چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 2596

dr._afroogh.jpgاحساس و يقين من اين است كه انقلاب اسلامي در نگرش صدرايي امام خمینی ريشه دارد. هنگامي كه در سخنان امام و آثار ملاصدرا بيشتر غور مي كنيم، به گونه اي عجيب مشاهده مي كنيم كه بسياري عبارت هاي امام، برگرفته از آثار صدرا است. واقعاً ملاصدرا دين بزرگي بر گردن انقلاب دارد و نوع نگاه صدرايي امام، عامل اصلي يا لايه زيرين تحقق انقلاب اسلامي است. نگرش صدرايي يا حكمت متعاليه و توحيد وجود، تعريف جديدي از فلسفه ارائه مي دهد؛ تعريفي كه تنها بر عقل استوار نيست و اصلاً عقل را نوعي شهود معرفي مي كند و مي كوشد تا پايه و دفاعي عقلاني براي شهود ارائه كند. در اين حكمت، ميان عقل، كشف و ذوق، با عنايت به وحي، پيوند برقرار شده و به تعبيري ميان خدا، خرد و عشق جمع شده است.

 ___________________

در ادامه نشست های انجام شده درباره وجوه سیاسی حکمت متعالیه، که با مدیریت شریف لک زایی در پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی برگزار می شود، بخشی از سخنرانی جناب آقای دکتر عماد افروغ را ملاحظه می فرمایید. متن کامل این نشست در آینده نزدیک به همراه سایر نشست ها و مقالات درباره این بحث از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر می شود. متن حاضر در شماره 217 هفته نامه پگاه حوزه که اختصاص به حکمت متعالیه و اندیشه سیاسی دارد منتشر شده است. پیشتر شماره 216 هفته نامه پگاه حوزه نیز نگاه ویژه خود را به این بحث اختصاص داده بود که فشرده ای از نشست با حضرت آیت الله جوادی آملی و برخی مقالات و مطالب دیگر درباره حکمت سیاسی متعالیه در آنجا منتشر شده است.

____________________

 انقلاب صدرایی

دکتر عماد افروغ

موضوع نشست امروز (تبيين فلسفي انقلاب اسلامي) است كه با(تبيين فلسفه انقلاب اسلامي) متفاوت است. بر اين اساس قصد داريم بدانيم كه با نگاهي فلسفي يا شبه فلسفي، چه تبييني از انقلاب اسلامي مي توان ارائه كرد. پيش فرض ما آن است كه مي توان انقلاب اسلامي رابر مبناي رويكرد فلسفي عميقي كل گرا، به گونه اي تبيين كرد كه علاوه بر استحكام عقلي و استمرار تاريخي، قابل تقليل به حوادث زودگذر وقابل مشاهده نيز نباشد.
    عنوان بحث ما (تبيين فلسفي انقلاب اسلامي) چند مفهوم كليدي دارد كه عبارت است از: تبيين، تبيين فلسفي، انقلاب و تبيين فلسفي انقلاب اسلامي.
    
    مفهوم انقلاب
    در اينجا درباره دو مفهوم، يعني (انقلاب) و (اسلامي) سخن مي گويم و پس از آن، به تبيين فلسفي از انقلاب اسلامي خواهم پرداخت، تادركي عميق از چرايي و چگونگي انقلاب در زيرين ترين لايه هاي آن به دست آيد؛ اما در اين بحث سؤال اساسي اين است كه انقلاب يعني چه ؟در همين خصوص، بايد بدانيم كه آيا تصور عمومي ما از انقلاب اجماعي است يا خير؟ معمولا انقلاب را به دگرگوني در ساختار سياسي تعريف مي كنند كه مورد قبول است. برخي نيز انقلاب را جا به جايي در افراد -بي آنكه ساختار سياسي دچار تغيير شود - دانسته اند. بنابراين بايدبررسي كرد كه آيا در انقلاب، علاوه بر دگرگوني در ساختار سياسي، افرادهم بايد عوض شوند و ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي، اعم از رسمي وغير رسمي، بايد دچار تحول گردند.
    پرسش بعدي اين است كه آيا در وقوع انقلاب و تغيير ساختار، قاطبه مردم بايد حضور بيابند، يا حضور شماري از مردم كافي است ؛ به تعبيرديگر آيا فرايند وقوع انقلاب مهم است يا هدف و نتيجه آن ؟ در اين خصوص، اگر رخدادي شبيه به كودتا اتفاق افتد كه به يك تحول اساسي منجر شود، مي توان آن را با توجه به نتيجه حاصله، (انقلاب) ناميد يااينكه فرايند انقلاب و حضور مردم در آن بسيار اساسي است ؟ در اين صورت، آيا انقلاب هاي فرانسه و روسيه، از مصاديق صحيح انقلاب به شمار مي آيند يا آنكه مشهور شده است كه از آنها به انقلاب تعبير كنيم،چون اين پرسش ها مطرح است كه آيا همه يا قطبه قشرهاي مردم درانقلاب هاي فرانسه و روسيه شركت كردند يا اينكه چيزي شبيه به كودتابه وقوع پيوسته است ؟ كساني كه انقلاب اسلامي را درك كرده اند،مي دانند كه اين انقلاب، عرصه مشاركت چندين طبقه (Multy classes)بوده است. طبقه هاي مختلف، اعم از شهري و روستايي، روحاني،بازاري، كارمند، كارگر، معلم، دانشگاهي و...، در آن حضور داشتند؛ يعني فرايند انقلاب به لحاظ حضور مردم مثالي زدني بود؛ البته درباره هدف ونتيجه انقلاب، مي توان بر اساس تحقيقات داوري كرد. همچنين براساس تعريفي كه ارائه شد، انقلاب به معناي رفرم يا اصلاحات جزئي نيست.
    
    مفهوم اسلامي
    پرسش اساسي ديگر اين است كه انقلاب اسلامي يعني چه ؟ در اين تركيب (اسلامي) چه معنايي دارد؟ برخي معتقدند كه اين انقلاب (تنها)پشتوانه فقهي دارد و از پشتوانه فلسفي تهي است ؛ اما به عقيده ما،علاوه بر اينكه انقلاب اسلامي داراي پشتوانه فقهي است، مي توانيم بگوييم كه وجه بارز و از عوامل اصلي ظهور انقلاب اسلامي، مرجعيت امام خميني بوده است كه اگر مرجعيت امام نبود، اين انقلاب در ابعادفقاهتي خويش با مشكل مواجه مي شد، بايد خاطر نشان كرد كه اين انقلاب تنها به دليل اينكه امام، مرجع تقليد بود، شكل نگرفت، بلكه جنبه فقاهتي امام نيز به گونه اي خاص، در يك نگرش فلسفي خاص ريشه داشت.
    
    تبيين فلسفي انقلاب اسلامي
    اين نگرش فلسفي را در كجا بايد جست و جو كرد؟ آيا براي آنكه تبييني فلسفي از انقلاب ارائه دهيم، بايد روابط و پديده هاي انساني انقلاب را بررسي كنيم ؟ من تلاش كرده ام تا آن را در لايه ساز و كارهاي علي - و نه روابط بيروني و تاريخي ـ جست و جو كنم و نتيجه آن را درمعرض داوري شما قرار دهم. بر اين اساس، بايد توجه خود را به نوع نگاه هستي شناسي انقلاب معطوف كنيم ؛ اما از آنجا كه انقلاب پديده اي جمعي است، جست و جو در لايه هاي زيرين آن دشوار است و بايد در اين خصوص، تجديد نظر اصلاحي صورت گيرد و چاره اي نيست جز آنكه شاخص هايي ارائه شود تا به وسيله آنها، هستي شناسي انقلاب تعريف گردد. براي نيل به اين هدف، بهترين شاخص ممكن، بررسي و فهم انديشه و جهان بيني رهبر و نظريه پرداز انقلاب اسلامي است و به نظرمي رسد كه اين تنها راه ممكن است، چون به لحاظ روش شناسي، بامشكلاتي روبه رو هستيم ؛ البته اين راه محكمي است.
    در انقلاب اسلامي، اتفاقٹ رهبر نظريه پرداز هم هست. در تاريخ انقلاب ها و مبارزات، موارد اندكي وجود داشته است كه نظريه پردازانقلاب، رهبر آن نيز بوده باشد. در انقلاب هاي فرانسه و روسيه،انقلابيون، نظريه پرداز نبودند؛ اما در انقلاب اسلامي، امام خميني (ره)خود داراي نظريه است ؛ البته گرچه اين نظريه داراي سابقه است ؛ اما به شكل كامل و نوين آن براي نخستين بار مطرح مي شود. براي اينكه به ضرورت جهان بيني و نوع نگاه امام به انقلاب آگاه شويم، بايد به بيانات ايشان در اين خصوص توجه كنيم.
    رهبر كبير انقلاب اسلامي اين انقلاب را در انگيزه، شيوه و مقصد باساير انقلاب ها متفاوت مي دانند و از آن به مثابه هديه اي الهي يادمي كنند. بنابراين فهم جوهره الهي انقلاب، اهميت زيادي دارد. بنده درباره اين موضوع سال ها كار كرده ام، زيرا معتقدم كه يكي ازچالش هايي كه با آن روبه رو هستيم، اين است كه انقلاب به خوبي فهم نشده است. در پاسخ به اين پرسش كه چرا ما از جوهر انقلاب فاصله گرفته ايم، تا آنجا كه پس از جنگ، حاميان پراگماتيسم جولان داده وزمينه اباحه گري دولتي را فراهم آورده اند، مي توانيم علت آن را عدم فهم صحيح انقلاب اسلامي بدانيم.
    
    نگرش صدرايي ؛ لايه اول انقلاب اسلامي
    احساس و به عبارتي يقين من اين است كه انقلاب اسلامي در نگرش صدرايي امام ريشه دارد و هنگامي كه در سخنان امام و آثار ملاصدرابيشتر غور مي كنيم، به گونه اي عجيب مشاهده مي كنيم كه بسياري عبارت هاي امام، برگرفته از آثار ملاصدراست ؛ يعني واقعٹ ملاصدرا دين بزرگي بر گردن انقلاب دارد و نوع نگاه صدرايي امام، عامل اصلي يا لايه زيرين تحقق انقلاب اسلامي است. نگرش صدرايي يا حكمت متعاليه وتوحيد وجود، تعريف جديدي از فلسفه ارائه مي دهد؛ تعريفي كه تنها برعقل استوار نيست و اصلا عقل را نوعي شهود معرفي مي كند و به عكس مي كوشد تا پايه و دفاعي عقلاني براي شهود ارائه كند. در اين حكمت،ميان عقل، كشف و ذوق، با عنايت به وحي، پيوند بر قرار شده و به تعبيري ميان خدا، خرد و عشق جمع شده است.
    بر اين اساس، تا پيش از ملاصدرا ميان متكلمان، فيلسوفان و عرفا،بيگانگي وجود داشت ؛ اما ملاصدرا سه عنصر خدا، خرد و عشق را در هم مي آميزد و حكمت متعاليه خويش را مطرح مي كند. در اين حكمت،تعريف جديد فلسفه بر سه عنصر استوار است :
    1. كشف يا ذوق يا اشراق.
    2. عقل يا استدلال.
    3. شرع و وحي.
    البته از اين مؤلفه ها با تعابير گوناگون ياد شده است ؛ براي مثال برخي مي گويند: (جمع قرآن، برهان و عرفان). ما نيز از آن به (جمع خدا، خردو عشق) تعبير كرديم ؛ امام درباره اختلافات و دوگانگي هايي كه ميان فيلسوف ها، متكلمان و عرفا وجود داشت مي فرموند: اين مانند دعواي (ترك، فارس و عرب) بر سر اوزون، انگور و عنب است. در انديشه امام،نوعي كل گرايي توحيدي موج مي زند كه از صدر المتألهين متأثر است ؛همه چيز توحيدي است و به توحيد باز مي گردد: (انا لله و انا اليه راجعون)، (يسبح لله ما في السموات و ما في الارض...)، همه چيزها درحال تسبيح اند. به رغم تفاوتي كه ميان اشيا وجود دارد، امري وجود داردكه همه پديده هاي عالم، اعم از جمادات، نباتات، حيوانات، انسان ها و...را به هم ربط مي دهد. به تعبير ملاصدرا، حتي جمادات هم محشورمي شوند؛ چه رسد به حيوانات. در قرآن درباره حيوانات آمده است : (امم امثالكم)؛ امت هايي مثل شما هستند و محشور مي شوند؛ اما ما هميشه از زاويه نگاه محدود خويش مي گوييم كه حيوانات و امثال ذلك نمادندارند و فقط ما نماد داريم. در جايي آمده است كه حضرت سليمان ازخدا پرسيد كه براي چه مورچه را خلق كردي ؟ خطاب آمد كه تا حالامورچه هزار بار پرسيده است كه خدايا! سليمان را چرا خلق كردي ؟
    پيش پيغمبر جهان پر عشق و دادپيش چشم ديگران مرده و جماد
    آنها كه در جهان بيني الهي سير مي كنند، در مي يابند كه همه چيزداراي حيات و شعور است. خداوند مي فرمايد: امانت خود را به كوه داديم ؛به آسمان ها داديم، نپذيرفتند؛ انسان كم عقلي كرد و پذيرفت ؛ فكر كردخبري است. البته انسان در انديشه ملاصدرا و امام جايگاه والايي دارد.امام مي فرمايد: انسان اسم اعظم الهي است ؛ عالم صغير است ؛ عصاره هستي است ؛ مقامي كه مي گويند، يك مقام مطلوب است ؛ به اين معناكه مي تواند و بايد چنين باشد، نه اينكه در واقع چنين هست. پس بايدخيلي مراقبت و مواظبت كرد. هر انساني (اين طور) نيست. مقام شيطان هم كوچك نبوده است. اگر كسي جايگاه شيطان را بشناسد، گناه نمي كند. امام مي فرمايد: اگر شيطان ذيل تربيت اسم اعظم قرارمي گرفت، ديگر نوبت به خليفه شدن انسان نمي رسيد و امروز شيطان خليفه خدا در زمين بود. خبرنگاري از من سؤال كرد كه به هر حال شيطان شالوده شكني كرد؛ اما خداوند به او مهلت داد. من در جواب گفتم : شيطان شالوده شكني نكرد؛ شيطان به رغم همه تمردش، اين طور خطاب مي كند: (قال فبعزتك لأغوينهم اجمعين)؛ خدايا به عزتت قسم همه را گمراه مي كنم. بعد مي گويد: (الا عبادك منهم المخلصين)؛من به سراغ بندگان مخلصت هم نمي توانم بروم ؛ يعني باز مي بينيم كه غايت گرا، ذات گرا و اصل گراست. در مقطعي، مكتب (اومانيسم)، درمقطع ديگر مكتب (هيچ انگاري معرفتي) و اخيرٹ هم (پست مدرنيسم) شالوده شكني كرده اند. شيطنت مصطلح اومانيسم، به مراتب بيشتر از شيطنت شيطان معروف و شناخته شده است. چون شيطان،خدا را زير سؤال نبرد؛ اما امانيسم، خدا را كشت و انسان را جايگزين اوكرد؛ نتيجه اين جايگزيني اين شد كه آن زمان كه خدا را كشتند، مرگ خويش را هم رقم زدند....
    در واقع، اين نوع نگاه، تعريفي جديد از فلسفه ارائه مي دهد و من معتقدم كه فلسفه ملاصدرا، به مدد شناخت حقايق موجودات ـ آن گونه كه هست ـ فلسفه استكمال روح آدمي است. حكمت ملاصدرا ـ كه اواصرار دارد، واژه حكمت را به كار برد ـ با خرد و دانايي، بر يك بنيان مابعدالطبيعي محض كه از طريق شهود حاصل مي شود، استوار شده است و با اينكه در كثرتي عقلاني ظاهر مي شود، عقل و شهود با محوريت وحي، با هم ارتباط دارند.
    بر طبق اين نگاه در لايه زيرين ثنويتي ديده نمي شود؛ چنان كه دربالاترين لايه نيز دوگانگي وجود ندارد؛ يعني اين دو گانه انگاري ها كه معمولا انواع و اقسام آن در تفكر غرب رايج است، رنگ مي بازد؛ دوگانه انگاري هايي مانند عين و ذهن، دنيا و آخرت، زير بنا و رو بنا و.... براساس اين نگرش، افزون بر از ميان رفتن اين دوگانگي ها، نوعي سلسله مراتب به وجود مي آيد و نگاهي يكپارچه و تلفيقي مشاهده مي شود و برمبناي اين نگاه سيستمي و يكپارچه به عالم، مبدأ و معاد يكي مي شوند.هم چنين دين و سياست يكي مي شوند يا با يك ديگر مرتبط مي گردند.
    بر اين اساس مي توان فهميد كه معناي كلام امام كه صرف تصورولايت فقيه موجب تصديق آن مي شود، چيست ؟ بعضي با استناد به برخي ادله فقهي مي گويند، امام از فقهاي نادري است كه بحث هاي ولايت فقيه را مطرح كرده و پيش از ايشان، تنها مجتهداني، چون ملااحمد نراقي و... به اين بحث توجه كرده اند و برخي هم دايره آن را درمحدوده امور بسيار جزئي دانسته اند.
    به عقيده من، اصلا به ادله فقهي و كلامي نياز نيست. مطابق نگرش صدرايي، ولايت فقيه، بسط يافته نبوت و امامت و تجلي ولايت است. درنگاه سلسله مراتبي ملاصدرا كه تنها تصورش موجب تصديق مي شود،چگونه ضرورت نبوت توجيه مي شود؟ پاسخ اين است كه با همان ضرورت، امامت توجيه مي شود و به همان ضرورت، ولايت فقيه توجيه مي شود. برخي كساني كه با اين ديدگاه موافق نيستند، در اين خصوص قائل به دوگانگي هستند و بعضي نيز حريم خصوصي و حريم اجتماعي را از حالت طبيعي خود خارج كرده بر اين اعتقادند كه دين به حريم خصوصي مربوط است و جامعه بايد بر اساس همان نگاه هاي عرفي اداره شود. اين سخن براي من قابل فهم نيست كه چگونه مي توان، به لحاظحقيقي، ميان حيات خصوصي و حيات عمومي تفكيك كرد. چه كسي مي تواند بگويد كه من در خانه مسلمانم و وقتي بيرون مي آيم، چيزي ديگر؟ چطور انسان دو پاره مي شود؟ اين مسئله با اشكال معرفتي رو به روست. به رغم اينكه مي توانيم اين جدايي را انجام دهيم ؛ اما در حقيقت امر، آنها با هم مرتبط هستند. شايد بتوان از مراتب تشكيك وجودي ملاصدرا، در بحث كثرت در عين وحدت نيز استفاده كرد.
    من تلاش مي كنم، تا بر اساس نوع نگاه امام به خدا، انسان، جامعه وهستي، ظهور انقلاب را تبيين كنم. از ديدگاه ملاصدرا، عارف رباني،فيلسوف و حكيم متأله، در سفر چهارم به ميان مردم مي آيد. او بااحساس تكليف در صدد است تا به هدايت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتي مطالب مربوط به اين سير را مي خوانيم، اين گونه به نظر مي رسد كه امام آن را پيش روي خود قرار داده و پياده كرده است. مأموريت او اين است كه جامعه را اصلاح كند، پس سياست به معناي صرف اعمال قدرت كه جامعه شناسان سياسي مطرح مي كنند، نيست، بلكه به معناي هدايت واصلاح است. اين نكته جالب است كه اين اصلاح، بخشي از سير وسلوك عرفاني عارف است ؛ يعني اگر اين اتفاق نيفتد، عرفان عارف،كامل نمي شود. در اينجاست كه پيوند ميان فرد و جامعه در انديشه ملاصدرا و امام نمود مي يابد؛ يعني امام، با اصلاح مردم در حال سلوك عارفانه است. جمله (اين انقلاب، انفجار نور بود) - از هر كس كه باشد ـبسيار زيباست ؛ انفجار عشق با پيوند بين رهبر و مردم ؛ نه هر مردمي ؛مردمي كه در مقطعي متحول و دگرگون شدند و در مسير هدايت قرارگرفتند.
    بنابراين، اين عامل علي، با در نظر گرفتن عوامل بيروني و عوامل اعدادي، از جمله مردمي هدايت شده كه در معرض تحقير ملي و ظلم وستم بسيار قرار داشتند و...، (زمينه ساز پيروزي انقلاب اسلامي شد). ازاين رو 22 بهمن حادثه اي صرفٹ سياسي تاريخي نيست ؛ بسياري ازظلم ها و ستم ها در جاهاي ديگر نيز واقع شده است ؛ اما به انقلاب نينجاميده است. در حقيقت براي به ثمر رسيدن اين انقلاب،زحمت هاي فراواني صورت گرفته است.
    اين انقلاب، در وهله نخست، مرهون انديشه فلسفي امام است.ملاصدرا، در خصوص سيري كه بايد طي شود تا انقلاب انجام شود،معتقد است كه فرد تا بنده صالح مطلقي نشود، در زمره اولياي الهي قرارنمي گيرد و تا ولي مطلق نشود، رسول خدا و مبعوث به خلقش نمي گردد وتا رسول نگردد، صاحب شريعت و دين كامل نمي شود و عهده دارسركوبي دشمنان خدا، يعني كافران و ظالمان نمي گردد. ببينيد كه امام،چه سيري را طي كرده، تا عبد صالح و ولي خدا شده است و با شريعت وارد عرصه مبارزه شده است. مگر مبارزه با ظالمان و كفار كار آساني است ؟ تا انسان جوان است، ممكن است چهار بار مرگ بر امريكا بگويد؛اما اندك اندك كه سن بالا رفت، ديگر هر كسي نمي تواند مبارزه كند و كاررا هم خوب به پيش ببرد. اين ميدان، عارف متقي، مبارز و شجاع مي خواهد.
    از شاهكارهاي امام اين بود كه انقلاب را از التقاط و آشفتگي ايدئولوژيك نجات داد و در مسير صحيح خويش هدايت كرد. تاريخ گواه است كه گروه هاي مختلف، اعم از ليبرال ها، ماركسيست ها، اقليت،اكثريت، ملي - مذهبي ها و...، همه مدعي بودند؛ اما آيا آن ادعاها به پيروزي انقلاب و تداوم آن منجر شد يا اينكه رهبري امام كه داراي پشتوانه فلسفي، عرفاني و مبتني بر وحي بود، انقلاب را در مسير صحيح خويش هدايت كرد؟ منظور من اين نيست كه آنچه در ايران رخ داد،كاملا با مفهوم انقلاب منطبق بود، بلكه مي گويم كه امام با زحمت هاي بسيار، انقلاب را هدايت كرد و اين در اثر همان نگاه صدرايي امام بود.
    
    انديشه هاي اسلامي، شيعي و عدالت طلبي ؛ لايه دوم انقلاب اسلامي
    در اينجا به بحث درباره لايه دوم مي پردازيم، از ديدگاه من، لايه دوم عبارت از تفكرات اسلامي، آموزه هاي شيعي و عدالت طلبي امام است.ملاصدرا در چند جا مي گويد كه حكومت اسلامي، حكومت عدل است.امام نيز با تأثير از آن نگرش خاص كه با نوعي نگاه ديالكتيكي آميخته وبرگرفته از وحي است، حكومت اسلامي را حكومت عدل مي داند. هر چه به انقلاب نزديك تر مي شويم، پيوند با عوامل اعدادي بيشتر مي شود ولايه هاي انضمامي تر و عيني تر آن بروز مي يابد كه از جمله آن لايه ها،شعار استقلال، آزادي جمهوري اسلامي است. سپس حادثه اي رخ مي دهد و سرانجام قانون اساسي شكل مي گيرد. غرض ما از اين بحث هاتبيين فلسفي انقلاب سلامي و ارائه معيار است. چون ما به معيار اعتقادداريم ؛ اما هرمنوتيك ها نمي توانند معياري به دست دهند، چون آنهاقائل به فهم و تفسيرند؛ نه معيار. پوزيتيويست ها نيز قائل به معيارند؛ امامعيارشان عميق نيست. معيارهاي ما بر اساس نوع نگاه ما شكل گرفته است ؛ معيارهايي كه در تفكر صدرايي، احكام اسلامي شيعه، آموزه هاي عدالت طلبي، شعارهاي انقلاب و قانون اساسي مطرح شده است. وظيفه ما اين است كه بر اساس اين معيارها تلاش كنيم. كه انقلاب اسلامي به پيشرفت خود ادامه دهد و جمهوري اسلامي حفظ شود.
    
    نقادي ؛ نه مصلحت انديشي
    به بيان روشن تر، شما (محققان، منتقدان و روشنفكران اين عرصه)نبايد مصلحت انديشي كنيد. مصلحت مربوط به شما نيست، مصلحت براي كساني است كه اهل ملكند (كار ملك است آنكه تدبير و تأمل بايدش). شما بايد براي حفظ و تداوم انقلاب اسلامي، بر مبناي آن آرمان ها و معيارها نقادي كنيد. اگر رفتار و سياست هاي دولتمردان، اعم از اجرايي، قضايي و تقنيني، با آن شاخص ها منطبق بود كه مورد تأييداست ؛ اما هر جا سازگار نبود، بايد برخيزيم و فرياد بزنيم و اعتراض كنيم.پيرو شايسته ولايت كسي نيست كه منتظر اظهار نظر رهبري بماند وسپس او موضع گير كند. اين نشانه عدم شناخت تفكر ولي فقيه است.ولي فقيه كجا گفته است كه انديشه تعطيل شود؟ نگرش صدرايي كجافكر را تعطيل كرده است ؟ قبلا از من سؤال شده بود كه شما كه مي گوييد،امام تفكر صدرايي داشت، پس چرا خود ملاصدرا انقلاب نكرد؟ در پاسخ به اين پرسش، شايد علاوه بر فقدان شرايط بيروني و انضمامي، بتوان به يك احتمال توجه كرد. اگر انديشه ملاصدرا را مطالعه كنيم، او ميان قرآن، برهان و عرفان جمع كرده است ؛ يعني كسي كه مي خواهد بيايد،بايد علاوه بر فيلسوف و عارف بودن، (مرجع تقليد) هم باشد. ظاهرٹملاصدرا فقيه بوده ؛ اما مرجع تقليد نبوده است. پيش از اين هم اشاره كردم كه يكي از عوامل انقلاب، مرجعيت فقهي امام بود.
    
    انديشه هاي سياسي صدرالمتألهين و امام خميني
    در اينجا مناسب است به نكته اي اشاره كنم و آن اينكه ملاصدرا درتعريف خود از مشروعيت، به گونه اي پاي مقبوليت مردمي را بيرون مي كشد؛ يعني در تعريف سياسي، آن را بر تدبير و هدايت مبتني مي داندو پس از آن در مقام ثبوت و اثبات، به بيان ويژگي هاي كسي كه بايد بيايدو عهده دار رهبري شود مي پردازند. در مقام ثبوت، روشن است كه فردي كه حائز اين خصوصيات باشد، رهبر است ؛ اما در مقام اثبات، يعني تحقق و فعليت، اين فرد حتما بايد از مقبوليد مردمي برخوردار باشد؛ اگرچه به صورت خيلي مجمل. ملاصدرا به عنصر جمهوريت به صورت خام توجه كرده است كه اين جنبه، به گونه اي منقح در بيان امام است. به نظرمي رسد كه ملاصدرا به ظهور و بروز انقلاب عنايت بيشتري دارد و در اين باره طرح روشني ارائه كرده است.؛ اما امام در باب تداوم انقلاب،عناصري را مي افزايد كه از آن جمله، عنصر جامعه است. امام نگاه خاصي به جامعه دارد، چون بحث زمان و مكان، جمهوريت، منافع،مصالح ملي و موضوعات مستحدثه، حتمٹ بايد داراي فلسفه اجتماعي باشد كه اين فلسفه اجتماعي است و اين دو به هم مرتبط هستند. هم چنين آنان اصلاح جامعه را بخشي از عرفان عارف مي دانند؛ اما امام افزون بر اينها به نكاتي توجه مي كند كه ملهم از عبرت هاي تاريخ وسرگذشت بشر است. امام بر اساس جهان بيني خويش، براي جامعه موجوديتي مستقل قائل است ؛ همان لايه نو ظهور كه الزامٹ قابل تقليل به اجزا نيست ؛ ولي با اجزا ارتباط دارد. انسان وجه برجسته اي در انديشه امام دارد كه از او با اسم اعظم الهي، عالم صغير و عصاره هستي يادمي كند؛ ولي جامعه نيز براي خود محلي از اعراب دارد.
    بدون داشتن اين نگاه، فهم مباحث امام در باب زمان و مكان و دخالت شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي در موضوع و تغيير حكم، براي من دشوار بود. به نظر مي رسد كه در خصوص نسبت ميان جامعه و دين، اولاامام معتقد نيستند كه دين همان جامعه است ؛ بر خلاف ماركس ودوركيم كه دين و جامعه را يكي دانسته و براي دين منشأ وحياني قائل نبوده اند؛ يعني به اعتقاد آنان، دين همان جامعه است كه به شكل نيروهاي ماوراي طبيعي جلوه گر شده است. اما هم چنين معقتد نيستندكه جامعه همان دين است. به نظر مي رسد كه ايشان معتقدند كه ميان دين و جامعه، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد؛ يعني دين وجامعه در اموري با هم اشتراك و در اموري تفاوت دارند. به هر صورت،ولي فقيه به مثابه رهبر و عارف، بايد در موارد اختلافي و بسته به اهميت موضوع داوري كند. در واقعه عاشورا امام حسين (ع) جانب حقانيت وارزش هاي ديني را گرفت ؛ اما به نظر مي رسد كه امام حسن (ع) جانب مصلحت و جامعه را گرفته باشد. ظاهرٹ در اين گونه موارد، بحث الاهم فالاهم، با پيچيدگي ها و ظرايف خاص در ميان باشد. به نظر مي رسد درتشكيل نظام اسلامي، جانب حقانيت و حقيقت و پس از استقرار نظام جانب مصلحت و جامعه تقويت مي شود. اين پاسخ هر چند آسان مي نمايد، اما به مشكلاتي پيچيده نيز روبرو است. چه بسا مصلحت گرايي و جامعه گرايي پس از استقرار نظام، در نهايت موجب مخدوش شدن حقيقت و ارزش هاي ديني شود. چگونه مي توان واقعيت متحول جامعه و ضرورت ها و مصالح ـ زماني مكاني و اجتماعي را با آموزه هاي ديني، به گونه اي در آميخت كه هم به اين ضرورت ها توجه شود و هم ارزش ها و حقايق ديني در معرض ضرورت گرايي و جامعه گرايي قرارنگيرد و دين تابع تغييرات اجتماعي نشود. ظاهرٹ امام (ره) اين مسئله رابا دخالت دادن شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي در موضوع واستنباط حكم، منطبق با رويه جاري در فقه سنتي حل مي كنند كه شايداز اين طريق بتوان، داوري نهايي را دين قلمداد كرد. بحث و داوري درمورد اين روش را به مجالي ديگر واگذار مي كنم.
    نكته ديگر اين است كه امام بر اساس نوع نگاه خاص خويش، به مباحثي چون مشروعيت، رهبري، حقيقت، فضيلت، جامعه و...، فلسفه سياسي سومي به بشر عرضه مي دارند كه براي من روشن نيست كه چرابسياري متفكران به اين نكته توجه نكرده اند. اين بحث، بازتاب همان دعواي قديمي و كلاسيك غرب است كه مسلمان، غير مسلمان، ليبرال و غير ليبرال مطرح مي كنند؛ يعني در فلسفه سياسي اين پرسش مطرح است كه از چه كسي بايد اطاعت كرد؟ جواب افلاطوني به اين پرسش اين است كه از كسي كه فيلسوف و حكيم باشد؛ يعني به ويژگي هاي شخص توجه مي شود كه به تعبير امام كسي است كه عالم، عادل و باكفايت و صلاحيت باشد. اين پاسخ (جواب افلاطوني)، تقريبٹ در غرب كنار گذاشته شد و راه ديگري مطرح گرديد. گفتند كاري نداشته باشيد كه بايد چه ويژگي هايي داشته باشد، نيازي به فيلسوف شاهي نيست، بلكه كافي است كه مورد رضايت مردم باشد و مردم او را بخواهند. اگر بخواهيم ديدگاه فلاسفه اسلامي و به طور خاص، حضرت امام را درباره مشروعيت بدانيم، امام مشروعيت را به معناي قانونيت - و نه شرعيت -و استقرار نظام با ضمانت اجرايي دانسته اند و در پاسخ به اينكه چه نظامي و چه كسي داراي مشروعيت است و بايد اطاعت شود،مي فرمايند: اين فرد بايد هم حقانيت و فضيلت داشته باشد و هم مقبوليت.
    به هر حال دين، از مشروعيت دربردارنده پيام جديدي براي بشر تشنه است كه جمع پرسش افلاطوني و ماكياولي يا به عبارتي جمع محتوا وشكل حكومت است. دقت كنيد كه امام راحل در تعريف جمهوري اسلامي معتقدند كه جمهوريت تعيين كننده شكل و اسلاميت تعيين كننده محتواي حكومت و ويژگي هاي اشخاص حاكم است.
    حال پرسش اين است كه آيا امام تفكر جهاني داشت يا خير؟ پاسخ اين است كه بله، تفكر جهاني امام، در تفكر صدرايي ريشه دارد كه شامل مدينه فاضله، امت فاضله و آباداني و عمران ارض، يعني كل جهان است. نگاه جهاني امام نيز همان گونه است، پس بايد در موردقابليت ها و ظرفيت هاي خويش در تبيين انقلاب اسلامي، در نگرش صدرايي و بسط اين انديشه با نمود جمهوري اسلامي و با توجه به عنصرجامعه و تحول تاريخي، و نيز فلسفه سياسي خاص مورد نظر امام،اهتمام خاصي بورزيم. در اين ميان، فلسفه سياسي مزبور مسئله اي جديد است كه بر اساس آن، مشروعيت حاوي دو مؤلفه (حقانيت) و(مقبوليت) است كه هيچ يك آنها بدون ديگري مشروعيت زا نيستند.بدين ترتيب، در اين بحث اموري مطرح است. يكي از اين امور، جمع ميان حق و تكليف است ؛ يعني فرد، گروه و جامعه، هم داراي حق هستندو هم تكليف. غربي ها نيز به اين مطلب قائل اند كه هر جا حق هست،تكليف هم هست ؛ اما در اين ميان، موضوع تكليف انسان در برابر خدا وموضوع ديگر عبارت از حق خداوند است ؛ يعني خداوند نيز داراي حق است. حق خدا در مباحث تعليمي، تربيتي، اخلاقي، عرفاني و ارشادي جلوه مي يابد.
    
    
    * متن كامل اين بحث در جلد نخست از مجموعه (وجوه سياسي حكمت متعاليه) به زودي از سوي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي منتشر مي شود.