در زندگي شهيد لكزايي فراز و نشيبهاي زيادي ديده ميشود، براي اينكه بيشتر با ايشان آشنا شويم، بخشي از زندگي سردار را بيان كنيد.
حاج حبيب شهريور سال 42 در سيستان به دنيا آمد و 49 سال بعد بر اثر جراحات وارده از دوران دفاع مقدس، در يكي از بيمارستانهاي تهران به شهادت رسيد. سال 57 كه اوج مخالفت مردم ايران در برابر رژيم طاغوت بود، پدرم تنها 15 سال داشت. با اين وجود همراه پدربزرگم يك نوع محوريتي را در مبارزه با رژيم در منطقه اديمي سيستان ايجاد كرده بودند. اقداماتي چون پاره كردن عكس خاندان منحوس پهلوي از كتابهاي درسي و تدريس قرآن و توزيع عكس و رساله امام خميني بين انقلابيون و نوشتن شعار بر ديوارهاي روستا و مدرسه، از جمله كارهايي بود كه باعث شده شهيد لكزايي در صف نخست مبارزان انقلابي زابل جا بگيرد. آن ايام خانه پدر بزرگمان مركز آمد و شد و انقلابيون شده بود. پس از انقلاب اسنادي از پاسگاه اديمي به دست انقلابيون افتاد كه مشخص ميكرد پدر ايشان حجتالاسلام والمسلمين حاج آقاي اعتمادي نفر اول و پدرم نفر دوم ليست اعداميهاي منطقه اديمي بودند. خود شهيد بعدها تعريف ميكرد با وجود فاصله حدود 10 كيلومتري ميان اديمي و زابل، به زابل ميرفت تا اعلاميههاي امام يا توضيحالمسائل ايشان را به دست ديگر مبارزان برساند.
گويا اقدامات فرهنگي شهيد لكزايي از همان دوران جنگ تحميلي خودش را به شكل بارزي نشان داده بود، آن هم در موضوع اعزام رزمندهها به جبهه؟
شخصيت پدرم به گونهاي بود كه در منطقه سيستان نفوذ كلام بسيار زيادي داشت، بنابراين ايشان با شروع جنگ تحميلي با حضور در روستاها مردم و جوانان را براي رفتن به جبهه ترغيب ميكرد. آن زمان در استان محرومي چون سيستان و بلوچستان كه فاصله زيادي هم از جبهههاي جنگ داشت، اطلاع رساني صحيح و جذب عمومي براي كمك به جبههها، مهم بود به اين دليل فرماندهان وقت، سعي داشتند پدر را در پشت جبهه نگه دارند تا از جاذبه خودش براي اين امر استفاده كند. روزي از يكي از فرماندهان سابق پدرم سؤال كردم چرا به حاج حبيب اجازه جبهه رفتن نميدادند، اين چندباري كه ايشان به جنگ رفت چگونه بود؟ ايشان جواب داد او بسيار مراجعه ميكرد تا به جبهه برود و مجموعه فرماندهي و عمليات هر بار ميگفت دفعه بعد. دست آخر مجبور ميشديم حاجي را به صورت مقطعي به جبهه بفرستيم. يا اينكه خودش به مردم ميگفت ما و شما با هم به جبهه ميرويم. وقتي جلوي ايشان را ميگرفتيم، ميگفت من به رزمندگان قول دادهام، بگذاريد به قولم عمل كنم. به اين ترتيب پدرم علاوه بر حضور در جبههها در اعزام خيلي از هم استانيهايمان نقش ارزندهاي داشت.
در اين گفتوگو قصد داريم بيشتر به فعاليتهاي فرهنگي شهيد لكزايي توجه كنيم. پس از پايان جنگ، اقدامات فرهنگي شهيد چه بود؟
فعاليتهاي فرهنگي شهيد لكزايي پس از جنگ نيز همواره با نام رزمندگان و خصوصا شهداي انقلاب و دفاع مقدس گره خورده بود. به عنوان نمونه ايشان در گلزار شهداي رسول اكرم(ص) شهرستان نميروز يك مركز فرهنگي تشكيل داده بود كه در آن انواع و اقسام فعاليتهاي فرهنگي، اجتماعي، ورزشي و علمي صورت ميگرفت. اين مركز در حال حاضر به شكل يك حسينيه بزرگ و با نام مجتمع فرهنگي شهيد لكزايي به فعاليتش ادامه ميدهد. خود شهيد در زمان حيات 114 عضو براي هيئت امناي مركز فرهنگي تعيين كرده بود كه نشان از گستردگي كار داشت. از برگزاري كلاسهاي ورزشي و مسابقات گرفته تا آموزش كامپيوتر و موارد درسي، علمي و... همگي تحت لواي گلزار شهداي رسول اكرم(ص) رنگ و بوي شهدا و ارزشهاي عاشوراي انقلاب اسلامي ميدادند. موارد بسيار و متعدد ديگري هم از فعاليتهاي فرهنگي شهيد وجود دارد.
يك نمونه از اين فعاليتها همان مديريت بنياد مهدويت سيستان و بلوچستان است؟
بله، پيشنهاد مديرعاملي اين بنياد از طرف خود دوستان به پدر شده بود و اين هم به دليل وجهه فرهنگي شهيد بود. به زعم حاج آقاي زرگر و ساير مسئولان بنياد مهدويت در تهران، شهيد لكزايي با اقدامات خوبي كه انجام داده بود، باعث شد تا در زمان حياتش، بنياد مهدويت استان ما جزو سه بنياد مطرح كل كشور شود.
شهيد لكزايي در استان شما به حبيب دلها معروف است، ارتباط جوانان و مردم با ايشان چطور بود؟
ميتوانم سؤال شما را اينطور پاسخ بدهم كه شهيد لكزايي آبرو و اعتبارش را در استان سيستان و بلوچستان تنها به واسطه درجه و مسئوليتش به دست نياورده بود. اگر ميبينيم كه پس از گذشت سه سال از شهادتش، مردم منطقه چه شيعه و چه سني به شكل خودجوش يادوارههايي براي ايشان برگزار ميكنند، به دليل همين محبوبيت است. مردمداري از خصوصيات ويژه شهيد لكزايي بود. اخلاق ايشان به گونهاي بود كه هر كسي مشكلي را با او مطرح ميكرد، با حوصله به حرفهايش گوش ميداد. اگر رفع مشكل او منافي مصلحت نظام و رهبري نبود، اقدام به رفع آن ميكرد و جالب اينكه تا رسيدن به حصول نتيجه، مشكل مراجعهكنندگان را دنبال ميكرد و اينطور نبود كه فقط توصيه يا دستوري صادر كند. همين رفتارهايش باعث ميشد كه مردم قلبا حاجي را دوست داشته باشند.
در سيستان و بلوچستان اهل سنت بسياري زندگي ميكنند، نگاه شهيد لكزايي به وحدت بين اقوام در اين استان چه بود؟
حاج حبيب يك نگاه فرا قوميتي داشت. ببينيد، ما گاهي به فكرمان ميرسد عدالت يعني اگر 500 سبد كالا براي محرومان داريم، 250 تا را به محرومان سني و 250 تا را به محرومان شيعه بدهيم. اما عدالت از نظر شهيد با سياسي كاري قاطي نبود، ميگفت اگر در يك منطقه همه 500 نفر مستمند و محروم سني هستند، بنابراين همه سبدهاي كالا را بايد به آنها بدهيم يا بالعكس. اعتقاد داشت ملاك نيازمندي افراد است نه مذهب و قوميتشان. از سوي ديگر ايشان در بازديدهاي منطقهاي و محلي كه داشت، همراه مردم ميشد و اعتقاد درونياش بود كه دل اهل سنت با انقلاب است و به آنها اعتماد ميكرد و پاسخ اعتمادش را نيز ميگرفت. اگر به منطقهاي ميرفت و براي شهيد در مساجد شيعيان برنامه سخنراني ترتيب داده شده بود، حتماً به مساجد اهل سنت هم ميرفت. يا به پايگاههاي مقاومتشان سر ميزد. با اهل محله همراه ميشد و نفس به نفس، حرفها، مشكلات و دغدغههايشان را شنوا ميشد. اثرات رفتار سردار لكزايي هم اكنون در يادوارههايي كه اهل سنت برايشان برگزار ميكنند مشخص ميشود. تا سال گذشته در چندين شهر سنينشين براي شهيد يادواره برگزار ميشد، اما امسال براي اينكه عزيزان اذيت نشوند، درخواست كرديم تا سالگرد شهيد به صورت يك جا و متمركز در شهر خاش برگزار شود.
گويا شعراي اهل سنت منطقه اشعاري نيز در رثاي شهيد لكزايي سرودهاند؟
بله، چندين شاعر اشعاري را در خصوص شهيد لكزايي سرودهاند. يك نمونهاش آقاي نصرالله كُرد است كه شهيد را به كوه تفتان تشبيه كرده بود. كوه تفتان بلندترين قله منطقه است و تشبيه حاج حبيب به آن، نشان دهنده اهميتي است كه شهيد لكزايي در افكار مردم بومي منطقه دارد.
توجه به خانواده شهدا از فعاليتهاي فرهنگي است كه مورد توجه و اهتمام مقام معظم رهبري نيز است، شهيد لكزايي نسبت به اين موضوع چه ديدي داشت؟
در سيستان پدر شهيدي نيست كه جاي بوسه سردار لكزايي بر دستانش نباشد. او خدمت به خانواده شهدا را افتخار خود ميدانست، امكان ندارد پدر و مادر شهيدي بگويد سردار لكزايي را نميشناسم يا سردار به ما سر نزده است. اينطور هم نبود كه تشكيلاتي و با دوربين و تبليغات سراغ خانواده شهدا برود. پدر شهيدان خدري، پدر سرلشكر حاج قاسم ميرحسيني جزو اين خانوادهها بودند. حاج حبيب بعد از مجروحيتي كه پيدا كرد، ميگفت تمام وجودم وقف نظام و مردم و سپاه است. همواره به ما توصيه ميكرد كار را براي رضاي خدا انجام دهيم. ميگفت اگر كاري انجام ميدهيد ببينيد رضايت خدا در آن هست يا نه. عزت شما در كاري است كه رضايت خدا را به دنبال داشته باشد. محبوبيت شما در اين دنيا و آن دنيا در كاري است كه با رضايت پروردگار انجام ميشود.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
پدرم جانباز 77 درصد بود. در جبهههاي دفاع مقدس چندين بار به شدت مجروح شده بود. هنگام شهادت حدود 60 تركش در تن داشت و افتادگي پلك چشم راستش كه در تمامي عكسهايش نمايان است، ناشي از وجود تركشي بود كه در چشمش داشت. حتي در منطقه شلمچه طوري مجروح شده بود كه همرزمان خيال كرده بودند پدر شهيد شده و شهادتش را به خانواده هم اطلاع داده بودند. فعاليتهاي شهيد با وجود اين همه مجروحيت به يك معجزه شبيه بود. خودش ميگفت خدا به من عمر دوباره داده تا بتوانم خدمت كنم. ايشان ميتوانست به راحتي در تهران يا شهرهاي بزرگ ديگر زندگي كند، اما به قول خودش در تنگه احد انقلاب يعني در استان سيستان و بلوچستان ماند و خدمت به مردم را فرصتي براي خودش دانست. عاقبت نيز 25 مهرماه بر اثر مجروحيتهاي دوران دفاع مقدس به شهادت رسيد.
گويا شهيد لكزايي پدر شهيد نيز بود؟
برادرم شهيد مسلم لكزايي همراه عمويم و همين طور شهيد نعمتالله پيغان، داماد حاج آقا جزو آسيبديدگان ماجراي تروريستي تاسوكي بودند. برادرم و داماد حاج آقا در همان محل توسط عوامل ريگي ملعون به شهادت رسيدند و عمويم هم به اسارت درآمده بود كه بعدها آزاد شد. شهيد لكزايي با وجود شهادت پسرش و جراحات بسياري كه در تن داشت، يك بار هم گله و شكايت نكرد و هميشه خودش را وامدار انقلاب و مردم ميدانست. او عمري خدمت كرد و عاقبت شهادت مزد يك عمر تلاش و زحماتش بود.