جدیدترین مطالب

ملا‌صدرا سیاست را ا‌طاعت از شریعت می‌خواند

محسن آزموده/ صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی(درگذشته 1045 قمری) ملقب به ملاصدرا و صدرالمتالهین شیرازی را واپسین فیلسوف و حكیم در دایره فرهنگ و تمدن اسلامی خوانده‌اند كه واضع سومین و آخرین مكتب بزرگ فلسفه اسلامی است؛ حكمت متعالیه. از آن زمان تا دوران ما عمده كسانی كه فلسفه اسلامی می‌خوانند، صدرایی هستند، چهره‌های سرشناس فلسفه اسلامی در این سه قرن چون ملامحسین فیض كاشانی، عبدالرزاق لاهیجی، حاج ملاهادی سبزواری، علامه سید‌محمد‌حسین طباطبایی، امام خمینی، مرتضی مطهری، سید‌جلال‌الدین آشتیانی، علامه حسن‌زاده آملی، آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و محمد تقی مصباح‌یزدی همه صدرایی هستند اما آیا حكمت متعالیه صدرایی سویه‌یی سیاسی نیز داشت؟ دیدگاه‌های سیاسی ملاصدرا چه بود؟ آیا چنان كه برخی می‌گویند می‌توان او را در شكل‌گیری نظریه ولایت فقیه و تحقق انقلاب اسلامی دخیل دانست؟ عصر چهاردهم اردیبهشت ماه سال جاری در سومین جلسه از سلسله مباحث فلسفه سیاسی شیعه در موسسه مطالعاتی سیاسی- اقتصادی پرسش، دكتر سید صادق حقیقت، استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید قم به بحث از فلسفه سیاسی ملاصدرا پرداخت. او در این نشست ابتدا به زمینه و زمانه ملاصدرا و سپس به این نكته آیا فلسفه عمومی ملاصدرا یعنی حكمت متعالیه دستاوردهای مهمی دارد می‌پردازد؟ دكتر حقیقت در ادامه روشن می‌كند كه آیا ملاصدرا فلسفه سیاسی نظام‌مندی دارد؟ سوال بعد آن است كه آیا فلسفه سیاسی ملاصدرا بدیع است یا خیر؟ وی در نهایت به این موضوع می‌پردازد كه ارتباط میان فلسفه صدرایی و فلسفه سیاسی او از یك طرف با نظریه ولایت فقیه و خود انقلاب اسلامی از طرف دیگر چیست، در ادامه تقریری از این درسگفتار را می‌خوانیم .

 

زمینه و زمانه ملاصدرا یا مهم‌ترین بحران ملاصدرا به تعبیر اسپریگنز

برای بحث از فلسفه سیاسی ملاصدرا با توجه به روش همروی زمینه‌گرایی و متن‌گرایی، از زمینه و زمانه ملاصدرا آغاز می‌كنیم صدرا در زمانه صفویه می‌زیست. در این زمان قزلباش‌های صفوی به این نتیجه رسیدند كه اندیشه صوفی‌گرایانه خود را می‌توانند با اندیشه شاهی و اندیشه فقیهانه یا فقه سیاسی تلفیق كنند. در‌راستای مساله سوم بود كه از شیخ بهایی و میرداماد و متفكران دیگر دعوت شد كه به حكومت صفویه بپیوندند. برخی از ایشان كه در جبل عامل لبنان بودند، به ایران آمدند و ارتباط دوسویه میان علما(نهاد دین) و حاكمان (نهاد سلطنت) برقرار شد. اسم این نوع همكاری را می‌توان سلطنت مشروعه خواند. این مدل در قاجاریه نیز ادامه می‌یابد.

سلسله صفویه بعد از مغولان و تخریب فرهنگ و تمدن ایران توسط ایشان ظهور كردند، این تخریب زمینه‌یی را برای رشد تشیع و اندیشه‌های فقهی و حتی اخباریگری فراهم كرده است. علما از این جهت كه این فضا ایجاد شده، خوشحالند. مثلا علامه مجلسی تراث شیعی را در قالب روایت در 110جلد بحارالانوار جمع‌آوری كرد اما ملاصدرا به شرایط موجود در حكومت صفویه روی خوش نشان نمی‌دهد. به تعبیر گفتمانی در این زمان دو گفتمان صفویه و عثمانی در برابر هم غیریت‌سازی كردند. آنجا نظریه خلافت و اینجا نظریه امامت، آنجا خلیفه دارای قدرت، اینجا شاه دارای قدرت، آنجا سنی‌گری به عنوان فرهنگ غلو‌آمیز و اینجا شیعی‌گری تبلیغ می‌شد.

ملاصدرا با همراهی علما با حكومت مخالف و معتقد بود كه برخی از علما دین خود را به حكومت فروخته‌اند، بنابراین ناقد فقها شد و به همین دلیل از مدرسه صدر اصفهان به كهك قم تبعید شد و مدت زیادی در آنجا ماند. مساله دیگر رقابت فكری ملاصدرا اولا با فقاهت منفی و ثانیا با متصوفه بود. در این راستا می‌شود دو كتاب ملاصدرا را فهمید، نخست رساله سه اصل و دیگر كسر اصنام الجاهلیه(شكست بت‌های جاهلیت). او در این دو رساله به فقه می‌پردازد و از فقه اكبر دفاع و به فقه اصغر انتقاد می‌كند. سه اصل ملاصدرا، سه اصل اخلاقی است: جهل به معرفت نفس، حب جاه و مال و وسوسه‌های نفس.

ملاصدرا در چنین فضایی چند جریان را معرفت‌شناختی به یكدیگر پیوند می‌زند و دستاوردش را حكمت متعالیه می‌خواند. حكمت متعالیه او شاهراه سه جریان است: جریان فلسفه مشا، جریان اشراق ، عرفان، جریان شریعت و وحی. به تعبیر ما ملاصدرا معتقد به همروی منابع معرفتی است(با استفاده از تعبیری كه ویلیام جیمز به كار می‌برد)‌. حرف اساسی حكمت متعالیه این است كه حركت بر‌خلاف نظر فلاسفه مشا، نه فقط در عرض كه در جوهر نیز اتفاق می‌افتد. اگر در فلسفه مشا از تمایز میان حادث و قدیم و میان واجب‌الوجود و ممكن‌الوجود بود و گفته می‌شد كه حادث به قدیم نیاز دارد و ممكن به واجب، در فلسفه ملاصدرا قضیه عمیق‌تر می‌شود. در فلسفه مشا به دلیل ابطال تسلسل و دور، ممكنات باید به واجب ختم شوند اما در فلسفه ملاصدرا ما تمام وجود خودمان را از اشراق خداوند گرفته‌ایم و بنابراین وجود جداگانه و علیحده‌یی نداریم كه نیازمند اثبات وابستگی به وجود خدا باشد. به تعبیر دیگر ما وجود نیازمند و فقیر نیستیم، بلكه عین نیاز و فقیریم. ملاصدرا این را اضافه اشراقیه می‌خواند. این اضافه آن به آن یا لحظه به لحظه است، به همین دلیل حركت در جوهر لحظه به لحظه رخ می‌دهد و هر آن ما موجود جدیدی می‌شویم.

اولا به نظر می‌رسد كه حكمت متعالیه یك سیستم است، یعنی از یكجا شروع می‌شود و به جایی ختم می‌شود و همه نقاط خالی را پر می‌كند. ثانیا این حكمت بدیع است و تا پیش از این وجود نداشته است و ثالثا حكمت متعالیه مهم است، یعنی بسیاری از فیلسوفان اسلامی پس از خود مثل ملاهادی سبزواری، علامه طباطبایی و امام خمینی را متاثر ساخته و بدیل فلسفه مشا ابن سینا و خواجه نصیر است و نقاط مثبت حكمت اشراق و مشا را در خود جمع كرده است. بنابراین می‌توان گفت كه ملاصدرا یگانه زمانه خود بود.

 

 

فلسفه سیاسی ملاصدرا

ملاصدرا در نقد فقها و عرفا می‌گوید: این معارف نزد مومنان و اولیای شریعت ایمان نام دارد و در علوم ربانی به آن حكمت می‌گویند، مشكل صوفیه از نظر معرفت‌شناختی این است كه بر مجرد ذوق و وجدان شخصی اكتفا می‌كنند اما ما هر چیزی كه برهان‌پذیر نباشد را كنار مبنی‌گذاریم. بنابراین انسان دو منبع دارد: وحی و برهان. این دو منبع با هم تعامل دارند و مكمل یكدیگرند. انسان از این دو منبع ارتزاق می‌كند و بر هیچ یك به‌تنهایی نمی‌تواند اكتفا كند. نبوت از همین جا اثبات می‌شود، زیرا عقل به همه حقایق راه ندارد. نبی(ص) به عقل فعال مرتبط است و شایستگی ریاست دنیا و آخرت را دارد. بنابراین شكی نیست كه در فلسفه سیاسی ملاصدرا رییس اول كه پیامبر است، هم ولایت دینی و هم ولایت سیاسی دارد.

ملاصدرا در بیان تفاوت سیاست و شریعت(ناموس) از افلاطون نقل قول می‌كند، با این تفاوت كه ناموس نزد افلاطون به معنای قانون و نزد ملاصدرا به معنای شریعت است. او چهار تفاوت را به نقل از افلاطون چنین بر می‌شمرد: اولا مبدا شریعت، غایت سیاست است و مبدا سیاست، نفس جزییه. ثانیا غایت شریعت عبودیت و غایت سیاست طاعت شریعت؛ ثالثا افعال شریعتی كلی و تام و غیرمحتاج به سیاست است اما افعال سیاست جزیی و ناقص و نیازمند به شریعت است و رابعا به شریعت برای خودش عمل می‌كنیم اما به سیاست خیر. بنابراین شریعت مطلوب لذاته است اما سیاست مطلوب لغیره.

با وجود تفاوت سیاست و شریعت، حكیم كه رییس اول است، ولایت دارد. از نظر ملاصدرا دو گروه در زمان غیبت امام معصوم هستند، نخست فقها كه بر‌اساس فن اجتهاد فتوا می‌دهند و دوم اولیای الهی(عرفا و حكما) هستند كه رسالت معنوی و نبوی دارند و مسلك‌شان عمیق و اساسی است. كربن معتقد است كه چون شریعت از دید ملاصدرا پوسته دین است، از تقلید نهی كرده است اما پرسش مناقشه‌برانگیز این است كه دیدگاه ملاصدرا نسبت به تقلید چیست؟ عبارات ظاهری نهی از تقلید را نشان می‌دهد اما از سوی دیگر فقه را به عنوان دانش ستوده است. شاید بتوان این دو نظر را چنین جمع كرد كه ملاصدرا مخالف تقلید نیست اما قصدش نقد فقهای زمانه خودش است كه دین را به سیاست فروخته‌اند.

 

انسان‌شناسی ملاصدرا

بر اساس حكمت متعالیه

فلاسفه پیش از ملاصدرا انسان را موجودی مادی می‌خواندند كه روح به مثابه امر غیرعادی در او دمیده شده است. روح نیز امری الهی است. در لحظه مرگ نیز روح از جسم جدا می‌شود و به جسم برزخی یا مثالی یا هورقلیایی می‌پیوندد. ملاصدرا اما معتقد است كه انسان در به وجود آمدن جسم است اما این جسم در یك حركت تكاملی در جوهر به جایی می‌رسد كه روح را پذیرا می‌شود یعنی روح را خودش در درون خودش پدیدار می‌كند. این تعبیر از انسان بسیار والاست به خصوص اگر بخواهیم مباحث فلسفه سیاست را از انسان‌شناسی آغاز كنیم. انسان كامل پیامبر(ص) است یعنی كسی كه به همه صفات باطن دست یابد كه مصداق بارزش پیامبر(ص) است. بقیه انسان‌ها نیز هر یك به حسب خودشان درجه‌یی از آن انسان كامل را دارند. انسان‌ها چهار سفر دارند: من‌الخلق الی‌الحق؛ بالحق فی‌الحق؛ من‌الحق الی‌الخلق بالحق؛ فی‌الخلق بالحق. این چهار سفر با تكامل انسان و جامعه ارتباط دارند زیرا بر می‌گردد تا جامعه را اصلاح كند.

 

ارزیابی فلسفه سیاسی ملاصدرا

برای ارزیابی فلسفه سیاسی ملاصدرا ابتدا باید به مهم‌ترین سرفصل‌های فلسفه سیاسی او پرداخت. او اجتماعات را به كامل (عظمی، وسطا و صغرا) و غیركامل تقسیم می‌كند(این تقسیم‌بندی در فارابی هست). غایت سیاست را طاعت نسبت به شریعت می‌خواند. اقسام مدینه را فاضله و غیرفاضله می‌خواند، در مدینه ناقصه یا غیرفاضله صفات مدینه‌های فاضله وجود ندارد و اطاعت از رییس اول وجود ندارد. رییس اول را در فصل هشت كتاب مبدا و معاد كسی می‌داند كه به عقل فعال اتصال دارد. صفات 12گانه او در فصل نهم از مقاله چهارم از آن كتاب، به این ترتیب است: فهیم باشد، حافظه قوی داشته باشد، فطرت و مزاج‌های چهارگانه و خلقتش سالم باشد، خوش سخن باشد، محب علم و حكمت باشد، آز بر شهوات نداشته باشد، بزرگ نفس باشد، بر خلق رئوف باشد، شجاع باشد، جواد و بخشنده باشد، شخصیت نرمی نسبت به خدا داشته باشد، لجوج نباشد و عدالت را بپذیرد. در كتاب تفسیر آیه نور می‌گوید كه رییس اول سایه خدا روی زمین و آسمان است.

دكتر داوری می‌گوید كه بر خلاف این نظر كه می‌گوید فلاسفه اسلامی بعد از فارابی یا متاثر از او بودند یا سیاست را ذیل نوبت تفسیر كرده‌اند، ملاصدرا در عین انزوا به‌طور جدی به سیاست می‌اندیشیده و در شرح اصول كافی درباره شرایط پادشاه حرف زده است، او تفسیرهای نویی از فارابی دارد و ابهامات او را روشن كرد. دكتر داوری می‌گوید كه ملاصدرا بحث بین خطوطی فارابی را رفع ابهام كرده و نشان داده كه از نظر فارابی نبی افضل بر فیلسوف است. بنابراین ملاصدرا نوآوری داشته است اما به عقیده من فلسفه سیاسی ملاصدرا اولا فلسفی است و ملاصدرا فیلسوف سیاسی است یعنی هر چند معتقد است كه ما دو وجه وحیانی و وجه برهانی داریم كه هر دو به یكجا می‌رسند اما وقتی بحث فلسفی می‌كند، به برهان پایبند است، اگرچه مباحث شریعتی هم دارد و درباره نسبت شریعت و برهان به نحو ناقص بحث كرده است. البته خلوص فلسفه سیاسی در فارابی بیشتر از ملاصدراست زیرا مباحث فارابی كاملا عقلی است.

اما فلسفه سیاسی او به باور من نظام‌مند نیست، تمام بحث او در همین چند عنوانی كه اشاره شد در چند صفحه خلاصه می‌شود و درباره بسیاری از مسائل فلسفه سیاسی سكوت می‌كند. از همین مقدار بحث برخی مثل حركت جوهری بدیع است اما معظم مباحث سیاسی‌اش مثل اقسام مدن عین مباحث فارابی است و در نتیجه نوآوری چندانی ندارد. آنچه ملاصدرا در حوزه فلسفه سیاسی گفته چندان اهمیتی ندارد و در منحنی زوال در جایگاهی قرار دارد كه نمی‌توانسته حرف جدیدی بزند اما به اعتقاد من آنچه ملاصدرا به عنوان فلسفه سیاسی دارد، اگرچه نظاممند و بدیع و مهم نیست اما كسانی هستند كه می‌گویند می‌توان بر مبنای حكمت متعالیه ملاصدرا، حكمت متعالیه سیاسی ساخت و امكانش هست.

فارابی در رویكرد همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی قرار می‌گرفت اما ملاصدرا قرار نمی‌گیرد. ملاصدرا از فقه بحث كرد اما دیسیپلینی به نام فقه سیاسی معرفی نكرد بنابراین هر چند ملاصدرا چند قرن بعد از فارابی است اما در رویكرد همروی قرار نمی‌گیرد.

بحث پایانی اینكه آیا فلسفه سیاسی صدرایی بر ایران معاصر تاثیر داشته است یا خیر؟ برخی گفته‌اند كه انقلاب اسلامی مبتنی بر فقه مردمی است و صدرایی نیست. برخی دیگر گفته‌اند كه امام خمینی(ره) بر اساس فقه انقلاب را رهبری كرد نه فلسفه زیرا نظریه سیاسی‌اش كه ولایت فقیه بود، نظریه‌یی فقهی بود. صاحب این نظر می‌گوید كه درست است كه جایی امام می‌گوید كه از فلسفه صدرایی متاثر هستم اما نظریه ولایت فقیه من فقهی است. یك نظر دیگر می‌گوید كه فلسفه صدرایی به انقلاب اسلامی منجر شد. به نظر من فلسفه سیاسی صدرایی به شكل غیرمستقیم و غیرقابل اثبات در این تاثیر داشته كه بر اساس این فلسفه یك حكیم متاله كه فقه اكبر دارد و مثل رییس اول و انسان كامل است، حق ولایت دارد. خود ملاصدرا این بحث را فقط در مورد پیامبر(ص) كرده است. شاید كسانی مثل امام خمینی(ره) كه فلسفه سیاسی صدرایی را خوانده بودند، این الهام را گرفته بودند كه یك نفر باید حكومت كند. آن شخص در نظریه فقهی، ولی فقیه است. بنابراین فلسفه عمومی و فلسفه سیاسی ملاصدرا، تاثیر مستقیم در نظریه ولایت فقیه و انقلاب اسلامی نداشته اما ممكن است تاثیر غیرمستقیم داشته باشد. البته این تاثیر غیرمستقیم غیرقابل اثبات است یعنی دلایل متقن برای این تاثیر وجود ندارد.

یك نكته پایانی هم اینكه ملاصدرا چنان كه برخی چون میرزا ابوالحسن جلوه در كتاب سرقات‌الصدرا نشان داده، ملاصدرا مطالب بسیاری از دیگران مثل رساله العشق اخوان المسلمین را به نام خودش منتشر می‌كرده است. تا حدودی از این اقتباس‌ها با توجه به فقدان مباحث امروزی علمی درباره سرقت علمی، قابل پذیرش است اما در بسیاری از موارد این كار مورد پذیرش نیست.

روزنامه اعتماد، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دایرة المعارف بزرگ اسلامی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید