چاپ
دسته: سردار حبیب لک زایی
بازدید: 1195
 سلمان لک زایی به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز به تشریح دوران جانبازی پدرش سردار شهید حاج حبیب لک زایی پرداخت.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،سلمان لک‌زایی که خود یکی از پاسداران انقلاب اسلامی است، اظهار داشت: به نظر می‏‌رسد از سه منظر راجع به تمام پاسداران جانباز و جانبازان پاسدار و از جمله پدر پاسدار، جانباز، شهید و ابوالشهیدم حاج حبیب لک ‏زایی بتوان صحبت کرد؛ خصوصیات اعتقادی، خصوصیات اخلاقی و خصوصیات رفتاری؛ این یادداشت هم ناظر به این سه ضلع است.

*‌پدرم جانباز نبود

من احساس نمی‏کردم پدرم جانباز است. از کودکی مراقبمان بود. مثل همه پدرها به فکر درس و مشقمان و پیگیر نمرات و امتحانات و کارنامه‏‌مان بود. گاهی اوقات قبل از ما کپی کارنامه‏مان دستش می‏رسید. وقتی ناراحت بودیم که چرا پدر فقط از خودمان وضعیت درسمی‏مان را می‏پرسد، متوجه می‏شدیم که از اول مهر تا پایان خرداد با مدیر مدرسه در تماس بوده، ما را به قرآن خواندن و رابطه داشتن با قرآن سفارش می‏کرد، می‏گفت یا بروید مسجد برای نماز جماعت و اگر توفیق نشد در خانه نماز جماعت برگزار کنید. با ما بازی هم می‏کرد و اهل شوخی و بگو و بخند بود. اهل نماز جمعه بود، بیشتر از ما و از خیلی‏های دیگر کار می‏کرد و کمتر استراحت.

همه مجموعه‏‌هایی که در سطح شهرستان و استان مسئولیتش را بر عهده داشت، جزو موفق‏ترین مجموعه‏‌ها بودند، با بسیاری از شهدا رفیق بود و در اعزامشان به جبهه از طریق سپاه و بسیج کمک کرده بود، اما کمتر در این باب سخن می‏گفت.

معتقد و ملتزم به ولایت فقیه بود و برای نماینده محترم ولی فقیه در استان سیستان و بلوچستان احترام خاصی قائل بود؛ مخصوصاً رابطه کاری که در ستاد احیای امربه معروف و نهی از منکر و مهدویت با هم پیدا کرده بودند، بر میزان این ارادت افزوده بود.

با خانواده شهدا هم انس الفتی داشت، شنیدنی. هر کس، هر کار خیری انجام می‏داد و از ایشان کمک می‏‌خواست و یا ایشان می‏‌توانست کمک کند، معطل نمی‏کرد، وقتی عصبانی می‏شد، سکوت می‏کرد. ما آن وقت‏‌ها نمی‏فهمیدیم که در عین داشتن قدرت، اینقدر خشم را کنترل و مهار کردن چه هنرمندی و هنرآفرینی بزرگی است.

بیش از 60 ترکش در بدن داشت و ما نمی‏دانستیم. به خودم گفتم چشمت روشن! فرزند پدر باشی و از "بدن" پدر بی‌خبر! بعد متوجه شدم خیلی‏های دیگر هم مثل من بی‏خبرند! نماینده ولی فقیه در استان می‏گفت من حدود 10 سال سردار لک‏زایی را می‏شناختم و پس از شهادتش فهمیدم که چشمش را در جبهه به حضرت دوست تقدیم کرده است.

شاید پدر شهیدی در شهرستان زابل نباشد مگر اینکه پدر خانه‏‌اش رفته و حالش را پرسیده و دستش را بوسیده. از دو لب مبارک پدر شهیدی شنیدم که می‏گفت سردار اصلاً تکبر نداشت، چنین انسان بی‏تکبری از مادر متولد نشده است؛ از یک سرباز خودش را کمتر می‏دید.

سرباز بنام انقلاب است «حبیب»

از نسل بلند آفتاب است «حبیب»

در بیعت عشق و عرصه جانبازی

مظلوم‏ترین شهید ناب است «حبیب»

حاج حبیب معتقد به خدا بود، 

حاج حبیب معتقد به خدا بود، پاسدار اسلام ناب محمدی بود، سرشار از اخلاص بود و خودش را ندیده می‏گرفت؛ مثل بسیاری از مردان کشور اسلام، ولایت مطلقه فقیه را با تمام وجود قبول داشت، عاشق اهل بیت بود و در وصیتنامه‌اش نوشته بود یا در جبهه شهید می‏شود و به زیارت امام حسین علیه السلام نائل می‏شوم و اگر هم شهید نشدم به کربلا مشرف خواهم شد؛ در یک کلام می‏توانم بگویم پدرم هنرمند بود، البته اگر هنر را از منظر سید شهیدان اهل قلم آقا مرتضی آوینی پذیرفته باشیم؛ هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت. و لله الحمد