جدیدترین مطالب

      رضا لک ­زایی

 اشاره

سعادت محبوب تمامي انسان‌ها با نگرش‌هاي مختلف و حتي متضاد است. آدمي نه تنها از سعادت گريزان نيست، بلكه به هر سمتي كه احساس كند سعادت آنسوست، به سرعت حركت مي‌كند. چه بسا هر مكتبي، نگره‌اي متفاوت از سعادت ارائه دهد؛ اما به راستي سعادت چيست و دانستن آن چه نقشي در زندگي انسان دارد؟ آيا سياست هم وظيفه‌اي در قبال رسيدن به اين گوهر قيمتي دارد يا خير؟ شايد اگر تعريف روشني از سعادت ارائه كنيم، بتوانيم پاسخ دقيق‌تري به اين سؤال بدهيم.

سؤالي كه اين نوشته درصدد ارائة پاسخ آن مي‌باشد اين است كه رابطة‌ سياست و سعادت از منظر امام خميني چگونه ترسيم مي‌شود و مدعا اينكه حضرت امام با توجه به پيوند سياست و ديانت، سياست را علت رسيدن به سعادت مي‌دانند و سعادت را معلول سياست.

تعريف دو مفهوم سياست و سعادت و تبيين رابطۀ سياست و سعادت از منظر حضرت امام خميني مباحث مقالة حاضر را تشكيل مي‌دهد.

مفهوم سياست

حضرت امام در يك تعريف كلي كه از سياست دارند، سياست را به روابط بين حاكم و ملت، و روابط مابين حاكم با ساير حكومت‌ها براي جلوگيرى از مفاسد تعريف مي‌كنند.[1] ايشان در تبيين قسمت اول اين تعريف مي‌فرمايند: «سياست معنايش همين وضع آن چيزهايى [است‏] كه در يك كشورى مى‏گذرد از حيث اداره آن كشور.» [2] و  در جايي ديگر مي‌فرمايند حكومتْ، عِدْلِ سياست و بلكه تمام معناى سياست است.[3]

ايشان در جايي ديگر علاوه بر تعريف سياست به معرفي سياستمدران و اقسام سياست‌ها هم اشاره دارند:

«اين سياست (ادارۀ امور دنيوي) يك بُعد از سياستى است كه براى انبيا بوده است، براى اوليا، و حال براى علماى اسلام. انسان يك بُعد ندارد، جامعه يك بُعد ندارد، انسان فقط يك حيوانى نيست كه خوردن و خوراك همۀ شئون او باشد.

 سياست‌هاى شيطانى و سياست‌هاى صحيح اگر هم باشد، امّت را در يك بُعد هدايت مى‏كند و راه مى‏برد و آن بُعد حيوانى است. اين سياست يك جزء ناقصى از سياستى است كه در اسلام براى انبيا و براى اوليا ثابت است. آنها مى‏خواهند ملت را هدايت كنند، راه ببرند در همۀ مصالحى كه براى انسان متصور است، براى جامعه متصور است. همان كه در قرآن صراط مستقيم گفته مى‏شود، اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمْ.

سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد، و هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياست. ديگران اين سياست را نمى‏توانند اداره كنند. اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماى بيدار اسلام.

 سياستمداران اسلامى، سياستمداران روحانى، انبيا- عليهم السلام- شغلشان سياست است. ديانت؛ همان سياستى است كه مردم را از اينجا حركت مى‏دهد و تمام چيزهايى كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است. آنها را از آن راه مى‏برد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است.» [4]

از آنچه آمد روشن مي‌شود كه حضرت امام سياست را به دو نوع تقسيم مي‌كند:

1- سياست الهي؛ اين نوع سياست شغل انبياست و در واقع بر اساس منطق حضرت امام، ديانت، سياستي است كه هدايت و ادارۀ امور دنيوي و اخروي آحاد بشر را در مسير صراط مستقيم بر دوش دارد. اين سياست، مختص انبيا، اوليا و به تبع آنها مختص علماى بيدار اسلام است و ديگران از عهدۀ اين سياست برنمي‌آيند. اين سياست است كه با در نظر گرفتن تمامي ابعاد انسان و جامعه و همچنين دنيا و آخرت انسان، سعادت او در دنيا و آخرت او را با هدايت به صراط مستقيم الهي كه از اينجا شروع مى‏شود و به آخرت ختم مى‏شود تأمين مي‌كند.

2- سياست غير الهي؛ اين نوع سياست كه خود به دو نوع انساني و شيطاني تقسيم مي‌شود، امّت را در يك بُعد هدايت مى‏كند و به سعادت مي‌‌رساند و آن بُعد حيوانى و مادي است.

با اينكه تعاريف مختلف و حتي متضادي از سياست ارائه شده،‌ اجمالاً مي‌توان گفت هر كجا عناصر اربعۀ ذيل با هم محقق شد، سياست خواهيم داشت؛

1- قانون(امر، دستور، فرمان)

2- قانون‌گذار(امر دهنده، دستور دهنده، فرمان‌دهنده)

3- مجري قانون(امر برنده، دستور برنده، فرمان‌برنده)

4- هدف[5]

با كمي دقت معلوم مي‌شود، وقتي محتواي قانون تغيير كند، سياست و جهت‌گيري سياست هم تغيير خواهد كرد؛ به اين معني كه اگر قانون، الهي و مجريان قانون انبيا، اوصيا و عالمان بيدار باشند، - چنانكه در تعابير حضرت امام ديديم - آن وقت سياست ما سياستي الهي خواهد بود، كه سعادتي حقيقي را به ارمغان خواهد آورد، اما اگر قانون غير الهي، ضد الهي و يا داراي رنگ و لعابي ظاهري از قانون اصيل الهي باشد، سياست، سياستي غير الهي خواهد بود و سعادتي پنداري و كاذب و به اصطلاح شقاوت را به دنبال خواهد داشت. با نگاهي گذرا به قوانين كشورهاي مختلف به خوبي مي‌توان اين دو نوع سياست را از هم باز شناخت.

بدين ترتيب مفهوم «سياست» از منظر امام با توجه به اركان چهارگانه و اقسام سياست به شكل زير قابل تعريف خواهد بود:

تلاش انسان‌ها در جهت تحقق قانون الهي در روي زمين، به رهبري انبيا، اوصيا و عالمان بيدار، جهت نيل به سعادت قصوا، كه همان قرب به خداست.[6]

به راستي سعادت چيست و انواع آن كدام است؟ چگونه مي‌توان به سعادت رسيد؟ ملاك سعادت و شقاوت چيست؟

مفهوم سعادت

سعادت چيست؟[7] روش شناسايي آن كدام است؟ چگونه مي‌توان به آن دست يافت؟[8]

حضرت امام در تعريف سعادت چنين مي‌فرمايد:‌

«آنچه نزد عرف و عقلا سعادت محسوب مي‌شود عبارت از آن است كه همۀ موجبات لذت و استراحت فراهم شود و همۀ وسايل شهوات و خواسته‌هاي نفساني حاصل آيد و هر آنچه با قواي نفس سازگار است هميشه و يا بيشتر اوقات تحقق يابد و نقطۀ مقابل اين چيزها را شقاوت مي‌دانند. پس هر كس كه وسائل لذت‌هاي نفساني را در اختيار داشته باشد و همۀ قواي نفساني‌اش براي هميشه در آسايش و لذّت باشد او سعيد مطلق است و اگر هيچ وسيلۀ لذّت نسبت به هيچ يك از قواي نفساني‌اش در هيچ وقت نداشته باشد، چنين كسي شقي مطلق است و اگر نه چنان باشد و نه چنين، پس سعادت و شقاوت چنين كسي، ‌اضافي و نسبي خواهد بود.»[9]

چانكه پيداست حضرت امام سعادت را دست يافتن به خوشي‌ها و لذات و به تعبير ديگر ادراك آنچه ملايم و خواستۀ نفس انسان است، مي‌دانند. ايشان سپس براي تبيين و توضيح اين تعريف وسيع و باز شرايط و قيودي را مطرح مي‌كنند.

امام معتقد است از آنجا كه انسان معجوني صاحب حيثيات، مراتب و قواي مختلف مي‌باشد، فقط با خوشبختي و سعادت يك قوه و يك مرتبه نمي‌توان گفت كه آن انسان خوشبخت و سعادتمند است، بلكه علاوه بر حس بايد قوا و مراتب ديگرش از قبيل عقل، قوۀ خياليه و مرتبۀ برزخيه‌ انسان را هم ديد كه چگونه است، آيا آنها هم ملايمات را ادراك مي‌كنند يا خير؟[10]

جهت دومي كه حضرت امام در سعادت و شقاوت انسان لازم مي‌دانند، اين است كه براي اعلام سعادتمند و يا شقاوتمند بودن انساني، علاوه بر ادراك و يا عدم ادراك ملايم با طبع تمامي و يا برخي از قوا، بايد عرصۀ زندگي نامتناهي اخروي وي را هم در نظر گرفت.

حضرت امام جهت سومي را هم با توجه به انسان‌شناسي‌شان در شناخت سعادت و حصول آن مد نظر دارد و آن قدرت اختيار و انتخاب انسان است. حضرت امام در تبيين فلسفي اين مطلب كه سعادت و شقاوت دو امر ذاتي نيستند، بر مبناي حكمت متعاليه مي‌فرمايند سعادت و شقاوت دو امر ذاتي نيستند كه بگوييم: «الذاتي لايعلل»، زيرا نه جزء ذات انسان‌اند و نه لازم ماهيت انسان، بلكه هر دو از امور وجودي مي‌باشند كه محتاج علت‌اند و نه تنها نيازمند علت هستند تا وجود بيابند، بلكه از امور اختياري و ارادي انسان مي‌باشند كه او هريك از آن دو را كه بخواهد مي‌تواند به دست بياورد. به تعبير ديگر چون سعادت و شقاوت از حيثيات وجودي انتزاع مي‌شود و حيثيات وجودي به طور كلي بايد علت داشته باشند تا به وجود آيند، هيچ راهي نيست كه بگوييم سعادت و شقاوت از امور ذاتي هستند و علت پذير نيستند.[11]

بنابراين صورت و شكل زندگى اجتماعي انسان با نگرش او به حقيقت وجودي خودش و اعتقاد به مبدأ و معاد مختلف مى‏شود و دو نوع سياست و به تبع دو نوع سعادت را نتيجه مي‌دهد:

 الف. سياست غير الهي و سعادت پنداري؛ يا همان شقاوت

ب. سياست الهي و سعادت حقيقي

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه چگونه مي‌توان به سعادت رسيد؟ حضرت امام بر اين باورند كه كيفيت تحصيل سعادت به اين است كه انسان در تمامي مراتب سه گانه‌اش، يعني حس(قوۀ شهويه)، خيال (قوۀ غضبيه و وهميه)، عقل، خود را تزكيه كرده باشد تا بتواند به آن سعادتي برسد كه زيباتر و برتر از آن تصور شدني نيست و در حقيقت انبيا هم براي آموختن كيفيت تحصيل همين سعادت به انسان مبعوث شده‌اند.[12]

با توجه به آنچه گفته شد، مي‌توانيم سعادت را از منظر حضرت امام چنين تعريف كنيم:

«دست يافتن اختياري انسان به خوشي‌ها و ادراك آنچه ملايم و خواستۀ تمامي قوا و مراتب نفس انسان است، در دنيا و آخرت.»

در اين تعريف چند نكته لحاظ شده است:

1-      سعادت، دست يافتن به خوشي‌ها و لذات تمامي لايه‌ها و ابعاد وجودي انسان اعم از حس، خيال و عقل است.

2-      سعادت، خوشي‌هاي دو ساحت مادي و معنوي انسان را دربر دارد.

3-      سعادت، امري اكتسابي و معطوف به ارادۀ انسان است، نه امري كه جزء ذات انسان و يا لازم ماهيت او باشد.

4-      با توجه به اينكه گسترۀ سعادت انسان كه از دنيا تا عقبي وسعت يافته، لازم است كه انسان براي كسب سعادت، به اختيار خويش دعوت انبيا را كه در واقع رهبران و راهبران انسان به سوي سعادت هستند، بپذيرد و دستورات آنها را به كار ببندد، تا خود را از شقاوت برهاند و در دنيا و آخرت به سعادت برسد.

5-      از آنجا كه تفكر افراد، جامعه و سياست را مي‌سازد، پذيرش اين تفكر، سياست الهي و قبول نكردن اين معني، سياست شيطاني و يا حداكثر سياست انساني را در پي خواهد داشت.

رابطۀ سياست و سعادت

حضرت امام بر اين باورند كه اگر قوّه غضبيّه تحت تصرف عقل و شرع تربيت شود، يكى از بزرگ‌ترين نعمت‌هاى الهى و بالاترين كمك‌كار به انسان جهت نيل به سعادت است. حضرت امام مي‌نويسند اين قوّه شريفه سرمايه سعادت دنيا و سرچشمه سعادت‌هاى جهان آخرت است.

ايشان بر مبناي انسان‌شناسي دقيق و عميقشان معتقدند بزرگ‌ترين مؤسس مدينۀ فاضله و به تعبير ديگر بزرگ‌ترين مؤسس سياست الهي و حافظ نظام جهان و انسان و مدينۀ فاضله، يا همان حكومت الهي قوّه غضبيّه شريفه است.

ايشان اذعان دارند اگر در اين قوه خمودي و سستي رخ دهد بايد براي علاج و بيدار كردن اين قوه تلاش نمود چرا كه از سستى آن خلل عظيم بر نظام جمعيّت و حكومت مدينه فاضله لازم آيد، و خطرهاى بزرگ بر زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد، و عيب‌هاى بزرگ مترتّب بر خمودى اين قوّه شريفه شود.

به نظر مي‌رسد در صورتي كه اگر قوۀ غضبيه كه سرمايه سعادت دنيا و سرچشمه سعادت‌هاى جهان آخرت است از صراط عقل و شرع منحرف شود، دچار شقاوت مي‌شود و مدينه‌ يا سياست و يا حكومتي كه بنيانگذار آن، قوۀ غضبيه‌اي باشد كه تحت تصرف عقل و شرع تربيت نشده باشد، سياست يا حكومت و مدينه‌اي جز مدينۀ فاسقه و جاهله و ضالّه نتيجه نخواهد داد. بنابراين مدينه‌اي فاضله است و سياستي الهي است كه توسط غضب رحماني تأسيس و اداره شود، به تعبير ديگر حكومتي الهي است و انسان را به سعادت دنيا و آخرت مي‌رساند كه توسط انساني تأسيس و اداره شود كه تمامي قواي او مخصوصاً قوۀ غضبيه‌اش كه سرمايۀ سعادت دنيا و سرچشمۀ سعادت‌هاى جهان آخرت است تحت تصرف عقل و شرع باشد، نه هوا و هوس؛[13] لذا مي‌توان گفت سياست، علت فاعلي و علت غايي، سعادت مي‌باشد، و از همين‌جا روشن مي‌شود كه چرا بايد انبيا و اوصيا و عالمان بيدار رهبري جامعه را برعهده بگيرند.

ملاصدرا نسبت سياست و شريعت را اينگونه بيان كرده است:

«نسبة النبوة إلى الشريعة كنسبة الروح إلى الجسد الذي فيه الروح و السياسة المجردة عن الشرع كجسد لا روح فيه؛ نسبت نبوت به شريعت، همچون نسبت روح است به جسدي كه داراي روح است. و سياست بدون شريعت همچون جسدي است كه روحي ندارد.»[14]

روشن است كه ملاصدرا سياست را تابع شريعت و شريعت را تابع نبوت مطرح مي‌كند و سياستي را كه فاقد محتواي شريعت نبوي باشد، سياستي مرده مي‌داند. سياستي كه محتواي ديني نداشته باشد، چون سعادت واقعي و اصيل انسان را تأمين نمي‌كند، از ديدگاه حكمت متعاليه فاقد ارزش است و امام خميني هم به عنوان حكيم حكمت متعاليه كه زبده و چکیدۀ ملاصدرا[15] و به گفتۀ خودش، متأثر از اوست[16] با آن سياست و سعادت ميانه‌اي ندارد و آن را تحمل نمي‌كند، لذا بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، ايشان انقلاب ايران را استمرار حركت پيامبران‏ دانستند[17] و بلافاصله از صدور انقلاب سخن گفتند[18] و «صدور انقلاب» به معناي دخالت در شئون مردم كشورهاي ديگر نيست؛ بلكه به معناي پاسخ دادن به سؤال‌هاي فكري بشر تشنۀ معارف الهي است.[19]

با توجه به اين مطالب، پيوند ناگسستني ديانت و سياست هم آشكار مي‌شود. اسلام ديني است كه سياست، نه در حاشيه، بلكه در متن آن قرار دارد و به اصطلاح سياست از لوازم ذاتي اين دين محسوب مي‌شود، پس هدف سياست، همان هدف اسلام است، چرا كه سياست منفك از اسلام، سياست مورد نظر حضرت امام نيست، همچنانكه ايشان اسلام جداي از سياست را چون تن بي‌ سر مي‌داند. [20]

به نظر مي‌رسد سعادت، ميوۀ درخت سياست و مولودي است كه از دامن سياست، زاده مي‌شود و سياست علت سعادت است و سعادت معلول آن؛ البته اگر سياست، سياستي مغاير با اسلام باشد، و يا به تعبير حضرت امام سياست غير الهي يعني شيطاني و انساني باشد، منتهي به شقاوت مي‌شود و يا حداكثر، سعادت دنيوي انسان را تأمين مي‌كند و آن هم چه بسا شقاوت در عالم عقبي را به دنبال داشته باشد.

جمع بندي

سياست از منظر حضرت امام خميني تلاش انسان‌ها در جهت تحقق قانون الهي در روي زمين، به رهبري انبيا، اوصيا و عالمان بيدار، جهت نيل به سعادت قصوا مي‌باشد. سعادت هم از منظر ايشان دست يافتن اختياري انسان به خوشي‌ها و ادراك آنچه ملايم و خواستۀ تمامي قوا و مراتب نفس او در دنيا و آخرت، مي‌باشد.

چنانكه گذشت براي اينكه بتوانيم شخصي يا جامعه‌اي را سعادتمند و يا شقاوتمند بناميم، بايد سعادت دنيوي و اخروي او و در واقع ميزان پاي‌بندي آن فرد يا جامعه به دستورات و تعاليم خداوند را در نظر بگيريم.

بنابراين، با توجه به تعريف سعادت و سياست و پيوند ناگسستني ديانت و سياست، بر اساس نظرات امام خميني رابطۀ سياست و سعادت، به نظر مي‌رسد رابطه‌اي علّي و معلولي باشد، كه در آن سياست، علت سعادت است و سعادت معلول آن؛ اگر هم سياست، سياستي غير الهي بود، يا سياستي شيطاني است كه علت شقاوت انسان مي‌شود و يا سياستي انساني است كه به فرض پذيرش وجود چنين سياستي، سعادت بعد حيواني آدمي را تأمين مي‌كند و ممكن است علت شقاوت او در آخرت ‌شود.

 

 



[1] . صحيفه امام، ج‏3، ص 228.

[2] . صحيفه امام، ج‏10، ص 16.

[3] . صحيفه امام، ج‏20، ص 114.

[4] . صحيفه امام، ج‏13، ص 432- 433.

[5] . نجف لك‌زايي، انديشۀ سياسي صدرالمتألهين، بوستان کتاب قم، 1381، ص94.

[6] . با استفاده از تعريف دكتر نجف لك‌زايي، ر.ك:  نجف لك‌زايي، سير تطور تفكر سياسي امام خميني، پيشين، ص47.

[7] . براي مطالعۀ معاني لغوي و اصطلاحي سعادت ر.ك: علي محامد، «سعادت و شقاوت از منظر دين»، فصلنامۀ فلسفي- كلامي، دانشگاه قم، شماره7- 8، ص 121.

[8] . براي اهميت بحث سعادت در فهم انديشۀ سياسي اسلام ر.ك: سيدمحمدرضا طباطبايي، «مفهوم سعادت؛ كليد متدلوژيك فهم انديشه‌هاي سياسي اسلام، روش­شناسی در مطالعات سیاسی اسلام، علی­اکبر علیخانی و دیگران، تهران: دانشگاه امام صادق(ع) 1386، ص111-135؛ نگارنده گزارشي از اين كتاب ارائه نموده است، ر.ك: رضا لك‌زايي، «نگاهي به يك اثر روش‌شناختي در باب مطالعات و تحقيقات سياسي»، پگاه حوزه، شماره231، 28 ارديبهشت ماه 1387، ص20-25.

[9] . امام خميني، طلب و اراده، ترجمه و شرح سيداحمد فهري، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي،‌ 1362، ‌ص138.

[10] . ر.ك: عبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفۀ امام خمینی، ج3، پیشین،‌ ص454.

[11] . ر.ك: امام خميني، طلب و اراده، پيشين، ‌ص140

[12] . عبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفۀ امام خمینی، ج3، پیشین، ص461.

[13] . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 369.

[14] . الشواهدالربوبيه، المشهد الخامس، الإشراق الرابع في الفرق بين النبوة و الشريعة و السياسة، ص365.

[15] . از بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار جمعى از اساتيد، فضلا، مبلّغان و پژوهشگران حوزه‏هاى علميه كشور، در تاریخ8/9/86..

[16] . صحيفه امام، ج‏5، ص271 .

[17] . صحيفه امام، ج5، ص544.

[18] . صحيفه امام، ج‏12، ص، 77. اين سخنراني در تاريخ 17 دى ماه سال 1358 ايراد شده است؛ يعني كمتر از گذشت يك سال از انقلاب شكوهمند اسلامي ايران.

[19] . آواي توحيد، عبدالله جوادي آملي، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ هفتم، 1378، ص21.

[20] . صحيفه امام، ج‏10، ص 449.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید