حرفهايش از جنس آب بود؛
زلال و روح نواز
... و نگاهش، آدمي را به ضيافت محبت مهمان ميكرد
و بر سر سفره صداقت مينشاند
سـاده بود و صميمي
زلال و روح نواز
... و نگاهش، آدمي را به ضيافت محبت مهمان ميكرد
و بر سر سفره صداقت مينشاند
سـاده بود و صميمي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه میآید متنی ادبی است از «حجت الاسلام و المسلمین عباس دانشي» مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان سیستان و بلوچستان در وصف سردار شهید حاح حبیب لک زایی. این متن که در عین اختصار، با شکوه و زیبایی تمام سردار شهید را تصویر کرده است توسط مؤسسه عرشیان کویر تاسوکی در اختیار خبرگزاری ابنا قرار گرفته است:
به بازی با کلمات نیازی نداشت تا باورش کنی...
به بازي با كلمات نيازي نداشت تا حرفهايش را باوركني
دروغ؛ نه! تظاهر و فريب؛ نه! كه تكلف و تعارف را هم سه طلاقه كرده بود
حرفهايش از جنس آب بود؛
زلال و روح نواز
... و نگاهش، آدمي را به ضيافت محبت مهمان ميكرد
و بر سر سفره صداقت مينشاند
سـاده بود و صميمي
صولت سرداري؛ اما در هيبت با شـكوه او موج ميزد
و لياس سـبز پاسداري برازنده قامت مردانه او ...
فرماندهي او سـرشار از تواضع بود؛
بيگانه با تكـبر، بيزار از تملـق و سراسر فروتني بود و ايـثار!
"تاسوكي" را تاب آورد و بربالين "مسلم" خم به ابرو نياورد
داغ جوان بر خويش هموار كرد تا داغديدگان حادثه را تسكين دهد
در كارهاي روزانه فراغت از فرماندهي، سربازي او بود در جبههاي ديگر
در "ستاد احياي امر به معروف و نهي از منكر" در مسجد و حسينيه و هيئت؛
در "بنياد مهدويت" مشق عشق ميكرد و ترانه انتظار ميسرود و "بسيج" هنوز مدرسه عشق او ...
مثل هميشه، مثل بيت المقدس، مثل طريق القدس، مثل و الفجرها، مثل كربلاي پنج ...
و اكنون مردم شهر، دلتنگ او
در بهت كوچ نابهنگام او
و داغدار داغ سنگين و هجرت جان سوزش
اينك
ميتوان بسيجي بودن را از او آموخت
چـگونه منتظر بودن را در او جستجو كرد
و تابـع امر مـولا بودن
و دلـدادگي به ولايت را در كلاس او تلمذ كرد
راهش پر رهرو و يادش گرامي باد
به بازی با کلمات نیازی نداشت تا باورش کنی...
به بازي با كلمات نيازي نداشت تا حرفهايش را باوركني
دروغ؛ نه! تظاهر و فريب؛ نه! كه تكلف و تعارف را هم سه طلاقه كرده بود
حرفهايش از جنس آب بود؛
زلال و روح نواز
... و نگاهش، آدمي را به ضيافت محبت مهمان ميكرد
و بر سر سفره صداقت مينشاند
سـاده بود و صميمي
صولت سرداري؛ اما در هيبت با شـكوه او موج ميزد
و لياس سـبز پاسداري برازنده قامت مردانه او ...
فرماندهي او سـرشار از تواضع بود؛
بيگانه با تكـبر، بيزار از تملـق و سراسر فروتني بود و ايـثار!
"تاسوكي" را تاب آورد و بربالين "مسلم" خم به ابرو نياورد
داغ جوان بر خويش هموار كرد تا داغديدگان حادثه را تسكين دهد
در كارهاي روزانه فراغت از فرماندهي، سربازي او بود در جبههاي ديگر
در "ستاد احياي امر به معروف و نهي از منكر" در مسجد و حسينيه و هيئت؛
در "بنياد مهدويت" مشق عشق ميكرد و ترانه انتظار ميسرود و "بسيج" هنوز مدرسه عشق او ...
مثل هميشه، مثل بيت المقدس، مثل طريق القدس، مثل و الفجرها، مثل كربلاي پنج ...
و اكنون مردم شهر، دلتنگ او
در بهت كوچ نابهنگام او
و داغدار داغ سنگين و هجرت جان سوزش
اينك
ميتوان بسيجي بودن را از او آموخت
چـگونه منتظر بودن را در او جستجو كرد
و تابـع امر مـولا بودن
و دلـدادگي به ولايت را در كلاس او تلمذ كرد
راهش پر رهرو و يادش گرامي باد
به قلم: عباس دانشي