حکمت متعالیه، ضمن تعالىِ تجریدى خود، تدانىِ تجربى را از نظر دور نمىدارد؛ یعنى در عین متعالیه بودن، متدانیه خواهد بود، زیرا جریان حرکت جوهرى و تبیین بُعدِ رابعِ زمان و تشریحِ سیلانِ ضرورىِ قلمرو طبیعت، از مسایل جدّى آن است، همانطورى که جسمانیّه” الحدوث بودنِ روح و تمام آثار علمى و عملى آن از معارف رسمى آن به شمار مىرود و با روشنشدن امکانِ تعالى موجودِ مادّى و نیل به مقام تجرّد، بسیارى از مطالب حکمت عملى، مانند اخلاق، حقوق و مدنیّت، به خوبى قابل تحلیل خواهد بود، زیرا تمام رفتار، گفتار، نوشتار و کردار انسان، همراه با عقیده و وصف نفسانى او، در صحابت روح وى در تحوّل است و هرگز کار آلوده، صفت ناپسند و عقیده باطل به صورت فرشته عقلى در نمىآید و براى فرشته مجرّدشدن، پیمودن صراط مستقیمِ عقل و عدل لازم است و حکمت متعالیه، عهدهدار تبیین اصول جامع و مبانى کلّى آن است.
______________________________________
پیام آیت الله جوادی آملی به همایش حکمت سینوی
بسماللّهالرحمنالرحیم و إیاه نستعین
حمد ازلى خداى را سزاست، تحیّت ابدى پیامبران، بهویژه حضرت ختمى نبوّت صلىاللّهعلیهوآلهوسلم را رواست و درود بیکران، اهل بیتِ وحى، مخصوصاً حضرت ختمى امامت، مهدى موجودِ موعود عجلاللّهتعالىفرجهالشریف را بجاست؛ به این ذوات قدسى تولّى مىنماییم و از معاندانِ لَدود آنان، تبرّى مىجوییم.
مقدم اندیشوران محترم را گرامى داشته و از برگزارکنندگان این همایش وزین، سپاسگزاریم. امید است توفیق الهى، دل مایه پژوهشهاىِ ژرفِ متفکران شود.
لازم است در این پیام کوتاه، چند نکته درباره جهانبینى از منظر حکمت متعالیه ارائه گردد؛ یکم: معرفتشناسى، روشهاى تعدّدى دارد، مانند تجربى، تجریدى و شهودى؛ یعنى ممکن است از راه احساس و تجربه” حسّى، مطلبى ثابت شود و نیز از راه ادراک کلّى و تجرید عقلى، مطلوبى اثبات گردد و نیز از راه علم حضورى و شهود قلبى، حقیقتى روشن شود.
به هر تقدیر، مطلبى در جهانبینى قابل طرح و بررسى است که به صورت برهان عقلى تبیین گردد، زیرا محسوس مادّى، مادامى که پشتوانه عقلى نیابد، مفیدِ یقینِ معرفتشناسىِ منطقى نیست، هر چند ممکن است موجب قطعِ معرفتشناسىِ روانى باشد؛ چنانکه معرفت شهودى، فقط براى خود شاهد، حجت است و اگر بخواهد به صورت فنّ معتبر درآید، حتماً باید از مبادى برهان استمداد کند و از علم حضورى به دانش حصولى، تنزّل یابد، تا قابل تعامل فکرى باشد و رسالت این مطلوب، به عهده عرفان نظرى است، که با حوزه تفکر عقلى قرابت تام دارد.
بنابراین، فلسفه الهى، مهمترین بنیان معرفتى است که تأمین مبادى تصدیقى علوم دیگر را در نهاد خود دارد.
دوم: حکمت متعالیه، ضمن تعالىِ تجریدى خود، تدانىِ تجربى را از نظر دور نمىدارد؛ یعنى در عین متعالیه بودن، متدانیه خواهد بود، زیرا جریان حرکت جوهرى و تبیین بُعدِ رابعِ زمان و تشریحِ سیلانِ ضرورىِ قلمرو طبیعت، از مسایل جدّى آن است، همانطورى که جسمانیّه” الحدوث بودنِ روح و تمام آثار علمى و عملى آن از معارف رسمى آن به شمار مىرود و با روشنشدن امکانِ تعالى موجودِ مادّى و نیل به مقام تجرّد، بسیارى از مطالب حکمت عملى، مانند اخلاق، حقوق و مدنیّت، به خوبى قابل تحلیل خواهد بود، زیرا تمام رفتار، گفتار، نوشتار و کردار انسان، همراه با عقیده و وصف نفسانى او، در صحابت روح وى در تحوّل است و هرگز کار آلوده، صفت ناپسند و عقیده باطل به صورت فرشته عقلى در نمىآید و براى فرشته مجرّدشدن، پیمودن صراط مستقیمِ عقل و عدل لازم است و حکمت متعالیه، عهدهدار تبیین اصول جامع و مبانى کلّى آن است.
سوم: حکمت متعالیه، مسیر تقرّب به مبدأ هستى را به خوبى ترسیم مىنماید و سالکان کوى وصالِ پروردگار را به آن راهنمایى مىکند، زیرا اصلِ فاصله مخلوق با خالق پذیرفتهشده است و نزدیکشدن بنده با خداوند از راه معرفت، محبت و عبادت، میسور است و در پاسخ این پرسش، که تقرب ممکن به واجب چگونه است؟ دائماً گفته مىشود: قربِ مزبور، معنوى است، نه مادى و نزدیکىِ مکانَت است، نه مکانى.
روشن است که با این تعبیرهاى نارسا، فاصله حق و خلق و تفاوت عابد و معبود معلوم نخواهد شد.
حکمت متعالیه بعد از تصریح به اینکه ذات واجبالوجود، هویّت محض و حقیقتِ صِرف و نامحدود است، در تفسیر عناوین وَحیانى، مانند لقاى خدا، تقرب به او و ... ارزیابىهاى متدبّرانه نمود و مناسبترین راه را به دست آورد و آن اینکه:
1ـ فاصله واجب و ممکن را عناوین اعتبارى و قراردادىِ اجتماعى نظیر ریاست و مرئوسیّت تشکیل نمىدهد.
2ـ فاصله” مزبور را مفاهیم منطقى، که از آن به معقولات ثانى منطقى یاد مىشود، تأمین نمىکند.
3ـ فاصله” یادشده را مفاهیم فلسفى، که از آن به معقولات ثانى فلسفى تعبیر مىشود، تضمین نمىنماید.
4ـ فاصله مطرحشده را ماهیات امکانى که از آن به مقولات جوهر و عرض یاد مىشود، پُر نمىکند.
5ـ فاصله” ذکرشده را حقایق وجودى، بنا بر تباین آنها به عهده نمىگیرد.
محذور مشترک وجوه یادشده، همانا گسیختگى آنها از یکدیگر است و امور گسسته، هرگز صراط مستقیم و راه پیوسته نخواهند بود، تا مَعبَر سالکان کوى نیاز به بارگاه پروردگار بىنیاز باشند.
6ـ فاصله مطرحشده را درجاتِ تشکیکىِ حقیقتِ وجود تشکیل مىدهد؛ یعنى مقصد، تقرّب به مرحله” کمالِ هستى است و بین آن مرحله” برین و مراحلِ میانه و نازل، گسیخته نیست وگرنه نزدیک شدن به مقصد و لقاى آن ممکن نبود.
7ـ ارتقاى از مرحله” فرود به مرتبه” فراز، بدون حرکت جوهرى و تحول درونى میسور نیست، زیرا هر گونه ترقّى در اعراض و دگرگونى در عوارض، مادامى که در پرتو تکامل ذاتى نباشد، نه ممکن است و نه سودمند.
بنابراین، فلسفه” متعالى، این مهندسى را فراسوى سالکان کوى وصال ارائه نمود، که هم راه رشد، یعنى تقرّب به پروردگار موجود است و هم عبور در آن ممکن.
نکته” فاخر اینکه مقصود از نزدیکشدن و منظور از لقاى الهى، ارتباط با برخى از اسماى حسناى خداست وگرنه دو منطقه وجوبى، براى همگان و نیز براى همیشه ممنوع و ممتنع است؛ یکى نیل به ذات واجب که بسیط صِرف است و دیگرى اکتناهِ اوصافِ ذات، که عین ذات مىباشند.
چهارم: فلسفه” کلّى، تأمینکننده صبغه” الهىبودن همه علومى است که درباره” موجودهاى امکانى بحث مىکنند؛ یعنى فلسفه، مهمترین خدمتى که به علوم مىکند این است که آنها را الهى و دینى مىنماید، زیرا ثابت مىنماید که یکى از اصولِ و جامعِ هستىشناسى، نظام علّت و معلول است و معلول نسبت به علت خود، وجود رابط )نه رابطى( بوده و علت در قیاس به معلول، مستقل است و سلسله” به هم پیوسته علل و معالیل، به واجبالوجود منتهى مىشود، که صدر و ساقه” جهان آفرینش، صنع اوست و چون خداوند، حکیم محض است، صنعت او با حکمت و هدفمندى مطرح است و سلسله علل فاعلى به فاعل بالذات ختم مىشود و سلسله علل غایى به غایت و هدف بالذات مختوم مىگردد و خداوند، فاعل بالذات: هوالاول و غایتِ بالذات: هوالاخر است؛ پس جهان، مخلوق خداست و تمام علوم به خلقتشناسى بر مىگردد؛ یعنى موضوعاتِ مسایل، محمولاتِ آنها و ترتب محمولها بر موضوعها، همگى صنع خداست و هر رشتهاى از علوم تجربى و ریاضى و تجریدى، پژوهش کار خدا را به عهده دارد.
بنابراین، فرض ندارد که علم از آن جهت که علم است، سکولار باشد، هر چند ممکن است عالم از جهت دینباورى یا خلاف آن سکولار باشد.
خلاصه آنکه:
1ـ صحنه هستىِ ممکنات، ساحتِ صنعتِ خداست، به طورى که هیچ چیزى در آن یافت نمىشود، مگر آنکه مخلوق پروردگار است.
2ـ هر علمى، اعمّ از تجربى و تجریدى، تفسیر خلقت خداوند است؛ یعنى معلومها مصنوع پروردگارند و استدلالهاى عقلى، درخششِ چراغ درونى است که خداوند با بیانِ “و نفس و ما سوّاها” و رهنمودِ “عَلَّم الانسان ما لم یَعلَم” آنرا روشن کرد.
3ـ عقل، سراج منیرى براى معرفت صراط مستقیم است.
4ـ از سراج، کار صراط ساخته نیست و عقل، هرگز قانونگذارِ تکوین یا تشریع نیست، زیرا تنها قانونگذار خداوند سبحان است و عقل همتاى نقل، تحت راهنمایى وحىِ معصومانه، منبع معرفتى دستورهاى الهى است و نه بیش از آن.
5ـ همان طورى که تفسیر متون دینى، علمى است الهى، تحریرِ ساختار خلقت نظام کیهانى در رشتههاى گوناگون، علمى است دینى.
6ـ دین، قانونِ مدوّن پروردگار است و شناختن آن، مستقیماً با وحى و الهامِ انبیا صورت مىپذیرد و معرفتِ با واسطه آن، با عقل برهانى و نقل معتبر خواهد بود.
7ـ عقل و براهین آن را نمىتوان مصادره کرد و رنگ بشرى به آن داد، زیرا موهبت پروردگار است و رهآوردِ آن حجت الهى است، به طورى که عمل برابرِ قطع عقلى، واجب و ترک عمل در برابر یقین عقلى نیز حرام خواهد بود.
این همه برکات به وسیله فلسفه کلى، بهره علوم تجربى و تجریدى مىشود؛ یعنى فلسفه کلى گذشته از تأمین وجود موضوعات علوم و مبادى آنها، الهىبودن آنها را نیز تأمین مىنماید.
آنچه هم اکنون در علوم تجربى و مانند آن رایج است، بررسى موجوداتى است که نه ارتباط با مبدأ فاعلى: هوالاول داشته و نه مبدأ غایى خود: هوالآخر را در نظر دارد.
روشن است که صِرف سیرِ افقى در شناخت اشیا، باعث معرفت عمیق آنها نخواهد بود.
امید است، تمام مراکز تحقیق و پژوهش در مدار خلقتشناسى کوشش نمایند، تا صبغه الهىبودن علوم محفوظ بماند و خدمت فلسفه مطلق به تمام فلسفههاى مُضاف و نیز به همه علوم روشن گردد.
مجدّداً مقدم محققان فلسفه و نیز کوشش شخصیتهاى علمى را ارج نهاده، توفیق همگان را در جهانبینى توحیدى، از پروردگار واحد و اَحَد مسئلت مىنماییم.