چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 516
بيستمين همايش روز ملي بزرگداشت حكيم ملاصدرا به همت بنياد حكمت اسلامي صدرا با حضور رضا داوري اردكاني، رييس فرهنگستان علوم و ديگر اساتيد فلسفه از جمله كريم مجتهدي، غلامحسين ابراهيمي ديناني، سيد مصطفي محقق داماد و غلامرضا اعواني و همچنين آيت‌الله سيدمحمد خامنه‌اي، رييس اين بنياد در مجتمع فرهنگي آدينه آغاز شد. بخش‌هايي از سخنراني‌هايي كه در اين همايش ايراد شد را به نقل از خبرگزاري «مهر» مي‌توانيد در ذيل بخوانيد:

بدون فلسفه، نظم و عقل و صلح و سلامت وجود ندارد
رضا داوري اردكاني در اين همايش درباره موضوع «ايران و فلسفه» به سخنراني پرداخت. وي با بيان اينكه بدون فلسفه، نظم و عقل و صلح و سلامت وجود ندارد، افزود: يعني اگر بشر تفكر نداشت جامعه قوام پيدا نمي‌كرد. البته عقل را نبايد با هوش اشتباه گرفت. ادباي ما وقتي از عقل شيطاني سخن مي‌گفتند، منظور آنها هوش بوده است. نسبت بهره هوشي با خير و شر و صلح و جنگ مساوي است. عقل در نظر ما امري شريف است. من عقل را به دو دسته رحماني و شيطاني تقسيم نمي‌كنم. عقل، رحماني است و با عقل است كه جامعه قوام پيدا مي‌كند و فلسفه بايد مظهر عقل باشد. عقل كه باشد، صلاح وجود دارد.

داوري افزود: حكيم طوس مي‌گويد «از آن روز دشمن به ما چيره شد / كه ما را روان و خرد، تيره شد». بخش دوم حرف‌هاي من كه عنوان سخنراني بنده هم در همين مورد است، نسبت ايران و فلسفه است. ايران به عنوان يك منطقه جغرافيايي يا هر منطقه ديگري با فلسفه نسبت ذاتي ندارد. وقتي مي‌گوييم ايران، ايران يك جغرافيا نيست بلكه يك تاريخ و روح است. وقتي بحث از ايران و فلسفه مي‌شود بايد ديد مراد ما از ايران چيست.

رييس فرهنگستان علوم ادامه داد: مراد ما ايران با مرزهاي جغرافيايي معين نخواهد بود. ايران، يك تعين تاريخي است. نسبت ايران با فلسفه اين است كه هر دو يكديگر را مي‌سازند. تنها كشوري كه بعد از تعطيلي مدارس فلسفه در يونان و آوارگي فلسفه، به فلسفه توجه كرد، ايران بود و هيچ كشور ديگري به فلسفه رو نكرد به جز ايران. فلسفه به جز ايران در هيچ جا قوام پيدا نكرد.

وي تصريح كرد: هانري كربن، نخستين كسي است كه از فلسفه ايراني سخن گفته است. امروز خيلي‌ها به فلسفه ايراني- اسلامي قائلند.

وقتي هانري كربن از فلسفه ايران سخن مي‌گويد نمي‌خواهد بگويد فلسفه برآمده از نژاد ايراني يا اينكه يك ايدئولوژي در ايران بوده است. فلسفه ايراني فلسفه‌اي است كه عين فلسفه يوناني نيست اما ماده فلسفه يونان را دارد. به نظر هانري كربن اين فلسفه فلسفه‌اي است كه با سرعت مزدايي پيوند خورده و در نور مشكات نبوت محمدي پرورده شده است. در مقابل هانري كربن، محمدجابر العابدي معتقد است كه سهروردي و ابن‌سينا، عنصر و ايدئولوژي ايراني را وارد فلسفه كرده‌اند يا از فلسفه براي ساختن ايدئولوژي ايراني استفاده كرده‌اند اما سوال اينجاست آيا واقعا ملاصدرا و قبل از او قصد داشتند فلسفه را ايراني كنند؟

داوري پاسخ داد: پاسخ اين است كه اگر منظور تعلق به زبان و فرهنگ خودي است و ما با زبان خودمان فلسفه يوناني را فهميده‌ايم اين جاي بحث ندارد. شاهد بوديم فلسفه يوناني به زبان رومي رفته و تغيير كرده است. مشخص است كه حكم در يوناني، عربي و فارسي فرق مي‌كند. جابرالعابدي مي‌گويد كه كربن مي‌خواهد اروپا را نجات دهد. كربن در زماني پرورش يافته كه در آن بحران اروپا را شاهد هستيم. اينكه كربن به سمت ملاصدرا آمده و تمدن غربي را نجات دهد، جاي تامل دارد. من فكر نمي‌كنم اين جرم يا عيبي باشد كه بتوانيم بر كربن بگيريم.

رييس فرهنگستان علوم در پايان گفت: آقاي جابري كه كربن را محكوم به ايدئولوژي مي‌كند، مي‌گويد كه فلسفه بايد به زبان عربي باشد. اينكه جابري، ابن رشد را پايان فلسفه اسلامي دانسته و او را فيلسوف مي‌داند اين خود يك ايدئولوژي است.

علم شریعت از عقلانیت جدانشدنی است
موضوع سخنراني سيدمصطفي محقق داماد استاد دانشگاه شهيد بهشتي در اين همايش تشريع بدون تعقل بود.

محقق داماد با بيان اينكه علم شريعت يا دانش فقه با متن زندگي افراد و حيات اجتماعي جامعه ديني رابطه‌اي ناگسستني دارد و به هيچ‌وجه در حاشيه زندگي نيست، افزود: تاريخ نشان مي‌دهد كه در مقاطعي جامعه اسلامي داراي نشاط و شكوفايي و رشد بوده و وقتي بررسي دقيق‌تري مي‌كنيم ريشه آن در يك تفكر فقهي عقلاني باز بوده است كه قرن ۴ و ۵ شاهد ادعاي بنده است. آثار به جا مانده نشان مي‌دهد كه عالمان شريعت در پيشرفت علوم مختلف نقش بسزايي داشتند.

ذبيح‌الله صفا مي‌نويسد: مهم‌ترين عنصر از عناصر تمدن در قرن ۴ و ۵ علوم شرعي عقلي است. شخص ديگري گفته وجود آزادي ديني كه ريشه در انديشه شريعت آزاد داشته باعث پيشرفت اين علوم شده است. درست نقطه مقابل در تاريخ مي‌بينيم كه به خاطر نوعي تفكر فقهي و سختگيري‌ها و جدايي از عقلانيت، جامعه دچار مشكلات بسيار زيادي مي‌شود. شاهد آن تفكر سلفي‌گري است كه يك نوع تفكر فقهي است و هنوز هم جنايات زيادي در چهره اسلام و به نام اسلام انجام مي‌شود. در يك سال اخير گروه بوكوحرام ۳۰۰ دختر ۱۶ تا ۱۸ ساله را ربوده است. بوكوحرام يعني حرام بودن تحصيل به روش جديد. پايه گذار بوكوحرام خواستار تعطيلي همه علوم جديد شده بود اينها با تحصيل علوم جديد مخالفند و خود را پيرو ابن تيميه مي‌دانند. همه مكاتب مخرب سلفي نشات گرفته از تفكر فقهي ابن تيميه است. محور فكري او مخالفت با هرگونه تعقل و خردگرايي است.

اين استاد دانشگاه شهيد بهشتي ادامه داد: در جهان اسلام دو مكتب وجود دارد كه يكي نظام فقهي متن‌گراي بدون تعقل است كه فقط به متن دلالت مي‌كند و ديگري نظام عقلگراست كه بر فهم تعقلي متون استوار بوده است. از قرآن استنباط مي‌شود كه اين مساله تنها آفت جهان اسلام نبوده است و تفكر غيرعقلاني ريشه در يهود و ديگر اديان داشته است آيات ۳۱ و ۳۲ سوره اعراف كاملا در مقابل روحانيون ضدتعقل موضع مي‌گيرد. معناي اين آيات اين است كه چه كسي حلال را بر مردم حرام مي‌كند و خوبي‌ها را از مردم منع كرده است. معلوم مي‌شود كه عده‌اي در زينت ظاهري و مواد خوراكي مردم دخالت مي‌كردند و به نام خدا آن را حرام مي‌دانستند كه در قرآن در موارد زيادي به حلال و حرام كردن بي‌مورد عده‌اي از يهودي‌ها اشاره دارد.

عضو پيوسته فرهنگستان علوم ايران اضافه كرد: زماني در همين كشور ما تحصيل علوم جديد در مدارس را منع مي‌كردند و مدرسه ملاحسن رشديه را ۸ بار به فتواي علماي شهر خراب كردند اما درست در مقابل اين مساله ملاصدرا اصطلاح استنباط در علوم را استعمال كرده است. ملاصدرا حديثي را نقل مي‌كند كه مي‌گويد يكي از مطالبي كه خدا به آدم وحي كرده اين است كه افرادي كه استنباط‌كنندگان در علوم هستند نزد من از آبادگران زمين افضلند. هر كس علمي را استنباط كند و در كتابي مدون نمايد به منزله انسان برگزيده من است.

عضو هيات امناي سازمان اسناد و كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران در پايان گفت: استنباط از نبط است و معناي آب كشي از اعماق زمين را دارد كه در قرآن هم آمده است. استنباط بالاتر از تفقه است. سوره نسا آيه ۸۳ مي‌گويد كه عده‌اي تا خبري را مي‌شنوند سريع باور مي‌كنند و آن را پخش مي‌كنند در حالي كه بايد به اهل استنباط رجوع كرد. معناي خبر به عادل يا فاسق بودن فرد دلالت ندارد و به فردي اشاره دارد كه مستنبط است و خبري را تحت بررسي قرار مي‌دهد و با ذره بين عقل مي‌سنجد. اگر ما علم شريعت را از عقلانيت جدا كنيم وضع ما از آنچه امروز در خاورميانه شاهد هستيم بدتر خواهد شد. اگر در قرآن و روايات استنباط نكنيم و به ظاهر لفظ تمسك كنيم نتيجه آن تشرع بدون تعقل است.

متخصص فلسفه غرب هستم اما مدافع نه
كريم مجتهدي، استاد بازنشسته گروه فلسفه در دانشگاه تهران در همايش فلسفه و جهان عاري از فلسفه با موضوع «علم النفس و مدارج اخلاقي انسان» سخنراني كرد.

وي با بيان اينكه من بيشتر متخصص فلسفه غرب هستم ولي مدافع فلسفه غرب نيستم، افزود: با تامل به فلسفه غرب امكانات بيشتري در فلسفه خودمان خواهيم يافت. فلسفه صدرا، سهروردي و ميرداماد و... مي‌توانند آينده فرهنگ ما را تضمين كنند اما نبايد از فلسفه غرب بي‌اطلاع بود. علم‌النفس مورد نظر من با روانشناسي متفاوت است. واتسون يكي از بنيانگذاران روانشناسي و رفتارشناسي است. او براي ارتش امريكا مطالعه‌اي انجام داد كه انسان را به مثابه حيواني كه صرفا راه مي‌رود مورد بررسي قرار داد و كاربرد آن را اينگونه مشخص كرد.

مجتهدي افزود: علم‌النفس يكي از كهن‌ترين رشته‌هاي علمي جهان است. در علم‌النفس مطالبي مانند نفس لوامه، مطمئنه، اماره، راضيه و... وجود دارد. همين مطالب را مي‌توان با مسامحه در جديدترين نحله‌هاي فلسفه غرب ديد. يكي از اين مسائل، پديدارشناسي روح هگل است. فرق آن با آنچه در سنت ماست اين است در سنت ما بين انواع نفس تفاوت قايل شدند و گفتند كه به يكديگر مبدل نمي‌شود ولي از نظر هگل هر كدام از نفس‌ها مي‌تواند به ديگري تبديل شود. مثلا مطمئنه ممكن است به اماره تبديل شود.

وي در ادامه افزود: انسان يك عالم دروني دارد و بعد از فهم درون پي به حضور جسماني مي‌كند. دكارت معتقد است شناخت نفس زودتر از شناخت‌هاي ديگر رخ مي‌دهد. من علم النفس را به معناي عالم درون در نظر مي‌گيرم. ما تعدادي از غريزه‌ها و انفعالات خود را مي‌شناسيم چيز بيشتري نمي‌دانيم. عالم درون انسان كه حضور واقعي انسان را تضمين مي‌كند يك عالم بسيار ملموس است. اين عالم دروني ما همان عالم كبير است. واقعا معلوم نيست كه ما انفس را بيشتر از آفاق بشناسيم.

انسان ميان دو نوع متناهي آغاز و انجام قرار دارد. انسان در جايگاه خود نيست از اين لحاظ من فكر مي‌كنم آنچه صدرا درباره نفس انساني بيان مي‌كند نفس جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا است. در نهضت افلاطون نفس در بدن زنداني است اما چيزي كه صدرا به آن معتقد است اين است كه اهميت بدن در رشد نفس است. آنان كه تصور مي‌كنند با اضمحلال جسم، رشد معنوي مي‌يابند اشتباه مي‌كنند. تا جسم سالم نباشد روح نمي‌تواند رشد كند. رياضت به معناي از بين بردن جسم معنايي ندارد. در اصل تطهير جسم بايد صورت گيرد تا نفس رشد كند. با توجه به حركت جوهري ملاصدرا، نفس است كه حركت مي‌كند. به عقيده بنده اگر جسم به مرور تروح پيدا مي‌كند در عالم ديگر هم اين نفس است كه بايد تجسد پيدا كند.

عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي تصريح كرد: گاهي از اين منظر با مسامحه مي‌توان در گفته‌هاي صدرا درباره نفس نوعي انسان‌شناسي خاصي را بنيانگذاري كرد كه آنها را مي‌توان با بعضي از افكار خارجي‌ها مثلا فلسفه عملي كانت مقايسه كرد. در فلسفه اخلاقي كانت كه با فلسفه نظري او فرق دارد نكاتي ديده مي‌شود كه فرد را با شخص جدا مي‌كنند. فرد مي‌تواند مصداق مبهمي از نوع باشد ولي شخص به معنايي كه كانت مي‌گويد ديگر يك مصداق مبهم نيست بلكه يك موجود مسوول است. وقتي انسان مسوول پذير مي‌شود به شخص تبديل مي‌شود.

مجتهدي در پايان گفت: آنچه در انسان قابل احترام است ظاهر نيست بلكه اين است كه اين موجود خاكي كجا مسوول است و اين مسووليت ضرورت دروني او مي‌شود. كانت در فلسفه اخلاق خود از اين رهگذر يك كار مابعدالطبيعي مي‌كند كه مي‌گويد اين خداوند است كه اين حالت (مسووليت) را در من به وجود مي‌آورد و اين را علت قطعي وجود خدا مي‌داند و مسووليت را در مقابل خداوند در مي‌يابد. فيلسوف، يك دانشجو است و اين دانشجويي است كه شخص را فيلسوف مي‌كند.

علم نامعقول علم نیست
غلامرضا اعواني، چهره ماندگار فلسفه در اين همايش با موضوع «تبعات علم بي‌فلسفه» سخنراني كرد.

وي با بيان اينكه اگر علم را طوري كه بعضي از اصحاب علم تفسير مي‌كنند، تفسير كنيم، نه‌تنها در برابر فلسفه قرار مي‌گيرد بلكه در برابر بسياري از علومي كه قدما آن را علم مي‌پنداشتند، قرار مي‌گيرد، افزود: ابن‌سينا و فارابي و... خيلي چيزها را علم شمرده‌اند و الان از حوزه علم خارج شده است.

علم اگر علم باشد، عقلي است و اگر معقول نباشد علم نيست. علم را به معناي بسيار محدودي برگردانده‌اند. تعريف علم شناخت حقيقت اشيا از طريق علل است كه در مفهوم علم جديد نيست. هر علمي در حوزه و حيطه خود علل پديده‌ها را جست‌وجو مي‌كند. در تمام ديدگاه‌هاي قديم علم موجب كمال نفس است.

وي ادامه داد: ارسطو مي‌گويد كه انسان همان است كه مي‌داند و ديگر هيچ! نفس انسان به علم حيات پيدا مي‌كند. عالي‌ترين علم، علم الهي است كه كثرت اشيا را به يك مبدا مي‌رساند و تمام عالم را با آن مبدا اول توجيه مي‌كند.

 ابن‌سينا از ۴۹ علم ياد مي‌كند از جمله اين علوم كتب نواميس الهي است كه درباره وحي و نبوت است و در بخش الهيات شامل مباحثي چون عقل‌شناسي، سهم عقول و نفوس در تدبير عالم و... است.

اعواني گفت: دانش انساني شامل علومي در مورد وحي، فرشته وحي، علم معاد و سعادت و شقاوت و... است كه الان جز علم محسوب نمي‌شود. امروز منظور از علم Science است كه پايين‌ترين مرحله علم است. Science، رياضي، حكمت، حكمت الهي، طبقات علم است. به طور كلي علوم ار بريده از حكت باشد بسيار خطر ناك خواهد بود.

علم جديد ارتباط خود را با فلسفه از دست داده و با قدرت ارتباط پيدا كرده است. حكما و عرفا هم معتقد بودند كه علم و حكمت تقدم دارد اما عده‌اي بودند كه تقدم را با قدرت و اراده مي‌دانستند. اينكه اراده بر علم يا علم بر اراده تقدم دارد از مسائل مورد تامل است. فلاسفه حكمت را به علم به حقايق اشيا تفسير كرده‌اند. وي ادامه داد: اگر علم جديد را مطلق بدانيم اشكالاتي بر آن وارد است كه يكي اين است كه علم جديد ادعاي كلي و تام و تمام بودن را دارد كه اشتباه است. همچنين علم جديد اقدام به اخذ نتايجي مي‌كند كه خارج از حيطه علوم است. علوم جديد عقل جزيي و تجربه را جايگزين عقل كلي و وحي مي‌كند. اضافه بر اينكه علم جديد جوهر عالم را به ماده تقليل مي‌دهد. علوم جديد دقيق هستند اما اين باعث نمي‌شود كه خود را مستقل از حكمت بدانند. ادعاي حق نامتناهي براي علوم جديد اعتباري ندارد.

اعواني در پايان تاكيد كرد: دخالت دادن علم جديد در علوم انساني سبب پديد آمدن ايسم‌هاي مختلفي شده است. اگر كسي علم را صرفا به علم طبيعي تعبير كند، موجب نفي حكمت و معنويت و حكمت وحياني و الهي مي‌شود.

فلسفه هیچگاه به این اندازه عام و همگانی نبوده است
ابراهيمي ديناني، ديگر سخنران اين همايش سخنان خود را با قرائت اين شعر: آنكه نشناسد به عالم محرم و بيگانه كيست/ در درون خود چه مي‌داند كه صاحبخانه كيست؟» آغاز كرد و گفت: شاعر فيلسوف نيست اما خيلي از شعرها فلسفه است از جمله شعري كه قرائت كردم. در مصرع اول بحث از محرم بيگانه است، خودي و غيرخودي.

خيلي از مردم اجناس دل خود را مي‌شناسند اما صاحبخانه را نمي‌شناسند. لذا شناخت صاحبخانه مهم است اگر بتوان نامحرم را از محرم شناخت صاحبخانه را نيز مي‌توان شناخت تا كسي خود و متاع دل خود را نشناسد جهان را نيز نمي‌شناسد و اگر جهان را نشناسد محرم بيگانه را نمي‌شناسد. اينكه انسان با عالم محرم است يا بيگانه يا اينكه انسان با جز خود محرم است يا بيگانه مساله مهمي است.

آيا عالم معقول با انسان مانوس و محرم است يا عالم نامعقول. امر نامعقول با انسان بيگانه است تنها چيزي با انسان مانوس است كه عقلاني باشد. ذات انسان عقلاني و تنها چيزي كه با انسان مانوس است امر عقلاني است. عالم معقول محرم و عالم نامعقول بيگانه است.

ابراهيمي ديناني سخنان خود را با تفسير دو كلمه استنباط و تدبر ادامه داد و افزود: استنباط از نظر لغوي يعني از اعماق زمين آب را به بالا بكشيم و آب به زمين برسد و گياهان برويند و تدبر يعني پشتوانه. هر موجودي در عالم پشتوانه دارد. اين دو لغت استنباط و تدبر كه در قرآن آمده اعماق فلسفه را نشان مي‌دهد. قرآن به ما با اين دو كلمه درس فلسفه مي‌دهد اين دو كلمه ما را به تدبر و تعمق هرچه بيشتر وامي‌دارد كه عالم را معقول بشناسيم نه محسوس.

 فلسفه معقول كردن عالم هستي است. عالم با انسان بيگانه نيست. اگر عالم در حد محسوس مطرح شود و حكمت به عنوان متاع معرفي شود آن جامعه شر خواهد بود. ديناني در پايان تصريح كرد: منشأ شرور در عالم هستي جهل است و اگر جهل نبود شري نيز در عالم هستي نبود. نرسيدن به حكمت به نوعي از جهل است ايران كهن‌ترين تاريخ تمدني جهان را دارد يا در رديف مهم‌ترين تمدن‌ها قرار مي‌گيرد. فرهنگ تمدني در ملت ايران وجود دارد و بوكوحرام از ايران بيرون نمي‌آيد. خيلي خوب است كه امروز فلسفه رايج شده اما مشكل اين است كه دقيق خوانده نمي‌شود. فلسفه هيچگاه به اين اندازه عام و همگاني نبوده است.

جهان بدون فلسفه دنیای کور و ظلمانی است
رييس بنياد صدرا نيز در ابتداي اين همايش با بيان اينكه جهان عاري از فلسفه يك دنياي كور و ظلماني است، افزود: كسي كه علم دارد راه خود را مي‌بيند و كسي كه كور باشد زندگي او ظلمت است. آيت‌الله سيدمحمد خامنه‌اي ادامه داد: بايد بدانيم بشر از روز اول براي خير و شر آفريده شده است بنابراين عاقبت اين جهان بايد با سعادت، رفاه و راحتي و لذت معنوي بشر همراه باشد. دو جريان عمومي در اين عالم وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. بنا بر اين بوده است كه بشر خوشبخت شود اما چرا نشده است؟

وي افزود: آنجا كه بشر به سرمايه پربهاي عقل پرداخته و از نفس لوامه استفاده كرده حتي از جهت مادي هم خوشبخت بوده است. رييس بنياد صدرا افزود: ولي هر وقت اين سرمايه را كنار گذاشته و به تمايلات حيواني روي آورده و نفس اماره را رهبر خود قرار داده به ذلالت افتاده است. سراسر زندگي بشر پر از سعي و كوشش است اما قران مي‌فرمايد همه سعي‌ها به نتيجه نمي‌رسد آن تلاشي به جايي مي‌رسد كه بر مبناي عقل و فطرت سالم و به تعبيري قلب سليم باشد. اگر بنا باشد انسان راه را گم كند و خط را از دست بدهد نتيجه آن ذلالت است.

وي در پايان تصريح كرد: ملاصدرا مي‌گويد كه برهان يعني چيزي كه عقل حكم مي‌كند، الهي است اما سفسطه شيطاني است چون استنتاج آن غلط است. دنياي عاري از فلسفه را الان در جهان شاهد هستيم كه صهيونيست‌ها سعي مي‌كنند بر بشر حكومت كنند و براي اين كار مردم را از عقلانيت دور مي‌كنند و به هوا پرستي وا مي‌دارند. اگر كسي مقابل آنها قد علم كند شياطيني را مي‌سازد و آنها را با نام‌هاي مختلف در دنيا پراكنده مي‌كند كه منبع شرند و عالم را به آتش مي‌كشند. دين اسلام از همان ابتدا پايه عقلانيت را بنا نهاد تا انسان بتواند با شرافت و امنيت زندگي كند.

حذف فلسفه به مرگ حیات بشر می‌انجامد
قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي يكي ديگر از سخنرانان اين همايش بود و با بيان اينكه عنوان سخنراني من انس كمتري با جهان عاري از فلسفه دارد، افزود: اولويت عدالت ممكن است يك رويكرد اخلاقي داشته باشد ولي من چنين منظوري ندارم. ما در فلسفه اسلامي مدعيات زيادي براي نيرومندي اين فلسفه داريم ولي اگر سوال شود كه اگر فلسفه را حذف كنيم چه خواهد شد پاسخ اين است كه حذف فلسفه به مرگ حيات بشر مي‌انجامد. اين مرگ مي‌تواند اضلاع مختلفي داشته باشد كه يكي عدالت است.

پورحسن ادامه داد: سه رويكرد نسبت به عدالت وجود دارد. ١- يك رويكرد فضيلت‌گرايانه است كه تلقي من اين است كه اخلاق و فلسفه تابع قدرت فهميده مي‌شود و قدرت اجازه نمي‌دهد كه عدالت به مفهوم فلسفي در ميان بشر شكل بگيرد. اين ديدگاه وجه وظيفه‌گرايانه را از عرصه عمومي گرفته است. ٢- نگاه دوم عدالت به مثابه انصاف است. من اين عدالت را سود همگاني مي‌يابم ولي اگر سود همگاني حاصل شود در حالي كه گروهي زيان ببينند عدالت مي‌تواند پاسخگوي اين امر باشد. ٣- نگاه سوم، عدالت به مثابه ساختار بنيادين اجتماعي است. در اين ساختار، عدالت اصل است و اين گونه نيست كه جامعه در وضعيت خرسندي قرار داشته باشد. فلسفه چگونه مي‌تواند به ما تلنگري بزند كه اكنون مي‌بينيم عدالت رايج در چيرگي قدرت تعريف مي‌شود.

 استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي اضافه كرد: براي فيلسوفان اراده معطوف به قدرت از امر فلسفي مهم‌تر است. اگر عدالت رايج و مسلطي داشته باشيم ولي نتواند در اموري كه در او چيرگي پيدا مي‌كند، غلبه كند بايد آن را اصلاح كنيم. حيات جمعي بشر بدون فلسفه نمي‌تواند درك عميقي از عدالت و آزادي و صلح داشته باشد.

غلبه تفكر جامعه شناسانه بر تفكر فلسفي وضعيت امروز ما را شكل داده است. به همين دليل وقتي از عدالت صحبت مي‌كنم آن را به مثابه بنياد مي‌گيريم كه اين با فلسفه ممكن است. اگر عدالت انصاف جمعي خردمندانه تعريف شود توافق توضيعي در جامعه شكل مي‌گيرد كه همه از آن خرسند هستند ولي اين عدالت به معناي فلسفي نيست. حديثي داريم كه مي‌گويد: حال مردم نيكو نگردد جز آنكه حاكمان نيكورفتار باشند.

پورحسن در پايان تاكيد كرد: جهاني عاري از فلسفه يعني عقل هرگز در انديشه هيچ كس وجود نداشته باشد.حسن بلخاري از ديگر سخنرانان اين همايش بود كه درباره موضوع «جهان معاصر نيازمند فلسفه يا فلسفه ها» سخنراني كرد. وي گفت: عنوان بحث ما رويكردي به اهميت فوق‌العاده فلسفه‌هاي مضاف و ضرورت پدري كردن فلسفه محض بر اين فرزندان تني يا به تعبير برخي ناتني است تا هم فلسفه فربه بشود و هم فلسفه‌هاي مضاف مشروعيت پيدا كرده و نسبت آنها با فلسفه روشن شود.

وي افزود: جهان عاري از فلسفه عنواني به‌شدت ايهام برانگيز است. در سال ۱۹۲۶ رنه ماگريت اثري را خلق كرد كه به عنوان مشهورترين آثار قرن بيستم مطرح است. تحت تاثير اين اثر، فلسفه وارد گود شد و ميشل فوكو كتابي تحت عنوان همان اثر رنه ماگريت نوشت. اثر ماگريت ساده بود و شرحي در زير آن نوشته شده بود. او تصوير چشم نوازي از يك پيپ را كشيده بود و زير آن نوشت اين يك پيپ نيست. در تمدن ما تصوير به استخدام كلمه درآمد ولي در غرب كلمه در خدمت تصوير درآمد و فرهنگ ما و غرب نسبت كلمه و تصوير نسبت هم افزايانه بود. اينجا كلمه ضد تصوير عمل مي‌كرد لذا اين آغاز نوعي حيرت است كه خيلي مهم است.

عضو هيات علمي دانشگاه تهران ادامه داد: ظاهرا عنوان همايش به اين خاطر انتخاب شد كه تلنگري باشد چرا كه جهان ميل ضد فلسفي يافته است. گاه شما نمي‌توانيد كلام خود را مستقيم عنوان كنيد و براي غلبه بر عادت بايد عكس‌العملي كرد كه حيراني به وجود بياورد. «رب زدني فيك تحيرا» گاهي در جامعه‌اي كه انديشيدن را به عادت گرفته است وجود چنين تلنگرهايي لازم است. جهان عاري از فلسفه مي‌خواهد بگويد كه جهان بدون فلسفه را نمي‌توان متصور بود. فلسفه گره‌اي از گره‌هاي بشر مي‌تواند باز كند. فلسفه انديشه‌ورزي است. اگر بنياد فلسفه بر عقل باشد جهان عاري از فلسفه در مخيله هيچ انساني معنا نخواهد داشت. تصور جهاني عاري از فلسفه يعني عقل هرگز در انديشه هيچ كس وجود نداشته باشد. عقل و انديشه جايگاه ويژه‌اي دارد به شرط اينكه مراتب آن را بشناسيم.