مقدمه:
هر موجودي در نظام آفرينش جايگاه ويژه خود را دارد برخي موجودات در مرتبة جماد و برخي در مرتبة نبات و برخي در مرتبة حيوان و در مرتبة حيوان برخي مظهر سبعي و درندگي و برخي مظهر شهوتاند پاره ای از موجودات نیز فوق عالم مادهاند كه برخي از آنها سنخ عالم مثال و ملكوت و برخي ديگر از سنخ عالم عقل و جبروتند اما اگر بخواهيم جايگاه انسان را در عالم وجود معين نماييم اين جايگاه براي همه انسانها ثابت و يكسان نيست چون انسان بر خلاف ساير موجودات زميني كه حركت جوهري آنها تنها در جوهر طبيعي آنان است و بر خلاف موجودات عالم ملكوت و جبروت كه ثبات وجودي دارند انسان داراي چند حركت و داراي مقامات مختلف است يك حركت در جوهر طبيعي دارد كه چون ساير حيوانات دوران جنيني كودكي، نوجواني، جواني، ميانسالي و پيري را طي ميكند و ديگري حركت نفساني اوست كه اين حركت نفساني نيز يكي جنبة فلسفي دارد كه از جسمانيت به سوي تجرد پيش ميرود و جنبه ديگر آن حركت ارزشي است كه يا به سوي اعلا عليين و سعادت برين است كه با معرفت به حقايق زميني و آسماني و ايمان به حقايق ماوراي طبيعي به ویژه مبدأ و معاد و اخلاق و آداب و اعمال شايستهاي كه بر مدار فعاليت عقل نظري و عقل عملي انجام داده براي او حاصل است ديگري حركتي است كه به سوي هبوط در وادي برهوت است و آن نتيجة كار هايي است كه بر مدار فعاليت قواي شهويه و غضبيه و وهميه براي او حاصل ميشود بر اساس حركت بر مدار عقل به اعلا عليين و ملائكه مقربين ميرسد و به مقام نفس مطمئنه دست يافته و در نهايت مخاطب ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيه ميشود. و به عكس بر اساس حركت قهرايي و حركت بر مدار نفس اماره و شيطان مكاره همنشين ابليس لعين گشته و به دار هلاكت جهنم گرفتار ميآيد؛ ملاصدرا در آثار متعددش اين دو حركت انسان را در دنيا و پس از مهاجرت از دنيا برشمرده است كه در اين مختصر بعد از اشاره به مقام انسان در نگاه اديان و حكيمان پيش از صدرا در ايران و يونان و عالم اسلام به بيان ديدگاه او ميپردازيم.
1 - پيشينه تاريخي بحث
با نگاهي به متون معتبر تاريخي اعم از متون ديني و فلسفي اهميت اين مسأله آشكارتر خواهد شد.
1- متون مقدس ديني: اگر مبناي بررسي متون مقدس را اعتبار الهي بودن آن قرار دهيم تنها متني كه از دستخوش تعريف مصون مانده و بيانگر جايگاه انسان از منظر ربوبي است قرآن كريم است و همين كتاب ديدگاه پيروان آيينهاي زنده قبل از اسلام را نيز براي ما به درستي گزارش ميكند:
1 - 1 انسان در نگاه حضرت موسي7 و يهوديان: حضرت موسي7 از طرف خداي سبحان مأمور ميشود تا با فرعون كه از يك سو خود را از حد بشري فراتر برده ادعاي الوهيت ميكرد و از سوي ديگر انسانهاي ديگر را به عبوديت خويش فرا ميخواند و ساكنان مصر را گروه گروه كرده و طايفهاي (بني اسرائيل) را به استضعاف كشانده و پسرانشان را ميكشت[1] مبارزه نمايد و مستضعفان را نجات داده و آنان را از قيد بندگي ستمگران آزاد نموده[2] و به عبوديت خدا دعوت نمايد، اما بني اسرائيل بعد از نجات يافتن در مقام انساني انسانها غلو كرده و برخي از بندگان خدا را در مقام فرزندي خدا نشاندند و گفتند عزير فرزند خداست[3] و بني اسرائيل تنها قوم برگزيدة خدا هستند.[4]
2 – انسان در نگاه حضرت عيسي و مسيحيان: حضرت عيسي7 نيز پيام خويش را رهايي انسان از بندگي انسانهاي ديگر و نشاندن او بر جاي واقعياش كه تنها عبوديت خدا باشد تلاش بسيار كرد و اصحاب كهف در اين راستا در مقابل پادشاهان روم كه ادعاي خدايي داشتند به تمام قد ايستادند و برای پاسداری از ایمان خویش به غاری پناه بردند.[5] اما بعد از فراگير شدن دين عيسي مسيح در روم قديم مسيحيان در مقام عيسي غلو كرده و او را به مقام فرزند خدايي نشانده[6] و به سه اقنوم اب و ابن و روح القدس قائل شدند.
3 – انسان در نگاه قرآن و مسلمانان: نگاه قرآن به انسان نگاهي واقعبينانه و مطابق با حقيقت است از يك سو عاليترين جايگاه را در عالم خلقت براي او اثبات مي نمايد اما از سوي ديگر او را بنده خدا ميداند و ارزش او را در عين بندگي تا مقام خليفة اللّهي بالا ميبرد و حقايق هستي را به او آموخته و او را مسجود ملائك مينمايد، او را صاحب كرامت ذاتي دانسته و او را بر بسياري از موجودات برتري بخشيده و ملك و مالك خشكيها و درياها قرار داده است و حيواناتي را نيز دام او كرده است تا در خدمت او باشند چنانكه ميفرمايد: «لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر ...»[7]
2 – جايگاه انسان در متون فلسفي
انسان در آيين زرتشت[8]: در نظر زرتشت انسان آفريدة خير يعني آفريدة هرمزداست ... كه از زيردست آفريدگار خويش نيك بيرون آمده است آزادي و اختيار كه داده هرمزداست به او عطا شده است تا خود هر راه كه ميخواهد برگزيند از خير و شر، از صواب و خطا ...، نجات او البته بسته به همين اختيار و آزادي اوست.[9]
- انسان در حكمت يونان: مشهور است كه سقراط بيشتر به مسائل اخلاقي و رشد فضائل انساني آدميان علاقمند بود، ارسطو آشكارا ميگويد كه سقراط با مسائل اخلاقي سروكار داشت و همچنين ميگويد سقراط خويشتن را با فضائل اخلاقي مشغول ميداشت.[10]
وي همچنين از قول افلاطون گزارش ميكند كه سقراط در صدد بود تا «هر انساني را ... متقاعد كند كه بايد مراقب خويش باشد و بيش از آنكه در جستوجوي منافع شخصي خود باشد جوياي فضيلت و حكمت باشد.[11]
«در ميان سوفسطائيان پروتاگوراس معتقد بود كه انسان معيار همة چيزهاست مقياس هستي چيزهايي كه هست و مقياس نيستي چيزهايي كه نيست».[12]
برخي سخن او را اينگونه تفسير كردهاند كه جامعه يا گروه يا تمامي نوع انسان ملاك و مقياس حقيقت است.[13]
«افلاطون طرفدار سرسخت اصالت روح بود و از نظر او نفس باارزش ترين دارايي انسان است و در دعاي خويش ميگويد: اي خداي محبوب من ... دعاي مرا مستجاب كنيد كه در درون خويش زيبا باشم».[14]
به گزارش كاپلستون از نظر افلاطون خير اعلي يا سعادت انسان شامل معرفت خداست. اما نيكبختي و سعادت بايد با پيروي از فضيلت به دست آيد كه به معناي حتي الامكان شبيه شدن انسان به خداست ما بايد تا جايي كه ميتوانيم شبيه خدا شويم (يعني تأسي به صفات الهي كنيم) و آن هم عبارت است از عادل و درستكار شدن به كمك حكمت ... و هركه بخواهد محبوب خدا باشد بايد تا آنجا كه ممكن است شبيه او شود و چنان باشد كه او هست،[15] و انسان آرماني افلاطون انساني است كه طالب كل حكمت است[16] و حكمت صفتي است آسماني كه نيروي خود را هرگز از دست نميدهد.[17]
سعادت انسان در نگاه ارسطو بر انديشه و تفكر اوست چنانكه كاپلستون گزارش ميكند كه ارسطو دلايل متعددي ارائه ميدهد كه عاليترين سعادت عبارت است از انديشيدن و تأمل نظري و عقل عاليترين قوه انسان است و تأمل نظري عاليترين فعاليت عقل است ... و سعادت در گرو به كار بستن عقل است يعني در به كار بستن عقل در شريفترين موضوعات است كه ميتوان سعادت كامل انسان را یافت ... و عاليترين علم مابعدالطبيعه از نظر ارسطو خداست[18]، پس انسان در نزد حکیمان یونان منزلت والایی دارد و جایگاه انسان در فلسفه ارسطو در ارتباط با تأمل دربارة خدا مشخص ميشود.
انسان در نگاه حكيمان مسلمان قبل از صدرا:
در اين باب نيز به جهت اختصار تنها ميتوانيم به سخنان بلند برخي حكيمان نظر بيفكنيم:
انسان در نگاه فارابي: فارابي در فص 22 فصوص می نویسد که روح انسان كه ملاك «من» بودن و شخصيت انساني اوست و قوهاي است كه با آن ادراك ميكند و ميفهمد و سخن ميگويد از «عالم امر» يعني عالم مجردات ميداند.[19] در ادامه در فص بعد مينويسد: انسان از دو جوهر است، جوهري از عالم خلق ]كه عالم محسوسات است[ و جوهري از عالم امر كه از عالم معقولات است چون روح تو از امر پروردگار تو و بدن تو از خلق پروردگار تو است.
فارابي از جهت تعالي معنوي انسان را شايسته آن ميداند كه به مقام نفس مطمئنه و قوة قدسيه برسد كه در مقام نفس مطمئنه كمالش به شناخت حق تعالي و وصول به حق است.[20] وقتي به اين مقام رسيد حق را در همه چيز ميبيند،[21] و انسان در اين تكامل روحي به قوة قدسيهاي ميرسد و شايستة مقام نبوت ميشود.[22] آنگاه ملائك مقرب الهي را مشاهده ميكند و كلام خدا را ميشنود ... .
ابن سينا در «رسالة حقيقت و كيفيت سلسلة موجودات»[23] كه در بخشي از آن تكامل موجودات و قوس صعود از جسم تا نبات و حيوان و جن و انسان را در يك سير تكاملي برميشمارد می نویسد که انسان، آخر نقطه تكامل حيات در جهان مادي است كه همه كمالات موجودات پايينتر را دارد به علاوه قوة تفكر يا روح مفكره، و بعد از آنكه روح مفكّره در او پديد آمد و بر صفاي اين روح اضافه شد روح قدسيه كه عقل محض است در او پديد ميآيد و بعد از اين نيز باز راه كمال را طي ميكند و اين روح پاكتر و صافتر ميشود و قبول ]صورتهاي علمي[ از عقل فعال ميكند تا به درجهاي از كمال ميرسد كه مقام اوليا و انبياي غير مرسل را کسب می کند و چون بركمالش افزوده شود به درجة عقل فعال ميرسد و مقام رسالت پيدا ميكند و چون در مقام رسالت تعالي يابد به مقام ملائكه محض و عقول فعال ميرسد، البته در مقام عقول نيز مقامات است.
اين مقاماتي بود كه براي انسان از ماديت تا روحانيت محض متصور است و هر كس به ميزان ظرفيت و همت خويش و بهرهمندي از فضل الهي به درجهاي از درجات انسانيت ميرسد.
ابن سينا در اشارات نيز در نمط العارفين و اسرار الآيات نيز مقام انسان را برميشمارد، انسان با تهذيب باطن و معرفت حقايق ماوراي طبيعي به مقاماتي ميرسد و صاحب معارفی ميشود و نيروي انجام افعالي را پيدا ميكند كه موجب شگفتي و اعجاب ديگران ميگردد.[24]
سهروردي: شيخ شهيد هيكل ششم و هفتم از هياكل النور را به تكامل و پرواز ملكوتي جان آدمي اختصاص داده است. در هيكل هفتم[25] مينويسد:
نفس ناطقة انسان جوهري ملكوتي است و اين قواي بدني است كه او را سرگرم امور خويش كرده و او را از عالم خويش باز داشته است پس آنگاه كه نفس آدمي با فضايل معنوي آراسته شود و حاكميت قواي بدني با كم كردن طعام (روزه گرفتن) و شب زندهداريها ضعيف شود جان آدمي نيرومند ميشود و به سوي عالم ملكوت پرواز ميكند. و به پدر روحاني خويش متصل ميشود و معارف ماوراي طبيعي را از او دريافت ميكند ... و گاه كلماتي را ميشنود يا امور عيني بر او آشكار ميگردد كه چشمي نديده و گوشي نشنيده است ... و گاه اتفاق ميافتد نفس ناطقهاي كه رنگ خدايي گرفته است ابتهاج مقدسي پيدا ميكند و به مقامي ميرسد كه نور حق تعالي بر او ميتابد و به آن نور، نوراني ميگردد و عالم اكوان مطيع او ميشوند همان گونه كه مطيع قدسيان هستند و در ميان كساني كه به نور رب نوراني شدهاند بزرگ مرداني هستند كه صورتهايشان به گونه پدران مثالي مقدسشان است و مكاشفات و الهاماتي از عالم قدس بر آنها آشكار ميگردد ... و به آنجا ميرسد كه مقام نبوت و رسالت مييابد.
2 – جايگاه انسان در حكمت صدرايي:
معرفت انسان در حكمت صدرايي كه منبعث از برهان، عرفان و قرآن است از زواياي گوناگوني قابل بررسي است. در اینجا تنها به مقام ارزشی آن می پردازیم.
جايگاه انسان در نظام خلقت از نگاه هستيشناختي و عالم وجود داراي يك قوس نزول و یک قوس صعود است به اين معنا كه فيض جود وجود از حق تعالي ابتدا به عالم عقل سپس به عالم مثال و آنگاه به عالم طبيعت نازل ميگردد و حركت تكاملي از عالم طبيعت به عالم مثال و از عالم مثال به عالم عقل منتهي ميشود. به گفته صدرا انسان طراز عالم امر است، چرا كه صورت انسان مركب از آخر مرتبة كمالات عالم جسماني و اول مرتبه عالم ماوراي طبيعي روحاني است.[26]
ملاصدرا در جاي ديگر كمال وجودي انسان را اينگونه ترسيم ميكند كه نفس انساني مادام كه در جنين مادر است درجهاش درجة نباتي است چون جنين بالفعل نبات و بالقوه حيوان است و وقتي به دنيا آمد نفسش به درجة حيواني ارتقاء مييابد تا به مرتبة بلوغ برسد تا اين مرتبه انسان، بالفعل حيوان بشري است و بالقوه انسان نفساني است سپس اشيا را با فكر و انديشهاش درك ميكند و با عقل عملي، اعمال انجام ميدهد تا به بلوغ معنوي و رشد باطني برسد و ملكات اخلاق در او راسخ گردد و اين مرتبه غالباً در حدود چهل سالگي است در اين مرتبه آدميان بالفعل انسان نفساني هستند و بالقوه انسان ملكي يا شيطاني است و از اين مرتبه جايگاه ارزشي انسان معين ميشود.[27] ملاصدرا در اسفار[28] نيز سير تكاملي وجود از جماد تا انسان را اينگونه ترسيم ميكند كه نبات حالتي زائد بر جماد دارد و نباتات خود مراتبي دارند تا به گياهاني مانند زيتون و نخل ميرسيم كه زندگي ايشان در نحوة توليدش و ثمر دادن و حفظ نوع شبيه حيوان عمل ميكند و بعد به ادني مرتبة حيوان مانند حشرات و مگس ميرسد؛ و حيوانات خود مراتبي دارند تا به اعلي مرتبه حيوان مانند ميمونها ميرسيم كه بسياري از حركات انسانها را از روي تقليد انجام ميدهد، و اين نهايت مرتبه كمال حيواني و شروع افق حركت انساني است كه داراي عقل و تمييز و انديشه و ابزارهايي كه آنها را به كار بگيرد و صورت مناسب آنها ميشود و وقتي به اين مرتبه رسيد به سوي تحصيل معارف حركت ميكند و به فراگيري علوم اشتياق پيدا ميكند و براي او قوهها و ملكات و بخششهاي الهي پديد ميآيد كه او را براي بالا رفتن به نردبان كمالات انساني توانا ميسازد.[29]
تا اينجا جايگاه فلسفي انسان است. حال اگر انسان شروع به اكتساب فضايل انساني كرد و معارف عقلي را با تلاش و كوشش كسب كرد تعالي پيدا ميكند تا به افق ملكوتيان و ملائكة مقربين برسد. و اين اعلي مرتبه انسان بما هو انسان است.[30] ملاصدرا در ادامه مينويسد:
انسان وقتي اين كمال براي او حاصل شد و به نهايت افق انساني رسيد نور افق اعلاي الهي بر او تابيدن آغاز ميكند آنگاه يا حكيمي الهي ميشود كه الهامات رباني به او ميرسد يا نبي الهي ميشود كه وحي الهي را دريافت ميكند در اين هنگام واسطه بين ملكوتيان و زمينيان ميشود. بديهي است كه نقطة آغاز اين ترقيات و تحولاتي كه مختص انسان است همانا شوق و اراده است چرا كه شوق به كسب علوم و معارف انسان را به منهج قويم و قصدي صحيح سوق ميدهد تا به نهايت درجة كمالش كه همان سعادت كامل است برسد.[31]
در پايان ملاصدرا مينويسد:
همانگونه كه هر جسم طبيعي داراي ماده و صورتي است و هر مادهاي را ماده ديگري است تا به مادة اولي كه قوة محض است ميرسد كه هيچ فعليتي براي او نيست، هر صورتي را نيز صورتي است تا برسد به صورتي كه فعليت محض است و قوهاي در او نيست و كمال محض است كه نقصي در او نيست و همانا انسان آخر موجودي است كه عالم طبيعت به او ختم ميشود و در او حقايق عالم بالا و پايين جمع است و اين انسان است كه علاوه بر دريافت همه حقايق عالم امکان حقايقي از اسماء و صفات حق را دريافت ميكند كه او را شايستة خلافت بزرگتري در عالم كبير ميكند بعد از آنكه خلافت صغرا را در عالم طبيعت كسب كرد.
و به خاطر اين منزلت بلند است كه ملائكه به امر خداي تعالي با سجده كردنشان براي او خضوع كردند. حال كه انسان به اين مقام رسيد كه ملكوتيان براي او سجده كردند دربارة عالم پايين چه ميتوان گفت و اگر چنين نبود كه عالم طبيعت خاضع او نبود خداي تعالي نميفرمود: «و سخر لكم ما في السموات و ما في الارض جميعاً» و نميفرمود: «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم» (تین،4) و بر خلقت او بر خويش تبريك نميگفت و نمي فرمود: «تبارک الله احسن الخالقين»[32]. ملاصدرا در تفسیر آیه شریفه «یا آدم انبئهم باسمائهم .. انی اعلم غیب السماوات و الارض»[33] می نویسد : ممکن است غیب سماوات و ارض اشاره به حقیقت انسان باشد که غایت وجود موجودات عالم کون و فساد و ثمره ی افلاک و ارکان عالم بلکه برگزیده ی عالم امکان است. عالم امکان به منزله ی دایره ای است که نقطه ی آخر آن به اصلش می رسد . نزدیکترین موجودات در سلسله ی ایجاد عفول مقدس اند اما در سلسله بازگشت نزدیکترین موجودات خردمندان کامل در ولایت و معرفت هستند بویژه نبی خاتم . [34]
مبناي صدرا در حركت تكاملي نفس: همانگونه كه اشاره شد از نگاه صدرالمتألهين نفس آدمي را صاحب مقامات و درجات گوناگون و داراي نشأههاي سابق و لاحق بوده و براي او در هر مقام و عالم صورت ديگري است اما چرا و چگونه اين مقامات براي نفس حاصل ميشود سخني است كه بايد برهاني شود.
مبناي تفكر صدرا در تكامل نفس حركت جوهري است چنان كه در اسفار[35] مينويسد:
«اگر براي جوهر نفساني انسان حركت جوهري و تحولات ذاتي نبود لازم ميآمد كه همواره با جسم نامي حساس اتحاد وجود داشته باشد زيرا نفس مبدأ فصل نوع انساني يعني مفهوم ناطق است كه فصل منطقي انسان است همچنين حساس براي حيوان به ازاي نفس حساسه كه از فصول اشتقاقي است همين فصلها عيناً صور نوعيه اجسام طبيعي هستند ... و اگر نفس داراي حركت جوهري نبود لازم ميآمد كه نفس جسم مادی باشد بر خلاف آنچه كه ما گفتهايم كه نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است. اين يكي از براهين ما بر ثبوت اشتداد در مقوله جوهر است همانگونه كه اشتداد در كم و كيف جايز بود و با اين بيان بسياري از اشكالات بر حدوث نفس و بقاي آن بعد از فناي بدن حل ميشود. ... پس ثابت شد كه نفس انساني شئون و گونه گوني بسيار دارد كه بعضي از آنها قبل از طبيعت و برخي همراه با طبيعت و برخي بعد از طبيعت است[36].
در اینجا ملا صدرا سه نشئه وجودی برای انسان بر شمرده است. صدر المتألهين آيات زيادي را دال بر حيات قبل الدنيا ميداند از جمله آيه ی «شريفه لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثمَّّ رددناه اسفل سافلين الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات»، (هر آينه انسان را در نيكوترين وجه آفريديم سپس او را به پايينترين منزل برگردانديم مگر كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند). ايشان علاوه بر آيات برخي روايات مانند اين روايات اميرالمؤمنين را دال بر سه نشأه حيات انسان ميداند كه ميفرمايد: «رحم الله علم من أين و في أين و إلي أين»، خدا رحمت كند كسي را كه بداند از كجا آمده و در كجاست و به كجا ميرود.
صدرالمتألهين ذيل اين روايت مينويسد:
اولي اشاره به حال نفس قبل از وجود دنيايي و دومي به حيات دنيايي و سومي اشاره به حيات بعد از دنيا دارد[37].
علامه طباطبايي نيز براي انسان سه نشأه قبل از دنيا، در دنيا و بعد از دنيا قائل است، و مقاله مفصلي در اين رابطه تنظيم نموده و با ادله عقلي و نقلي آن را اثبات نموده و آن را «الانسان قبل از الدنيا و الانسان في الدنيا و الانسان بعد الدنيا» نام نهاده است، ايشان در اثبات عقلي انسان قبل از دنيا مينويسد:
به برهان ثابت شده است كه عالم ماده مسبوق الوجود به عالم ديگري كه متعلق به ماده نيست اما احكام ماده در آن جاري است و آن عالم علّت اين عالم است، و به عالم ديگري نيز مسبوق است كه مجرد از ماده و احكام ماده است و آن عالم علت علت آن است كه اولي را عالم مثال و دومي را عالم عقل يا دو عالم برزخ و عالم روح ناميدهاند.
علامه طباطبايي علاوه بر استدلال عقلي، آيات قرآني را نيز شاهد بر اين مطلب ميداند و دو عالم خلق و عالم امر را اثبات ميكند چنانكه خداي سبحان در آيه شريفة الله له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين[38]. آگاه باشيد كه خلق و امر به دست اوست، عظمت براي خدايي است كه پروردگار جهانيان است. بدان اشاره نموده است.
بر اين مبنا حقيقت روح از عالم امر است چنانكه از آية شريفه قل الروح من امر ربّي فهميده ميشود[39].
پس بر مبناي حركت جوهري كه نفس انسان در دنيا حدوث جسماني دارد بر اثر تكامل فلسفي به تجرد برزخي و تجرد عقلي ميرسد.
اما انسان حركت ديگري نيز دارد و آن حركت در كمالات ارزشهاي انساني مانند علم به مبدأ و معاد و حقايق ماوراي طبيعي علم به صفات جلال و جمال الهي و علم آخرت و علم سلوك الي الله و عمل صالح بر مبناي اين دانستههاست، كه با اين هجرت به مقام اعلي عليين ميرسد و يا اينكه از فطرت انساني خويش عدول نموده و با شيطان نفس اماره و ابليس مكاره همساز ميشود و از نظر فلسفي از تجرد خیالی و وهمی بالاتر نرفته و از نظر ارزشهاي انساني به مقام اولئك كالانعام بل هم اضل سبيلاً ميشود. صدر المتألهين در رساله سه اصل اين دو دسته را از هم متمايز مينمايد در وصف دسته اول مينويسد:
كس باشد كه مقامش إنّ الّذين يُبايعونك إنّما يبايعون الله. (آنهايي كه دست بيعت با تو دادهاند همانا با خدا دست بيعت دادهاند). و من يطع الرسول فقد اطاع الله، كسي كه رسول ما را اطاعت كند همانا خدا را اطاعت كرده است، باشد و اين آخر مقام آدمي است[40].
و در مقام دسته دوم ميگويد:
كس باشد كه مقامش انزل از حيوانات باشد «اولئك كالانعام بل هم اضلّ ... اولئك الّذين خسروا انفسهم ...» .
اينها همان كساني هستند که به گفته ملاصدرا نفس خود را به اين تمتعات حيواني و مستلذات جسماني و طيبات دنيا كه خبيثات آخرتند عادت فرمود و متعلق به صفات بهيمي و سبعي شد در روز قيامت و به روز نشأة آخرت با بهايم و حشرات محشور ميگردد، و هركه عقل را مطيع و فرمانبردار و حكمپذير نفس اماره ساخت ... و جنود ابليس پرتلبيس را بر سليمان عقل فرشته نهاد سروري داد لاجرم مالك دوزخ وي را سرنگون در سجن جحيم انداخته و ... و از نعيم ابدي محروم و مأيوس خواهد گشت.
شرم نايد مر تو را شه زاده صديق در سراي تن اسير بند و زندان داشتن
روح را از حلّه خُلقِ حَسن كردي عري كي روا باشد به عالم شاهِ عريان داشتن
در جاي ديگر مينويسد:
جان شهوتدوست از دانش تهيست همچو حيوان از علف در فربهيست
او نبيند جز كه اصطبل دواب غافل از انديشه يوم الحساب
آري انسان وقتي از مقام انسانيش عدول كرد و از هجرت الي الله باز ماند به جايي ميرسد كه سخن حق در گوش او تلخ و سخن باطل شيرين ميشود.
چنان كه صدرالمتألهين مينويسد:
سخن حق گزاران در گوش هواپرستان تلخ مينمايد و كلام حكمتگويان در مذاق متكبران و طبع خودپرستان مغرور به جاه و زينت ناخوش ميافتد.
در پايان اين فصل مثل انساني كه از صراط كمال انسانيت عدول كرده و از حقيقت رويگردان است مثال بعلم و باعورا را ميزند و مينويسد:
ببين كه حق تعالي از حال بلعم و باعورا چگونه خبر ميدهد.
اگر ميخواستيم او را بلندي مقام ميبخشيديم اما او به دنيا و پستي گراييد و هوسهاي خويش را پيروي كرد، حكايت وي حكايت سگي است كه اگر بر او هجوم بري پارس ميكند.[41]
و يا انسان به مقامات دنيا چنان مغرور ميشود كه فرعونيت نفسش بر موساي عقلش غلبه نموده و فرياد انا ربكم الاعلي سر ميدهد، غافل از آنكه ناگهان خدايش او را در درياي هلاكت سرنگون نموده و جسدش را براي عبرت آيندگان همچون كفي روي آب آورد چرا كه باطل همانا جز كف چيزي نيست و حق سنگين و پابرجاست.
اميد است خداي ما آدميان اين عصر و زمان را به ارزش انسانيمان آگاهتر و آشناتر نموده تا هر انساني را به جهت انسان بودنش قدر بنهيم و تعصبات كور جاهلي قبيلگي، حزبي ، قومي و نژادی مانع از آن نباشد كه ارزش انساني انسانها را به دست فراموشي بسپاريم بلكه كرامت انسانها را پاس بداريم و جهاني بسازيم، انسانيتر از گذشته، سرشار از عدل و داد، و پاك و مطهر از چهره ی كريه فقر و ظلم و فساد، و جمهوري ای بسازيم انساني و انساني بسازيم عقلمدار، خدای گونه و فرشته خوی.
به اميد آن روز
علی الله بداشتی
دانشگاه قم
منابع :
قرآن .
کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید) .
ابن سینا ، اشارات و تنبیهات ، ج3 ، خواجه نصیر طوسی، البلاغه، 1375 .
...، رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات ، موسی عمید ، همدان 1383 .
زرین کوب ، عبدالحسین و دیگران ، تاریخ ایران ، ج1 ، تهران امیرکبیر، 1383 .
سهروردی ، هیاکل النور، محمد علی ابوریان، مصر، 1377ه ، 1957 م .
صدرالمتالهین ، اسفار ، بیروت، دارالاحیا، 1981.
... ، تفسیر قرآن ، محمد خواجوی، قم ، بیدار، 1364 .
... ، رساله سه اصل ، محمد خواجوی، تهران، مولا، 1376 .
...، شواهد الربوبیه ، آشتیانی ، تهران، مرکز نشر ، 1360 .
طباطبایی ، محمد حسین، الانسان و العقیده ، قم ، فدک ، 1426 .
فارابی ، ابونصر ، فصوص الحکمه، سید اسمائیل حسینی ، تحیق علی اوجبی، تهران، 1381.
کاپلستون ، فرید ریک، تاریخ فلسفه یوانان و روم ، جلال الدین مجتبوی، تهران، سروش ، 1368 .
پی نوشت ها
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. نك به: قصص/4.
2. کتاب مقدس ، کتاب خروج، ص 65
3. قرآن : توبه،30
[4]. کتاب مقدس ، ص 107
[5]. قرآن : کهف، 10
6. قرآن : توبه، 30
1. قرآن : اسراء ، 70
2. چون پيامبر بودن زرتشت محل ترديد است او را ميتوان در شمار حكيمان الهي دانست.
[9]. عبدالحسين زرينكوب و ديگران ...، تاريخ ايران، ج 1، ص 183.
[10]. كاپلستون، ج 1، ص 129.
[11]. همو، ص 129.
[12]. همو، ص 106.
[13]. همو، ص 106.
[14]. همو، ص 239.
[15]. همو، ص 251.
[16]. جمهور، ص 319.
[17]. همان، ص 403.
[18]. كاپلستون، ص 399 – 400.
[19]. فصوص، فص 22، ص 119.
[20]. همان، ص 102.
[21]. همان، ص 106.
[22]. همان، ص 122.
[23]. ص 20 – 31.
[24]. نك به: اشارات، ج 3، ص 396 – 398.
[25]. هياكل النور، ص 85.
[26]. شواهد الربوبیه، ص 95.
[27]. اسفار، ج 8، ص 136 – 137.
[28]. اسفار، ج 5، ص 347.
[29]. اسفار، ج 5، ص 347.
[30]. همان، ص 348.
[31]. همان، ص 348.
[32]. همان، ج 5، ص 35.
2. بقره، 33
3. تفسیر قرآن، ملاصدرا، ج 2، ص 365
[35]. اسفار، ج 8 ، ص 345.
[36]. اسفار جلد 8، ص 345 – 346 .
[37]. اسفار جلد 8، ص 355 – 356.
[38]. اعراف / 54.
[39]. اسراء / 85.
[40]. سه اصل، ص 27 – 28.
[41] . اعراف ، 176