چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 691

حجت‌الاسلام مهاجرنیا در گفت‌وگوی تحلیلی با رسا؛

نویسنده کتاب «فلسفه سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای» با بیان این‌که انقلاب اسلامی با نگاه فقیهانه نیز ریشه در فلسفه سیاسی دارد، گفت: وقتی فرد پشت مجموعه احکام اسلام بایستد و به تک تک فروعات و مسائل جزئی فقه دقت کند، متوجه می‌شود که پشت تمام آن‌ها یک حکم کلی به نام «حکومت اسلامی ضروریست» خوابیده است. 

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام محسن مهاجرنیا، مسئول انجمن‌های علمی حوزه علمیه و عضو شورای علمی گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در مباحث فلسفه سیاسی ید طولایی دارد و در این‌باره می‌توان به پایان‌نامه او با عنوان «دولت در اندیسه سیاسی فارابی» اشاره کرد.

 

استاد افزون‌بر تحصیلات حوزوی از تحصیلات دانشگاهی نیز برخوردار بوده و تاکنون چندین جلد کتاب و بیش از 100 مقاله تخصصی را به رشته تحریر در آورده است. آخرین تألیف حجت‌الاسلام مهاجرنیا کتاب «فلسفه سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای» است که با استقبال چشمگیری نیز روبرو شده است.

 

جذابیت‌ دانش فلسفه سیاسی، ما را بر آن داشت تا با استاد گفت‌وگوی تفصیلی تحلیلی برای کنکاش دقیق این مبحث داشته باشیم که در ادامه، متن بخش نخست آن تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

 

 

رسا ـ فلسفه سیاسی چه مباحث و مطالبی را تحت پوشش خود قرار می‌دهد؟

 

بحث فلسفه سیاسی از بحث‌های بسیار مهم و قدیمی در حوزه سیاست است. عمر فلسفه سیاسی نسبت به بخش‌های دیگر دانش سیاسی به نوعی از قدمت بیشتری برخوردار است؛ چرا که به رویکردهای عقلی و عقلانی بشر در عرصه زندگی سیاسی و نظم عمومی باز می‌گردد.

 

قاعدتاً عقلانیت بشر جلوتر از مباحث کلامی، اعتقادی، فقهی، اخلاقی، عرفانی، جامعه شناختی و غیره است. یعنی نخستین نگاه بشر به زندگی، نگاه عقلی و انتزاعی است. به همین دلیل فلسفه سیاسی دارای قدمت تاریخی است.

 

همچنین فلسفه سیاسی افزون‌بر قدمت تاریخی نسبت به سایر دانش‌ها دارای قدمت رتبی نیز است؛ چرا که مباحث کلامی، اعتقادی و فقهی، متأخر از مباحث عقلی هستند. یعنی بشر نخست با عقلانیت خود تمام هستی و نظام تکوین، تشریع و آفرینش را کشف کرد، سپس با آن ارتباط برقرار کرده و بر اساس تکالیف و وظایفی که از این ناحیه آن‌ها متوجه او می‌شد، عمل کرد. به همین دلیل مباحث فلسفی از نظر شأنی و رتبی نیز مقدم بر دیگر دانش‌ها است.

 

با توجه به قدمت فلسفه سیاسی نسبت به دانش‌های همگون خود، در حوزه علمیه نیز قاعدتاً همین قاعده حاکم بوده است؛ یعنی در حوزه نیز مباحث عقلی مقدم بر مباحث فقهی، کلامی و سایر حوزه‌های معرفتی هستند.

 

همواره در حوزه سیاست و عرصه زندگی سیاسی نیز میان متفکران سیاسی تاریخ بشر یکی از دغدغه‌های جدی این بوده که بهترین زندگی سیاسی چیست؟ بهترین دولت و حکومت کدام است؟ بهترین شهروندان کدام هستند؟ بهترین غایات و اهداف سیاسی برای جامعه چه چیز‌هایی است؟ بنابراین این سؤالات و دغدغه‌های سیاسی همواره کنار بشر مطرح بوده و تمام انسان‌ها فارغ از فیلسوف بودن یا نبودن، این دغدغه‌ها را د‌اشته‌اند.

 

رسا ـ مهم‌ترین دغدغه‌ فلسفه سیاسی چیست؟

 

مهم‌ترین دغدغه فلسفه سیاسی نیز بحث پیرامون چیستی، چرایی و ماهیت سیاست و زندگی سیاسی است. البته بحث‌های فنی همانند این‌که آیا فلسفه سیاسی دانش درجه یک است یا دانش درجه دو؟ موضوع فلسفه سیاسی علم سیاست است یا مقوله سیاست؟ وجود دارد که باید در جای خود مورد بررسی قرار گیرد؛ ولی آن‌چه می‌توان به عنوان یک بحث عمومی مطرح کرد، نگاه عقلی به سیاست است.

 

زمانی که متفکران به سیاست با روش عقلی نگاه می‌کنند، به آن فلسفه سیاسی گفته می‌شود. همان‌گونه که نگاه به سیاست با روش نقلی را فقه سیاسی، نگاه با روش اعتقادی را کلام سیاسی، نگاه با روش کشف و شهود را عرفان سیاسی و نگاه با روش هنجار را اخلاق سیاسی می‌گویند. بنابراین بر پایه روش‌ها و رویکردهایی که به سیاست نگریسته می‌شود، می‌توانیم اجمالاً درباره فلسفه سیاسی این را بگوییم: «فلسفه سیاسی نگاه عقلانی و تعقلی به عرصه زندگی سیاسی است.»

 

 

رسا ـ حوزه علمیه چه نسبتی با فلسفه سیاسی دارد؟

 

فلسفه سیاسی از جمله دانش‌هایی بوده که همواره در حوزه نیز مطرح بوده است. قدمت و پیشینه این دانش در جهان اسلام به قدمت و سابقه حوزه‌های علمیه باز می‌گردد. اگر ما سابقه حوزه را به پس از غیبت امام زمان(عج) بازگردانیم، دقیقاً در فردای غیبت حضرت ولی‌عصر(عج) مباحث سیاسی مطرح می‌شود و جالب این‌که فلسفه سیاسی در جهان اسلام از سوی شیعیان مطرح می‌شود.

 

اوایل قرن چهارم، مسلمانان تمام کتاب‌هایی که از سطح دنیا جمع‌آوری کرده بودند را در یک کتابخانه بزرگی به نام «دارالحکمة» بغداد جمع کردند و به نوعی مسلمانان وارث تمام کتاب‌های دنیا شدند. این فکر نیز از زمان مأمون عباسی ایجاد شده بود؛ به همین دلیل در جنگ‌ها و فتوحاتی که مسلمانان داشتند، این کتاب‌ها را جمع‌آوری و در کتابخانه بزرگ بغداد قرار دادند.

 

در این کتابخانه کتاب‌هایی از فلسفه یونان، ایران و هند و کتاب‌های طبی، نجوم، هیأت و... وجود داشته و یکی از بخش‌های بسیار فعال این کتابخانه، بخش فلسفه بوده است. بخش فلسفه کتابخانه «دارالحکمه» نیز در اواخر عمر شریف امام حسن عسگری(ع) و در دوره غیبت امام عصر(عج) مطرح می‌شود. در این زمان بود که برای نخستین بار بحث عقلی فلسفه از سوی بزرگترین فیلسوف مسلمانان یعنی «فیلسوف العرب» مطرح شد.

 

ولی به صورت جدی بحث فلسفه، به ویژه فلسفه سیاسی را «فارابی» مطرح کرد. «فارابی» نیز سه سال پس از تولد امام زمان(عج) یعنی سال 258 هجری قمری به دنیا می‌آید؛ به همین دلیل دوره غیبت صغری را کامل و غیبت کبری را به مدت چند سال درک کرده است. آغاز دوره غیبت کبرای امام زمان(عج) سال 329 هجری قمری و وفات فارابی سال 334 هجری قمری بوده است؛ این نشان می‌دهد که او 5 سال پس از غیبت کبری وفات می‌کند.

 

«فارابی» به عنوان یک متفکر مسلمان شیعی نخستین فردی است که پایه‌گذار فلسفه سیاسی در آغاز تأسیس حوزه علمیه و تفکر شیعی در قالب فقهی سیاسی و حوزه‌های علمیه در دوران پس از حضور ائمه اطهار(ع) می‌شود. به همین دلیل است که فلسفه سیاسی با شیعه آغاز می‌شود و از نخست نیز یک دانش انتقادی بوده است.

 

انتقاد فلسفه سیاسی نیز نسبت به هیأت حاکمه و حاکمیت موجود آن زمان بوده است؛‌ چرا که به اعتقاد شیعه حاکمیت سلاطین جور صحیح نیست و به عقیده تمام عالمان شیعه و برخی از اهل‌سنت، خلفای بنی‌عباس حاکمان جور بوده‌اند. فلسفه سیاسی نیز از روز نخست که مطرح می‌شود، بخش عظیمی از مباحث خود را بر روی «مدینه‌های غیر فاضله» قرار می‌دهد که شامل مدینه جاهله، ظاله، فاسقه و... می‌شود که مصداق اتم مجموع این‌ها حاکمیت دوره عباسیان بوده که آغاز حوزه‌های علمیه پس از حضرت ولی‌عصر(عج) نیز مصادف با این حاکمیت بوده است.

 

فلسفه سیاسی از نخست در حوزه‌های معرفتی مطرح بوده و فیلسوفان بزرگ ما با نگاه‌‌های مختلف این موضوع را مطرح کرده‌اند. «فارابی» با نگاه فلسفی و «ابوعلی مسکویه» که عالم شیعی ایرانی اهل ری بوده، با نگاه اخلاقی به فلسفه سیاسی وارد می‌شود. «مسکویه» فلسفه اخلاق را پایه‌گذاری کرده است. او همچنین یک فلسفه سیاسی بر مبنای هنجارهای اخلاقی طراحی کرد که کتاب آن تحت عنوان «اندیشه مسکوی» چاپ شده است.

 

وقتی به پیشینه فلسفه سیاسی نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که این موضوع در طول تاریخ در حوزه‌‌های علمیه مطرح بوده است. در قرن هشتم تا دهم مکاتب «میرداماد» و «میرفندرسکی» و سپس مکتب «ملاصدار» و اکنون نیز مکتب «نوصداریی» مطرح است. بنابراین فلسفه به ویژه فلسفه سیاسی همواره در حوزه‌های علمیه مطرح بوده است.

 

ولی امروزه حوزه علمیه ما مدعی یک فلسفه سیاسی است که بر پایه آن انقلاب اسلامی شکل گرفته است؛ یعنی فلسفی که مدعیست ما بهترین و زیباترین نظم و نظام سیاسی را در دنیا امروز می‌توانیم مطرح کنیم و بر پایه آن یک مدلی از زندگی و نظم سیاسی را به دنیا ارائه دهیم.

 

امروزه نیز در حوزه علمیه فلسفه سیاسی به خوبی مطرح است و نوعاً فلسفه‌هایی که پس از انقلاب تدوین شده، از سوی حوزویان بوده است. فلسفه‌های سیاسی «فارابی»، «بوعلی»، «ملاصدار» و «نوصداراییان» امروز در حوزه مطرح است و حوزه در بخش‌های مختلف پژوهشی، آموزشی و کارهای تحقیقاتی مدعی یک خیزشی در باب فلسفه سیاسی است. آخرین تألیف در این زمینه نیز کتاب «فلسفه سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای» است که با یک رویکرد جدید و جامع نسبت به کارهای قبلی ارائه شده است.

 

 

رسا ـ در حال حاضر مکاتب فلسفی سیاسی حاکم در حوزه کدام بوده و چه افرادی عهده‌دار بیان این مکاتب هستند؟

 

ما به صورت کلی و اجمالی سه نحله فلسفه سیاسی داریم؛ نخست، فلسفه سیاسی «مشاء» است که متأثر از افکار «ارسطو»، «افلاطون» و «ابونصرفارابی» است که یک نحله شناخته شده بوده و فیلسوفان بزرگی همانند بوعلی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی و... دارد که در طول تاریخ مطرح بوده‌اند. امروزه نیز درباره این فلسفه سیاسی کار می‌شود و طرفدارانی دارد؛ چرا که یک رویکرد رسمی در حوزه فلسفه سیاسی و بیشتر بر براهین عقلی متکی است، یعنی نگاه عقلانی بر سیاست دارد.

 

نوع دوم، فلسفه سیاسی «اشراقی» است که ریشه آن عمدتا به «افلاطون» و در جهان اسلام به «ابن عربی» و «سهروردی» باز می‌گردد. البته افرادی از تشیع به صورت خاص همانند «سید حیدر عاملی» یکی از بزرگترین فیلسوفان اشراقی قرن هشتم نیز وارد این مباحث شده‌اند. در حوزه نیز این نحله طرفدارانی دارد و با نگاهی اشراقی و عرفانی به سیاست نگاه می‌کند.

 

نوع سوم، فلسفه سیاسی «ملاصدرا» است که این نوع از فلسفه سرآمد و سرریزی از دو فلسفه سیاسی «مشاء» و «اشراق» است. فلسفه سیاسی «ملاصدرا» به نوعی جامع هر دو فلسفه قبلی است؛ یعنی در آن افزون‌بر رویکرد عقلی و عرفانی اشراقی، یک مؤلفه بیشتری نیز وجود دارد.

 

عمدتاً فلسفه «مشاء» متکی بر مباحث عقلی است و بر پایه مباحث عقلی کار خود را پیش می‌برد. هر چند این فلسفه را فیلسوفانی همانند «فارابی» که مسلمان بوده و بر مباحث دینی تسلط داشته، قلم زده‌اند؛ ولی در این فلسفه نوعاً نگاه‌های عقلی با پیش فرض «کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» و بر اساس مبانی دینی مطرح است.

 

«فارابی» در کتاب‌های «مدینه فاضله» و «سیاست مدنیه» که جمعاً 37 فصل است در 25 فصل آن مبانی دینی و اعتقادی درباره خدا،‌ معاد، توحید و... را بیان می‌کند؛ یعنی «فارابی» سیاستی را بنا کرده که مبتنی بر مبانی دینی است؛ ولی تمام این مسائل را با رویکرد عقلی طرح می‌کند.

 

فلسفه «ملاصدرا» نیز رویکرد عقلی را از فلسفه «فارابی» و پیشینیان گرفته، ولی تنها به این موضوعات اکتفا نکرده است؛ بلکه به نگاه «افلاطون»، «سهروردی»، «ابن عربی» و «میرداماد» نیز توجه دارد. حتی نگاه «اشراقی» یعنی کشف و شهودی نسبت به مباحث دارد. به همین دلیل بخش‌هایی از کتاب‌ «ملاصدرا» مباحث عرفانی هستند و فرد حس می‌کند مطالب یک عارف را مطالعه می‌کند نه فیلسوف.

 

 

رسا ـ درباره فلسفه سیاسی ملاصدرا بیشتر توضیح بدهید؟

 

فلسفه سیاسی «ملاصدرا» افزون‌بر تمام مسائل بیان شده، توجه ویژه‌ای به معارف قرآن و سنت دارد که قدمای ما کمتر نسبت به این مسائل توجه کرده‌اند. بر خلاف «فارابی» که در نوشته‌هایش کتاب خاص دینی و اعتقادی وجود ندارد، «ملاصدرا» کتاب «تفسیر قرآن» و «شرح اصول کافی» دارد. یعنی بر قرآن و روایات شرح زده است. به همین دلیل «ملاصدرا» در مباحث اعتقادی، دینی و معارف کتاب و سنت غوطه‌ور است.

 

حتی وقتی فرد معارف «کتاب»، «سنت» و «تفسیر قرآن» ملاصدرا را مطالعه می‌کند، حس می‌کند عرفان و اشراق می‌خواند. در عین حال اگر نگاه عقلانی به مطالب داشته باشد، حس می‌کند که فلسفه می‌خواند. «ملاصدرا» تمام مطالب را با یک‌دیگر دیده است؛ به همین دلیل وقتی فرد «اسفار اربعه» را می‌خواند، در عین حال که مباحث فیزیک، متافیزیک و بحث‌های کلامی همانند‌ الهیات، معنای اعم و اخص را می‌خواند، متوجه می‌شود که این‌ها بحث‌های فلسفی نیز هستند و در بحث‌های فلسفی فرد با قرآن و معارف اهل‌بیت(ع) سرکار دارد.

 

یعنی بحث‌های فلسفی، عرفانی، اشراقی و اعتقادی کاملاً با بحث‌های وحیانی و آموزه‌های دینی سیراب می‌شود. لذا فلسفه سیاسی «ملاصدرا» تلفیقی از فلسفه سیاسی «مشاء» و «اشراق» است. البته برخی از افراد تلفیق را به معنی درهم آمیختن دو چیز می‌دانند؛ ولی به گونه‌ای نبود که «ملاصدرا» مقداری از هر کدام از فلسفه‌های سیاسی بیان شده را اخذ کرده و سر هم ببافد و سپس فلسفه سیاسی خود را پایه‌گذاری کند؛ بلکه او از تمام رویکردها بهره برده و یک مکتب بسیار منسجم، منطقی و دقیقی تحت عنوان «حکمت متعالیه» را پایه‌گذاری کرده که یک مکتب عمومی به شمار می‌آید.

 

شاید 15 سال پیش فردی حکمت «سیاسی» ملاصدرا را تلقی به قبول نمی‌کرد و می‌گفتند: «ملاصدرا که سیاسی نیست فلسفه سیاسی داشته باشد.» نخستین بار بنده ـ که در آن دوران مسؤول پژوهشکده علوم و فرهنگ اسلامی بودم ـ و جمعی از دوستان، پژوهشی تحت عنوان «فلسفه سیاسی ملاصدرا» تعریف کردیم و کتاب‌هایی در این‌باره از سوی دکتر لک‌زایی و بنده(فلسفه سیاسی صدرالمتألهین) نوشته شد. همزمان با این موضوع، همایش «ملاصدرا» در تهران برگزار ‌شد که قریب به 300 مقاله به دبیرخانه این همایش ارسال شد، ولی هیچ‌کدام از آن‌ها سیاسی نبود.

 

تا آن زمان برای بسیاری فلسفه سیاسی ملاصدرا مطرح نبود؛ ولی از آن تاریخ به بعد، شروع به مطرح و احیا کردن فلسفه سیاسی او کردیم. حتی وقتی این بحث در محضر برخی از فیلسوفان همانند حضرت آیت‌الله جوادی مطرح شد، ایشان بسیار زیبا مبانی فلسفی «ملاصدرا» را مطرح کردند. در این‌باره نیز جلسات متعددی با ایشان داشتیم که دیدگاه‌هایشان نیز تدوین شده است. حضرت‌ آیت‌الله جوادی آملی در همایشی که چند سال پیش نیز برگزار شد، سخنرانی بسیار دقیقی درباره حکمت سیاسی متعالیه داشتند و مطالب آن نیز چاپ شده است.

 

امروزه آرام آرام توانسته‌ایم در حوزه علمیه، فلسفه سیاسی «ملاصدرا» را جا بیندازیم. افزون‌بر این موضوع، بحث‌های علمی آن را نیز پرورش داده‌ایم و به عنوان یک مکتب معرفی کرده‌ایم؛ ولی به این موضوع نیز بازگشته‌ایم که بزرگانی همانند مرحوم علامه طباطبایی، امام راحل و حضرت آیت‌الله جوادی آملی و برخی از فیلسوفان همه بر سر سفره حکمت متعالیه نشسته‌اند. لذا یک بحثی را تحت عنوان «حکمت متعالیه نوصدراییان» مطرح کرده‌ایم.

 

 

رسا ـ آیا فلسفه سیاسی ملاصدرا نتیجه ملموسی نیز در جامعه داشته است؟

 

«ملاصدرا» یک فلسفه سیاسی کلی انتزاعی بود که عملاً نیز موفق نشده بسیار با جامعه ارتباط برقرار کند؛ چرا که بیشتر بحث‌های علمی و کلی در آن صورت گرفته بود. ولی در فلسفه سیاسی «نوصدراییان» که با حوزه علمیه ما کاملا عجین است و از سوی یک مرجع تقلیدی همانند امام راحل کاملاً عملیاتی شد، بر اساس همین نگاه و فلسفه سیاسی و مطلوب‌ها، انقلاب اسلامی پایه‌گذاری شد.

 

به عقیده ما انقلاب اسلامی حتی با نگاه فقیهانه ریشه در فلسفه سیاسی دارد. حتی برای «فقه سیاسی» نیز ریشه‌های فلسفی قائل هستیم. امام راحل در کتاب «ولایت فقیه» می‌فرمایند: «هر فردی احکام، قوانین و مقررات اسلام را تصور کند، بالبداهه تصدیق خواهد کرد که حکومت اسلامی ضروری است.» این گزاره تصور، تصدیق و بداهه بحث‌های فقهی نیستند؛ بلکه بحث‌های فلسفی درباره حکومت اسلامی هستند. به عقیده بنده این مطالب فلسفه سیاسی است.

 

شهید صدر نیز می‌گوید: «اگر شما به پشت همه گزاره‌های فقهی، نقبی بزنید، متوجه می‌شوید که پشت تمام این گزار‌ه‌ها فقهی یک گزاره کلی فلسفه سیاسی خوابیده است.» برای نمونه فرض کنید در فقه گفته شده که ولایت فقیه و جهاد واجب است و ولی فقیه می‌تواند تصرف در اموال و نفوس داشته باشد و فلان دستور را بدهد. وقتی فرد پشت مجموعه این احکام بایستد و به تک تک فروعات و مسائل جزئی فقه دقت کند، متوجه می‌شود که پشت تمام آن‌ها یک حکم کلی به نام «حکومت اسلامی ضروریست» خوابیده است.

 

موضوع «حکومت اسلامی ضروری است» یک گزاره فلسفه سیاسی است، یک حکم و قانون کلی فلسفی است. به عقیده ما فلسفه سیاسی به پشتوانه فقه و در کنار کلام سیاسی ما کاملاً مطرح می‌شود. فلسفه سیاسی همانند کلام سیاسی امروز اثبات کننده نظام مطلوب امامت و پاسخ‌گوی بسیاری از مباحث اعتقادی و کلامی است.

 

امروزه وقتی فرد بحث‌های کلام جدید همانند انتظار بشر از دین چیست؟ را مطرح می‌کند، این موضوع یک گزاره جدیدی است؛ چرا که قبلا بحثی به عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح نبوده است. بلکه همواره گفته می‌شد: «دین چه انتظاری از مسلمانان دارد؟» هیچ‌وقت این بحث مطرح نبود که ما چه انتظاری از دین داریم و این پرسش در دنیای مدرن مطرح می‌شود.

 

بالاخره ما با دنیایی مواجه شده‌ایم که در آن حرف‌های نو زده می‌شود. سیستم‌ها، ساختارها و نظریات نو و جدید مطرح می‌شود. این پرسش به وجود می‌آید که در دنیای جدید دین چه کاری می‌تواند بکند؟ آیا می‌تواند زندگی ما را در برابر این همه چالش‌های جدید که دنیای مدرن ایجاد کرده، حفظ کند؟ به همین دلیل این پرسش مطرح است که دین چه کار می‌تواند برای انسان بکند؟ آیا می‌تواند او را در زندگی دنیوی و اخروی خوشبخت کند؟

 

انتظار بشر از دین چیست؟ نیز یک پرسش فلسفی و کلامی است. به همین دلیل می‌تواند در فلسفه سیاسی و کلام سیاسی مورد بحث قرار گیرد. فلسفه سیاسی گونه‌های مختلفی دارد، ولی آن‌چه امروز غالب شده و خوب جا افتاده، فلسفه سیاسی متعالی است که ما تحت عنوان «فلسفه نوصدرایی» می‌شناسیم. بنده نیز اکنون بر روی پروژه‌ای با عنوان «هویت معرفتی حکمت سیاسی متعالیه» فعالیت می‌کنم.

 

 

رسا ـ آیا میان فلسفی سیاسی اسلام و غرب هم پوشانی وجود دارد؟

 

فلسفه سیاسی در غرب مهم‌ترین دانش بوده و اکنون نیز این‌گونه است. امروز ما می‌بینیم که عمده تئورهای زندگی را فیلسوفان آن‌ها ارائه می‌دهند. پس از قرون وسطا همه تئوری و نظریه پردازان غربی‌ها همانند «ماکیاول»، «تامس هابز» و «جان لاک» فیلسوف هستند. البته غربی‌ها همانند ما فقه ندارند، بلکه بحث حقوقی دارند. به همین دلیل عمده نظریات سیاسی و کلانشان را فیلسوفان ارائه می‌کنند.

 

حتی در قرون وسطا که حاکمیت شرعی کلیسا مطرح بوده است، غربی‌ها فیلسوفان بزرگی همانند «آکویناس» دارند. این افراد فیلسوف و در عین حال متدین و متشرع به شریعت مسیح بوده‌اند. در جامعه غرب فیلسوفان نقش اساسی دارند.

 

پیش از این‌ها نیز فیلسوفان یونان باستان بوده‌اند که فیلسوفان مسلمان با آن‌ها ارتباط برقرار کردند. البته با فیلسوفان قرون وسطا نیز کم و بیش ارتباط دارند و در آثار «فارابی» متفکرانی همانند «اقریطون» را می‌بینید که نوعی افلاطونی مسیحی قرون وسطایی است. فردی همانند «فرفریوس» نیز در این آثار بیان شده‌اند.

 

ولی به صورت خاص فیلسوفان مسلمان با فیلسوفان یونان باستان ارتباط نزدیکی داشتند و فلسفه یونان باستان به دلیل این‌که هنوز با پوزیتیویسم بدها و الحاق متأخرها عجین نبوده، از خلوص برخوردار بوده است. چون فلسفه با پدیده‌های جزئی کاری ندارد و معمولاً بحث‌های کلی انتزاعی و مطلوبیت‌های فرازمانی و فرامکانی را بیان می‌کند. یعنی فیلسوف به حل مشکل موردی‌ جزئی عینی خارجی کاری ندارد؛ بلکه این موضوع کار فقیه، حقوقدان، سیاست‌دان و جامعه شناس است. ولی فیلسوف مطلوبیت‌ها را می‌گوید. برای نمونه می‌گوید: شهروند خوب به فردی می‌‌گویند که قانون‌مدار باشد. ولی این‌که آیا در جامعه ما افراد قانون‌مدار هستند یا خیر، فیلسوف کار ندارد؛ چون کار جامعه شناس و حقوقدان است.

 

فیلسوف می‌گوید: بهترین دولت چه دولتی است؟ بهترین، آرام‌ترین و راحت‌ترین زندگی چیست؟ بهترین نظم و امنیت چیست؟ یعنی فیلسوف بهترین‌ها را بیان می‌کند. فلسفه یونان باستان این بهترین‌ها را مطرح کرده و فیلسوفان ما نیز چون به نوعی متأخر از آن‌ها بوده‌اند، از اندیشه‌های آن‌ها نیز بهره‌ گرفته‌اند. برای نمونه «فارابی» ما بر سر سفره دارالحکمه بغداد نشسته که فلسفه «افلاطون» و «ارسطو» در آن به عربی ترجمه شده است. بنابراین «فارابی» به نوعی شاگرد مکتب فکری «افلاطون» و «ارسطو» است؛ ولی شاگردی است که خود نظریه دارد و مبانی دینی را بر این فلسفه اضافه کرده است.

 

در عین حال تلقی فیلسوفان ما از فلسفه یونان باستان به گونه‌ای است که حتی بانیان و فیلسوفان یونان باستان را در حد انبیا بالا برده‌اند. تعبیری که «فارابی» درباره «افلاطون» دارد این است: «افلاطون الهی، ارسطوی الهی.» یعنی قید الهی را به آن می‌زند و آن‌ها را افراد قدیس، الهی و مقدس می‌دانسته است.

 

البته «فارابی» در کتاب‌های خود می‌گوید: «حرف‌های افلاطون و ارسطو بسیار خوب است و من نیز از آن‌ها استفاده کرده‌ام؛ ولی ما خودمان نیز حرف‌های نو داریم و مقلد این‌ها نیستیم. ولی مباحث عقلی به گونه‌ای است که فیلسوفان هدف خود را به یک نقطه می‌زنند. من به هیچ وجه مقلد این‌ها نیستم؛ چون تقلید در فلسفه کار کودکان و افراد کودن است. ولی در خطوط کلی بسیار از مباحث ارسطو و افلاطون استفاده کرده‌ام و این‌ها افراد بسیار بزرگ بوده‌اند.» به همین دلیل فلسفه «فارابی» بسیار شبیه فلسفه «ارسطو» و «افلاطون» است، ولی بر اساس معارف و نگاه دینی، اضافاتی نیز دارند.