نویسنده : شریف لکزایی عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
محسن جبارنژاد پژوهشگر
این مطلب بخشی از یک تحقیق تطبیقی بین هگل و ملاصدرا بوده که قبلا به صورت مقاله علمی - پژوهشی به چاپ رسیده است و نویسندگان بخشی از مقاله را مطابق با مقتضیات روزنامهنگاری برای «فرهیختگان» بازنویسی کردهاند.
هگل و ملاصدرا را میتوان آخرین فیلسوفان سیستمساز شرق و غرب دانست. هگل با احاطه کامل بر دستگاههای فلسفی قبل از خود در غرب، همه آنها را در دستگاه فلسفی خود، هضم و یک سیستم فلسفی جدید ارائه کرده است. ملاصدرا نیز با احاطه کامل بر معارف عقلی، عرفانی و نقلی پیش از خود و نحلههای متعدد فکر فلسفی در جهان اسلام اعم از حکمت مشاء و حکمت اشراق و نیز مباحث عقلی کلامی و مباحث عرفانی و قرآنی، توانسته دستگاه فلسفی جدیدی به نام حکمت متعالیه تولید کند. با توجه به اهمیت رابطه دین و سیاست (که همواره بهعنوان پرسش جدی پیش روی فلاسفه مطرح بوده است) از یک طرف و اهمیتی که شناخت اندیشههای هگل و ملاصدرا -بهعنوان نمایندگان مطرح مربوط به دو فضای فکری و فرهنگی متفاوت- دارد، میتوان به اهمیت این بحث پیبرد. نوشتار حاضر ضمن تلاش برای ارائه فهم هگل و ملاصدرا از دین و سیاست بر آن است که به مهمترین وجوه تمایز میان آرای این دو فیلسوف پیرامون مناسبات دین و سیاست بپردازد. اینکه در اینجا بر وجوه تمایز تاکید میشود به آن دلیل نیست که نقاط مشترکی میان دو اندیشه دو فیلسوف وجود ندارد.
از بررسی جداگانه دستگاه فکری هر دو فیلسوف استنباط میشود که هم «دین» و هم «سیاست» در نظامات فکری هر دو فیلسوف، اهمیتی درخور توجه دارد. درست است که هگل و ملاصدرا تفاوتهای جدیای در بنیادهای فکری خود و نیز نگاه متفاوتی به مفاهیم (از قبیل دین و سیاست) دارند، لکن در اصل دلمشغولی و تفلسف راجعبه این دو عنصر کلیدی با هم مشترکند. یکی از دلمشغولیهای جدی صدرا مساله دین است. چنانکه حضور این عنصر در حکمت متعالیه، بسیار پررنگتر از حضور آن در سایر دستگاههای حکمی پیش از وی نظیر اشراقی و مشایی است. سیاست هم یکی از دلمشغولیهای جدی صدرالمتالهین است چنانکه وی در «الشواهد الربوبیه» و «المبدا و المعاد» اشاراتی مستقیم به مساله سیاست دارد؛ ضمن آنکه دلمشغولی صدرا راجعبه سیاست را ولو بهطور غیرمستقیم در سایر آثار او نظیر «رساله سه اصل»، «کسر اصنام الجاهلیه» و حتی کتاب فلسفی «اسفار اربعه» خصوصا مباحث راجع به دو سفر آخر و بهویژه سفر نهایی، میتوان مشاهده کرد. لذا هم «دین» و هم «سیاست» و بهویژه رابطه متقابل آن دو، همواره برای صدرا «مساله» بوده است. هگل نیز توجه زیادی به دین و سیاست و نیز رابطه میان آن دو دارد. دین نزد هگل جایگاه ویژهای دارد چنانکه یکی از نقاط عزیمت اصلی هگل در سیر فلسفی خود، مساله الهیاتی و مسیحی «رابطه انسان با خدا» و «تجسد خدا در مسیح» بوده است؛ مسالهای که بعدها در اندیشه هگل شکل فلسفی به خود میگیرد و در قالب رابطه میان «متناهی و نامتناهی» جلوه میکند. پس به یک معنا حتی کل دستگاه فلسفی هگل را میتوان متاثر از یک مساله و دلمشغولی دینی دانست. این امر را خصوصا میان آثار هگل جوان میتوان پررنگتر یافت که همهچیز را در نسبت با دین میبیند. سیاست نیز یکی از دلمشغولیهای جدی هگل است خصوصا «دولت» بهعنوان نهاد اصلی متکفل سیاست در جامعه. بهنظر در همین حد هم که هگل (و اصولا هر فیلسوفی) را در تفلسف خود، متاثر از شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه خود بدانیم، میتوان حکم به دلمشغولی وی در باب سیاست داد؛ ضمن آنکه موضع هگل در باب سیاست از این نیز، بسی فراتر است و حتی میتوان ادعا کرد که با هگل بود که دولت بهعنوان مفهومی متافیزیکی و فلسفی، درست در امتداد بحثهایی چون «وجود»، «مطلق»، «ایده»، «آگاهی» و «روح» درکنار سایر موضوعات فلسفی قرار گرفت. (مصلح، 1392: ص424). ربط و نسبت سیاست و دین نیز جزء دلمشغولیهای هگل است که پیش از این اشاره شد و در ادامه اشاراتی به این مساله نیز خواهیم داشت. غرض آنکه یکی از مسائل اصلی که باید بدان توجه داشت، بهرغم تفاوت در نظرگاههای دو فیلسوف، عنایت جدی هر دو به اصل مساله دین، سیاست و رابطه میان این دو است.
همانگونه که پیشتر هم گفته شد، تفاوت در تلقی هر دو فیلسوف، پیش از هرچیز به تفاوت در سیستم فکری و فلسفی آنها باز میگردد. کریم مجتهدی درخصوص رابطه میان تفکر ملاصدرا و تفکر فلسفی هگل را رابطه عموم و خصوص منوجه میداند و به برخی از تمایزات میان دو فیلسوف، اینچنین اشاره میکند:
«ملاصدرا قائل به شهود بیواسطه عقلانی و علم حضوری است (تا حدودی مثل برگسون) و هگل با اعتباردادن کامل به عقل، با این حال کاربرد آن را باواسطه و تقطیعی میداند و از این رهگذر منطق را وارد عالم واقع مینماید.» (مجتهدی، 1382، ص9).
نکته مهمی که باید بدان توجه داشت، تفاوت مفهوم دین و خدا در اندیشه هگل و ملاصدراست. دین در اندیشه هگل، «دانش الهی است، دانشی که موجودات بشری از خداوند و از خودشان در خداوند، کسب کردهاند» (هگل، همان، ص118). درست است که خدا در اندیشه هگل، امر مطلق و به تعبیر دیگر، واقعیت مطلق است، اما نباید فراموش کرد که این واقعیت، در فراسوی جهان نیست، بلکه فقط از طریق همین عالم و با همین موجودات شناخته میشود (مصلح، 1392، ص478)، از اینجا میتوان به وجه اومانیستی و سوبژکتیو اندیشه هگل نیز پیبرد که در آن نوعی وجه و شأن استقلالی برای انسان قائل است. درحالی که در اندیشه صدرالمتالهین، همه اشیا و موجودات، مخلوق و وابسته به خدا هستند و هر چیزی که در عالم وجود دارد، عین ربط و تعلق به اوست و هیچ استقلالی از خود ندارد. آنچه ملاصدرا در برهان صدیقین اثبات میکند، فقط این نیست که خدایی «وجود» دارد، بلکه این است که مفهوم حقیقی خدا در مقام وجودی، احاطه قیومی بر همه موجودات دارد و بر همهچیز و همهکس احاطه دارد و وجود حقیقی، فقط از آن اوست و همه موجودات، «نمود» و «ظهور» اویند (ولایتی، 1391، ص143-142) و درست به همین دلیل هم هست که در اندیشه ملاصدرا، وجه سوبژکتیو انسان، آنهم بهمعنای خود تعینبخشی و خود آیینی منتفی است.
نکته دیگری که در تفاوت دو فیلسوف در باب رابطه دین و سیاست باید بدان توجه داشت، نوع نسبتی است که هر دو متفکر میان دین و سیاست، برقرار میکنند. هگل با آنکه در برخی مواضع بنیاد دین و دولت (بهعنوان نقطه کانونی سیاست) را یکی میداند و به تعبیر خود او، «آنها در و برای خود اینهمان هستند» ( هگل، 1391، ص118)، لکن در فلسفه حق، توجه میدهد که جامعه بهشدت به عناصر وحدتبخش نیاز دارد و هیچ عاملی مانند دین، چنین وحدتی را در درون انسان ایجاد نمیکند. پس دولت باید همواره به نقش دین برای ایجاد وحدت درونی، اهمیت بدهد. چون اساس دین، باور و اعتقاد درونی است، دولت نباید در دین مردم، دخالت کند. اما از سوی دیگر، دین نیز باید مُعینِ دولت در پیدایش وحدت بیرونی باشد. وضع مطلوب، همانا پیدایش وحدت فرد و جمع است و این مقصود فقط با نقشآفرینی دین و دولت درکنار هم ممکن است. هگل در تمامی دوران اندیشهورزیاش و بهرغم تغییر برداشتش از دین و دولت، در اصل لزوم همراهی و تالیف این دو مقوله تردیدی نداشته است (مصلح، 1392، ص462). با این حال نباید این نکته را از نظر دور داشت که هگل در نهایت، دین را به مثابه «ابزاری» درخدمت دولت و سیاست تلقی میکند و همین مساله یکی از نقاط اصلی تمایز او با صدرالمتالهین است. ملاصدرا دین را در خدمت دولت نمیداند بلکه حتی به عکس این نسبت، معتقد است. صدرالمتالهین نسبت سیاست به دین را همانند نسبت عبد و مولا میداند و لذا دین در اندیشه صدرا نمیتواند در خدمت سیاست، آنگونه که مدنظر هگل است، قرار گیرد. حتی دین نمیتواند در عرض سیاست و بهنوعی نسبت اینهمانی با آن، برقرار کند (که این را میتوان بهدلیل اختلافات چهارگانهای دانست که ملاصدرا میان دین و سیاست قائل است که در مقاله روز گذشته نیز به آن بدان اشاره شد. هگل، بین دین کامل و دولت، نسبت اینهمانی برقرار میکند، درحالی که بهنظر میرسد ملاصدرا به این نسبت میان سیاست و دین مطلوب -که از نظر او اسلام است- قائل نیست و دین را دارای تفوق بر سیاست میداند و نسبت میان این دو را غایی-ابزاری میداند منتها با این تفاوت که سیاست، ابزار و دین، هدف است). همانگونه که قبلا هم اشاره شد، صدرالمتالهین، انتهای سیاست را ابتدای شریعت میداند و از همین مساله میتوان به تقدم ارزشی و رتبیِ دین بر سیاست و دولت رسید. از نظرصدرالمتالهین، سیاست و دولت، وسایل تحقق مقاصد شریعتند؛ گرچه در بررسی نسبت میان این دو، ملاصدرا بر اساس دیانت توحیدی اسلام و رهیافت راهبردی امامت، دیانت، روح جسم سیاست است (صدرا،23:1393).
نکته مهم دیگر این است که در نظام سیاسی مدنظر هگل، توجهی به «اوصاف حاکم» نشده، درحالی که در نظام سیاسی مطلوب صدرالمتالهین، رهبران و مسئولان باید واجد اوصاف و ویژگیهایی باشند که لازمه تصدی مسئولیت در این نظام سیاسی است، ویژگیهایی نظیر نیکویی در درک و فهم، قوت حافظه، صحت فطرت، فصاحت و بلاغت در کلام، دوستداری علم و حکمت، تقوا، عظمت نفس، شجاعت، مهربانی و رافت و... (لکزایی، 1395، ص193-157). آنچه از این کلام برمیآید، این است که در اندیشه صدرالمتالهین، مهم این است که «چه کسی حکومت کند؟» و نه صرفا اکتفا به «چگونه حکومت کردن». صدرالمتالهین، جهان درون و برون انسان را دارای پیوستگی و ارتباط میداند، انسان جهان کهین است و جهان، انسان مهین، لذا «اوصاف حاکمان» از جایگاه ویژهای در اندیشه ملاصدرا برخوردار است. تاکید صدرالمتالهین بر لزوم برخورداری حاکم از اوصاف یاد شده را میتوان مهمترین مکانیزم درونی برای جلوگیری از استبداد حاکم دانست. در اندیشه صدرالمتالهین، تضمینهای لازم برای پیشگیری از استبداد حاکم اولا با ملزم دانستن حاکم و رئیس مدینه به برخورداری از اوصاف و ویژگیهای یاد شده و درونیکردن آنها در شخص او و ثانیا الزام حاکم بر تبعیت از قوانین شریعت، درنظر گرفته شده است. درمورد هگل باید گفت بهرغم اینکه نظرگاه دولت ارگانیکی که هگل به منظور حل پارادوکس آزادی و اطاعت ارائه میکند، در مقایسه با دیدگاه مکانیستی هابز و لاک، در نظریه قرارداد اجتماعی و نیز در مقایسه با دیدگاه پیروان مذهب اصالت فایده در عرصه سیاست (میل و بنتام)، گامی رو به جلوست، با این حال هیچ مانعی بر سر راه گرایش به استبداد و دیکتاتوری حکومت پادشاهی مشروطه مورد نظر وی نیست (مهرنیا، 1390، ص109).
جمعبندی و نتیجهگیری
1- دین و سیاست نزد ملاصدرا مفاهیمی متفاوتند. واضح است که این تفاوتها در وهله اول به تفاوت میان نظامات معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناسی این دو فیلسوف برمیگردد. لذا بدون درنظر گرفتن این تفاوتهای نظاممند، نمیتوان به درک درستی از رابطه دین و سیاست در آرای هر دو فیلسوف، دست یافت.
2- فضای فکری و فرهنگی و به تعبیری زیستجهان دو فیلسوف با هم متفاوت است. هگل بهطور کلی در فضای فلسفه سیاسی مدرن فکر میکند و لذا از مؤلفههای این فضا نظیر واقعیتگرایی، پذیرش عقل مدرن و نفی متافیزیک مورد نظر فیلسوفان کلاسیک و... تأثیر پذیرفته است و درست به همین دلیل است که مباحث فلاسفه سیاسی مدرن، صبغه غیرمتافیزیکی پیدا میکند و عمدتاً به مباحثی نظیر آزادی، امنیت، نظم و... روی میآورد و درک اینکه چرا نقطه کانونی اندیشه سیاسی هگل، مساله آزادی است، با همین مبنا قابل فهم است. ملاصدرا متأثر از فلسفه سیاسی کلاسیک است. این فلسفه فضیلتمحور و خیرمحور است و تحقق سعادت جامعه را در گرو تحقق این خیرات و فضائل میداند. خیرات سیاسی و اجتماعی در اندیشه ملاصدرا، مفاهیمی پیشینی هستند و لذا جامعه مطلوب او باید درراستای همین خیرات جهتگیری شود. درحالی که تفکر هگل و بهطور کلی فلاسفه سیاسی مدرن، مبتنیبر نوعی رویگردانی از فضیلتگرایی و سعادتمحوری است و حتی اگر فضیلتی هم در میان باشد، یک مفهوم کاملا پسینی و برساخته است. از اینجا میتوان به وجه اومانیستی و سوبژکتیو اندیشه هگل پیبرد. «خودآیینی»، یکی از پیشفرضهای اصلی اندیشه هگل است، درحالی که ملاصدرا قائل به نظریه «امکان فقری» و اصالت نقصان است؛ نظریهای که نقطه مقابل خودآیینی هگلی است. انسان صدرایی، خودآیین و «بهخود وانهاده» نیست و اصالت نقصان درمورد او جاری است و رابطه انسان و خدا بر محور عبودیت و بر پایه توحید بنا میشود. چنین انسانی بهشدت محتاج دین است. همینجاست که دین و وحی به کمک فرد و جامعه میآید و آنها را به سمت اهداف الهی رهنمون میشود. این نشان از پیوند وثیق دین و سیاست در اندیشه ملاصدراست.
3- هگل برخلاف برخی از اصحاب قرارداد و یا برخی متفکران روشنگری، قائل به جدایی مطلق میان دین و دولت نیست و در «اصل همراهی و تألیف میان دین و دولت»، تردیدی نداشته لکن نهایتا دین را چونان ابزاری درخدمت دین درنظر میگیرد. دولت هگلی، دولتی خودبنیاد است که به سمت هیچ غایت پیشینیای جهتگیری نشده و کارویژه دین در تعامل با چنین دولتی، محدود به وحدتبخشی درونی است در حالی که دولت صدرایی، یک دولت هادی است و برآمده از مکتبی غایتدار و هدفمحور است که همه عناصر فکری و عملی در چنین دولتی بهسوی خدا، قیامت، خیر و سعادت جهتگیری شدهاند. پس در دولت صدرایی برخلاف دولت هگلی، دین صرفا کارویژه انسجامبخشی ندارد، بلکه علاوه بر آن، تعیینکننده چارچوب حرکت دولت و سیاست و عنصر قوامبخش به آن است. دین و سیاست در اندیشه ملاصدرا در یک همگرایی و معاضدت بهسر میبرند، ضمن آنکه دین دارای حیث قوامبخشی است و جهتگیریهای دولت را مشخص میسازد و نقش روح را برای پیکر سیاست ایفا میکند، چنانکه دولت بدون دین، همانند پیکر بدون روح است. البته منظور از دین در اینجا اعم از نقل معتبر و عقل قطعی است.
4- دولت مطلوب ملاصدرا دارای کارویژهای دوگانه است از طرفی هم مسئول تأمین نظم، امنیت، رفاه و تامین و تنظیم معاش جامعه است و هم عهدهدار بسترسازی مناسب، جهت بهرهگیری آحاد جامعه از فضائل معنوی است. هدف اصلی این کارویژهها، سعادت است و اصل هر سعادتی هم به تعبیر ملاصدرا آخرت و سعادت اخروی است اگرچه در اندیشه وی دنیا و آخرت بههم پیوستهاند. ملاصدرا سعادت دنیوی و اخروی را درکنار هم میبیند و این که شریعت را بهمثابه روحی برای کالبد سیاست میداند نیز از همین باب است، چنانکه از همین تعبیر میتوان رابطه «ملازمه قطعی» و یا «ضرورت» را -بهنوعی- میان دین و سیاست در اندیشه ملاصدرا قائل بود درحالی که مدلولات چنین ملازمت قطعیای را بهسختی میتوان در اندیشه هگل پیدا کرد.
5- دولت مطلوب ملاصدرا، علاوه بر آنکه فضیلتمحور، عدلمحور و سعادتمحور است، حاکممحور نیز هست؛ به این معنا که حاکم، حتما باید از یکسری دکترین و قواعد تبعیت کند و واجد یکسری فضیلتهای فردی و اخلاقی باشد. همانگونه که قبلا هم اشاره شد، دولت مطلوب ملاصدرا، یک دولت هادی است. حاکم نیز باید هدایتشده باشد تا بتواند به هدایت انسانها همت بگمارد، فضائل را ترویج کند و رذایل را از بین ببرد. تاکید ملاصدرا بر صفات دوازدهگانه رئیس اول مدینه، ناظر به این است که نمیتوان دولت و حکومت را بهدست هر کسی سپرد. برخورداری حاکم از این اوصاف، مهمترین تضمینی است که برای جلوگیری از استبداد در دولت مطلوب صدرایی، وجود دارد. در این دولت، حاکم جامعه که از نظر ملاصدرا «حکیم عارف مجتهد» است، پس از طی مراحل سهگانه در اسفار اربعه و سیر و سلوک معنوی و تهذیب نفس، در مرحله چهارم به میان خلق میآید و به دستگیری و هدایت مردم همت میگمارد. به نظر، در اندیشه ملاصدرا، این سلوک معنوی و صفای باطن ناشی از آن، کمترین زمینه را برای اعمال آتوریته شخصی و غیرمحدود فراهم میکند، ضمن آنکه این آتوریته در بیرون نیز، محدود به چارچوب قوانین شریعت است. این در حالی است که اوصاف حاکم در اندیشه هگل بههیچوجه واجد چنان اهمیتی نیست که در اندیشه صدرا وجود دارد. بهنظر میرسد که هگل، به «کیفیت حکمرانی»، بیش از «اوصاف حکمران» بها میدهد. ضمن آنکه با وجود آنکه نمیتوان هگل را به دفاع از استبداد متهم کرد، لکن بهنظر میرسد او هیچ تضمینی برای آنکه حکومت مشروطه سلطنتی مد نظر وی به سمت استبداد و توتالیتاریسم گرایش پیدا نکند، به دست نمیدهد.
منابع
1- سروش، عبدالکریم (1386). نهاد نا آرام جهان. چاپ دوم. تهران. موسسه فرهنگی صراط.
2- شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم (1340). رساله سه اصل. به تصحیح سیدحسین نصر. تهران. انتشارات دانشگاه تهران.
3- شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم (1363). مفاتیحالغیب. ترجمه محمد خواجوی. تهران. انتشارات مولی.
4- شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم (1378). الحکمهالمتعالیه فیالاربعه العقلیه. ترجمه محمد خواجوی. تهران. انتشارات مولی.
5- شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم (1384). الشواهد الربوبیه فیالمناهج السلوکیه. ترجمه و تفسیر جواد مصلح. چاپ چهارم. تهران. انتشارات سروش.
6- صدر، سیدموسی (1391). برای زندگی، گفتارهای تفسیری. ترجمه مهدی فرخیان. چاپ دوم. تهران. موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر.
7- صدرا، علیرضا (1393). سیاست متعالی و تعالی سیاسی؛ برترین گزینه جایگزین سیاست سکولاریسم. فصلنامه سیاست متعالیه.
8- علیرضا صدرا (1389). مفهومشناسی حکمت متعالی سیاسی. قم. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
9- کلوسکو، جرج (1391). تاریخ فلسفه سیاسی، جلد دوم، قرون وسطی. ترجمه خشایار دیهیمی. چاپ سوم. تهران. نشرنی.
10- لکزایی، شریف (1395). فلسفه سیاسی صدرالمتالهین. تهران، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
11- لکزایی، شریف (1387). سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه. دفتر اول: نشستها و گفتوگوها. قم. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
12- لکزایی، شریف (1391)، سیاست و شریعت در حکمت متعالیه. فصلنامه علمی پژوهشی حکمت اسراء، ش 12، تابستان.
13- مجتهدی، کریم (1382). «به چه معنی میتوان میان تفکر ملاصدرا و فلسفه هگل به رابطه عموم و خصوص من وجه قایل شد؟» مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتالهین. حکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان. تهران. بنیاد حکمت اسلامی.
14- مصلح، علیاصغر (1392). هگل. چاپ اول. تهران. انتشارات علمی.
15- هگل، گئورگ ویلهلم فردریش (1391). دفترهای سیاست مدرن، ترجمه محمدمهدی اردبیلی. چاپ اول. تهران. نشر روزبهان.
16- هگل، گئورگ ویلهلم فردریش (1394). عناصر فلسفه حق یا خلاصهای از حقوق طبیعی و علم سیاست. ترجمه مهبد ایرانی طلب. چاپ سوم، تهران، نشر قطره.
17- ولایتی علیاکبر (1391). ملاصدرا. تهران. شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به انتشارات امیر کبیر.
18- کیخا، نجمه (1393). سیاست و عالم مثال در حکمت متعالیه. فصلنامه علمی پژوهشی سیاست متعالیه. ش 6. پاییز.
19- مهرنیا، حسن(1390). رابطه دین و دولت در نظام فلسفی هگل. فصلنامه حکمت و فلسفه، شماره اول. بهار.
روزنامه فرهیختگان، 26 فروردین 1398.