چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 1635

امام شناسى ملاصدرا

مقدمه:
    در فرهنگ شيعي در كنار معرفت به توحيد و نبوت، هيچ اصلي به اهميت و عظمت اصل امامت نمي رسد. امامت، ركن عظيم تشيع، محور وحدت امت، نگهبان گوهر ناب دين و تداوم بخش خط رسالت است. امامت در لغت به معناي دوستي ، ياري دادن، به دست گرفتن كاري، فرماندهي كردن و ... است . و در اصطلاح، منصب الهي و خدادادي است كه دربرگيرنده همه فضيلتها و كمالات انساني است. طبق اين تعريف، امامان معصوم (عليهم السلام) از سويخداوند و به وسيله پيامبر (ص) تعيين مي شوند و داراي همان فضايل و امتيازات پيامبر (ص)، بجز مقام نبوت هستند.
    امامت، همانند نبوت به دو قسم است: امامت عامه و امامت خاصه. امامت عامه؛ يعني مجموعه فضايل و ويژگي هايي كه مختص به يك امام نيست، بلكه مشترك ميان همه افرادي است كه در منصب امامت قرار دارند. امامت خاصه؛ خصائص و اموري كه مختص به امام خاصي است. همان طور كه در بحث نبوت عامه پرسش هايي؛ از قبيل ضرورت وجود سفير و واسطه بين خدا و خلق (كه همان نبي و پيغمبر است) چيست؟ پيامبر بايد واجد چه اوصافي باشد؟ راه شناخت پيغمبر كدام است؟ دلايل اثبات نبوت پيامبر كدامند؟ و ... وجود دارد، در باب امامت عامه نيز اين سوالات مطرح مي شود.
    حكمت متعاليه در كنار ديگر مكاتب فلسفي نقش برجسته اي در تاريخ فلسفه اسلامي به خود اختصاص داده است. صرفنظر از امتياز مهمي كه از ساير علوم الهي؛ مانند عرفان نظري، حكمت مشاء و اشراق، كلام و حديث دارد، جامعيت اين مكتب در اين است كه برخلاف ساير علوم، اهل شهود را در كنار اهل بحث به علم يقيني مي رساند. علاوه بر آن، حكمت متعاليه مجموعه علوم شهودي و عقلي نيست، كه اگر كسي از هر كدام به اندازه كافي آگاهي داشته باشد حكيم متأله باشد، بلكه حكمت متعاليه حقيقت بسيطه اي است كه به سبب اين بساطت، كمالهاي علوم ذكر شده را به نحو احسن و اكمل دارا است.
    اصول بنيادين اين مكتب در قرن دهم هجري توسط ملاصدراي شيرازي تنظيم شد و ايشان به تبيين بسياري از اصول و مسائل ديني پرداختند، كه برخي از اين مسائل عبارتند از: در اين مكتب عمر حقيقي هر انساني را همان حركت جوهري وي تشكيل مي دهد. اصالت از آن وجود است و اين وجود اصيل، واحد است و نه كثير و بسيط و نه مركب و قبل از رسيدن به تجرد تام ، دائماً در سيلان و دگرگوني است (حركت جوهري). اين وجودپيوسته در پرتو تحول دروني از جسمانيت به تجرد مي رسد و به مرحله اي مي رسد كه جامع همه معارف الهي و در برگيرنده تمام كمالات و فضايل ميشود. اين مرحله تحت عنوان انسان كامل نام گرفته است. مصداق انسان كامل شخص نبي و امام است. صدرالمتالهين به عنوان يك حكيم متأله شيعي، بر پايه استدلال و شهود، در مهم ترين آثار فلسفي اش؛ همچون اسفار، شرح اصول كافي و مفاتيح الغيب به بررسي ابعاد مسأله امامت پرداخته است. در اين نوشتار سعي بر اين است كه مهم ترين سوالات طرح شده در باب امامت عامه بر طبق موازين حكمت متعاليه (كه توسط ملاصدرا تبيين شده) طرح و بررسي شود. 
        
    1. معنا و مفهوم امامتامام رضا (ع) فرموده اند :
    «ان الامامه اجل قدراً و اعظم شاناً من ان يبلغها الناس بعقولهم او ينالوها بآرائهم او يقيموا اماماً باختيارهم؛
    
    شان امامت برتر و بالاتر از آن است كه با عقل و انديشه عادي بتوان شناخت يا با راي و نظر مردم آن را به دست آورد يا با تعيين و انتخاب مردم آن را تعيين كرد».
    امام، واژه عربي است و به معناي پيشوا، پيشرو، سرپرست و مقتدا ميباشد. غالباً اين واژه نزد عرب، چيزي است كه پيروي و اطاعت
    ميشود؛ اعم از اين كه آن چيز، انسان باشد كه افعال و گفتارش پيروي ميشود، يا كتاب؛ خواه به حق باشد يا به باطل. اما در اصطلاح متكلمان، واژه امامت و امام داراي مؤلفه هاي متعددي است كه عبارتند از:
        
    الف. جانشيني پيامبر:
    امام، فردي است كه بعد از پيامبر جانشين وي ميشود. كساني كه در تعريف امامت صرفاً قيد جانشيني پيامبر را ذكر كرده اند، معتقدند كه امام كسي است كه بعد از پيامبر بر مسند خلافت مينشيند. از ديدگاه آنها دارنده اين مقام هر شخصي ميتواند باشد. آنها به نوعي امامت را با خلافت پيوند زده اند و از نقطه نظر آنها لزومي ندارد كه امام مانند پيامبر معصوم باشد و اوصافي را داشته باشد كه پيامبر (ص) واجد آنها بوده است.
        
    ب. رياست عامه:
    «الامام رئاسه عامه في الامور الدين و الدنيا».
    
    اغلب متكلمان رياست عامه يا ولايت بر همگان را در تعريف امامت آورده اند. برخي از علماي شيعه معتقدند: پيامبر (ص) به اعتبار پيامبري اش ولايت و تصرف در امور امت ندارد. اين عده تصرف در امور امت را جزء جدايي ناپذير امامت مي دانند. برخي از علما قيد
    «حفاظت از شريعت» را در تعريف امامت ذكر كرده اند. مراد آنها اين
    است كه حفظ شريعت به معناي استمرار نبوت در دين خاتم و نگهباني آن است. 
        
    ج. واجب الاطاعه بودن
    واژه «ولايت و سرپرستي» در تعريف امامت، معناي وجوب اطاعت را به دنبال دارد. تصريح به اين قيد در تعريف امامت، تاكيد بر اين است كه امام صرفاً راهنما نيست، بلكه والي و پيشوا نيز هست. در واقع هر امامي واجب الاطاعه است و اين وجوب منحصراً مفهوم حقوقي ندارد، بلكه مفهوم ديني دارد و بدين معناست كه «عدم اطاعت از امام گناه ميباشد.» 
        
    بنابراين امامت را اين گونه ميتوان تعريف كرد :
    رياست عامه ديني امت مسلمان در امور ديني و دنيوي، و به گونه اي است كه به جانشيني پيامبر (ص) و براي حفظ و تداوم شريعت الهي است. 
        
    2. صفات ائمه اطهار(عليهم السلام) و مباني فلسفي آنها
    چنان چه ذكر شد، امامت يكي از اصول اعتقادي پيروان مكتب تشيع است. از ديدگاه اين مكتب جانشين پيامبر(ص) بايد داراي صفاتي باشد كه به طور كلي عبارتند از:
    1. مقام امامت، مرتبط با استعداد و قابليت عيني خاصي است كه اين قابليت محصول عنايت الهي است، لذا اكتساب شخص يا انتصاب و انتخاب مردم هيچ نقشي در تحقق آن ندارد.
    2. امام دائماًتوسط الهام و امداد غيبي مورد حمايت و تاييد است. به همين دليل است كه در هر زماني، امام از بالاترين درجه علم و آگاهي برخوردار است و تمام مصالح و اسرار سعادت مردم زمان خود را مي داند.
    3. امام ناظر بر همه حوادث و رفتار تمام موجودات است.
    4. امام داراي ويژگي عصمت است، لذا در هر عصري امام از بالاترين درجه فضيلت اخلاقي و عملي برخوردار است.
    5. امام داراي قدرت خارق العاده اي است كه ميتواند كارهايي را در قالب معجزه و كرامت در حوزه علم و عمل انجام دهد.
    6. در هر عصر و زماني صرفاً يك فرد تحت عنوان امام، مرجع دين و دنياي مردم است.
    7. مادامي كه انسانها بر روي كره زمين وجود دارند، ولو اين كه تنها يك انسان موجود باشد، جهان خالي از امام نخواهد بود.
    8. پيروي از امام در ظاهر و باطن و در امور مرتبط با دنيا و آخرت موجب سعادت و مخالفت با وي عامل شقاوت و بدبختي است.
    بعد از ذكر مهم ترين صفات امام، آنچه اهميت فراوان دارد، بيان مباني فلسفي اين صفات است. منظور از مباني فلسفي، اين است كه مبناي واقعيت و عينيت اين صفات در وجود امام چيست؟ و اين كه چرا اين خصوصيات در وجود امام به يكديگر پيوند ميخورند؟
    لازم به ذكر است كه اوصاف و ويژگيهاي ائمه اطهار (عليهم السلام) در كتب كلامي با استناد به مباني كلامي اثبات شده اند. مانند: استناد به قاعده «لطف»، استناد به نقل ، بهره گيري از اصل «قبح تقدم مفضول بر فاضل» و استدلال بر عصمت امام و وجوب عصمت امام. اما در اين
    نوشته هدف ما تبيين مقام امامت و اوصاف امام بر مبناي اصول فلسفي حكمت متعاليه است. در همين راستا توجه به چند اصل و مبناي فلسفي ضروري به نظر مي رسد.
    الف. جهان هستي داراي سلسله مراتب و درجاتي است كه اين مراتب در دو جهت قابل طرح هستند:
    1. قوس صعود؛ 2. قوس نزول. در قوس نزول بعد از واجب تعالي كه مبدأ هستي است، عالم عقول و مجردات تام و بعد از آن، عالم مثال و در نهايت بعد از عالم مثال، جهان ماده واقع شده است. در قوس صعود، ابتدا عالم ماده واقع شده، بعد از آن عالم مثال و از جهان مثال به عالم مجردات و سپس مبدأ هستي مي رسيم.
    قوس نزول لازمه نظام عليت در جهان هستي است. بر اساس تعاليم حكمت متعاليه و بنابر اصل عليت، به خاطر ضعف وجودي معلول نسبت به علت خود، هرچه از مبدأ هستي دور ميشويم مرتبه وجودي موجودات ضعيف تر ميشود. به اعتقاد ملاصدرا مبناي قوس صعود، حركت بنيادي و جوهري عالم هستي است. بنابر حركت جوهري، تمام عالم هستي؛ اعم از ريز و درشت، يكپارچه در حال خروج از قوه به فعل ميباشد و فعليت تام جز با رسيدن به مرحله تجرد تام امكان پذير نيست. بنابراين حركت عالم هستي، به خودي خود جهان ماده را در مسير نيل به تجرد قرار مي دهد.
    ب. موضوع تحول و تبدل يك موجود مادي به موجود مجرد و غيرمادي، بدون فرض و قبول اصل اساسي «كون جامع» بودن انسان، امكان پذير نيست.
    اين اصل بدين معناست كه در عالم هستي، هر موجودي حد معين وجودي اي دارد، اما يكي از موجودات كه همان انسان است، دربردارنده تمام حدود عالم هستي است. به همين دليل وي را عالم صغير نيز ميگويند. اين مضمون ضمن بيتي كه منسوب به حضرت علي (ع) است، چنين ذكر گرديده است: «و تحسب انك جرم صغير وفيك انطوي العالم الاكبر».
    بنابراين از ميان موجودات عالم، تنها انسان ميتواند ميان جهان ماده و عالم مجردات رابطه برقرار سازد. درواقع انسان، پل پيوند تمام عوالم و درجات متعدد جهان هستي است. وجود انسان بستر حركتي است كه از قوه بي نهايت تا فعليت لايتناهي در سيلان است و قوس صعود از پايين ترين درجه تا بالاترين درجه آن در وجود انسان تحقق يافته كه عبارتند از:
    1. حركت از ضعيف ترين مرحله جماد تا بالاترين مرتبه آن؛
    2. عبور از مرتبه جمادي و رسيدن به مرحله نباتي و سير در تمام مراحل نباتي و رسيدن به عالي ترين آن؛
    3. رسيدن به مرحله حيوان و پيمودن تمام مراحل حيوانيت؛
    4. انتقال از مرحله حيوانيت به عالم انسان و طي منازل انسانيت و رسيدن به درجه تجرد و راه يافتن به آستان حق تعالي؛
    5. فناي در حق و بقاي در آن.
    ج. بر طبق اصل «اصالت وجود» وجود، سرچشمه و اصل تمام آثار و خواص است؛ زيرا اصالت به معناي «منشأ آثار بودن» است، چون كه وجود، تحقق خارجي دارد و حقيقت آن مشكك و ذومراتب است. پس فعل، اثر، خيرات و كمالات، اوصافي هستند كه منشأ آنها حقيقت وجود است و اين آثار، ذاتي وجود و از آن جدايي ناپذيرند. از آنجا كه حقيقت وجود داراي تشكيك و ذو مراتب است، آثار وجود هم شدت و ضعف دارند، مثلاً علم، قدرت، حيات و ... در واجب تعالي با قدرت، علم و حيات موجود در عقول و نفوس برابر نيست. درواقع همه مراحل و درجات وجود دارايكمالات و اوصاف حقيقي وجود هستند. با اين تفاوت كه همه آنها در اين دارندگي يكسان نيستند و هيچ درجه اي از وجود خالي از اين خواص نيست.
    صدراي شيرازي پي بردن به اين مطلب مهم را از مختصات فلسفه خود دانسته و بيان مي دارد كه حكماي قبل از خودش خصوصاً ابن سينا از توجه به اين اصل مهم بازمانده اند و در عين حال توجه عرفا به اين موضوع را ميپذيرد.
    بنابراين حس و حركت در درجه حيوانات و ادراك كليات در مرتبه انسان تحقق دارد. پس فاعليت الهي صرفاً در مرتبه مجردات امكان پذير است و اجسام و حتي نفوس از اين ويژگي بي بهره اند. علاوه بر ملاصدرا، حكمايي از قبيل ابن سينا، شيخ اشراق و ... همچنين عرفاي اسلام؛ از قبيل ابن عربي به اين حقيقت (كه صرفاً وجود مجرد فاعل الهي و ايجاد كننده وجود است و ساير موجودات صرفاً فاعل طبيعي اند) اشاره كرده اند.
    بنابراين در وجود انسان كه «كون جامع» است، مرز تجرد و ماديت شكسته ميشود. تمام اوصاف و آثار همه مراتب و درجات وجود، در وجود فردي از افراد انسان امكان تحقق دارد و هر فردي از افراد بشر بر اساس مساله «كون جامع» و حركت جوهري، همه مراتب (از نازل ترين مرتبه وجود تا عالي ترين مراتب آن) را در حيطه و قلمرو وجودي خود دارد. با اين توضيح اگرچه تمام پديدههاي عالم در مسير تكامل اند، اما اين تكامل صرفاً در وجود انسان است كه ميتواند به نهايت خود كه همان تجرد است برسد.
    د. اساس حركت جوهري بر حركت مجموعه جهان ماده است و هر حركتي به خودي خود مستلزم تكامل و اشتداد است. از آن جايي كه حركت، خروج از قوه به فعليت است، پس هدف نهايي حركت، رسيدن به فعليت تام (تجرد) ميباشد. بنابراين، تمام عالم هستي در مسير تجرد در حركت است و اين هدف نهايي صرفاً در وجود انسان تحقق مييابد و در ساير پديدههاي عالم با فساد آن پديده و انتقال اجزاي آن به قلمرو وجودي انسان، امكان پذير است. يعني هدف حركت در ساير پديدهها رسيدن به انسان است. شيخ اشراق به نقل از بودا و حكماي
    باستاني، پيدايش نفس و حيات را در انسان امكان پذير دانسته و حيات انواع ديگر موجودات را بر اساس تناسخ، نشأت گرفته از حيات انسان مي داند.
    بنابراين هرگاه كه مرتبه وجود، درجه اي غيرعادي باشد (وجود معصوم) آثار و لوازم آن نيز خارق العاده خواهد بود. اينجاست كه معرفت در حد اعجاز (وحي و الهام) و تأثير در حد اعجاز (معجزه و كرامت) و اراده و رفتار در حد اعجاز (خلق عظيم و عصمت) به هم پيوند ميخورند. اما اين
    ارتباط و پيوند، پيوندي كلامي و اعتباري نيست، بلكه ارتباطي فلسفي و حقيقي است، پيوندي بر اساس واقعيت و «استها» ميباشد، نه «بايدها» و اين مطلب همان مبناي فلسفي ارتباط صفات ائمه اطهار(عليهم السلام) با وجود امام و در نهايت پيوند آن لوازم و اوصاف با يكديگر است. 
        
    3. تببين و تفسير فلسفي صفات ائمه اطهار(عليهم السلام)1.3. عينيت مقام امامت و صفات امام:
    امام در قوس صعود موجودات عالم، برترين مقام وجودي را داراست و اوصاف و ويژگيهاي امام (از جمله امامت) از اين درجه برتر و عالي تر وجود نشأت ميگيرند. از آنجا كه اوصاف و كمالات وجودي، امري خارجي و عيني است، پس انتخاب و انتصاب مردم در تحقق آنها نقشي ندارد.
    در همين راستا ذكر چند نكته مهم و كليدي، جايگاه ويژه اي در فهم بهتر اين مطلب دارد، كه عبارتند از:
    الف. از آن جا كه امامت يك امر ثابت واقعي است كه با اراده خداوند در وجود برخي از انسانها تحقق مييابد، پس هيچ ارتباطي با انتخاب مردم ندارد، بلكه برحسب دلايل عقلي و نقلي، نصب و تعيين امام، حقي الهي و عهدي الهي است. بنابراين بايد از سوي خداوند متعال باشد. اصولاً در قوس صعود، مقامات بالا به دليل احاطه بر مقامات پايين قادر به شناخت آنها هستند، اما مراتب پايين اين ويژگي را ندارند. به همين دليل امام بايد از سوي خداوند معرفي و منصوب گردد.
    ب. امامت، مقامي اعطايي است نه كسبي. انسان كه كون جامع است، همه درجات وجودي به صورت بالقوه در وجود او نهفته است. و لذا برخي از اين درجات را به صورت غيرارادي و ناخواسته كسب ميكند (مثل عبور از مرحله نبات به حيوان و سپس رسيدن به مرحله انسان) اما رسيدن به برخي از مراحل وجودي در گرو تلاش و مجاهدت انسان است (به عنوان مثال حركت انسان از جهان مادي و رسيدن وي به عالم مجردات صرفاً با خودسازي و كوشش امكان پذير است). برخي از افراد انساني، همانند انبياء و اولياء الهي كه از محبوبان الهي اند سير آنها در اين مرحله نتيجه تفضل و عنايت الهي است.
    از آن جايي كه سير ائمه اطهار (عليهم السلام) مرهون عنايت و جذبه الهي است، بنابر همين تفسير،مقام امامت همانند مقام نبوت در گرو سن و سال نيست. 
        
    2.3. امام دائماً مورد امداد الهي و الهام غيبي است:
     - امداد الهي و غيبي هم نتيجه مرتبه والاي وجودي امام است؛ زيرا امام هم مانند نبي از درجه وجودي خاصي برخوردار است كه آن درجه، غيرعادي و در حد اعجاز است. لذا آثار و صفات آن وجود هم در حد اعجاز است. يكي از آثار آن، علم خارق العاده امام است.
    د. علم لدني امام و نتيجه الهام غيبي بودن آن منجر به اين ميشود كه امام داراي اين اوصاف باشد:
    - امام برترين عالم عصر خويش است؛ زيرا وجود وي، بالاترين درجه وجودي زمانش ميباشد.
    - علم امامان (عليهم السلام)، علمي مستمر و دائمي است كه از منبع غيب الهي نشأت گرفته و رو به افزايش است.
    - هرگاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند متعال وي را تعليم مي دهد.
    - علم ائمه اطهار (عليهم السلام)، تنها علم مبرا از خطا و لغزش است.
    - هرگاه آنها كسي را مييافتند كه از لحاظ درجه وجودي هم سنخ شان بود، از همه چيز به آنها خبر مي دادند. 
        
    3.3. امام ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسانها است:
     به استناد مسأله «وحدت وجود» و «تشكيك وجود» امام به دليل داشتن بالاترين درجه وجود، در رأس هرم امكان قرار دارد (يعني به استناد قاعده امكان اشرف، امام اشرف ممكنات و مخلوقات است)، كه اين مطلب مسائل ذيل را نتيجه مي دهد:
    الف. حاكميت تكويني امام بر جهان ممكنات ؛ زيرا امامان (عليهم
    السلام) واسطه فيض الهي اند و خداوند متعال امور عالم را به آنها افاضه كرده است.
    ب. نظارت و اشراف كامل امام بر روند حوادث، خصوصاً بر رفتار و منش انسانها. 
        
    4.3. امام داراي ويژگي عصمت است و در بالاترين درجه تقوي و فضيلت قرار دارد:
     از جمله آثار وجودي ائمه اطهار (عليهم السلام) ميتوان صفت عصمت (دوري از خطا و گناه) را نام برد؛ زيرا گناه و لغزش معلول جهل و ناداني است و امام (ع) مبرا از هر نقص و عيبي است. عموماً مراتب عالي وجود اسير مراتب پايين تر از خود نمي شود و راس هرم هستي(امام) هرگز مقيد مال و زيور دنيا نخواهد شد. از ديگر معاني عام عصمت، ظالم نبودن است كه معناي گناه و خطا را هم دربر دارد. خداوند متعال ميفرمايد :
    «واذا بتلي ابراهيم ربه بكلمات وأتمهن قال اني جاعلك للناس اماماً قال ومن ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»
    به استناد آيات قرآن كريم، شرك، سركشي كردن به نفس خويش، به ديگران ضرر رساندن، از حدود الهي تجاوز كردن و ... از مصاديق ظلم اند، كه امام مبرا از آنها است. از اين تحليل به چند نكته اساسي ميتوان رسيد:
    - معصوم بودن امام از گناه و خطا.
    - رهبريت مصون از انحراف در انحصار امام است و با وجود معصوم، پيروي از غيرمعصوم خلاف عقل و منطق مي باشد.
    - استقامت و ماندگاري در ولايت امام، واجب و ضروري است.
    - پيروي از امام معصوم عقلاً و شرعاً واجب و الزامي است.
    - تحقيق براي معرفت و درك رهبر معصوم لازم و حتمي است.
    - با كوتاهي و اهمال در معرفت امام و تسليم امام معصوم نشدن، اعمال انسان ارزش نداشته و غيرقابل قبول است. 
        
    5.3. امام مصدر كرامت است:
    با توجه به اين نكته كه فاعليت الهي (قدرت بر ايجاد ماهيات معدوم و اعدام ماهيات موجود) و تصرف در جهان هستي، در انحصار موجودات مفارق از ماده است و انسان بر اساس مساله «كون جامع» زماني كه به مقام برتر وجود (مرتبه تجرد) دست يابد، درواقع به مقام «كن» نايل شده و شايستگي فاعليت الهي را دارد و بدان دليل كه امام در عالي ترين مرتبه وجود قرار دارد، فاعليت الهي در شأن اوست و همان طور كه علمش در حد اعجاز و خارق العاده است، پس قدرتش نيز در حد اعجاز ميباشد. 
        
    نتيجه اين بحث آن است كه:
    - امام به عنوان «انسان كامل» خليفه خداوند بر روي زمين است و مظهر اسم جامع «الله» است، كه مستجمع جميع صفات جماليه و جلاليه حق است.
    - ظهور كرامت و اعجاز از امام امري است مطابق با عقل و منطق، چنان كه در تاريخ زندگي ائمه اطهار (عليهم السلام) به كرات ذكر گرديده است. در تحليل و تبيين مساله كرامت ائمه اطهار (عليهم السلام) سه اصل مهم نهفته است، كه عباتند از: 1- پيوند علم و قدرت؛ 2- علم و قدرت شگفت انگيز ائمه اطهار (عليهم السلام)؛ 3- استثناء در علم و قدرت امامان معصوم
    
    نكته اول: علم و قدرت خارق العاده هر دو از يك اصل كه همان تعالي وجود است، سرچشمه ميگيرند. علم پايه قدرت است و بر قدرت تقدم دارد. لازمه داشتن قدرت خارق العاده بر ايجاد اعمال و كارهاي عجيب و غريب، داشتن علم و آگاهي لازم در آن زمينه و اشراف كامل به كاري است كه بايد انجام شود.
    نكته دوم: سؤال اصلي قابل طرح در اين جا آن است كه چرا ائمه اطهار(عليهم السلام) با داشتن علم و قدرت شگفت كه حتي زمان مرگ خودشان را هم مي دانند، دست به كاري مي زنند كه به شكست و گاهي مرگ شان مي انجامد؟ در پاسخ بايد گفت: علم ائمه اطهار(عليهم السلام) تا حد زيادي شبيه و نزديك به علم حق تعالي است و علم حق تعالي پايه قضا و قدر الهي است پس علم امامان معصوم(عليهم السلام)، علم به قضا و قدر است و رفتار و اعمال آنها، حركت در مسير قضا و قدر است تا اراده الهي تحقق يابد.
    نكته سوم :شايد در طول تاريخ و در ضمن احاديث به مواردي برخورد كنيم كه امام از چيزي آگاهي نداشته و يا از عدم علم خودشان سخن گفته اند، اين موارد را ميتوان اين گونه تفسير كرد كه: 1- هرچند علم امامان معصوم شبيه و نزديك به علم خداوند متعال است، اما به دليل جنبه بشريت و محدوديت وجودي شان نسبت به وجود باري تعالي احاطه بر همه چيز ندارند؛ 2- اعمال آنها در مسير و طبق قضا و قدر الهي است؛ 3- تقيه و رعايت ظرفيت درك و تحمل مخاطبان شان. 
        
    6.3. امام، يگانه زمان خويش است:
    امام كه در رأس هرم هستي قرار دارد، داراي والاترين مرتبه وجود بوده و واسطه فيض الهي به تمام مخلوقات عالم، اعم از جمادات، نباتات و حيوانات است، كه بايد داراي اوصاف كماليه اي باشد كه در خور و شايسته اين مرتبه هستي است. از جمله اين صفات، ويژگي «وحدت و يگانگي» است. يعني در هر عصر و زماني صرفاً يك امام وجود دارد و تنها يك نفر در بالاترين مرتبه وجود قرار دارد. معمولاً هر امامي در واپسين زمان عمر خود، امام بعد از خودش را معرفي كرده و در همان لحظات به واسطه الهام الهي، امامت به وي انتقال مييابد.
    با وجود امام، حجت حق بر خلق اقامه ميگردد و الهام الهي كه دائمي است، تنها لياقت دريافت آن را، امام معصوم در هر عصري دارد. ائمه اطهار(عليهم السلام) شهداي حق و شاهدان روز قيامت اند. شهيد واقعي در فرهنگ قرآن، صرفاً معصوم ميباشد؛ زيرا شهيد يعني گواه، و منظور شهداي معركه جنگ نيست. قرآن كريم ميفرمايد: «ليكون الرسول شهيداً عليكم».
    پس گواهان واقعي صرفاً معصومين هستند و صراط مستقيمي كه در هر نماز از خداوند متعال درخواست هدايت به سوي آن را داريم «اهدنا الصراط المستقيم»، راه ائمه اطهار(عليهم السلام) است، كه معصوم اند و نعمت داده شده و هيچگاه مغضوب و ضال نبوده اند. 
        
    7.3. هيچ گاه عالم هستي خالي از وجود امام نمي باشد:
    چون وجود امام معصوم واسطه فيض الهي در عالم هستي است و لذا مادامي كه جهان هستي وجود دارد، وجود امام معصوم هم ضروري و انكارناپذير است. اگر در يك آن، جهان خالي از وجود امام معصوم باشد و لحظه اي امام نظر خويش را از عالم هستي برگرداند، جهان هستي نيست و نابود ميگردد. امام رضا (ع) ميفرمايند: «زمين بدون حجت خداوند ويران ميشود.»
    از سوي ديگر، بنا به نياز انسانها به هدايت الهي و اينكه راز زيستن انسانها در جهان، هدايت آنها است، امام مشعل فروزان هدايت، امين وحي الهي، مرجع تفسير و عالم به تاويل قرآن است. به همين دليل تا زماني كه انسان وجود داشته باشد، امام هم وجود دارد. لذا در معارف و احاديث بزرگان نقل شده كه اگر در دنيا فقط دو نفر موجود باشند ضرورتاً يكي از آن دو امام معصوم (ع) است.
    علامه طباطبائي به عنوان يكي از شاگردان مكتب متعاليه، جايگاه وجودي امام معصوم (ع) را در بعد هدايتي اين گونه معرفي ميكند كه امام، رابط ميان مردم و پروردگار در اخذ فيوضات ظاهري و باطني است. امام دليلي است كه نفوس را به سوي مقاماتشان راهنمايي ميكند. در باطن از طريق هدايت باطني و نوعي تاثير در نفوس، هموار كردن راه تكامل، دادن توفيق درك حقايق (شرح صدر)، باز كردن چشم بصيرت آدميان در شناخت راههاي انحرافي و مسلك هاي سياسي و اعتقادي متعدد، استواري بر صراط مستقيم (كه راه خودشان است) و عدم انحراف به سوي ائمه شيطاني و در ظاهر از طريق نشر حقايق و بيان فروع فقهي، اخلاقي، خطابه و ... به امر هدايت ميپردازد. قرآن كريم هدايت
    امام را هدايت به امر خدا، يعني ايجاد هدايت مي داند. هدايت امام صرف راهنمايي از طريق نصيحت، موعظه و آدرس دادن نيست، بلكه دست خلق را گرفتن و به صراط مستقيم الهي رساندن است. 
        
    8.3. اطاعت امام، سعادت و مخالفت با وي مايه بدبختي است :
    با اوصافي كه براي امام معصوم (ع) بيان شد، بديهي است كه اطاعت از وي لازم، واجب و منجر به سعادت دنيوي و اخروي انسانها ميشود و برعكس مخالفت و درگيري با ايشان مايه شقاوت و گمراهي است. كسي كه معرفت و شناخت كافي از امام عصر خويش داشته باشد، مي داند كه وجود امام، هم طراز نيازهاي ضروري و اصلي وي مي باشد. به همان ميزان كه به خوراك و پوشاك محتاج است، نيازمند امام معصوم (ع) و هدايت وي نيز ميباشد. 
        
    9.3. شناخت امام و پيروي از وي، مستلزم استعداد ويژه اي است :
    در روايت آمده است: «حديث آل محمد (ص) صعب و مستصعب؛دشوار و ديرياب» است كه آن را جز پيامبر مرسل يا ملك مقرب، يا مومني كه دلش به ايمان آزموده شده باشد، نمي تواند باور و تحمل كند. (همان: )1044
    اين نكته بيان گر آن است كه شناخت و پيروي از مقام امامت، مستلزم كمال وجودي است و داشتن ظرف وجوديمتعالي ، تعالي روح و صفاي باطن است. اين ظرفيت و كمال باطني، استعداد خاصي است كه براي اطاعت از امام معصوم (ع) و ماندن در صراط مستقيم وي و دريافت هدايت الهي از آن وجود الهي لازم و ضروري است. 
        
    4. دلايل وجوب و وجود امامت شيعه در حكمت متعاليه
    به طور كلي براي دست يابي به تكامل، وجود امام لازم و ضروري است. و خداوند متعال بايد لوازم تكامل و وصال را فراهم كرده باشد و محبت خداوند ايجاب ميكند كه انسانها را سردرگم رها نكند. كسي بايد بعد از پيامبر باشد كه حافظ دين و شريعت الهي باشد. اگر به متون ديني توجه كنيم، مي بينيم با وجود قرآن و سنت نبوي، حجت تكميل نيست؛ زيرا تمام مسائلي كه انسان نيازمند آنها است ذكر نشده و بايد كسي باشد كه مفسر كتاب و عالم به تأويل آن باشد. بنابراين وجود امام را براي حفظ دين و نياز مردم ضروري مي داند. 
        
    به طوركلي دو گروه معتقد به وجوب عقلي امامت هستند:
    1- برخي از اهل سنت، از جمله خوارج، مرجئه، بخش اعظم معتزله و شيعه زيديه: 2- شيعه اثني عشري.
    دسته اول معتقدند: امامت و تشكيل نظام سياسي «واجب كفايي» است، يعني اقدام به امر امامت، تكليف همگاني است واگر يكي از مسلمانان اقدام به چنين وظيفه اي كرد از عهده ديگران ساقط است. بر طبق اين ديدگاه امامت يك نوع مصلحت عمومي است كه امت مسلمان در قبال آن مسئوليت دارند. زيديه هم بر وجوب عقلي امامت به عنوان يكي از فروع دين استدلال ميكنند. از ديدگاه پيروان زيد بن علي(ع)، امامت، رياست عامه و از اوجب واجبات است. به اعتقاد آنها امامت به دو طريق تحقق مييابد: 1. از طريق «تعين» كه صرفا در اهل بيت (ع)امكان دارد؛ 2. از راه «تشريح» تشريح به اين معناست كه مردم يكي از اهل بيت (ع) را كه واجد بيشترين شرايط امامت است و مردم را به اطاعت خداوند فرا ميخواند، به امامت برمي گزينند. آنها انتخاب زيد بن علي (ع) را اينگونه مي دانند. دسته دوم، امامت را يكي از اصول اساسي دين اسلام مي دانند و معتقدند كه امامت نه بر مردم، بلكه بر خداوند واجب است و چيزي نيست كه به راي و انتخاب مردم وابسته باشد. 
        
    متفكران شيعه در اثبات اين اصل به دو دسته تقسيم ميشوند:
    -1 متكلمان شيعي، 2- فلاسفه و حكماي اسلامي، از قبيل ابن سينا و ملاصدرا. از ديدگاه متكلمان شيعي، امامت، حكم وجوب عقلي بر خداوند دارد و بر خداوند واجب است كه از راه لطف و رحمت ، پيامبران و يا اماماني را در ميان مردم فرستاده باشد تا راه سعادت و درست زيستن را به آنها بياموزاند؛ زيرا امامت، لطفِ در تكاليف و واجب عقلي و شرعي است و لطف در تكاليف واجب، عقلاً بر خداوند واجب است. چون امامت در جهت لطف در امور ديني از آن جهت كه سبب قرب به تكاليف ميشود و از آن جهت كه باعث صلاح در امور ديني ميشود بر خداوند واجب است. بنابراين، معناي لطف اين است كه مكلفان نمي توانند بدون امام تكاليف شرعي و عقلي خود را درك و انجام دهند و بايد رهبر و حاكم معصوم و عادلي باشد تا به واسطه او به واجبات قيام و از محرمات اجتناب شود.
    ابن سينا به عنوان متفكر مكتب مشاء نيز قائل به وجوب عقلي امامت است. ايشان از طريق حيات اجتماعي انسان ها در بخش سياست مدن به اثبات امامت ميپردازد. بدين معنا كه انسان ناگزير از زندگي اجتماعي است و زندگيجمعي ناگزير از معاملات و ارتباطاتي است كه نيازمند قوانين است و قانون هم ناگزير از وجود قانون گذار است. از ديدگاه
    وي نه تنها معاملات، بلكه برخي از عبادتها، سياستها و اخلاق هم نياز به قانون گذار دارد، كه ايشان او(قانون گذار) را نبي خدا و يا جانشين نبي خدا؛ يعني امام، نام مينهد. 
        
    در حكمت متعاليه، ملاصدرا به چند طريق به اثبات امامت ميپردازد:
    1. ملاصدرا امامت را مقتضاي عنايت ربانيه الهي مي داند، به اعتقاد وي نياز مردم به امام از نياز آنها به منافع ضروري شان بيشتر است و وجود امام در نظام دين و دنيا و نياز مردم به كسي كه از او اطاعت كنند ضرورت دارد. اگر خداوند يك مقطع زماني را بدون امام باقي گذارد، يكي از اين سه تالي لازم مي آيد: يا آن كه خداوند به وجود چنين نيازي در انسان آگاه نيست؛ يا اين كه بر خلق و آفرينش امامي در آن مقطع از زمان قادر نيست و يا در انجام اين فعل بخل مي ورزد. از آن جا كه اين سه تالي باطلند، پس خداوند هيچ زمانه اي را خالي از امام رها نمي كند. پس وجوب عقلي نصب امام بر خداوند به دليل محال بودن نقص و عيب و جهل از وي مشخص مي شود. چون ذات خداوند مبرا از هر
    عيب و نقصي است، پس فعل وي كه متناسب با ذاتش ميباشد، عاري از هر نقصي و در نهايت استحكام و استقامت است. بنابراين رفع نيازهاي ضروري مردم بر خداوند واجب است و يكي از آن نيازها، وجود رهبر معصوم و عالمي است كه حاكم الهي بر روي زمين است.
    2. ايشان در جاي ديگر، از طريق كاملاً فلسفي كه همان اثبات وجود حجت الهي از طريق قاعده «امكان اشرف» است، به اثبات امامت ميپردازد. برطبق اين قاعده، لازم است كه در تمام مراحل وجود، ممكن اشرف بر ممكن اخس مقدم باشد. بنابراين هرگاه ممكن اخسي وجود داشته باشد، بايد قبل از آن، ممكن اشرف موجود شده باشد.واسطه افاضه وجود و ريزش فيض سلسله وار از اشرف به اخس است؛ زيرا سلسله وجود در قوس نزول همواره از اشرف به اخس است و اين تقدم و سببيت، امري ذاتي و طبيعي است.
    ملاصدرا در شرح اصول كافي، ذيل حديث: «لو لم يبق في الارض الا اثنان؛ لكان احدهما الحجه» ميگويد: نوع نبي و امام، نوع اشرف و عالي از ساير انواع فلكيه و عنصريه است و نسبت حجت به ساير بشر در مرتبه وجود همانند نسبت انسان به حيوان و نسبت حيوان به نبات و نبات به جماد است. بنابراين انسان علت وجود و غايت حقيقي خلقت ساير موجودات زميني است كه اگر زمين از وجود انسان خالي باشد، همه موجودات؛ اعم از جماد، نبات و حيوان، نابود ميشوند. همين طور اگر زمين از وجود حجت الهي خالي باشد، همه آدميان نيست و نابود ميشوند. درواقع آباداني و بقاء انواع مخلوقات مستلزم وجود حجت خدا است. ملاصدرا بر اين باور است كه حجت خداوند بر خلق همواره يا رسول و نبي است و يا امام و ولي. نبوت قطع شدني است، اما باطن آن كه همان امامت است تا روز قيامت ماندگار ميباشد.
    3. صدرالمتالهين در شرح اصول كافي ، فصلي را تحت عنوان: «أن الحجه لاتقوم لله علي خلقه الا بامام» باز كرده است. به اعتقاد وي، خداي متعال فرامين و دستورات زيادي را در قالب قرآن كريم فرستاده، اما اين دستورها زماني الزام آور است كه در كنار قرآن كريم، رهبر عالم معصوم از طرف خداوند نيز نصب شده باشد؛ زيرا كسي ميتواند حجت بر مردم باشد و قول و فعل او، اسوه و پيروي از او حتمي باشد كه اولاً ارتكاب به گناه و خطا و غلبه هواهاينفساني بر وي محال باشد و ثانياً عالم به عوالم متعدد هستي (عالم ماده، عالم مثال و عالم مجردات) باشد. همچنين داراي كرامتهاي خارق العاده، داراي علم لدني و عالم بر اسرار، متشابهات و ناسخ و منسوخ آيات قرآن باشد و ارتباط متصل بين زمين و آسمان را حفظ كند و تنها معصومين هستند، كه اين اوصاف را دارند و در كنار قرآن حجت بر مخلوقات الهي اند. به واسطه وجود اين رهبر و پيشواست كه نظام سياسي، رنگ شيعي به خود ميگيرد و حكم الهي از مجراي واقعي اش اجرا ميگردد.
     4. ملاصدرا اين استدلال را در تفسير حديث سوم از باب «الاضطرار الي الحجه» بيان كرده است. ايشان نخست تمثيلي را كه در متن حديث آمده، به عنوان مقدمه ذكر ميكند. اگر ميان معلومات حاصل از حواس پنج گانه اختلاف باشد و سبب بروز شك در صحت و سقم اين معلومات شود، قلب به عنوان حكم و امام، اختلافها را دفع و شك و ترديد را از ميان برده و حق را نمايان ميكند. از آن جا كه وجود قلب براي رفع تعارض ميان اعضاي حسي مصلحت است، خداوند متعال در ايجاد قلب براي انسانها اهمال نكرده است. به همين قياس وجود امام براي امت اسلامي كه مردم در زمان ايجاد اختلاف، شك و شبهه و حوادث مهم به ايشان مراجعه كنند نيز لازم و خير و مصلحت است. از طرفي هر چيزي را كه خداوند خير و مصلحت بداند، بدان جهت كه علم او، فعلي است آن چيز بالضروره ايجاد ميشود. پس نصب امام در هر زماني واجب و الزامي ميباشد. حال با توجه به اين كه در حكمت صدرا ميان نبي، امام و ولي مشابهت هاي زيادي است ، اين استدلال مقدمه پنجم استدلالي است كه ملاصدرا بر وجوب بعثت نبي ذكر كرده است، كه همان نياز مردم به حاكمي متصرف و مجري احكام است. بدين معنا كه مردم در تدبير امور زندگي دنيوي و اخرويشان نيازمند فردي هستند كه امورشان را تدبير كرده و راه رسيدن به آن و سعادت را به آنها بياموزد.
    5. ملاصدرا ذيل آيه 25 سوره حديد، پيرامون لزوم هدايت انسانها توسط انبياء و اولياء الهي مطلبي را ذكر كرده است كه ميتوان آن را به عنوان استدلالي بر وجوب وجود نبي و امام در هر زماني ذكر كرد. ايشان بيان ميكند كه كمال هر انساني در دو چيز است: 1- آگاهي از حقايق امور؛ 2- اتصاف به اوصاف و ويژگيهاي حسنه و دوري جستن از رذائل و سيئات. به عقيده ملاصدرا انسان در آغاز تولدش از اين كمالات بي بهره است و تنها كساني به اين اوصاف نائل ميشوند كه متصل به فيض الهي باشند و امور را از طريق «وحي» يا «الهام» دريافت نمايند. از سويي، انسانهاي ديگر(كساني كه متصل به عالم ملكوت نيستند) نمي توانند اين رسيدن به راه سعادت و نجات، استرشاد و استكمال نمايند، مگر به واسطه وجود انبياء و اولياء الهي كه كمالات را از جانب خداوند اخذ نموده اند. بنابراين در هر زماني بايد نبي يا ولي اي وجود داشته باشد تا او را به سوي راه حق و كسب كمالات هدايت نمايد.
    6. صدرالمتالهين در شرح حديث دوم از باب «أن الارض لاتخلو من حجه» در اثبات وجوب وجود امام ميگويد: از آن جا كه مردم از خطا و اشتباه معصوم نيستند، امكان دارد كه زيادت و نقصاني در دين خداوند ايجاد كنند. پس بايد امامي باشد كه زيادت را برگرداند و نقصان را تكميل كند. بعد از ذكر اين استدلال اضافه ميكند كه شايد اشكال شود، عقل آدمي معياري است كه اگر مردم آن را بكار گيرند از خطا و اشتباه مصون خواهند بود، پس ديگر نيازي به امام نخواهد بود. در پاسخ به اين اشكال يادآور شده است كه چنين معياري وجود دارد، اما در بسياري از مواقع حتي متفكران نيز آن را مراعات نكرده و خطاهاي زيادي را مرتكب شده اند( به عنوان مثال آراي ضد و نقيض فلاسفه در باب مساله حدوث و قدم عالم) اگر عقل كفايت ميكرد، هيچ گاه نبايد چنين اشتباهاتي در آراء انديشمندان واقع ميشد. صرف نظر از اين مطلب، برخي از اسرار و رموز دين خارج از محدوده فكر و عقل ميباشد و براي شناخت آنها به امري فراتر از عقل كه همان وحي و الهام موجود در نبي و امام است، نياز ميباشد.
    7. صدرا در شرح حديث هشتم از باب «أن الأرض لاتخلو من حجه» در اثبات وجود امام در هر زماني اظهار مي دارد: امام جعفر صادق (ع) فرموده اند: «خدا برتر و بزرگ تر از آن است كه زمين را بدون امام عادل واگذارد.» مراد از اين امام اعم از رسول و امام است. به عقيده ايشان حجت بودن رسول و امام به آن است كه با وجود آنها مردم، خالق را ميشناسند و اگر امام يا رسولي وجود نداشته باشد، مردم خالق خود را نشناخته و چون خالق خود را نشناسند، كيفيت و نحوه انجام افعالي كه آنها را به خداوند نزديك ميكند و اجتناب از اموري كه آنها را از خداوند دور ميكند، نخواهند دانست.از آن جا كه تكليف، فرعِ بر شناخت مكلف و مكلف به است، تكليف از چنين افرادي ساقط خواهد شد و سقوط تكليف سبب خروج آنها از انسانيت و سقوط به مرتبه بهائم خواهد گشت و استحقاق ثواب و عقاب الهي را نخواهند داشت. بنابراين جهت احتراز از اين تالي فاسد، بايد در هر زماني امام موجود باشد.
    8. علاوه بر استدلالهاي فوق، ملاصدرا استدلالي نقلي بر اثبات ائمه اثنا عشر آورده است. در اين استدلال دو واقعيت مهم به اثبات مي رسد: 1- اين كه تعداد ائمه اطهار (ع) منحصر در دوازده تن ميباشد؛ 2- امام دوازدهم حضرت مهدي (عج) ميباشند. ايشان در لابلاي شرح بر حديث سوم از «ان الارض لاتخلو من حجه»، جهت تاكيد بر شواهد عقلي، روايات متعددي را از پيامبر اكرم (ص) از ناحيه اهل سنت و شيعه نقل ميكند كه اين احاديث اگر چه از لحاظ لفظ مختلف اند، اما از جهت معنا به حد تواتر مي رسند، كه برخي از آنها عبارتند از: «اين دين تمام نخواهد بود تا وقتي كه دوازده خليفه بر آن بگذرد». «اين دين همواره تا دوازده خليفه،عزيز و منيع باشد». «مهدي از عترت من، از اولاد فاطمه(س) است، زمين را از قسط و عدل پر خواهد كرد، هم چنان كه از ظلم و جور پر بود». كسي كه در عقلش آفتي و بر بصيرتش غشاوتي نباشد، مي داند اين نصوص كه صحتشان متواتر است، بر اين امر دلالت دارند كه جانشينان پيامبر اكرم(ص) دوازده امامند و اين وصف و عدد صرفا در ائمه شيعه اماميه وجود دارد. 
        
    نتيجه گيري
    تفكر سياسي شيعه به استناد دلايل عقلي و نقلي، رهيافت خاصي نسبت به تاسيس نظام سياسي ارائه كرده كه منحصر به شيعه دوازده امامي است. اين نظام سياسي صبغه آرماني دارد و آثار گسترده اي در تاريخ سياسي اسلام برجاي گذاشته است. نظريه امامت و نظام سياسي تفكر شيعه براساس وجود نص از پروردگار است كه بر زبان مبارك پيامبر (ص) جاري شده و هويت امامان معصوم (ع) را معرفي كرده است.
    حكمت متعاليه در اين تفكر سياسي با استناد به قاعده امكان اشرف و وجود برتر و با ابداع لزوم واسطه گري در فيض الهي و بقاي عالم، به اثبات وجود حجت الهي ميپردازد. ملاصدرا امامت را مقتضاي عنايت ربانيه مي داند و نياز مردم به امام را از نياز آنها به منافع ضروري شان بيشتر مي داند و قائل به وجوب عقلي نصب امام بر خداوند است و با اثبات وجوب عقلي امام بر خداوند، تعيين وي با نص و ولايت تشريعي و تكويني امام معتقد است كه محال است زمين از وجود امام خالي باشد. از نظر وي امام واسطه فيض الهي، علت غايي و حتي علت فاعلي جهان است. دارنده مقام انسان كامل و سير و سلوك در چهار سفر عقلي معنوي (اسفار اربعه) با سير و سلوك در مقام ولايت شكل گرفته است.
    ملاصدرا معتقد است: منصب امام در مقام ثبوت، كمال اول و ذاتي است، اما نصب وي در مقام اثبات، كمال ثانوي و عرضي است. يعني در تحقق خارجي و سروري ظاهري، مقبوليت مردم و اقبال عمومي تعيين كننده است. امام در مقام ثبوت از آن جا كه وضع قانون از جانب خداست و قانوني كه منتسب به خداوند نباشد، داراي ارزش نيست، پس نصب امام به عنوان شرط ثبوت از جانب خداوند است.
    در حقيقت مقام امامت در حكمت متعاليه، مقامي است كه داراي اصالت قطعي باشد، به گونه اي كه هرآن چه جز اوست فرع بر وجود او و به سبب وجود اوست. دارنده اين مقام حد اعلاي وجود و كمالات و آثار آن از جمله كمال عقل و نفس ناطقه را دارد. وجوديست كه هيچگاه زمين خالي از آن نبوده، كمال و ترقي نظام سياسي شيعه مستلزم پيروي از رهنمونهاي امام معصوم(ع)، بودن وي در جايگاه و مقام اثباتي خويش و معرفت و شناخت كامل مردم از شخص امام و مقام امامت است.

نويسنده: معصومه سالاري راد ، جواد صالحي

منبع: هفته نامه پگاه حوزه (ویژه حکمت و سیاست صدرایی)، شماره 247، دی ماه 1387.