برخي ذخاير فکري و معرفتي هستند که بدون ايجاد جنجال، بدون حضور مداوم در رسانه و عدم درگير شدن با مسائل بياهميت، در گوشهاي نشسته و جامعه را از برکت فکر خويش سيراب ميسازند. سيد مصطفي محقق داماد يکي از اين ذخاير معاصر است که در يک اعتکاف شکوهمند علمي به سر ميبرد و آرام و متين، به مطالعات و تحقيقات خود در حوزه حقوق، فقه، فلسفه و منطق ميپردازد. حتي دفتر کار ايشان در فرهنگستان علوم و دايرهالمعارف بزرگ اسلامي نيز حاکي از اين آرامي و متانت است. چيزي که امروزه در اين بلبشوي التقاط علم و سياست، کمتر يافت ميشود و اگر يافت شود، شيرين و چشيدني است! محضر حضرت محقق داماد همواره براي من بسان فرصتي براي سعه علم و تکريم دانش بوده است. دانشمندي که کم سخن ميگويد، اما به موقع سر سخن را ميگشايد. براي گفتوگو با وي بهانههاي زيادي وجود دارد، اما گزينشگري وي همچون آزموني دشوار است. اما نوبت که به ميرداماد رسيد، دکتر محقق داماد با اندک تأملي، به درخواست مصاحبه، پاسخ مثبت دادند. ايشان دو سال پي در پي است که جايزه کتاب سال جمهوري اسلامي در بخش فقه را از آن خود ميکند و برگزيدگي در بخش قواعد فقه جشنواره فارابي را نيز در پرونده تأليفي و تحقيقي خويش دارد. اين را هم بگويم که در سال 1383 همايشي تحت عنوان «دو حکيم استرآباد» در گرگان برگزار شد که آيتالله دکتر سيد مصطفي محقق داماد، دبير علمي اين همايش بود. در اين همايش دو روزه متفکران و محققان فلسفه اسلامي راجع بهانديشههاي ميرداماد و ميرفندرسکي به بحث و تبادل نظر پرداختند. دکتر محقق داماد در اين گفتوگو نيز به ميرداماد ميپردازد و اين فيلسوف را از نادرههاي تاريخ فلسفه اسلامي برمي شمارد. مشروح اين گفتوگو را از نظر ميگذرانيد.
جناب آقاي دکتر! به عنوان نخستين پرسش بفرمائيد که جايگاه ميرداماد در فلسفه اسلامي و حکمت شيعي چگونه جايگاهي است؟
اجازه بدهيد قبل از پاسخ به پرسش شما، مقدمهاي را عرض کنم. در تاريخ تفکر اسلامي مسألهاي وجود دارد که شبيه به يک قاعده در تاريخ انديشه اسلام است. در عالم اسلام وقتي يک عالم و متفکر ابهت و عظمت پيدا ميکند، ابهت او تا مدتي جريان انديشه را متوقف ميسازد. بهرغم اينکه آن عالم پرابهت، فکر با برکتي دارد، اما گويي مشتي بر سر مغزها فرود ميآيد و تا مدتي فکرها و انديشههاي ديگر به کما فرو ميروند. درست مثل اينکه صداي مهيبي برخيزد و از آن صدا همه گوشها کر شود و مغزها از کار افتد! در تاريخ انديشه اسلامي ما نظير اين را فراوان داريم که ابهت و عظمت فردي چه از جهت علمي و چه از جهت سياسي، تا مدتها همه چيز را از خود متاثر سازد. در بحث اجتهاد و گستره علوم عقلي ما دو نفر از اين دست عالمان را ميتوانيم مثال بزنيم. يکي «شيخ طوسي» است که در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، به مثابه يک ستاره درخشان، به اجتهاد شيعي ساختار بخشيد. شيخ طوسي در «مقدمه مبسوط» به اين نکته اشاره ميکند که عدهاي ميگويند شيعه اجتهاد ندارد، ولي من ميخواهم با تاليف مبسوط، اجتهاد و تفقه شيعي را تبيين کنم. انصافا اين کار را هم با بنيادگذاري متد «تفريع فروع بر اصول» انجام ميدهد و با کار خودش چنان هنگامهاي به پا کرد که ما تا يک قرن پس از او، کار جديدي در اين زمينه نميبينيم. تمام کساني که تا يک قرن پس از شيخ طوسي ظهور کردند، همگي پيرو و مقلد او بودند. اولين نفري که نقد شيخ طوسي را آغاز ميکند، عالمي است که به نظر من آنگونه که ميگويند، نوه شيخ طوسي نبوده، بلکه نتيجه وي بوده است. اين عالم ناماش «ابن ادريس حلي» است. کار محمد ابن ادريس حلي در حوزه تماما مصروف به نقادي جدش شيخ طوسي بوده، به نحوي که همه آراء او را به چالش کشيد و زير سوال برد. اين نقد ابن ادريس باعث آن شد که نقادي شيخ طوسي آزاد شود. ما در سياست نيز اين مسأله را به وضوح ميبينيم. جوامعي موفقتر هستند که بزرگان خود را به نقد کشيدهاند. شما اگر چين را ببينيد، متوجه ميشويد که احترام «مائو» را حفظ کردند ولي نقادي او را شروع کردند و امروزه ميبينيد که به چه موفقيتهايي رسيدهاند. آنها اگر فقط مقلد مائو بودند، به اينچنين مقامي نميرسيدند. البته ما در سياست سخن نگوئيم و به اجتهاد بازگرديم. به نظر من شجاعت ابن ادريس در نقد شيخ طوسي، باعث تحول بزرگي در اجتهاد شيعي شد. البته پس از وي نيز «علامه حلي» در قرن هشتم بزرگ شد و هنگامهاي گشت و همگان را به سکوت و تقليد فرو برد.
آيا اين مسأله تنها در کلام شيعي قابل رصد است يا اينکه در ديگر شعبات دانش در عالم اسلام نيز قابل مشاهده است؟
نه! اتفاقا ما در فلسفه اسلامي نيز مشابه همين اتفاقي که در فقه شيعي رخ داده را مشاهده ميکنيم. «ابن سينا» يکي از هنگامههاي علوم عقلي در تاريخ انديشه اسلامي است. چيزي نگذشت که «امام فخر رازي» نقد ابن سينا را آغاز کرد و همو بود که به تمام نظريات ابنسينا خرده گرفت، اما «خواجه نصيرالدين طوسي» ظهور کرد و از تمامي نظريات ابنسينا دفاع کرد. البته ذکر اين نکته ضروري است که خواجه طوسي مقلد صرف ابنسينا نبود و به دليل تأليفات و تصنيفاتي که دارد، از خود وجهه يک انديشمند مستقل را نيز به نمايش گذاشته است. خواجه از موقعيت سياسي که نصيباش شد، نهايت استفاده را در جهت ترويج دانش به کار بست و خود را به دست اراده پادشاه مغول نسپرد که مهره رقاص دربار شود. بلکه از سياست استفاده کرد تا به پيشبرد علوم تجربي و انساني خدمت کند. تاسيس رصدخانه مراغه و تشکيل فرهنگستاني مملو از دانشمندان معروف عصر و تعريف مقرري ماهيانه براي آنها، نشان از اهميت علوم تجربي براي خواجه است. درباره اهميت علوم انساني نزد خواجه نيز همين بس که او در بخشهاي مختلف اين علوم، از جمله فلسفه و منطق و کلام صاحب تأليف است. خواجه نصيرالدين طوسي به دليل اين شخصيت و دانشي که داشت، دوباره مصداق همان مشت آهنيني شد که بر مغزها فرود آمد و تا چند قرن، همه متفکران و عالمان را به حاشيه برد. اگر شما نيم نگاهي به تاريخ انديشه اسلامي بيندازيد، متوجه ميشويد که شخصيتهاي بزرگي پس از خواجه پيدا شدند، اما در حاشيه خواجه کار کردند و از خود ابداعي نداشتند. در تاريخ علوم عقلي در اسلام وقتي از عصر خواجه نصيرالدين طوسي ميگذريم، با «مکتب شيراز» روبهرو ميشويم که تمام انديشمندان اين مکتب از جمله «قطب الدين شيرازي»، «دشتکي»ها و «جلالالدين دواني» زير سايه خواجه هستند و از خود ابداعي ندارند. به نظر ميرسد اگر بخواهيم پس از خواجه، نقطه ابداعي را نام ببريم، بايد از جناب «محمد باقر استرآبادي» معروف به «ميرداماد» نام ببريم.
ميرداماد در فلسفه اسلامي پايهگذار مکتب اصفهان و در حکمت اسلامي موسس حکمت يماني است. چرا از اين مکتب و حکمت کمتر نامي ميشنويم؟ دليل گمنامي حکمت يماني را در چه ميبينيد؟
همانطور که ميدانيد ميرداماد بنيانگذار «مکتب اصفهان» است و حکمتي را با عنوان «حکمت يماني» آغاز کرده متاسفانه در تاريخ انديشه اسلامي کم کم به بوته فراموشي سپرده شده است. اين در حالي است که به نظر ميرسد «حکمت متعاليه» ملاصدرا بر شانههاي حکمت يماني ميرداماد استوار و پايدار شده است. امروزه وقتي از اقسام مکتبهاي فلسفي در عالم اسلام نام برده ميشود، نام مکتبهاي مشاء، اشراق و متعاليه بر سر زبانهاست و نامي از حکمت يماني در ميان نيست. در حاليکه حکمت يماني از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. اگر کتابهاي «تقويم الايمان» و «صراط المستقيم» ميرداماد را ملاحظه کنيد، ميبينيد که تعريف وي از حکمت يماني عبارت است از حکمتي که بر پايههاي دادههاي وحياني است. ميرداماد در اين تعريف خود، يک عنصر به عناصر حکمت اسلامي ميافزايد. در حاليکه پيش از او تنها معرفت عقلاني و معرفت شهودي از منابع حکمت بود و ميرداماد در حکمت يماني، معرفت وحياني را نيز به مثابه يکي از منابع معرفت حکمي مطرح ميکند. بدين جهت ميرداماد يک حکيم مبدع است و ملاصدرا حکمت متعاليه خود را از حکمت يماني ميرداماد وام ميگيرد. اما متاسفانه امروز کمتر از حکمت يماني نام ميبرند و شايد يکي از دلايل گمنامي اين حکمت، دشوارنويسي ميرداماد در فلسفه است.
يکي از خصوصيات ميرداماد، جامعيت اوست. وي در زمينههاي فلسفي، کلامي، فقهي، حديث و حتي ادب و طب صاحبنظر و متخصص بوده است. جامعيت به عنوان يکي از نقاط مثبت اين انديشمند اسلامي قابل طرح است. اما در مقابل اين نقطه مثبت، نقطه منفي نيز در اين انديشمند وجود دارد و آن هم چنانکه اشاره کرديد، دشوارنويسي وي در فلسفه است. از ديدگاه شما جامعيت و مغلقنويسي در شخصيت ميرداماد را چگونه بايد تحليل کرد؟
ببينيد! تا همين پنجاه سال گذشته، جامعيت يکي از نقاط مثبت متفکران بزرگ علوم انساني است. هر چه به عقبتر بازگرديم، اين جامعيت را بيشتر ميبينيم. شما «ارسطو» را در نظر بگيريد. معلم اول خودش جامع علوم انساني و تجربي است. «ابن سينا» را هم ببينيد. فيلسوف مشايي جامع بين علوم تجربي و علوم انساني است. «خواجه نصيرالدين طوسي» نيز همينگونه است. وي يک متفکر جامع علوم عقلي، نقلي و تجربي است. به جلوتر که بياييد به بزرگاني نظير «علامه حلي» برميخوريد. علامه هم هنگام متکلم، طبيب و فقيه است. «ملاصدرا» نيز مثال ديگري از اينگونه متفکرين است. او هم محدث و هم فيلسوف است. تا همين يک قرن پيش نيز ما اينگونه متفکرين را داشتيم. «شيخ انصاري» عالمي بود که هم سري به معقول زده بود و هم دستي سترگ در اصول فقه داشت. «آخوند خراساني» هم به همين صورت جامعيت دارد. «ميرداماد» نيز از جمله کساني است که انصافا واجد صفت جامعيت است. وي شخصيتي است که آثار فلسفي فراواني دارد، اما آثار او هيچگاه به عنوان کتاب درسي در حوزههاي علميه مطرح نشد. علت آن هم مغلق نويسي وي در فلسفه است. متون فلسفي ميرداماد بسيار مشکل است. کافي است شما نگاهي به رساله «جزوات» وي بيندازيد تا متوجه شويد که فهم فلسفي آن تا به چهاندازه دشوار است. در اينجا يک خاطره جالب در ذهن دارم، که بيان آن مناسبت دارد. از استادم مرحوم «حاج شيخ مهدي حائري يزدي» شنيدم که يک بار در آخر سال تحصيلي حوزه علميه قم، «امام خميني» (ره) که استاد فلسفه آقاي حائري بود، به شاگرداناش نويد ميدهد که در ابتداي سال تحصيلي نو، متون ميرداماد را تدريس کند. پس از فرارسيدن سال تحصيلي جديد و برگشتن امام از خمين به قم، ايشان از تدريس ميرداماد منصرف ميشوند. آقاي حائري علت اين انصراف را جويا ميشود و امام در پاسخ ميگويد که ميرداماد به خوابم آمده و از من خواسته که متون فلسفياش را تدريس نکنم. آقاي حائري نقل ميکرد که امام خميني نزد خود اين فکر را کرده بود که شايد به دليل عدم وضوح فلسفه ميرداماد که مانع از تکفير و تفسيق او در اصفهان شده است، ميرداماد در عالم خواب از امام خواسته که فلسفه او را شرح ندهد تا همچنان مغلق بماند. چنانکه ميدانيد فلسفه ملاصدرا به دليل وضوح و ساده نويسي که دارد، مورد هجمه مدعيان و فقيهان اصفهان قرار گرفت و ملاصدرا مجبور شد که براي ادامه کار خود به کوههاي کهک پناه برد. در واقع ملاصدرا هنر دشوارنويسي استادش ميرداماد را نداشت تا از گزند تکفير مصون باشد.
آيا معلم ثالث در زمينههايي در انديشههاي فلسفي ادامهدهنده راه فارابي، ابن سينا و خواجه نصيرالدين طوسي است يا اينکه وي در مکتب اصفهان راهي جدا از فلاسفه متقدم در پيش گرفت؟
قبل از هر چيز بايد بدانيد که فلسفه و حكمت شيعه ساختار خاص خود را دارد و مبتني بر آيات قرآن حكمت نهج البلاغه و روايات و احاديث ائمه استوار است. ميرداماد با اشراف بر فلسفة يونان به عنوان فلسفه غالب و با مدد جستن از ذخاير دين اسلام حكمتي جديد را پايهگذاري كرد. ميرداماد در يكي از برجستهترين خاندانهاي شيعي يعني محقق كركي بهدنيا آمد و رشد كرد و به زودي در همة علوم ديني سرآمد شد و حتي مكتب جديدي از ساير مكاتب زمان خود بهوجود آورد كه همان حكمت يماني ميباشد. ميرداماد از منابع يوناني و فلسفه ارسطويي اقتباسهايي داشتند اما از نظر روش مانند حکماي گذشته نيست. مباحث و روشهايي را که مطرح کرده مانند روشهايي که در کتاب جذوات و قبسات مطرح شده روشي است که به نظر ميرسد روشي ابداعي و ابتکاري است. ميرداماد کسي بود که قصد داشت بگويد معارف اهل بيت (ع) در عين حال که بر معارف قلبي، کشفي و باطني قرار دارد بر مباحث عقلاني نيز استوار است. به همين دليل اين نوع نگاه را در دل آثارشان تجلي داده است. در واقع انديشههاي ميرداماد شامل دو دسته است. برخي انديشههايي است که شايد در ميان ديگر فلاسفه هم وجود داشته باشد، اما وي درباب مباحث مقولات يا جبر و اختيار، و حدوث دهري داراي نظراتي است که از ابداعات و نوآوريهاي او به شمار ميرود. معتقدم که حکمت صدرايي به نوعي از حکمت يماني استفاده کرده و اساسا زاييده اين حکمت است، يعني راهي را که ميرداماد مدعي بود به انجام رسانيده است، صدرالمتألهين ادامه داد و در واقع توانست هم آوايي بين تعقل و شريعت را به اثبات رساند. ما در حکمت صدرايي در کنار تعقل و اشراق و آموزههاي ديني از انديشههاي عرفا نيز استفاده ميکنيم و اين موضوع در انديشههاي ميرداماد کمتر به چشم ميخورد. چون در آثار ميرداماد از انديشههاي ابنعربي چيزي به چشم نميخورد، درحالي که صدرا از عرفان نظري هم به خوبي استفاده کرده است.
همانطور که ميدانيد ميرداماد فقيه بزرگي نيز بوده و در مسائل فقهي صاحبنظر بوده است. اگر امکان دارد در باب فقه معلم ثالث نيز اشاراتي بفرمائيد.
بله! فقه و فلسفه در انديشه ميرداماد بسيار نزديک به يکديگر است. وقتي که شيخ بهايي و ديگر علماي جبل عامل به اصفهان ميآيند مباحث فقهي نيز در مکتب اصفهان و انديشههاي ميرداماد به اوج خود ميرسد. ميرداماد کسي است که هم کتاب قبسات را تأليف کرده و هم رساله فيالرضا را نوشته است. البته در اينجا بيش از اين نميتوان به مسائل فقهي ميرداماد پرداخت و صحبت کردن در باب جنبه فقهي انديشه ميرداماد فرصتي جداگانه ميطلبد که انشاءالله در آينده فراهم شود.
قبل از اينکه مصاحبه را به پايان بريم، ميخواستم يک پرسش متفاوت از شما داشته باشم. نام خانوادگي حضرتعالي محقق «داماد» است و از اين جهت با کنيه حکيم استرآباد که مير «داماد» است، تشابه دارد. فلسفه اين نام خانوادگي چيست؟
بين نسبت من با نسبت ميرداماد هيچ رابطهاي وجود ندارد. فقط يک مشابهت وجود دارد و آن هم اين است که ميرداماد به اين خاطر اين لقب ميرداماد را داشت که پدرش داماد محقق کرکي فقيه بزرگ زمان بوده و به خاطر پدرش اين لقب را به او دادهاند و اين لقب را از ناحيه پدرش به ارث برده است. من هم پدرم داماد فقيه زمان خود حاج شيخ عبدالکريم حائري موسس حوزه علميه قم بود و لذا به محقق داماد معروف شد و سپس من اين لقب را از او به ارث بردم. شايان ذکر است کساني که نسب شان به ميرداماد ميرسد، با نام خانوادگي ميردامادي مشهور هستند و امروز در سراسر کشور زندگي ميکنند. ولي اين نام خانوادگي و لقب داماد، اولين بار بعد از پدرم به نام من رقم خورد.
جناب آقاي دکتر! اگر در پايان صحبتي باقي مانده و يا مايل به جمعبندي خاصي از صحبتهايتان هستيد، ما در خدمت شما هستيم.
در پايان بار ديگر اشارهاي ميکنم به اين مطلب که جناب ميرداماد متفکر واقعاً جامعي است. متفکري که هم دستي در معقول داشته است و هم اهل فقه و اصول بوده است. شايد تعريف ما از ميرداماد مهم نباشد. ملاصدرا که خودش از حکيمان بزرگ اسلام است، هماره با احترام و عظمت از ميرداماد ياد ميکند و از او به عنوان استاد خودش نام ميبرد و انصافا هم ملاصدرا نزد ميرداماد شاگردي کرده ولي ظاهرا به توصيههاي استاد عمل نکرده است. چرا که ميرداماد، ملاصدرا را به محافظهکاري توصيه ميکرده است، ولي ملاصدرا نتوانسته اين توصيه استاد را عمل کند و مجبور ميشود اصفهان را ترک کند. در حاليکه ميرداماد با شيوه مغلقنويسي و مجملنويسي که در پيش گرفت، در اصفهان ماندگار شد و از احترام خاصي نيز برخوردار بود. اين را هم اضافه کنم که ميرداماد اهل شعر و ادبيات هم بوده و اشعاري هم از وي به جا مانده است. اگر چه اشعار ميرداماد در حد و اندازه اشعار همشهرياش «ميرفندرسکي» نبوده است. جالب است بدانيد که ميرفندرسکي و ميرداماد هر دو از يک روستا و از يک نژاد سيادت بودند که اولي صوفي و عارف قلندر و دومي چنانکه شرحاش رفت، فيلسوف و فقيه نامداري بود.
مهرنامه، شماره 19، بهمن 1390.