چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 2924

من معتقدم انقلاب بسط يافته ي تفكر ملاصدرا است. به خاطر همين هستي شناسي كه در پس آن است. اين هستي شناسي در واقع يك تفسير تازه اي از كيهان است تفسير تازه اي از انسان و جامعه است.

 

عماد افروغ، اكنون رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هفتم است و به عبارت ديگر با نفوذترين فرد اصولگرايان درفرهنگ مجلس هفتم. او كه پيش از اين همواره «دانشگاه» را به «سياست» مقدم دانسته، اين بار هم از زاويه «فرهنگ» به «سياست» وارد شده است. عماد افروغ در سال هاي آغازين دهه 70، به مركز تحقيقاتي استراتژيك رياست جمهوري رفت و مدير گروه اجتماعي مركز شد. در سال 76 به دانشگاه تربيت مدرس رفت و عضو هيات علمي دانشگاه شد. او كه خود در سال 76 و در كوران چالش هاي سياسي كشور از جمله انتخابات دوم خرداد به اين دانشگاه رفته بود، شش سال بيشتر دوام نياورد و نهايتا در سال 82 در اعتراض به سياست هاي حاكم بر دانشگاه و آنچه خود «اعتراض به سياست هاي مطصفي معين» مي گويد، از اين دانشگاه بيرون آمد و ديگر به آن بازنگشت. اكنون نيز مدير گروه علم و دين پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و مدير گروه علوم اجتماعي دانشگاه باقرالعلوم است و حاصل فعاليت هاي او تاليف و ترجمه بيش از 10 كتاب است. حرف هاي او حرف هاي روشني است. آنچه كه مي خوانيد بخش اول اين گفت وگو است. در اين بخش او در يك توضيح مفصل ريشه هاي تفكر انقلاب اسلامي را بررسي مي كند و با تكيه بر نظرات خويش انقلاب اسلامي ايران را با مباني فلسفي صدرا كه در انديشه هاي امام خميني تجلي يافته بود، پيوند مي زند. همچنين در قسمت دوم به آسيب شناسي انقلاب اسلامي پس از پيروزي مي پردازد.  چه شد كه اين انقلاب به وقوع پيوست؟من فكر مي كنم كه يكي از مهم ترين چالش ها و آسيب هاي انقلاب اسلامي عدم تبيين صحيح و واقع گرايانه از انقلاب اسلامي است. اگر بخواهم دو سوال شما را با هم مرتبط كنم، وقتي كه رهبر انقلاب از اين انقلاب به عنوان يك هديه و تحفه ي الهي ياد مي كند يعني صبغه ي خاصي دارد. بغه ي الهي دارد كه با ساير انقلاب ها متفاوت است و آن را از ساير انقلاب ها جدا مي كند. بنابراين نياز به يك تبيين ويژه دارد يعني مي طلبد كه يك تبيين ويژه از انقلاب اسلامي ارائه دهيم.نمي توانيم اين انقلاب را به خاطر صبغه ي معنوي و فرهنگي خاص اش در رابطه با ساير انقلاب ها يكي بگيريم و به همان تئوري هايي كه براي تبيين ساير انقلاب ها مثل انقلاب روسيه و انقلاب فرانسه، به كار گرفته مي شود، به كار بگيريم.متاسفانه اين اتفاق افتاده يعني ما با انتخاب روش شناسي غلط و با استفاده از تئوري هايي كه در مورد انقلابات، متعارف است خواستيم اين انقلاب را تبيين بكنيم.اين كار هم عمدتاً توسط كارشناسان دانشگاهي  صورت گرفته و به همين دليل نتوانسته ايم چگونگي و چرايي اين اتفاق عظيم قرن بيستم را خوب تبيين كنيم و توضيح بدهيم.قبل از هرچيز، هرتبييني نياز به يك روش شناسي مناسب دارد. شما بدون انتخاب يك اپيستمولوژي روش شناسي نمي توانيد پديده اي را به نام انقلاب اسلامي تحليل كنيد.  من از بين روش هايي كه موجود هستند معتقدم نه روش پوزيتيويستي مي تواند اين انقلاب و صبغه اي الهي اش را تبيين كند و نه روش هاي هرمنوتيكي، كه اصلاً باور به تبيين ندارد و صرفاً به توصيف مي پردازد. من روش شناسي رئاليستي را انتخاب مي كنم آن هم به خاطر تاكيدي كه بر ضرورت ها دارد و معتقدم كه هر پديده اي كه اتفاق مي افتد معلول يك دسته عامل است. يك دسته عوامل علي و ضروري هستند كه صرفاً با نظريه پردازي هاي نظري و فلسفي به دست مي آيند. يك دسته هم عوامل اعدادي هستند كه مربوط به عوامل بيروني اند. اين دو دسته با هم پيوند مي خورند و يك حادثه اي را خلق مي كنند. خب ما بايستي بدانيم كه اگر بخواهيم از اين روش استفاده كنيم و حادثه اي را به نام انقلاب اسلامي تبيين كنيم بايستي عوامل علي و عوامل اعدادي آن را شناسايي كنيم. 
يكي از خطاهايي كه در تبيين هاي انساني و اجتماعي صورت مي گيرد معمولاً خلط عوامل علي با عوامل اعدادي است و نوعاُ هم اين مغالطه رايج است كه عوامل اعدادي را جايگزين عوامل علي مي كنند. ارتباطات بيروني و مشروط را مقامي در خور ارتباطات ضروري و دروني مي دهند. و اين يكي از ايرادات روش شناسي علوم انساني به ويژه روش شناسي هاي پوزيتويستي است.
من اگر بخواهم از اين منظر شروع كنم معتقدم كه اول بايد ببينم عوامل علي كه به هرحال به ضرورت ها بر مي گردد كدام هستند و بعد بحث عوامل اعدادي را بكنيم و ببينيم چطور اين عوامل اعدادي و بيروني و مشروط با اين عوامل علي پيوند خورد و انقلابي را خلق كرد.اين مقدمه بسيار ضروري است يعني من معتقدم قبل از هرچيز، قبل از اين كه حادثه  انقلاب اسلامي را تبيين كنيم؛ اول بايد آن عامل علي و جوهر انقلاب اسلامي را كه با بحث هاي فلسفي به دست مي آيد تبيين كنيم. اين تحليل يك تحليل بديع است كه به خود من مربوط مي شود و جاي ديگري نيست. من معتقدم كه بحث جوهره انقلاب اسلامي - يعني آن قسمت علي و ضروري- خود از لايه هايي تشكيل شده است. يعني حتي بحث جوهرش  از لايه هاي تو در تويي برخوردار است. همان طور كه در عالم موقعي كه موضوعات مختلفي را بررسي مي كنيم موضوعات لايه هاي متعددي دارند. مثلاً شما آب را در نظر بگيريد. آب هم از دو مولفه اكسيژن و هيدروژن تشكيل شده، هم از يك خصلت تركيبي كه در واقع مربوط به آب است. آب ويژگي هاي خاص خود را دارد و قابل تقليل به اكسيژن و هيدروژن هم نيست.  من اگر بخواهم يك نگاه جوهري به انقلاب اسلامي بكنم با توجه به ذو مراتب بودن لايه هاي جوهري انقلاب اسلامي، زيرين ترين لايه جوهرين انقلاب اسلامي به يك نگرش خاص به عالم و آدم برمي گردد.يعني بايد اين نگرش خاص به عالم و آدم را به عنوان عامل ضروري و علي انقلاب اسلامي فهم و تفسير كرد. و اين را منشاء آن رخداد سياسي عظيم دانست.اين نگرش يك نگرش طولي به عالم است. يعني تلاش اين نگرش آن است كه معرفت هاي مختلف انساني را در ارتباط با هم ببيند. معرفت وحداني، معرفت عقلاني، معرفت اشراقي و شهودي و معرفت حسي و تجربي. اين ها معرفت ها و عناصر مرتبط به هم هستند.  باور ما نسبت به ولايت يك باور سياسي صرف نيست يك باور مستحكم فكري و فلسفي است كه ريشه در توحيد دارد توحيد صرفاً يك عامل شناختي نيست توحيد در بطن و متن زندگي فردي اجتماعي سياسي فرهنگي و اقتصادي ما حضور دارد و حضورش از طريق نبوت امامت و ولايت است
اين را شما در كجا مي توانيد جستجو كنيد؟ در حكمت متعاليه ملاصدرا. تمام تلاش ملاصدرا اين است كه بين حكمت اشراقي، حكمت مشائي، قرآن، وحي و معرفت هاي وحياني پيوند برقرار كند. يعني اگر شما تاريخ فلسفه را ورق بزنيد مي بيند اين شاهكار، شاهكار ملاصدرا است. يك نگاه خاص است.
  يعني خيري در اين نگاه نهفته كه همه ي پديده هاي هستي را مرتبط با هم مي بيند حالا اين پديده مي تواند جماد باشد، نبات باشد يا انسان. يك چيزي همه اين هستي ها را با هم مرتبط مي كند. من اسم اين را يك كل گرايي توحيدي مي گذارم. يعني يك نگاه كل گرا كه به توحيد برمي گردد. اين در پس لايه ي زيرين نهفته است. يك نگرش خاص و يك معرفت طولي و هماهنگ به عالم. واقعا يك شاهكار است. اين نگرش به عقيده  من آن قدر در تبيين انقلاب اسلامي نگرش مستحكمي است كه اگر نبود و امام نگرش صدرايي نداشت انقلاب پيروز نمي شد. دليل اين كه انقلاب پيروز مي شود نگاه صدرايي امام است. خود امام مدرس تفكرات صدرايي است. تفسير سوره  حمدش هم هست. دعوايي كه بين عرفا و متشرعين و فيلسوفان است دعواي اذن و عنب و انگور است. پس مي بينيم كه اين نگرش صدرايي است. من پا را فراتر از اين ها مي گذارم معتقدم انقلاب بسط يافته ي تفكر ملاصدرا است. به خاطر همين هستي شناسي كه در پس آن است.اين هستي شناسي در واقع يك تفسير تازه اي از كيهان است تفسير تازه اي از انسان و جامعه است و براي اين كه اين تفسير محقق شود نياز به يك دگرگوني است.  سفر چهارمي كه ملاصدرا مطرح مي كند در واقع به انقلاب برمي گردد. در سفر چهارم چه اتفاقي مي افتد، آن كثرت در كثرتي كه ملاصدرا مطرح مي كند يعني عارف - فيلسوف يا فيلسوف- عارف چهارمرحله را پشت سرمي گذارد. مرحله ي اول اين كه از كثرت به وحدت مي رسد. يك نگاه صوري به پديده ها و اشياء عالم مي كند و به يك خالق پي مي برد. مرحله ي دوم از وحدت به وحدت است.عارف در وحدت غرق مي شود البته با ياري حق، يعني اين جا خدا مددكار او است. مرحله سوم بعد از اين كه عارف خوب غرق شد، بازگشت به خلق است. يعني كه از وحدت به وحدت و بعد از وحدت به كثرت مي رود. اين ديگر آن نگاه اول را ندارد. يعني در نگاه اول از كثرت به وحدت مي رسيد حالا از وحدت به كثرت مي رود. مرحله چهارم كثرت در كثرت است. در مرحله چهارم عارف الهي شده است.  احساس وظيفه مي كند. احساس مي كند كه بايد كل جامعه را بالا ببرد. احساس مي كند كه به حق رسيده و به حكمت ناب دست يافته است. احساس مي كند كه بايد تحول ايجاد كند، فرمان دهد. احساس مسئوليت مي كند كه بايد طرحي نو دراندازد.به همين خاطر است كه مي گويم بايد خوب نگاه كنيم. نبايد اسير نگاه هاي پوزيتويستي بشويم. نبايد اسير نگاه هاي جزئي نگر شويم. بايد نگاه كلان فلسفي داشته باشيم. من معتقدم كه اين انقلاب واسطه تفكر صدرايي است. شما در هرجاي دنيا بايد دنبال پشتوانه ي فلسفي بگرديد.انقلاب فرانسه را بايد به كجا وصل كنيم. انقلاب فرانسه به دوران روشنگري برمي گردد و دوران روشنگري به رنسانس و اين انقلاب به ملاصدرا برمي گردد.  يعني اين انقلاب با وجود تحولات سريعي كه داشت يك تفكر بزرگ پشت آن بود؟تفكر امام بود و دقت بكنيد كه اين انقلاب داراي پيشينه ي تاريخي هم هست كه به آن خواهم پرداخت. به هرحال بايد بپذيريم كه اين انقلاب، انقلاب ديني بود. نمي توانيم منكر آن شويم. انقلاب، انقلاب اسلامي بود. انقلاب ديني بود.كساني كه در اين انقلاب نقش داشتند، حضور داشتند و شهوداً آن را درك كرده بودند معتقدند كه ايدئولوژي اين انقلاب، ايدئولوژي اسلامي است. اين انقلاب در 22 بهمن شكل نگرفت. اگر شما بخواهيد شكل گيري بعد اسلامي انقلاب را ريشه يابي كنيد برمي گردد به حوادثي كه در 15 خرداد به اوج خود مي رسد. قضيه ي كاپيتولاسيون كه البته بعد از 15 خرداد بود و قضيه  انجمن هاي ايالتي و ولايتي. حضور امام به عنوان مرجع تقليد حاكي از آن است كه رهبري انقلاب - كه بار اصلي را به دوش مي كشد و ايدئولوژي از طرف او ساطع شده - از طرف يك مرجع تقليد، يك مسلمان و يك شيعه اي است كه تئوري اي را مطرح مي كند كه بيانگر همين نگاه است؛ تئوري ولايت فقيه براساس آن نگرش صدرايي كه عالم يك كل درهم تنيده است. در واقع تمام عناصر و مولفه هاي فردي، اجتماعي و سياسي و حكومتي به هم پيوند خورده است. اصلاً تئوري ولايت فقيه چيست؟ تئوري ولايت فقيه برآمده از يك نگرش صدرايي است. و البته مي  خواهم بگويم كه سابقه ي نگرش صدرايي در حكمت اشراقي قبل از اسلام ما هم وجود داشته است. يعني اين ولايت فقيه سابقه ي صدرايي دارد ولي در تفكر ملاصدرا به اوج پختگي خودش مي سد. بنابراين به اعتقاد من تئوري ولايت فقيه برآمده از نگرش صدرايي است.  برخلاف خيلي ها كه فكر مي كنند ملاصدرا نگرش سياسي ندارد، نگرش سياسي ملاصدرا، مويد همين تفكر و تصور ولايت فقيه است، به اين معناي خاص اش. بستر تاريخي مناسبي هم براي پذيرش اين ولايت فقيه در تاريخ و فرهنگ خودمان بهره مند هستيم.از طرق ديگري هم مي شود اسلامي بودن اش را ثابت كرد. ميشل فوكو فردي است كه آن موقع در ايران بود. يعني از نزديك اين انقلاب را لمس مي كند و بر بعد معنوي آن تاكيد مي كند. مي گويد:«روحي تازه در كالبد اين جهان است.» اين يعني از جنس اين انقلابات مادي نيست و صبغه ي معنوي دارد. خود امام را هم شما در نظر بگيريد. يا حتي شعارهايي كه در طول انقلاب داده شده يكي ديگر از شواهد من است «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» قانون اساسي كه بلافاصله بعد از انقلاب تنظيم مي شود. مخصوصاً اصول مقدماتي اش كاملاً حكايت از بعد اسلامي آن مي كند. خود امام به عنوان رهبر انقلاب مرجع تقليدي است كه تربيت يافته  حوزه هاي علميه است.همه اين ها بيانگر اين است كه محتواي انقلاب، اسلامي است. البته مراد من اين نيست كه به نيازهاي ديگر بشر توجه نشده است ولي خوب تلاش مي شود كه نيازها در جهت تحقق اسلام باشد.يعني پاسخ نيازهاي خود را از دل اسلام و سنت بيرون بكشد. اين به عنوان لايه ي زيرين است. به هر حال به نظر من اگر مي  خواهيد اين انقلاب را در لايه زيرينش و جوهرش خوب درك بكنيد بايد حتماً ملاصدرا را خوب بفهميد. اين انقلاب وام دار ملاصدرا است. و اين انقلاب بسط يافته  تفكر صدرايي است. اگر دنيا و علوم انساني غربي و انقلابات معروف به آراء متفكراني مثل رنه دكارت و بعضاً كانت برمي گردد، اين انقلاب به آراء ملاصدرا برمي گردد. و جالب است كه هم زمان با مطرح شدن آراء دكارت است كه ملاصدرا بحث خود را مطرح مي كند. آن جا كه بحث اومانيزم و عقل گرايي جرقه مي خورد و آغاز مي شود اين جا تفكري است كه با محوريت توحيد است. با محوريت يكتاپرستي واصل گرايي كه در تفكر ملاصدرا به اوج خود مي رسد. بر اساس اين تفكر يك چيزي همه پديده هاي عالم را به هم مرتبط مي كند.  «يسبح  الله ما في السموات و ما في الارض» «اناالله و انا اليه راجعون» «له الحمد»، امانت خودمان را به آسمان ها و زمين داديم نپذيرفتند. جهان امروز نمي تواند بپذيرد كه كوه اراده داشته باشد. اما بر اساس نگرش صدرايي و نگرش توحيدي اينها هم اراده و روح دارند.يا مي گويد حيوانات هم مثل شما هستند. «امم الامنالكم» و نزد خدا برمي گردند. محشور مي شوند.اينها نگرشي است كه شما نمي  توانيد در همه سراغ داشته باشيد.يا مثلاً اين شعر مولانا را شما دقت كنيدپيش پيغمبر جهان پرعشق رادپيش چشم ديگران مرده و جماداين نگرش يك نگرش پيامبرگونه و الهي است كه عرض كردم در تفكرات ملاصدرا خوب تئوريزه شده. ولي متاسفانه ما در جهت تبيين و تفسير ملاصدرا خوب كار نكرديم، اين  قدرتي كه غرب روي كانت و دكارت و متفكرين خودش كار مي كند، تبليغ مي كند، همايش مي گذارد متاسفانه نسبت به ملاصدرا جفا كرديم. يعني قدر ملاصدرا را كه سهم اصلي در بروز و ظهور انقلاب ما دارد، توسط محافل علمي ناديده گرفته شده. حتي هنوز نفهميده اند كه اين انقلاب وامدار تفكرات صدرايي است. اين نكته  اصلي. اين لايه اول است. همان طوري كه در آب گفتيم لايه هاي متعدد دارد. گفتيم آب يك خصلت نوظهور است. يعني صرفاً قابل تقليل به اكسيژن و هيدروژن  نيست.  اگر روي آتش اكسيژن و هيدروژن بريزيد بيشتر مي شود ولي اگر آب تركيب اين دو رابريزيد خاموش مي شود بنابراين بايد دقت كنيم كه يك پديده مي تواند لايه هاي متعددي داشته باشد. هرچه به لايه هاي رويي نزديك تر مي شود خصلت انضمامي و عيني و اجتماعي او بيشتر مي شود. لايه دوم را بر اساس همان نگاه صدرايي، يك نگاه سلسله  مراتبي مي بينم. يك نگاهي كه فقط در توحيد در جا نمي زند. اين توحيد بايد وارد زندگي شود. بر اساس اين نگرش شما نمي توانيد بين ساحت هاي مختلف فردي و اجتماعي تمايز قائل شويد. نمي توانيد بر اساس اين تفكر بين لايه هاي شناختي ارزشي، الگوهاي رفتاري، احساسي و رفتاري، تمايز قايل بشويد. اينها يك كل در هم تنيده است.و از دل اين تفكر مبناگرايانه است كه اسلام گرايي و شيعه خواهي بيرون مي آيد. اين ديدگاه خاص به توحيد است كه به نبوت مي انجامد و اين نگاه خاص است كه نبوت را به ولايت و امامت تبديل مي كند.پس بنابراين باور ما نسبت به ولايت، يك باور سياسي صرف نيست يك باور مستحكم فكري و فلسفي است. با توجه به نگاهي كه شما داريد توجه شما به اصلي برمي گردد به نام توحيد و توحيد صرفاً يك عامل شناختي نيست. توحيد در بطن و متن زندگي فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي شما حضور دارد و حضورش از طريق نبوت، امامت و ولايت است.  بنابراين لايه دوم بحث اسلام خواهي و شيعه خواهي و شيعه گرايي است. سؤال مهمي در تاريخ ما وجود دارد. شايد بعضي ها فكر مي كنند پاسخ به اين سؤال سبب اختلاف بين شيعه و سني مي شود. اصلاً اين  طور نيست. يك واقعيت را بايد پذيرفت. چرا اهل سنت ما در نبوت درجا مي زنند.ولي ما به شيعه مي رسيم. من فكر مي كنم به دو دليل يكي ما اين نگاه سلسله مراتبي را خوب نمي نگريم و تا انتها ادامه نمي دهيم. و ديگر اين كه آن پيشينه هاي فرهنگي و تاريخي بسيار مستعد هستند كه در واقع اين رابطه سلسله مراتبي محقق بشود و تا انتها برود، كه بحث ولايت است. اين در واقع به نگاه صدرايي باز مي گردد. يعني نگرش صدرايي به تلفيق دين و سياست خواه ناخواه به نگاه سلسله مراتبي مي انجامد. و لايه سوم اش همان بحث هايي است كه در انقلاب مطرح شد.
همان شعارهاي انقلابي كه سه شعار عمده بود. «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» كه اين سه شعار اساسي انقلاب اسلامي است. و هرچه به لايه هاي بعدي نزديك تر مي شويم  به بعد انضمامي انقلاب نزديك تر مي شويم. اين جوهر انقلاب است. اما عوامل اعدادي كجا هستند. يعني عوامل بيروني و مشروط. همه جامعه شناساني كه در باب انقلاب حرف زده اند چون اين تفكر ضروري را نداشته اند، اين تفكر فلسفي را نداشتند صرفاً در حد عوامل اعدادي بحث كرده اند. ما هم در سطح عوامل اعدادي از آن ها استفاده مي كنيم.
  مي گويند توسعه سياسي نبود. بين توسعه سياسي و توسعه اقتصادي شكاف بود. يعني شاه به مسايل اقتصادي توجه داشت اما از مشاركت و آزادي هاي سياسي غافل بود. اينها را قبول داريم. يا مطرح مي كنند كه كشور دچار ازجا دررفتگي شده بود يعني بين نظام سياسي، فرهنگي، و اقتصادي اش شكاف افتاده بود. فرماسيون غرب فرماسيون سنت را دچار ازجادررفتگي كرده بود. يعني انسجام و ارتباط دروني منطقي آن را به هم زده بود. ما از اين تحليل ها استفاده مي كنيم اما معتقديم اين ها همين عوامل بيروني اند. يعني اين عوامل در بسياري جاها هستند ولي منجر به انقلاب نمي شوند. چون عامل علّي را نداشتيم. اين عامل با عوامل ديگر پيوند مي خورد و منجر به انقلاب اسلامي مي شود البته تجربه هاي تاريخي مبارزات ما هم به عنوان يك بستر و زمينه به ما كمك مي  كند. 
اين حادثه در يك بستر تاريخي اتفاق مي افتد و مسلماً تجربه تاريخي ما به تكوين اين انقلاب كمك مي كند. اين بستر تاريخي را نگاه كنيد. شما نمي  توانيد بگوييد كه اين تفكر صدرايي يك شبه شكل گرفته همان طور كه اين تفكر حاصل تنوعات آراي فلسفي و سير تاريخي تفكرات فلسفي است. از تفكر مشايي شروع مي شود به تفكر اشراقي مي رسد و بعد يك فراز و فرود تاريخي را پشت سر مي گذارد و در ملاصدرا به يك وحدت مي رسد.
اين حادثه اي كه در 22 بهمن به اوج خودش رسيد يك بستر تاريخي را پشت سر گذاشته. اين سير تاريخي در واقع كمك كرده كه اين تفكر فلسفي بيايد و نمود عيني پيدا بكند و با عوامل اعدادي خودش ارتباط برقرار كند. متصل شود و حادثه را خلق كند. بنابراين تجربه هاي تاريخي را اصلاً نبايد ناديده گرفت. استعداد و ظرفيت هاي مستعد تاريخي ايرانيان را اصلاً نبايد ناديده بگيريم.اما به هر حال در غايت مبارزات هرچه به دوران جديد نزديك تر مي شويم گرايش اراده مردم به مبارزه در راه اسلام بيشتر مي شود. اگر بخواهم در يكصد سال اخير مبارزات را ببينيم قبلش جنبش تنباكو را داريم كه اين جنبش به نظر من چيز خاصي نيست يك جنبش مشروط و محدود ديني است. درست است كه تفكرش يك تفكر مذهبي است يك تئوري ديني پشت سرش هست ولي بسيار محدود است. اصلاً تفكر تفكر صدرايي نيست.  تفكر صدرايي تفكر كل نگر است. به هر حال كسي كه فتواي تنباكو را مي دهد يك نگاه كاملاً اصلاح طلبانه جزءنگر دارد. يعني هدفش به مسئله اي به نام تحريم تنباكو برمي گردد. و اين را در سطح وسيع تر نمي بيند. اما حسن اش اين است كه هم تئوريسين اش يك روحاني است و هم روحانيون در اجتماعي شدن اش نقش آفرين هستند. علت موفقيت اين حادثه هم همين است و يك تجربه تاريخي را براي مردم به جا مي گذارد.به مرحله مشروطه مي رسيم. مشروطه چيست؟ اصلاً پشت سرش تفكر صدرايي نيست. صرف نظر از اين نقشي كه روحانيون در اجتماعي شدن اين مسئله داشتند.در قضيه مشروطه صرف نظر از اين كه شروع اين قضيه با علما بوده تحت عنوان تشكيل عدالت خانه و غيره ولي بايد بپذيريم تئوري كه مشروطه را پيش  مي برد ممكن است كه من با بعضي از عناصر مشروطه موافق باشم اما اين تئوري تئوري اي صدرايي نيست. اين تئوري يك تئوري ليبراليستي است. يك تئوري سكولاريستي است. يك تئوري كه به دوران اول روشنگري برمي گردد.  شما حركت مشروطه را تاييد مي كنيد يا تقبيح؟مشروطه آرمان هاي بلندي داشت. غايت  هايي را دنبال مي كرد اما از بستر فلسفي مناسبي برخوردار نبود. با توجه به ويژگي هاي تاريخي ما سرنوشتي جز شكست هم براي آن قابل پيش بيني نبود. چون توجهي به پيشينه فرهنگي و تاريخي ما نداشت. فرهنگ و تاريخ ما جدا از فرهنگ و تاريخي بود كه روشنگري در آن اتفاق افتاد.آنها سابقه مسيحيت را داشتند ما نداشتيم. آنها يك تاريخ ويژه داشتند كه با ما متفاوت بود. بنابراين حتي اگر آرمان هاي مشروطه را كه به مشروط كردن اختيارات حاكم و قانون گرايي برمي گردد بپذيريم در بستر فلسفي كه براي غرب اتفاق افتاد براي اينجا قابل قبول نبود. حتي براي غرب هم جاي بحث دارد و علت عدم موفقيت اش همين بود كه اصلاحات مورد نظرش به قيمت نفي فرهنگ ما بود. نفي تاريخ ما بود. از پشتوانه اي فلسفي هم برخوردار نبود. حتي ديگران تصور روشني هم از روشنگري نداشتند. حتي آنهايي هم كه خود را به جريان روشنگري متصل مي كردند فهم عميقي از روشنگري نداشتند. يك حركت صرفاً سياسي بدون پشتوانه  معرفتي و فلسفي بود. روحانيون هم اگر نقشي داشتند عمدتاً در اجتماعي شدن اش بود. بعد هم ديديم كه اصلاحات ملكم خاني سر از استبداد رضاخاني درآورد. اين استبداد رضاخاني قابل مقايسه با استبداد قاجار نيست. استبداد قاجار استبداد بود ولي هرچه بود درون زا بود.  در جريان مشروطه مردم ايدئولوژي ليبراليسم را تست كردند. تجربه كردند. آمد به كودتا ختم شد. بعد از جريان كودتا قضيه  ملي شدن نفت است. ملي گرايي را هم تجربه كردند. يعني دفعتاً به اسلام به عنوان يك ايدئولوژي روي نياوردند. اين تجربه تاريخي را داشتند. ماركسيسم را هم تجربه كردند. همه ايدئولوژي هاي رقيب آن موقع در صحنه بودند. ليبراليسم ادعاي بسيج توده ها را داشت. ناسيوناليسم ادعاي بسيج توده ها را داشت. ماركسيسم هم همين طور. اما هيچ كدام موفق نبودند چون ما يك  تجربه  تاريخي را پشت سر گذاشته بوديم و مردم به هويت خود برگشته بودند و اين همان عامل تاريخي مهم است.  يكي از عوامل ديگري كه حتماً بايد به عنوان عامل تاريخي به اين اشاره كرد كه در انقلاب اسلامي نقش آفرين بود و اين هويت يابي تاريخي ايراني هاست. يعني ايراني احساس كرد تحقير شده و ايراني ها ثابت كردند كه هرگاه تحقير شدند قيام كردند. ما سه حادثه را داريم، يك تحقير تاريخي داريم كه از زمان حمله  اسكندر شروع مي شود و پاسخ به اين تحقير حركت ساسانيان و تلفيق  دين و سياست است. يك بار هم در صفويه داريم. كه همان الگو با همان انگاره اتفاق مي افتد. يك بار هم در انقلاب اسلامي داريم. پس من مي توانم بگويم كه در كنار آن نگارش فلسفي كه اين انقلاب را تبيين مي كند يكي از عوامل مهم رخداد اين انقلاب تحقير هويت ملي ايرانيان است. ايرانيان احساس كردند كه از استقلال طلبي، هويت و آزادي شان فاصله گرفتند و من هنوز معتقدم هرگاه اين ملت را تحقير كنيد بايد در انتظار يك حركت جمعي باشيد. اين ها عوامل متعدد شكل گيري انقلاب اسلامي هستند. يعني مباحث تحقير هويت را خيلي جدي مي دانم اما عوامل اعدادي را هم قبول دارم. ولي معتقدم اگر تفكر فلسفي و رهبري نبود نمي توانست اين موضوع را وارد بستري كند كه به انقلاب عظيم بشري منجر شود. من بازهم تأكيد مي كنم انقلاب عظيم بشري است.  درمقابل هيچ كدام از انقلابات ما اين صف آرايي ها را نكردند. البته بهتر است بگوييم نهضت ها. درمقابل هيچ كدام از نهضت هاي ما اين صف آرايي ها را نكردند ولي انقلاب ما با وجود همين صف آرايي ها هم دوام آورد. اين صف آرايي نه شرقي نه غربي مستحكمي كه هنوز هم هست. ما نقطه خارج از خط هستيم ما در اين همبستگي فزاينده كشورها كه بر اساس منافع خاصي تعريف مي شود قرار نمي گيريم. اين به نظر من به همان تئوري فلسفي كه پشت اين مسئله است برمي گردد. البته من منكر عوامل متعدد نيستم. من فقط اينجا مي  خواهم بگويم نبايد تفكر فلسفي را فراموش كرد. اين در واقع همان لايه زيرين است و من معتقدم براي تبيين اين انقلاب بايد عوامل علي و اعدادي را از هم جدا كرده و بعد هم مي بينيم كه بعد از اين انقلاب كه تبديل به يك حادثه مي شود اين عوامل علي و اعدادي هردو در قانون اساسي تجلي پيدا مي كند. و اتفاقاً قانون اساسي را هم كه نگاه كنيد مي بينيد كه خودش به اين لايه هاي زيرين توجه دارد.شما لايه  هاي زيرين را در اولويت هايي كه قانون اساسي مطرح مي كند مي بينيد. من معتقدم اگر اين انقلاب پاسخي به نيازها بود، اگر اين انقلاب پاسخي به حقوق شهروندي بود، اگر پاسخي به عدالت اجتماعي بود، اگر پاسخي به حقوق زنان بود، همه اينها در پرتو نگرش صدرايي، اسلام خواهي و شيعه گرايي ما بود. كه قابل تفسير و قابل پاسخ است.  منبع:ويژه نانه ماه همشهري شماره دو