چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 3064

دكتر نجف لك‏زايى 1

فلسفه سياسى مبتنى بر حكمت متعاليه از نوع فلسفه‏هاى سياسى اخلاق‏گرا، غايت مدار و در نتيجه فضيلت محور است. ترسيم مكتب هدايت در عرصه سياست در تقابل با مكتب قدرت، نگاه ابزارى به دنيا و معيشت آدميان در جهت تقرّب به خدا، خدامحورى در تقابل با تفكر انسان خود سامان و خود بسنده، تأكيد بر مختار بودن انسان و در نتيجه برقرارى تناسب ميان نوع نظام سياسى و محتواى باطنى مردم، اصل رهبرى الهى در مراتب سه‏گانه انبيا، اوصيا و اوليا و اصرار بر تحقق فضايل اخلاقى در سطوح رهبرى، نظام سياسى، قوانين، نهادها، ساختارها، مردم و عملكردها از اهم شاخص‏هاى سياست فضيلت‏گرا و متعاليه است كه در مقاله حاضر به آنها پرداخته شده است.

واژه‏هاى كليدى: سياست اخلاقى، حكمت متعاليه، فلسفه سياسى، فضيلت و صدرالمتألهين.

مقدمه‏

مكتب سياسى مشاء و اشراق هم در اركان و هم در بنيادها با حكمت سياسى متعاليه تفاوت جدى دارد. ناگفته نماند كه در زمينه انجام مطالعات تطبيقى در اين باره، هنوز در آغاز راه هستيم. در مقاله حاضر برخى از ابعاد انديشه سياسى صدرالمتألهين با تاكيد بر بُعد فضيلت‏محورى انديشه سياسى وى، كه نگارنده از آن با عنوان حكمت سياسى متعاليه ياد مى‏كند، بررسى شده است.

مطالعه و بررسى آثار ملاصدرا نشان مى‏دهد كه وى از نظر تفكر سياسى از كسانى چون افلاطون، ارسطو، فارابى، ابن سينا، سهروردى، غزالى، خواجه نصيرالدين طوسى، ابن‏عربى، شيخ بهايى و ميرداماد تأثير پذيرفته و بر كسانى چون فيض كاشانى، عبدالرزاق لاهيجى، قاضى سعيد قمى، ملاعلى نورى، ملاهادى سبزوارى، سيد جمال‏الدين اسدآبادى، ملاعلى مدرس زنوزى، محمدحسين طباطبايى، مرتضى مطهرى، امام خمينى و ... تأثير گذاشته است. در نامه‏اى كه امام خمينى(ره) براى گورباچف - صدر هيأت رئيسه اتحاد جماهير شوروى سابق - فرستادند، آمده است:
...
و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدرالمتألهين - رضوان‏اللَّه تعالى عليه و حشره اللَّه مع النبيّين والصالحين - مراجعه نمايند تا ... .2
بديهى است امام خمينى راه‏حل مشكلات جوامعى چون شوروى سابق (روسيه امروز) و ساير كشورهاى شرقى و غربى را در بازگشت به تفكر كسانى هم‏چون صدرالمتألهين مى‏داند و از اين‏جاست كه بررسى انديشه ملاصدرا در ابعاد مختلف و صدرا شناسى در كل، سهم عظيمى هم در روشن ساختن نهضت امام خمينى و هم در نجات جهان و انسان معاصر از معضلات و مشكلات و بحران‏هاى كنونى دارد. زيرا فلسفه در جست‏وجوى حقيقت است و گم شده جهان امروز و انسان امروز نيز حقيقت است. با ابزارهاى پوزيتويستى نمى‏توان به تمام حقيقت رسيد و با سازوكارهاى پست مدرنيستى نيز جعل حقيقت جاى كشف حقيقت را مى‏گيرد. فلسفه سياسى اسلامى و صدرايى مى‏تواند هدايتگر ما به سمت حقايق سياسى باشد. روشن است كه سازوكارهاى اجرايى دستيابى به حقيقت از وظايف علوم تجربى است، چنانكه تبيين حدود شرعى آن كار فقه است.

1- حكمت متعاليه و سياست‏

ملاصدرا در آثار خويش به كرّات از زواياى مختلف درباره دانش سياسى بحث كرده است. يكى از اين زوايا موضوع جايگاه سياست و دانش سياسى در طبقه‏بندى علوم است كه در اين جا فقط به يك مورد آن اشاره مى‏شود. در كتاب‏3 المظاهر الالهيه كه گويا از آخرين تأليفات ملاصدرا به شمار مى‏آيد، به اختصار يك دوره حكمت متعاليه آمده است. اين كتاب از بهترين كارهاى ايشان محسوب مى‏شود.4 پيش‏فرض ملاصدرا در اين كتاب - آن‏گونه كه خود در مقدمه كتاب تصريح كرده - اين است كه غايت و هدف حكمت و قرآن كريم، آموختن راه سفر طبيعى و سير تكاملى به سوى آخرت و وصول به خداوند صاحب كمال است. به نظر وى، اين سفر شش مرحله دارد كه سه مرحله آن، مهم‏تر از بقيه مى‏باشد:
1 -
خداشناسى به منزله هدف‏شناسى؛
2 -
شناخت مراحل و منازل سفر به منزله راه‏شناسى؛
3 -
معاد شناسى به منزله شناخت مقصد نهايى و پايان سفر.
مرحله آخر كه در حوزه حكمت عملى قرار مى‏گيرد، سه قسم است كه عبارت‏اند از: 1 - خودسازى و تربيت افراد كه اخلاق ناميده مى‏شود؛
2 -
سازمان‏دهى به خانواده كه هسته اصلى تشكيل‏دهنده جامعه است و تدبير منزل نام دارد؛
3 -
اداره جامعه مدنى و سياسى و نهادهاى اجتماعى آن‏كه فقه، حقوق و قوانين و مقررات كوچك و بزرگ دينى يا غيردينى در اين بخش جاى مى‏گيرد و فلاسفه به آن، علم سياست مى‏گويند.5
ملاصدرا هم‏چون فارابى در احصاء العلوم، علم سياست به معناى امروزى را از فقه سياسى تفكيك مى‏كند. در واقع، بخشى از امور كشوردارى را شارع مقدس مشخص مى‏كند و بخش ديگر به تدبير خود انسان‏ها واگذار شده است و علم سياست و شريعت شامل هر دو مى‏شود. ملاصدرا علم اخلاق و تدبير فرد را به صورت دانشى مستقل ذكر كرده، در حالى كه فارابى علم اخلاق، كلام، فقه و سياست را ذيل علم مدنى قرار مى‏دهد.6 بنابراين، ملاصدرا دانش سياست را مى‏شناسد و به آن توجه دارد و براى آن جايگاه خاصى قائل است. هم‏چنين وى معرفت سياسى و تمام معارف را در شبكه و منظومه‏اى خاص (دينى و الهى) مى‏بيند و بر اين اساس، علوم اخروى و الهى و حكمت نظرى را بر علوم دنيوى و حكمت عملى مقدم مى‏داند.7 اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر ملاصدرا - آن‏گونه كه ادعا شد - به معرفت سياسى توجه داشته است، پس چرا تاكنون صاحب‏نظران به اين مسأله توجهى نكرده‏اند؟ چرا پس از وى اين حركت به يك جريان در تاريخ انديشه سياسى اسلامى تبديل نشد و چرا به ميراث فكرى ملاصدرا در بخش سياست توجهى نشده است؟
پاسخ اين پرسش‏ها را بايد در وضعيت كلى ايران و جهان اسلام پس از عصر صدرالمتألهين و تفاوت‏هاى جدى دوره حيات ملاصدرا با دوره پس از وى جست وجو كرد. بخش عمده زندگى ايشان در دوره سلطنت شاه عباس اول (986 -1038ه .ق) است. ايران در دوره صفويه و به ويژه در عصر شاه عباس اول، در رديف كشورهاى قدرتمند دنيا بود. آن‏گونه كه ايمانوئل والرستين در نظريه نظام جهانى خويش آورده است، در اين دوره ايران نسبت به اروپا در عرصه خارجى نظام جهانى قرار دارد وبالعكس. پس از سقوط صفويه (1135 ه .ق) ايران به مدت حدود يك قرن (قرن هيجدهم ميلادى) درگير نزاع‏هاى بى‏پايان درونى مى‏شود؛ نزاع‏هايى كه سرانجام با روى كار آمدن قاجاريه در آغاز قرن نوزدهم، از يك نظر پايان يافته مى‏باشد.
ايران قرن نوزدهم با ايران قرن هفدهم بسيار متفاوت بود. ايران قرن هفدهم در عرصه خارجى نظام جهانى، و ايران قرن نوزدهم در منطقه نيمه حاشيه‏اى نظام جهانى قرار داشت. در نظريه نظام جهانى، وقتى كشورى در منطقه نيمه حاشيه‏اى قرار مى‏گيرد، به اين معناست كه تا حد زيادى سرنوشت آن كشور در گرو تصميماتى است كه در كشورهاى نظام جهانى (هسته مركزى) گرفته مى‏شود. انگلستان و روسيه دو كشورى بودند كه در قرن نوزدهم مقدرات ايران را رقم مى‏زدند؛ البته بايد ماهيت استبدادى و قبيله‏اى دولت، فرهنگ سياسى ايرانيان، وجوه توليد و نقش نخبگان نيز مد نظر قرار گيرد.
آسيب‏هايى كه در قرن هيجدهم متوجه ايران و ايرانيان شد، بيش‏تر از همه در عرصه تفكر بود. دغدغه‏هاى اصلى و جدى افاغنه، افشاريه، زنديه، قاجاريه و بعدها پهلوى‏ها، فرهنگى و علمى نبود. نهال نو رسته تفكر كه در قرن شانزدهم و هفدهم جوانه زده بود، در قرن هيجدهم پژمرده و خشك شد و علما در گوشه و كنار جهان پراكنده و منزوى گشتند.آنان كه اندكى چراغ دانش را روشن نگه داشتند، كسانى بودند كه به عتبات عاليات عزيمت كرده بودند. اواخر قرن هفدهم و سراسر قرن هيجدهم در حالى كه براى اروپاييان عصر روشنگرى بود، براى ايران و ايرانيان عصر فرو رفتن در انحطاط، ناامنى، خشونت، نظامى‏گرى و ويرانى بود؛ تجارت خارجى كه از عصر صفويه آغاز شده بود، تعطيل شد؛ حوزه‏هاى علميه اصفهان، قم، كاشان، مشهد و ... كم فروغ شدند و عالمان دينى يا به تيغ ستم دچار شدند، يا كنج عزلت اختيار كردند و يا به مكان‏هاى دور از دسترس حاكمان زورگو مهاجرت كردند. قحطى، ماليات‏هاى زياد، ظلم فراوان، بيمارى‏هاى فراگير، جنگ‏هاى قبيله‏اى و كشمكش بر سر قدرت موجب شد تا جمعيت ايران در سراسر قرن هيجدهم نسبت به قبل از آن كم‏تر شود. در اين عصر تمامى دانش‏هاى رونق گرفته، جز شاخه‏ها و شعبه‏هاى اندكى، از حركت بازماندند. يكى از شاخه‏هاى فراموش شده معرفت كه در انديشه علماى عصر صفوى به‏طور جدى به آن پرداخته شده بود، دانش سياسى است.
انحطاط داخلى كه از نيمه دوم قرن هفدهم شروع شد و به شدت در سراسر قرن هيجدهم ادامه يافت و با شبيخون استعمارى قرن نوزدهم و بيستم تقويت شد، همه و همه، دست به دست هم داده، چنين القا كردند كه دين از سياست جداست و در نتيجه، علماى دين را با سياست و معرفت سياسى كارى نيست. با وجود اين، امروز كه از ميراث علمى پيشينيان درباره معرفت سياسى سخن مى‏گوييم، با نوعى ترديد رو به رو مى‏شويم كه اين ترديد سبب مى‏شود تا در آغاز به اثبات اين نكته بپردازيم كه آيا دانشمند موردنظر، سياست را مى‏شناخته كه به آن پرداخته باشد يا خير؟ متأسفانه، درباره ملاصدرا اظهار نظرهاى قاطعى مبنى بر عدم توجه وى به سياست صورت گرفته است كه در ادامه، به نقد برخى از اين ديدگاه‏ها خواهيم پرداخت.8

2 - سياست، فضيلت و معيشت‏

آيا صدرالمتألهين به تأمل در معاش انسان‏ها پرداخته است؟ برخى اظهارنظرها در پاسخ به اين سؤال، چنان قاطع و صريح و به صورت قضيه سالبه ايراد شده كه به پژوهش‏گر انديشه سياسى ملاصدرا اجازه اظهار نظر را نمى‏دهد. سيد جواد طباطبايى، پژوهش‏گر انديشه سياسى، در پاسخ به اين سؤال مى‏گويد:
در قلمرو انديشه سياسى، صدرالدين شيرازى تنها از ديدگاه زوال و انحطاط آن اهميت دارد. او كه همه كوشش خود را به اثبات معاد جسمانى مصروف داشته بود، از تأمل در معاش انسان‏ها به‏طور كلى غافل ماند. صدرالدين شيرازى تنها يك‏بار در بخش پايانى كتاب مبدأ و معاد، خلاصه‏اى درباره سياست آورده است.9
بديهى است كه ملاصدرا به تأمل در زندگى سياسى انسان‏ها و به تعبير آقاى طباطبايى، به «تأمل در معاش انسان‏ها» پرداخته و چنان‏كه اشاره خواهد شد، دنيا را مزرعه آخرت مى‏داند. ايشان در سخنى كه طباطبايى نيز به آن توجه داشته، چنين مى‏آورد:
نفوس و اموال، ابزار و وسايل نيل به معرفت خداوند و تقرب به او هستند و تدبير امور مربوط به اموال و نفوس، لازم است. پس، به تحقيق دانسته شد كه مقصود شرايع نيست، مگر معرفت‏اللّه و صعود به سوى او به سُلّم معرفت نفس به ذلت، و بودنش لمعه‏اى از لمعات نور پروردگار، و بودنش مستهلك در آن، پس اين است غايت قصوا در بعثت انبيا - صلوات اللّه عليهم - ولكن اين مقصود حاصل نمى‏شود مگر در حيات دنيا، زيرا كه نفس در اوّل تكوّنش ناقص و بالقوه است، چنان‏كه دانستى، و ارتقا از حال نقص به حال تمام نمى‏تواند بود مگر به حركت و زمان و مادّه قابله، و وجود اين اشيا از خصايص اين نشأه حسيّه است، و قول رسول خدا: «الدنيا مزرعة الاخرة» اشاره به همين معنا است. پس، گرديده است حفظ دنيا كه نشأه حسيه است براى انسان نيز مقصود ضرورى تابع دين، زيرا كه وسيله است به سوى آن، و از امور دنيا آن‏چه متعلق مى‏باشد به معرفت حق اول و تقرب به او و تحصيل نشأه آخرت و قرب به سوى آن، دو چيز است: نفوس و اموال. [... ]پس، افضل اعمال دنيويّه آن چيزى است كه حفظ شود به آن معرفت بر نفوس، يا به تعليم و هدايت و يا به تعلّم و دراست، و تالى آن است آن‏چه نفع بخشد در اين باب، و آن چيزى است كه موجب حفظ حيات بر ابدان باشد و بعد از آن، آن است كه موجب حفظ اموال بر اشخاص گردد، پس اين سه مرتبه ضرورى است در مقصود شارع به حسب عقل.10
به راستى، اگر آن‏چه آمد تأمل در امر معاش انسان‏ها نيست، پس چيست؟ مگر اين‏كه توجه به امر معاش با بى‏توجهى به امر غيرمعاشى همراه باشد. ملاصدرا حتى بى‏توجهى به نفوس و اموال را هم‏چون بى‏توجهى به معرفت حق و ممانعت از آن، در رديف گناهان كبيره قرار داده است:
پس اكبر كبائر آن است كه سدّ باب معرفت [خدا ]، و بعد از آن، آن است كه سدّ باب حيات نفوس نمايد و بعد از آن، آن است كه باب معيشتى كه حيات نفوس است، مسدود گرداند. پس از اين معلوم شد كه فعل معاصى مثل فعل طاعات بر سه مرتبه مقرّر است: و اوّل آن‏ها آن چيزى است كه منع كند از معرفت اللّه و معرفت رسل و ائمه‏اش، و آن كفر است. [... ]و مرتبه دوم نفوس است، زيرا كه به بقاى آن‏ها و حفظ آن‏ها، حيات باقى مى‏ماند و معرفت به خدا و يوم آخر حاصل مى‏شود، پس قتل نفس - لا محاله - از جمله كبائر است، و اگرچه از كفر پست‏تر است، زيرا كه آن از مقصود بازمى‏دارد و اين از وسيله به مقصود بازمى‏دارد، زيرا كه حيات دنيا قصد نمى‏شود مگر به جهت آخرت و توسل به سوى آن به معرفت اللَّه. و تالى اين كبيره است قطع اطراف و آن‏چه به هلاك كشاند حتى به زدن، و بعضى از بعضى اكبر است.11
ملاصدرا به امر معاش تأكيد كرده و نه تنها كشتن را ممنوع مى‏داند، بلكه هر نوع خشونتى را كه به هلاكت بينجامد، جزء كباير قرار مى‏دهد. وى در ادامه، تحريم زنا و لواط را نيز در همين مرتبه قرار داده و معتقد است كه دليل تحريم لواط جلوگيرى از انقطاع نسل، و سبب تحريم زنا جلوگيرى از تشويش توارث و ابطال امورى ديگر كه معيشت به آن‏ها منتظم است، مى‏باشد.12 وى پس از تبيين معصيت كفر و قتل، به توضيح گناهان مربوط به‏تدبير اموال مى‏پردازد و علت تحريم سرقت، تصرف غصبى و ... را بيان مى‏كند:
مرتبه سيّم، اموال است كه معيشت خلق به آن منوط است، پس جايز نيست كه مردم بر آن مسلّط باشند كه هر نحو كه خواهند در آن تصرّف نمايند حتى به استيلا و سرقت، بلكه بايد آن را حفظ نمود تا آن كه باقى ماند به بقاى نفوس. اين قدر هست كه اموال چون اخذ شود استرداد مى‏توان كرد، و اگر خورده شود غرامتش مى‏توان فرمود، پس امرش به قدر آن دو مرتبه عظيم نيست. بلى، هرگاه تناولش به طريقى باشد كه تداركش آسان نباشد از كبائر خواهد بود و آن، منحصر در چهار طريق است كه خفى است: اول، سرقت؛ دويم، اكل مال يتيم، يعنى در حق ولى، زيرا كه مخفى است، پس واجب است تعظيم امر در آن، به خلاف غصب كه ظاهر است؛ سيّم، فوت كردن مال به شهادت دروغ؛ چهارم، اخذ وديعه و غير آن به يمين كاذبه. پس، اين چهار طريقه كه تدارك‏پذير نيست و در هيچ شريعت اين‏ها را حلال نكرده‏اند [... ]و اين چهار مرتبه سزاوار است كه از كبائر باشد، [... ]و تأثيرش در مصالح دنيوى عظيم است.
با همه اين اوصاف، به چه دليلى آقاى طباطبايى به‏طور قطع پاسخ داده كه صدرالمتألهين از تأمل در معاش انسان‏ها، به‏طور كلى غافل مانده است؟ به‏نظر مى‏رسد اختلاف را بايد در جاى ديگرى جست وجو كرد. صدرالمتألهين در پارادايمى به تأمل در امر معاش انسان‏ها پرداخته است كه مورد قبول آقاى طباطبايى نيست، اين پارادايم چيست؟ دكتر طباطبايى در كتاب ديگر خويش، آن‏جا كه از عدم ابتناى انديشه سياسى بر انديشه عرفانى سخن گفته، پاسخ اين پرسش را داده است.13 به‏نظر وى، از آن‏جا كه در سياستْ اصالت با دنيا، و در عرفانْ اصالت با آخرت است، نمى‏توان انديشه سياسى مبتنى بر انديشه اخلاقى و عرفانى ارائه داد. از منظر انديشه سياسى غرب، ايرانشهرى و يونانى، اصل در «سراى طبيعت» بر بقا مى‏باشد،14 در حالى كه‏در انديشه اخلاقى و عرفانى، «دنيا» هم‏چون مسافرخانه‏اى است كه انسان نبايد به آن دل ببندد و غايت سفر عارف «آخرت» و «دنياى پس از مرگ» است، از اين رو در معرفت سياسى با دو پارادايم هدايت و قدرت مواجه هستيم. در دانش سياسى مبتنى بر پارادايم قدرت، همه هستى در جهان مادى خلاصه مى‏شود، در حالى كه در معرفت سياسى مبتنى بر پارادايم هدايت، جهان‏مادى مقدمه‏اى براى نيل به جهان آخرت است. اگر مراد طباطبايى اين باشد كه ملاصدرا به امر معاش انسان‏ها، آن‏گونه كه مورد توجه مكتب اصالت دنيا مى‏باشد، نپرداخته است اين را مى‏پذيريم، اما اين ادعا كه ايشان هيچ نوع تفكرى در عرصه سياست و زندگى سياسى ندارد،مورد قبول نيست. ملاصدرا واجد مكتب خاصى در عرصه معرفت سياسى است كه در چارچوب مكتب هدايت در عرصه سياست تفسير و تحليل مى‏شود. انديشه سياسى متعاليه بر انديشه عرفانى و الهى مبتنى است.
در مكتب قدرت، بر تفكيك امور سياسى از امور دينى و اخروى تأكيد مى‏شود، اما در پارادايم هدايتْ دين و سياست نه تنها از هم جدا نيستند، بلكه مدغم و درهم‏اند. براساس نظريه رئاليستى سياست، در امور اجتماعى، سياستْ اصالت دارد و نه دين، بنابراين تمامى امور دنيوى اعم از دولت و حكومت، اقتصاد، قضاوت، هنر، آموزش و پرورش و غيره از امور دينى و مقدس تهى مى‏شود و اگر جايى براى دين بماند، عرصه‏هاى فردى خواهد بود. در مكتب هدايت تمامى امور در خدمت اهداف دين است و به دولت و حكومت، اقتصاد، قضاوت، هنر، آموزش و پرورش و ساير جنبه‏هاى زندگى به عنوان تكليف و وظيفه دينى و به گونه‏اى كه رضايت شارع تأمين گردد، پرداخته مى‏شود. براى توضيح بيشتر، به بررسى جايگاه دنيا و مفهوم سياست در انديشه ملاصدرا مى‏پردازيم.
با توجه به آن‏چه پيش از اين در گفت‏وگو با دكتر طباطبايى آورده شد، تأكيد اين بخش از مقاله بر نشان دادن جايگاه دنيا در انديشه عرفانى ملاصدرا خواهد بود. ناگفته نماند كه دنيا لفظى مشترك ميان دو محتوا مى‏باشد. در ادبيات اسلامى هر گاه از دنيا مذمّت و بدگويى شده است مراد، دل بستن به ارزش‏هاى غيرالهى، پَست و غيرانسانى است و در مواردى كه از دنيا به‏عنوان مزرعه آخرت و مسافرخانه ياد شده است، منظور همين طبيعت محسوسى است كه خداوند براى انسان‏ها آفريده است. اين تمايز و تفكيك گاهى از ديد برخى پژوهش‏گران پنهان مانده و مشكل‏ساز مى‏شود، چنان‏كه در ادعاهاى آقاى طباطبايى اين خلط مبحث وجود دارد.
عارف به سه چيز معتقد است: شريعت؛ طريقت و حقيقت.15 باطن «شريعت» راه است و آن‏را «طريقت» خوانند. پايان اين‏راه «حقيقت» است؛ يعنى توحيد16 و توحيد عارف، يعنى «جز خدا هيچ چيز نيست».17 پس، عارف كسى است كه ضمير خود را از توجه به غير حق بازداشته و متوجه عالم قدس و ربوبى كرده است تا نور حق بدان بتابد.18 از نگاه ملاصدرا، كسى به اين مقام مى‏رسد كه چهار سفر را طى كند. اين چهار سفر كه در آغاز كتاب اسفار بدان‏ها تصريح شده است و در واقع، منظومه فكرى ملاصدرا بايد براساس همين چهار سفر مورد توجه قرار گيرد، عبارت‏اند از: يكم، سفر از خلق به حق؛ دوم، سفر به حق در حق؛ سوم، سفر از حق به خلق به استعانت حق و چهارم، سفر در خلق به استعانت حق.19
عارف حكيم از خلق جدا مى‏شود تا به انسان كامل تبديل گردد و دوباره به ميان مردم بازمى‏گردد تا آن‏ها را نيز به راه راست هدايت كند، بنابراين قرب حق تعالى هدف و غايت زندگى انسان است. بر همين اساس، تمام هستى بايد رنگ و بوى الهى داشته باشد، چنان‏كه تمام افعال انسان نيز لازم است به سوى حق روى آورند، حتى علوم و معارفى كه بشر كسب مى‏كند نيز داراى مراتب خاصى مى‏شود، از اين رو علمى كه مقصود اصلى و كمال حقيقى و موجب قرب حق تعالى است، علم الهى و مكاشفات مى‏باشد، نه علم معاملات و يا ساير علوم.20 بنابراين، در انديشه سياسى متعاليه، كه از سياست اخلاقى طرفدارى مى‏كند، ميان كارِ دل و كار گِل فرق بسيار است و تفاوت بى‏شمار،21 و عمارت دنيا كه راهگذار سراى عقبى و دار بقاست، به اصناف گران‏جانان و غليظ طبعان برپا مى‏باشد.22
ملاصدرا در جايى ديگر مقصود اصلى از وضع قوانين الهى را سوق دادن انسان‏ها به جوار خداوند متعال و معرفت ذات او، رهاسازى آنها از صفات نكوهيده و خوى‏هاى ناپسند كه موجب وابستگى ذات آنان به امور پست و ايستايى‏شان در مراتب دورى و حرمان و خذلان مى‏گردد و به طور خلاصه، متحقق شدن به زهد حقيقى از دنيا و دنياداران و مال و مقام آن دانسته است.23 وى مى‏گويد:
غرض از وضع شرايع و وجوب اطاعت از دستورات خدا، آن است كه غيب شهادت و شهوات عقول را خدمت كند و جزء به كل، و دنيا به آخرت برگردد و محسوس، معقول شده و از عكس اين امور پرهيز گردد تا آن‏كه ظلم و ستم لازم نيايد و موجب وخامت عاقبت و سوء مآل نشود.24
ملاصدرا با استناد به سخن يكى از حكما كه: «هرگاه عدل قائم گردد شهوات، عقول را خدمت مى‏كنند و هرگاه جور برپا شود عقول، شهوات را خدمت مى‏كنند، پس طلب آخرت اصل هر سعادت است»،25 معتقد است كه هدف تمامى اديان و شرايع، رسانيدن خلق به جوار حق تعالى مى‏باشد:
به شواهد شرع و بصائر عقل محقق و مبيّن شده است كه مقصود همه شرايع، رسانيدن خلق است به جوار بارى تعالى و به سعادت لقاى آن حضرت و ارتقاى از حضيض نقص به ذروه كمال و از هبوط اجساد دنيّه به شرف ارواح عليّه.26
در انديشه ملاصدرا، دنيا هدف نيست و از اين جهت اصل بر آخرت است. اما از باب مقدمه، چون دنيا وسيله‏اى براى رسيدن به آخرت است بايد به آن توجه كرد. رهرو راه آخرت نيز بايد متوجه باشد كه هرگز راه را منزل نپندارد، چرا كه دنيا راه است و آخرتْ منزل. وى اين مطلب را به خوبى در جمله‏اى بيان مى‏كند:
ان الدنيا منزل من منازل السايرين الى اللّه تعالى و ان النفس الانسانيّة مسافر اليه تعالى و لها منازل و مراحل؛ دنيا منزلى از منزل‏هايى است كه روندگان به سوى خدا بايد از آن‏ها بگذرند، و نفس انسانى مسافر به سوى خداى تعالى است و براى اين نفس منزل‏ها و مراحلى تعبيه شده است كه بايد از آن‏ها بگذرد.27
بنابراين، انديشه كسانى چون ملاصدرا نمى‏تواند انديشه سياسى مبتنى بر اصالت دنيا باشد. عارفان و فيلسوفانى چون ملاصدرا نه تنها از چنين سياستى باخبر نيستند، بلكه براى دنيا و انسان هدف و انجامى قائل‏اند و بر همين اساس، سياست مبتنى بر اصالت دنيا را نقد كرده و سياست مبتنى بر آخرت‏گرايى را پيشنهاد مى‏نمايند. اينان طالب حسنات در دنيا و آخرت هستند: ربنا آتنا فى الدنيا حسنةً وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النّار.28 از نظر ملاصدرا، سياست به معناى تدبير و هدايت جامعه از دنيا به سوى آخرت به‏منظور تقرب به خداوند متعال مى‏باشد؛ حركت از خودپرستى به خداپرستى و از شرك به توحيد. بديهى است چنين سياستى به انبيا، ائمه و اولياى خدا اختصاص دارد. براساس ديدگاه وى، انسان‏ها دو راه در پيش دارند: نخست، راه خدا و ديگر، راه طاغوت. راه خدا همان راه مستقيم الهى است كه ولى و رهبر آن خدا، پيامبران، ائمه و علماى واجد شرايط اند و مقصد آن خدا و بهشت است. راه طاغوت، راه كفر و تفرقه و شرك، و مقصد آن، فساد و جهنم است. معرفت، جهت‏دهنده انسان به يكى از اين دو مسير خواهد بود:
پس مقام و منزلت هر انسانى در بلندى و پستى، به قدر مقام و مرتبه ادراك او است، و اين همان معنا و مقصود اميرالمؤمنين على‏عليه السلام است كه مى‏فرمايد: «الناس ابناء ما يحسبون؛ هركس در بند انديشه‏اى است كه دارد». پس، انسان در همين صورت انسانيه، همواره مابين يكى از اين امور قرار خواهد داشت؛ يعنى يا در درجه و مرتبه كِرمى است در جوف زمين و يا در درجه و مرتبه حيوان سبع درنده و بى‏شعورى است، از قبيل شير و ببر و پلنگ و يا گاو و گوسفند و يا در درجه و مرتبه حيوانى است متفرس و يابنده، مانند اسب و يا در درجه و مرتبه شيطانى است اغواكننده، و سپس اگر از اين درجات و مراتب گذشت از سنخ ملايكه مى‏گردد. و براى ملايكه نيز درجات و مقاماتى است [... ]گروهى از اين ملايكه، ملايكه ارضيّه‏اند [... ]و گروهى از آن‏ها ملايكه سماويه‏اند [... ]و دسته‏اى از آنان مقربين درگاه الهى‏اند [...] و اين عوالم نامبرده از ابتدا تا به انتها، همگى، منازل مسافرت انسان‏اند از عالمى به عالم ديگر، و از جهانى به جهان ديگر تا بدين وسيله از حضيض درجه بهيمى به اوج درجه ملكى ارتقا يابد، و از درجه ملايكه به درجه عشاق الهى [... ]ارتقا يابند و اين غايت و منتها و آخرين درجات كمال انسانى است.29
در تمام منظومه فكرى ملاصدرا و از جمله فهم وى از سياست و رابطه آن با شريعت، لازم است به جايگاه انسان در دنيا و آخرت و منازلى كه بايد از دنيا به سوى آخرت طى كند، توجه شود. از نظر وى، مراتب و منازلى كه براى انسان‏ها وجود دارد، عبارت‏اند از: هيولانيت؛ جسميت؛ جماديت؛ نباتيت؛ حيوانيت؛ انسانيت و ملكوتيت.30 غرض نهايى خلقت و آفرينش بشر سوق دادن وى به جوار الهى و دار كرامت و عنايت و رحمت او مى‏باشد.31 تشكيل دولت نيز بدين سبب ضرورى است كه امكان عبادت براى بندگان خدا فراهم گردد تا بتوانند با آرامش كامل به عبوديت بپردازند:
انسان موجودى است كه حبّ تفرد و خودخواهى و غلبه بر ديگران بر وى غالب گشته است، هرچند خودخواهى و حبّ غلبه منجر به هلاكت و نابودى ديگران گردد. پس، اگر امر حيات و زندگانى در افراد بشر مهمل و معطل گذاشته شود و سياست عادلانه و حكومت آمرانه و زاجرانه‏اى مابين آنان در مورد تقسيمات اراضى و اماكن و اموال و تخصيص دادن هر قسمتى از آن‏ها به شخص خاصى طبق حقوق و قوانين موضوعه وجود نداشته باشد، هر آينه امر حيات و معيشت بر آنان دشوار و مشوش مى‏گردد و كار به جنگ و جدال و قتال مى‏كشد و اين مسئله، آنان را از سير و سلوك و عبوديت پروردگار منحرف مى‏سازد و آنان را از ذكر خدا غافل مى‏كند.32
با توجه به آن‏چه بيان شد، سياست و شريعت در انديشه ملاصدرا مدغم در يك‏ديگرند، زيرا هر دو مى‏خواهند دست انسان را بگيرند و او را از منازل و مراحل سفر بگذرانند تا به قرب حق تعالى برسد. بنابراين، سياست در نظر ملاصدرا دوگونه است: 1 - سياستى كه به چهار صورت از شريعت متفاوت بوده و مطيع شريعت نيست و 2- سياستى كه از شريعت قابل تفكيك نيست، بلكه تابع شريعت مى‏باشد. ايشان در جمله‏اى كوتاه بر همين مدعا تأكيد كرده، مى‏گويد:
نسبة النبوّة الى الشّريعة كنسبة الروح الى الجسد الذى فيه روح والسياسة المجرّدة عن الشرع كجسدٍ لا روح فيه؛ نسبت نبوت به شريعت مانند نسبت روح است به جسدى كه در آن روح باشد، و سياست عارى از شريعت مانند جسدى است كه در آن روح نباشد.33
سؤال مهمى كه مطرح مى‏شود اين است كه سياست و حكومت دينى چه اقداماتى انجام مى‏دهد كه حكومت‏هاى غيردينى به آن اهتمام نمى‏ورزند؟ پاسخ به اين سؤال‏ها در گروِ توجّه به تفكيكى است كه ميان دو برداشت از مفهوم سياست صورت گرفت؛ سياست در مكتب قدرت و سياست در مكتب حكمت متعاليه كه مكتب هدايت و اخلاق است. اساسى‏ترين انتظار از حكومت دينى و مهم‏ترين وظيفه آن، اجراى قوانين الهى مى‏باشد. كارويژه حكومت دينى كه حكومت غيردينى از عهده انجام آن برنمى‏آيد وگرنه دينى خواهد بود، همين است. قانون كه در حكومت‏هاى غيردينى امرى بشرى است، در حكومت دينى امرى فرا بشرى و الهى مى‏باشد و انسان‏ها در محدوده تعريف شده‏اى مى‏توانند قانون‏گذارى و برنامه‏ريزى‏كنند. تمامى برنامه‏ريزى‏هاى حكومت دينى بايد به گونه‏اى باشد كه به قوانين الهى خدشه‏اى وارد نشود، در حالى كه حكومت غيردينى چنين دغدغه‏اى را ندارد. ملاصدرا مى‏گويد:
نظام دين و دنيا جز با وجود امامى كه مردمان به او اقتدا، و از او پيروى كنند و راه هدايت و پرهيزكارى را از وى بياموزند، درست نمى‏آيد و نياز به او در هر زمان مهم‏تر و بالاتر است از نياز به خوراك و پوشاك‏شان و آن‏چه در روند اين‏ها از منافع و ضروريات است.34
سياست در مكتب هدايت به معناى اجراى قانون الهى از سوى انسان‏ها به رهبرى انبيا، اوصيا و اوليا براى نيل به سعادت است، از اين رو «سياست» در فرهنگ اسلامى به «تدبير»نيز تعريف شده است. تدبير عبارت از سامان‏دهى كارها به سمت هدف مورد نظر مى‏باشد. اين هدف همان سعادت قصواست كه در اين دنيا قابل دسترسى نيست، بلكه فقط در آخرت حاصل مى‏شود. انسان كامل كسى است كه به سعادت قصوا مى‏انديشد و مسيرى را مى‏پيمايد كه مقصد آن سعادت قصوا مى‏باشد.
در اسلام، معرفت سياسى غايتْ‏محور، حاكم‏محور، اخلاق‏محور، فضيلت‏محور و در يك كلام هدايتْ‏محور است. حاكمى كه مردمان را به سعادت قصوا هدايت مى‏كند، بايد خود هدايت شده باشد. تنها حاكم صالح، عادل، هدايت شده و فضيلت‏محور است كه مى‏تواند ترويج‏دهنده فضايل، و از بين برنده رذايل باشد. پيوند اخلاق و سياست، پيوندى ناگسستنى در عمل و دانش سياسى مسلمانان است، زيرا پيوند دين و سياست جدايى‏ناپذير مى‏باشد. حكومت اسلامى به امر معيشت، امنيت و رفاه مردم مى‏پردازد تا با فراغ بال بتوانند به عبادت خداى متعال بپردازند. فراهم كردن امكانات عبادت، از جمله تأمين سلامتى جسم و روح، از وظايف اصلى مسلمانان و حكومت اسلامى است.
عبادات ابزار تقرب به خداست. كمك به مردم و هدايت آنان براى وصول به جوار خدا از وظايف اصلى حكومت دينى مى‏باشد. از نظر صدر المتألهين، به‏طور كلى وظايف حكومت اسلامى عبارت‏اند از: 1 - تنظيم امور معيشتى مردم؛ 2 - تنظيم امور معنوى، به‏گونه‏اى كه مردم را به جوار الهى برساند؛ 3-يادآورى امور آخرت و قيامت؛ 4 - هدايت مردم به صراط مستقيم و 5 - مجازات مجرمان و قانون‏شكنان و تأمين امنيت.35
صدرالمتألهين در جاى ديگر ضرورت رسيدگى به امور دنيا را با انگيزه آخرت‏خواهى مورد تأكيد قرار داده است، به گونه‏اى كه اگر كسى از رسيدگى به امور دنيا غافل شود به آخرت نخواهد رسيد. عمران دنيا مقدمه‏اى براى عمران آخرت است:
و هر كه از تربيت مركب و تدبير منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش‏تمام نمى‏شود و مادام كه امر معاش در دنيا كه عبارت است از: حالت تعلّق نفس به حس و محسوس، تمام نباشد، امر تنقّل و انقطاع به سوى بارى تعالى كه عبارت از سلوك باشد، صورت نمى‏گيرد، و امر معيشت در دنيا تمام نمى‏گردد تا آن‏كه باقى بماند بدنش سالم و نسلش دايم و نوعش مستحفظ، و اين دو امر تمام نمى‏شود مگر به اسبابى كه وجود اين دو را حفظ نمايد و اسبابى كه مفسد است و مهلكات اين دو را دفع نمايد.36
ملاصدرا از اين پس وارد وظايف دولت مى‏شود و تأكيد مى‏كند كه حكومت موظف است براى تأمين هدف خداوند از خلقت انسان، به تنظيم امر معاش انسان‏ها به‏منظور وصول به امر معاد اهتمام ورزد. در قوانين الهى نحوه اهتمام بيان شده است، بنابراين تدبيرهاى دولت در چارچوب قانون الهى و با استعانت از اجتهاد صورت مى‏گيرد:
شريعت الهيّه ضوابطى قرار داد از براى اختصاصات اموال در باب‏عقود بيوعات، معاوضات و مداينات و قسمت مواريث و مواجب نفقات و قسمت غنايم و صدقات و در ابواب عتق و كتابت و استرقاق و اسير كردن و شناسانيدن كيفيت تخصيص را نزد استفهام به اقارير و ايمان و شهادات، و ايضاً قرار داد قوانين اختصاصى به مناكحات را در ابواب نكاح و طلاق و خلع و رجعت و عدّه و صداق و ايلاء و ظهار و لعان و ابواب محرمات نسب و رضاع و مصاهرات، و اما ابواب دفع مفاسد، پس آن‏ها عقوبات زاجره از آن‏ها است؛ مانند امر به قتال كفار و اهل بغى وظلم و ترغيب بر آن و حدود و غرامات و تعزيرات و كفّارات و ديات و قصاص.37
غايت همه اين وظايف، «سعادت» است و وظيفه اصلى حكومت به سعادت رساندن مردم مى‏باشد. سعادت مراحل و مراتب مختلفى دارد، ضمن اين‏كه گاهى سعادت حقيقى با غيرحقيقى مشتبه مى‏شود و مردمان‏سعادت غيرحقيقى را حقيقى مى‏پندارند. هرگاه عدل در دستور كار دولت‏ها قرار گيرد شهوات، عقول را خدمت خواهند كرد و مردمان به سعادت‏خواهند رسيد، اما اگر دولت بر محور ستم شكل گيرد عقول در خدمت شهوات قرار خواهند گرفت و سعادت كه طلب آخرت است، از مردمان دور خواهد شد. صدرالمتألهين در اين زمينه سخن يكى از حكما را مؤيّد آورده، مى‏گويد:
پس، طلب آخرت اصل هر سعادت است و حبّ دنيا رأس هر معصيت. پس، اين را مقياس گردان در جميع آن‏چه شرايع حقّه به آن وارد شده، و بر سبيل اجمال تصديق كن به آن‏كه هر مأمور به برمى‏گردد به تقويت جنبه عاليه تو و حفظ جانب اللّه تعالى و اعلاى كلمه حق و رفض باطل، و هر منهى‏عنه برمى‏گردد به اعراض از جنبه سافله و محاربه اعداءاللّه و اتباع شياطين داخلى و خارجى به جهاد اكبر و اصغر.38
ملاصدرا سعادت را به دنيوى و اخروى تقسيم مى‏كند و سعادت دنيوى را دو نوع مى‏داند: 1 - سعادت جسمى؛ از قبيل صحت و سلامتى ونيروى فراوان و شهامت و 2 - سعادت خارجى؛ از قبيل تأمين لوازم زندگى و مادى. ايشان سعادت اخروى را نيز بر دو بخش تقسيم مى‏كند: 1 - سعادت علمى؛ از قبيل كسب معارف و حقايق و2 - سعادت عملى؛ از قبيل اطاعت الهى. حُسن و جمال جسمى در حيطه سعادت دنيوى، و آراستگى به فضايل و اخلاق زيبا در زمره سعادت اخروى است.39 وى شقاوت و بدبختى را هم‏چون سعادت، به دنيوى و اخروى تقسيم مى‏كند. شقاوت دنيوى ممكن است جسمى باشد؛ از قبيل مريضى، ضعف و ترس، و ممكن است خارجى باشد؛ از قبيل فراهم نبودن لوازم زندگى و مادى. شقاوت اخروى نيز يا شقاوت علمى است؛ مانند محروميت از كسب معارف و حقايق، و يا شقاوت عملى است؛ مثل محروميت و عدم توفيق بر اطاعت خداوند و داشتن اوصاف رذيله و ناشايست.40
به‏نظر ملاصدرا، موانع و حجاب‏هايى كه اكثر مردم را از ادراك حقيقت، كسب علم الهى، مكاشفات و ساير ابعاد سعادت دنيوى و اخروى محروم مى‏دارد و در نتيجه، از سعادت حقيقى باز مانده و دچار شقاوت مى‏شوند، از سه اصل نشأت مى‏گيرد كه عبارت‏اند از: 1 - جهل به معرفت نفس كه حقيقت آدمى است؛ 2 - حبّ جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تمتعات و 3 - تسويلات نفس اماره و تدليسات شيطان كه بد را نيك، و نيك را بد جلوه مى‏دهد.41 وى مى‏گويد:
جهل به معرفت نفس [از ]معظم‏ترين اسباب شقاوت و ناكامى عقبا است كه اكثر خلق را فرو گرفته در دنيا، چه هر كه معرفت نفس حاصل نكرده، خداى را نشناسد [...] و هركه خداى را نشناسد، با دوابّ و انعام برابر باشد.42
ايشان در نقد رفتار متصوفه چنين مى‏گويد:
اگر ذره‏اى از نور معرفت در دل ايشان تابيده مى‏بودى، كجا درِ خانه ظلمه و اهل دنيا را قبله خود مى‏ساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت مى‏باختند.43
بنابراين، پى‏گيرى امر دنيا و آخرت به تنهايى و مجرد از ديگرى، انسان را به سعادت نمى‏رساند، بلكه چنين اقدامى به شقاوت خواهد انجاميد. آن‏چه امروزه با عنوان «توسعه» شناخته مى‏شود، در صورتى سعادت و خوشبختى انسان‏ها را به دنبال مى‏آورد كه دنيا را مقدمه آخرت بداند، در غير اين صورت انواع گرفتارى‏هاى اخلاقى، زيست‏محيطى و فرهنگى را متوجه بشر خواهد كرد.
يكى از وظايف دولت دينى كه دولت‏هاى غيردينى به آن اهتمام نمى‏ورزند، توجه توأمان به سعادت دنيوى و اخروى و يا سعادت حقيقى است. به عبارت ديگر، اين نوع سعادت را مى‏توانيم به توسعه و تعالى حقيقى تعبير كنيم؛ توسعه‏اى كه ساماندهى امور مادى و معنوى بشر را يك‏جا در نظر دارد. اين توسعه، توسعه فضيلت محور است. سعادت و توسعه دينى و حقيقى تنها از عهده حكومت دينى و حاكمان آن برمى‏آيد. فضيلت محورى در تمام مؤلفه‏هاى انديشه سياسى وى از جمله در تقسيم نظام‏هاى سياسى و ويژگى‏ها و شرايط رهبرى وجود دارد. بديهى است با مكتب قدرت و تنازع بقا و تلاش براى رسيدن به دنياى بدون آخرت، هيچ يك از مباحث و مفاهيم فوق قابل تحليل و تفسير نيست و بالاتر از آن، حتى قابل فهم نمى‏باشد.

3 - انسان مختار و فضيلت سياسى‏

متفكران مسلمان نوعاً در طبقه‏بندى نظام‏هاى سياسى دو رويكرد داشته‏اند: مبناى يكى از اين رويكردها، گستره و قلمرو جغرافيايى است و مبنا و منشأ ديگرى، اهداف و غاياتى است كه نظام اجتماعى بايد درصدد نيل به آن‏ها باشد و وظيفه نظام سياسى نيز اهتمام به تأمين آن‏هاست. صدرالمتألهين از هر دو منظر، نظام‏هاى اجتماعى و سياسى را تقسيم بندى كرده است. از نظر وى، نظام‏هاى اجتماعى را به لحاظ گستره و قلمرو شمول مى‏توان به دو دسته كامل و غيركامل تقسيم كرد. نظام‏هاى كامل عبارت‏اند از: 1 - نظام سياسى جهانى: نظامى است كه تمامى كره زمين را تحت پوشش و سيطره خود دارد؛ 2 - نظام سياسى منطقه‏اى: نظامى كه امتى را تحت حاكميت خود دارد و 3- نظام سياسى ملى: نظامى است كه شهروندان مشخص يك منطقه جغرافيايى را تحت حاكميت خود دارد كه شايد مراد چيزى شبيه دولت‏هاى ملى امروز باشد.اما نظام‏هاى اجتماعى غيركامل عبارت‏اند از: 1 - نظام اجتماعى يك روستا؛ 2 - نظام اجتماعى يك محله؛ 3 - نظام اجتماعى يك كوچه و 4 - نظام اجتماعى يك خانه و خانواده.
و به اين سبب اجتماعات براى انسان حاصل مى‏شود كه بعضى از آن‏ها كامل است و بعضى غيركامل، و كامل آن بر سه قسم است: يكى عُظمى و آن، اجتماع جميع افراد ناس است در معموره زمين؛ و دوم وسطى، مثل اجتماع امّتى در جزوى از معموره زمين؛ سيم صغرى، مانند اجتماع اهل يك شهر در جزئى از مسكن يك امّت، و اجتماع غيركامل، مانند اجتماع اهل ده و اهل محلّه يا كوچه يا خانه، و فرق آن است كه قريه مثل خادم مدينه است و محله جزو آن است و كوچه جزو محلّه است و خانه جزو كوچه است، و جميع اهل مداين و مساكن امت‏ها اجزاى اهل معموره‏اند.44
نگاه و رويكرد ديگر در طبقه‏بندى نظام‏هاى سياسى كه از اهميت بيش‏ترى برخوردار است و صدرالمتألهين نيز اهتمام ويژه‏اى به آن داشته است، تفكيك و تمايز نظام‏هاى سياسى به لحاظ ارزش‏ها، غايات و اهدافى است كه هر نظامى آن را تعقيب مى‏كند. به اعتقاد ملاصدرا، هر جامعه نظام سياسى متناسب با خودش را دارد، بنابراين امكان اين‏كه هيأت حاكمه‏اى برخلاف عقايد و تمايلات اكثريت قدم بردارد، عملاً وجود ندارد. از نوع انسان‏شناسى ويژه ملاصدرا مى‏توان انتظار چنين نتيجه‏اى را داشت. وى به مختار بودن انسان‏ها اعتقاد راسخ دارد، بنابراين خود انسان‏ها هستند كه تصميم مى‏گيرند چگونه زندگى كنند:
ثم اعلم ان كل ما فى عالم الملك والملكوت له طباع خاص [... ]الّا الانسان فانّه مسخّر للاختيار، [... ]فالمختاريّة مطبوعةٌ فيه، اضطراريّةٌ له؛ بدان كه هرچه در عالم ملك و ملكوت است، داراى طبع ويژه‏اى است [.... ]به جز انسان، زيرا انسان در اختيار نيروى خويش است [...] بنابراين مختاريّت در طبع انسان قرار داده شده و اضطرارىِ وجود او گشته است.45
البته خداوند براساس عنايت و قاعده لطف و از طريق ارسال انبيا و رهبران الهى راه درست و هدايت و كمال را به انسان‏ها نشان مى‏دهد و آن‏ها مى‏توانند اين راه را برگزينند. ملاصدرا در باب تناسب نظام سياسى هر جامعه با خواست و تمايلات مردم آن جامعه چنين مى‏گويد:
از آن‏چه آمد اين معنا استفاده مى‏شود كه خداوند - تبارك و تعالى - به هركسى ولايتى را داده است كه استحقاق آن را داشته است. در واقع، اين يك مسئله ذاتى و فطرى است؛ ذاتى كه فرمان «كن» را شنيد و اطاعت كرد. بنابراين، كسى كه ولايت خدا را داشت و دوست‏دار ملاقات پروردگار بود و اوامر شرعى و تكاليف دينى را اجرا كرد، چنين كسى از ولايت الهى برخوردار است و البته خداوند به صالحان ولايت مى‏دهد، و كسى كه از تكاليف دينى و اوامر شرعى تجاوز كرد، طغيان كرده است و ولايت طاغوت‏ها را پذيرفته است و هواى نفس را پيروى كرده است. با توجه به اين‏كه براى هر نوع از هواى نفس، طاغوتى است خداوند به اين اشخاص، ولايتى را مى‏دهد كه خود خواسته‏اند. براى هر شخصى، معبودى است كه در دنيا و آخرت با آن قرين و هم‏نشين است. و ما على‏الرسول إلّا البلاغ المبين. خداوند ما را از شرّ شياطين و پيروى هواى نفس نجات دهد و ما را از بندگان صالح خود قرار دهد؛ كسانى كه در روز قيامت با رحمت خويش از آن‏ها سرپرستى خواهد كرد.46
صدرالمتألهين معتقد است كه پذيرش ولايت اللَّه يا طاغوت تابع خواست و اراده خود انسان‏ها است و فقط صالحان به ولايت اللَّه گردن مى‏نهند. از همين پايگاه ارزشى است كه ايشان نيز هم‏چون ساير فيلسوفان سياسى مسلمان نظام‏هاى سياسى را به دو گروه فاضله، و غيرفاضله تقسيم مى‏كند. نظام سياسى فاضله، در تمامى انواع و اقسام خود - كه در ادامه بيان خواهد شد - در پيوند با امت فاضله، مدينه فاضله، رياست فاضله و اجتماع فاضله شكل مى‏گيرد و همه اين‏ها در تعاون با يك‏ديگر به دنبال تحقق يك هدف و غايت، يعنى وصول به خير افضل و كمال نهايى هستند، در حالى كه نظام سياسى غيرفاضله اعم از جاهله، ظالمه، فاسقه و ... در پيوند با امت غيرفاضله، مدينه غيرفاضله، رياست غيرفاضله و اجتماع غيرفاضله شكل مى‏گيرد و همه اين‏ها در تعاون با يك‏ديگر به دنبال نيل به سعادت‏هاى پندارى و در واقع شرور هستند:
و خير افضل و كمال اقصى رسيده مى‏شود به مدينه فاضله و امت فاضله كه همه شهرهاى آن امت اعانت مى‏نمايند يك‏ديگر را بر نيل غايت حقيقيّه و خير حقيقى، نه در مدينه ناقصه و امت جاهله كه در رسيدن به شرور يك‏ديگر را اعانت نمايند.47
در واقع، تمامى نظام‏هاى سياسى به دنبال تأمين سعادت مى‏باشند. تنها مسئله‏اى كه در اين‏جا وجود دارد اين است كه در نظام‏هاى غيرفاضله، سعادت‏حقيقى جاى‏خود را به سعادت‏هاى پندارى، توهمى و خيالى مى‏دهد. در فلسفه سياسى فارابى نظام‏هاى سياسى غيرفاضله به سه دسته فاسقه، ضاله و جاهله، و هر يك از اين‏ها نيز به شش نوع ضروريه، نذالة، خسيسه، كراميه، تغلبيّه و حريه تقسيم مى‏شوند.48 صدرالمتألهين تا آن‏جا كه نگارنده تفحص كرده، از نظام‏هاى سياسى غيرفاضله جاهله، فاسقه و ظالمه سخن گفته است:
[
رئيس اول به ]قوّه حسّاسه و محركه‏اش، مباشر سلطنت گردد و احكام الهيّه را جارى گرداند و با دشمنان خدا محاربه كند و دفع كند دشمن را از مدينه فاضله و با مشركين و فاسقين از اهل مدينه جاهله و ظالمه و فاسقه مقاتله كند تا برگردند به سوى امر خدا.49

4 - حكومت و فضيلت‏

قبل از اين‏كه به تبيين نظام‏هاى سياسى فاضله بپردازيم، ناگزيريم اين پرسش را مورد تأمل قرار دهيم كه آيا فيلسوفان سياسى مسلمان كه از مدينه فاضله سخن گفته‏اند، قصد تحقق آن را داشته‏اند يا خير؟ برخى معتقدند: فيلسوفان مسلمان كه از مدينه فاضله سخن به ميان آورده‏اند، قصد تحقق آن را نداشته‏اند.50 به نظر نگارنده، چنين نيست و حداقل درباره متفكر مورد بحث ما، يعنى صدرالمتألهين اين ادعا صدق نمى‏كند.
يكى از دلايلى كه بر صحت مدعاى مذكور مى‏توان اقامه كرد، توجه ملاصدرا به تفكيك نظام سياسى فاضله در زمان‏هاى مختلف است. وى نظام سياسى عصر پيامبرصلى الله عليه وآله، نظام سياسى عصر حضور ائمه‏عليه السلام و نظام سياسى عصر غيبت را به تفكيك مورد تأمل قرار داده و براى دوره غيبت، زعامت سياسى مجتهدان را پيشنهاد كرده است. به راستى، اگر متفكر به دنبال تحقق طرح پيشنهادى خود نيست، پس چرا به خود زحمت مى‏دهد و اين مباحث را به تفكيك بيان مى‏كند؟
پژوهش‏گر مورد بحث با عطف توجه به نظريه صدرالمتألهين درباب ولايت سياسى مجتهدان چنين ادعا مى‏كند كه: «فيلسوف مسلمان آن‏گاه كه تدبير سياسى را به عهده اصحاب فقه و شريعت وامى‏نهد، در نظر و عمل حاشيه‏گزينى و انزواى خود را نيز تأييد مى‏كند».51 البته اين مدعا ضمن نفى ادعاى قبلى مبنى بر عدم قصد تحقق نظام سياسى فاضله، بحث ديگرى را به پيش مى‏كشد كه نگارنده در جاى ديگرى به آن پرداخته است. در اين مجال به اين نكته اكتفا مى‏كنيم كه ميان تبيين نظام سياسى فاضله عصر غيبت از سوى فيلسوفان با اين‏كه چرا آن‏ها خود را در رأس قرار نداده و مجتهدان را براى زعامت پيشنهاد كرده‏اند، هيچ رابطه‏اى وجود ندارد، بلكه ضريب بالاى سلامتى طرح پيشنهادى را بيان مى‏كند.
نكته ديگرى كه قبل از ارائه نظام‏هاى سياسى فاضله پيشنهادى ملاصدرا توجه به آن ضرورت دارد، مبانى خاصى است كه متفكرانى از قبيل خود وى در ارائه نظام‏هاى سياسى به آن‏ها توجه داشته‏اند. صدرالمتألهين در شرح اصول كافى ذيل توضيحات مربوط به حديث 427، به خلاصه و كليات اين مبانى اشاره كرده است. براساس توضيحات وى، بايد اصول زير به عنوان بنيادهاى تفكر حكمت سياسى متعاليه مد نظر باشد كه عبارت‏اند از:
1 -
ما انسان‏ها را خالق و صانعى است كه بر هر چيزى قادر و توانا مى‏باشد؛
2 -
آفريننده ما از جسم داشتن و تعلق به مواد و اجسام و از اين‏كه با چشم ديده شود و يا با يكى از حواس پنجگانه ادراك گردد، برتر و متعالى است؛
3 -
خالق ما حكيم و داناى بر راه‏هاى خير و منفعت در نظام وجود، و جهات نفع و آسايش خلق در زندگى و قوام و بقا و پايدارى آن‏ها است؛
4 -
خداوند را در ايجاد و تأثير و خلق و اداره امور وسايطى است؛ چون مباشرت بى‏واسطه افعال و پرداختن به مواد و كثرات بر واحد حقيقى، محال و ممتنع است؛
5 -
مردمان در زندگانى و معادشان نياز به كسى دارند كه كارهاى آنان را اداره كرده، راه زيستن در دنيا و رهايى از شكنجه و عذاب در جهان ديگر را به ايشان بياموزد:
و خلاصه، انسان در وجود و بقايش ناگزير از مشاركت است، و مشاركت تمام نمى‏شود جز به معامله، و معامله را ناگزير از سنت و قانون عدل است، و سنت و عدل را ناچار از سنت گذار و قانون‏گذار عادل است، و جايز نيست كه مردمان را با آرا و هوس‏هاشان در آن حال رها كنند تا منجر به اختلاف گشته و هركه آن‏چه به نفعش است عدل، و آن‏چه به ضررش است ظلم و جور پندارد.52
6 -
لازم است كه برپا دارنده عدل و قانون‏گذار، بشر باشد و نه فرشته؛
7 -
اين قانون‏گذار بايد ويژگى منحصر به فردى داشته باشد تا از طرفى، به سبب آن از ديگران متمايز باشد و از طرف ديگر، به كمك آن مردم او را بشناسند. اين ويژگى عبارت از «معجزه» است و شخص واجد اين ويژگى پيغمبر مى‏باشد؛
8 -
پيامبر «قانون عدل» را از سوى خدا براى انسان‏ها مى‏آورد.
با اين پيش فرض‏ها و مبانى، نظام سياسى فاضله از نگاه صدرالمتألهين در سه صورت و سطح انبياء، ائمه و فقهاى واجد شرايط ترسيم شده است.
وى اشراق دهم از مشهد پنجم شواهدالربوبيه را به بيان صفاتى اختصاص داده است كه به تعبير وى، «ناچار شخص پيامبر به نام رئيس اول بايد داراى آن‏ها باشد».53
صدرالمتألهين در موارد متعدد، از امامت و ولايت سياسى ائمه سخن گفته است. مهم‏ترين اثر وى در اين رابطه «شرح اصول كافى»، به ويژه بسط و توضيح احاديث كتاب الحجّة اين كتاب است. ايشان در ذيل حديثى از امام صادق‏عليه السلام كه از حضرت سؤال مى‏شود كه آيا ممكن است زمين باشد و امامى در آن نباشد؟ حضرت پاسخ مى‏دهد: خير. سؤال كننده ادامه مى‏دهد كه آيا دو امام در يك زمان مى‏شود؟ حضرت مى‏فرمايد: خير، جز آن‏كه يكى از آن‏ها خاموش باشد، به تفصيل آراى شيعه و غيرشيعه را در مسئله امامت بيان نموده و ادله هر يك را نقد و بررسى كرده است:
زمين را ناگزير پس از منقضى شدن زمان نبوت، امامى است كه تمامى امت چه پيشينيان و چه پسينيان جز افرادى اندك كه در خور اعتنا نيستند، با اختلاف‏شان در آن‏كه نصب و گماشتن او از جهت شنيدن روايت و يا از جهت عقل برعهده ما است و يا از جهت عقل بر عهده خداوند است، اتفاق و همآهنگى دارند: نخستين، مذهب تمامى اهل سنت و بيشتر از معتزليان است و دوم، مذهب جاحظ و كعبى و ابوالحسن بصرى است و سوم، مذهب شيعه كه رحمت الهى بر آنان باد، مى‏باشد.54
طبق تأكيد صدرالمتألهين، استدلال عقلى شيعه درباب امامت، قاعده لطف است. البته اين قاعده در دو مرحله استفاده مى‏شود: نخست، مرحله اصل وجود امام است، خواه تصرف بكند يا نكند؛ مثل زمانى كه امام در غيبت به سر مى‏برد و دوم، تصرف ظاهرى امام است كه عدم آن، به سبب بندگان و بدى اختيار آنان مى‏باشد، «به‏طورى كه او را كوچك شمرده و يارى‏اش را رها نمودند».55 هم‏چنين ايشان در همين بحث، مسئله انتخاب و نصب امام را نيز بيان كرده است. به نظر وى، مردم در تعيين امام نقشى ندارند، اگرچه - چنان‏كه گفته شد - در يارى و يا عدم يارى امام نقش دارند و از اين‏رو، در كارآيى و مقبوليت اجتماعى صاحب نقش هستند.
امامت كه باطن نبوت است تا قيامت باقى است، و در هر زمانى بعد از زمان رسالت ناگزير از وجود ولى‏اى است كه خداى را بر شهود كشفى پرستش كرده و علم كتاب الهى و ريشه علوم علما و مجتهدان نزد او باشد، و او را رياست مطلق و امامت در امر دين و دنيا باشد، خواه عموم مردم او را اطاعت كنند و يا سركشى نمايند، و مردمان او را قبول داشته باشند و يا انكارش نمايند، هم‏چنان كه رسول، رسول است، اگرچه هيچ‏كس به رسالت او ايمان نياورد، چنان‏كه حضرت نوح اين چنين بود، هم‏چنين امام هم امام هست، اگرچه حتى يك نفر از مردم او را اطاعت ننمايد. اين‏گونه نيست كه اگر پزشك بيماران را معالجه نكرد و بهبودى نبخشيد پزشك نيست.56
وى در پايان شرح مفصل خود بر حديث مذكور، نتايجى را جمع‏بندى كرده كه عبارت‏اند از: 1 - دانشمند حقيقى و عارف ربانى را ولايت بر دين و دنيا و رياست بزرگ است؛ 2 - زنجيره عرفان الهى و ولايت مطلقه هيچ‏گاه قطع نمى‏شود؛ 3 - آبادانى جهان و بقاى انواع در آن، بستگى به وجود عالم ربانى دارد؛ 4 - اين قائم به حجت الهى لازم نيست كه ظاهرى مشهور مانند حضرت على‏عليه السلام در هنگام عهده‏دارى خلافت ظاهرى داشته باشد، چه بسا كه پنهان و پوشيده باشد و 5 - علم و دانش با بينايى حقيقى به يك‏باره از سوى خداوند متعال به ايشان عطا شود.57
دليل اصلى بر ولايت سياسى پيامبران، ائمه و مجتهدان در عصر غيبت امام داشتن تخصص و دانش است:
آشكار است كه سياست‏مدار و پيشوا و امام، اين مقام را به خاطر تخصص و فنّى كه دارد، داراست، خواه ديگران از او بپذيرند و سخن او را گوش فرا دارند و يا نپذيرند، و طبيب در اثر تخصص و دانش خود و توانايى كه در معالجه بيماران دارد، طبيب است، حال بيمارى باشد و يا نباشد و طبيب بودن او را نبودن بيمار از ميان نبرد.58
دليل ديگر، قاعده لطف است كه نيازمند بحث مستقلى است. صدرالمتألهين بر زعامت مجتهدان در عصر غيبت تصريح كرده، مى‏گويد:
بدان كه نبوت و رسالت از جهتى منقطع مى‏گردد و از جهتى ديگر باقى است [... ]ولى خداى متعال حكم مبشرات و الهامات و حكم ائمه معصومين و هم‏چنين حكم مجتهدين باقى گذاشت، اما اسم و نام نبى و رسول را از آنان سلب فرمود، ولى حكم آنان را تأييد و تثبيت نمود و آنان را كه علم به احكام الهى ندارند، مأمور نمود كه از اهل علم و اهل ذكر سؤال كنند [.... ]و بنابراين، مجتهدين پس از ائمه معصومين بدان‏گونه كه از طريق اجتهاد دريافته‏اند، فتوا مى‏دهند، هرچند در فتاوا با هم اختلاف داشته باشند [.... ]هم‏چنين براى هر فردى از مجتهدين از طريق ادله تفصيليه‏اى كه در دست آنان است، راه و روش و منهجى قرار داده است و آن راه و روش همان است كه دليل او آن را در اثبات حكم تعيين نموده و عدول و انحراف از آن راه را بر وى حرام كرده است.59
ممكن است گفته شود كه در عبارت‏هاى مذكور بر بُعد ولايت سياسى مجتهدان تأكيد نشده است، بلكه عبارت ملاصدرا مى‏تواند در بُعد ولايت افتا ظهور داشته باشد. در پاسخ مى‏گوييم كه اوّلاً: سياق بحث، رياست بر امور دينى و دنيوى و تعيين مصلحت اين دو است؛ ثانياً: از آن‏جا كه خلافت و حكومت براى پيامبر و امام بود، طبق عبارت فوق مى‏توان آن‏را براى مجتهدان هم كه جانشين پيامبر و ائمه هستند، استظهار كرد؛ ثالثاً: در عبارت مذكور به ولايت قضايى تصريح نشده است، اما مى‏دانيم كه در داشتن ولايت قضايى براى مجتهدان اتفاق‏نظر وجود دارد و رابعاً: فقرات قبلى كه از ملاصدرا آورديم و در آن‏ها، بر زعامت ولايت سياسى دانايان در همه ادوار تأكيد شده است. طبيعى است كه اين مستندات شامل مجتهدان هم مى‏شود و يا به عبارت ديگر، تصريح وى در باب زعامت مجتهدان در فقدان نبى و امام، مفسّر مستنداتى است كه در آن‏ها از سرورى حكما و دانايان سخن رفته است. به برخى ديگر از اين موارد در اين‏جا اشاره مى‏كنيم:
حكيم الهى و عارف ربانى، سرور عالم است و به ذات كامل خود كه منور به نور حق است و فروغ‏گيرنده از پرتوهاى الهى است، سزاوار است تا نخستين مقصود خلقت باشد و فرمان‏روا بر همگى خلايق، و مخلوقات ديگر به طفيل وجود او موجود و فرمان‏بردار اوامر اويند.
تذكر اين نكته ضرورى است كه مراد صدرالمتألهين از «مجتهد» كسى است كه علاوه بر معرفت كامل به اسلام، در تمامى ابعاد آن انسان خودْساخته و يا به تعبير خود وى «حكيم الهى و عارف ربانى» باشد. وى در جاى جاى آثار خود اين نكته را متذكر شده است كه الفاظى چون «حكيم»، «فقيه» و «شيخ» لازم است در معناى اصلى خود به كار رود، نه در معانى جعلى و تحريف شده.60

5 - مبناى مشروعيت نظام سياسى‏

اگر بخواهيم از مفاهيم مصطلح در ادبيات سياسى امروز استفاده كنيم، مى‏توانيم بگوييم مبناى مشروعيت حاكم اسلامى نصب به اسم در مورد معصومين‏عليهم السلام، و به اوصاف در مورد فقها از سوى خداوند متعال است، اما تشكيل حكومت و تأسيس نظام سياسى بدون پشتوانه مردمى ممكن نيست. درست است كه پيامبر، امام و مجتهد سرور عالميان هستند، اما اين مربوط به مقام ثبوت مى‏باشد. سرورى ظاهرى وابسته به مقبوليت مردمى و اقبال عمومى است. بنابراين، نظام سياسى مورد نظر ملاصدرا دو پايه يا دو ركن دارد: 1 - ركن و پايه الهى كه مربوط به مشروعيت و نصب حاكمان و رهبران از سوى خداوند مى‏باشد و 2 - ركن و پايه مردمى كه مربوط به تأسيس نظام سياسى و حكومت اسلامى است. پيش از اين، عبارتى از ملاصدرا آورديم كه گفته بود: حكومت و ولايت در هر جامعه‏اى همان چيزى است كه مردم انتخاب كرده‏اند. و اينك موارد ديگرى را مى‏افزاييم:
امامت امام، فلسفه فيلسوف و سرورى سروران در اثر نبودن وسايلى كه بدان خواست‏هاى خود انجام توانند داد و يا نبودن افرادى كه لازم است تا در راه تحقق اهداف‏شان به كار گيرند، فساد نپذيرد و تباهى نگيرد.61
ايشان در ادامه، در جايى ديگر مى‏گويد:
اين سزاوارى سرورى در او، وديعه خدايى است و فرقى نمى‏كند كه ديگران او را بشناسند و فرمانش برند و يا نشناسند و منكرش باشند و بسا پيش آيد كه چنين كسى در اثر ناخودنمايى ميان مردمان، حتى قُوت روزانه خود را نداشته باشد.62
بنابراين، نظام سياسى نبى، امام و حكيم مجتهد، نظامى مبتنى بر مشروعيت الهى و مقبوليت و رضايت مردمى است. در سخنى از صدر المتألهين چنين آمده است:
چنان‏كه براى همه خليفه است كه واسطه است ميان ايشان و حق تعالى، بايد كه براى هر اجتماع جزئى، واليان و حكّامى باشند از جانب آن خليفه، و ايشان پيشوايان و علمااند و چنان‏كه مَلَك، واسطه است ميان خدا و پيغمبر، و پيغمبر واسطه است ميان مَلَك و اوليا كه ائمه معصومين باشند، ايشان نيز واسطه‏اند ميان نبى و علما، و علما واسطه‏اند ميان ايشان و ساير خلق، پس عالم به ولى قريب است و ولى به نبى و نبى به ملك و ملك به حق تعالى، و ملائكه و انبيا و اوليا و علما را در درجات قرب، تفاوت بسيار است.63

خاتمه‏

با توجه به آنچه آمد مى توانيم عناصر و اجزاى حكمت سياسى متعاليه و ويژگى‏هاى مهم آن را كه به نظر مى‏رسد صدر المتألهين سامان داده و مقدمه‏اى براى به فعليت رسيدن انديشه سياسى فضيلت محور و اخلاقى در قرون بعدى شده است، به شرح زير ارائه دهيم:
1 -
مكتب حكمت سياسى متعاليه، مكتبى خدامحور است. در اين مكتب، خداوند متعال در متن زندگى فردى و اجتماعى حضورى جدى و اصلى دارد. عناصر جدى هستى در اين تفكر عبارت از خدا، انسان و طبيعت است. همان‏گونه كه به رابطه انسان با انسان و انسان با طبيعت توجه مى‏شود، به رابطه انسان با خدا نيز توجه مى‏شود، از اين رو انسان خليفه خدا بر روى زمين قلمداد مى‏گردد و حاكميت اصلى از آنِ خداست.
2 -
در مكتب حكمت سياسى متعاليه، انسان مسافرى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او در حركت است و دنيا يكى از منازل و مراحل سفر انسان مى‏باشد.
3 -
پيامبران، امامان و مجتهدان براى هدايت و راهنمايى اين مسافر (انسان) از سوى خداوند وظيفه دارند. برهان لطف و عنايت بارى تعالى زمينه‏ساز استدلال‏هاى كلامى اين مدعا مى‏باشد. چنان‏كه خداوند متعال مثلاً با ارسال باران به زيست انسان در طبيعت كمك مى‏كند، هم‏چنين كسانى را كه صلاح دنيا و آخرت را به انسان‏ها معرفى كنند به سوى آنان مى‏فرستد.
4 -
رهبران الهى هدايت انسان را در زندگى دنيايى وى بر عهده دارند، بنابراين دين و دنيا، دين و سياست، دنيا و آخرت و عالم ماده و معنا مكمّل يك‏ديگر و بلكه لازم و ملزوم هم هستند. سياست بدون شريعت هم‏چون جسد بدون روح است.
5 -
مكتب حكمت سياسى متعاليه مكتبى غايت مدار، فضيلت‏گرا و هدف محور است. در اين تفكر، همه عناصر فكرى و عملى به سوى خدا، قيامت و خير و سعادت و تكامل انسان تنظيم شده‏اند. «خير» چيزى است كه انسان را به خدا مى‏رساند. بالاترين علوم، علم الهى است و بهترين نيت‏ها و انگيزه‏ها، آن است كه الهى باشد. هر كس به خدا نزديك‏تر است مى‏تواند سكان‏دار جامعه و رهبر و هادى آن باشد. مقصود اصلى از وضع قوانين و مقررات و تشكيل حكومت، سوق دادن آدميان به سوى بارى تعالى است.
6 -
در مكتب حكمت سياسى متعاليه دنيا هدف نيست، بلكه ابزارى است كه براى رسيدن به آخرت ضرورى بوده و مورد توجه قرار مى‏گيرد. بر همين اساس است كه به نظر ملاصدرا، آن‏چه موجب حفظ حيات مى‏شود، از افضل اعمال دنيوى به شمار مى‏آيد، بنابراين در اين مكتب هيچ‏گونه بى‏توجهى به امور دنيوى نمى‏شود، زيرا بدون سامان‏دهى به امور دنيوى نمى‏توان به آخرت رسيد.
7 -
با توجه به شاخص‏هاى پيش گفته، نظام سياسى مورد نظر صدر المتألهين نظامى دينى است. در عصر رسالت، پيامبر در رأس نظام سياسى است و در عصر امامت، امام معصوم در رأس نظام سياسى مى‏باشد و در عصر غيبت، حكيم الهى و مجتهد جامع الشرايط در رأس نظام سياسى قرار دارد.
8 -
از محتواى انديشه سياسى ملاصدرا، نظريه انتصابى بودن رهبرى در عصر غيبت قابل استخراج است. البته انتصابى بودن رهبرى به معناى ناديده گرفتن مردم نيست، بلكه انتصاب الهى در مقام ثبوت، و نقش مردم در مقام اثبات حائز اهميت است. اگر يارى مردم نباشد رهبر الهى در عرصه رهبرى نمى‏تواند اعمال قدرت كند.
9 -
نظام سياسى مبتنى بر حكمت سياسى متعاليه تا زمانى از مشروعيت برخوردار است كه براساس قانون الهى قدم بر دارد. ضامن اين رفتار، سيروسلوك و مراقبت دايمى حكيم مجتهد است. سه سفر نخست از اسفار اربعه، مقدمات لازم براى رسيدن به مرحله رهبرى مى‏باشد. پس از طى موفقيت‏آميز آن سه مرحله، نوبت به مرحله چهارم و هدايت و راهبرى مردم مى‏رسد.
10 -
كانون و نقطه مركزى حكمت سياسى متعاليه كه در بيان فيلسوفان سياسى پيش از صدرالمتألهين از قبيل فارابى و ابن‏سينا وجود ندارد، همان سفر چهارم است. روشن است كه تمايزات حكمت سياسى متعاليه با حكمت سياسى مشايى و اشراقى بايد جداگانه مورد بحث قرار گيرد.
11 -
حركت جوهرى با ظرفيت بالاى تحول‏آفرين خود، در ابعاد سياسى و اجتماعى مى‏تواند هسته مركزى ديگرى براى مكتب حكمت سياسى متعاليه باشد كه هنوز مورد تأمل جدى قرار نگرفته است.

پى‏نوشت‏ها

1. حجةالاسلام دکتر نجف‏لك‏زايى، استاديار گروه علوم سياسى دانشگاه باقرالعلوم‏ عليه السلام.
2.
عبدالله جوادى آملى، آواى توحيد، ص 12.
3.
براى مطالعه بيشتر، ر.ك: نجف لك زايى، انديشه سياسى صدر المتألهين، بوستان كتاب قم، 1381.
4.
صدرالدين شيرازى، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكماليّة، تصحيح و تحقيق و مقدمه سيد محمد خامنه‏اى، ص 295.
5.
همان، ص 14.
6.
ابونصر فارابى، احصاء العلوم، ترجمه حسين خديو جم، فصل پنجم (علم مدنى و علم فقه و علم كلام).
7.
درباره منابع انديشه سياسى صدرالمتألهين، نك: نجف لك‏زايى، پيشين، ص 60 - 74.
8.
براى اطلاع بيشتر از ديدگاه والرستين و جان فوران و تفصيل مطالب ذكر شده درباره سير انحطاط ايران از اواخر عصر صفوى به بعد، ر . ك: جان فوران، مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعى ايران از صفويه تا سال‏هاى پس از انقلاب اسلامى)، ترجمه احمد تدين. هم‏چنين درباره اظهار نظرهاى سلبى مربوط به انديشه سياسى صدرالمتالهين، ر.ك: نجف لك زايى، پيشين.
9.
سيد جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران، ص 271.
10.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد اردكانى، به كوشش عبداللّه نورانى، ص 572 - 573 .
11.
همان، ص 573 - 574 .
12.
همان، ص 574 .
13.
سيد جواد طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، فصل ششم (امتناع تأسيس انديشه سياسى بر مبناى انديشه عرفانى)، ص 137 - 159 .
14.
همان، ص 138.
15.
مرتضى مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى (بخش عرفان)، ص 193.
16.
همان.
17.
همان، ص 188.
18.
همان، ص 226.
19.
صدرالدين شيرازى، الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة العقلية، ج 1، ص 13 .
20.
صدرالدين شيرازى، رساله سه اصل، ص 74.
21.
همان، ص 75.
22.
همان، ص 8 .
23.
محسن بيدارفر، عرفان و عارف‏نمايان، ترجمه كتاب «كسر اصنام الجاهلية»، ص 130 - 131.
24.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ص 557 - 558.
25.
همان، ص 568 - 569 .
26.
همان، ص 571.
27.
صدرالدين شيرازى، الشواهد الربوبيه، به اهتمام و مقدمه سيد جلال‏الدين آشتيانى، ص 361 .
28.
بقره (2) آيه 201.
29.
جواد مصلح، ترجمه و تفسير الشواهد الربوبيه، ص 469 - 470.
30.
همان، ص 493.
31.
همان، ص 494.
32.
همان، ص 494 - 495.
33.
جواد مصلح، پيشين، ص 496.
34.
صدرالدين شيرازى، شرح اصول كافى، ترجمه محمد خواجوى، ص 477.
35.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ص 557 - 558 .
36.
همان، ص 576 - 577 .
37.
همان، ص 577 .
38.
همان، ص 568 - 569 .
39.
صدرالدين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 6 ، ص 268 - 269.
40.
همان.
41.
صدرالدين شيرازى، رساله سه اصل، در اين رساله، همين سه اصل به تفصيل بحث شده است.
42.
همان، ص 13.
43.
همان، ص 18.
44.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسينى اردكانى، به كوشش عبداللَّه نورانى، ص 560 .
45.
صدرالدين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، به كوشش و تصحيح محمد خواجوى، ج 7، ص 180 - 181.
46.
همان، ج 5، ص 46.
47.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ص 561 .
48.
ابونصر فارابى، السياسة المدنيّه، ترجمه و شرح حسن ملكشاهى، ص 265 - 289.
49.
صدرالدين شيرازى، پيشين، ص 563 .
50.
سيد جواد طباطبايى، پيشين، ص 328.
51.
همان، ص 326.
52.
صدرالدين شيرازى، شرح اصول كافى، ترجمه و تعليق محمد خواجوى، ص 375 - 380.
53.
صدرالدين شيرازى، الشواهد الربوبيه، ص 488 - 490.
54.
شرح اصول كافى، ص 461.
55.
همان، ص 468.
56.
همان، ص 469.
57.
همان، ص 471.
58.
محسن بيدارفر، عرفان و عارف نمايان، ترجمه كتاب «كسر اصنام الجاهلية»، ص 69.
59.
صدرالدين شيرازى، شواهد الربوبيه، ص 509 - 510 .
60.
محسن بيدارفر، پيشين، 61 - 63.
61.
محسن بيدارفر، عرفان و عارف نمايان، ترجمه كتاب «كسر اصنام الجاهلية»، ص 69.
62.
همان، ص 73 - 74.
63.
صدرالدين شيرازى، مبدأ و معاد، ص 569 .

منبع: فصلنامه علوم سیاسی، شماره 26