عماد افروغ - پژوهشگر و رييس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي- در آستانه هجدهمين سالگرد ارتحال امام خميني(ره) در گفتوگو با خبرگزاري فارس، اظهار داشت: با يك نگاه مبنايي، اصل نگاه امام خميني (ره) به انقلاب اسلامي و تأسيس جمهوري اسلامي توسط ايشان و مباني فكري و فلسفه سياسي كه ايشان در پس جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي دنبال ميكردند و همينطور تعريفي كه ايشان از مفهوم جمهوري اسلامي يا مردمسالاري ديني ارايه ميكردند، يك بحث فكري، فرهنگي و معرفتي است. يعني اگر خوب دقت كنيم نبايد اين نگاه را صرفا يك مقوله سياسي يا اقتصادي بدانيم، اين نگاه در وهله اول، مقولهاي فكري، معرفتي، انديشهاي و فرهنگي است.
وي افزود:با توجه به اينكه امام زيرساخت جامعه و تحولات اجتماعي را به گونهاي به فكر و انديشه بر ميگرداند، خواه ناخواه نوع نگاه ايشان به انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي و مولفههاي آن نيز كاملا فكري است. اين نگاه هم به نظر من بر ميگردد به انديشه،نگرش و گرايش ايشان به تفكرات صدرايي. من در درباره تبيين فلسفي جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيدهام كه نگاه امام به انقلاب اسلامي در وهله اول به شدت متاثر از نگرش ملاصدرا است و حتي ميشود گفت كه انقلاب اسلامي و آن حادثهاي كه در 22 بهمن 57 شاهدش بوديم در واقع آن سفر چهارمي است كه ملاصدرا در اسفار اربعه از آن ياد ميكند. يعني به گونهاي بازگشت يك حكيم متأله و عارف به صحنه اجتماع است و با هدف و رسالت كه حتما جامعه را ارشاد كند. اين جامعه هم انسانهايي هستند كه متحول شدهاند و پذيراي اين دعوت و رسالت هستند و در مجموع بر اثر پذيرش اين دعوت يك حادثه عظيم و يك انفجار نوري به نام انقلاب اسلامي رخ ميدهد.
افروغ ادامه داد: اين دعوت را در وهله اول بايد يك بحث فكري دانست. نكته ديگر اين است كه وقتي اين انقلاب شكل ميگيرد و جمهوري اسلامي مستقر ميشود، امام يك عنصر اضافهاي را هم اضافه ميكنند كه در تفكر ملاصدرا وجود ندارد؛ به اين دليل كه ملاصدرا ضمن اينكه ضميمه را براي انقلاب تمام عيار عرفاني، فلسفي و قرآني، فراهم ميكند، اما چون خودش اين انقلاب را تجربه نكرده است -به علت اينكه شرايط انقلاب در آن زمان به وجود نيامده بود و خود ايشان هم به عنوان يك مرجع تقليد شناخته شده نبود، زيرا در تفكرات ملاصدرا حتما بايستي رهبري نظام اسلامي به عهده يك مرجع تقليد باشد _ امام بعد از تاسيس جمهوري اسلامي يك نكتهاي را اضافه ميكند و آن عنصر جامعه است كه باعث ميشود يك تحولاتي در تاريخ اسلام رخ بدهد و عطف به اين اضافه كردن عنصر جامعه، زيرمجموعه فلسفه اجتماعي پديد ميآيد كه ما شاهد مفاهيمي مثل ضرورت زماني و مكاني، مسئلهاي به نام مصلحت جامعه و حتي نيازهاي متحول شهروندي از سوي امام هستيم.
رييس كميسيون فرهنگي مجلس اضافه كرد: توجه به عنصر جامعه يعني توجه به عنصر تاريخ و توجه به عنصر تحول و توجه به تغيير يعني عنايتي به زمان و مكان. من فكر ميكنم كاري كه حضرت امام كردند و ورود جامعه را تئوريزه كردند به اين شكل بود كه بدون اينكه بخواهند به تحولات اجتماعي تن بدهند، آن را در راستاي نگرش فلسفي خودشان نسبت به اسلام دنبال كردند. يعني به هر حال توجه به جامعه در ذيل همان مباني ارزشي و فكري و نظري استوار و مستحكمي است كه امام همواره دنبال ميكردند. من نميخواهم بگويم كه ايشان فقط و فقط اصالت را به جامعه ميدهند بدون اينكه از ناحيه يك ويژگيهاي آرماني و يك ويژگيهايي كه مربوط به حقايق شناخته شده و فضايل شناخته شده باشد به جامعه مينگرند، اما به هر حال آنجايي كه مثلا در تعريف جمهوري اسلامي ميفرمايند كه جمهوري شكل را تعيين ميكند و نه محتواي آن را، اين حكايت از توجه به شكل دارد و توجه به شكل، ريشه در مفهوم جامعه ايشان دارد.
افروغ گفت: امام خميني (ره) وقتي بحث دانشگاه و حوزههاي علميه را مطرح ميكردند، به گونهاي مدام اصالت را به تحول فكري و انديشهاي ميدادند، فراموش نكنيم كه مدام وقتي بحث اصلاح دانشگاه مطرح ميشد و وقتي كه واكاري ميكرديم، ميديديم كه منظور ايشان اصلاح نهادهاي فكرسازي بود كه پس از استقرار رژيم پهلوي ايجاد شده بود و بحث ايشان اين بود كه ما بايد به شرق خودمان بازگرديم. يعني امام معتقد بودند كه آنچه در بستر جامعه ايران در بعد از دوران پهلوي پديد آمده، از طريق نهادهاي فرهنگي و دانشگاه بوده است و بايد با توجه به اصالتي كه به تفكر ميدهيم به شرق خودمان بازگرديم. فكر ميكنم امام راه نجات را در يك شرقگرايي ميدانستند و در يك هويت فرهنگي و تاريخي خاصي ميدانستند كه در سالهاي اخير دچار نوعي هجمه شده بود. من فكر ميكنم اگر بخواهيم بگوييم انديشههاي امام چه ثمرههايي داشته، بايد بگوييم يكي در بحث هويت فرهنگي ما و يكي هم در عنايت به مردمسالاري ديني به عنوان ترجماني از دو مقوله حقانيت و مقبوليت يا محتوا و شكل به نتيجه رسيديم كه اين ناطر به تحولات و شرايط و مقتضيات زماني و مكاني است.
وي افزود: امام ميفرمايند كه بايد زمان و مكان را در موضوع دخالت داد، و ميفرمايند شرايط اقتصادي، اجتماعي و سياسي موضوع را لحاظ كرد و بعد به دنبال استنباط حكم آن موضوع رفت. همچنين امام يك نگاه ربطي داشتهاند. به نظر من امام در تحولات اجتماعي يك نگاه ربطي داشتند، يعني نه سنتگراي اجتماعي بودند و نه نوگراي اجتماعي بودند. امام به رغم اينكه به لحاظ فلسفي سنتگرا بودند، اما در تحولات اجتماعي، آميزهاي از سنتگرايي اجتماعي و نوگرايي اجتماعي باور داشتند. مسئله خيلي اساسي همين جا است يعني در نگاه امام نه ميتوان شاهد غلبه سنتگرايان اجتماع باشيم و نه ميتوان شاهد غلبه نوگرايان اجتماع باشيم. در انديشه امام هم سنتگرايان اجتماعي جاي دارند و هم نوگرايان اجتماعي. و اين طور نيست كه سنتگرايان اجتماعي غالب شوند به قيمت ناديده گرفتن نوگرايان اجتماعي و يا نوگرايان اجتماعي غالب شوند به قيمت ناديده انگاشته شدن سنتگرايان اجتماعي، ضمن اينكه امام به لحاظ فلسفي كاملا سنتگرا بودهاند. يعني جوهرگرا، غايتگرا و اصلگرا بودهاند. اين را كاملا ميتوان در انديشههاي امام ديده و وجه مميز ايشان از نوگرايان فلسفي همين است، اما به لحاظ اجتماعي امام به آميزهاي از سنتگرايي و نوگرايي باور داشته و رمز موفقيت ايشان هم اين بود.
افروغ گفت: امام به شدت تاويلگرا بودند؛ هم تاويلگراي متني بودند و هم تاويلگراي تاريخي يعني تلاششان اين بود كه به فلسفه احكام توجه كنند و سعي ميكردند حتما يك واكاوي عقلاني صورت بگيرد كه در واقع جوهر دين تحت تاثير آن لايههاي تاريخي قرار نگيرد. اما علاوه بر تاويلگرايي متني، تاويلگراي تاريخي هم بودند. يعني آنچه كه در اسلام آمده الزاما اسلامي نيست، ميتواند جنبه تحريف داشته باشد. من معتقد هستم كه متاسفانه انديشههاي امام هنوز تئوريزه نشده است. ما قبل از آنكه بياييم وارد عرصههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي شويم بايد مباني فكري امام را خوب فهم بكنيم. من واقعا احساس ميكنم كه در اين خصوص كوتاهيهايي شده است. خيليها امام را در حد يك مرجع تقليد معرفي ميكنند، يا مثلا بيشتر به نگرش فقهي او در اداره كشور بسنده ميكنند، غافل از اينكه نگرش فقهي امام ناشي از نگرش فلسفي اوست. ما اگر خوب نگرش فلسفي امام را تبيين بكنيم به اين نتيجه ميرسيم كه امام يك نگرش صدرايي تمام عيار دارد. امام يك كلگراي توحيدي است. در نگاه امام عرصههاي شناختي، ارزشي، هنجاري، احساسي و رفتاري، عرصههاي جدا از هم نيستند. يك معرفتشناسي طولي و هماهنگي را در انديشههاي امام ميتوانيم ببينيم.
وي گفت: اگر بپذيريم كه امام به هر حال صرفنظر از اضافاتي كه بعد از استقرار جمهوري اسلامي به تفكر صدرايي زدند، تحت تاثير فلسفه صدرايي بودهاند، من فكر ميكنم كه پاسخ به فلسفه هنر و زيبايي شناسي را بايد در انديشههاي صدرايي امام جست و جو كنيم. يعني همان نگاهي را كه مثلا ملاصدرا نسبت به هنر و زيباييشناسي دارد. اين امر ميتواند سرآغاز مباركي باشد براي فهم انديشههاي امام در باب فرهنگ و هنر باشد.
وي در پايان گفت: من هميشه از اين موضوع خوف داشتم كه نگاههاي موردي به انديشههاي امام داشته باشيم، معمولا به خاطر اينكه مطالعه ما نسبت به آثار امام روشمند نيست و بيش از آنچه بخواهيم فلسفه حاكم بر ذهنيت ايشان را در ابعاد مختلف مطالعه كنيم بيشتر سراغ نقلقولها ميرويم و تلاش ميكنيم از اين نقلقولها چيزي به دست بياوريم.