چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 582

مخالفان حکمت صدرایی به نامه امام به عروسش، در آذرماه سال ۶۵ و همچنین عدم تدریس فلسفه توسط امام از دهه ۳۰ به بعد استناد می‌کنند و آن‌ها را شاهدی بر عدول امام از فلسفه صدرایی می‌دانند. آیا این عدول حقیقت دارد؟

خبرگزاری تسنیم - هادی رزمجویی

فلسفه اسلامی و بخصوص حکمت متعالیه ملاصدرا محل مناقشه بسیاری در طول تاریخ فلسفه بوده و در حال حاضر نیز این مناقشات فراوان است. تا قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی، فراگیری و آموزش فلسفه اسلامی در برخی از حوزه های علمیه کشور بدعت محسوب می‌شد و دوستدارن حکمت و فلسفه تکفیر می‌شدند. امام خمینی و علامه طباطبایی از معدود اساتیدی بودند که در فضای ضد فلسفی حاکم بر حوزه های علمیه به تدریس حکمت اسلامی پرداختند که با مخالفت‌های صورت گرفته، امام خمینی درس خود را تعطیل کردند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری شخصیتی که خود « چکیده و زبده‌ی مکتب ملاصدراست»، فلسفه به دروس رسمی حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها راه پیدا کرد و نهادها و مجامع مختلف فلسفی تأسیس شد.

بی شک پی ریزی هر تمدنی مستلزم اندیشه های عقلانی و فلسفی است. چنانچه تمدن غرب و مدرنیته مبتنی بر آرای فیلسوفانی چون فرانسیس بیکن و رنه دکارت و البته با نگاهی تقلیل یافته به ابعاد وجوی انسان ایجاد شد؛ انقلاب اسلامی نیز برای تدوم حیات تمدنی خود نیازمند بازسازی ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متناسب با خود مبتنی بر اندیشه های اسلامی است و از این رو از حکمت متعالیه انتظار می رفت این نقش را به عهده گیرد و در عرصه های اجتماعی حضور یابد و نقش حداکثری خود را ایفا نماید.

در واقع فراگیری فلسفه اسلامی برای دفاع از دین در برابر فلسفه غرب، استفاده حداقلی از آن است و با ظهور انقلاب اسلامی ایران، انتظار بحق از حکمت متعالیه این است که نقش حداکثری خود را به نمایش بگذارد. ولی تاکنون این امر محقق نشده و علی رغم تلاش‌های مختصر صورت گرفته حکمت متعالیه وظیفه نظام سازی خود را به سرانجام نرسانده است و از همین رو دوباره شاهد مخالفت با فلسفه اسلامی در سطحی دیگر هستیم.

امروزه ما از چالش نقش حداقلی فلسفه اسلامی عبور کرده‌ایم و چالش اصلی بر سر نقش حداکثری آن است. دلایل مخالفان نقش اخیر طیف وسیعی را دربرمی گیرد ولی همه بر ناتوانی حکمت صدرایی و یا التقاطی بودن آن تاکید دارند که در ادامه به نقد و بررسی آن ها می پردازیم:

در برابر هم قرار دادن فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه

برخی با نگاهی تاریخی به سیر فلسفه اسلامی، فلسفه اسلامی تا ابن سینا و فیلسوفان مشایی را تحسین می‌کنند ولی فلسفه صدرایی را حرکتی انحرافی در تاریخ فلسفه می‌دانند که رویکردی التقاطی و آمیخته با عرفان دارد. تا آن جا که برخی در تفسیری عجیب، حکمت صدرایی را تقویت کننده فراماسونری و بهائیت می‌دانند. ولی نگاه صرف تاریخی حاکی از حمایت برخی اعضای یک فرقه انحرافی از حکمت متعالیه و یا امکان سوء استفاده از آن دلیلی بر انحرافی بودن یک مکتب فلسفی نیست. همان طور که انتساب داعش و القاعده در حال حاضر و یا شیخیه و صوفیه به اسلام دلیلی بر بی اعتباری و انحرافی بودن دین اسلام نیست.

بنابراین گزینش های تاریخی دلیلی مبنی بر وجود روابط منطقی معرفتی در آن‌ها نیست. حکمت متعالیه اوج فلسفه اسلامی و متحول کننده و هماهنک کننده برهان با عرفان، دین و قول معصوم است به طوری که به تعبیر صدرالمتالهین «قول معصوم حد وسط نقل و برهان قرار می‌گیرد».

در برابر هم قرار دادن فقه و حکمت متعالیه

برخی منتقدان فقه را در برابر حکمت متعالیه قرار می دهند و مدعی‌اند که با رشد حکمت متعالیه و التقاط آن با فقه توسط علما و فقها، انحطاطی برای تفکر دینی رقم خورد به طوری که هم امام و هم علامه طباطبایی برای آنکه از این اندیشه عدول کنند و به فلسفه‌ی اعتباری برسند، آن را مورد نقد قرار دادند.

آبشخور این نقد عدم درک صحیح حکمت متعالیه به عنوان مجموعه‌ای درهم تنیده از عقل، نقل و عرفان است. در حالی که در سفر چهارم اسفار اربعه، فقه و دانش های وحیانی قابل مشاهده است آنجا که نفس انسانی جهت تعالی و نیل به حقیقت و سعادت نیازمند وحی، امامت و ولایت است. از آن‌جا که رسالت و ولایت در دستگاه معرفتی حکمت متعالیه بسیار عظیم و وسیع دیده شده، طبعاً علوم وحیانی و جایگاه حکیمان، متکلمان و فقهای آن نیز وسعت وجودی و علمی بیشتری یافته به گونه‌ای که جانشینی معصومان(ع) در جهت معرفت و هدایت دین را در سطح وسیع‌تر و عمیق‌تری به عهده می‌گیرند.

عدول امام خمینی از حکمت متعالیه

مخالفان حکمت صدرایی به نامه امام خمینی به عروسش، خانم فاطمه طباطبایی در آذرماه سال 65 و همچنین عدم تدریس فلسفه توسط امام از دهه 30 به بعد استناد می کنند و آن ها را شاهدی بر عدول امام از فلسفه صدرایی می‌دانند. امام خمینی در این نامه اخلاقی، انسان را از مغرور شدن به فلسفه و عرفان برحذر می‌دارد و می فرماید: «چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جاى رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویى در کون و مکان خبرى نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقایق فلسفى طالب را که به فطرت اللَّه مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فُصوص الحِکَم حکمتى دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم‏انگیز دارد.» و از این رو توصیه می کنند« به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جستجوى او -جلّ و علا- باش».

امام در این عبارات ذکر شده و سایر قسمت‌های نامه به نفی حکمت صدرایی و عرفان ابن عربی نمی‌پردازند بلکه با رویکردی اخلاقی که در جای جای نامه موج می‌زند از مغرور شدن و بسنده کردن به فلسفه و عرفان و «حجاب اکبر» شدن آن‌ها در سلوک الی الله نهی می‌کند. همانطور که حافظ قرآن بودن هم می‌تواند حجابی باشد بر فهم قرآن و تقرب به پروردگار. علاوه بر این امام دو سال بعد و در یازدهم دی ماه سال 67 در نامه تاریخی خود به گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی بر حکمت صدرایی تاکید می‌کنند. امام پس از اعلام شکست کمونیسم که «صدای شکستن استخوان‌هایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است» در جایگاه تمدنی و نه اخلاقی و در برابر مکتب کمونیسم شرق و تمدن مادی و محصور به «حس» غرب، جهان بینی الهی که اعم از «حس و عقل» است را معرفی می‌کند که برای فهم آن از گورباچف می‌خواهد تا اساتید بزرگ و خبرگان فکری روسی را برای درک فلسفه اسلامی و بخصوص حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی به قم بفرستد. امام در این نامه با تجلیل از ملاصدرا می‌فرمایند: «از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوان‌الله تعالی علیه و حشره‌الله مع‌النبیین و‌الصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده؛ و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»

لزوم حفظ وحدت جامعه اسلامی از یک سو و پیچیدگی‌ها و ظرائف حکمت متعالیه و نکات باریک از موی عرفان ابن عربی از سوی دیگر موجب شد تا امام خمینی(ره) قبل از انقلاب درس فلسفه خود را تعطیل کند و تنها به تعداد معدودی شاگرد که ذوق فلسفی را در آن‌ها دیده بود، بسنده کند و پس از انقلاب نیز به همین دلایل ناچار شد تفسیر سوره حمد خود را تعطیل کند. با این حال امام همواره از شخصیت صدرالمتالهین تجلیل کرده و در جایگاه تمدنی بر حکمت متعالیه تاکید می کردند.

امام خامنه ای نیز ذیل همین رویکرد و با توجه به نقش حداکثری حکمت متعالیه، با صراحت مکتب فلسفی صدرالمتالهین را همچون شخصیت و زندگی خود او، مجموعه‌ی در هم تنیده و به وحدت رسیده‌ی فاخرترین عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، شهود عرفانی و وحی قرآنی، در کنار هم می‌دانند. از نظر ایشان عدم ایفای نقش حکمت متعالیه در تمدن سازی نوین اسلامی نه به دلیل نقص آن و یا عدم نیاز به یک چارچوب متقن برای فهم و تفسیر هستی بلکه به دلیل عدم بسط و امتداد حکمت متعالیه در ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.

مکتب فلسفی صدرالمتالهین همچون همه فلسفه‌ها در محدوده‌ی ملیت و جغرافیا نمی‌گنجد و متعلق به همه‌ی انسانها و جامعه‌ها است ولی ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهی وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم. ظرفیت حکمت متعالیه و شایستگی آن در بنای فرهنگ و تمدن نوین اسلامی به حدی است که سرانجام «جای خالی خویش را در اندیشه‌ی انسان این روزگار خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.»