چاپ
دسته: سيستان و بلوچستان
بازدید: 839
سروده ای از رضا گل محمودی
از زبان دریاچۀ هامون سیستان در بیان خشکسالی
از اویل سالهای دهۀ هفتاد است که دیگر از آن مقدار آب سابق که به سیستان وارد می شد خبری نیست. خشکسالی حدود پانزده ساله ترک لبهای خشکیدۀ هامون وهامون نشینان سیستان را دوچندان کرده وآخرین رمق حیات نیز از دریاچۀ هامون رخت بر بسته است حال که مسئولین، تحرکی برای احیای دریاچۀ ارومیه از خود بروز می دهند، هامون نجیب صبور هم با آخرین رمق خویش فریاد بی صدای خود راباشعر زیر به گوش مسئولین ومردم ایران بویژه سیستانیان دلسوز می رساند شاید غیرتی رستمانه برای یاریش به جنبش درآید و از همه انتظار دارد این استغاثه را به گوش مسئولین برسانند.
*****

دیار غـیرتیـان2، ناله ام عیــان شنویــد
از آن کریم کرم پیشه3، این بیان شنویـد
منم مـن، آن که کف راد او به آب سـخـا
وفور نعمت وخد مت شده، عیـان شنـوید
من و ، کرامت ورادی، من وصفای قـدیـــم
صدای سبزه وآبم، به گوش جان شـنویـد
که نام من زگذشته ، کـنـام نیــکی بــود
بیان خد مت خود بر شما، همان شنویـد
بهار ، بـوی طـراوت به دسـت باد از مـن
روان به سوی شما ، نـفخۀ روان شنویـد
گرفتـه هرم جگرسـوز باد را درخـویــش
از آن طرف خنکایم تو بی گمان شنویـد
به سایه سار، سراسر لـطیـف نـیــــزارم
صدای سبزه و آب روان دمــان شنویـد
مدام، روزیتـان از خــدا طلــب کــردم
کف دو دست به تقدیمتان چنان شنویـد
کنون که مـرگ بـتدریج، دامـنم بـگرفـت
نظاره گر شده ولال وبـی زبـان، شنویـد
زوال ونیـسـتی ام یار و همــدم شب وروز
صدای ضربۀ طوفان در این میان شنویـد
به یاد سبـزه و آب و، کـف سخـا وت مـن
به آب دیـدۀ خـشکیـدة ، زمان شنوید
به حق خدمت خالص به خلق وخویشــی ما
زبان و چشم نمک سود من ، بیان شنوید
هــلا، صــدای فروخــفته درگلــویم را
چه بی خیال شدید وچه بی گمان شنویـد
به دست باد سـپــردم ، که بـرشـمـا آرد
کمی زتربت خود را ، زمن نهان شنویـد
مراکه نـقل سـتاره ازآسـمان می ریخــت
غریبی تـک وتنـهای بـی نشان، شنویـد
به بند بند دلم چنـگ زد لهـیب عـطــش
چه بی خیال شدید و نه ازمهان، شنویـد
الامحبُـتیان ، راستــین روان فــرزنـــد
سکوت ومرگ بجان خفته ام همان شنوید
چه شدکه گوش شما بسته بر نوای من است
چه شد که غیرتتان خفت ناگهان ، شنویـد
فرار خویش 4و، قرار مرا چه خواهی کــرد؟
چنین تو خجلت رفتن از این وآن شنوید؟
کجاست «رستم دستان»، کجاست «یعقوبم»
پیام من به سویش نیز ، رایـگان شنوید
اثر نـمانـده مرا زان وفـور نـعـمـتـــها
بمرد ماهی ام و سوخت نی ستان شنوید
به مام خویش، به« رودابه»5 داده ام پیـغـام
نه« رود ماند ونه آبم» صدای جان شنوید
از آن جهت که دلم سوخت بر غریبی خویش
زا شک، دیده نمک سار شد چسان شنوید
شرار سینۀ فرزند من« رضا »را نیـــــــز
که از زبان من این شعر گفت ، آن شنوید
وآخـرین رمقم را، نـجــات می خواهـــم
ازآن کریم کرم پیشه ، ایـن بیان شنویـد

رضا گل محمودی، زابل 3/7/1392
----------------------------------------------------------------
1- پیام هامون به سیستانیان
2- ایران زمین ومردمان غیرتمندش
3- هامون سخاوت مند
4- مهاجرت مردم از سیستان بر اثر خشکسالی
5- رودابه دختر پادشاه کابل بود به تعبیری شاعرانه آب زابل هدیه ای بدان دختر