چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 522

فلسفه مسلمانان بی‌معناست

رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا گفت: فلسفه اسلامی بر خلاف فلسفه یونانی و دیگر مکاتب، تنها مکتبی است که با الهام از قرآن و کلام اسلامی بیشترین مسائل فکری و فلسفی را ابداع و اثبات کرده است.

به گزارش خبرگزاری مهر، آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای، رئیس بنیاد ایرانشناسی و رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا در سال ۱۳۷۳ با هدف تحقیق و پژوهش در اندیشه و فلسفه اسلامی، «بنیاد حکمت اسلامی صدرا» را تاسیس کرد. او آثار و مقالاتی را در حوزه‌های حقوق اسلامی و فقه، جامعه‌شناسی، فلسفه و حقوق زن، فلسفه برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده و در کنار فعالیت‌های تحقیقاتی در دانشگاه‌ علامه طباطبایی، الزهرا و دانشکده روابط بین‌الملل وزارت امور خارجه نیز به تدریس پرداخته است. 

خامنه‌ای در کنار فعالیت‌های سیاسی، مسئولیت‌های مختلف علمی را نیز عهده‌دار بود. صاحب امتیازی و سردبیری مجله «مسائل ایران»، ریاست انجمن بین‌المللی ملاصدرا، صاحب امتیازی و مدیرمسئولی مجله فلسفی- تخصصی «خردنامه صدرا»، مدیر مسئولی مجله فلسفی - تخصصی «تاریخ فلسفه»، ریاست خانه حکمت و فلسفه ایران، رئیس انجمن علمی تاریخ فلسفه ایران و عضویت در موسسه گفت‌وگوی بین ادیان از جمله فعالیت‌های علمی ـ پژوهشی او از دهه ۱۳۷۰ تا کنون به شمار می‌رود.  

متن زیر مشروح مصاحبه مجله عصر اندیشه با این فیلسوف معاصر است؛

*عده‌ای تصور می‌کنند علوم انسانی غربی، «علم محض» و دارای خصوصیت «عینیت» است و استدلال می‌کنند که علم بر خلاف فرهنگ، مقوله‌ای «عام» و «جهان‌شمول» است و تعلق به اقلیم و بوم خاصی ندارد که بتوان آن را به اقسام «شرقی» و «غربی» یا «دینی» و «سکولار» تقسیم کرد. از همین منظر می‌گویند مخالفت با «علوم انسانیِ غربی»، به‌جا نیست. 
بر خلاف ادعای این دسته عقاید، بیشتر یا حتی همه علوم انسانی پرداخته شده در غرب نه ناظر به علیت موضوعات ادعایی است و نه عام و جهان‌شمول. البته قضاوت یکسان درباره اینکه همه علوم انسانی سوغات غرب است، هم درست نیست و هم کم و زیاد دارد، مثلاً جامعه‌شناسی را که غرب فراهم آورد، علاوه بر اختلافات بسیاری که میان خود آن‌ها است و با عینیت و جهان‌شمولی نمی‌سازد، اساساً زیربناهای فکری و سنتی و حتی اسطوره‌ای غربی دارد و بر انسان‌شناسی صحیح فلسفی یا دینی استوار نیست و بر خلاف جامعه‌شناسی و فلسفه تاریخی قرآنی و در مقایسه با پویایی (دینامیسم) جامعه‌شناختی قرآن و اسلام که بر اساس تحولات روحی انسان و پویایی معنوی اجتماعات بشری نهاده شده، جامعه‌شناسی غربی جامد و کم‌تحرک است.

گرچه کلمه پویایی جامعه در کتب آن‌ها هم یافت نمی‌شود.یا مثلاً اقتصاد غربی که تقریباً از همه رشته‌های دیگر انسانی رشد بیشتری داشته، همه بر اساس جبرگرایی (دترمینیسم اجتماعی) گذاشته شده است. از این‌رو مفاهیمی کلیدی مثل قناعت و مخالفت با تبذیر و اسراف و دارایی از  طرق نامشروع و مضر که مبتنی بر اراده بشری است، در آن جایی ندارد.

در روان‌شناسی هم این مشکل وجود دارد، چون در بین مکاتب مختلف و حتی روانکاوی و عمق‌یابی انسان، اختلافاتی هست که آن‌را از عینیت می‌اندازد و نمی‌تواند جهان‌شمول باشد؛ سبب آن است که بر پایه غلط گذاشته شده و مثلاً به تجرد و غیر مادی بودن نفس ناطقه انسانی توجه و اعتقاد ندارد، نگاهش پدیدار‌شناسانه است. این بحث در علم حقوق و سیاست نیز جاری است، چون به وحی اعتقادی ندارد و مادی و خاکی است. در این میان دانش مدیریت را به‌طور ناقصی می‌توان به اصول علمی نزدیکتر دانست که آن‌هم در برابر مدیریت در منابع قرآنی و اسلامی بسیار ضعیف است.

*ما معتقدیم برای ایجاد علوم انسانی اسلامی، باید از «مبادی فلسفی» شروع کرد، اما منتقدانی نیز بر این باورند که این ایده‌ای است بر خلاف واقعیتِ جهان علم و تجربه‌های پشت سر نهاده شده، چون علوم انسانی، به واسطه «مواجهات و مشاهدات عینی و میدانی» ایجاد شده، نه «مباحث نظری و فلسفی و قیاسی». به ادعای این منتقدان، ابتدا در اثر حضور محققان در جهان انسانی، آن‌ها به مساله‌هایی تنبّه و آگاهی یافته و به دنبال حل آن‌ها روان شده‌اند. سپس برای علمی که شکل گرفته، مبادی فلسفی نگاشته‌اند و موضوع و روش و غایت آن را مشخص کرده‌اند. آیا جنابعالی معتقدید که باید در این زمینه کار را از مبادی فلسفی آغاز کنیم؟

اشتباه این مدعیان در همین است که می‌گویند علوم انسانی «بر اساس مشاهدات عینی و میدانی» به‌وجود آمده است، چون مشاهدات عینی به تنهایی علم‌ساز نیست، وگرنه همه حیوانات که گاهی چشم‌های قوی‌تری دارند، بایستی در این رشته پیشرفت بیشتری داشته باشند. مشاهدات و تجربیات جزئی انسان، علم نمی‌شود، مگر آنکه در درجه اول تجرید عقلی شود و در ترازوی عقل از جزئیت به کلیت و به‌اصطلاح فلاسفه به معقولات اولی و ثانی برسد و این نکته را هم همه روان‌شناسان می‌دانند.

پس تا مشاهدات، به‌صورت مفهوم کلی درنیاید و در چارچوب فلسفی به آن نپردازند، صورت علم به‌خود نخواهد گرفت، حال چه اسم آن‌را معقول اول بگذارند و چه معقول ثانی. تجربه در تاریخ علوم طبیعی قرون جدید نشان می‌دهد که سرانجام همه آن‌ها از مشاهده و قانون‌سازی نهایتاً به بحث‌های فلسفه می‌رسند و برای حل مسائل عمده آن به مبانی عقلانی و فلسفی می‌پردازند.

البته این دسته از منتقدان درباره ایده مبدئیت «مبادی فلسفی» در تولید علوم انسانی اسلامی می‌گویند آنچه «فلسفه اسلامی» خوانده می‌شود، «فلسفه مسلمانان» است، نه فلسفه اسلامی. بنابراین، از خاک «مبادی فلسفی»، شاید «علوم انسانی» بروید، اما «علوم انسانی اسلامی» نخواهد رویید. بر فرض هم که «فلسفه اسلامی»، اسلامی باشد، همه اسلام نیست و با این وصف، آیا دیگر نباید ادعا کرد که علوم انسانی برخاسته از فلسفه اسلامی، تمامیت اسلام را در بر می‌گیرد؟

این سخن نشانه بی‌اطلاعی مدعیان از قرآن و حدیث و معارف فلسفی و عرفانی زاییده آن است. امروزه با تحقیقات و مقالاتی که درباره فلسفه در قرآن، فلسفه در حدیث و نهج‌البلاغه و حتی معارف فلسفی و عقلی در ادعیه و زیارات نوشته شده، به‌خوبی هر محققی می‌تواند عمق و والایی معارف فلسفی اسلامی را از این منابع به‌دست بیاورد و حتی برتری آن‌را از مطالب فلسفی که از ارسطو به ما رسیده به‌طور واضح ببیند.

استادان فن به‌خوبی می‌دانند که میراث متافیزیک ارسطو بسیار ضعیف و به‌گفته برخی مورخین مجموعه‌ای از یادداشت‌های متفرقه اوست و یک دستگاه فلسفی جامع را ارائه نمی‌کند. فلسفه اسلامی در ابتدا با ابتکار ابن‌سینا (با حفظ قالب یونانی آن) از قرآن و سنت الهام گرفت و به همین سبب توانست مجموعه‌ای منسجم و جامع از همه ابعاد فلسفه - که برخی از آن‌ها در فلسفه یونانی مغفول مانده بود - به جهان عرضه کند. بعد از او مکتب حکمت متعالیه ملاصدرا با نزدیکتر شدن به قرآن و سنت و منابع اسلامی توانست فلسفه اسلامی را تکامل و تعالی ببخشد.

فلسفه اسلامی بر خلاف فلسفه یونانی و دیگر مکاتب، تنها مکتبی است که با الهام از قرآن و کلام اسلامی بیشترین مسائل فکری و فلسفی را ابداع و با طرق منطقی آن‌را اثبات کرده و دستگاهی عقلانی و فلسفی را ساخته است که جز با الهام از عمق فرهنگ و منابع اسلامی و فقط با تکیه بر میراث ارسطو امکان آن نبود، همچنان‌که مثلاً می‌دانیم طی حدود هزار سال (از زمان ارسطو تا دوران ترجمه کتب او به عربی) متافیزیک ارسطو در دست شاگردان و پیروانش نتوانست حتی اندکی رشد کند و ثابت ماند. پس اطلاق فلسفه اسلامی، درست است و این نام واقعاً شایسته مکتبی است که امروز به این نام شناخته می‌شود و کلمه «فلسفه مسلمانان» مضحک و بی‌معناست.

چرا این ادعا را مضحک می‌دانید؟ این منتقدان می‌گویند چون علوم انسانی اسلامی، محصول «برداشت‌ها» و «تفاسیر» ما از اسلام است، در واقع «اسلام» نیست. برداشت و تفاسیر ما از اسلام، میان ما و اسلام، فاصله افکنده و امکان دسترسی مستقیم به اسلام وجود ندارد. پس علوم انسانی اسلامی، «علوم انسانی مسلمانان» است...

این اشکال یک مغالطه است، زیرا معنی برداشت و تفسیر را تحریف می‌کند و آن‌را جدا و گاه مخالف متن اسلام وانمود می‌کند. این اشکال مثل این است که بگویند احکام دادگاه‌ها همه باطل و محصول فهم و برداشت قاضی است و نه قانون مدنی یا قانون جزا و این اشکال واضح البطلانی است، چون همه می‌دانند که قاضی در واقع قانون را بیان می‌کند. 

اسلام عبارت است از وحی و قرآن که زبان و کلام آن است و احادیث که تفسیر پیامبر و ائمه از آن متن و تاویل آن‌هاست. اسلام چیز دیگری جدا از این موارد نیست. بنیادی را که بر اساس این پایه و شرح و تفسیر آن بنا شده باشد را اسلام می‌گویند. اگر بخواهیم درک و فهم‌مان از اسلام دقیق و بی‌خطا باشد باید توسط متخصصان آن فهم و بیان شود و «تکلیف» مسلمانان برای عمل به «اسلام» روشن گردد. فقیه و متکلم مسلمان به‌وسیله خواندن متون قرآن و حدیث مستقیماً به اسلام کلی - که جامع همه محتویات قرآن است - دسترسی پیدا می‌کند.

به باور برخی متفکران، علوم انسانی غربی ذاتاً مسموم نیست که تجدیدنظر در آن ضرورت داشته باشد و بنابراین تاسیس یا تولید علوم انسانی اسلامی نیز منتفی است. به‌نظر شما از چه نقطه‌ای باید به‌سوی تولید علم اسلامی گام برداریم؟

تا حدودی این نظر -که لازم نیست به تاسیس علوم انسانی بپردازیم- قابل قبول است، ولی باید دانست علوم انسانی غربی دو بخش درهم بافته دارد، بخش ظاهری آن که همان علوم و سرفصل‌ها و ابواب و فصول آن است و بخش پنهان آن، مبانی فرهنگی و سنتی غربی است که اساساً مادی است و معنویات را پذیرا نیست و از طرف دیگر با اسطوره‌های هومری و افسانه‌‌های یونان قدیم هم سر و سرّی دارد و با آن هماهنگ است و حتی مطالب فلسفی حکمای اشراقی یونان قدیم مانند فیثاغورس و سقراط و افلاطون را هم به مذاق و ظرفیت فرهنگ و فهم غربی خود فهم و تفسیر می‌کند.

برای تدوین یک دوره علوم انسانی اسلامی و بومی اول باید تمام این مبانی سنت جاهلیت غربی کنار گذاشته شود و سپس مسائل علمی هر یک از علوم که از این مبانی سیراب شده و سرچشمه گرفته، حذف یا اصلاح گردد و مسائلی که با فرهنگ و داده‌های اسلامی و بومی و تاریخی ما ناساگار نیست نگه‌داشته شود. در نتیجه، علوم انسانی‌ای را پایه‌گذاری کنیم که بر اساس غلط غربی و به تعبیری بر جاهلیت سنتی غرب بنا نشده باشد. حال، نام این‌گونه علوم انسانی بازسازی شده را هر اسمی مایلند بگذارند و آن‌را تاسیس علوم انسانی بنامند یا اصلاح و تهذیب تعبیر کنند. مهم این است که صحیح نیست ملتی مسلمان و دارای سابقه فرهنگ چند هزار ساله همچون ایران، چشم بسته دنبال علوم انسانی موجود غربی که افکار یهودی در آن فراوان است بروند و داستان خر برفت مثنوی تکرار شود.

رهبر انقلاب از یکسو، علوم انسانی غربی را «ذاتاً مسموم» می‌دانند و از سوی دیگر، تصریح می‌کنند که قائل به «استفاده» از مفاد و مضامین آن هستند. آیا این دو تلقی با یکدیگر سازگار هستند؟عده‌ای اشکال می‌کنند آنچه را که «ذات» و «جوهر» مسموم -یعنی الحادی و مادی- دارد، نمی‌توان مصرف کرد، چون سم در تمام اجزا و عناصر آن رخنه کرده است و از این‌رو، علوم انسانی غربی، یک «کلیت به هم پیوسته و در هم تنیده» است که نمی‌توان آن را «تجزیه» و «تفکیک» کرد و پاره‌ای از آن را برگرفت و پاره‌ای را واگذاشت. از سویی، رهبری دعوت به اقتباس علوم انسانی از «قرآن کریم» می‌کنند، از دیگر سو منتقدانی هستند که می‌گویند علوم انسانی تنها بر «روش تجربی» مبتنی است و گزاره‌هایی که اعتبار و حجیت آن‌ها مبتنی بر وحی است، قابل به‌کار بستن در علوم انسانی نیست و اگر از گزاره‌های قرآنی نیز در علوم انسانی استفاده شود، باید پیشاپیش به اثبات تجربی رسیده باشند...

تجربه تا به‌صورت کلی و عقلانی و منطقی نرسد و از صورت عملی و میدانی به‌صورت نظری تبدیل نگردد، علم محسوب نمی‌شود و فقط یک تجربه است. قرآن هم تجربه را طرد و رد نمی‌کند، مثلاً قرآن برای یادآوری قواعد علمی تاریخ و فلسفه تاریخ و یا روان‌شناسی اجتماعی بشری و ارائه قوانین کلی و علمی جامعه‌شناختی یا روان‌شناختی اجتماعی، اول مصادیق آن را بیان می‌کند. مثلاً اول شرح حال فساد و ستمکاری یکی از اقوام قدیم تاریخی و باستانی را ذکر می‌کند و بعد از آن به شرح و بیان قاعده کلی هلاک آن‌ها به‌دلیل فساد و گناه می‌پردازد، یعنی قرآن بین مصادیق تاریخی هر قانون اجتماعی بشر با خود قانون، تقارنی ایجاد می‌کند.

قرآن وقتی عاقبت و سرنوشت شوم فرمانروایان ستمگر را بیان می‌کند، اول شرحی از فرعون یا اقوام دیگر مانند سامی، عاد و ثمود و قوم لوط می‌دهد. قرآن، علوم انسانی قابل اعتماد و صحیح را که بر پایه فطرت و خلقت جهان و انسان بنا شده است بیان می‌کند، نه آرا و نظراتی به‌نام علم جامعه‌شناسی و مانند آن که از بررسی یک اجتماع بدوی و بی‌تمدن آفریقایی که آن‌را هم معیار علم جامعه‌شناسی قرار می‌دهند، بنا شده باشد.

مقام معظم رهبری تصریح کرده‌اند که مقصودشان از تاکید بر تولید علم، بهره‌گیری از آن در راستای تحصیل «اقتدار» در ابعاد ملی و تمدنی است: (العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم یجِدهُ صیلَ عَلَیه). به ایشان اشکال می‌کنند دغدغه ایشان، کسب «قدرت» است نه شناخت «حقیقت»! حال آنکه به عقیده منتقدان، انسان نباید به علم، نگاه ابزاری معطوف به تمتّع و سیادت و سلطه داشته باشد...

هر اهل علم و اهل اطلاعی می‌داند که علم به‌خودی خود مطلوبیت دارد، چون انسان جست‌وجوگر را به حقیقت می‌رساند. فروع و ثمرات آن نتیجه قهری آن است٬ نه هدف از آن. اقتدار یا خودکفایی یا عزت و سربلندی یا شهرت بین‌المللی هیچ‌یک هدف نیستند، بلکه نتایج قهری علم است، چه شخص عالم و جویای علم، به آن نتیجه آگاهی داشته باشد یا نداشته باشد. بر عکس دور ماندن از علم نتیجه‌اش احتیاج به بیگانگان و دشمنان و در نتیجه سرافکندگی و وابستگی است. پیداست که هر جوینده علم و دانشی عزت و خودکفایی را بر ذلت احتیاج و وابستگی به بیگانه ترجیح می‌دهد، پس لازم است این نکته مهم به همه جویندگان علم گفته شود تا بدانند که اگر در علوم قوی و فرادست باشند، قهراً عزت و قدرت و استقلالشان حفظ می‌شود و این برای ممانعت از دلسردی و فرودستی آن‌هاست، نه اینکه راه منحصر رسیدن به قدرت، اقدام به تولید علم است.

آیا علوم انسانی اسلامی به این دلیل که منتسب به اسلام است، «نقدپذیر» نیست؟ آیا قدسیت آن سبب می‌شود که منطق «تعبد» و «تسلیم» و «جزمیت» غالب شود و امکان «چون و چرا» و «رد» و «ابطال»، از میان برود؟

هر علمی نقدپذیر است و قداست مخصوص خدا و قرآن و اولیاست. نقد هر علمی سبب رشد و تقویت آن می‌شود و عملاً هم دیده‌ایم که هم فلسفه و هم فقه و حدیث و تفسیر و... محل رد و ابطال و نقد و اشکال بوده و از این طریق پالایش یافته است.

در مقابل ما که اعتقاد داریم ریشه‌های علوم انسانی را باید در قرآن جست‌وجو کرد، عده‌ای از منتقدان استدلال می‌کنند که بر فرض رجوع به قرآن کریم، با تعدادی مطالب «کلی» و «تفسیرپذیر» و «پراکنده» مواجه می‌شویم که هرگز نمی‌توان بر اساس آن‌ها، نوع جدیدی از علوم انسانی را ایجاد نمود. تولید رهیافت جدید در هر یک از شاخه‌های علوم انسانی، محتاج تعداد فراوانی «گزاره»، «مفهوم»، «مبادی» و «مطالعات تجربی» است، در حالی‌که قرآن کریم، فاقد همه این‌هاست. بنابراین تفسیر دین یک امر «اقلی» است و نه «اکثری»، نمی‌توان از متن آن، علوم انسانی استخراج و استنباط کرد.
اشکال می‌کنند قرآن کریم در هیچ‌یک از آیات خود ادعا نکرده است که برای تولید علوم انسانی اسلامی نازل شده است. شأن و فلسفه دین، «هدایت انسان به‌سوی کمالات روحی و معنوی و اخلاقی» است، نه ایجاد انقلاب علمی و علم‌زایی، مسلمانان در دوره‌ای هم که علوم انسانی وجود نداشت، می‌توانستند فضایل معنوی را کسب کنند و تقرب الی‌الله را تجربه نمایند. پس کمال و جامعیت دین، کمترین ارتباطی با علوم انسانی ندارد و این دو حوزه، کاملاً از یکدیگر مستقل هستند. 

این نظر بسیار سخیف است و می‌تواند ناشی از جهل و دوری مطلق از قرآن و یا فریبکاری و تحریف حقایق برای جوانان باشد. بیشتر مطالب قرآن صریح است، برای همین به آن نص می‌گویند، همان‌طور که مثلاً قوانین کشوری و قضایی و اداری هم معمولاً تفسیرپذیر نیست، چون نص و صریح است. در قرآن به‌دلایلی برخی از حقایق رمزگونه آمده و تفسیر آن‌را باید از اهل بیت طلبید. هر متخصصی با بررسی قرآن احساس می‌کند که قرآن با او در حال گفت‌وگو است.

قرآن پُر است از مطالب انسان‌شناسی و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و فلسفه تاریخ و مفصلاً درباره علم حقوق و کلیاتی در اقتصاد و مدیریت و مانند آن بحث کرده است. قرآن سر خط لازم برای تدوین و بحث علمی درباره این علوم را  مشخص کرده است. حتی در فیزیک کیهانی نیز مطالبی دارد که بیشتر آن‌ها هنوز برای فیزیک امروز جهان ناشناخته است.این‌گونه اشکال‌ها مشت اشکال‌کننده‌ را باز می‌کند و می‌توان فهمید که بیشتر آن‌ها ساخته اسلام‌شناسان یهودی-صهیونیستی است و افرادی که آن‌ها را بیان می‌کنند یا مقلدانه و از روی جهل و عوامی و طوطی‌وار آن‌ها را بر زبان می‌آورند و یا از طرف دشمنان سخن می‌گویند.