چاپ
دسته: مقاله
بازدید: 5672

مقدمه
مشروعيت در هر جايى كه گروهى از مردم براى انجام عملى بر اساس نقش‏هاى اجتماعى خويش گرد آيند، طرح مي شود. واژه مشروعيت (legitimacy) از ريشه لاتين به معنى قانون گرفته شده و با كلمات قانونگذار (legislator) و قانونگذارى (legislation) هم‏ريشه است. اقتدار مشروع، اقتدارى است كه از جانب كسانى كه تحت كاربرد آن قرار مى‏گيرند، معتبر يا موجه تلقى شود. چنين اقتدارى، قانونى، عادلانه و برحق شناخته مى‏شود. در نتيجه اعمال زور از جانب شخص واجد اقتدار، موجه و مشروع به شمار مى‏رود. به ديگر سخن، مشروعيت يك نظام سياسى همان ارزشمندى آن است؛ به اين معنى كه آن نظام سياسى مبين اراده عمومى و برخاسته از رضايت شهروندان است. چنين نظام سياسيى واجد حق حكمراني است و توقع دارد كه مردم از قوانين و مقرراتش اطاعت كنند.

مشروعيت، به معناى توانايى ايجاد و حفظ اين اعتقاد است كه نظام سياسى موجود براى جامعه، مناسب‏ترين نهاد است. از اين رو هر نظام سياسى در راه كسب مشروعيت مى‏كوشد و در صدد محقّ جلوه دادن نظام سياسى خود و اعمال مشروع قدرت سياسى خود است. در صورت فقدان مشروعيت، حكومت اعتماد عمومى را از دست مى‏دهد و از آن اطاعت نمى‏شود و سرانجام فرو مى‏ريزد. به عقيده پاره‏اى از ديدگاه‏ها، مشروعيت، بنياد قدرت حكومت است كه از يك سوى حق فرمان‏روايى را به حكومت مى‏دهد و از سوى ديگر حكومت شوندگان را از چنين حقى آگاه مى‏كند.

شايد بتوان گفت مشروعيت نوعى رضايت و مقبوليت مردمى نسبت به نظام سياسى موجود و اعطاى حق اقتدار در كاربرد زور به حكومت در جامعه است. از اين رو با فقدان رضايت، مشروعيت يك نظام سياسى به خطر افتاده و با بحران روبه‏رو مى‏شود؛ زيرا ديگر از نظام سياسى اطاعت نمى‏شود. در نهايت ممكن است بحران مشروعيت به تغييرات وسيع در حاكميت منجر گردد. يكى از مواردى كه به وسيله آن مشروعيت به خطر مى‏افتد، فقدان كارآمدى و كارايى نظام سياسى است.

در منابع مختلف، طيف گوناگونى از انواع مشروعيت ذكر شده است. ماكس وبر مشروعيت را در سه نوع سنتى، فرّه‏مند يا كاريزما و عقلانى - قانونى طبقه‏بندى مى‏كند. به هر حال مراد از دانش‏واژه مشروعيت در اين‏جا به معناى شرعى و دينى بودن نيست، بلكه چنان‏كه آمد به مفهوم حقانيت و قانونيت حق فرمان‏روايى و موجه بودن قدرت و حاكميت سياسى است. از اين رو است كه قدرت به مشروع و نامشروع تقسيم مى‏شود. قدرت نامشروع در واقع به معناى فقدان حقانيت در اعمال و كاربرد زور و قدرت در جامعه است. البته در پاره‏اى از نظريه‏هاى ولايت فقيه تلقى‏هاى ديگرى نيز از مشروعيت صورت گرفته است كه با مفهوم مذكور درباره مشروعيت قدرى متفاوت است.

اما مبناى مشروعيت يا به عبارتى حقانيت و قانونيت در نظريه‏هاى ولايت انتخابى فقيه و ولايت انتصابى فقيه چيست؟ لازم به ذكر است كه درباره مبناى مشروعيت ولايت پيامبر(ص) و ائمه دوازده‏گانه، گفته مي شود که نصب الاهى است. و البته با پذيرش ولايت آنان از سوى مردم، جنبه عملى و كاربردى نيز به خود مى‏گيرد. در عصر غيبت نيز برخى از علماى شيعه به نصب عام فقيه - كه دو نظريه ولايت انتخابى فقيه و ولايت انتصابى فقيه از آن منشعب شده است - معتقدند و بر اين باورند كه ولايت به دوران غيبت منتقل شده است؛ ديگر اين که ولايت به مفهوم رهبرى است و در نهايت اين که ولايت مقيد به امور حسبيه و اجراى حدود و مجازات نيست، بلكه كليه شؤون و مناصب اجتماعى را در بر مى‏گيرد. كلمه عام در اين نظريه به معناى آن است كه محدوده اين ولايت مقيد به امور و جهات خاصى نيست كه در برابر آن ولايت خاصه در كلمات فقهاى پيشين ذكر شده است. مانند ولايت پدر بر فرزند و... .

اين دسته از فقها ولايت عام را بر اساس مراجعه به روايات معصومين و پاره‏اى دلايل عقلى اثبات كرده‏اند. در نتيجه در ميان آن‏ها اختلافاتى مشاهده مى‏شود. از جمله مى‏توان به دو نظريه ولايت انتخابى فقيه و ولايت انتصابى فقيه اشاره كرد. در ادامه به مبناى مشروعيت نظام سياسى و در هر دو نظريه اشاره مى‏شود.

مبناي مشروعيت در ولايت انتصابى فقيه
بر مبناى اين نظريه، فقيهان با توجه به دو ركن علم (دانش و فقاهت) و عدالت (پارسايى) از جانب ائمه به مقام ولايت بر جامعه اسلامى منصوب شده‏اند. اين انتصاب، الاهى است و مردم در مشروعيت (حقانيت و قانونيت) آن هيچ نقشى ندارند. همان‏گونه كه در اعطاى مشروعيت به ولايت رسول اكرم(ص) و امامان معصوم هيچ نقشى نداشته‏اند. بنابراين از اين ديد مشروعيت فقها، الاهى و با واسطه ائمه(ع) است.

در اين نظريه نصب به اين معنا است كه در عصر غيبت، فقيهى كه واجد شرايط علمى و عملى است از جانب شارع مقدس به سمت‏هاى سه‏گانه فتوا، قضاوت و ولايت منصوب شده است. نصب به معناى تعيين صاحب عنوان براى مقام و سمت است و اين غير از اعلام شرايط (مدعاى نظريه ولايت انتخابى فقيه) است. مردم در سمت فتوا و قضاوت، فقيه را انتخاب نمى‏كنند كه وكيل آنان براى به دست آوردن فتوا يا استنباط احكام قضايى و اجراى آن‏ها باشد. از ديد اين نظريه مسأله ولايت و رهبرى جامعه نيز كه سمت سوم فقيه است، همين گونه است و مردم مسلمان او را وكيل خود براى حكومت نمى‏كنند. فقيه، نايب امام معصوم است و بنابراين داراى ولايت در فتوا، ولايت در قضاوت و ولايت در امور سياسى جامعه است.

عبارت فوق با توجه به قرينه سازى ولايت فقيه در سياست با مسأله فتوا و قضاوت، روشن مى‏سازد كه فقيه نقشى همانند وكالت عهده‏دار نيست. زيرا وكالت با وفات موكّل باطل مى‏شود اما ولايت اين گونه نيست. بدين معنا كه اگر يكى از امامان معصوم فردى را در مسأله‏اى وكيل خويش قرار دهد، پس از شهادت يا رحلت آن امام، وكالت شخص باطل مى‏شود، مگر آن‏كه امام بعدى وكالت او را تأييد و امضا كند. اما در ولايت چنين نيست و اگر كسى منصوب از سوى امام و از جانب او ولايت بر وقف داشته باشد، با رحلت آن امام، ولايت اين شخص باطل نمى‏شود، مگر اين‏كه امام بعدى او را از ولايت عزل كند. همچنين در توكيل، اصالت از آن موكّل است و وكيل فقط اجرا كننده منويات موكّل مى‏باشد. در حالى كه در حكومت اسلامى تنها قانونى كه بايد اجرا شود همان مقصود شارع مقدس و نه منويات غير او است.

از يك منظر، نصب به دو معنا است: يكى نصب خاص، يعنى تعيين يك شخص معين به ولايت و حكومت از جانب پيامبر و يا امام؛ مانند نصب مالك اشتر به حكومت مصر از جانب امام على(ع). و ديگرى نصب عام، يعنى تعيين فقيه جامع شرايط مقرّر در فقه براى افتاء، قضاوت و رهبرى سياسى بدون اختصاص به شخص معين يا زمان معلوم. بنابراين در اين‏جا نصب فقيه جامع شرايط يك نصب عام است. به هر حال مشروعيت بخشى به فقيه از ناحيه نصب الاهى است. دلايلى كه براى اين منظور از طرف قائلان اين نظريه به خدمت گرفته شده، مجموعه‏اى از ادله عقلى و نقلى است كه در كتاب‏هاى مختلف تكرار شده است.

از جمله مهم‏ترين روايات مورد تمسك در اين نظريه، مقبوله عمر بن حنظله است که امام خمينى نيز به اين روايت در ضمن ساير روايات ائمه اشاره مى‏كند. در اين روايت عمربن حنظله به نقل روايتى از امام صادق(ع) مى‏پردازد كه در آن از ايشان درباره حل و فصل دعاوى ميان شيعيان پرسش شده بود و مى‏گويد: از امام صادق(ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى در مورد قرض يا ميراث بينشان بود و براى رسيدگى به قضات (حكومت طاغوت) مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا چنين كارى روا است؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا ناحق به ايشان مراجعه كند در حقيقت به «طاغوت» (يعنى حكومت نامشروع و ناروا) مراجعه كرده است؛ و هر چه را كه به حكم آن‏ها بگيرد در حقيقت به‏طور حرام مى‏گيرد؛ گرچه آن‏چه را كه دريافت مى‏كند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده است نسبت به آن كافر شود. خداى متعال مى‏فرمايد: «يريدون أن يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا أن يكفرو به.» پرسيدم چه بايد بكنند؟ فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است...بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده‏ام.»
اما نقش مردم در اين نظريه در حد پذيرش ولايت فقها و فعليت دادن و كارآمد كردن ولايت و حكومت فقها است و مردم از حق مشروعيت بخشى برخوردار نيستند. در اين‏جا پيامبر(ص)، امام و فقيه به‏طور بالقوه شايستگى دارند، اما اجراى فعلى و تحقق عملى مناصب سه‏گانه مذكور، متوقف بر اقبال و پذيرش مردم است. در واقع كارويژه مردم در مقام اثبات، تحقق و اجرا، درباره اصل دين، نبوت، امامت و نصب خاص، مهم و كليدى است تا چه رسد به ولايت فقيه كه نصب عام است. همان گونه كه ذكر شد اين نظريه مقام ثبوت و مشروعيت (حقانيت و قانونيت) را از مقام اثبات كه قدرت عينى و كارآمدى و مقبوليت است جدا مى‏كند. در نتيجه براى اداره كشور و برقرارى نظم و امنيت اگر مردم نپذيرند و حضور نداشته باشند نه نبوت، نه نيابت خاص و نه نيابت عام، هيچ يك در خارج متحقق نمى‏شود.

از جمله قائلان اين نظريه از امام خمينى نام برده شده است كه در شمار نخستين عالمان و فقيهانى است كه موفق به تأسيس نظام سياسى دينى گرديد. پيش از ايشان ملا احمد نراقى و شيخ محمد حسن نجفى، مشهور به صاحب جواهر، و نيز آيت‏اللَّه بروجردى و آيت‏اللَّه گلپايگانى نيز نظريه ولايت انتصابى فقيه را مطرح كرده بودند اما نظريه امام خمينى از حيث اختيارات وسيع‏تر است و به ولايت مطلقه فقيه مشهور شده است. آيت‌الله جوادى آملى و آيت‌الله مصباح يزدى نيز كه از جمله شارحان و قائلان اين نظريه‏اند، تلاش‏هايى را براى بسط و تبيين اين نظريه انجام داده‏اند.

مبناي مشروعيت در ولايت انتخابى فقيه
نظريه ولايت انتخابى فقيه، كه عمدتاً پس از تأسيس نظام جمهورى اسلامى ايران ابراز شده است، مهم‏ترين نظريه‏اى است كه ظاهراً در مقابل نظريه ولايت انتصابى فقيه قرار دارد. مبناى مشروعيت در اين نظريه الاهى - مردمى قلمداد مى‏شود. بر اين اساس، امامت به معنى اعم كه شامل ولايت فقيه نيز مى‏گردد به وسيله انتخاب مردم و با توجه به شرايط چندگانه‏اى است كه عبارتند از: عقل كافى، اسلام و ايمان، عدالت، آگاهى به موازين و مقررات اسلام كه از آن به فقاهت تعبير مى‏شود، توانايى و حسن تدبير امور، ذكوريت، پاك‏زادى، پاك بودن از خصلت‏هاى ناپسند نظير بخل، حرص، طمع و سازش‏كارى.

بدين ترتيب شارع مقدس تنها به بيان شرايط اكتفا كرده است و مردم، خود، فقيه داراى شرايط را به حكومت بر مى‏گزينند. البته با وجود امام معصوم منصوب از جانب خداوند يا در حيات رسول خدا(ص)، نوبت به انتخاب مردم نمى‏رسد. اما در عصر غيبت اگر فقهاى واجد شرايط منصب امامت از جانب ائمه به صورت عام ثابت گردد، سخن تمام و پذيرفتنى است - كه البته چنين امرى محقق نشده است - و گرنه بر امت واجب است از ميان فقها، فقيه واجد شرايط را تشخيص داده و او را براى تصدى اين مقام نامزد و انتخاب كنند.

اين نظريه در واقع به نوعى مردم را محقّ دانسته و بنابراين مشروعيت در اين نظريه وجهه‏اى دوگانه و به عبارتى الاهى - مردمى مى‏يابد. در هر حال از اين ديدگاه در عصر غيبت، فقيه واجد شرايط براى تصدى رهبرى متعين است، چه به نصب عام و چه با انتخاب از سوى مردم. گرچه علما در تأليفاتشان تنها راه را منحصر به نصب مى‏دانند و به‏طور كلى به انتخاب مردم توجه و التفات نكرده‏اند.

اين نظريه آن‏گاه به بررسى احتمالات پنج‏گانه درباره نصب ولايت عام فقها در عصر غيبت مى‏پردازد و امكان نصب عموم فقها به صورت بالفعل در مقام ثبوت را رد مى‏كند. از اين رو است كه نصب عام فقها در عصر غيبت اثباتاً متوقف بر صحت آن در مقام ثبوت است، اما صحت چنين امرى ثبوتاً مورد خدشه واقع شده است. بدين گونه كه اگر در زمان غيبت بيش از يك فقيه جامع شرايط نبود، بر نصب آن اشكالى وارد نمى‏شد، اما از آن‏جا كه فقهاى جامع شرايط در عصر غيبت بى‏شمارند، بر نصب ولىّ فقيه خدشه و اشكال وارد مى‏شود. زيرا بر اين نصب پنج احتمال متصور است كه همه صور پنج‏گانه باطل است. اين پنج احتمال به قرار زيرند:

يکم. همه فقهاى واجد شرايط يك عصر به صورت عام استقراقى از جانب ائمه(ع) منصوب باشند كه در اين صورت هريك از آنان بالفعل و مستقلاً داراى ولايت بوده و به صورت مستقل حق اعمال ولايت و حاكميت دارند. بطلان اين احتمال به دليل شيوع هرج‏ و مرج، واضح و آشكار است.

دوم. همه فقها به نحو عموم ولايت دارند، اما اعمال ولايت جز براى يكى از آنان جايز نيست. اين احتمال نيز باطل است؛ زيرا معيارى براى تعيين آن يك نفر نيست.

سوم. از ميان فقها تنها يكى به ولايت منصوب شده باشد. علت بطلان اين احتمال اين است كه از روايات وارده درباره ولايت فقيه نمى‏توان استنباط كرد كه شخص معينى را به ولايت منصوب كرده باشند.

چهارم. همه فقها به ولايت منصوب شده باشند، اما اعمال ولايت هر يك از آنان مشروط به هماهنگى و اتفاق نظر با ديگر فقها است. اين احتمال نيز به دليل عدم امكان توافق فكرى و فتوايى فقها باطل است.

پنجم. همه فقها من حيث المجموع به ولايت منصوب شده باشند كه در واقع همه آنان به منزله امام واحد هستند و در اين صورت واجب است در اعمال ولايت با يكديگر توافق و هماهنگى كنند. اين احتمال از آن رو باطل است كه هر يك از فقها داراى رأيى خاص است. از اين رو نمى‏توان مجموع آن‏ها را به منزله واحد تصور كرد.

خلاصه نتيجه‏اى كه پس از رد احتمالات مذكور در اين نظريه گرفته مى‏شود اين است كه نصب فقها در عصر غيبت توسط ائمه(ع) به گونه‏اى كه به مجرد نصب، ولايت بالفعل براى آنان ثابت گردد، با تمام احتمالات پنجگانه مورد اشاره در مرحله ثبوت قابل خدشه است. در نتيجه هنگامى كه در مرحله ثبوت چنين نصبى صحيح نباشد، ديگر نوبت به بحث در مرحله اثبات نمى‏رسد. البته در صورتى مى‏توان گفت نصب فقها از سوى ائمه صحيح است كه فقها صرفاً از جانب آنان براى احراز چنين مقامى پيشنهاد شده باشند تا مردم به آنان روى آورند و از ميان آنان دست به گزينش و انتخاب بزنند و امور خود را به وى واگذار كنند و او را بالفعل حاكم خود قرار دهند. بر مردم نيز واجب است كه به چنين انتخابى اقدام كنند؛ زيرا اين كار يكى از مهم‏ترين فرايض و واجبات و ترك آن از شديدترين گناهان به شمار مى‏رود. تعطيل حكومت، تعطيل حقوق و حدود و احكام و تسلط كفار و تجاوزگران به حقوق و شؤون مسلمانان را به دنبال دارد.

به هر حال اين نظريه با رد دلايل نصب عمومى فقها به ولايت، به تبيين مبسوط نظريه ولايت انتخابى فقيه در عصر غيبت مى‏پردازد و اركان مشروعيت نظريه خود را بر نصب الاهى با انتخاب مردم مبتنى مى‏كند. در واقع حيات اين نظريه به رد و انكار نظريه ولايت انتصابى فقيه بستگى دارد. نظريه ولايت انتخابى فقيه با توجه به اين‏كه دلايل مطرح شده در تأييد نظريه ولايت انتصابى كافى نيست و همه آن‏ها قابل خدشه و ترديدند به تبيين نظريه مورد نظر خود مى‏پردازد و براى اثبات نظريه‏اش به دلايل نقلى فراوانى از جمله سخنان امام على(ع) استناد مى‏جويد كه جنبه‏هاى انتخاب مردم در حكومت را برجسته مى‏سازد. در اين نگاه مردم در حين انتخاب فقيه به رهبرى مى‏توانند قيدهايى براى محدود ساختن وى وضع كنند. فقيه تنها در محدوده قانون اساسى و پيمانى كه با مردم منعقد کرده است موظف به اعمال قدرت و حكومت است. گرچه اين قرارداد نيز از دايره احكام شريعت بيرون نيست و بر مدار آن‏چه شريعت به آن فراخوانده است مى‏چرخد.

خاتمه
به نظر مى‏رسد در بحث از مبناى مشروعيت نظام سياسى، بين دو نظريه مورد بحث اختلاف نظر وجود دارد. همان گونه كه ذكر شد، نظريه ولايت انتصابى فقيه به مشروعيت الاهى باور دارد و نقش مردم را در حد فعليت و پذيرش ولايت ارزشمند مى‏داند. در واقع مى‏توان گفت مردم با قبول ولايت، فقيه تمامى اختيارات خويش را به فقيه «واگذار» مى‏كنند. برخلاف نظريه ولايت انتخابى كه فقها را تا حد «كارگزار» مردم تقليل مى‏دهد و به مشروعيت الاهى - مردمى مى‏انديشد. به عبارت ديگر مشروعيت از ناحيه اين نظريه داراى دو بنياد اساسى است: يكى الاهى است و ديگرى مردمى. در نتيجه با فقدان هر يك حكومت اسلامى محقق نمى‏شود.

به باور نگارنده، در ارزيابى مبناى مشروعيت در دو نظريه ولايت انتخابى فقيه و ولايت انتصابى فقيه، مى‏بايست به لوازم و پيامدهاى اين دو نظريه توجه كرد و آن‏گاه نقاط اختلاف و اشتراك آنان را برجسته نمود. همچنين در ارزيابى نهايى از آثار و نتايج عملى اين دو نظريه بايد به پرسش‏هايى از اين قبيل پاسخ داده شود:

آيا در نظريه ولايت انتصابى فقيه مردم تمامى اختيارات خود را - حتى در حوزه خصوصى - به فقيه واگذار مى‏كنند و در حوزه عمومى هيچ گونه نقشى در نظام سياسى ندارند؟ قلمرو اقتدار دولت در اين نظريه چه حوزه‏اى را دربر مى‏گيرد و آيا تفكيك قوا در اين نظريه پذيرفته شده است يا خير؟ آيا مردم از حق مشاركت سياسى برخوردار هستند؟ آيا آزادى‏هاى سياسى مردم پايمال مى‏شود و آنان حق انتخاب كردن، انتخاب شدن و مخالفت كردن را دارا نيستند؟ آيا باب انتقاد و اعتراض مسدود است و هر گونه مخالفتى سركوب و حقوق مخالفان ناديده انگاشته مى‏شود؟ آيا مردم پس از تأسيس نظام سياسى مبتنى بر نظريه ولايت انتصابى فقيه داراى هيچ گونه حقى نيستند و صرفاً مكلف شمرده مى‏شوند؟ آيا نظريه ولايت انتصابى فقيه آن گونه كه برخى معتقدند به استبداد دينى منتهى نمى‏شود؟ اقليت‏هاى دينى در اين نظريه داراى چه جايگاه، منزلت و حقوقى هستند؟

پرسش‏هاى فوق را به گونه‏اى سلبى و ايجابى از نظريه ولايت انتخابى فقيه نيز مى‏توان پرسيد: آيا مردم داراى حق اعتراض و انتقاد مى‏باشند؟ آيا مردم ولىّ فقيه را در حد يك كارگزار به رهبرى مى‏پذيرند و وظايفى بيش از آن‏چه در قانون اساسى براى او مشخص شده است بر عهده ندارد؟ حوزه قلمرو اقتدار دولت در اين نظريه چه محدوده‏اى را دربر مى‏گيرد؟ آيا مى‏توان از تفكيك قوا در اين نظريه گفت‏وگو كرد؟ آيا باب آزادى‏هاى سياسى و اجتماعى گشوده است و مردم حق انتخاب كردن، انتخاب شدن و مخالفت نمودن دارند؟ آيا حقوق مخالفان و اقليت‏هاى دينى و مذهبى و سياسى به رسميت شناخته مى‏شود و آنان در حاكميت نقش دارند؟ آيا اين نظريه به حكومت دموكراتيك دينى منتهى مى‏شود و جامعه مطلوبى كه در آن از استبداد اثرى نيست براى مردم به ارمغان مى‏آورد؟ آيا در اين نظريه فقط به حق انديشيده مى‏شود و از تكليف سخنى نيست؟

به نظر مى‏رسد پاسخ به پرسش‏هاى فوق تا حدى مبناى مشروعيت در اين دو نظريه را كه منشأ اختلاف فرض شده است، روشن و بازكاوى نموده و صحت و سقم آن را به محك ارزيابى قرار دهد.