چاپ
دسته: امام موسی صدر
بازدید: 588
گفت وگو با دکتر سید جواد میری، نویسندۀ کتاب کارل یاسپرس و امام موسی صدردربارۀ حضرت محمد (ص)
 
امام موسی صدر می‌گوید حضرت محمد(ص) انسانی است که عقلانیت را محور کارهای خود و معنویت را شیوة زیست خود

اشاره: در آستانۀ میلاد حضرت محمد(ص) گفت‌وگویی با آقای دکترسیدجواد میری نویسندۀ کتاب کارل یاسپرس و امام موسی صدر؛ دربارۀ حضرت محمد (ص)[1] داشتیم. محتوای این کتاب مقایسۀ جلد اول مجموعۀ سه‌جلدی فیلسوفان بزرگ نوشتۀ کارل یاسپرس[2] و مقالۀ «محمد (ص) پیامبر بت شکن» نوشتۀ امام موسی صدر است. در این مصاحبه به انگیزه‌های دکتر میری برای نوشتن کتابی دربارۀ حضرت محمد و دلایل انتخاب پاسپرس و امام موسی صدر و نگاه غربیان به شخصیت پیامبر و...پرداخته‌ایم. متن ذیل گزیده‌ای است از این مصاحبه و متن کامل آن را نیز ان شاءالله منتشر خواهیم کرد.

چرا و به چه انگیزه‌ای تصمیم گرفتید که کتابی دربارۀ حضرت محمد(ص) بنویسید؟ صرفاً انگیزۀ دینی و علقه و علاقه به پیامبر سبب این کار بود یا انگیزه‌های دیگری هم در کار بود؟

در سال 2006 یا 2007 میلادی کاریکاتوریستی در کشور دانمارک کاریکاتورهایی منتشر کرد که از نظر مسلمانان اهانت به حضرت محمد (ص) بود. در پی آن، اتفاقاتی در جامعة اروپا رخ داد و سیاستمداران اروپایی برای دفاع از آزادی بیان به‌گونه‌ای از این اقدام دفاع کردند. در مقابل عده‌ای مسلمانان در کشورهای مختلف در برابر این حرکت موضع گرفتند و تظاهرات کردند و بالطبع، سیاستمداران مسلمان نیز از این اقدام مسلمانان حمایت کردند. این موضوع باعث اتفاقاتی در سطح جهان شد.

من آن زمان روسیه بودم. و این سؤال  برایم مطرح شد که علت وقوع این حوادث چیست؟ از جهتی می‌توانیم این سؤال را به سطح مسائل سیاسی تقلیل دهیم. یعنی این‌گونه تصور کنیم که اروپا و آمریکا از نظر ژئوپلتیک قصد دارند که در سطح جهان سیاست‌های نواستعمارگرایانه ایجاد کنند و سلطة خود را بر منطقة مسلمانان تشدید کنند و از اسرائیل بر ضد مسلمانان دفاع کنند. از طرف دیگر، کسانی که در کشورهای شرقی یا مسلمان حضور دارند، به دلیل شالودة نظام سیاسی‌شان که با اهداف دموکراتیک همخوانی ندارد، از پوپولیسم برای پیشبرد اهداف خود استفاده ‌کنند.

من به این فکر می‌کردم که باید لایة تحلیل‌هایمان را عمیق‌تر کنیم و به حوزة اندیشه برسیم. مقصودم از حوزة اندیشه این است که بیندیشیم که در ذهن و زبان انسان غربی، حضرت محمد(ص) و اسلام چه جایگاهی دارد. وقتی انسان غربی نام محمد را می‌شنود، چه چیزی در ذهنش تداعی می‌شود. چه نمادهای ذهنی‌ای سوژة غربی را به‌مثابۀ سوژة تاریخی شکل و تکوین داده است و نسبت آن با محمد و اسلام و دیانت چگونه است؟

به عقیدۀ بنده به جای اینکه دنبال دیالوگ سیاسی با غربی‌ها باشیم، بهتراست از گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها استفاده کنیم. یعنی به جای اینکه سیاستمداران مسلمان با سیاستمداران غربی  وارد دیالوگ شوند تا مسائل را حل و فصل کنند، در چارچوب گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها یا ائتلاف تمدن‌ها که ترک‌ها بیان کردند، به لایه‌های عمیق‌تر نفوذ کنند.

چرا برای این بررسی و پرسش دیدگاه یاسپرس و امام موسی صدر را انتخاب کردید؟

در بررسی‌هایم به آثار امام موسی صدر و کارل یاسپرس برخورد کردم. کارل یاسپرس کتابی با نام فلاسفه بزرگ دارد که در جلد نخست آن به شخصیت‌های تمدن‌ساز [3] یا افرادی که شخصیت آن‌ها الگو بوده است، می‌پردازد. این شخصیت‌ها تمدن‌های انسانی را در سطح جهان و در طول تاریخ ساخته‌اند.

ممکن است این افراد را نام ببرید؟

او به چهار نفر می‌پردازد: حضرت مسیح(ع)، کنفوسیوس، بودا و سقراط. اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که چرا نامی از پیامبر اسلام(ص) در این کتاب وجود ندارد. در واقع، کارل یاسپرس به پیامبر(ص) در جایگاه انسانی تمدن‌ساز توجهی نداشته است. آیا شأن پیامبری و رسالتی او را باور نداشته است؟ آیا الگو بودن در تمدن انسانی او را نپذیرفته است؟ و یا ممکن است در جست‌وجو و تحقیق خود به پیامبر اسلام نرسیده است.

چهار نفری که یاسپرس در کتاب خود نام برده، هر کدام به نوعی نمایندة تمدنی هستند. در اینجا به این نکته رسیدم که چرا کارل یاسپرس توجهی به مسلمانان و تمدن اسلامی نداشته است.

در بررسی آثار امام موسی صدر متوجه شدم که ایشان مقاله‌ای دربارۀ حضرت محمد(ص) نگاشته است. در این مقاله امام موسی صدر با روشنفکری به پیامبر(ص) می‌پردازد و دلایلی مبنی بر شخصیت مهم و کلیدی پیامبر بیان کرده است.

در اینجا ممکن است که نقدی دوجانبه داشته باشیم: از یک طرف بگوییم که یاسپرس نگاهی مغرضانه داشته است، و از طرف دیگر، مدعی شویم که امام موسی صدر از روی تعصبات و علاقه‌های دینی خواسته است دربارۀ پیامبر چیزی بنویسد. آیا این احتمال را در نظر داشتید؟

من این‌گونه فرض کردم که کارل یاسپرس، فیلسوف طراز اول جهان، بی‌طرفانه و منتقدانه به جهان و مدنیت و تمدن‌های معاصر نگاه و نتیجه‌گیری کرده است، حال چه این نظر را دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. کارل یاسپرس که  فیلسوف بزرگی است، معتقد است که اصلاً تمدن و مدنیت اسلامی وجود ندارد و حضرت محمد(ص) در سطحی نیست که الگوی جهانی شناخته شود.

از طرفی امام موسی صدر آخوند و از خانواده‌ای روحانی و مسلمان و جهان سومی بوده است. او در قم به دنیا آمده و در آنجا پرورش یافته است. بنابراین، صحبت‌هایش نشئت‌گرفته از تعصبات و پیش‌داوری‌های مسلمانان دربارۀ پیامبر(ص) است و خارج از این چارچوب نمی‌توانسته صحبت کند. تفکر سنتی ایشان به‌گونه‌ای بوده که به افراد اجازة تأملات انتقادی نمی‌داده است. بنابراین، صحبت‌های امام موسی صدر دربارة حضرت محمد (ص) نتیجة این نوع مدل از تفکر است.

شاخصه هایی که کارل یاسپرس برای افراد الگوساز و تمدن‌ساز ذکر کرده چیست؟ و چرا حضرت محمد(ص) در میان این شخصیت‌ها جایگاهی ندارد؟

کارل یاسپرس شاخصه‌هایی برای افراد الگوساز و تمدن‌ساز در نظر دارد که در اینجا به یکی از آن‌ها می‌پردازم. تأکید می‌کنم که فرض من این این بود که سخنان امام موسی صدر مبتنی بر تعصب و پیش‌داوری است و شخصیت حضرت محمد(ص) و تمدن اسلامی را از منظر ایشان بررسی نمی‌کنیم.

یاسپرس در کتابش می‌پرسد که چرا حضرت محمد(ص) و حضرت ابراهیم(ع) و حتی زرتشت که اهمیت ویژه‌ای در تاریخ دارند، نتوانستند در سطح انسان‌های الگوساز یا تمدن‌ساز قرار گیرند. از نگاه یاسپرس، انسان الگوساز انسانی است که وقتی متولد می‌شود یا در بستر جامعه قرار می‌گیرد، منش و شیوة زیست و رفتار و مجموعة تعاملات او با خود و محیط اطراف و انسان‌های دیگر سبب تولید ارزش‌ می‌شود.

علاقه اقبال لاهوری می‌گوید که در جهان دو نوع متفکر وجود دارد: یک عده اهل نظر و اهل قلم هستند، یعنی قلم به دست می‌گیرند و مفاهیمی سطح بالا می‌سازند. کلمات ارزشمند می‌گویند و کتاب‌های زیبا می‌نویسند و سیستم فلسفی می‌سازند. متفکرانی هم هستند که اهل قدم هستند، یعنی منش و شیوة زیست آن‌ها الگوساز است. در واقع، انسان‌های دیگر خوبی و بدی و مسائل زندگی خود را با حاصل قدم آن‌ها می‌سنجند. این انسان‌ها زمانی‌که به عرصۀ تاریخ وارد می‌شوند، منش‌ و روششان فرهنگ جامعه را تغییر می‌دهد. حتی کسانی که آن‌ها را قبول ندارند، برای سنجیدن ذهن و زبان و دل خود بر اساس شیوة زیست آن‌ها تنظیم می‌کنند.

این معیار درست است و ما هم آن را می‌پذیریم. بر اساس توضیحات ارائه‌شده، شیوة زیست حضرت محمد(ص) در سیر تاریخی نه تنها معیاری برای سنجش افراد در آن دوران بود، بلکه در سطح جهان، تمدنی ایجاد کرد که افراد از تمدن‌های دیگر، زشتی و زیبایی و فاصلة خود از خوبی و بدی را با معیار او می‌سنجیدند. در حقیقت، با این معیار، کارل یاسپرس خود را نقد می‌کند.

با این توضیحات، علت این نوع تفکر یاسپرس چیست؟ آیا اطلاعات تاریخی او کم است؟

برای پاسخ به این سؤال به دو نکته در این کتاب اشاره کرده‌ام.  نکتة اول: می‌توان علت ساده‌ای برای آن در نظر گرفت. کارل یاسپرس اروپایی و سفیدپوست است و در دهۀ 1930-1940 میلادی که اروپا در اوج قلة تمدن جهانی قرار دارد، مسلمانان جایگاهی ندارند. امپراتوری عثمانی و امپراتوری صفوی در ایران از میان رفته‌اند و امپراتوری در هند در اختیار انگلیس‌هاست. بنابراین، چیزی به نام تمدن اسلامی در جهان وجود ندارد که بخواهد در عرصة تاریخ آن را به حساب آورد.

نکتۀ دوم: اگر بخواهیم واقع‌بینانه به این موضوع نگاه کنیم، باید به وضعیت موجود مسلمانان یا وضعیت موجود عقلانیت شرقی بازگردیم که در روند تاریخ درگیر نبوده است. همین امر باعث شده است که فیلسوفی مانند کارل یاسپرس مسلمانان را در جوار خود در نظر نگیرد، با اینکه تلاش می‌کند تا با اندیشمندان کره‌ای دیالوگ داشته باشد.  در زمانی که کارل یاسپرس این کتاب را می‌نگاشت، مبارزات ضد استعماری در جهان آغاز نشده بود و دنیا در اختیار امپراتوری‌های اروپایی بود. بنابراین، در این وضعیت چه لزومی داشت که در مورد مسلمانان و اسلام بنویسد.

درواقع، اگر متفکران مسلمان با متفکران غربی وارد دیالوگ و گفت‌وگو شده بودند، هر دو طرف شناخت بهتر و دقیق‌تری از میراث فکری و معنوی و فرهنگی خود داشتند...

در اینجا باید به مسئلۀ مهمی اشاره کنم که شاید کمتر کسی مانند امام موسی صدر برای تبیین وضعیت موجود و برقراری دیالوگ با اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها قدم برداشته است. گفتار و نوشتار امام موسی صدر حاکی از برقراری دیالوگ با اروپا و مدرنتیه است. مثلاً به فیلسوفان و اندیشمندان غربی اشاره و به کشورشان مسافرت می‌کند و سعی بر برقراری ارتباط با آن‌ها را دارد. او با داشتن مشغلة زیاد در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و نظامی در ذهنش به‌گونه‌ای با آن‌ها در تعامل است. این تعامل در دوران کارل یاسپرس میان اندیشمندان جهان اسلام و اندیشمندان غربی مانند کارل یاسپرس وجود نداشت. این موضوع در ذهن و زبان ما و نوع شیوة گفتمان ما بسیار تأثیرگذار است.

در هر صورت، حضرت محمد(ص) نه تنها عقل انسان شرقی را تسخیر کرد، بلکه به‌گونه‌ای در مدت پانزده قرن از شبه‌جزیرة عربستان تا 500 کیلومتری مسکو که امروز پایتخت تاتارهاست، از آلبانی در مرکز اروپا تا آفریقا و بعضی از مناطق آمریکای لاتین تأثیرگذار بود و عقلانیت از ذهن و زبان حضرت محمد(ص) متأثر بود. این واقعیت غیر قابل کتمان است.

خب، به نظر شما امام موسی صدر از روی تعصبات و علایق دینی و ایدئولوژیک به حضرت محمد نگاه می‌کند؟

امام موسی صدر از معدود اندیشمندان معاصر است که به مسائل دینی فقط از جنبة تعصب و پیش‌داوری نگاه نمی‌کند، بلکه روح نگاه او فیلسوفانه است. در کتاب‌هایی که درمورد فیلسوفان معاصر نوشته شده، نامی از امام موسی صدر نیامده است و ایشان را در جایگاه فیلسوف نمی‌شناسند. ولی به نظر بنده مطالبی در آثار امام موسی صدر وجود دارد که می‌توان آن‌ها را بازسازی و بازخوانی کرد و به نتایجی دست یافت. یکی از این اشارات و مطالب در کتاب نای و نی قرار دارد و دربارۀ دیدگاه هانری کربن است.

ناشر ترجمۀ عربی کتاب تاریخ فلسفۀ اسلامی هانری کُربن از امام موسی صدر می‌‌خواهد که مقدمه‌ای بر کتاب بنویسد. حاصل گفت‌وگو یا تعامل امام دربارۀ این کتاب، مقدمه‌ای است که بیشتر به مقاله‌ای علمی و پژوهشی شبیه است. ایشان با هانری کربن در جایگاه فیلسوفی که از نحله‌های فلسفی غرب و شرق و نحله‌های فلسفی و حکمی ایران اطلاع داشت، وارد دیالوگ شده و نشان می‌دهد که نه تنها با گفتمان‌های فلسفی آشناست، بلکه نزد علما و فیلسوفان بزرگ معاصر نیز تلمذ کرده است.

تأثیر علامه طباطبایی بر امام صدر روشن است. ایشان وقتی وارد مباحثی مانند سنت می‌شد، آن را تنها سنت نمی‌دید، یا در مواجه با عالم معاصر مانند مدرنیست‌ها خود را در چنبرة مفاهیم مدرنیستی محدود نمی‌کرد.

می‌خواهیم به شاخص‌های کارل یاسپرس که در ابتدا آن را بیان کردید بازگردیم و اینکه امام موسی صدر در مقابل آن، چه بیانی داشت؟ چگونه از نگاه امام موسی صدر به الگوساز بودن شخصیت پیامبر دست یافتید؟

 

امام موسی صدر می‌گوید حضرت محمد(ص) انسانی است که عقلانیت را محور کارهای خود و معنویت را شیوة زیست خود قرار داد و عقلانیت و معنویت را به‌گونه‌ای در منش خود به منصه ظهور گذاشت. ایشان  شهری ایجاد کرد و آیین شهریاری آن را مشخص کرد و این‌گونه مبدل به الگویی برای تمدن اسلامی و حتی دیگرانی شد که به این آیین باور نداشتند.

شاخص‌های دیگر کارل یاسپرس چیست؟

از دیگر شاخصه‌های یاسپرس اهمیت شخص در تاریخ است. اما همانطور که ذکر شد، مهم‌ترین شاخص آن، انسانی است که ارزش می‌سازد و شیوة زیست او ارزش‌های نو خلق می‌کند. مثلاً در فرهنگ عربِ پیش از اسلام، زن نقشی در جامعه نداشت. زمانی‌ که دربارة زنان صحبت می‌کردند، آنان را در کنار اجناس دیگر یا محصولات دیگر قرار می‌دادند. زن نه تنها نقشی در مشارکت‌های اجتماعی نداشت، بلکه تولد او پیامی بدشگون تلقی می‌شد و باید زنده به گور می‌شد.

پیامبر(ص) در این جامعه ظهور کرد و باید عملاً به این شکل رفتار می‌کرد، ولی او این‌گونه رفتار نکرد. مثلاً می‌گفت زن بهترین گوهر است. در آن زمان تسلسل نسلی را به مرد نسبت می‌دادند، اما پیامبر (ص) این ارزش را تغییر داد. امروز نیز در برخی کشورها مانند چین هنوز اینچنین فکر می‌کنند. اما پیامبری که از چنین جامعه‌ای مبعوث شد، ارزشی خلق کرد و نوع نگاه به زن را تغییر داد.

قصد دارم معیار کارل یاسپرس برای شخصیت سقراط یا عیسی مسیح یا کنفسیوس یا بودا را در دستگاه فکری امام موسی صدر قرار دهم و بدانم که آیا ایشان پیشداورانه یا منطبق بر اصل فلسفی کارل یاسپرس چنین بیان کرده است. من معتقدم گفتمانی که امام موسی صدر مبتنی بر نوع نگاهش بر حضرت محمد(ص) القا و ایجاد کرد، صرفاً خواستگاه اعتقادی و ایدئولوژیک ندارد، بلکه پیش‌فرض یا فضای فلسفی در پشت آن وجود دارد.

در تکمیل بیان شما  اضافه می‌کنیم که در این مقاله امام موسی صدر میان کار فلاسفه و کار پیامبرانه تفاوتی قائل شده و می‌گوید که فلاسفه فقط عقل را مخاطب قرار می‌دهند، ولی پیامبران وجدان را مخاطب می‌سازند. یعنی ارزش‌آفرینی می‌کنند و رفتارسازی می‌کنند.

در این مقاله امام موسی صدر از واژۀ بت استفاده می‌کند و انواع آن را از جمله جهل و خودخواهی اسم می‌برد و می‌گوید که محمد(ص) پیامبر بت‌شکن است. آیا چنین تعبیری مناسب است؟

کلمة بت در ادبیات فارسی ریشة قدیمی دارد و در ادبیات عرفانی بسیار استفاده شده است و بعضاً معانی متعددی از آن برداشت می‌شود. اما اینکه جهالت یک بت است، باید بگویم که وقتی نوع نگاه ما به انسان، جهان و هستی منطبق بر معیارهای عقلایی و مبتنی بر نوعی تفکر و تأمل و تدبیر باشد، باعث می‌شود تا شیوة زیست انسان و نحوة ارتباط او با واقعیت به‌گونه‌ای شکل بگیرد که با جهل و جهالت زاویه داشته باشد. ولی سیستم‌های امروز مانند اقتصادی، نظامی و فرهنگی با انواع مختلف تبلیغات سعی در محصور کردن عقل انسان دارند، یعنی به‌گونه‌ای قصد دارند که عقل انسان را تعطیل کنند و نوعی قبیله‌گری و جهالت جمعی ایجاد کنند.

امام موسی صدر معتقد است که بت باعث می‌شود تا انسان همة تمرکز خود را به یک نقطه معطوف کند و همة قدرت و خلاقیت و ذهنیت خود را در یک جهت معطوف کند. این کار انسان را از حرکت به سمت جهاتی که باید برود، بازمی‌دارد. ایشان در آثار خود به کرات به حدیثی از پیامبر(ص) اشاره می‌کند که عالم یا انسان‌ها همه عائلة خداوند هستند. به این معنا که انسان‌ها به دلیل نژاد، پوست، رنگ، مذهب، آیین، قومیت و ... برای خود مرزی با دیگران در نظر نگیرند. چنین چیزی را در سیرة امام موسی صدر در داستان معروف بستنی‌فروش مسیحی می‌توان مشاهده کرد. ایشان در آنجا نشان می‌دهد که نباید ذهنیت را معطوف کرد تا انسانیت بر فنا رود. در واقع، نباید انسانیت را فدای دیانت و معنویت کرد.

آیا در غرب فلاسفه یا متفکران دیگری به حضرت محمد(ص) پرداخته‌اند؟ چرا کارل یاسپرس را انتخاب کردید؟ آیا استاد مطهری، دکتر بهشتی و کسان دیگری را مورد بررسی قرار دادید و بعد به مقالة امام موسی صدر رسیدید؟

تا آنجایی که جست‌وجو کردم، فیلسوفان طراز اول در مورد حضرت محمد(ص) صحبت نکرده‌اند. البته برتراند راسل به مسئلة تفکر در جهان اسلام و سیر تفکر در جهان اسلام نگاهی دارد، ولی فیلسوفان دیگری را سراغ ندارم که مشخصاً در مورد حضرت محمد(ص) صحبت کرده باشند. البته مستشرقین صحبت‌کرده‌اند؛ ولی فیلسوفان نه.

حال چرا امام موسی صدر را انتخاب کردم؛ به این دلیل که از سال 2005 پروژه‌ای را شروع کردم که منجر به تولید سه کتاب شد. این پروژه در ذیل پروژة بازگشت به خویشتن یا روشنفکران دینی در سال 90 میلادی شروع شد و در مورد دکتر شریعتی و اقبال لاهوری بود و بعد به آیت‌الله طالقانی، آیت الله مطهری، دکتر بهشتی، امام موسی صدر و شهید محمدباقر صدر رسید. از آن زمان می‌خواستم بدانم که آیا از این منظر می‌توان به امام موسی صدر رجوع کرد؟ یا آیا می‌توان از متن گفتمان امام موسی صدر نسبت به مسائل مستحدثه‌ای که امروز گرفتار آن هستیم، استنطاق کرد.

البته، بعدها به حجت‌هایی رسیدم که بسیاری از اندیشمندان و متفکران ما از این منظر بسیار کم به اروپا و فیلسوفان اروپایی پرداخته‌اند، که آیا ‌اختلافاتی که میان جهان اسلام و ایران و غرب وجود دارد، زاییدة مسائل سیاسی یا امنیتی است یا سوژة غربی، خود را به‌گونه‌ای بازساخته است که این بازساختگی مبتنی بر عقبة تاریخی و فکری است؟ و سوژة ایرانی و اسلامی نیز به همین صورت.

اگر این موارد بازخوانی  و به صورت انتقادی بررسی شوند و به‌گونه‌ای تعامل ایجاد شود و در این تعامل یکدیگر را بازخوانی کنند، مشکلات حل خواهد شد. اگر بدانیم که چه عواملی باعث شده تا فاصلة ما از یکدیگر برخلاف واقعیت جغرافیایی و تاریخی و تمدنی زیاد شود، مسائل مرتفع خواهد شد.

ما نیز به زبانی، غربی شده‌ایم؛ همان‌گونه که اروپایی‌ها شرقی هستند، ما نیز غربی هستیم. ولی چرا این دیالوگ میان این گروه صورت نمی‌گیرد؟ برای پاسخ به این سؤال باید با نگاه اندیشه‌ای وارد شد و از متفکران و گفتمان‌های فکری با محوریت اشخاصی مانند امام موسی صدر، کارل یاسپرس، هگل، هایدیگر، علامه طباطبایی و اشخاصی که دغدغة دیگری را داشتند و دیگری را تهدید نمی‌دیدند، استفاده کرد. آنان دیگری را فرصت و فضای ظرفیت‌سازی می‌دیدند که باعث می‌شد تا من نیز خود را زیباتر و بهتر و از منظر و چشم‌انداز جدید بشناسم.

یکی از تضادهایی که گرفتار آن هستیم این است که به دنبال معرفی اسلام هستیم و تصور می‌کنیم که معرفی کردن اسلام یا فرهنگ اسلامی این است که کتاب‌هایمان را ترجمه کنیم و به دیگران بدهیم. در حالی که انسان یا سوژة امروزی و معاصر جنبة متافیزیکی‌اش تقلیل یافته و تبدیل به موجودی پراگماتیسم شده است. ذهن امروز واقعیت در سطح عمل را درک می‌کند و اگر شیوة زیست ما انحطاط‌یافته باشد، هر قدر هم با زیباترین کلمات، مفاهیم خود را ترجمه و ارائه کنیم، سودی نخواهد داشت. انسان‌ها نمی‌توانند معرفی در سطح نظر و متافیزیک را دریافت کنند، مگر تعداد اندکی  که فیلسوف هستند. این درحالی است که کتاب‌هایی که ما تهیه می‌کنیم به دست فیلسوفان غربی نمی‌رسد.

------

[1] Karl Jaspers and Imam Musa Sadr on Prophet Muhammad: Dialogue among Intellectuals from Distinct Civilizations

 

 

[2] کارل یاسپرس نویسنده مجموعه سه‌جلدی «فیلسوفان بزرگ»، سقراط، بودا، کنفوسیوس و عیسی را چهار انسان تعیین‌کننده می‌داند و معتقد است در فلسفه کتاب‌های قابل دوام آن است که افکار اصیل و ابتکاری به موجزترین بیان در آنها عرضه شده باشد.

 

[3] paradigmatic personalities

منبع: پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر