دومین
همایش از سلسله همایشهای حکمت وحکمای خراسان، نکوداشت چهار حکیم مدفون در
کوهسنگی مشهد، حکیمان مرحوم آقابزرگ حکیم شهیدی، میرزا مهدی شهیدی فرزند
آقابزرگ حکیم، شیخ اسدالله یزدی و شیخ سیفالله ایسی، روز پنج شنبه، هفتم
آبانماه از ساعت ۸:۳۰ تا ۱۱ در سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی
خراسان رضوی در شهر مشهد برگزار شد.
حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي در پيام به دومين همايش از سلسله همايشهاي حكمت و حکماي خراسان، که به مناسبت نکوداشت چهار حکيم مدفون در کوهسنگي مشهد برگزار شد، گراميداشت عالمان صالح و باعمل را منشأ نزول رحمت دانسته و اظهار داشته و بیان داشتند: عالمان دين ـ مخصوصاً عالمان معارف الهي ـ مصداق روشن «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» خواهند بود. متن پیام معظم له بدین شرح است: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله». «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1] مصيبت سالار شهيدان، حسينبنعليبنابيطالب و اصحاب كرام و گرامي آن حضرت را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت تعزيت عرض ميكنيم. مقدم شما بزرگواران و فرهيختگان علم و حكمت را گرامي ميداريم و از برگزاركنندگان اين همايش وزين علمي حقشناسي ميكنيم و از همه علما و فقها و مفسّران و محدّثان و حكما ـ مخصوصاً اين چهار حكيم بزرگواري كه همايش وزين براي گراميداشت آنهاست ـ از خداي سبحان مسئلت ميكنيم که أحيا و اموات اينها را مشمول لطف ويژه خاصّ خود قرار بدهد! گراميداشت عالمان صالح و باعمل منشأ نزول رحمت است كه «عِنْدَ ذِكْرِ الصَّالِحِينَ يَنْزِلُ الرَّحْمَةُ».[2] عالمان دين ـ مخصوصاً عالمان معارف الهي ـ مصداق روشن «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[3] خواهند بود. بيان نوراني عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) اين است كه عالِم زنده است و عالمان ديني زنده هستند. اين جمله گرچه به صورت خبر بازگو شد، ولي ميتواند به داعي انشا باشد; يعني شما بكوشيد نام عالمان دين, آثار و مآثر عالمان دين را احيا كنيد. در حقيقت اين جزء احياي امر اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً أَحْيَا أَمْرَنَا»،[4] چون عالمان دين ـ چه حكيم, فقيه, مفسّر, محدّث و مانند آن ـ در صدد احياي مآثر و آثار اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بودهاند و هستند. بنابراين احياي نام اينها مرضيّ خداست. اين جمله نوراني «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»، هم از تكوين خبر ميدهد كه آثار علمي در جهان زنده و پويا و ماناست و هم وظيفه شرعي علاقهمندان به تحقيق و تدقيق را روشن ميكند؛ لذا امر ميكند كه نام و آثار عالمان دين را حفظ كنيد; يعني اين جمله خبري به داعي انشا القا شده باشد. رازش آن است كه وجود مبارك عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) در خطبه 87 نهجالبلاغه فرمود که امام و انسان كامل هرگز مرگ برنميدارند: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَي مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»، گرچه به حسب ظاهر ممكن است که انسان كامل معصومي رخت بربندد و در قبر اثري از او نباشد، ولي در حقيقت زنده، مانا و پوياست. گرچه انسان كامل معصوم گزند از پوسيدن است، ولي حضرت فرمود اگر به حسب ظاهر اثري از ما نباشد هرگز ما نميميريم; زيرا علم و حق حيّ هستند و كسي كه علممدار و حقمحور است، حيّ خواهد بود و شاگردان آنها هم به تبع آنها، در ذيل عنايت آنها، از اين نعمت كبرا طَرْفي ميبندند. عالمان دين چه زنده و چه مُرده، در حقيقت مجراي فيض تعليمي الهي ميباشند, پس «بالاصالة» خطبه? 87 شامل آن ذوات قدسي است كه فرمود: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَي مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»، «بالتبع» يا «بالعرض» اينها عالمان دين، يعني مفسّران, يعني حكيمان, يعني فقيهان, يعني محدّثان و مانند آنها, آنها هم هميشه زندهاند و به ما هم گفتند که آنها زندهاند و از فيض حيات آنها بهره بگيريد، يك؛ فيض حيات آنها را گسترش بدهيد، دو؛ زيرا «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ». خاطرهاي را از شصت سال قبل به ذهن دارم؛ يعني سال تحصيلي 33 و 34، شهريور 34 كه از حوزه تهران به حوزه قم مشرّف ميشدم، خدمت استادمان مرحوم آيت الله آقا شيخ محمدتقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) مشرّف شدم ـ ايشان آن روزها فقه و اصول تدريس ميكردند يك خارج فقه و يك خارج اصول داشتند ـ از ايشان اجازه گرفتم كه به قم مهاجرت كنم. ايشان ضمن تشويق اين هجرت, فرمودند در قم بركات فراواني هست: اولاً حرم اهل بيت است و كريمه اهل بيت(سلام الله عليها) آنجا مضجع ملكوتي دارد. ثانياً عالمان و فقيهان و حكيمان و محدّثان و مفسّران فراواني در آنجا آرميدهاند، در كنار قبور علما رحمت و بركت هست، آنگاه اين داستان را اوّلين بار از ايشان شنيديم؛ فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمي پيدا ميكردند، كنار قبر ارسطو به بحث مينشستند و انتظار داشتند آن مشكل برايشان حلّ شود! آن روز ما قبسات داشتيم، امّا آن چاپ قديم بود، وقتي قبسات چاپ جديد آن به بازار آمد که تقريباً با خطوط كلّي اين كتاب مأنوس بوديم، بحث مزار و زيارت و قبور بزرگان را مرحوم ميرداماد در قبسات مطرح ميكند، در بحث بهرهبرداري از قبور بزرگان، ميفرمايد شاگردان ارسطو هر وقت ميخواستند مشكل علمي برايشان حلّ شود، به انتظار گشايش آن مسائل ميرفتند كنار قبر ارسطو به بحث مينشستند؛ مرحوم ميرداماد اين مطلب را در قبسات[5] از المطالبالعالية[6] جناب فخررازي نقل ميكند، وقتي به المطالبالعالية فخررازي مراجعه كرديم ـ هم صفحه قبسات مشخص است و هم شماره صفحه المطالبالعالية فخررازي ـ ايشان ميگويد كه شاگردان ارسطو براي حلّ مشكلات علمي به كنار قبر او ميرفتند. قدري از جناب فخررازي كه جلوتر برويم، ميبينيم جناب ابوريحان بيروني تحليلي دارند؛ ايشان ستايشي از حكماي يونان و گلايهاي هم از عالمان هند دارد. ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند ميگويد: فضاي خاورميانه آن روز يا شرك بود يا الحاد, وجود مبارك ابراهيم خليل(صلوات الله و سلامه عليه) وقتي قيام كرد، براهين فراواني اقامه نمود که كمتر اثر بخشيد و احتجاج حضوري, شفاهاً يا غير شفهي داشتند که كمتر اثر بخشيد، دست به تبر برد ?فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ كَبِيراً لَّهُمْ?[7] که كمتر اثر بخشيد، گرچه بياثر نبود ?ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ?،[8] جريان ?حِرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَكُمْ?[9] مطرح شد و آن آتش سنگين را برافروختند و وجود مبارك خليل حق را که به آتش انداختند و پيام ?يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً?[10] كه آمد بسياري از مردم وضعشان عوض شد. گرچه آن روز خبر به آساني منتشر نميشد، ولي اين خبر آنقدر وزين و سنگين بود كه در كوتاهترين مدت بخش وسيعي از خاورميانه را فرا گرفت. اين پيام توحيدي خليل حق كه به تعبير سعدي «خليل من همه بتهاي آزري بشكست»[11] اين پيام خليل كه بتهاي آزري را ميشكند و آتش را به فرمان حق گلستان ميبيند، اين پيام به بسياري از مناطق رسيد، اوّلين گروهي كه اين پيام را درك كردند و از الحاد و شرك تبرّي جستند حكماي يونان بودند كه فطرت توحيدي اينها احيا شد و در راه توحيد قدم برداشتند و جناب سقراط شربت سمّ را در راه حفظ توحيد نوشيد، او مشكل سياسي يا مشكل امنيتي يا مشكل اجتماعي نداشت، مشكل اعتقادي آنها بود كه جناب سقراط را وادار كردند سمّ بنوشد. مرحوم ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند ميگويد سقراط شهيد راه توحيد شد و از آن راه توانست شاگردي به نام افلاطون تربيت كند و او شاگردي به نام ارسطو تربيت كند و فضاي يونان را فضاي توحيد كند.[12] البته همانطوري كه در اسلام «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِي»[13] الاّ گروه اندك، گرچه ارتداد از ولايت مطرح است و بسياري هم جاهليّت و تعرّب بعد از اسلام يعني هجرت را انتخاب كردند، اين كار در يونان به اين صورت شد كه موحّداني طبق تحليل جناب ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند تربيت شدند؛ اول سقراط, بعد افلاطون, بعد ارسطو. گلايهاي كه از عالمان دين دارد، چون خود ايشان مدتها در هند به سر ميبرد، گفت عالمان هند اين پيام ابراهيم و خليل حق را خوب ادراك نكردند؛ لذا همچنان در هند سخن از بودا و برهمن, سخن از صنم و وثن، بود و هست. اگر هنديها همانند سقراط و افلاطون و ارسطو راه توحيد را طيّ ميكردند، سرزمين وسيع هند از گزند صنم و وثن و گوسالهپرستي و گاوپرستي و مانند آن در ديروز و امروز نجات پيدا ميكرد. غرض آن است كه استادمان آيت الله شيخ محمدتقي آملي سفارش كردند كه از كنار قبور بزرگان بركات فراواني بهره مجاوران خواهد بود، اين معناي «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» خواهد بود. استاد ما مرحوم حكيم الهي قمشهاي نزد حكماي خراسان كه در مشهد ميزيستند و حوزه علميه مشهد را فروغ و رونق ميبخشيدند، مثل مرحوم حكيم آقا بزرگ خراساني ـ سيد بزرگوار ـ و حكماي بزرگوار ديگر بهرهها بردند. مرحوم الهي قمشهاي غزلي در مدح اين سيّد بزرگوار، آقا بزرگ حكيم خراساني دارد: «نگار محفل حكمت امير كشور عشق» زمانه مثل او نخواهد آورد، بدانيد كه او نگار محفل حكمت, امير كشور عشق بود و روزگار به آساني مثل او نخواهد آورد. در رثاي آنها هم قصيده دارد, در زمان حيات و ممات آنها مدحي فرموده است. مرحوم آقا بزرگ حكيم خراساني و مرحوم آقا شيخ اسدالله يزدي يكي متولّي حكمت مشاء بود و ديگري متولّي حكمت اشراق و حكماي ديگر هم در كنار اينها به تبيين علوم عقلي ميپرداختند، اينها شيخ مشايخ ما هستند؛ يعني استادِ استاد ما هستند، حشر همه? اينها با انبيا و اولياي الهي باشد! اين بخش اول از سخن بود. بخش دوم سخن اين است كه ذات اقدس الهي انبيا را فرستاده به عنوان مورّثان اصلي و علما را هم تشويق كرده كه شما وارثان انبيا باشيد. اگر كسي وارث يك مورّث مادي باشد و بخواهد از مورّث مال ارث ببرد، چنين ارثي متوقّف بر مرگ مورّث است، تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد; ولي اگر عارفي خواست از علم مورّث, از روحانيت و فضيلت و معنويت مورّث طَرْفي ببندد و وارث شود، شرط آن مرگ وارث است، نه مرگ مورّث! تا وارث به موت طبيعي نميرد، از مورّث خود طَرْفي نميبندد. عالمان دين تا مشمول «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[14] نشوند، يعني اين وارث نميرد، سهمي از علم مورّث نميبرد. تا توييِ تو، زِ تو از بين نرفت، هرگز نميتواني از علم حيات و علم معنوي مورّث استفاده كني! «علمالدراسة» در حوزه و دانشگاه كم نيست، «گفت آنكه يافت مي نشود»[15] همين «علمالوراثة» است كه شرط آن مرگ وارث است. مطلب ديگر آن است كه جوامع روايي ما همانطوري كه قواعد اصولي, قواعد فقهي, قواعد اخلاقي و قواعد حقوقي دارند, قواعد فراوان فلسفي هم دارند. اگر يك بزرگ يا بزرگواري تلاش و كوشش كند كه شرح چهل حديث از احاديث عقلي و فلسفي بنگارد، خدمتي به علوم عقليه كرده است. خيليها در رشتههاي مخصوص خودشان اربعين نوشتند؛ چه فقهي, چه اصولي, چه اخلاقي, چه حقوقي, چه كلامي و جاي اين اربعين فلسفي خالي است. اربعين عرفاني كم ننوشتند، امّا ظاهراً اربعين فلسفي جايش خالي است. شما بزرگواران بكوشيد و دست به قلم ببريد، اكنون كه احاديث فراواني در علوم عقليه و مسائل فلسفي و حكمتي استخراج شده يا در آستانه استنباط و استخراج است، اربعين بنويسيد كه تا روشن شود خاندان عصمت و طهارت با عقل، آن «دفائن عقول» را «إثاره» كردند. در اوّلين خطبه نهجالبلاغه آمده است كه انبيا براي «إثاره» كردن «دفائن عقول» آمدند، يك؛ بعد هم بحثهاي گذشته ثابت كرده است كه عالمان دين وارثان انبيا هستند، دو؛ وقتي مورّث ميراث خود را مشخص ميكند، وارث در صدد كشف همان ميراث است; يعني عالمان دين بايد «دفائن عقول» را «إثاره» كنند: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ اوّلين دفينه اين است كه خدا را با خدا بشناسيم! هم مرحوم كليني در جلد اول كافي نقل كرد, هم مرحوم ابنبابويه در كتاب قيّم توحيد خودش نقل كرده است كه «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه».[16] بهترين برهان, برهان صدّيقين[17] است، خدا را با خدا بشناسيد؛ اولاً خدايي را بشناسيد كه خدايي يعني چه؟ الوهيّت يعني چه؟ بعد خدا را خواهيد شناخت «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه»؛ از خدا خدا را بايد شناخت. اين دو جمله هم در دعاي «ابوحمزه ثمالي» آمده, هم در روايتي كه كليني و صدوق(رضوان الله عليهما) نقل كردند آمده كه «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه» و اگر خدا نبود، انسان نميتوانست خدا را با خدا بشناسد. در دعاي «ابوحمزه ثمالي» هست كه «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْت»،[18] اين «وَ لَوْ لا أَنْتَ» براي جمله? دوم است، نه براي جمله اول. بيان مطلب اين است كه در جمله اول اين است كه «بِكَ عَرَفْتُكَ»، اين همان برهان صديقين است، البته براساس «علمالوراثة»، نه «علمالدراسة» كه در حكمت متعاليه يا حكمت مشاء يا حكمت اشراق آمده است. «بِكَ عَرَفْتُكَ»، يعني اول من خدايي را شناختم بعد خدا را، «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه» چه اينكه در جمله ديگر دارد: «وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَة».[19] تا كسي رسالتشناس نباشد، رسولشناس نيست؛ اين بيان جمله اول بود: «بِكَ عَرَفْتُكَ». خيليها هستند كه خدا را ميشناسند؛ اوحدي اهل معرفت خدا را با خدا ميشناسند, حكما و ساير متفكّران ديني و معرفتي، خدا را با برهان ميشناسند؛ با برهان امكان فقري, امكان ماهوي, حدوث عالم, تغيّر عالم و مانند آن ميشناسند كه حدّ وسط برهان آنها يا حدوث است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري و مانند آن است, حدّ وسط آنها خدايي نيست، حدّ وسط آنها الوهيّت نيست, حدّ وسط آنها امكان ماهوي, امكان فقري, حدوث و مانند آن است. در جمله دوم امام عرض ميكند: «وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْت»؛ اگر فيض و توفيق تو نبود يا اصلاً من توفيق معرفت حق را پيدا نميكردم يا همانند ديگران خدا را با امكان ماهوي يا امكان فقري يا حدوث و مانند آن ميشناختم؛ امّا خدا را با خدا بشناسم، اين توفيق تو را ميطلبد، وگرنه معنايش اين نيست كه «لَوْ لا أنتَ مَا عَرَفْتُك»؛ يعني اگر تو نبودي من تو را نميشناختم، معدوم كه قابل شناخت نيست. مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) در همان مجلس حضور صاحبان اديان كه در بخش پاياني توحيد صدوق آمده است، با عمران صابي چند جهت بحث ميكند، فرمود: «فَاعْقِلْ ذَلِكَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَابا»؛[20] تو در فلسفه مجتهد باش! مبنا داشته باش! بِنا داشته باش! مبنا را عاقلاً، يعني درست اين مطلب عقلي را بررسي كن و بدان كه بسيط محض تجزيهپذير نيست؛ در اثبات عينيّت علم خدا با خدا اين سخن را دارد كه ذات خدا با وصف خدا دوتا نيست، گرچه دو لفظ است و دو مفهوم هست؛ ولي مستحضريد كه درباره بسيط محض تمام اين قضايا بر موضوع واحد, «مِن حيثية واحد» صادق است كه مصداق واحد, حيثيت صدق هم واحد. در غير بسيط محض, موضوع و مصداق واحد، ولي حيثيت صدق متعدّد است؛ يعني اگر كسي عالم عادل بود، دو قضيه «هو عالمٌ» و «هو عادلٌ» صادق است، لكن عالم و عادل مصداقشان واحد، ولي حيثيت صدقشان فرق ميكند؛ يكي به حكمت عملي برميگردد و ديگري به حكمت علمي برميگردد؛ ولي درباره ذات اقدس الهي الفاظ و مفهوم متعدد، ولي قبل از اينكه اين مفاهيم بر مصداق واحد منطبق شوند، در همان سپهر ذهن متّحد ميشوند که بر مصداق واحد «من حيثية واحده» منطبق هستند. اين بيان نوراني را از همان بخش بساطت ذات اقدس الهي و عينيت علم حق با خدا در كتاب قيّم توحيد مرحوم صدوق هست که اثبات ميشود، بعد فرمود اينها را بفهم, و اينها مبناي كار تو باشد «فَاعْقِلْ ذَلِكَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَابا» كه اميدواريم همه شما بزرگواران سعي كنيد در فلسفه مجتهد باشيد, در كلام مجتهد باشيد كه كلام شيعه ـ طبق بيان لطيف مرحوم ملاّ عبدالرزاق لاهيجي در مقدمه شوارق[21] ـ مطابق با فلسفه و فلسفه مطابق با كلام است، فلسفه و كلام شيعه يكي است كه اميدواريم ذات اقدس الهي ارواح همه عالمان گذشته مخصوصاً اين چهار حكيم را با انبياي الهي محشور بفرمايد و همه شما بزرگواراني كه با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين همايش افزوديد، ذات اقدس الهي به أحسن وجه بپذيرد و همه بزرگواراني كه در برگزاري اين همايش وزين علمي كوشيدند سعيشان مشكور ذات اقدس الهي باشد و نظام ما و رهبر ما و دولت و ملت و مملكت ما و مراجع ما و مردم ما همه در سايه لطف وليّ او محفوظ بمانند و خطر تكفيري و سلفي و داعشي به استكبار و صهيونيسم برگردد و اين نظام ما تا ظهور صاحب اصلي آن از هر اُفت و آفتي مصون بماند و همه ما را ـ انشاءالله ـ جزء وارثان علوم انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قرار بدهد! «غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» [1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772. [2]. بحارالانوار، ج90، ص349. [3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت147. [4]. دعائم الإسلام، ج1، ص62. [5]. القبسات، ص456؛ «قال علّامة المتشكّكين و امامهم، فى كتاب المطالب العالية: انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الى المزارات المتبرّكة و يصلّون و يصومون و يتصدّقون عندها و يدعون اللّه تعالى فى بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحكي انّ اصحاب ارسطاطاليس، كلّما صعبت عليهم مسئلة، ذهبوا الى قبره و بحثوا فيها، فكانت تنكشف لهم تلك المسألة و قد يتّفق مثل هذا كثيرا عند قبور الاكابر من العلماء و الزهّاد و لو لا بقاء النفوس بعد موت الابدان، لم يتصوّر امثال ذلك. انتهي كلامه». [6]. المطالب العالية من العلم الالهي، ج7، ص131؛ «انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الى المزارات المتبرّكة و يصلّون و يصومون عندها و يدعون اللّه فى بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحكي انّ اصحاب ارسطاطاليس، کانوا كلّما صعبت عليهم مسألة، ذهبوا الى قبره و بحثوا فيها، فكانت تنكشف لهم تلك المسألة و قد يتّفق أمثال هذا كثيرا عند قبور الاكابر من العلماء و الزهّاد [في زماننا] و لو لا أن تلک النفوس باقية بعد موت الابدان و الا لکانت تلک الاستعانة بالميت الخالي عن الحس و الشعور [عبثا] و ذلک باطل». [7]. سوره انبياء, آيه58. [8]. سوره انبياء, آيه65. [9]. سوره انبياء, آيه68. [10]. سوره انبياء, آيه69. [11]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کَسم ديده بر نميباشد ??? خليل من همه بتهاي آزري بشکست». [12]. تحقيق ماللهند, ص21؛ «...إنّ اليونانيين أيّام الجاهلية قبل ظهور النصرانية كانوا علي مثل ما عليه الهند من العقيدة، خاصّهم في النظر قريب من خاصّهم و عامّهم في عبادة الأصنام كعامّهم و لهذا أستشهد من كلام بعضهم علي بعض بسبب الاتّفاق و تقارب الأمرين لا التصحيح فإنّ ما عدا الحقّ زائغ و الكفر ملّة واحدة من أجل الانحراف عنه و لكنّ اليونانيّين فازوا بالفلاسفة الذين كانوا في ناحيتهم حتى نقّحوا لهم الأصول الخاصة دون العامّة لأنّ قصاري الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصاري العوامّ التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف و الرهبة يدلّ علي ذلك سقراط لمّا خالف في عبادة الأوثان عامّة قومه و انحرف عن تسمية الكواكب «آلهة» في لفظه كيف أطبق قضاة أهل اثينية الأحد عشر علي الفتيا بقتله دون الثاني عشر حتى قضي نحبه غير راجع عن الحقّ و لم يك للهند أمثالهم ممّن يهذّب العلوم فلا تكاد تجد لذلك لهم خاصّ كلام إلا في غاية الاضطراب و سوء النظام و مشوبا في آخره خرافات العوامّ من تكثير العدد و تمديد المدد و من موضوعات النحلة التي يستفظع أهلها فيها المخالفة، و لأجله يستولي التقليد عليهم...». [13]. الاختصاص، ص6. [14]. بحارالانوار، ج69, ص59. [15]. ديوان شمس، غزل441؛ «گفتند يافت مينشود جستهايم ما ??? گفت آنک يافت مينشود آنم آرزوست». [16]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85؛ التوحيد(للصدوق)، ص286. [17]. نهاية الحکمة(طباطبايي)، ج2، ص207 و 208؛ «البراهين الدالّة علي وجوده تعالى كثيرة متكاثرة و أوثقها و أمتنها هو البرهان المتضمّن للسلوك إليه من ناحية الوجود و قد سمّوه «برهان الصدّيقين» لما أنّهم يعرّفونه تعالى به لا بغيره و هو كما ستقف عليه برهان إنّيّ يسلك فيه من لازم من لوازم الوجود إلى لازم آخر». [18]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص157. [19]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85؛ التوحيد(للصدوق)، ص286. [20]. التوحيد(للصدوق)، ص432. [21]. شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام(طبع جديد)، ج1، ص50؛ «أكثر الأصول الثّابتة عند الإماميّة عن أئمتهم المعصومين(صلوات اللّه عليهم أجمعين)، مطابق لما هو الثابت من أساطين الفلاسفة و متقدّميهم و مبني علي قواعد الفلسفة الحقّة كما لا يخفي علي المحقّقين». |
||
|
||
|