چاپ
دسته: مقاله
بازدید: 232
شریف لک‌زایی،دانشیار گروه فلسفه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی:

  اشاره

بهمن‌ماه گذشته و برای نخستین‌بار به لطف برخی از دوستان موفق شدم دو فیلم از سی‌ونهمین جشنواره فیلم فجر را البته پس از پایان اکران‌های جشنواره به تماشا بنشینم. این هر‌ دو فیلم به‌نوعی ذیل دو نگاه سیاسی قرار می‌گیرند و می‌توان این دو فیلم را به‌نوعی نماینده دو جریان کلان فیلم‌های این دوره از جشنواره تلقی کرد. مطالب این یادداشت مبتنی‌بر نگاه از منظر دولت و حکومت است. این نگاه درواقع نگاهی پسینی به هر دو فیلم است که ابعاد سیاسی این ‌دو را بیشتر مورد بررسی و تحلیل قرار می‌دهد. این یادداشت یک هفته پس از تماشای فیلم نگارش شده بود و حداقل بخش دوم آن در انتظار انتشار بود اما اینک هردو یادداشت یکجا از منظر خوانندگان می‌گذرد.

  از «مصلحت» ما و من تا مصلحت عمومی

فیلم «مصلحت» به کارگردانی و نویسندگی حسین دارابی و تهیه‌کنندگی محمدرضا شفاه، نشان می‌دهد که مرز میان حوزه عمومی و خصوصی و شخصی از منظر «نظریه دولت در جامعه» جوئل میگدال برداشته شده و منافع شخصی بر منافع عمومی و برابری و عدالت پیشی گرفته است. تمام تلاش فیلم هم این است که بگوید انقلاب اسلامی نباید این مرزها را دست‌کم بگیرد و مخدوش سازد و اساسا انقلاب اسلامی برای آن بود که این مرزها را مجددا به‌منظور تحقق عدالت، مهیا کند. درواقع درد انقلاب اسلامی، درد عدالت و سوء‌استفاده از موقعیت رسمی و قانونی و حوزه عمومی برای منافع شخصی و اقدامات عملی خصوصی بوده است و ذبح عدالت و حقیقت و منافع  عمومی، در پای منافع و مصلحت شخصی و خصوصی است که رخ می‌دهد.
درست‌تر این است که بگوییم -و گفته‌اند- مصلحت همان خیر عمومی است. درواقع اگر مصلحت به‌طور واقعی بخواهد انجام شود باید خیر عمومی و خیرهای عمومی افزایش یابد. این مقیاس و معیاری است که همه از آن بهره می‌برند و اتفاقا آن را کشف می‌کنند. اگر مصلحت در مسیر خود به‌سمت مصالح شخصی و خصوصی فردی و گروهی میل کند در واقع مصلحت واقعی ذبح شده است. مصلحت واقعی همانا عدالت و حقیقت و آزادی و فضیلت و صداقت و دیگر ارزش‌های عمومی است که باید در جامعه و در میان شهروندان جاری باشد و جریان یابد. از این رو تأکید بجای فیلم بر این موضوع به‌نظرم تأکید مهمی است که نباید دست‌کم گرفته شود.
عدالت فقط شعار نیست و عمل‌ کردنی و تحقق بخشیدنی است. درواقع درد ما و درد جامعه ما و درد انقلاب اسلامی ما عدالت است. عدالت گمشده، مصلحت بمثابه خیر عمومی است. وقتی پای تبعیض به میان کشیده می‌شود به‌نوعی عدالت وا پس می‌کشد و ویژه‌خواری و فقر و فساد و تبعیض بروز و ظهور می‌یابد. در این نگاه می‌توان گفت وقتی مصلحت بمثابه خیر عمومی فدا می‌شود و به فنا می‌رود، فساد جریان می‌یابد و عمومیت می‌یابد و جایگزین می‌شود. این فساد دیگر یک مساله شخصی و خصوصی نخواهد بود، بلکه امری ساختاری و درحال انهدام تمامی سیستم در پای منافع خود است.
بنابراین فساد هم امری ساختاری و سیستمی می‌شود و از دالان ساختار می‌گذرد. کارگزار فساد، درواقع کارگزار ساختار و سیستم است و اعتبار و جایگاه او مبتنی‌بر ساختار و سیستم است و در غیر آن فاقد چنین جایگاهی است. از این رو فساد یکه‌تازی می‌کند و ریشه مصلحت عمومی را در پای مصلحت شخصی ذبح می‌کند.
پدیده آقازادگی نیز  در بخشی از ساختار مجال رشد می‌یابد که فساد وارد شده باشد. با کتمان حقیقت به بهانه مصلحت، فساد انباشته می‌شود و به تبعیض و فقر منتهی می‌شود و خیر عمومی نیز تبدیل به خیر شخصی می‌شود. درواقع مسبب پیدایش آقازادگی رخنه فساد در ساختار است و این دور باطل -فساد منجر به آقازادگی و آقازادگی منجر به فساد- درهم تنیده می‌شود و بسط و گسترش می‌یابد.
موضوع «ممنوعیت شکنجه به‌هرنحو» که در مذاکرات قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال 1358 مطرح می‌شود و در نگاه شهید بهشتی بازتاب نیز یافته است نیز به‌نوعی به مصلحت بمثابه خیر عمومی بازمی‌گردد. درواقع در آنجا استدلال شهید بهشتی آن است که نباید باب شکنجه متهمان به هر بهانه و مصلحتی باز شود زیرا در این صورت دیگر نمی‌توان باب آن را مسدود کرد. این به‌معنای آن است که نباید به هیچ عنوانی حتی در قالب مصلحت و خیر عمومی باب شکنجه باز شود و بلکه مصلحت و خیر عمومی در این است که باب شکنجه به‌هرنحوی مسدود باشد. مخالفت و مقاومت شهید بهشتی در این موضوع، در تثبیت حق مردم و مصلحت واقعی مردم و بسط و گسترش عدالت است. از این حیث، عدالت خطوط قرمز ندارد و مشمول «عدالت، هر زمان و هر کجا» است. درواقع انقلاب اسلامی برای عقده‌گشایی عده‌ای نبوده و نیست که بخواهند به بهانه مصلحت، دوباره منفعت‌اندیشی و منفعت‌طلبی شخصی را به‌عنوان مصلحت قالب کنند و در این مسیر از شکنجه و زیرپا گذاشتن عدالت هم ابایی نداشته باشند.
دوسویه دیدن و بلکه چندسویه دیدن پدیده‌های اجتماعی و سیاسی هم یکی از مواردی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در فیلم مصلحت به‌نظرم وضعیت خانواده مخالف و قربانی هم خوب ترسیم شده است و این به تعبیر امام‌موسی صدر یعنی «درک حقیقت دیگری» که نکته بسیار مهمی است. البته از نگاه حکمرانی باید توجه داشت که همه شهروندان در برابر قانون مساوی هستند و تفاوتی میان موافق و مخالف حکومت نیست و نباید باشد.
مصلحت باید حقیقت و فضیلت را موردنظر داشته باشد و در این میان درک حقیقت دیگری می‌تواند به بازتحقق خیر عمومی کمک کند. درواقع مصلحت نمی‌تواند یک‌سویه باشد و منافع افراد و گروه خاصی را موردنظر قرار دهد. بنابراین باید به چندلایه بودن پدیده‌ها توجه داشت و الا به تعبیری که در فیلم هم تصریح می‌شود سنگ‌روی‌سنگ بند نمی‌شود.
پرداختن به موضوع مصلحت توسط نویسنده و کارگردان و تهیه‌کننده شجاعانه است و البته به‌نظر پرداخت خوبی -هم به‌لحاظ محتوا و هم به‌لحاظ فرم- انجام گرفته است. شاید یکی از مصائب شهروندان مربوط به حوزه قضایی است که اگر گرفتار مصلحت‌اندیشی‌های فردی و گروهی شود می‌تواند به خیرهای عمومی ضربه‌های جبران‌ناپذیری وارد آورد. بنابراین از این نظر، پرداختن به موضوع، ساخت این فیلم شجاعانه است. به‌ویژه این که فیلم برای تحقق عدالت با اعتراض و حرکت همراه است. درواقع رویگردانی از نماد مذهبی در فیلم به‌دلیل شائبه رانت و فساد و فقدان عدالت، به‌نوعی نشان‌دادن فقدان مشروعیت و یا کاهش مشروعیت هم تلقی می‌شود. از سویی حرکت و تغییر از جایی آغاز می‌شود که اعتراض و طغیان رخ می‌نماید. استاد مطهری به‌درستی بر عصیان و تسلیم به‌عنوان دو ویژگی بارز آزادی تصریح کرده است که به‌نظرم در اینجا نیز عصیان علیه مصلحت‌اندیشی‌ها و تسلیم در برابر عدالت و اجرای قانون را می‌توان مشاهده و بر آن تأکید کرد. در فضای عدالت و مصلحت حقیقی، توجیهات شرعی رنگ می‌بازد و از دور خارج می‌شود.

  بی‌همه‌چیز در بن‌بست

فیلم «بی‌همه‌چیز» به کارگردانی محسن قرایی و تهیه‌کنندگی جواد نوروزبیگی به‌نوعی دولت و نهادهای دولتی را مورد تحلیل قرار می‌دهد و درباره آن در یک فضای واقعی عمومی سخن می‌گوید. درواقع فیلم درباره مشکلات اجتماعی سخن می‌گوید که در اثر عدم‌تأثیرگذاری و یا ناتوانی نهادهای دولتی و کارگزاران آن در حل و رفع مسائل اجتماعی ایجاد شده است. از این‌رو جامعه در هر سه سطح فرهنگی، اقتصادی و سیاسی درگیر چالش‌ها و مشکلاتی بنیادین نشان داده می‌شود که حل آن از عهده دولت و کارگزاران و نهادهای دولتی برنمی‌آید.
این جامعه در مساله بهداشت و درمان با چالش مواجه است و تنها پزشک منطقه در تکاپوی حل آن با ایجاد درمانگاه است. درواقع سلامت جسمی اهالی به‌عنوان یک بخش از پاشنه آشیل این جامعه معرفی می‌شود. پزشک روستا که میان‌سالی خود را طی می‌کند، یکی از کسانی است که پشت سرش از گذشته حرف و حدیث‌هایی است. این پزشک، عضو خانه انصاف است.
از سویی این جامعه در سطح فرهنگی و به‌طور مشخص در مسأله تعلیم و تربیت نیز دچار مصائبی است و معلم جوان روستا تلاش می‌کند منابعی جمع‌آوری کرده تا این بنیادین‌ترین بخش اجتماع را رو‌به‌راه کند و مساله تعلیم و تعلم در جامعه تعطیل نشود و سامان بهتری بیابد. او البته نسبت به مسائل دیگر اجتماعی نیز بی‌تفاوت نیست و موضع‌گیری‌های اجتماعی هم دارد و عضو خانه انصاف روستا است اما درباره‌اش حرف و حدیث‌هایی نیز زمزمه می‌شود.
سویه سوم ماجرا اما وضعیت اقتصادی و معیشتی روستا است که زندگی همه اهالی را گویا تحت تأثیر قرار داده است. از یک‌سو تنها معدن روستا در اثر کهنگی و فرسودگی دچار ریزش شده است و اخلال در آن باعث تنگ‌شدن معیشت تعدادی از اهالی شده است و البته بازسازی معدن نیز نیازمند سرمایه‌گذاری است. هجوم ملخ‌ها به زمین‌های کشاورزان نیز بخش دیگر اقتصاد روستا و معیشت اهالی را تحت تأثیر قرار داده است. خلاصه مشکلات از همه‌سو در جریان است و زندگی را سخت کرده است.
این موارد سه بخش اقتصاد و فرهنگ و سلامت جامعه را نشانه رفته است که همزمان زندگی ساکنان را دچار مشکلات فراوانی کرده و اهالی را به تکاپو انداخته تا با کسی که سال‌ها پیش دچار مشکل شده و او را از روستا فراری داده‌اند وارد نامه‌نگاری شوند و تمنای بازگشت او را - که اکنون فرد ثروتمند و صاحب‌نفوذی هم شده است- داشته باشند تا با پول و ثروت خود بتواند روستا را از ورطه ورشکستگی و فروپاشی نجات بخشد. 
دهیار روستا اما داستان دیگری دارد. درواقع او به‌عنوان مهم‌ترین فرد دارای سمت رسمی دولتی در منطقه فارغ از همه مشکلات مذکور، توان جمع‌وجور کردن و اداره روستا را ندارد و درحالی که دائم بر مشکلات افزوده می‌شود فاقد هرگونه قدرتی برای حل و رفع مسائل موجود است. بنابراین بیشتر درحال گفتاردرمانی است و از دیگر افراد صاحب نفوذ و منصب می‌پرسد که تکلیف چیست. درواقع هیچ راهبردی برای حل مسائل وجود ندارد و افراد دارای منصب رسمی دولتی گویا در فقدان یک دولت مرکزی درحال تکاپو برای حل مشکلات بهداشتی، درمانی، معیشتی، اقتصادی، تعلیمی و فرهنگی اهالی هستند. 
دهیار که عنصر مهم دولتی در این فیلم است سردرگم و کلافه است؛ قدرت تفکر ندارد؛ دائم داد و بیداد راه می‌اندازد و دیگران را به کمک می‌طلبد. گو اینکه فیلم می‌خواهد بگوید که با جامعه‌ای فاقد آسایش و آرامش طرف هستیم که در آن دولت از هم فروپاشیده و فاقد قوه مفکره و عاقله است و نمی‌تواند امور را سامان داده و به سرانجام برساند. از این‌رو به‌نحو کاسب‌کارانه و محافظه‌کارانه‌ای مردم را وارد صحنه می‌کند و با حضور آنان کار را پیش می‌برد. 
در عین‌حال خانه انصاف روستا از گذشته تاکنون ذیل ریاست شخص ذی‌نفوذی است و اکنون - با ورود بانوی خطاکاری که در گذشته‌های دور مجبور به ترک روستا شده و اکنون در شمار سرمایه‌داران است و به تمنای اهالی بازگشته و البته به جد تقاضای اعاده حیثیت دارد- مورد سوال و اتهام قرار گرفته و همه آن گذشته قابل اعتماد، به پرسش گرفته شده است. درواقع قهرمان روستا که در جای‌جای روستا تاثیرگذاری‌اش مشهود و ملموس و مورد اعتماد همه اهالی است با پیش آمدن موقعیت جدید برای روستا در وضعیت ناخوش‌آیندی قرار می‌گیرد و اعتماد به او متزلزل می‌شود. او با از دست دادن موقعیتش به موجودی تبدیل می‌شود که باید برای رونق مجدد روستا به امر نیروی جدید وارد شده حذف شود تا امکان رشد و پیشرفت اهالی فراهم شود. 
لایه دیگری از نمادهای دولت در فیلم، وجود پاسگاه و مأموران پاسگاه است که نماد تامین نظم و امنیت در روستا به‌شمار می‌روند. این نماد نیز مانند سایر ارکان دولت در کنار سرمایه‌داران است و بر حسب شرایط تغییر رنگ می‌دهد. نماد امنیت هیچ تلاشی برای تامین امنیت فرد متهم به‌عمل نمی‌آورد و با دیگران در ایجاد ناامنی برای رسیدن به خواسته سرمایه‌دار جدید روستا همراه است و نیروهای فشار نیز به‌نوعی زیرنظر ایشان دست به فعالیت می‌زنند. 
فیلم به‌طور کلی و در یک جمله فیلمی بسیار تلخ است که هیچ آینده روشنی در آن ترسیم نمی‌شود و هیچ کورسوی امیدی از آن نمی‌جوشد و بیننده در پایان تماشای آن مبهوت می‌ماند. در فیلم اما از اینکه چرا روستا در این وضعیت دشوار افتاده است سخنی به‌میان نمی‌آید و شاید به‌نوعی همه می‌دانند چرا به این فلاکت گرفتار شده‌اند اما درباره آن هیچ سخن و گفت‌و‌گویی صورت نمی‌گیرد. ارزش‌های زیادی در این مسیر البته قربانی منفعت‌طلبی و سودجویی افرادی می‌شود که گویا چاره‌ای برای‌شان جز این بازگشت باقی نمی‌ماند که در آن باید قهرمان خود را قربانی کنند. زیرا بر سر دو راهی عقب‌ماندگی و پیشرفت یا رفاه و مقاومت قرار گرفته‌اند. انتخاب مسیر پیشرفت البته با فراموشی گذشته همراه می‌شود ولی پیدایش شرایط جدید خود مناسبات جدیدی را شکل می‌دهد. 
در فیلم اگرچه همبستگی اجتماعی مثال‌زدنی است اما این همبستگی در فضایی اتفاق می‌افتد که گویا هیچ دولتی وجود ندارد. حتی عوامل صاحب‌منصب رسمی دولتی نیز که در آن حضور دارند در پشت صحنه به ایفای نقش همانند گروه‌های ذی‌نفوذ و فشار به فعالیت مبادرت می‌ورزند. در عین حال و همزمان مردم را جلو می‌اندازند و برای پیش‌برد مسائل روستا دائم از آنان مایه می‌گذارند. گو اینکه مردم بازیچه عوامل دولت و اصحاب سرمایه هستند و از سوی کارگزاران و سرمایه‌داران به‌طور همزمان در مضیقه و دوگانه پیشرفت/رفاه و مقاومت/عقب‌ماندگی قرار می‌گیرند؛ درواقع دو لبه قیچی دائم مردم را قربانی می‌کند: قدرت و ثروت. 
نکته مهم اما این است که گویا آنچه جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد ثروت است و آنجا که ثروت است گویا قدرت هم با آن همراه و در خدمت آن است. گویا هم قدرت و هم ارزش‌ها در پای ثروت ذبح می‌شوند. به این ترتیب قدرت و سیاست در کنار ثروت می‌ایستد و مردم را وجه‌المصالحه خود می‌کند تا منافع خود را به پیش ببرند. به‌ویژه در این میان عنصر مذهب که - معمولا در روستاها حضور پررنگی دارد اما در اینجا گویا هیچ حضوری ندارد- در مقابل بی‌توجهی به ارزش‌ها و مفاهیم مذهبی و سودانگاری و سودطلبی به صورت پررنگی حضور دارد. 
در ماجرای اعدام امیرخان، قهرمان مردم که در گذشته خطایی مرتکب شده است و امروز باید تقاص پس بدهد، همه چنین مسیری را تایید می‌کنند اما گویا این انگشت‌زدن هم قانونی نیست و در هیچ محکمه‌ای همچنین حکمی صادر نشده است. قهرمان مردم که خود به‌خوبی از این موضوع آگاه است آنان را استنطاق می‌کند که در کجا چنین حکمی صادر شده و به چه جرمی قرار است اعدام شود. اما گویا همه یادشان رفته است که این اتفاق درحالی می‌افتد که قبلا رفتارهای امیرخان را به‌عنوان قهرمان خود تایید کرده‌اند اما اینک تقاضا برای انتقام از سوی یک خطاکار و فقدان حضور مذهب و نیروهای مذهبی برای حل و فصل قضایا و حوادث پیش آمده به‌صورت پررنگی مطرح شده است. 
با این اتفاقات از نقش دولت به‌شدت کاسته شده و گویا اساسا نه‌تنها هیچ دولتی بلکه هیچ قانونی نیز وجود ندارد. درواقع جامعه منفعت‌طلب در فقدان هرگونه ارزشی در پی آن است که به فکر خود باشد و گلیم خود را از آب بیرون برکشد. حتی نه‌تنها مذهب بلکه عناصر مختلف دولتی نیز در این مسیر عملا از نقش سیاستگذاری و تنظیم‌گری و هماهنگ‌کنندگی خود عدول کرده‌اند. فیلم البته هیچ مسیر جایگزینی پیشنهاد نمی‌کند و به‌نظر جز نظریه بی‌دولتی، هیچ نظریه دیگری در باب دولت از آن پشتیبانی نمی‌کند. 
درست است که فیلم در فضای گذشته می‌گذرد اما کنایه‌های سنگین امروزین آن و به‌ویژه بی‌دولتی و به‌نوعی تمنای بی‌دولتی و بازگشت عناصر خاطی گذشته به صدر حکمرانی را به‌وضوح می‌توان مشاهده کرد گو اینکه افرادی که مناصب را در اختیار دارند نیز چندان از گذشته پاکی برخوردار نبوده و نیستند. علاوه‌بر اینکه تمامی نمادهایی که نشانی از دولت دارند گویا کارکرد خود را ایفا نمی‌کنند و دیگر هیچ‌گونه کارایی و کارآمدی ندارند و این زبان پول و سرمایه است که می‌توان به‌وسیله آن همه‌کاری انجام داد و بر همه‌چیز سرپوش نهاد. 
در فیلم البته مرز حقیقت نیز روشن نیست و فیلم گویا می‌خواهد بگوید پای همه گیر است و همه به‌نوعی گناهکار و خطاکار هستند. از دولت گرفته تا تک‌تک مردمانی که در روستا زندگی می‌کنند و بی‌صداقتی کرده و در مقابل نااخلاقی‌های گذشته و اکنون نمی‌ایستند و بلکه به‌دلیل شرایط اقتصادی نااستوار همواره در کنار ثروت ایستاده‌اند. این یعنی هرگاه منافع آنان اقتضا کند، در مقابل ارزش‌هایی که به آن معتقدند می‌ایستند و حتی قهرمان دیروز خود را نیز قربانی می‌کنند. از این‌رو است که در هنگامه اعدام قهرمان خود در عین اینکه از این اعدام حمایت کرده‌اند و اشک و گریه آنان نشان از آن دارد که وجدان‌شان هنوز به ارزش‌ها وفادار است، اما روند را همراهی می‌کنند و به ثروت جدید لبخند می‌زنند. نقش دولت به‌رغم نکات محوری و مفاهیم مهمی که در فیلم مطرح می‌شود، مشخص نیست و کارگزاران دولتی هم در خدمت سرمایه درآمده‌اند. 
فیلم مفاهیم مهمی را طرح می‌کند که سال‌ها است لقلقه زبان و شعار شده است اما به‌نوعی این مفاهیم و به‌ویژه عدالت و کرامت و شرافت و اخلاق و فضیلت قربانی منفعت‌طلبی می‌شود. فیلم اما هیچ راه‌حلی هم طرح نمی‌کند و این مسیر با بن‌بست و خودکشی به پایان می‌رسد که پایانی ناامیدانه و جبرانگارانه است. 

روزنامه فرهیختگان، 26 فروردین 1400.