چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 986

قبل از آن كه به اين سوال پاسخ دهيم كه آيا ملاصدرا داراي انديشه سياسي بوده يا نه، بايد مراد خود از «انديشه سياسي» را روشن كنيم. به نظر مي‌رسد اين اصطلاح داراي معناي عام، خاص و خاص الخاص باشد. ‌انديشه سياسي به معناي عام هر گونه تامل در باب سياست را شامل مي‌شود. خواه اين تامل توسط متفكر حرفه‌اي انجام شده باشد، خواه توسط متفكري غير حرفه‌اي، به همين علت، سخن گفتن از انديشه سياسي ‌در اوستا، ‌ديوان برخي شعرا ‌ يا در يادداشت‌هاي خصوصي دولتمردان صحيح و مجاز است. انديشه سياسي به معناي خاص تنها تاملات تخصصي انديشمندان سياسي را در بر مي‌گيرد. بنابراين خاطرات سياستمداران و اشعار سياسي شعراي غير حرفه‌اي از اين تعريف خارج مي‌شود. اين تعريف به خودي خود اعم از آن است كه مجموعه‌اي نظام مند و جامع از مباحث سياسي را در برداشته باشد يا تنها به برخي از مسائل تخصصي در اين زمينه بپردازد. بنابراين انديشه سياسي به معناي خاص الخاص آن گونه تاملات درباره سياست و حكومت است كه علاوه بر انجام و نظام‌مندي، از جامعيت و شمول نيز برخودار باشد.

 به طور مثال فارابي و افلاطون (در بين فلاسفه سياسي) و نائيني و امام خميني (در بين فقهاي سياسي) داراي انديشه سياسي به معناي اخير بوده‌اند. ملاصدرا نيز بدون شك داراي انديشه سياسي به معناي اول و دوم بوده؛ چرا كه به شكل تخصصي به مباحث سياسي پرداخته است. نجف لك زايي فهرست خوبي از اين مسائل به دست داده:‌ اوصاف نبي، صفات دوازده‌گانه پيامبر (ص) و رئيس اول،‌اثبات عقلي نبوت،‌فلسفه سياسات و حدود،‌فرق نبوت وشريعت و سياست،‌ كمالات ثانويه رئيس مطلق، طبع مدني انسان،‌سعادت محوري بودن فلسفه سياسي اسلامي، رياست مدينه فاضله،‌ اصناف مردم و اقسام مدن. تنها سوالي كه در اين قسمت بايد به آن پاسخ دهيم آن است كه آيا صدرا داراي انديشه سياسي به معناي سوم (انديشه سياسي منسجم، نظام مند و جامع) بوده است يا خير. به اعتقاد نگارنده، پاسخ به اين سوال منفي است.

رجوع به آثار ملاصدرا (الشواهد الربوبية،‌الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، المظاهر الالهية،‌ رساله سه اصل، شرح اصول كافي،‌شرح الهداية ‌الاثيرية، مبدأ و معاد و تفاسير او) ‌مي‌تواند بهترين شاهد اين مدعا تلقي شود. به نظر مي‌رسد سيد علي قادري هم كه شرط سوم انديشه سياسي را ارتباط با اداره امور مردم به شكل مستقيم و ارائه طرحي مشخص در اين زمينه مي‌داند،‌ تعريف سوم از انديشه‌هاي سياسي را مدنظر داشته باشد، ‌بنابراين او هم معتقد است صدرا انديشه سياسي منسجم و جامعي ندارد. رضا داوري اردكاني نيز هر چند معتقد است صدرا جداً‌ به سياست مي‌انديشيده، اما با رجوع به كتب و مقالات ايشان مشخص مي‌شود كه فلاسفه پس از فارابي ـ‌ و از آن جمله صدرا المتالهين ـ به مباحث سياسي علاقه كمتري نشان مي‌داده‌اند، و به شكل خاص ملاصدرا به مباحثي همچون واقعيت سياست و شرايط پادشاهي پرداخته است.

آن چه مي‌تواند براي ادعاي فوق شاهد جدي تري تلقي شود،‌ مقاله سيد محمد ناصر تقوي در خردنامه صدراست. وي ابتدا اين پرسش را مطرح مي‌كند كه اگر لازمه و اقتضاي سفر چهارم از اسفار اربعه ورود به جامعه و حكومت است،‌چرا صدرا نمي‌خواسته وارد سياست شود. همو در پاسخ اين سوال مسائلي همچون كارشكني روحاني نمايان و شرايط سخت محيط پيراموني را گوشزد مي‌كند، و نتيجه مي‌گيرد كه به هر حال انديشه سياسي او زوال و غروب نداشته است. او براي تاييد مدعاي خود فهرستواره موضوعات انديشه سياسي صدرا را مطرح مي‌كند، در حالي كه از سه مورد كلي (يعني فرق نبوت و شريعت و سياست، امامت و خلافت و فلسفه سياسات و حكومت) فراتر نمي‌رود. انديشه سياسي صدرا، سيستمي را تشكيل نمي‌دهد كه زير سيستم‌هاي آن به شكل دقيق مشخص شده و با كل نظام انديشگي وي در ارتباط باشد. با توجه به آن كه ملاصدرا هفت سفر با پاي پياده به مكه مكرمه مشرف شد، درعزلت و شايد تبعيد به سر مي‌برد و مغضوب فقهاي زمانه خود شد؛ پرسمان او در انداختن طرحي نو در فلسفه سياسي نبود.

پس به اين نتيجه رسيديم كه صدرالدين شيرازي انديشه سياسي به معناي عام و خاص (و نه معناي خاص الخاص) دارد. حال جاي اين سوال وجود دارد كه مجموعه تاملات سياسي وي چه مقدار اهميت دارد؟ ‌نوآوري‌هاي او چيست؟ و آيا او نماينده حضيض زوال انديشه سياسي در ايران تلقي مي‌شود؟‌ سيد جواد طباطبايي انديشه سياسي صدرا را تقليدي و غيرمهم در مجموع نماينده حضيض زوال انديشه سياسي در ايران مي‌داند. داود فيرحي نيز انديشه سياسي صدرا را نوعي ‌تكرار و تجديد سنت فكري فارابي و ابن سينا تلقي مي‌كند. در مقابل، سيد محمد ناصر تقوي اصرار دارد كه انديشه سياسي صدرا مهم است و در آن دوران «ركود انديشه سياسي» وجود داشته، نه زوال انديشه سياسي. اگر در انديشه سياسي صدرا نوآوري وجود داشته باشد،‌ بايد آن را در پيوند با نظريه حركت جوهري جستجو نمود.

انسان كامل و رئيس مدينه براساس حركت جوهري به كمالاتي دست مي‌يابد و شايستگي رهبري جامعه را پيدا مي‌كند. بنابراين رغايت جامعه نيز براساس حركت جوهري انسان كامل تعريف مي‌شود. اين سخن هر چند جديد به نظر مي‌رسد ‌اما تفاوت چنداني با انسان كامل فارابي و سعادت محوري وي ندارد. ‌در واقع اگر به جاي اتصال رئيس اول با عقل فعال نزد فارابي، ‌حركت جوهري انسان كامل را قرار دهيم و ماهيت سعادت جامعه را نيز اين گونه تعريف نماييم، ‌نوآوري‌هاي صدرالمتالهين در حوزه انديشه سياسي به پايان مي‌رسد! از اين سخن، تكليف بخش‌هاي ديگر انديشه سياسي وي مشخص مي‌شود. بحث اقسام اجتماعات (فاضله و غير فاضله، كامله شامل مدن عظمي و وسطي و صغري، و ناقصه شامل ده و محله و كوچه و خانه)،‌عبوديت محوري در فلسفه سياست و حكومت و بحث نبوت و امامت او از فارابي و ابن سينا گرته‌برداري شده است.

سید صادق حقیقت

مهرنامه، شماره 2، اردیبهشت 1389.