چاپ
دسته: سردار حبیب لک زایی
بازدید: 1511

 امروز هشتمین روز عید سال 1392 هست؛ ساعت سه و دو دقیقه بامداد؛ خوابم نمیبره. اصلاً خوشحال نیستم چون اولین سالی هست که پدرم کنارم نیست. هر سال من و اعضای فامیل از پدرم عیدی می گیرفتیم. یادش به خیر متاهلین ده هزار تومان و مجردها پنج هزار تومان. نمی دانم به سربازان سپاه سلمان امسال که پدرم نبود کسی عیدی داد یا نه چون یادم هست ایشان برای سربازان هم هر سال همین برنامه را داشت. در ایام عید به تمام نواحی  و بعضی از حوزه های تحت امر سرکشی می کرد و از سربازهایی که نتوانستند عید را کنار خانواده هایشان باشند احوالی می پرسید و به کلیه سربازهایی که حضور داشتند مجردها پنج هزار و متاهلها ده هزار تومان عیدی می داد و تاکید می کرد پنج هزار تومان دیگر رو حتماً به همسرانشان بدهند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

دلنوشته ای از فرزند سردار شهید حاج حبیب لک زایی در سال جدید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

حبیب دلها سلام

پدر بسیجیان و خادم الشهداء استان سیستان و بلوچستان سلام

خوشا به حال برادر شهیدم  مسلم

که  آرزوی دیدارش را داشتی

خوشا به حالتان که حالا هر روز و شب با هم هستید!

ندیده می دانم چه صفایی دارد

دیدار فرزند و یاران شهیدت...

تا دیروز فرزند یک سردار بودم

و حالا برادر شهید و فرزند شهید

و چه عزت و عظمتی دارد نام حبیب دلها سردار سرتیپ پاسدار شهید حاج حبیب لک زائی

امشب بعد از مدتها رفتم سراغ گوشی تلفن پدرم. لیست مخاطبین را که نگاه کردم دیدم بعضی از شماره هایی که در گوشی شهید ثبت شده غلط املایی دارذ؛ مثلاً رضا رو زضا نوشته بود. دلم خیلی گرفت. شاید اگر گوشی دست کسی دیگر می افتاد یا کسی نمی دانست این گوشی سردار شهید لک زائی هست حتما میگفت این گوشی یک فرد بی سواد یا کم سواد هست و اگر می گفتی صاحب این گوشی استاد دانشگاه هست و مدرک دکترا دارد و یا سردار سپاه است شاید می خندید. آری، خنده هم داشت چه استادی چه دکتر ی و چه سرداری که حرف ر را ز و حرف ح را خ می نویسد؟

دلیلش را خوب می دانم می گویم تا دیگران هم بدانند: 77% جانبازی. دلیلش ترکش هایی بود که از زمان جنگ سال های عشق و حماسه  از عملیات کربلای 5 در مغز سر و در پشت چشمش جا خوش کرده بودند و باعث شده بود تا چشم راستش کاملاً دید خود را از دست بدهد و دید چشم چپ نیز کاهش یابد البته ارزش مقام جانبازی را خدا تعیین می کند و شما این را خوب می دانستی و به همین دلیل هیچ گاه از آن سخن نگفتی حتی نزد فرزندانت. ولی اینجا با درصد قیمت گذاری کرده اند.

امروز هشتمین روز عید سال 1392 هست؛ ساعت سه و دو دقیقه بامداد؛ خوابم نمیبرد. اصلاً خوشحال نیستم چون اولین سالی هست که پدرم کنارم نیست. هر سال من و اعضای فامیل از پدرم عیدی می گیرفتیم. یادش به خیر متاهلین ده هزار تومان و مجردها پنج هزار تومان. نمی دانم به سربازان سپاه سلمان امسال که پدرم نبود کسی عیدی داد یا نه چون یادم هست ایشان برای سربازان هم هر سال همین برنامه را داشت. در ایام عید به تمام نواحی  و بعضی از حوزه های تحت امر سرکشی می کرد و از سربازهایی که نتوانستند عید را کنار خانواده هایشان باشند احوالی می پرسید و به کلیه سربازهایی که حضور داشتند مجردها پنج هزار و متاهلها ده هزار تومان عیدی می داد و تاکید می کرد پنج هزار تومان دیگر رو حتماً به همسرانشان بدهند.
 
امشب به همراه تعدای از اقوام داشتم فیلم هفتمین یادواره شهدای مظلوم تاسوکی را نگاه می کردم. جناب سرهنگ ناظری فرمانده محترم سپاه زابل خیر مقدم می گفت اشاره کرد که چقدر جایت در سمت چپ جایگاه محلی که هر سال می ایستادی و مهمانان را احترام می کردی خیلی خالی هست بغض گلویم را گرفته چرا نیستی ؟
 

یاد شب بیمارستان افتادم که خودم را با نگرانی با چه امیدی از زاهدان به بیمارستان بعثت نیروی هوایی تهران رساندم. در طول مسیر خودم را دلداری می دادم و می گفتم نه؛ طوری نمی شود؛ این دفعه هم مثل دفعات قبل است. مگر اولین بار است؟ بعد جنگ بارها می شد که به ما زنگ می زدند که پدرتان فلان بیمارستان، بستری هست ، همه جای بدنش ترکش داشت؛ بیش از ۶۰ ترکش. فکر می کردم این دفعه هم مثل دفعه های قبل، بابا زنده می ماند.

مهربانم؛ مشکلات جانبازی هیچ گاه در روحیه ات اثر نگذاشت و چه خالصانه درد و رنج جانبازی را در جهت پیشرفت و اعتلای نظام مقدس جمهوری اسلامی به جان خریدی و چه زیبا زمین را به اهلش واگذاشتی و پر پرواز گشودی تا عید سال 1392 را در جمع یاران شهیدت که سال‌ها انتظار دیدارشان را داشتی حضور پیدا کنی سلام من را به شهید مسلم و شهیدان پیغان برسان.

 

روزی از راه رسید...

که پدر لحظه بدرودش بود،
پدرم آن که چو خورشید به ما گرمی داد!
پیش چشمم افسرد!!!
باغ سرسبز امیدم پژمرد!!!
اشک نه، هستی من
گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید...

 

پدرم مزارت میعادگاه عاشقانی شده که روزها و شب ها برای دیدار زنده‌ترین‌های این زمین به گلزار شهدا می‌روند.

ان شاء الله که خداوند مرگ من را نیز شهادت در لباس سبز پاسداری در راه دفاع از آرمانها و اهداف امام راحل و مقام عظمای ولایت قرار دهد.

سلمان لک زائی

هشتم فروردین 1392