چاپ
دسته: حکمت سیاسی متعالیه
بازدید: 2369

انتساب «حكمت سياسى متعاليه» به انديشه سياسى ملاصدرا به دو سؤال تحويل مى‏شود: یکم. آيا خود او چنين داعيه‏اى داشته است؟ دوم. آيا ما با توجه به مقتضيات زمان خود و داده‏هاى فلسفه صدرايى و انديشه سياسى او مى‏توانيم حكمت سياسى متعاليه اى را بازسازى كنيم؟

پاسخ به سؤال اول قطعاً منفى است، چون نه تنها آثار به جا مانده چنين نظريه اى را نمى رساند، بلكه اصولاً هيچ كس نيز چنين ادعايى را مطرح نكرده است. در مورد سؤال دوم، دكتر لك‏زايى معتقد است مى توان نظريه اى بر اساس حركت جوهرى به نام «حكمت سياسى متعاليه» بنا نهاد.

از ديدگاه دكتر لك‏زايى، با حكمت سياسى متعاليه دور جديدى در انديشه سياسى شيعه آغاز شد، كه به قول دكتر فيرحى روز به روز زمينه براى ولايت سياسى مجتهدان فراهم كرد تا در قالب ولايت فقيه و در دوره معاصر به دست فقيهى فيلسوف و فيلسوفى فقيه، آن هم از نوع صدرايى يعنى امام خمينى به منصه ظهور رسد.

__________________

مقاله ای به قلم: دکتر سید صادق حقیقت(1)

چکیده: ملاصدرا به عنوان مبدع حكمت متعاليه، آرايى در باب سياست و حكومت دارد؛ اما به آن حد نيست كه مجموعه‏اى بديع، جامع و مهم در باب سياست و حكومت تلقى شود، بحث اوصاف و صفات نبى، طبع مدنى انسان، سعادت محورى و اصناف مردم و مدن تفاوت چندانى با فلسفه سياسى فلاسفه مشاء ندارد. فلسفه سياسى صدرا همانند ديگر فلاسفه كلاسيكْ اسلامى، اقتدارگرايانه ارزيابى مى‏شود. نه تنها وى از «حكمت سياسى متعاليه» بحثى به ميان نياورده، بلكه بازسازى آن نيز مشكل يا كم فايده به نظر مى‏رسد. بين انديشه سياسى صدرا و ولايت سياسى فقيهان نسبت مستقيمى نمى‏توان برقرار ساخت.
واژه‏هاى كليدى: حكمت متعاليه، انديشه سياسى، نظريه زوال، اقتدارگرايى، ولايت سياسى، ملاصدرا.

مقدمه‏

ملاصدرا (979 - 1045 يا 1050ق) از برجسته‏ترين فلاسفه اسلامى (در عصر صفوى) و صاحب مكتب فلسفى خاصى به نام حكمت متعاليه است. ابداع چشمگير وى در فلسفه، اثبات حركت در جواهر اشيا بود. به اعتقاد او حركت نمى تواند در سطح اعراض محدود شود. وى به شكلى شايسته توانست بين شريعت، حكمت اشراق، حكمت مشاء و عرفان واقعى (و نه تصوف) پيوند ايجاد كند، و مكتب جديدى را در اين راستا عرضه نمايد.
زمانه صدرالمتألهين از يك طرف با رسمى شدن تشيع در ايران به دست سلسله صفويه مصادف بود، و از طرف ديگر استبداد شاهى و نامهربانى فقها باعث شد اين حكيم الهى عزلت را پيشه كند و به اختلاط تصوف و تفلسف متهم شود: «فصبرت وفى‏العين قذى و فى‏الحق شجى، فامسكت عنانى عن‏الاشتغال و مخالطتهم و آيست عن مرافقتهم و مؤانستهم و سهلت علىّ معاداة الدوران».2
در خصوص جايگاه ملاصدرا در حوزه انديشه سياسى اسلامى، دكتر سيد جواد طباطبايى معتقد است:
صدرالدين شيرازى تنها يك بار در بخش پايانى كتاب مبدأ ومعاد، خلاصه اى درباره سياست آورده است و در اين امر ،راهنماى او بخش پايانى كتاب الهيات شفاى ابن سيناست كه در آن، سياست و نبوات با نظرى به تفسير نوافلاطونى جمهور افلاطون آورده شده، اما جالب توجه است كه به رغم همسانى بحث صدرالدين شيرازى با سخن ابن سينا و جايگاه واحدى كه دو بحث در منظومه فلسفى آن دو فيلسوف دارد، صدرالدين شيرازى در بحث مربوط به ماهيت و اقسام مدينه و در بحث مربوط به رياست آن، مباحث فارابى را در آراى اهل مدينه فاضله و به ويژه الفصول المدنى به اجمال مى آورد، بى آن كه سخنى نو در اين باره گفته باشد. آنچه صدرالدين شيرازى به اختصار درباره سياست آورده، فاقد كمترين اهميت است. صدرالدين شيرازى واپسين نماينده انديشه عقلى و اوج انحطاط انديشه سياسى در ايران بود ودر ميان پيروان مكتب او هيچ دانشمند با اهميتى، نه در انديشه فلسفى و نه در تأمل در سياست، به وجود نيامد.3
دكتر سيد على قادرى نيز شرط سوم انديشه سياسى را ارتباط با اداره امور مردم به شكل مستقيم مى‏داند:
بر اين اساس بسيارى از باورهاى فلسفى از جرگه انديشه سياسى خارج است،اگر چه انديشه سياسى در دايره باورهاى فلسفى است. در حقيقت اين قيد، تعريف را مانع مى كند. بنابراين فيلسوفانى كه به نحوه اداره جامعه نپرداخته اند، انديشمند سياسى نيستند. مثلاً ملاصدرا از نوادر فيلسوفان بزرگ تاريخ بشر است، اما به دليل آن كه براى اداره امور جامعه طرحى مشخص ندارد، هرچند جسته وگريخته به مسائل اجتماعى نظر دوخته باشد، انديشمند سياسى تلقى نخواهد شد.4
دكتر داود فيرحى انديشه سياسى صدرا را اقتدارگرايانه مى داند، و وى را مسؤول انتقال اين ويژگى به گفتمان اجتهاد تلقى مى‏كند. بدين طريق بودكه بحث فلسفى و انتقادى جاى خود را به «اجتهاد شرعى» داد، و مقدمات طرح ادله عقلى در راستاى ولايت مجتهدان فراهم آمد. پيوند شريعت و تصوف در انديشه وى، ابعاد فردى و غير اجتماعى شريعت را بسط داد.5
در مقابل اين آرا، دكتر نجف لك زايى معتقد است:
اولاً، ملاصدرا داراى انديشه سياسى مهم و منسجمى است؛
ثانياً، اين انديشه اقتدارگرايانه تلقى نمى‏شود؛
ثالثاً، اثبات كننده ولايت سياسى مجتهدان مى‏باشد؛
رابعاً، به طور كلى مى توان از "حكمت سياسى متعاليه" سخن گفت.6
دكتر سيد محمد ناصر تقوى نيز به شكلى خاص به نقد نظريه زوال دكتر طباطبايى پرداخته است. به اعتقاد او، نظريه زوال دو ادعا دارد: اولاً، مباحث صدرا درباره سياست فاقد اهميت بوده و وى اگر سخنى در خصوص توجه به معاش گفته، بيشتر ناشى از تكرار سخنان متقدمين بوده، نه از باب باور راستين به سخنان آنان، و ثانياً، در بين پيروان مكتب صدرا هيچ انديشمند با اهميتى در حوزه انديشه سياسى فلسفى وجود نداشته است. به اعتقاد دكتر تقوى، مهم‏ترين مباحث سياسى صدرا عبارتند از: عدالت، عقل، شريعت، دنيا، قدرت و اراده،طبع مدنى انسان، قانون مدارى، تكثر جمعيت، افتراق احزاب و وجود شهرها و كشورها و بالاخره نقش فقه و پيوند عرفان و اجتماع با طريقت و سياست.7 وى همچنين در مقاله اى ديگر مسأله زوال انديشه سياسى از ملاصدرا را نسبت زدايى مى‏كند و فهرستواره انديشه سياسى او را چنين بر مى‏شمارد: فرق بين نبوت، شريعت و سياست، امامت و خلافت و فلسفه سياسات و حكومت.8
دكتر رضا داورى نيز معتقد است صدرالمتألهين توجه جدى به سياست داشت:
ملاصدرا در زمره فيلسوفانى است كه در عين گوشه‏گيرى و اعراض از پيوستن به ارباب قدرت،جداً به سياست مى انديشيده و در آثار خود هم به سياست مثالى، و هم به رسوم آيين كشوردارى نظر داشته است.9
به اعتقاد داورى، صدرا در افكار سياسى انديشمندان قبل از خود تأمل و گاه نوآورى داشته،و به شكل خاص به واقعيت سياست متداول، شرايط پادشاهى و حدود قدرت پادشاه پرداخته است.10
دقت در ديگر سخنان دكتر داورى نشان مى‏دهد كه او نيز به اين مسأله اذعان دارد كه فيلسوفان پس از فارابى به مباحث سياسى كمتر علاقه نشان مى دادند، و اصولاً با وجود شريعت چندان نيازى هم به ورود به اين گونه مباحث نداشتند.11
به نظر مى رسد اختلاف نظر در خصوص انديشه سياسى ملاصدرا در چند محور قابل بررسى است:
1. آيا صدرا داراى انديشه سياسى بوده است؟
2. در صورت داشتن انديشه سايسى، آيا در انديشه او نوآورى و اهميت ديده مى شود، يا آن گونه كه دكتر طباطبايى معتقد است، وى نماينده اوج انحطاط انديشه سياسى در ايران به شمار مى‏آيد؟
3. آيا مى‏توان پا را از اين گام فراتر نهاد،و از «حكمت سياسى متعاليه» سخن گفت؟
4. آيا مى توان گفت انديشه سياسى صدرالمتألهين اقتدارگرايانه است؟
5. ارتباط انديشه سياسى او با حاكميت سياسى فقيهان و نظريه ولايت فقيه چيست؟
متناظر با سؤالات‏فوق، مى‏توان پنج عنوان براى نقد و بررسى آراى سياسى صدرالدين شيرازى طرح كرد.

ملاصدرا و انديشيدن سياسى‏

قبل از پاسخ به اين سؤال كه آيا ملاصدرا داراى انديشه سياسى بوده يا نه، بايد مراد خود از «انديشه سياسى» را روشن كنيم. به نظر مى‏رسد اين اصطلاح داراى معناى عام، خاص و خاص الخاص باشد. انديشه سياسى به معناى عام، هر گونه تأمل در باب سياست را شامل مى‏شود، خواه اين تأمل توسط متفكر حرفه‏اى انجام شده باشد، خواه توسط متفكرى غير حرفه‏اى. به همين علت، سخن گفتن از انديشه سياسى (و نه فلسفه سياسى) در اوستا، ديوان برخى شعرا (مثل موش و گربه عبيد زاكانى) و يا در يادداشت‏هاى خصوصى دولتمردان صحيح و مجاز است.12
انديشه سياسى به معناى خاص تنها تأملات تخصصى انديشمندان سياسى را در بر مى گيرد. بنابراين خاطرات سياستمداران و اشعار سياسى شعراى غير حرفه اى از اين تعريف خارج مى شود. اين تعريف به خودى خود اعم از آن است كه مجموعه اى نظام مند و جامع از مباحث سياسى را در برداشته باشد يا تنها به برخى از مسائل تخصصى در اين زمينه بپردازد. بنابراين انديشه سياسى به معناى خاص الخاص، آن گونه تأملات در باره سياست و حكومت است كه علاوه بر انسجام و نظام‏مندى، از جامعيت و شمول نيز برخودار باشد.
به طور مثال فارابى و افلاطون (در بين فلاسفه سياسى) و نائينى و امام خمينى‏13 (در بين فقهاى سياسى) داراى انديشه سياسى به معناى اخير بوده‏اند. ملاصدرا نيز بدون شك داراى انديشه سياسى به معناى اول و دوم بوده، زيرا به شكل تخصصى به مباحث سياسى پرداخته است. دكتر لك‏زايى فهرست خوبى از اين مسائل به دست داده: اوصاف نبى، صفات دوازده‏گانه پيامبر(ص) و رئيس اول،اثبات عقلى نبوت،فلسفه سياسات و حدود،فرق نبوت وشريعت و سياست ،كمالات ثانويه رئيس مطلق، طبع مدنى انسان ،سعادت محورى بودن فلسفه سياسى اسلامى، رياست مدينه فاضله، اصناف مردم و اقسام مدن.14
تنها سؤالى كه در اين قسمت بايد به آن پاسخ دهيم آن است كه آيا صدرا داراى انديشه سياسى به معناى سوم (انديشه سياسى جامع) بوده است يا خير. به اعتقاد نگارنده، پاسخ به اين سوال منفى است. رجوع به آثار ملاصدرا (الشواهد الربوبية،الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، المظاهر الالهية، رساله سه اصل، شرح اصول كافي،شرح الهداية الاثيرية، مبدأ و معاد و تفاسير او) مى‏تواند بهترين شاهد اين مدعا تلقى شود.
به نظر مى رسد دكتر سيد على قادرى هم كه شرط سوم انديشه سياسى را ارتباط با اداره امور مردم به شكل مستقيم و ارائه طرحى مشخص در اين زمينه مى داند، تعريف سوم از انديشه‏هاى سياسى را مدنظر داشته باشد، بنابراين او هم معتقد است صدرا انديشه سياسى منسجم و جامعى ندارد.
دكتر داورى نيز هر چند معتقد است صدرا جداً به سياست مى انديشيده، اما با رجوع به كتب و مقالات ايشان مشخص مى‏شود كه فلاسفه پس از فارابى و از آن جمله صدرا المتألهين به مباحث سياسى علاقه كمترى نشان مى‏داده‏اند، و به شكل خاص ملاصدرا به مباحثى همچون واقعيت سياست و شرايط پادشاهى پرداخته است.
آنچه مى‏تواند براى ادعاى فوق شاهد جدى ترى تلقى شود، مقاله دكتر تقوى در خردنامه صدرا است. وى ابتدا اين پرسش را مطرح مى كند كه اگر لازمه و اقتضاى سفر چهارم از اسفار اربعه ورود به جامعه و حكومت است،چرا صدرا نمى خواسته وارد سياست شود. همو در پاسخ اين سؤال مسائلى همچون كارشكنى روحانى نمايان و شرايط سخت محيط پيرامونى را گوشزد مى‏كند، و نتيجه مى‏گيرد كه به هر حال انديشه سياسى او زوال و غروب نداشته است . او براى تأييد مدعيات خود فهرستواره موضوعات انديشه سياسى صدرا را مطرح مي‏كند، در حالى كه از سه مورد كلى (يعنى فرق نبوت و شريعت و سياست، امامت و خلافت و فلسفه سياسات و حكومت) فراتر نمي‏رود.15
انديشه سياسى صدرا، سيستمى جامع را تشكيل نمى‏دهد كه زير سيستم‏هاى آن به شكل دقيق مشخص شده و با كل نظام انديشگى وى در ارتباط باشد. با توجه به آن كه ملاصدرا هفت سفر با پاى پياده به مكه مكرمه مشرف شد، درعزلت (و شايد تبعيد) به سر مى‏برد و مغضوب فقهاى زمانه خود شد، پرسمان‏16 او در انداختن طرحى نو در فلسفه سياسى نبود.17
در مبحث بعد خواهيم ديدكه نوآورى‏هاى صدرا، حتى در خصوص همين موضوعات غيرجامع، نيز به غايت اندك است.

اهميت انديشه سياسى صدرا؟

در عنوان قبل به اين نتيجه رسيديم كه صدرالدين شيرازى انديشه سياسى به معناى عام و خاص (و نه معناى خاص الخاص) دارد. حال جاى اين سؤال وجود دارد كه مجموعه تأملات سياسى وى چه مقدار اهميت دارد؟ نوآورى‏هاى او چيست؟ آيا او نماينده حضيض زوال انديشه سياسى در ايران تلقى مى شود؟
دكتر طباطبايى انديشه سياسى صدرا را تقليدى، و غيرمهم و در مجموعْ نماينده حضيض زوال انديشه سياسى در ايران مى‏داند.18 دكتر فيرحى نيز انديشه سياسى صدرا را نوعى تكرار و تجديد سنت فكرى فارابى و ابن سينا تلقى مى‏كند.19 در مقابل، دكتر تقوى اصرار دارد كه انديشه سياسى صدرا مهم است و در آن دوران «ركود انديشه سياسى» وجود داشته، نه زوال انديشه سياسى.
اگر در انديشه سياسى صدرا نوآورى وجود داشته باشد، بايد آن را در پيوند با نظريه حركت جوهرى جست‏وجو نمود. انسان كامل و رئيس مدينه براساس حركت جوهرى به كمالاتى دست مى‏يابد و شايستگى رهبرى جامعه را پيدا مى كند . بنابراين غايت جامعه نيز براساس حركت جوهرى انسان كامل تعريف مى‏شود.
اين سخن هر چند جديد به نظر مى‏رسد، اما تفاوت چندانى با انسان كامل فارابى و سعادت محورى وى ندارد. در واقع اگر به جاى اتصال رئيس اول با عقل فعال (نزد فارابى)، حركت جوهرى انسان كامل را قرار دهيم و ماهيت سعادت جامعه را نيز اين گونه تعريف نماييم، نوآورى هاى صدرالمتألهين در حوزه انديشه سياسى به پايان مى‏رسد! از اين سخن، تكليف بخش‏هاى ديگر انديشه سياسى وى مشخص مى شود. بحث اقسام اجتماعات (فاضله و غير فاضله، كامله شامل مدن عظما و وسطا و صغرا، و ناقصه شامل ده و محله و كوچه و خانه) ،عبوديت محورى در فلسفه سياست و حكومت و بحث نبوت و امامت او از فارابى و ابن سينا گرته بردارى شده است.
قبلاً ديديم كه دكتر طباطبايى نيز بخش پايانى مبدأ و معاد را خلاصه الهيات شفا، و بحث ماهيت و اقسام مدن و صفات رئيس اول را خلاصه الفصول المدنية فارابى تلقى كرده بود.20 به نظر مى‏رسد نسبت دادن مباحثى همچون عدالت و قانون مدارى به دليل افتراق احزاب و غيره،21 تحميلى بر انديشه سياسى صدرا باشد. پس قضاوت دكتر داورى دور از واقعيت نيست كه فيلسوفان پس از فارابى به دليل شريعت مدارى كمتر به سياست علاقه نشان مى‏دادند، و به شكل خاص، صدرا در انديشه سياسى خود «گاه» نوآورى داشته است.22 به اعتقاد دكتر فيرحى نيز اساساً پيوند شريعت و تصوف، نتيجه اى جز تكيه بر ابعاد فردى و غير اجتماعى شريعت نداشت.23
البته همان گونه كه دكتر لك‏زايى اشاره كرده، در كلام دكتر طباطبايى و دكتر فيرحى لازم بود بين عرفان واقعى و تصوف (كه خود صدرا داعيه مخالفت با آن را داشت) تفكيك قائل شوند.24 علاوه بر آن معلوم نيست چرا دكتر طباطبايى بحث انديشه‏اى صدرا را بعد روان‏شناختى داده، و نوشته است: «و اگر همچون بسيارى از متقدمين بر اهميت توجه به معاش به عنوان مزرعه معاد تأكيد دارد، بيشتر ناشى از تكرار سخنان آنان بوده، و نه از باب باور راستين به اين سخنان»؛25 در حالى كه تكرار سخنان ديگران آن هم از جانب شخصيتى بزرگ همچون صدرالمتألهين مي‏تواند همراه با باور راستين به آنها باشد.

حكمت سياسى متعاليه؟

انتساب «حكمت سياسى متعاليه» به انديشه سياسى ملاصدرا به دو سؤال تحويل مى‏شود:
1. آيا خود او چنين داعيه‏اى داشته است؟
2. آيا ما با توجه به مقتضيات زمان خود و داده‏هاى فلسفه صدرايى و انديشه سياسى او مى‏توانيم حكمت سياسى متعاليه اى را بازسازى كنيم؟
پاسخ به سؤال اول قطعاً منفى است، چون نه تنها آثار به جا مانده چنين نظريه اى را نمى رساند، بلكه اصولاً هيچ كس نيز چنين ادعايى را مطرح نكرده است. اما در مورد سؤال دوم، دكتر لك‏زايى معتقد است مى توان نظريه اى براساس حركت جوهرى به نام «حكمت سياسى متعاليه» بنا نهاد. از ديدگاه وى ملاصدرا ويژگى هاى ده گانه اين مكتب را چنين ترسيم كرده است:خدا محورى، مسافر بودن انسان،ارسال رسل و امامان و مجتهدان براى هدايت و راهنمايى بشر، ارتباط دين و سياست و دنيا و آخرت، غايت مدارى، ابزار بودن دنيا، دينى بودن نظام سياسى، نظريه انتصاب رهبرى، نفى تغلب و محوريت قانون الهى.26
از فحواى كلام فوق چنين استفاده مى شود كه صدرا اصول اساسى حكمت سياسى متعاليه را ترسيم كرده، اما تبديل آن به يك نظريه جامع بايد توسط انديشمندان اين زمان صورت پذيرد. اما آيا اساس اين كار شدنى است؟ از نظر عقلى اين كار محال نيست، و امكان طراحى چنين نظريه اى با توجه به كلياتى كه از صدرالمتألهين در دست است، وجود دارد. در عين حال بايد به چند نكته در اين زمينه توجه نمود:
اولاً، بسيارى از ويژگى هاى ده گانه فوق با ديگر فلاسفه سياسى اسلام اشتراك دارد؛ به طور مثال فلسفه سياسى فارابى نيز تقريباً در همه مسائل فوق (خدامحورى، مسافر بودن انسان، ارسال رسل و ...) با صدرا اشتراك دارد. پس اگر مى خواهيم مكتبى به نام «حكمت سياسى متعاليه» با اتكا به آراى صدرا تأسيس كنيم، بايد به شكل خاص به ويژگى و اختصاصات حكمت متعاليه توجه نماييم.
ثانياً، بايد ببينيم بين آراى سياسى صدرا در الشواهد الربوبيه (بالاخص مباحث نبوت و امامت) و نظريه حركت جوهرى (در الاسفار الاربعة) ارتباطى منطقى وجود دارد يا خير. ارجاعات كتاب نخست به نظريه حركت جوهرى به غايت اندك است، توگويى مباحث نبوت و امامت وى ملخصى از آراى ابن سيناست. به بيان ديگر، مباحث سياسى صدرا را چندان با مباحث سياسى فلاسفه مشاء، تفاوت ندارد. بعيد است بتوان از مختاريت انسان،27 آراى سياسى خاصى استنتاج نمود.
ثالثاً، براساس نكته اول شايد لازم باشد بر مهم‏ترين ويژگى انسان كامل از ديدگاه صدرالدين شيرازى تمركز نماييم. از ديدگاه ملاصدرا انسان كامل (نبى، امام و رئيس جامعه) در حركت جوهرى خود به تكامل مى‏رسد، و ظاهراً اين مسأله - محورى است كه فلسفه سياسى او را مى تواند از فلاسفه مشاء متمايز نمايد.
رابعاً، اگر فرض كنيم نظريه اى به نام «حكمت سياسى متعاليه» با محوريت انسان كاملى كه كمال خود را براساس حركت جوهرى كسب كرده بنا نماييم، اين سؤال به وجود مى آيد كه آيا چنين نظريه اى تفاوت اساسى با آراى فلاسفه سياسى مشاء و اشراق دارد يا خير. همان گونه كه گفته شد، ده ويژگى مذكور در انديشه سياسى صدرا تفاوت چندانى با فلسفه سياسى فارابى ندارد. بنابراين اگر نظريه‏اى به نام «حكمت سياسى متعاليه» بنا كنيم، (و به صدرالمتألهين نسبت دهيم)، يكى از مهم‏ترين تفاوت‏هاى آن با ديگر نظريه‏هاى موجود در بين فلاسفه اسلامى، مبحث كمال انسان (بالاخص رئيس مدينه) براساس حركت جوهرى خواهد بود، و اين مسأله‏اى نيست كه بتواند اين نظريه را به شكل خاص از ديگر نظريه ها متمايز نمايد.

اقتدار گرايى در انديشه سياسى صدرا

از ديدگاه دكتر فيرحى، انديشه سياسى صدرا اقتدار گرايانه بود، و هر چند حكمت متعاليه با طرح نظريه اجتهاد و امتناع فهم عقلى از امهات احكام شريعت ناگزير به غيبت حكمت سياسى از مجموعه دانش‏هاى اسلامى رضايت داد، اما اقتداگرايى مكنون خود را همچنان در گفتمان اجتهاد به ميراث نهاد.28
در كتاب توزيع قدرت در انديشه سياسى شيعه نيز چنين مى‏خوانيم:
پيروى صدرا از فارابى و تعبير به «رئيسى كه انسان واحد و مطاع است» و «مخدومى كه خادم نيست» و «كسانى كه در اسفل مراتب هستند و خادم غير مخدومند»، تصورى هرمى واقتدارگر از قدرت سياسى را تداعى مي‏نمايد. انديشه سياسى وى به نحوى است كه پتانسيل و توانايى برتافتن توزيع قدرت را ندارد و تصور هرمى، اقتدارگرا و ارگانيك از قدرت همانند انديشه فارابى به دست مى‏دهد.29
دكتر لك‏زايى در نقد دكتر فيرحى مى‏نويسد:
البته متأسفانه پژوهشگر مذكور شاخص‏هاى اقتدارگرايى مورد نظر خود را ارائه نكرده است تا امكان بحث مستند وجود داشته باشد؛ اما به نظر مى رسد نوعى نظم سلطانى را مراد كرده است، در حالى كه دست اندكاران عرصه انديشه سياسى مي‏دانند و ايشان نيز چندين بار تصريح كرده است كه فيلسوفان سياسى مسلمان ما از قبيل فارابى و ملاصدرا با نظام‏هاى سياسى متغلبانه مخالف بوده‏اند.30
بدون شك مراد از اقتدارگرايى، نظام سياسى متغلبانه نيست، بلكه نظام هرمى است كه در آن توزيع قدرت از بالا به پايين صورت مى‏گيرد. به همين دليل است كه دكتر فيرحى كه يك جا انديشه سياسى صدرا را اقتدارگرايانه مى داند و در جاى ديگر نظام سياسى متغلبانه را از وى نفى كرده، دچار تناقض گويى نشده است. به همين ميزان نمى‏توان گفت نظام سياسى فارابى و افلاطون متغلبانه محسوب مى‏شود.
گويا دكتر لك‏زايى با ارجاع به آقاى محسن مهاجرنيا نهايتاً به اين قول رضايت مى دهد كه مشروعيت از ديدگاه صدرالمتألهين دوپايه دارد: ركن و پايه الهى كه مربوط به مشروعيت و نصب حاكمان و رهبران از سوى خداست، و ركن و پايه مردمى كه مربوط به تأسيس نظام سياسى و حكومت اسلامى است.
اگر در اين گونه برداشت‏ها از كلمات محدود صدرالدين شيرازى در باب سياست تشكيك نكنيم، مى‏توانيم بگوييم اين سخن مؤيد اقتدارگرايانه بودن نظريه سياسى اوست؛ زيرا هر گونه نظام اقتدارگرايى - خواه از نوع استبدادى يا غيراستبدادى آن - براى تحقق به «ركن و پايه مردمى» نياز دارد!
دكتر لك‏زايى در واپسين صفحه كتابش بين انتصابى بودن رهبرى و اقتدارگرايى به دلايل زير ارتباطى نمى‏بيند:
انتصابى بودن رهبرى به اين معنا نيست كه مدل پيشنهادى ملاصدرا براى نظام سياسى، مدل اقتدارگرايانه باشد. بر عكس، به دليل اين كه در اين مدل از نظام سياسى رهبر نيز همچون ساير مردم مؤظف است براساس قوانين الهى اقدام كند و در موارد «ما لا نص فيه» براساس مشاورت و اجماع عمومى عمل نمايد، حقوق مردم تأمين شده و روابط حاكمان ومردم هيچ گاه سراز رابطه متغلبانه در نمى‏آورد.31
در اين جا نه تنها اقتدارگرايانه به اشتباه مترادف با تغلب به كار رفته، بلكه از ديدگاه مدرن به انديشه سنتى صدرا نظر شده است. عمل براساس مشورت و اجماع عمومى در موارد «ما لا نص فيه» و تأمين حقوق مردم از جمله استنباطى است كه هيچ مبنايى در كلمات صدرالمتألهين ندارد.

ملاصدرا و نظريه ولايت سياسى مجتهدان‏

دكتر لك زايى در مباحثى كه زير اين عنوان ارائه كرده، مدعى است كه دليل اصلى بر ولايت سياسى پيامبران، ائمه‏عليهم السلام و مجتهدان (در عصر غيبت) داشتن تخصص و دانش تلقى مى‏شود، و دليل ديگر بر اين مسأله، قاعده لطف است:
صدرالمتألهين بر زعامت مجتهدين در عصرغيبت تصريح كرده، مى گويد: بدان كه نبوت و رسالت از جهتى منقطع مي‏گردد و از جهتى ديگر باقى است .... بنابراين مجتهدين پس از ائمه معصومين (درخصوص احكام دين بدان گونه كه از طريق اجتهاد دريافته‏اند) فتوا مى‏دهند... .32
از آن جا كه خواننده از «زعامت مجتهدين» و تيتر بحث، «زعامت سياسي» را برداشت مى كند و انتظار دارد «تصريح» عبارت صدرا بر اين مطلب را بيابد، نويسنده در پاسخ مى‏گويد:
ممكن است گفته شودكه در عبارت طولانى مذكور بر بعد ولايت سياسى مجتهدين تأكيد نشده است، بلكه عبارت ملاصدرا مي‏تواند در بعد ولايت افتا ظهور داشته باشد. در پاسخ مى‏گوييم كه اولاً، سياق بحث، رياست بر امور دينى و دنيوى و تعيين مصلحت اين دو است؛ ثانياً، از آن‏جا كه خلافت و حكومت براى پيامبر و امام بود، طبق عبارت فوق مى توان آن را براى مجتهدين هم كه جانشين پيامبر و ائمه هستند، استظهار كرد؛ ثالثاً، در عبارت مذكور به ولايت قضايى هم تصريح نشده است، اما مى دانيم كه در داشتن ولايت قضايى براى مجتهدين اتفاق وجود دارد، و رابعاً، فقراتى داريم كه در آنها بر زعامت سياسى دانايان در همه ادوار تأكيد شده است.33
متناظر با استدلال‏هاى فوق مى‏توان گفت:
اولاً، سياق بحث،ولايت فقها در امر فتواست نه زعامت سياسى آنها؛
ثانياً، از هيچ جاى عبارت ملاصدرا نمى توان ولايت سياسى معصومان را به فقها در دوران غيبت سرايت دارد؛ علاوه بر آن كه «استظهار» چنين مطلبى برداشت فكرى نويسنده محترم بدون ارائه شاهدى متقن است، نه «تصريح» عبارت صدرا!
ثالثاً، عدم تصريح به ولايت قضايى دليل نمى شود كه ولايت سياسى را حتماً قائل بوده است. چه بسا ولايت قضايى فقها با دليل ديگر ثابت شود، اما دليل براى ولايت سياسى ايشان از ديدگاه صدرا وجود نداشته باشد؛
رابعاً، زعامت سياسى دانايان غير از زعامت سياسى مجتهدان است. علاوه بر آن كه اگر عبارت ديگرى از صدرالمتألهين وجود دارد كه از آن زعامت سياسى فقها برداشت مي‏شود، لازم بود به آنها اشاره مي‏شد (كه به نظر نگارنده چنين عبارتى در هيچ يك از كتب صدرا وجود ندارد).
از ديدگاه دكتر لك‏زايى، با حكمت سياسى متعاليه دور جديدى در انديشه سياسى شيعه آغاز شد، كه به قول دكتر فيرحى روز به روز زمينه براى ولايت سياسى مجتهدان فراهم كرد تا در قالب ولايت فقيه و در دوره معاصر به دست فقيهى فيلسوف و فيلسوفى فقيه،آن هم از نوع صدرايى يعنى امام خمينى به منصه ظهور رسد.34
در خصوص اين برداشت نيز بايد گفت: زمينه‏سازى براى ولايت سياسى فقها (در ص 122) با اعتقاد به ولايت سياسى ايشان (ص 138 - 140) دو چيز متفاوت به نظر ميرسد. كلام دكتر فيرحى آن است كه انديشه سياسى صدرا «مقدمات طرح ادله عقلى در راستاى ولايت مجتهدان را فراهم نمود».35 بنابراين زمينه سازى و بسترسازى غير از آن است كه نظريه ولايت مطلقه امام خمينى را به منصه ظهور رسيدن انديشه سياسى صدرا تلقى كنيم. علاوه بر آن كه نبايد فراموش كرد كه نظر دكتر فيرحى آن بود كه بدين طريق صدرا اقتدارگرايى مكنون در نظريه خود را به گفتمان اجتهاد به وديعت نهاد.36 از همه اينها گذشته، تأثير انديشه سياسى صدرا بر نظريه ولايت مجتهدان به شواهد بيشترى نياز دارد.

جمع بندى‏

درمجموع به شكل خلاصه مى‏توان به پنج سؤال مطرح‏شده در اين مقاله بدين شكل پاسخ گفت:
1. صدرا داراى انديشه سياسى به معناى عام و خاص بوده است، اما انديشه سياسى به معناى خاص الخاص (انديشه سياسى بديع و جامع) ندارد.
2. انديشه سياسى صدرا از نوآورى و اهميت خاصى برخوردار نيست.
3. صدرا از «حكمت سياسى متعاليه» بحثى به بيان نياورده، ولى اگر ما بخواهيم چنين نظريه اى را بازسازى كنيم لازم است بر نظريه انسان كامل (كه براساس حركت جوهرى به كمال خويش دست مى‏يابد) تمركز نماييم. شايد در صورت بازسازى چنين نظريه اى باز نتوان تفاوت‏هاى چندانى بين آن با ديگر نظريه هاى فلاسفه سياسى اسلامى مشاهده نمود.
4. انديشه سياسى صدرا اقتدار گرايانه (و نه متغلبانه) است.
5. بين انديشه سياسى ملاصدرا و نظريه حاكميت سياسى فقيهان، نسبت مستقيمى برقرار نيست. انديشه سياسى صدرا ممكن است بستر ادله عقلى ولايت مجتهدان را فراهم كرده باشد، ولى اين نظريه از آن مبنا به شكل مستقيم استنتاج نمى‏شود.

پی نوشت ها
1. استاديار گروه علوم سياسى دانشگاه مفيد.
2. صدرالدين محمد الشيرازى، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقليه الاربعة (بيروت: داراحياء التراث العربى، 1981م) ص 7.
3. سيد جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران (تهران، كوير، 1373) ص 271.
4. سيد على قادرى، «امام خمينى (ره) در پنج حوزه معرفت سياسي»، در انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن (مجموعه مقالات) - (قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1374) ص 196.
5. داود فيرحى، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام (تهران، نشر نى، 1378،) ص 352 - 354.
6. نجف لك‏زايى، انديشه سياسى صدرالمتألهين (قم، بوستان كتاب، 1381) صفحات متعدد بالاخص ص‏138-150.
7. سيد محمد ناصر تقوى، «درنگى بر هندسه معرفتى ملاصدرا و ملاك تأسيس فكر فلسفى»، خردنامه صدرا، ش 33 (پاييز 1382).
8. سيد محمد ناصر تقوي،«نسبت زدايى از زوال انديشه سياسى ملاصدرا»، خردنامه صدرا، ش 27 (بهار 1381).
9. رضا داورى، «رئيس اول مدينه در نظر ملاصدرا»، مجله نامه فرهنگ، ش 31، ص 70.
10. همان.
11. رضا داورى، فارابى (تهران، طرح نو، 1374،) ص 135.
12. مقدمه فرهنگ رجايى (مترجم) بر لئواشتراوس، فلسفه سياسى چيست؟ (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373).
13. سيد على قادرى، پيشين.
14. نجف لك‏زايى، پيشين.
15. سيد محمد ناصر تقوى، «نسبت زدايى...»، پيشين.
16. Problematic.
17. دكتر لك‏زايى برخلاف اين ادعا و با تكيه بر «نظريه بحران» معتقد است ملاصدرا هم آسيب شناسى وضع زمانه را مدنظر داشت و هم ارائه طريق و معالجه دردهاى سياسى، اجتماعى و مذهبى را. (نجف لك‏زايى، پيشين، ص‏39).
18. سيد جواد طباطبايى، پيشين.
19. داود فيرحى، پيشين.
20. سيد جواد طباطبايى، پيشين، ص 271.
21. سيد محمد ناصر تقوى، «درنگى بر...»، پيشين.
22. رضا داورى «رئيس اول...» و فارابى، پيشين.
23. داود فيرحى، پيشين، ص 352.
24. نجف لك‏زايى، پيشين، پاورقى ص 121.
25. سيد جواد طباطبايى، پيشين.
26. نجف لك‏زايى، پيشين، ص 148 و 150.
27. «ثم اعلم ان كل ما فى عالم الملك و الملكوت له طباع خاص الا الانسان فانه مسخر للاختيار. فالمتخارية مطبوعة فيه اضطرارية له». (ملاصدرا، تفسير قرآن، ج 7، ص 180 - 181، به نقل از: همان، ص 213 - 214).
28. داود فيرحى، پيشين، ص 354.
29. سيد صادق حقيقت، توزيع قدرت در انديشه سياسى شيعه (تهران: هستى‏نما، 1381) ص 229 - 230.
30. نجف لك‏زايى، پيشين، ص 142.
31. همان، ص 150.
32. همان، ص 138 - 139.
33. همان، ص 139 - 140.
34. همان، ص 122.
35. داود فيرحى، پيشين، ص 352.
36. همان. ص 354.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی، شماره 30.