شهيد وليفتح مرادي در آينه كلام همسر، همرزمان
و گفتوگويي منتشر نشده از سردار شهيد لكزايي
صغري خيلفرهنگ | همانهايي
كه از تمام داشتههايشان گذشتند تا به دارايي وگنجي عظيمتر يعني شهادت در
راه خدا دست يابند. آناني كه سينههايشان در تب و تاب ارادت به آرمانهاي
امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي بود. گويي زمانه وعطر حماسه حسيني مستشان
كرده بود. بيقراري مردان خميني آن روزها زمان و مكاني نميشناخت. گويي زمين
هم بيقرار بود و آسمان بيتاب رسيدن يارانش.
وليفتح مرادي يكي از همان سربازان در قنداق امام خميني(ره) بود كه از
18سالگي وارد ميدان نبرد شد و در نهايت صبوري و اخلاص پس از 28سال خدمت
صادقانه به دست بدترين دشمنان خدا در حادثه تروريستي 28 مهرماه 1388توسط
گروه تروريستي جندالشيطان ريگي ملعون به شهادت رسيد.
آنچه در پي ميآيد گذري است بر زندگي تا شهادت وليفتح مرادي از زبان
همسرش «مهسيما محمودزاده» و نيز گفتوگويي منتشر نشده از سردار «شهيد حبيب
لكزايي» در خصوص اين شهيد بزرگوار كه در سفرمان به خطه مردان مظلوم
ومقاوم بلوچستان، با همراهي بنياد حفظ آثار سيستان به اين گفتوگوي منتشر
نشده دست يافتيم.
سال 1391 راهي ايرانشهر ميشويم. مهمان خانهاي هستيم كه همه داراييشان ارادت به وليفقيهشان است. اين را با سادگي ميزبانانمان و تنها با دقايقي همكلامي با آنها ميتوانيم به خوبي احساس كنيم. منزل شهيد وليفتح مرادي آرامشي دارد كه بايد با تمام وجود حسش كنيم. خانواده شهيد با تمام وجود ميزبانمان ميشوند و لحظات را برايمان خاطرهانگيز ميكنند. دقيقاً روزي كه ما در محضر خانواده شهيد هستيم همزمان است با تشييع جنازه خواهر شهيد اما اين موضوع را بعد از انجام مصاحبه متوجه ميشويم كه مهماننوازي اين خانواده اجازه نميدهد تا فراغ از دست دادن يك عزيز خاطره ما را مكدر سازد.
«مهسيما محمودزاده» همسر شهيد زني صبور، مهربان و زحمتكشي است كه اين جمله «از دامن زن مرد به معراج ميرسد» حضرت امام را به تمامي معنا ميكند. پس از كمي گفتوگو، مهسيما از همسر شهيدش وليفتح مرادي اينچنين برايمان روايت ميكند: تابستان بار سفرش را بسته بود كه در سال 1342 در خانواده مرادي در بخش بمپور شهرستان ايرانشهر كودكي به دنيا ميآيد. نام او را وليفتح ميگذارند كه به نام مولايش حضرت علي(ع) مزين شده بود.
همسرم تحصيلاتش را در بمپور آغاز كرد اما آشنا شدن با معارف اسلامي و تأثير جلسات قرآني در كنار تهذيب نفس و توجه به رشد فضايل معنوي، شخصيت اسلامي و انقلابي ايشان را شكل داد و او براي بيدار كردن مردم و مبارزه با رژ يم طاغوت تعدادي از كتب، عكس و اعلاميه امام را در منطقه پخش كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) در حالي كه 16 سال بيشتر نداشت وارد بسيج شد.
اين همسر شهيد با بغضهاي گاه و بيگاهش ادامه ميدهد: وليفتح در سال 1361 بود كه سعادت يافت و لباس سبز پاسداري را پوشيد. سه سال بعد از ورودش به سپاه با هم آشنا شديم و ازدواج كرديم. ثمره اين ازدواج دو فرزند پسر و دو فرزند دختر شد كه امروز باعث افتخار من و پدرشان هستند.
مهسيما با نگاهي به عكس همسرش گويي تمام خاطراتش را روبهروي ديدگانش ورق ميزند، ادامه ميدهد: وليفتح هرگز خستگي كار را به خانه نميآورد. وقتي به خانه ميآمد با لبخند وارد ميشد. اول از همه سراغ بچهها را ميگرفت. در خانه خشك و نظامي برخورد نميكرد. يك پدر و يك دوست واقعي براي فرزندانش بود.
اين همسر شهيد در ادامه ميگويد: همسرم حدود 15 سال مسئول بسيج شهرستانهاي بمپور و فنوج بود كه بنا به شايستگيهايي كه از خود نشان داد توانست در ردههاي مختلف سپاه سيستان و بلوچستان مسئوليتهايي از جمله مسئول اطلاعات، جانشين فرماندهي شهرستانهاي سراوان و خاش را عهدهدار شود و در 27 ارديبهشت سال 1387 فرمانده سپاه نيكشهر شود.
مهسيما همه آنچه شهيد به آن دست يافته بود را مرهون انس الفت ايشان به قرآن ميداند و ميگويد: قرآن امتياز خاصي به شهدا داده است. همسرم هم از اين امتياز با خبر بود. به خاطر همين انس با قرآن هم دنيا را رها و به قول شهيد چمران دنيا را سه طلاقه كرده بود. ما تا زمان شهادتش مستأجر بوديم و خانهاي از خودمان نداشتيم. همسرم با همت والايي كه داشت 28 سال براي تحقق آرمانهاي انقلاب تلاش كرد.
اين همسر شهيد با توجه به ويژگيهاي بارز اخلاقي شهيد ميگويد: يكي از ويژگيهاي ايشان كمحرفي بود، اگر هم صحبت ميكرد، بيشتر درباره خدا و پيامبران بود. در بين فاميل و دوستان به كمحرفي شهره بود. هرگز حرف لغو و بيهودهاي بر زبان نميآورد. توجه به نماز و مهرباني ايشان را بر همگان برتري ميداد.
همسرم از نظر اخلاق و كردار براي دوستان خود الگو بود. به بهانههاي مختلف به خانواده شهدا سركشي ميكرد و خدمت به خانواده ايثارگران و شهدا را همواره در برنامههاي خود داشت. سعي ميكرد گرهاي از كار خانواده شهدا باز كند. تمام تلاشش اين بود تا مشكلات و نارساييهايي كه بود را برطرف كند. شهيد حساسيت خاصي نسبت به بيتالمال داشت تا حدي كه تلفنهاي شخصي خود را از تلفن خودش ميكرد و روي اين جريان بسيار هم تأكيد داشت. رزق حلال و كسب روزي از راه صحيح را هم خودش مورد توجه قرار ميداد و هم به ما و فرزندان سفارش مينمود. همسرم انسان افتاده و متواضعي بود.
مهسيما در خصوص روزهاي رزمندگي همسرش نيز ميگويد: جنگ كه آغاز شد وليفتح مرادي ديگر تاب ماندن نداشت. اولين گامهاي استوارش از همان سالهاي 1360در جبهه برداشته شد، آن هم با اولين كاروان اعزامي از ايرانشهر. او آموزشهاي نظامياش را در زاهدان گذراند و سپس وارد مناطق عملياتي جنوب شد. ايشان يك بسيجي ساده بود كه به عنوان تكتيرانداز در يگانهاي زميني تيپ ثارالله مستقر شد. يگانهاي اطلاعات و عمليات هم از ديگر بخشهايي بودند كه وليفتح سعادت خدمت در آنجا را داشت.
سردار لال بخش بامري يكي از همرزمان شهيد از بدو ورود شهيد به جبهه برايمان اينگونه نقل ميكند: من در جبهه بودم كه ايشان با شهيد ياسر بهشتي، يكي از شهداي شاخص بلوچستان به جبهه آمدند. شهيد وليفتح مرادي قبل از عمليات فتحالمبين مجروح شد. مجروحيتش از ناحيه دست بود كه در بيمارستان نجميه تهران به مدت دو ماه بستري شد. همان روزها بود كه آيتالله خامنهاي به ملاقاتش رفته و دست نوازش بر سر ايشان كشيده بود.
واگويههاي شهيد لكزايي از شهيد وليفتح مرادي
سردار شهيد حبيب لكزايي يكي از دوستان و همرزمان شهيد وليفتح مرادي كه در سال 90 به دوست شهيدش پيوست، چندين ماه قبل از شهادتش در خصوص وليفتح مرادي اينگونه روايت ميكند: شهيد مرادي جانباز جنگ تحميلي بود. ايشان مدتي در جبهه حضور داشت اما جهاد و مبارزه براي ايشان مربوط و منوط به همان جبههها نميشد، وليفتح از فعالان و تلاشگران استان سيستان و بلوچستان بود.
اهالي شهرستان خاش به عنوان جانشين سپاه مدتها از خدمات ايشان بهرهمند شدند. همچنين مردم شهرستان سراوان بزرگ از خدمات اين شهيد طي چند سال بهرهمند بودند. ايشان در مدتي كه مسئوليت فرماندهي شهرستان نيكشهر را برعهده داشت، تلاش وافري براي بهبود اوضاع مردم ورفع مشكلات آنها انجام ميداد. شهيد مرادي قبل از شهادت، فرماندهي سپاه ايرانشهر را بر عهده داشت.
دو سه روز مانده به شهادتش به خدمت ايشان در شهرستان ايرانشهر رسيدم، بسيار متحول شده بود. روحيه معنوي بالايي داشت و از يك نشاط خاصي برخوردار بود. من در گذشته ايشان را اينگونه نديده بودم. حس كردم كه آماده عروج شده است. به واقع آماده شهادت شده بود. آن شب با هم در مورد ايرانشهر و عملكرد سپاه و ارائه خدمات به بسيجيان و بسياري مباحث ديگر صحبت كرديم.
آخرهاي شب 25 مهرماه 1388 اين شهيد بزرگوار به همراه شهيد شوشتري و شهيد محمدزاده به شهرستان نيكشهر و مهمانسراي سپاه رفتند. بعد مطلع شدم اين شهدا در صبحگاه روز بعد بر اثر حمله تروريستهاي تكفيري در شهرستان سرباز بخش پيشين در جلسه اخوت شيعه و سني به شهادت رسيدند. در آن حادثه وليفتح در كنار سرداران رشيدي چون شوشتري و محمدزاده و همرزمانش در خون غلتيد و نهال ايمان و ايثار را آبياري كرد و به مقام شهادت رسيد. او از مال و آبرو و همه چيزش براي نظام گذشت و نهايتاً جانش را در اين راه گذاشت.
نادر كريمي براهويي يكي از بزرگان طايفه براهويي در ايرانشهر در مورد تلاشهاي شهيد در وحدت بين شيعه و سني ميگويد: ايشان يكي از شخصيتهاي بزرگ انقلابي بودند. فقدان ايشان براي مردم سيستان و بلوچستان بسيار محسوس است. ما با از دست دادن ايشان گوئي پدرمان را از دست داديم. ايشان شخصيت جواهر گونهاي داشتند. در بحث اتحاد شيعه و سني بسيار تلاش نمودند. اتحاد و برادري را ميان شيعه و سني برقرار كرده بودند. بسيار كمحرف و آرام بوده و اگر قول يا وعدهاي ميدادند حتماً به آن وفا ميكردند. ما ايشان را نه تنها به عنوان يك سردار نظامي بلكه به عنوان يك فاميل ودوست ميشناختيم.
نجواي فاطمه مرادي دختر شهيد با پدرش:
الو، الو، باباجان
بابا گوشي دستت، منم دخترت فاطمه.
الو، الو باباجان داره دير ميشه.
از غم تنهايي دلم داره پيره ميشه.
الو، الو، بهشته داخلي شهادت.
سلام بابا اومدم، اومدم با خجالت.
چه سخته زندگي بيشماها.
نشستهايد اون بالا خوش به حال خدا.
منبع : روزنامه جوان