع حرام شمرده است و قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد:
«وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَكُم انَّ اللَّهَ كانَ بكُم رَحيماً؛27 و يكديگر (و خويش) را مكشيد. به راستى خدا به شما مهربان است».
ترور بدترين و شكست خورده‏ترين روش براى نيل به هدف است، حال اين هدف هر چه باشد. پيامبر خدا مى‏فرمود، ايمان خونريزى را مهار مى‏كند. نيز مى‏فرمود: مسلمان حيله‏گرى نمى‏كند، دستاورد آن هر چه باشد. مسلم بن عقيل در كوفه از ترور عبيداللَّه بن زياد سرباز زد، هر چند مى‏توانست دور از دسترس ديگران او را در خانه‏اى بكشد. مسلم از ترور روى مى‏گرداند و با اين كار، مسؤوليت‏هاى بسيار و نتايج ناگوارى را كه يكى از آنها كشته شدن حسين بود، به جان خريد. هدف هر چند بزرگ باشد، نمى‏تواند توجيه‏گر ترور باشد. فريبكارى و ناجوانمردى از ديدگاه دين، در نظر وجدان و در منطق سياست جرم است.
ترور بازتاب‏هاى خطرناكى در جامعه دارد كه ابعاد آن قابل محاسبه و پيش‏بينى نيست. خلافت اسلامى كه رسالت نور و رحمت، منشأ خدمت و تعامل مثبت با مردم و پذيراى همه مسؤوليت‏ها بود، اين خلافت درخشان و جهت بخش پس از ترورهايى كه دامان مردان بزرگ آن، و در طليعه همه امام على‏عليه السلام را در محراب عبادت گرفت، رو به ضعف و سستى نهاد. اين ترورها سمت و سوى خلافت را از راه مستقيم منحرف ساخت. خليفه در حريم‏هاى بسته جاى گرفت و از دسترس مردم دور شد. خلافت به سلطنتى وحشى و حكمران به مالك الرقاب تبديل گشت. بيت‏المال مسلمانان به خزانه حاكم و ارتش مدافع وطن به گارد شخصى حاكم تغيير ماهيت داد.
ترور، حاكمان را دور از دسترس قرار مى‏دهد، رهبران را عقب مى‏زند و خيرخواهان جامعه را از مردم مى‏گيرد. در اين فاصله گرفتن از جامعه خطرى بنيادين نهفته است؛ زيرا حاكمان به طور مستقيم از وضع و حال مردم آگاه نمى‏شوند، شكايت‏هاى آنان را نمى‏شنوند، گم گشتگان جامعه هدايت نمى‏شوند و منحرفان به راه راست برگردانده نمى‏شوند. زمامداران بيرون از متن جامعه قرار گرفته، در معرض تملق و چاپلوسى واقع شده، راه بر كسانى كه اشتباهات آنان را بكاوند و بنمايانند بسته مى‏شود، و اين گونه اينان به انحراف، سركشى و استبداد سوق داده مى‏شوند.
اين فاصله افتادن در دل‏هاى مردم فضايى وهم آلود و ابهام‏آميز پديد مى‏آورد. به طورى كه مردم حاكمان را تافته‏اى جدا بافته دانسته به آنان گمان بدى برند. يا آنها را بتى قرار مى‏دهند كه به جاى خدا پرستش شوند. در هر دو حالت اعتماد عمومى از بين مى‏رود، شهروندان تحقير گرديده و محكوم و زيردست تلقى مى‏شوند. حاكم سرور و ارباب به حساب مى‏آيد، و در هر دو حالت انحراف پيش مى‏آيد. به همه اين مصيبت‏ها در عهدنامه امام على‏عليه السلام به مالك اشتر اشاره شده است. آن جا كه حضرت، مالك را از فاصله گرفتن از مردم و حجاب قرار دادن ميان خود و مردم باز مى‏دارد.
ترور ناهنجارى اجتماعى خطرناكى است، زيرا مردم را از تعامل با رهبرانش باز مى‏دارد. ترور خطرناك است. زيرا در اين وضعيت، محاكمه، صدور حكم و اجراى آنها تنها در دست يك نفر است، كه چه بسا به راه خطا رود. اگر اين راه باز شود، ديگر ممكن نيست كه عدالت در جامعه حكم فرما شود. بر حاميان و نگهبانان جامعه است - اگر جامعه را نگهبانانى باشد - كه پديده ترور را به صورت ريشه‏اى و نهايى درمان كنند.28

مسأله فلسطين‏

تصور نمى‏كنم نياز باشد در اين جا بر «غير قانونى» بودن اسرائيل و نحوه تكوين و تصرفات آن تأكيد بكنم و همچنين بر «مشروعيت» مبارزه همه جانبه مردم فلسطين در داخل اراضى اشغالى و بيرون از آن تأكيد كنم. پس از صدور قطعنامه شوراى امنيت عملاً جهان به مشروعيت و قانونى بودن مبارزه مردم فلسطين اعتراف كرد و صحه گذاشت. بنابراين قوانين بين‏المللى نيز بايد در حمايت فلسطينيان به كار گرفته شود؛ مثلاً بايد با اسيران آنها همچون اسيران جنگى رفتار شود. البته تمام اين بحث‏ها از دايره گفتار امشب ما بيرون است. سخن امشب درباره دين و موضع‏گيرى آن است. دين، هر انسانى را بدون نگرش به مذهب يا انديشه و يا اعتقادش محترم مى‏شمارد؛ اما اگر انسانى در نتيجه اعتقادات مضرّش تبديل به جرثومه‏اى شود كه در زمين آغاز به فساد و تباهى كند و جوامع را به انواع بيمارى‏ها مبتلا سازد، در اين صورت دين ارج و حرمتى براى اين موجود قائل نمى‏شود. آنچنان كه انسان نيز خود عضوى از بدنش را كه به بيمارى مسرى و بدخيمى دچار شده، از بدن خود جدا مى‏كند.
ما از انسان بيزار نيستيم، ولى مى‏گوييم از همان آغازى كه نخستين دولت اسرائيل شكل گرفت، يعنى پيش از ميلاد حضرت مسيح‏عليه السلام يهوديان نژادپرستى و افكار نژادپرستانه‏اى را مطرح مى‏كردند كه به آنها انديشه برترى و تفوق بر بشر را اعطا كند. آنان براى خود امتيازاتى قائل بودند، خدايى را به خود اختصاص داده بودند كه با خداى ديگر مردمان و نيز با خداى يكتا تفاوت داشت. يهوديان تا جايى پيش رفتند كه بر تمايز خود از مردم بسيار عمق بخشيدند. بشر را تجزيه كردند و خود را بالاتر از آنان جاى دادند. حتى در باب خدا و معبودشان، گفتنى است كه يهوديان نخستين كسانى نبودند كه به خداى يگانه ابراهيم‏عليه السلام گرويدند، بلكه پيش از آنان فينيقى‏ها و كنعانى‏ها هم به خداى يگانه ايمان آورده و او را «ايل» نام نهاده بودند؛ اما يهوديان خداى ديگرى را به خود اختصاص داده بودند و او را «يهوه» خواندند و بعد از آن تا زمان ما حساب‏ها و آرا و اخلاقيات و تصرفات خود را از ديگر مردم جدا كردند.
راز محاربه يهود با پيامبرانى كه پس از اين بدعت‏گذارى در رسالت الهى و تحريف كلمه، براى هدايت مردم از سوى خداوند مبعوث مى‏شدند، در همين مطلب نهفته بود. پيامبران هم درباره خطر يهود به مردم هشدار مى‏دادند. حضرت مسيح‏عليه السلام مى‏فرمود: «قدس را به سگ‏ها و خوك‏ها وامگذاريد». منظور آن حضرت از كلمه «قدس» تنها شهر «بيت المقدس» نبود، بلكه همه معانى قدس بود. يا همان حضرت هنگامى كه بازرگانان و صنعت گران و فروشندگان را از هيكل بيرون مى‏راند، به آنان مى‏فرمود: «اين خانه پدر من جايگاه عبادت است كه شما آن را تبديل به غار (لانه) دزدان كرده‏ايد». اكنون من مى‏پرسم، اگر مسيح امروز هم در ميان ما زندگى مى‏كرد، آيا ممكن نبود همين سخن را باز هم تكرار كند؟ او باز هم مى‏فرمود: «اين خانه پدر من، جايگاه عبادت است كه شما آن را به لانه‏اى براى توطئه و دسيسه و پايگاهى براى استعمار و مكانى براى فساد و نافرمانى خدا و امثال آن تبديل كرده‏ايد».
بنابراين انگيزه‏اى كه مسيح را به جنگ با يهود وا مى‏داشت، اين نبود كه او همچون يكى از ابناى انسان با انسانى ديگر دشمنى داشته باشد، بلكه آن حضرت از بشرى بيزارى مى‏جست كه در اثر عقايد مغشوش و خطرناك خود به جرثومه فساد تبديل شده بود. نيز به همين سبب است كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در سوره جمعه دو بار به ما بيدار باش مى‏زند: «كه اى مسلمانان اين يهوديان همان ستمگرانند». قرآن كريم در دو آيه از سوره جمعه (5 - 7) مسلمانان را از يهود بر حذر مى‏دارد.
بدين ترتيب علتى كه سبب مى‏شد تا پيامبران با يهود بجنگند براى ما روشن مى‏شود. پيكار ما نيز با آنان همچون جنگ با يك انسان يا جنگ با گروهى مؤمن نيست، بلكه با آنها مى‏جنگيم، چرا كه ايشان به مصداق آيه قرآن دستورهاى كتاب مقدس خود را عمل نمى‏كنند. بنابراين جنگ ما با آنها جنگ با مجموعه‏اى از انسان‏ها نيست، بلكه اين جنگ در واقع نبرد با فساد، انحراف، ستم و انديشه تبعيض نژادى است.«ان زَعَمتُم اَنَّكُم اَولياءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ».
اين مطالب نشان دهنده موضع دين در اين باره بود كه به طور خلاصه عنوان شد؛ اما آيه قرآن تأكيد مى‏كند كه «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذلَّةُ وَ المَسكَنَةُ».29 اين آيه ساختارى انشايى و امرى دارد و از نوع جملات اخبارى و حكايتى به حساب نمى‏آيد. اين آيه امرى واجب و مسؤوليت آور بر دوش مى‏گذارد، و اگر اين مسؤوليت را به انجام نرسانيم، در آينده بر ما مهر ذلت و مسكنت خواهد خورد. مشروعيت مبارزه مردم فلسطين از ديدگاه دينى اصلاً نياز به بحث ندارد. چرا اين مبارزه از نظر دينى مشروعيت نداشته باشد، در حالى كه افراد اين مبارزه همان كسانى هستند كه راه انسانيت را همواره مى‏سازند و در صدد صيانت از اخلاق و ارزش‏ها بر آمده‏اند. اينان همان كسانى هستند كه اراده مسيح‏عليه السلام و محمدصلى الله عليه وآله وسلم را به اجرا در مى‏آورند. اينان تحقق بخشندگان به اراده الهى هستند كه در مفهوم آيه «ضربت عليهم الذلة و المسكنة» بيان شده است. آرى، اينان كسانى هستند كه اراده آسمانى را لباس تحقق مى‏پوشانند. دست خدا و دست مسيح‏عليه السلام و دست محمدصلى الله عليه وآله وسلم و دست ارزش‏هاى والا از آستين اينان بيرون آمده و در قالب اسلحه و بذل خون و جهاد براى اجراى اين احكام آسمانى، بسيج شده است.
امروز هنگام حمايت است، نه فردا. اگر ما به اين نهضت و اين حركت بزرگ و اين جهاد مقدس امروز يارى رسانيم، چندين برابر از كمكى كه در آينده به آن خواهيم كرد، ارزشمندتر خواهد بود. همان طور كه خود در گذشته ديديد؛ در همان هنگامى كه بحران فلسطين تازه آغاز شده بود، چون ما از دفاع و اتخاذ موضعى درست شانه خالى كرديم امروز به مصيبت‏ها و دشوارى‏هاى بى‏شمارى دچار شده‏ايم. شمار قربانيانى كه ما امروزه در راه مبارزه با اسرائيل تقديم مى‏كنيم، ده‏ها برابر بيشتر از آن چيزى است كه مى‏توانست در آغاز اشغال سرزمين ما به دست صهيونيست‏ها فدا شوند. اگر ما از صد سال گذشته مطابق دستورهاى دينى عمل كرده بوديم، امكانات فراوان و جهاد بسيار و ثروت هنگفتى را تصاحب كرده بوديم؛ اما اگر چه ما از تمام اينها غافل شديم، ولى امروز نبايد عقب بنشينيم. بايد هر چيزى را كه به دست مى‏آوريم و در هر چيزى كه تلاش مى‏كنيم و درباره هر چه كه مى‏انديشيم، همه در راه خدمت به اين مسأله مقدس باشد. برادران عزيز، در اين راه اين تنها كافى نيست كه كف بزنيم و زبان به تحسين بگشاييم و تنها بذل عاطفه كنيم، بلكه برماست كه در اين راه تا آن جا كه در توان داريم از هيچگونه يارى و مساعدت و تاييد به تمام معناى كلمه دريغ نورزيم اين گونه است كه ما مى‏توانيم تكليف خود را ادا كنيم.
اما شما اى جوانان ارجمند فلسطينى! اى كسانى كه پنجره آرزوها را به روى قلب‏هاى ما گشوديد! اى دستان خداوند در ميان مردم و اى دريچه‏هاى اراده و خواست او، بر بركات خداوند سير كنيد. اميدها به شماست، چرا كه جهاد شما نشأت گرفته از سه پايه است:
پايه نخست، ايمان است، ايمان به خداوند آفريننده هستى. خدا همه جا هست. خدايى يكتا، خدايى كه از آن شماست در زندگى و مرگ. و مرگ براى شما زندگى جديدى است. على بن ابى طالب‏عليه السلام، نخستين فدايى اسلام، هنگامى كه پسرش محمد حنفيه را در جنگ نصيحت مى‏كند، از اين مبدأ يعنى ايمان به خدا چنين تعبير مى‏كند: «اى پسرم، اگر كوه‏ها از جاى بجنبند، تو پابرجا باش». در ادامه مى‏فرمايد: «جمجمه‏ات را به خدا وام ده»، و شما نيز جمجمه‏ها، آرزوها و احساسات خود را به خداوند وام دهيد و بدانيد پيروزى براى شما از جانب خداوند محقق است.
پايه دوم، شما بايد با همه آگاهى و دقت و سنجيدگى، اقدامات و خط مشى خود را برنامه ريزى و طراحى كنيد. حركت علمى و درست مبتنى بر آگاهى، قرين پيروزى است، اين عمل موفقيت بار است و ما اطلاعاتمان از شما كمتر است، اما مى‏دانيم كه شما بر چارچوب‏هاى علمى و درست در روش و جهاد و جنگ و تبليغاتتان تكيه داريد.
پايه سوم، شما بايد در حركت خود از ستيزه‏گرى‏هاى جنبى بپرهيزيد، اين كار به شما امكان مى‏دهد تا از توان‏هاى مطلوب اعراب و مسلمانان و مسيحيان و نيز هر انسان آزاده در هر كجاى جهان كه باشد، استفاده كافى كنيد. بر اين اساس موضع شما ما را به ياد موضع جنبش آزادى بخش الجزاير مى‏اندازد كه توانسته بود از تمام نيروهاى انسانى در جهان حتى نويسندگان و مؤلفان فرانسوى و بسيارى از كشورهاى ديگر به خوبى بهره‏بردارى كند. ما پيروزى شما را آرزومنديم و از خداوند موفقيت شما را مسألت داريم.30

خاتمه‏

آنچه ذكر شد، بخش نخست از ميراث سياسى و انديشه ژرف و برجسته امام سيد موسى صدر بود. بى‏ترديد انديشه و عمل امام موسى صدر مى‏تواند پشتوانه‏اى را فراهم سازد تا با اخذ و الگوبردارى از آن بتوان برخى مشكلات موجود در جهان معاصر عموماً و جهان اسلام خصوصاً را سامان داد و حل كرد. در اين نوشته به جز در شرح حال ايشان، آن هم به صورت كوتاه، از تجربه عملى امام سيد موسى صدر در لبنان سخنى به ميان نيامد. در اين تجربه مهارت و تدبير و قدرت سازمانى و مديريت امام را به وضوح مى‏توان ديد. نگارنده اميد دارد بتواند انديشه سياسى ايشان را به طور مبسوط نگاشته و زواياى گونه گون انديشه ژرف ايشان را به جامعه بشناساند. به يقين بهره‏گيرى از انديشه و عمل ايشان مى‏تواند پاسخ گوى پاره‏اى از مشكلات امروز ما باشد. گو اين كه صدر سال‏ها قبل با برخى از آنها برخورد داشته و براى آنها راه حل‏هايى ارائه داده است.
در اين نوشته از مباحث ايشان درباب تقريب اديان و مذاهب و تجربه عملى ايشان در لبنان در نزديك كردن اديان و مذاهب سخنى به ميان نيامد. همچنين از مباحثى همچون: مسأله زنان و به ويژه آزادى زنان، مسأله جهاد و دفاع، وضعيت مسلمانان، الزامات گفت و شنود و تساهل و تسامح و عدالت سخنى به ميان نيامد. نگارنده اميد دارد در فرصت‏هايى ديگر بتواند گزارشى از اين عناوين را ارائه كند و علاقمندان به اين مباحث را با انديشه ايشان آشنا سازد.

پى‏نوشت‏ها

2. نامه مفيد، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1377).

3. http:// www.imamsadr.ir.

4. برگرفته از پايگاه اطلاع رسانى مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر، با اندك تصرف. تفصيل شرح حال امام سيد موسى صدر را در منبع زير مطالعه كنيد: عبدالرحيم اباذرى، امام موسى صدر (تهران: جوانه رشد، چاپ اول، 1381).
5. بقره (2) آيه 30 - 34.
6. در جاى ديگر درباره مفهوم جانشينى خداوند مى‏گويد: «مفهوم كلمه خليفة اللَّه آن است كه انسان رشد مى‏كند و تا بى‏نهايت وسعت مى‏يابد و ترديدى نيست كه نقش او، كه همان شناخت و بهره‏مندى از نيروهاى جهان پس از اكتشاف آنهاست، نقشى است هماهنگ با ديدگاه‏هاى انسان نامتناهى. براى انسان هيچ حد و مرزى نيست تا احساس تنگى و رسيدن به بن بست به او دست دهد، اما انسان بزرگى كه اين نقش را ايفا مى‏كند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزى بخواهد خود را از اين واقعيت برهاند، خودش را نقض كرده است». از گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه الدستور كه با عنوان «شيعه و پريشانى انسان» ترجمه شده است.
7. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى (مؤسسه فرهنگى و تحقيقاتى امام موسى صدر، 1381)؛ امام سيد موسى صدر «درباره اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
8. شمس (91) آيه 7 - 10.
9. مدثر (74) آيه 38.
10. جمعه (62) آيه 6 - 7.
11. رعد (13) آيه 11.
12. روم (30) آيه 41.
13. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «درباره اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
14. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت كمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
15. امام موسى صدر، اديان در خدمت انسان، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در كليساى كبوشين لبنان در 30 بهمن 1352»، ترجمه سيد محمد رضا شريعتمدارى.
16. بقره (2) آيه 45.
17. حجرات (49) آيه 13.
18. بقره (2) آيه 45.
19. امام سيد موسى صدر، عبادت و عبوديت، ترجمه مهدى فرخيان، «سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت آغاز ماه مبارك رمضان».
20. از مصاحبه روزنامه النهار با امام سيد موسى صدر كه در 27 نيسان 1969 منتشر شده است.
21. سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت ولادت امام عصر(عج).
22. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «اسلام و كرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان، (تابستان 1967).
23. امام موسى صدر، ضرورت اصلاحات در تبليغات اسلامى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مؤسسه دارالتبليغ اسلامى، قم: هفتم مهر 1344».
24. گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه لبنانى الجريده در تاريخ 21/6/1969 كه با عنوان «فساد، خطرناك‏ترين دشمن ما» ترجمه شده است.
25. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سيد موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت كمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
26. مائده (5) آيه 32.
27. نساء (4) آيه 29.
28. امام موسى صدر، صيانت از آزادى ممكن نيست مگر با آزادى.
29. بقره (2) آيه 61.
30. «سخنرانى امام سيد موسى صدر در جمع شخصيت‏هاى برجسته و معروف مسلمان درباره مقاومت فلسطين»، ++
به نقل از: روزنامه الحياة، (17/12/1968).

شریف لک زایی

منبع: فصلنامه علوم سیاسی، شماره 29.

مطالب مرتبط

فکر سياسى امام موسى صدر(2)

فكر سياسى امام موسى صدر (3)