چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 2379

بحث حركت جوهري عمدتاً به حوزه طبيعيات ارجاع داده مي شود در حالي كه مي توان دو نوع حركت جوهري طبيعي و غيرارادي و حركت جوهري ارادي را از همديگر بازشناخت. در حركت طبيعي غير ارادي، حركت قهري كه بر كل طبيعت حاكم بوده و تكويني است، رخ مي دهد و در حركت جوهري ارادي مي توان از حركتي كيفي ياد كرد كه بر نوع خاصي از شدن دلالت دارد. صدرا مباحث بنياديني انجام داده كه مي تواند بر مباحث ديگر از جمله فلسفه سياسي تأثيرگذار باشد. بحث حركت جوهري براي تبيين اجتماع مناسب است؛ به ويژه اين بحث در اتخاذ موضع در اصالت فرد واصالت جمع موثر است.

_________________________

هفته نامه پگاه حوزه در آخرین شماره خود (217) دومین نگاه ویژه خود با موضوع حکمت متعالیه و اندیشه سیاسی را منتشر کرد. در همین شماره گزارش کاملی از نشست های برگزار شده درباره وجوه سیاسی حکمت متعالیه منتشر شده است که در ادامه ملاحظه می فرمایید. این نشست ها که با مدیریت شریف لک زایی در حال انجام است در حال آماده سازی است که به همراه سخنرانی آیت الله جوادی آملی و مقالات مختلفی در این زمینه به زودی از سوی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر می شود. پیش از این گزارشی از مباحث آیت الله جوادی آملی و دکتر عماد افروغ به طور مستقل منتشر شد.

_________________________

نشست نخست
    اين نشست، با حضور آقاي عبدالرسول عبوديت،(1) در تاريخ 19 آذر1385، در موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني برگزار شد. ايشان دراين نشست كه با حضور برخي اعضاي گروه فلسفه سياسي پژوهشكده علوم و انديشه سياسي انجام گرفت، بر اين باور بود كه امكان استخراج واستنباط فلسفه سياسي از حكمت متعاليه وجود دارد و اين حكمت، به طور طبيعي از چنين توان و ظرفيتي برخوردار است.
    ايشان همچنين در اين نشست، به بحث درباره ساحت هاي سه گانه انسان، يعني اعتقاد، رفتار و عمل اشاره كرد كه هر يك از دانش هاي فلسفه، علوم و اخلاق عهده دار بحث درباره يكي از آنهاست. همچنين مباحثي درباره چگونگي بسط حكمت متعاليه در حوزه حكمت عملي،جبر و اختيار و تاكيد بر اختيار انسان و تاثير اين عنصر بر حركت هاي اجتماعي و سياسي، تبيين شاخص هاي حكمت متعاليه از جمله اصالت وجود و تشكيك، و وجه تمايز اين حكمت از ساير حكمت ها نيز موردبحث قرار گرفت. وي بر اين باور بود كه وجه تمايز حكمت متعاليه دربحث فلسفه سياسي به همين وجوه تمايز باز مي گردد؛ از اين رو مي توان به طرح مباحثي پرداخت كه با اين نوع نگاه، به فلسفه سياسي و حيات زيست آد مي مي پردازد.(2)
    
    نشست دوم
    اين نشست با حضور دكتر نجف لك زايي (3) و اعضاي گروه فلسفه سياسي، در تاريخ 26 دي 1385 در محل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد. در ابتداي جلسه، پس از سخنان مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، از ايشان كه مبسوط ترين متن را درباره انديشه سياسي صدرالمتالهين نگارش و منتشر كرده است،(4) خواسته شد،درباره پيشينه بحث مباحثي را بيان كند.
    ايشان با اشاره به اينكه بحث درباره انديشه سياسي صدرالدين شيرازي، در آغاز با دشواري هايي مواجه بود، با وجود برخي اظهار نظرهادر فقدان انديشه سياسي صدرالمتالهين، تصور روشني از بحث وجودنداشت ؛ با اين حال مطالعات و پژوهش هاي انجام گرفته، ما را به نقطه اي رساند كه اكنون مي توان، از فلسفه سياسي متعاليه نيز سخن گفت. با اين حال مي توان اين گونه به بحث پرداخت كه آيا حكمت متعاليه به بررسي و پاسخ پرسش هاي اساسي حيات انسان، از قبيل مشروعيت، خير، عدالت و... پاسخ مي دهد يا خير؟ عمده تلقي هاي مخالفان را مي توان در چند دسته طبقه بندي كرد:
    1. صدرالدين شيرازي، حكمتي با عنوان حكمت سياسي متعاليه ارائه نكرده است.
    2. صدرالدين شيرازي، كتاب مستقلي درباره سياست و فلسفه سياسي منتشر نكرده است.
    3. بر اساس حكمت متعاليه، نمي توان به پرسش هاي كليدي حيات آدمي پاسخ داد.
    4. گرچه صدرالمتالهين، مباحثي در انديشه و فلسفه سياسي دارد؛ امامباحث وي در اين حوزه، منسجم نيست.
    در ادامه و به تناسب پرسش هاي طرح شده، ايشان به بحث حركت جوهري پرداخته، يادآور شد، اين بحث عمدتا به حوزه طبيعيات ارجاع داده مي شود؛ در حالي كه مي توان دو نوع حركت جوهري طبيعي و غيرارادي و حركت جوهري ارادي را از همديگر بازشناخت. در حركت طبيعي غير ارادي، حركت قهري كه بر كل طبيعت حاكم بوده و تكويني است، رخ مي دهد و در حركت جوهري ارادي مي توان، از حركتي كيفي ياد كرد كه برنوع خاصي از شدن دلالت دارد. در همين زمينه ضروري است، به اركان حركت كه عبارت است از مبدا، مقصد، محرك، متحرك، مسير و مسافت،توجه شود.
    دكتر لك زايي در ادامه يادآور شد كه انسان، مشابه خداوند آفرينش دارد؛ اما اين آفرينندگي تفاوت هايي با آفرينندگي خدا دارد؛ از جمله اينكه اگر خداوند اراده آفرينندگي كند، در خارج هم خلق صورت مي گيرد؛ اما آفرينندگي در انسان، در ذهن وي قابل تصور و تحقق است.با توجه به چنين نگاه و تغيير در جوهر، انسان مي تواند برنامه ريزي كرده و اجتماع را تغيير دهد.
    در مباحث صدرالدين شيرازي، سياست از شريعت متابعت مي كند و درمباحث سياسي و فلسفه سياسي، بايد به دلالت هاي تطابقي، التزامي وتضمني آثار صدرالمتالهين توجه داشت. نيز بايد گفت كه فلسفه متعاليه قابل نقد و ارزيابي است و در بحث فلسفه سياسي متعاليه، هنوز در آغازراهيم.
    در اين نشست، پرسش هاي مختلفي از سوي حاضران مطرح شد كه باتوجه به فرصت محدود، تنها به برخي آنها پاسخ گفته شد و امكان بحث درباره همه آنها فراهم نشد. از اين رو پيشنهاد شد، نشست هاي مستقل ديگري به منظور بحث درباره موضوعات مطرح شده، انجام گيرد؛ به ويژه موضوع فلسفه سياسي و تمايزات فلسفه متعاليه با ساير مكاتب فلسفي، از قبيل مشاء و اشراق، به بحث گزارده شود و به اين پرسش پاسخ داده شود كه آيا مي توان از فلسفه سياسي مشاء، فلسفه سياسي اشراق و فلسفه سياسي متعاليه گفت و گو كرد يا خير؟
    
    نشست سوم
    اين نشست با عنوان (اصالت وجود، حركت جوهري و ولايت فقيه) باحضور حجت الاسلام والمسلمين محسن غرويان (5) و اعضاي گروه فلسفه سياسي و ساير مدعوين، در تاريخ 5 بهمن 1385 در محل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد.
    در ابتداي جلسه، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، ضمن تشكر از حضور اساتيد و پژوهشگران در نشست، به ارائه توضيح درباره مجموعه نشستهاي وجوه سياسي حكمت متعاليه پرداخته، هدف ازبرگزاري اين نشست ها را بسط فلسفه سياسي و ظرفيت سنجي فلسفه متعاليه در موضوع سياست ذكر كرد. اين هدف، در سه سطح بازشناسي،بازنگري و بازسازي، قابل تامل و بررسي است. بر اين اساس دربازشناسي، احيا و برجسته سازي مباحث سياست و فلسفه سياسي درحكمت متعاليه مد نظر است. در بازنگري، از نگاه انتقادي و نقادانه به آثار موجود درباره فلسفه اسلامي و فلسفه سياسي و بررسي قوت ها وضعف هاي آثار و فكر موجود، براي توانمندسازي فلسفه سياسي اسلامي، با عنوان حكمت سياسي متعاليه بحث مي شود. و در نهايت، دربحث بازسازي، فلسفه سياسي اسلامي با عنوان فلسفه سياسي متعاليه ارائه خواهد شد. پس از سخنان مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، از حجت الاسلام المسلمين محسن غرويان دعوت شد، درباره اصالت وجود، حركت جوهري و ولايت فقيه، ديدگاه خود را بيان كند.
    ايشان در آغاز سخنان خود و به عنوان مقدمه، يادآور شد كه اصالت وجود و حركت جوهري، در شمار بنيادي ترين مولفه هاي فلسفه متعاليه است ؛ اما با اين وصف، اين گونه مباحث كاربردي نشده است. به باور وي،اساسا فلسفه اسلامي كاربردي نشده و خلا مباحث كاربردي دراين زمينه مشهود است. در همين زمينه، يكي از مباحثي كه بايد بدان توجه شود، مباحث سياسي است. وي با اشاره به اينكه به بحث سياست در آثارپيشينيان كمتر توجه شده، ضرورت بحث هايي با عنوان وجوه سياسي حكمت متعاليه و فلسفه سياسي اسلامي را يادآور شد و گفت : پرسش ازرابطه اصالت وجود، حركت جوهري و ولايت فقيه، با ترديد مواجه مي شود؛ در حالي كه با بحث درباره آن موضوع حل مي شود و ترديدهابرطرف مي گردد.
    فلسفه با هستي شناسي گره خورده است و در اين صورت، اگر بخواهيم نظام سياسي كاربردي و موفقي داشته باشيم، مباحث آن بايد، باهستي شناسي، تكوين، عالم وجود و آفرينش گره بخورد؛ از اين رو اگربحث ها به تكوين ارجاع داده شود، ديگر نيازي به اعتباري دانستن نظام سياسي، چنان كه برخي انديشمندان معتقدند، نخواهد بود.
    ايشان كه معتقد بود، ما فلسفه سياسي متعاليه داريم و مي توانيم ازمولفه ها و شاخص هاي آن سخن بگوييم، نزاع اصالت وجود و اصالت ماهيت را نزاعي لفظي شمرده، از فلسفه اي با عنوان (فلسفه ملكوت)سخن به ميان آورد. افزون بر اينكه به اعتقاد ايشان، محور انديشه سياسي اسلامي ولايت است : ولايت خدا، نبي، امام و در نهايت فقيه.اين نوع انديشه، بر انديشه اي فلسفي استوار است.
    نظام سياسي، نظامي تشريعي تلقي مي شود؛ اما بايد ولايت تشريعي را بر ولايت تكويني مبتني كنيم ؛ از اين رو زيربناي تشريع، تكوين است. حضرت رسول، با توجه به سلطه تكويني، حق امر و نهي دارد.مي توان گفت، شرط عدالت در ولايت فقيه، همان ولايت تكويني است.ملكه عدالت، مخالفت با هوا و صيانت نفس از امور تكويني است كه فقيه بايد دارا باشد. در نتيجه اين امور، فقيه امتيازي وجودي مي يابد كه به دليل آن ولايت مي يابد در واقع، جوهر نفس فقيه عادل، اولويت مي يابد.
    وي در ادامه، با توجه به مباحث حركت جوهري، يادآور شد كه حقيقت جوهر انسان اشتداد مي آورد؛ نه راي و اعتبار. هويت در برابر ماهيت است و نفس شدت و ضعف دارد. بر اساس اصالت وجود، حقيقت انسان، وجوداو است ؛ اما وجود انسان اشتدادي است و شدت و ضعف دارد و اين اشتداد، با حركت جوهري حاصل مي شود.
    به طور كلي مي توان گفت، ولايت با اصالت وجود و حركت جوهري قابل تبيين است. ولايت، در تكوين ريشه دارد و اين نوع ولايت بايد درنفس فقيه باشد تا او بتواند، در نظام سياسي تصرف كند. بر اين اساس وبا توجه به مباحث ارائه شده، وي بر اين باور است كه فقيه نيز نيازمندوجود نوعي عصمت است كه مي توان از آن با عنوان عصمت نسبي يادكرد.
    در ادامه نشست، اعضاي گروه فلسفه سياسي و ديگران به ارائه تاملات و پرسش هاي خود درباره موضوع بحث پرداختند. از جمله عدالت و كف نفس غير از ولايت تكويني است ؛ هستي شناسي فيلسوفان مسلمان موجب شده است كه فلسفه به حوزه سياست واردنشود و.... سخنران محترم نيز توضيحاتي را در زمينه مباحث مطرح شده ارائه كرد.
    
    نشست چهارم
    نشست چهارم، با عنوان (حكمت متعاليه و فلسفه سياسي در ايران معاصر)، با حضور حجت الاسلام والمسلمين حميد پارسانيا(6) واعضاي گروه فلسفه سياسي و ديگران در تاريخ 12 بهمن 1385 درمحل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد.
    در ابتداي جلسه، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، با تشكر وسپاس از آقاي پارسانيا و تشكر از حضور اساتيد و پژوهشگران درنشست، به ارائه ديدگاه ها درباره حكمت متعاليه پرداخت و يادآور شد، دراين زمينه تلقي هاي مختلفي وجود دارد كه برخي آنها عبارت است از:فلسفه متعاليه، فلسفه اي نوپديد است و بر هيچ يك از فلسفه هاي مشاءو اشراق و مكاتب فكري و اعتقادي مبتني نيست و با اين حال بر آنان برتري دارد. ديگر اينكه حكمت متعاليه، حكمتي تلفيقي است و كارصدرالدين شيرازي تنها گردآوري آراي پيشينيان است. تلقي سوم اينكه فلسفه متعاليه جامع ديدگاه ها، نظرات و آراي همه مكاتب فلسفي، علم كلام، عرفان، تفسير و حديث است و در نهايت ديدگاهي كه همه تلقي هاي مذكور را سطحي و عجولانه برشمرده و معتقد است، ادعاي صدرالمتالهين در تفوق حكمت متعاليه بر مكاتب ديگر، ادعايي صرف نيست، بلكه حكمت متعاليه از برتري ابتكاري و منطقي برخوردار است.
    به هر حال با فرض پذيرش ديدگاه اخير، اين پرسش مطرح مي شود كه حكمت متعاليه چه جايگاهي در فلسفه سياسي معاصر در ايران دارد؟ آيافلسفه سياسي معاصر در ايران، بازتابي از الگوي فلسفه متعاليه است ؟آيا مي توان در تحولات سياسي - اجتماعي به وجود آمده، رگه هايي ازحضور و تاثير حكمت متعاليه را نشان داد؟ يا اينكه تحولات سياسي -اجتماعي و فكري، موجب تاثير بر حكمت متعاليه شده و آن را به جنبش و تكاپو وا داشته است ؟ در ادامه با توجه به پرسش هاي يادشده، بحث درنسبت حكمت متعاليه و فلسفه سياسي در ايران معاصر، با سخنان حجت الاسلام والمسلمين پارسانيا ادامه يافت.
    ايشان در ابتداي سخنان خود، ضمن يادآوري اينكه مباحثي درموضوع حاضر، پيش از اين نيز در دانشگاه مفيد انجام شده كه تداوم نيافته است، به دو تلقي و ديدگاه در اين زمينه اشاره كرد: نخست، ديدگاه تاريخي ـ فرهنگي و ديگر، ارتباط و ديدگاه منطقي. وي در ادامه به بحث درباره اين دو ديدگاه پرداخت.
    ديدگاه تاريخي و فرهنگي : در اين نگاه، به اين بحث پرداخته مي شود كه محيطي كه حكمت متعاليه در آن شكل گرفت، چگونه بود و چه مناسبات و تعاملي در خارج با آن صورت گرفت ؟ و اساسا با فرض عدم وجود حكمت متعاليه، چه حكمتي مي توانستيم داشته باشيم ؟
    وي يادآور شد كه حكمت متعاليه طي دويست سال اخير، در حوزه تشيع، پيامدهايي داشته كه دنياي اهل سنت فاقد آن بوده است ؛ براي مثال، مباحث دو تفسير الميزان و المنار، نشان از تفاوت هاي تشيع وتسنن، به ويژه از تاثير حكمت متعاليه در الميزان حكايت دارد. همچنين در صدر مشروطيت، مباحث مختلفي در گرفت كه مي تواند از حضورحكمت متعاليه متاثر باشد. از اين رو، جريان حكمت متعاليه پس ازدويست سال، افزون بر بحثي علمي، به صورت يك جريان فرهنگي وتاريخي تداوم يافت.
    به هر حال، حكمت متعاليه در طول سال هاي پس از تاسيس دولت صفوي، به ويژه در دوره قاجار، بسط و گسترش يافت و اين اقتضاي تحولات فرهنگي و فكري است كه كندتر از ديگر تحولات است و سيرافول و فرازش، متفاوت و تدريجي است. در همين دوران ها، گرچه به لحاظ قدرت رو به افول بوده ايم و جريان فكري از اصفهان به تهران منتقل شد؛ اما حكمت متعاليه بسط يافت و همه حوزه هاي علمي رافراگرفت.
    البته بايد توجه داشت كه با حضور دانشگاه در ايران، جريان شاگردپروري در حوزه حكمت آسيب ديد و ما همانند سابق، در اين بحث پيشتاز نيستيم و با حضور علوم جديد، ارتباطهاي گذشته قطع وشاگردپروري منقطع مي گردد. به هر حال، حضور پررنگ حكمت متعاليه را مي توان در انديشه شيعي، به خوبي رديابي كرد و مورد توجه قرار داد.
    ايشان در همين زمينه، به نقل قولي از استاد انصاري شيرازي (7) ازامام خميني اشاره كرد كه فرموده است، انقلاب را دو كتاب شكل داده است : (اسفار اربعه، تاليف صدرالمتالهين و جواهر الكلام، تاليف نجفي).البته اين سخن به معناي علت تامه و ناديده گرفتن ساير عناصر نيست ؛اما به عنوان دو منبع معرفتي بسيار مهم كه انقلاب از آنها بهره برده، دراين زمينه تاثيرگذار بوده است.
    ديدگاه منطقي : بحث عمده در اين ديدگاه اين است كه حكمت متعاليه،صرف نظر از مباحث تاريخي و فرهنگي، و به لحاظ منطقي، چه نوع فلسفه سياسي اي را موجب مي شود؟
    در اين زمينه، مقدمتا بايد به بحث رابطه حكمت متعاليه و فلسفه سياسي اشاره كرد. فلسفه متعاليه، علم به موجود به ما هو موجود است وفلسفه سياسي، علم به نظام اجتماعي است. در اينجا، مراد از فلسفه سياسي، علم سياست است. بر اين مبنا، دو دسته علوم نظري و عملي داريم و علم سياست در شمار علوم عملي است ؛ اما بايد گفت كه حكمت متعاليه، ابعاد مختلفي دارد و اين ابعاد مي تواند در فلسفه سياسي تاثيرگذار باشد:
    1. معرفت شناسي ؛ علم، تعريف خاصي دارد و اين تعريف تعيين كننده است. همين طور عقل و تعريف آن نيز مهم است. حسيات و تجربيات نيز ذيل عقل قرار گرفته بخشي از عقل نظري هستند. آنچه در حكمت متعاليه موثر است، همانا عقل قدسي است كه ارتباط خاصي با علم داردو منبع معرفتي شهودي است كه محل جوشش برخي معارف مي شود.اعتبار نقل و وحي به اعتبار و اعتناي عقل قدسي است. اگر نبود عقل قدسي، وحي و نقل تنها در حد گزاره هايي تاريخي قابل استناد بود. اين عقلي است كه از طريق نقل، كشف مي كند. حضور اين عقلانيت درشكل گيري فلسفه سياسي تاثيرگذار است. سنت نيز در حكمت متعاليه،به مثابه روش معرفت مطرح مي شود. غنايي كه اين علم و عقل، درحاشيه حكمت متعاليه به دست مي آورد، رونقي را در مباحث فلسفه سياسي پديد مي آورد.
    2. هستي شناسي ؛ هستي شناسي موجبات قدسي شدن را فراهم مي آورد واز تسبيح فراتر است و مراد اين است كه از كمالات ما برتر است.
    3. انسان شناسي ؛ در بحث انسان شناسي، اصالت بخشي به هستي و درواقع اصالت بخشي به انسان مطرح است. در نتيجه فلسفه هاي سياسي كه در اينجا متولد مي شود، سكولار نخواهد بود.
    به هر حال، با لحاظ مباحث منطقي، فلسفه و فلسفه هاي سياسي غيرسكولار، از حكمت متعاليه متولد مي شود و حكمت متعاليه از چنين ظرفيتي برخوردار است. همچنين اين بحث ها عرض وسيعي ازفلسفه هاي سياسي را پديد مي آورد؛ به ويژه در فقه سياسي نيز تاثيرمي گذارد.
    در ادامه نشست، حضار به ارائه تاملات و پرسش هاي خود پرداختند.برخي مباحث از اين قرارند: نگاه صدرا به فلسفه سياسي چگونه است ؟عناصر فلسفه سياسي در انديشه وي كدام است و چه مقدار به مباحث خود صدرا مستند است ؟ اگر بگوييم هر چيزي كه در نظام سياسي موثرباشد، فلسفه سياسي است، در اين صورت تفاوت آن با ديگر دانش ها، ازقبيل علم سياست و جامعه شناسي چيست ؟ با توجه به مباحث انجام شده، تمايز فلسفه سياسي و فلسفه سياست چيست ؟ اگر حكمت متعاليه ظرفيت شكل دهي به فلسفه سياسي متعاليه را دارد، چرا تا كنون شكل نگرفته است ؟ آيا اين مسئله به شرايط سياسي مربوط است يا به منطق خاص حكمت متعاليه باز مي گردد؟ منطق تاسيس فلسفه سياسي چيست ؟ مباحث بالفعلي كه حكمت متعاليه در اختيار ما مي نهد چيست ؟با توجه به اينكه از مباحث صدرا، به ويژه بحث نبي و امام، در نهايت يك فلسفه سياسي بيرون مي آيد و نيز مباحث وي در شواهد الربوبيه و سفرنخست و چهارم، چگونه مي توان گفت كه چند فلسفه سياسي در دل فلسفه متعاليه وجود دارد؟ با توجه به تضاد فقه و فلسفه در طول تاريخ،هم نشيني ميان فلسفه و فقه چگونه ممكن است ؟ آيا فلسفه سياسي شاخ هاي از فلسفه است يا اينكه دانشي مستقل است ؟ آيا مراد از عقل قدسي، عقل شهودي است كه سنتگرايان از آن ياد مي كنند؟ مصداق خارجي امر قدسي چيست و كجاست ؟ و....
    در ادامه حجت الاسلام پارسانيا به ارائه پاسخ به برخي تاملات پرداخت و يادآور شد، بحث رابطه حكمت متعاليه و فلسفه سياسي به اين معنا نيست كه بخشي از حكمت متعاليه، فلسفه سياسي است. حتي در شواهد الربوبيه نيز اين گونه است و تماما فلسفه است و فلسفه سياسي نيست.
    كار ملاصدرا برخلاف فارابي كه رساله اي خاص در حكمت عملي وعلم سياست نگاشته است، عمدتا به فلسفه معطوف بوده و وي واردفلسفه سياسي نشده است. اگرچه ممكن است مباحثي درباره سياست داشته باشد؛ اما اين بحث از سنخ مباحث سياسي و فرهنگي است و بافلسفه وي ارتباطي ندارد؛ اما اينكه اين به لحاظ منطقي چه تاثيري مي تواند بگذارد، متفاوت است.
    صدرا مباحث بنياديني انجام داده كه مي تواند، بر مباحث ديگر، ازجمله فلسفه سياسي تاثيرگذار باشد. بحث حركت جوهري، براي تبيين اجتماع مناسب است ؛ به ويژه اين بحث در اتخاذ موضع در اصالت فرد واصالت جمع موثر است.
    همچنين بايد گفت كه پس از استقرار صفويه، از آنجا كه تفكر وسياست استقرار و ثباتي نداشت، فلسفه سياسي متعاليه هم به وجودنيامد. در نمونه هاي مشابه در انديشه غرب، مي توان نشان داد كه فلسفه هاي سياسي متاثر از هگل، پس از وي ايجاد شده است. اما درايران ستيز تمدني، به ويژه با غرب، موجب شده است كه استقراري به وجود نيايد.
    
    نشست پنجم
    نشست پنجم، با عنوان (روش شناسي حكمت متعاليه و تاثيرات آن بردانش سياسي) با حضور دكتر عليرضا صدرا(8) و اعضاي گروه فلسفه سياسي، در تاريخ 19 بهمن 1385 در محل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد.
    در آغاز، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، توضيحاتي درباره پروژه مذكور ارايه كرد و با تشكر و سپاس از دكتر صدرا براي حضور درنشست گروه فلسفه سياسي، پرسش ها و مباحث محل تامل را به شرح ذيل يادآوري كردند:
    1. عناصر، مولفه ها و اضلاع معرفت شناسي حكمت متعاليه چيست وكدام يك در دانش سياسي، به ويژه فلسفه سياسي تاثير داشته وكاربردي تر است ؟
    2. با توجه به توسعه مفهومي دانش سياسي در جهان معاصر از يك سو، و نگاه كل گرايي توحيدي موجود در روش حكمت متعاليه، چگونه مي توان با چنين روشي وارد مسائل اجتماعي - سياسي شد؟ در واقع باتوجه به روش شناسي خاص حكمت متعاليه، نوع ورود به مباحث دانش وفلسفه سياسي چگونه خواهد بود؟
    3. آيا الگوي روش شناسي حكمت متعاليه جمع ميان روش مشاء،اشراق و عرفان است يا روش شناسي ابتكاري و تاسيسي ملاصدرا واصحاب حكمت متعاليه است ؟ در صورت دوم، وجوه تمايز آن از سايرروش ها و تاثير آن بر دانش سياسي چيست ؟
    4. با توجه به ترديد در شناخت واقعيت در روش شناسي پوزيتيويستي تا پست مدرن و طرح بحث عين و ذهن، آيا با روش شناسي حكمت متعاليه مي توان، به شناخت واقعيت ها و پديده هاي سياسي رسيد؟
    در ادامه از دكتر صدرا تقاضا شد، بحث خود را درباره اين موضوع بيان كند.
    ايشان در ابتداي سخنان خود، با اشاره به سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، اين انقلاب را در راستاي حكمت متعاليه و متاثر از آن برشمرد وگفت : فلسفه متعاليه، فلسفه بودن و شدن است كه اين خود به سياست معطوف است. وي همچنين با دقيق برشمردن پرسش هاي مطرح شده،به مقايسه انديشه برخي صاحب نظران پسامدرن با انديشه صدرالمتالهين پرداخته و بر اين نكته تاكيد كرد كه اين انديشمندان،برخلاف صدرالدين شيرازي، به يك لايه از مباحث معرفت شناسي دست يافته و به عمق ديگر مباحث دست نيافته اند؛ از اين رو همچنان در حيرت به سر مي برند؛ در حالي كه صدرالدين، با اشراف كامل توانسته است، اضلاع و عناصر معرفتي را به خوبي طرح و برجسته سازد و انسان را از حيرت خارج كند؛ به ويژه اين بحث را مي توان در مقايسه صدرالمتالهين با مي شل فوكو دنبال كرد كه بر اين باور است كه بايد به لايه هاي سه گانه چيستي، هستي و چرايي، براي شناخت پديده هادست يافت و توجه به يك لايه كافي نيست. اعتقاد فوكو، با توجه به محتواي مقاله وي در كتاب (فراسوي ساختارگرايي و هرمنوتيك)، براين است كه بايد به دانشي دست يافت كه هر سه لايه معرفتي را با هم داشته باشد. با اين همه، فوكو به مباحث تجربي دست يافته است ؛ امانسبت به ساير مباحث، معرفتي نيافته است.
    در مباحث ملاصدرا براي شناخت پديده هاي سياسي و عمومي،مي توان از سه لايه سخن گفت : 1. لايه ماهوي، چيستي وچيستي شناسي. 2. لايه واقعي و عيني و عارضي. 3. لايه حقيقي، چرايي و به چه منظوري. وجه اخير توسط صدرا به مباحث افزوده شد. فوكو گرچه به ضرورت اين مباحث رسيده بود؛ اما به جز مباحث تجربي به عمق ساير بحث ها، همانند ماهيت و هستي نرسيده بود.
    به باور ايشان، اگر سياست به معناي (تدبير عمومي امور) باشد حتي در خصوصي ترين مسائل، مانند مسئله ارث، نيازمند مديريت وبرنامه ريزي است. از اين رو مي توان با نگاهي ديگر به مباحث، نتايجي متفاوت يافت.
    مسئله ديگر، بحث منابع است كه عمدتا بشر از سه منبع عقل، وحي وحس استفاده مي كند و راه ورود بشر به معرفت از اين سه راه است.
    بايد گفت، روش بحث هر يك از لايه هاي سه گانه فوق، از يكديگرمتفاوتند. اما مي توان بحث را از رابطه و نسبت ميان سه لايه هم مطرح كرد؛ از جمله اينكه چه رابطه اي ميان پديده شناسي، منبع شناسي وروش شناسي وجود دارد؟ اجمالا مي توان از وجود رابطه ميان آنها سخن گفت : اما قابل اشاره است كه صاحب نظري همانند مي شل فوكو، به اين مباحث ورودي نداشته است. نيز مي توان اين پرسش را طرح كرد كه نسبت ميان اين لايه هاي سه گانه چگونه است ؟ آيا اين نسبت مستقيم است يا خير؟ آيا هر يك عرصه را براي ديگري محدود مي كند يا خير؟در اين زمينه بايد گفت رابطه اينها وثيق و استوار است و حتي يك هيات است ؛ از اين رو، حتي يك روش بيشتر نداريم. گرچه سه منظرند؛ ولي لازم و ملزوم اند. علم بدون فلسفه و فلسفه بي علم مطرح نيست. اگردانش، پايه بينشي نداشته باشد، وهم و پندار است. در بخش ديگرمي توان، از ترتيب اينها پرسيد كرد كه داراي چه ترتيبي هستند؟ در اين زمينه بايد از بودشناسي (ماهيت شناسي و چيستي) به بنياد شناسي (هستي شناسي و حقيقت شناسي) و نمود شناسي (چگونگي و فرايندشناسي) برويم.
    دكتر صدرا با مقايسه فوكو و صدرالدين شيرازي در بحث شناخت، براين نكته تاكيد كرد كه پسامدرن ها معتقدند كه امكان شناخت نيست وبه نظر صدرا، ماهيت و ذات را نمي توان شناخت ؛ اما مي توان هستي رافهميد و چيستي را هم ميتوان فهميد؛ اما نيازمند وحي است.
    در ادامه، حضار به ارائه تاملات و پرسش هاي خود پرداختند؛ از جمله اينكه آيا آموزه هاي حكمت متعاليه مي تواند تاثيري در آموزه هاي پسامدرن برجاي گذارد و صاحب نظران اين مكتب را نجات دهد؟ ربطشايع صناعي با روش چيست ؟ در بحث چيستي، پرسش هاي هفت گانه اي مطرح مي شود. ميان جوهر و جوهري و عرض و عرضي فرق است. در بحث سوژه و ابژه، انواع فاعل ها بايد بحث شود. در بحث وحدت و كثرت، اگر با نگاهي هستي شناسي توجه شود، به يگانگي مي رسيم و....
    در ادامه با توجه به فرصت اندك جلسه، به برخي از تاملات و پرسش هااشاره اي صورت گرديد.
    
    نشست ششم
    نشست ششم، با عنوان (جايگاه حيات دنيوي در منظومه حكمت متعاليه) با حضور دكتر علي اله بداشتي (9) و اعضاي گروه فلسفه سياسي، در تاريخ 26 بهمن 1385 در محل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد.
    در ابتداي نشست، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، ضمن وتشكر از دكتر اله بداشتي براي حضور در نشست گروه فلسفه سياسي، به طرح مسئله پرداخت و دو ديدگاه مطرح را در اين زمينه يادآوري كرد. اين دو ديدگاه، ناظر به بحث جايگاه حيات دنيوي در انديشه صدرالدين شيرازي است و رقيب يكديگر به شمار مي روند. نخست اين تلقي كه براين باور است كه حيات دنيوي در انديشه ملاصدرا جايگاهي ندارد، زيراهمه اهتمام صدرا بر تامل در امر معاد بوده است و ديگر برداشتي كه معتقد است، حيات دنيوي در انديشه صدرا مورد توجه بوده و صدرا در امرمعاش به تامل پرداخته است ؛ البته يادآوري شد كه مراد از حكمت متعاليه تنها مباحث موسس آن يعني صدرالدين شيرازي نيست و همه پيروان و شارحان آن را شامل مي شود؛ از اين رو مي توان از همه اين ظرفيت بهره برد و به آثار و انديشه صدرا محدود نشد. در هر صورت پرسش هاي ذيل در بحث حاضر قابل طرح است كه بايد در آن تامل شود:
    1. آيا صدرالمتالهين و اصحاب و شارحان حكمت متعاليه به تامل درحيات دنيوي و امر معاش پرداخته اند؟
    2. اگر پرسش مثبت است، حيات دنيوي در حكمت متعاليه از چه جايگاه، مرتبه و منزلتي برخوردار است ؟
    3. با توجه به اينكه گفته شده، صدرالمتالهين تاكيدات بسياري بر امرمعاد دارد، چگونه مي توان ميان امر معاد و معاش جمع كرد تا اين دو دركنار هم زيست كنند و حداقل امر معاش از ياد نرود؟ آيا تامل فراوان برامر معاد، موجب از ياد بردن تامل بر امر معاش نمي شود؟
    در ادامه دكتر اله بداشتي، ايشان با تفكيك ميان ظاهر و باطن گفت :انساني كه معرفت ندارد، جز ظواهر چيزي نمي بيند و وقتي اين گونه شد،جز لهو و لعب چيزي از دنيا نخواهد ديد. كسي كه حقيقت هستي را درك كند، از ظواهر عبور خواهد كرد. در نگاه صدرايي، انسان، مسافري است كه در دنيا قرار نخواهد داشت. استقرار واقعي انسان، وراي عالم ماده است.
    به گفته ايشان، انسان ها دو دسته اند: يك دسته كه براي دنيا كارمي كنند و دسته ديگر، انسان هايي كه براي آخرت كار مي كنند. ملاصدرابا توجه به وضعيت مناسب دنيوي و جايگاه و منزلت پدر وي، از همان ابتداي حيات خويش، چشم داشتي به دنيا و مظاهر آن نداشت. اگر اوقصد داشت، وارد دستگاه و دربار شاهان بشود، مي توانست ؛ اما سرگرم چنين كارهايي نشد؛ برخلاف ديگر علماي هم عصرش، هيچ يك ازآثارش را به شاهان تقديم نكرد. انتقاد صدرا به ابن سينا نيز از همين نگاه است كه وي به امور دنيوي توجه داشت و البته به اجبار و اضطرار، به اين اشتغالات پرداخته است.
    انسان پس از اينكه به مرتبه اي رسيد كه شان دنيا، او را از شان آخرت بازنداشت، مي تواند بين تدبير دنيا و آخرت جمع كند. از اينجا نگاه صدرابه دنيا روشن مي شود.
    انسان در دنيا براي آخرت كار مي كند. صدرا معتقد است حكيم الهي بايد به كار ديگري بپردازد. صدرالمتالهين براي لحظه لحظه عمر انسان ارزش قائل است. آدمي عمرش را بايد براي اموري مهم تر صرف كند.انسان مسافري است كه بايد به سمت حقيقت متعالي حركت كند. صدرابه بستر حركت انسان در دنيا بي توجه نيست. وي معتقد است كه حكومت، خادم شريعت است، چون شريعت انسان را به خدا مي رساند.
    در ادامه نشست، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، با توجه به سخنان دكتر اله بداشتي اظهار داشت كه از صحبت هاي ايشان عدم توجه صدرا به حيات دنيوي قابل استنباط است ؛ از اين رو اين پرسش قابل طرح است كه به طور كلي طرح صدرا براي زندگي اجتماعي چه بود؟اگر بخواهيم در چنين دنيايي زيست كنيم، اين زيستن چگونه خواهدبود؟ اگر عزلت نشيني و گوشه گيري و همنشيني با معرفت اصالت داشته باشد، پس دنيا چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟ با توجه به تاكيدبسيار صدرا بر معاد، ملاصدرا چگونه بين دنيا و آخرت جمع مي كند؟
    ايشان در پاسخ به اين پرسش اظهار داشت : بايد به مفهوم دنيا توجه داشت. كارها و آثار صدرا در همين دنيا پديد آمده است. در همين زمينه،ضروري است كه تفكيكي ميان بحث دنيا در فلسفه اسلامي و غربي ايجاد كرد. مسئله دنيا در اين دو فلسفه متفاوت است. انديشه اي همانندانديشه و فلسفه غرب از فلسفه صدرا به دست نمي آيد و نمي توان چنين چيزي را به اين حكيم تحميل كرد. صدرا به دنبال ارائه انديشه و معرفت برتر است. نفي دنياگرايي و دنيازدگي در انديشه صدرا برجسته است وبايد ميان دنيازدگي و دنيايي بودن تفاوت قائل بود. صدرالمتالهين باتلاش زياد و در همين دنيا، آثار گوناگون و مختلفي را پديد آورد. آثارش نشان گر اين تلاش است ؛ از جمله اسفار اربعه، شواهد الربوبيه، تفسيرقرآن و ديگر آثار وي، نشان از آن دارد كه كار زيادي انجام شده و اينهابراي دنيا نيز نبوده است. او همه همت خويش را مصروف رشد معرفت كرد.
    پس از پايان يافتن سخنان دكتر اله بداشتي، تاملات و پرسش هاي حضار مطرح شد كه چكيده آنها عبارت است از:
    رويكرد صدرايي نسبت به دنيا چه تفاوتي با ساير مكاتب در جهان اسلام دارد؟ گزاره هاي فلسفي صدرايي در مقام تفسير چه جايگاهي دارد؟ طبيعت شناسي و اصول شناسي صدرا چيست ؟ ملاصدرا چگونه اصول عرشي را با اصول فرشي هماهنگ مي كند؟ آيا تقابل ميان معاش و معاد مطرح است يا تعامل ؟ آغاز سفرهاي چهارگانه صدرا از خلق است و پايان آن نيز با خلق است و اين چگونه با مباحث ارائه شده سازگارخواهد بود؟ ارتباط انسان با انسان، با دين و با ديگران چگونه است ؟ آياصدرا تشكيكي بودن را در دنيا نيز مطرح مي كند يا خير؟ اينكه سياست،مهندسي دنياست و بايد در جايي طرح شود، در حالي كه صدرا اين گونه نبوده است، چگونه در مباحث صدرا قابل طرح است ؟ مشخص نشد كه در بحث ملاصدرا معيار دنيايي و اخروي بودن چيست ؟ مرز ميان آخرت و دنيا در فلسفه متعاليه چيست ؟ با توجه به اينكه مسائل مختلفي ما رااحاطه كرده است، فلسفه متعاليه، چگونه مي تواند به پرسش هاي ماپاسخ دهد؟ اين نكته كه صدرا از عمر خويش، نهايت استفاده را برده است، تنها براي پيامبران قابل طرح است و خود صدرا هم چنين ادعايي ندارد. فرق ملاصدرا با يك صوفي چيست ؟ آيا مديران جامعه مي توانند،بهره اي براي زندگي مادي بندگان ببرند؟ بحث صدرا نخبه گرايانه ومخصوص نخبگان است ؛ از اين رو طي عملي مراحل چهارگانه اسفاراربعه، براي عامه مردم امكان پذير نيست، پس پرسش از جايگاه حيات دنيوي در حكمت متعاليه و انديشه صدرا همچنان باقي است.
    در ادامه، دكتر اله بداشتي به صورتي كوتاه به برخي مباحث اشاره كرد.وي يادآور شد كه طبيعت گرايي در هستي شناسي مورد بحث قرارمي گيرد و در اين فرصت و جلسه نمي توان به اين بحث پرداخت. مامي خواهيم ببينيم كه ملاصدرا در منظومه خود، چه بحثي را درباره حيات دنيا طرح مي كند. حياتي كه صدرا براي انسان ترسيم مي كند،حياتي قرآني و نبوي است. مباحث صدرا، مباحثي اساسي و بنيادين است و وي بنيادهاي حيات دنيوي را پي ريزي كرده است ؛ از اين رو نبايدانتظار داشته باشيم كه حكيم، خود را با وضع موجود تطبيق دهد.
    
    نشست هفتم
    نشست هفتم، از مجموعه نشست هاي وجوه سياسي حكمت متعاليه،با حضور حجج اسلام آقايان مرتضي جوادي آملي (10) و عبدالحسين خسروپناه (11) و اعضاي گروه فلسفه سياسي، در تاريخ 27 ارديبهشت 1386 در محل پژوهشكده علوم و انديشه سياسي برگزار شد.
    در آغاز نشست، مدير پروژه وجوه سياسي حكمت متعاليه، ضمن خيرمقدم، هدف از برگزاري نشست هاي وجوه سياسي حكمت متعاليه رابررسي توانايي ها و ظرفيت هاي حكمت متعاليه در ورود به سياست وارائه بنيادي محكم براي تقويت و تحكيم فلسفه سياسي اسلامي بيان كرد. وي همچنين بررسي خلاها و چالش هاي موجود را در حكمت متعاليه، در حوزه سياست ـ براي رفع و رجوع آنها و زمينه سازي و بسطحكمت سياسي متعاليه، با بهره گيري از ظرفيت هاي موجود فلسفه اسلامي، ديگر هدف مهم اين طرح معرفي كرد. وي در ادامه با اشاره به نشست هاي برگزار شده پيشين، يادآور شد كه گزارش نشست ها دراختيار اساتيد مدعو قرار گرفته و جلسه از اين حسن برخوردار است كه اساتيد با نوع بحث هاي انجام گرفته در جلسات پيشين آشنا هستند وطبيعتا در مباحث خود، نيم نگاهي به مباحث سابق هم دارند. وي درادامه و براي شروع بحث، به طرح اين پرسش پرداخت كه آيا مي توان ازفلسفه سياسي متعاليه اي كه مبتني بر حكمت متعاليه استوار باشد، يادكرد و براي آن عناصر و مولفه هايي برشمرد؟
    در ادامه حجت الاسلام والمسلمين مرتضي جوادي آملي اظهار داشت :موقعيت فلسفه، عموما و حكمت متعاليه به خصوص اقتضا دارد كه دريك جايگاه رفيع قرار داشته باشد و در عرض ساير علوم نباشد. هستي علوم را بايد در فلسفه جست. فلسفه، نه تنها ناظر به علوم تكويني است و احكام آنها را ثابت مي كند، بلكه به علوم اعتباري هم مي پردازد و آنها رااثبات مي كند. انتظار از فلسفه اين است كه اين مسير را به خوبي پيش برد؛ هم در علوم حقيقي و هم در علوم اعتباري.
    دو نوع هستي داريم : هستي ممكن و هستي واجب. بحث هاي علوم سياسي و سياست و حكومت در هستي واجب رخ مي دهد. سياست، يك علم الهي است كه در الهيات به معناي اخص مطرح است. تا زماني كه فلسفه در الهيات به معناي عام مورد بحث است، به موضوع خاصي ارتباط ندارد؛ اما وقتي وارد الهيات به معناي خاص مي شود، سمت وسوي ديگري مي يابد.
    انسان، مورد سياست و مبدا آن است ؛ نه مبدع آن. مهم است كه سياست را علم بشري بدانيم يا علم الهي. فضاي عمومي او فضاي روحاني است. اين نگرش به انسان، حكمت آسماني است. علم سياست علمي انساني است كه مورد آن انسان است و انسان از اينجا بايد به جايي برسد كه مقام خلافت الهي برايش ديده شده است. هيات مادي وصوري سياست الهي است. به دست گيري حاكميت و حكم نشان مي دهد كه هيات مادي و صوري سياست الهي است. هويت انسان هويتي ارادي و اختياري است. اين مسئله در سياست نقش آفريني مي كند. زمام سياست در حكمت و حكمت متعاليه به انسان سپرده شده است و سياست، يك سياست الهي است.
    با اين وصف انسان شناسي و جهان بيني همان چيزي مي شود كه صدرا در آثارش به آن پرداخته است. علت غايي و فاعلي و نيز علت صوري و مادي سياست در اختيار خداوند و از خداوند است. سياست صدرايي چنين شروع مي شود و پايان مي پذيرد.
    اينكه گفته مي شود، بايد در مقابل حكمت متعاليه، حكمت متداينه داشته باشيم، وهمي بيش نيست. در حكمت متعاليه بنا نيست كه عنوان متعالي را ببينيم و محتوا و درون را نبينيم. معناي حكمت متعاليه اين است كه امور هستي با يك جنبه متعالي نگريسته شود؛ نه اينكه تنهاشناخت اوصاف الهي. در اسفار اربعه اين مطلب ديده شده است، به ويژه سفر چهارم. تعميقي كه در حكمت متعاليه صورت گرفته، دستاوردصدراست. اينكه كيفيت و حيثيت حقاني در وصف حق ملاحظه شود، ازكارهاي صدراست. در اقسام مباحث هستي شناسي ملاحظه مي شود كه در حكمت متعاليه به خوبي تبيين شده و ابعاد جديدي به آنها افزوده شده است.
    علم سياست مانند ساير علوم، به گونه اي است كه هر موقعيت علمي بخشي از آن را بر عهده مي گيرد. اگر فقه، اخلاق، حقوق، كلام و... را كنارهم بگذاريم، سياست اسلامي تكميل مي شود. ولايت فقيه، هم كلامي است، هم فقهي. صدرا برخي تكاليف عباد را هم مطرح كرده است.
    حجت الاسلام و المسلمين عبدالحسين خسروپناه نيز در ادامه جلسه طي سخناني گفت : فلسفه سياسي، فلسفه اي مضاف است و فلسفه هاي مضاف، فلسفه هاي درجه دوم اند؛ اما آيا فلسفه مضاف سياست، ازحكمت متعاليه قابل استخراج است يا استخراج شده يا مي توان استخراج كرد؟ تا به حال در حوزه سياست در حكمت متعاليه چه كارهايي انجام گرفته است ؟ آنچه ملاصدرا انجام داده و آنچه پس از او انجام گرفته، چيست ؟ درواقع ملاصدرا چه كرده است و نوصدرايي ها چه كرده اند؟ اين به گذشته مربوط است. اما درباره مقام بايسته هم مي توان اين پرسش را طرح كرد كه آيا مي توان تحول عميق تري در فلسفه متعاليه درحوزه سياست پديد آورد؟ آيا مي توان تعميق بخشيد؟
    در مقام آنچه تحقق يافته است و آنچه ملاصدرا انجام داده است، به چند نكته مي توان اشاره كرد:
    1. صدرا، فلسفه را به نظري و عملي تقسيم كرده است.
    2. علوم متكثرند؛ از اين رو با توجه به كثرت علوم، بايد سراغ برخي علوم رفت.
    3. صدرا در آثارش اشاره كرده است كه همه بحث هاي اسفار درباره الهيات است. فلسفه اولي و فن مقارنات. گفته است در الهيات كارمي كنم و آن هم فلسفه اولي و فن مقارنات است.
    با توجه به اين سه گام، آيا ملاصدرا وارد خارج اين عرصه اولي ومقارنات شده است يا خير؟ هم در مظاهر الهيه و هم تفاسير، واردعرصه هايي شده كه در اين حوزه نمي گنجد. وارد مباحث سياست نشده است. اگر هم شده، از حوزه الهيات وارد سياست شده است.
    آيا صدرا در پي تاسيس دانشي سياسي بوده است ؟ آيا اثري مستقل درسياست نگاشته است ؟ آيا فعلي در سياست انجام داده است ؟ در پاسخ بايد گفت صدرا در صدد تاسيس فلسفه سياسي نبوده است و فلسفه سياسي ننوشته و فصلي مستقل در سياست نگارش نكرده است. صدرادر راستاي الهيات مباحثي را در سياست انجام داده است كه نظام منسجمي از آن بيرون نمي آيد. از شاخه هاي علوم سياسي، علم سياست است. اين دانش بيشتر تجربي است. از آثار ملاصدرا علم سياست قابل استخراج نيست. دانش ديگر، جامعه شناسي سياسي است. اين دانش هم از ملاصدرا قابل استخراج نيست. برخي معتقدند كه صدرا داراي انديشه سياسي است. طبق تعريف ارائه شده از انديشه سياسي، صدراانديشه سياسي هم ندارد. استخراج آراي سياسي و عنوان انديشه سياسي بر آن، مغالطه اي بيش نيست. به اعتقاد من، صدرا كلام سياسي هم نداشته است. ملاصدرا در بسياري جاها به مباحث سياسي پرداخته است ؛ ولي اگر مجموعه مباحث ملاصدرا را جمع كنيم، نمي توان گفت ازانسجام لازم برخوردار است. البته ملاصدرا در عرصه سياست، نظريه سياسي دارد.
    اصحاب حكمت متعاليه، فلسفه ملاصدرا را با مسائل اجتماعي درگيرنكرده اند. در دوره جديد نو صدرائيان تحولي ايجاد كرده اند؛ اما ملاصدرادو كار انجام داده است :
    1. مباني هستي شناسي، معرفت شناسي و انسان شناسي را تدوين كرده است.
    2. پاره اي از نظريه هاي سياسي را مطرح كرده است.
    علامه طباطبايي، توجه داشت كه اگر فلسفه با امور اجتماعي درگيرشود، بايد مباني ديگري به فلسفه افزوده شود، از اين رو بحث اعتباريات به اين بحث افزوده شد. اين يك تكامل بود كه در درون فلسفه سياسي اتفاق افتاد. آقاي جوادي آملي معتقد است كه حضور اعتباريات درهستي شناسي نيز بايد راه يابد.
    فلسفه سياسي درون حكمت متعاليه انجام نشده و فقط مباني آنهاتبيين شده است. هنوز پيوند ولايت فقيه با مباني حكمت متعاليه تبيين نشده است. مباحث صدرا گرچه ممكن است، تكرار بحث هاي فارابي به نظر آيد؛ اما از مباني خاص حكمت متعاليه نيز بهره مي گيرد.
    به طور خلاصه بايد گفت كه صدرا و شارحان حكمت متعاليه، تا كنون فلسفه سياسي مبتني بر اصول حكمت متعاليه ارائه نكرده اند. در مقام توصيف فلسفه تحقق يافته، فلسفه سياسي محقق نشده است و مقام دوم بحث اين است كه آيا مي توان چنين استخراجي انجام داد يا خير؟
    حجت الاسلام والمسلمين مرتضي جوادي آملي : ملاصدرا انسان جامعي است : فقهي، كلامي، تفسيري، عرفاني، فلسفي و.... اينكه از اين شخص فلسفه سياسي برمي آيد يا خير يك بحث است. بحث اصلي اين است كه آيا اين دستگاه فكري، توانمند است كه به بحث سياست بپردازد يا خير؟ پرسش اين است كه حكمت صدرايي چه تواني دارد؟ ازفلسفه عموما و فلسفه صدرايي خصوصٹ چه انتظاري است ؟ از فقه وحقوق انتظار هستي شناسي نيست. قبل از نظام سياسي، بايد نظام فكري خود را سامان داد. اينكه در الهيات بحث كرده است، به اين معناست كه سياست را هم در آنجا ديده است.
    امام خميني، برخاسته از حكمت صدرايي است. در حكمت متعاليه بايدعلم سياست را از شئون علم الهي بدانيم. در برخي موارد گفته مي شود كه اصالت وجود، اما فكر، اصالت ماهيت است. حركت جوهري روح است.بايد همه چيز را الهي ديد؛ اگر بگوييم كه سياست علم الهي است، چگونه مي توان پذيرفت كه فلسفه سياسي ندارد؛ در حالي كه در آثار صدرا به اين مباحث پرداخته شده است. ملاصدرا و انديشه صدرايي نبايد باحكمت متعاليه خلط شود. مقايسه حكمت متعاليه با اخلاق ناصري خواجه نصير نادرست است. يكي در حوزه حكمت نظري است و ديگري در حوزه حكمت عملي. برخي وقت ها مقايسه ها قياس مع الفارق است.
    حجت الاسلام والمسلمين عبدالحسين خسروپناه نيز در پاسخ گفت :چند مطلب نبايد خلط شود:
    1. نبايد ميان حكمت متعاليه و حكمت نوصدرايي خلط كرد. پرسش اين است كه آيا امام خميني انديشه سياسي و فقه سياسي را از اصول حكمت متعاليه به دست آورده است يا خير؟
    2. نبايد بين حكمت متعاليه و حكيمان متاله خلط نشود.
    3. نبايد ميان اينكه چه بايد بشود يا چه بوده است، خلط نشود.
    در اينكه آيا به پرسش هاي ما پاسخ داده است يا خير، بايد گفت كه به برخي پرسش ها پاسخ داده شده است ؛ اما پاسخ ها در حدي نيست كه به فلسفه سياسي منتهي شود. انتظار از فلسفه متعاليه اين نيست كه ملاصدرا فلسفه سياسي مطرح كند و نكرده است و اين نقصي بر حكمت متعاليه و ملاصدرا نيست. انديشه سياسي عالماني نظير امام خميني،زاييده فقه، كلام و فلسفه است ؛ نه صرفا حكمت متعاليه صدرايي.حكمت متعاليه در دو موضع، برتري و كاركرد خود را نشان داد: يكي دربرخورد با ماركسيست ها و ديگري در پاسخ به شبهات جديد.
    پرسش ها و سخنان حضار: در ادامه نشست برخي حضار پرسش ها وتاملاتي را مطرح كردند. اهم پرسش ها ناظر به مباحث آقاي خسروپناه بود. اجمال سخنان حاضران در نشست عبارت است از:
    اگر متفكران مسلمان، نظام منسجمي دارند، فلسفه سياسي وبحث هاي سياسي در كجا قرار مي گيرد؟
    امكان معرفتي فلسفه سياسي متعاليه وجود دارد؛ اما مشكل در تدوين آن است. فلسفه سياسي مربوط به حكمت عملي است. در تعريف ملاصدرا از حكمت عملي، سياست در كجا قرار مي گيرد؟
    نسبت ملاصدرا با مدرنيته چيست تا ذيل آن بتوانيم تعريف كنيم كه انديشه سياسي دارد يا خير و كدام انديشه سياسي ؟
    با توجه به تحولي كه شده و نوصدرايي ها را مطرح مي كنيد، اين به معناي آن نيست كه فيلسوفاني از نسبت مدرنيته با حكمت متعاليه سخن مي گويند؟
    جايگاه سياست مدرن از ديدگاه ملاصدرا چيست ؟ بحث در مقام توانايي ها و ظرفيت هاي فلسفه متعاليه در ورود به حوزه سياست بود وهيچ كس ادعا نمي كند كه فلسفه متعاليه به صورت بالفعل، واجد فلسفه سياسي يا جامعه شناسي سياسي است. امروزه دانش سياسي در دنياي مدرن هم پوزيتيويستي نيست و مي توان از دو شاخه مادي گرا و معناگراياد كرد؛ طبيعي است كه صدرا در شاخه معناگرا قرار مي گيرد و بحث ها ازآن منظر بايد صورت گيرد؛ به ويژه بايد بحث انسان شناسي در اين ميان مورد توجه قرار گيرد كه با توجه به نگاه صدرا مي توان، نگاه سياسي به انسان را ملاحظه كرد. با توجه به مبنايي كه ملاصدرا داشته است، ايشان هم فلسفه سياسي داشته و هم بحث هايي كه در حوزه سياست است. اگربگوييد صدرا نظريه سياسي داشته است، نيازمند يك روش شناسي وفرضيه است و مگر مي توان نظريه سياسي داشته باشيم و فرضيه، روش و پيش فرض نداشته باشيم ؟
    مراد اساتيد از فلسفه سياسي متفاوت است و همين نگاه متفاوت موجب شده، دو پاسخ متفاوت به دست آيد؛ از يك سو تصور از فلسفه سياسي همان معناي كلاسيك است كه وجود داشته و دارد و از سوي ديگر، ميان فلسفه سياسي و فلسفه سياست خلط شده است. بايدموضعمان را در اين زمينه مشخص كنيم ؛ وقتي از فلسفه سياسي سخن مي گوييم، واقعا از فلسفه سياسي سخن مي گوييم ؛ نه از فلسفه مضاف سياسي. فلسفه سياسي، با همين وصف محل بحث است و اين وصف هم مهم است. حتي بين فلسفه سياسي و نظريه سياسي هم خلط شده است. از عجايب است كه معتقديد ملاصدرا نظريه سياسي دارد؛ ولي فلسفه سياسي و انديشه سياسي ندارد. نظريه سياسي، گذرا و اين زماني و اين مكاني و ابطال پذير است در حالي كه فلسفه سياسي فرا زماني وفرامكاني است. فلسفه سياسي فارغ از مباني معرفت شناسي، انسان شناسي، خداشناسي و هستي شناسي نداريم. تعاريفي كه از فلسفه سياسي، انديشه سياسي و علم سياست مطرح شد، از منابع دست دوم وسوم بود كه در منابع اصلي چنين تعاريفي وجود ندارد. اينكه شما علوم سياسي را به معناي جمعي آن گرفتيد، درست نيست، زيرا اصلا علوم سياسي نداريم. آنچه تحت عنوان علوم سياسي political sicinse)) مطرح است، ترجمه نادرستي از اين واژه است ؛ از اين رو مراد از علوم سياسي،مجموعه اي از دروس رشته هاي سياسي نيست. آيا مي توان آموزه هاي صدرايي، مانند اصالت وجود، تشكيك و... را پايه و مبناي تامل پيرامون مناسبات سياسي قرار داد؛ به گونه اي كه هر چه به دست مي آيد، رنگ اسلامي داشته باشد يا به سبب انتخاب اين اصول، انديشه سياسي ـاسلامي بشود يا خير؟
    در ادامه جلسه با توجه به فرصت محدود، اساتيد محترم سخنان كوتاهي در پاسخ به پرسش ها ايراد كردند:
    حجت الاسلام والمسلمين مرتضي جوادي آملي : حكمت، اعم ازنظري و عملي در حوزه انديشه و نظر است. عقل چه به هست و نيست هاو بايد و نبايدها بپردازد يا خير، حكمت نظري است. متعلقش چه بايد ونبايد باشد يا خير، در فلسفه نظري قابل طرح است. عقل عملي، كارش انجام و عمل است. حكمت نظري در حوزه هست و نيست ها است ؛ نه بايد و نبايد. شريعت روح سياست است. اگر بخواهيم آنچه در حوزه بايد ونبايدهاست، در نظام اجرايي تدوين كنيم، اين به علت فاعلي مطرح مي شود. اين مباحث در افكار صدرا است ؛ نه در آثار صدرا. در واقع دستگاه فكري صدرا برخي اقتضائات را دارد؛ اگرچه در آثار صدرا به اين مسائل تصريح هم نشده باشد.
    حجت الاسلام والمسلمين عبدالحسين خسروپناه : لازم است برخي مفاهيم تبيين شوند. بين فلسفه سياسي و فلسفه سياست تفاوت است ؛گرچه برخي اين دو را در جاي ديگر مطرح كرده اند. همچنين بايد تلقي از فلسفه سياسي، تلقي از حكمت متعاليه و تلقي از رابطه فلسفه سياسي و حكمت متعاليه نيز روشن شود.
    
    
    پي نوشت ها:
    1. عضو هيات علمي موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم.
    2. از ايشان دو كتاب درباره نظام حكمت متعاليه منتشر شده است.
    3. استاديار گروه علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم (ع) و رييس پژوهشكده علوم و انديشه سياسي.
    4. نجف لك زايي، انديشه صدالمتالهين، قم : موسسه بوستان كتاب،1381.
    5. عضو هيات علمي موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    6. عضو هيات علمي و رييس دانشگاه باقرالعلوم (ع).
    7. آيت الله انصاري شيرازي از شاگردان مرحوم علامه محمد حسين طباطبايي است كه سال ها اسفار اربعه ملاصدرا را تدريس كرده است وهم اينك نيز به تدريس اسفار اشتغال دارد.
    8. استاديار دانشگاه تهران.
    9. عضو هيات علمي و مدير گروه فلسفه و كلام دانشگاه قم.
    10. استاد حوزه و دانشگاه و مدرس فلسفه اسلامي.
    11. عضو هيات علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.

منبع: هفته نامه پگاه حوزه، شماره 217.