اشاره
بخش نخست فكر سياسى امام موسى صدر در شماره 29 فصلنامه علوم سياسى منتشر شد. در بخش دوم گوشه ديگرى از انديشه سياسى ايشان ارائه و ديگر مؤلفهها و عناصر اساسى از فكر سياسى امام موسى صدر برجسته مىگردد. گفتنى است غالب عناوين و تيترهاى انتخابى در صدر مباحث از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند بخش نخست، افزون بر حذف برخى مباحث و كوتاه كردن متنها و نيز ويرايش صورى، هيچگونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مطالب ايشان به طور مستقيم آمده است.
انسانشناسى
از نظر اسلام، انسان در جهان بينى آفرينش امتياز به خصوصى دارد؛ زيرا سرشت او پاك و فطرت او به دين حق كشانيده مىشود. او تنها موجودى است كه مىتواند راه راستى را كه براى او ترسيم شده برود و يا از اين راه منحرف و گمراه گردد. او چنين آفريده شده تا در كسب كمال، آزاد و مختار باشد نه آن كه مانند فرشتگان راهى را جز تسبيح خدا نشناسد و در كمال خود مجبور باشد. انسان در نظر اسلام به مقام شامخ نمايندگى خدا در زمين مفتخر گشته، كليد اسرار آفرينش به او سپرده شده و راه كشف حقايق و وسيله دست يافتن به همه چيز به او تعليم داده شده است. فرشتگان در برابر او سجده كرده و مقرر شده است كه همه نيروهاى جهان هستى مسخر او گردند و يگانه راه او براى رسيدن به مقام بلند نمايندگى خدا در زمين آن است كه نيروها و استعدادهاى شگرف خود را به كار برده و با دانش، به حقيقت جهان هستى و نيروهاى گوناگون آن واقف گردد و قوانين آن را كشف كند. اسلام همه قوانين خود را بر اين مفهوم انسانشناسى استوار ساخته و بر همين مبنا روابط فرد را با ديگران، روابط شخص را با جامعه و روابط همگى را با جهان تنظيم كرده است.2
[چنين انسانى جانشين خدا در زمين است] خليفه و به تعبير ديگر نماينده كسى است كه به طور مستقل و با اراده و اختيار، آرا و منويات شخص را طبق برنامه ترسيم شده، همراه با اعتماد به شناسايى مخصوص و تصرفات حكيمانه تنفيذ و اجرا مىكند. تحقق اين مقام در خارج بايد همراه با آزادى كامل در تصرفات به وجود آيد. (همان آزادى كه فرشتگان آسمان از آن بيم داشتند و تأكيد كردند كه اين انسان با اين كيفيت و با اين كه راههاى خير و شر به روى او باز است در آينده منشأ فسادها و خونريزىها مىگردد. ولى تنها اختيار و آزادى اراده نمىتواند براى انسان فضيلت ايجاد كند، بلكه همه كرامت و فضيلت انسان در اين است كه راه خير و صواب را اختيار نمايد و پيمودن اين راه فقط به وسيله علم ممكن خواهد بود. همان علم و دانشى كه عنصر اصيل و پايه و اساس مقام نمايندگى و خيلفه الهى انسان در روى زمين است.
عبادت در نظر اسلام براى راضى ساختن خداوند يا سود رساندن به او نيست و همچنين براى رفع غضب يا بزرگداشت او نمىباشد. عبادت خدا اخلاص در بندگى او و يكتاپرستى است و از اين جهت انسان را از پرستش همه كس و همه چيز مىرهاند و همه بتها را در نظر او مىشكند؛ زيرا تمام ذرات وجود و سراسر هستى او در بندگى خدا قرار مىگيرد و جايى در عقل و فكر و جسم و روح او براى پرستش ديگرى باقى نمىگذارد. عبادت، در نظر اسلام، سبب احساس نزديكى به خداوند در انسان است و در نتيجه يك احساس قدرت و توانايى زايدالوصفى را در او به وجود مىآورد كه از اين تقرب و نزديكى به خدا سرچشمه گرفته است. اين قدرت روحى سبب مىشود كه از همه نواقص و مضرات نفس در امان باشد. عبادت در اسلام، حضور در پيشگاه الهى است و اين حضور و راز و نياز و مصاحب موجب اكتساب و تشرف به صفات عالى الهى مىگردد و به همين دليل مىتوان عبادت را مصدر همه كمالات شناخت.3
جامعهشناسى
جامعه نيز در اسلام مفهوم معينى دارد. جامعه در اين تفسير از وجود انسان سرچشمه گرفت و براى رفاه و سعادت انسانها به وجود آمده است. به همين دليل جامعه اسلامى نه رنگ فردى، اصالت فرد كه همه سازمانها و مقررات براى فرد تنظيم شده باشد، به خود مىگيرد و نه رنگ اجتماعى، اصالت جامعه كه به كلى فرد در آن فراموش شده است. جامعه اسلامى مؤسسهاى يكپارچه و به هم پيوسته يعنى يك طبقهاى است و به هيچ وجه اصل تعدد طبقات و كشمكش داخلى دايم ميان اين طبقات را به رسميت نمىشناسد. در جامعه اسلامى اين حقيقت مورد قبول است كه هر فرد و يا دسته تحت تأثير فعل و انفعالات محيط و عوامل طبيعى رنگ و صفت مخصوص پيدا مىكند ولى اين تنوع و يا به تعبير صحيحتر، رنگارنگ بودن، سبب جدايى و اختلاف ميان اين افراد و دستهها نشده و بلكه موجب همكارى و داد و ستد بوده و چون تابلويى يگانه و رنگارنگ مىباشد. اين افراد و دستههاى متنوع همگى در يك مسابقه عمومى براى كسب رضايت خدا به يكديگر كمك كرده يك قافله پيشرو را به وجود مىآورند. اين نوع «وحدت كلمه» در وجود انسان ديده مىشود و در جهان آفرينش به چشم مىخورد؛ اجزا و اعضاى گوناگون و رنگ به رنگ بوده و در عين حال يك واحد را تشكيل مىدهد.4
انسان نو، زندگى نو: نقشهاى يك انسان مسلمان
هنگامى كه ماه رمضان و روز عيد به روزمرگى و عادت تبديل مىگردند، طبيعى است كه از مظاهر زندگى عادى تجاوز نمىكنند و در ظرف زمانى محدود خود متوقف مىشوند. اما ماه رمضانى كه از اركان اسلام است و عيد فطرى كه از اعياد اسلامى است خصوصياتى كاملاً متفاوت دارند. رفتارهاى سطحى و رسوم و عادتها را در مىنوردند و از محدوده زمانى خارج مىشوند. با اين اوصاف متوجه مىشويم كه هدف اين عبادات پس از عيد است. ماه رمضان، زمانِ آمادهسازى و روز عيد آغاز عمل است. در حقيقت، ماه رمضان برههاى است كه مابعد خود را توليد مىكند و در روز عيد، انسان جديد، زندگى تازه خويش را آغاز مىكند.
ابعاد وجودى اين انسان با انسان پيشين متفاوت است. او با درك و فهم گستردهترى كه به سبب يك ماه آموزش و ممارست، عمق و امتداد بيشترى يافته است زندگى مىكند. او از احساسى رقيقتر، كه از روزه كسب كرده، برخوردار شده است؛ روزهاى كه او را با درد و رنجِ رنجديدگان آشنا كرده است. او با نيرويى كه آن را در تمرين الهى خود به دست آورده است، حركت مىكند. بنابراين پايدارى و ثبات او افزونتر شده و صبر و اعتدالش رشد كرده است. اين انسان بزرگ، با تحول عميقى كه در وجود خويش احساس مىكند، در صبح روز عيد، هنگامى كه زكات مىپردازد و نام پروردگار خويش را ياد مىكند و نماز مىگزارد، در اين هنگام، جشن مىگيرد تا خدا را شكر گزارد و شادمان باشد. آنگاه زندگى جديد خويش را آغاز مىكند. اين زندگى با حيات عادى او، آن زمان كه در محدوده مسائل شخصى خود به سر مىبرد و روح خويش را در پيله منيت خود محبوس كرده بود، متفاوت است. بدين گونه احساسات و فعاليتهاى خويش را مهار مىكند. او در ظاهر فردى از امت است، ولى، در حقيقت، خود يك امت است. او موجودى نامتجانس و قطعهاى غريب و ناهماهنگ در پيكر جامعه بود. چيزى بود غير از آنچه الآن شده است. اينك جزئى حقيقى از امّت خويش است كه ابعاد وجود خود را با وجود همنوعانش پيوند مىزند و افق فهم و احساس خويش را به فهم و احساس ديگران نزديك مىسازد. در نتيجه، پيوند امّت مستحكمتر و كنش و واكنش ميان آن بيشتر و بازدهى آن افزونتر خواهد بود.
اينك، پس از عيد، دردهاى نيازمندان، رنجديدگان و محرومان را حس مىكند و براى كاهش بارى كه بر پشت آنها سنگينى مىكند، چاره مىانديشد و در اين راه مىكوشد. او اينك از مشاهده بىسواد، بيمار و منحرف دردمند مىشود.
اين انسان جديد ما احتكار را نمىپسندد، پس خود احتكار نمىكند و اجازه نمىدهد در ميان امتش احتكار كنند. احتكارى كه مورد قبول او نيست، به احتكار كالا و نيازمندىهاى مادى مردم محدود نمىشود، بلكه او با احتكار علم، احتكار مقام، احتكار سازندگى و حتى احتكار دين و بهشت هم به شدت مخالفت مىورزد. او انسانها، همه انسانها را دوست دارد. و انحراف، كجروى، الحاد، و بى مبالاتى انسان را نمىپسندد و براى درمان آن تلاش مىكند، آنچنان كه فرزندان بيمار خود را درمان مىكند.
اين است مسير و خط مشى مسلمان پس از عيد فطر: تلاش دايمى براى درمان مشكلات اجتماعى، تلاش براى احقاق حقوق طبقات محروم، كوشش مستمر براى ارتقاى سطح زندگى اقشار محروم و توسعه همه مناطق مظلوم: تلاشى دايمى، پس از شناخت ابعاد و دامنه مشكلات جامعه و پس از شناسايى كسانى كه از اين مشكلات رنج مىبرند و پس از آمادگى روحى صابرانه و خللناپذير؛ تلاشى كه از فعاليت اجتماعى وسيلهاى براى خدمت به انسان مىسازد، و وسيلهاى براى عبادت خداوند. خدا را مىتوان با خدمت به بندگانش نيز عبادت كرد. انسانِ جديد ما كه به موفقيت خود باور دارد، مردم را دوست مىدارد، حتى منحرفان را، و براى درمان آنها تلاش مىكند. محرومان را دوست دارد و براى درمان درد آنها تلاش مىكند. با قلبى دردمند اما اميدوار، به ديدار نسل گمكرده راه مىشتابد، با برخوردى مثبت، نه با اتهام زدن به ديگران. با اين ثروت، و با اين سلاح، يعنى با انسان پس از عيد، وطن خود را مىسازيم و بساط ظلم و تبعيض را از جامعه خود بر مىچينيم و به انسان خدمت مىكنيم و اين چنين عبادت مىكنيم پروردگار بخشنده و مهربانمان را.5
پيامبران؛ رهبران رهايى بخش
ذهن آدمى از سپيده دم آفرينش، همواره در پى شناخت بوده است. از همين رو در طى هزاران سال در خود و پيرامون خود، به كشف ناشناختهها پرداخت و با تلاشى جانكاه در پى حقيقت گشت. آنچه بيش از همه آدمى را به تكاپو وا مىداشت و او را به انديشيدن بر مىانگيخت، ترس او بر سرنوشت خويش بود، زيرا كه خود را در جهانى پر سطوت، كه از زمين و آسمان بر او دشمنانى بزرگ را چيره مىكرد، ناتوان مىديد، و ياراى برابرى با آنها را نداشت. امنيت و ثبات دو انگيزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاههاى خيره و ترسان او در معماى طبيعت، بودند. براى تحقق امنيت و آسايش تنها دو راه پيشرو داشت: 1. چيرگى بر طبيعت؛ 2. سازش با طبيعت از هر راه ممكن. چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش براى تحقق امر دوم تن داد. از اين رو به بندگى اوهامى گوناگون پرداخت كه خود آنها را خلق كرده بود. اين امر در قرآن كريم و همچنين در تاريخ اديان و عقايد به وضوح ديده مىشود.
جهل كه در آن هنگام دليل موجهى بود، در روزگاران دير پاى دوره بت پرستى، مايه دورى انسان از جايگاه والايش بود. مقصود ما از بت پرستى، مفهومى اعم از نظام شرك آلود است. آنچه ميان ساخته دست آدمى و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانى، درختان و حيوانات، مشترك است، همان وهم بر ساخته در اين نمادهاست، كه آدميان به شيوه فريبكارانه و براى مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنى ورزيدند. چنان كه ما كودكان را با سرگرمى ساكت مىكنيم، آدمى نيز عقل خويش را اين گونه خاموش ساخت.
در آن مرحله طولانى و دشوار، آدمى بنا به غريزه ترس در برابر كائنات و طبيعت همچون خورشيد و ماه سر تسليم فرود آورد و به اميد كسب روزى، در برابر حيوانات و درختان كمر خم كرد. پس از آن در برابر ساختههايى كه خيالش آنان را جسميت بخشيده بود و نمادى از خدايانش بودند، تعظيم كرد. او اين خدايان را در معبدهايى نزديك خويش ساخت، تا هر گاه از چيزى مىترسيد يا چيزى مىخواست، به آنها پناه برد. اين بتها انسان را از علم آموزى و دريافت حقايق باز داشتند، زيرا به نظر او قدسيت اين بتها مانع انديشيدن در ماهيت و كنه آنها مىشد. آدمى به جاى تحليل و علت يابى رخدادها، به اين بسنده مىكرد كه حوادث بنابر ارادههاى عُلوى جريان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جايگاه او كمتر از آن است كه راز آنها را دريابد.
بنابراين در خود اين جرأت را نمىديد كه از زير سلطه طبقهاى از مردم، كه اعتقاد داشت قداست خدايان را دارند، به در آيد، او اعتقاد داشت كه سرنوشت جهان، ثابت و دگرگون ناپذيرند. نظامهاى مقدس است كه مشكلات را آفريده و با مقدراتش بازى مىكند، و چون چيزى نداشت كه با او برابرى كند، از روى درماندگى و به سبب رنجى كه از او مىبرد، نزديكش شد. اين نظام شرك آلود در خدمت بتهايى بشرى بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف و شاهان و ثروتمندان. افزون بر اين انسان هر خرافهاى را باور داشت. اين خرافهها را بر فلسفه سستى كه با ظواهر طبيعت پيوند داشت، بنا مىكرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم مىپنداشت و دست از حركت و كار مىكشيد؛ مىترسيد به شرى از سوى خداوند دچار شود، زيرا كه در آن زمان مزاج خداوند - نعوذباللَّه - مضطرب و در معرض بحرانهاى عصبى بود. نيز بتهايى از عادت و سنت را مىپرستيد. اين سنت و عادت سنگينترين غل و زنجير بر دست و پاى آدمى و پر اثرترين عامل در جمود و واپس ماندگى او بودند. ذات او مظهر بزرگترين بتها بود، و چه بسا همچنان نيز باشد. آن ذات را مىپرستيد و هيچ چيز را نمىديد، مگر از ديده آن. حق آن بود كه «ذات» حق مىدانست، هر چند باطل باشد و باطل همان بود كه ذات مىگفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز و فرودهاى تاريخ چنين بود و بدين گونه اجتماعش شكل گرفت. يكى از فضايل انسان - در آن دوران نيز انسان فضايلى داشت - اين بود كه به تجاربش آگاه بود و از نتايج آن سود مىبرد. و رفته رفته بنابر قوانين مسلم پيشرفت كرد، قوانينى كه ما آنها را الهى مىدانيم و ديگران آن را مادى مىخوانند. وقتى فلسفه به صورت قوام يافته و پخته ظهور يافت، فلاسفه نداى آزادى انسان را از زنجيرهايش سر دادند، و مردم را به شكستن بتهاى گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرايان و سوداگران عقيده برچسب الحاد و كفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوى كردنشان از مردم ناكار آمد كردند و آنچه به منزوى شدن فلاسفه كمك كرد اين بود كه آنان عقل را مخاطب مىساختند نه دل را، همچنان كه حتى امروز كمتر كسى از مردم تحت تأثير اين زبان قرار مىگيرد و به آن پاسخ مىگويد. از اينرو ديگر براى پيشرفت اجتماعى و به كمال رساندن آن، چارهاى جز دخالت خداى سبحان نبود.
كار رسولان در اثر بخشى، به كلى، با فلاسفه متفاوت است، زيرا پيامبران عقل آدمى را در چارچوب وجدانش مخاطب مىساختند و دين چنان كه متخصصان، آن را با الهام از پيامبر، اين گونه تعريف كردهاند: «فطرتى است كه انسان را به خالقش پيوند مىدهد» و دعوت الهى از اين فطرت آغاز شد. اين بينش، بزرگترين عامل توفيق انبيا در رسالت بر حقشان بود. ارتباط غريزى ميان آدمى و خدايش، رسالت انبيا را آسان مىساخت، اما در رسالت فلاسفه سودى نداشت. در حالى كه فيلسوفان خود را تنها و آسيبپذير مىديدند، پيامبران در ژرفاى احساسات مقدس و اصيل آدميان جاى داشتند. هرگاه مردم براى حفظ سنت يا امرى موروثى با آنان به جفا رفتار مىكردند، دعوت از دريچه ايمان به خدا، به درون آنها راه مىيافت.
رسالت همه انبيا يكى است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگى بسته است؛ ادوار زندگى با توجه به «تكامل و تكوين». جوهر انقلاب پيامبران بر ضد بت پرستى به هر شكلى كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتى نمىكند، زيرا آنان رهبرانى رهايى بخشند؛ به دقيقترين معانى اى كه ما امروز از اين دو واژه «رهبر و رهايى بخش» در مىيابيم. گزاف نيست اگر بگوييم حضرت محمدصلى الله عليه وآله بزرگترين پيامبر است و انقلاب او بزرگترين انقلاب. اين بيان واقعى اين انقلاب است و نتايج اين انقلاب و تاريخ، اين را ثابت كرده است. در اين گفتار بر آنيم كه عظمت پيامبر را با پارهاى كارهاى قهرمانانهاش براى آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوى جهان بهتر، برشمريم.
يكم، پيامبر در جهانى كه فرقهها و گرايشهاى متفاوتى در آن بودند، دعوت خود را بر توحيد بنياد نهاد. براى دنيا خدايانى بى خرد ساخته بودند. اين خدايان منجلابهاى تفرقه، رسوايى و نادانى بودند. پيامبر اسلام در دعوت رهايى بخش خود با سختىهايى روبهرو شد كه خود - در حالى كه او فداكار و شكيبا بود - چنين مىگويد: - همچنين پيامبرى آنچنان كه من آزار ديدم، آزرده نشد».6او با رد شرك و زشت شمردن بت پرستى، دعوتش را براى ژرفا بخشيدن به اين اصل جامع رسالتش (يعنى توحيد) آغازيد. تا اين كه در «يوم الفتح» پيروزى درخشانش را به اوج رساند و على جوانمرد اسلام را بر شانههايش بلند كرد. خداوند با اين پيروزى او را برترى بخشيد. در آن روز علىعليه السلام دستان خود را زير بزرگترين بت، هبل يك چشم وصله دار برد و آن را از ريشه بركند. ديگر بتهاى كوچك را نيز بركند تا با نابودى آنها نظام شرك را از ميان برد.
پيامبر در نبرد با شرك به از ميان رفتن ظواهر بسنده نكرد، بلكه در سنگرگاههاى آن يعنى جانها و دلها به مبارزه با آن پرداخت. و جانها و دلها را از نگرانىها و وسوسهها پاك كرد.
پيامبر مىفرمايد: «شرك پنهانتر است از جنبش مورچهاى سياه، بر تخته سنگى، در شبى تيره».7[...]
دوم، مردم را از يك الوهيت خيالى رهاند. براى نخستين بار در تاريخ، انديشه را به نيكوترين شكل آزاد، و از ويرانه بتها راهى به ديار علم باز كرد. ديگر درياها، كوهها و ستارگان حريمهايى بودند كه فكر فقط با زنجيرهاى سنگينى از قداست مىتوانست به آنها نزديك شود. پيامبر مسلمانان را به فراگيرى علم خواند، تا آن را براى خير آدمى به كار گيرند. آنها را به بازكردن قفلهاى طبيعت، به يارى تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بياموزند «حتى اگر در چين باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پايدارى پيشه سازند. و تلاش كنند. پيامبر راه را بر شيادى و خرافه سازى بست، و اجازه نداد تا سادهانديشان عقايد مبهم را در پوششى از تقدس و ترس بپذيرند؛ چنان كه در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شديدترين تنبيهات را به دانشمندان و آزادى خواهان چشاندند. حكايت گاليله و كوپرنيك و دكارت و صدها نفر ديگر هنوز از ذهنها پاك نشده است.
سوم، پيامبر براى برپايى يك جهان واحد و اجتماعى برتر، همه قيدها را در يك فراگيرى بىسابقه و بىهمتا در هم شكست. نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقيم رفتار و سلوك آدمى است. اگر انسان نظام برترى بخواهد، چنين چيزى به دست خواهد آمد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛8 در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمىدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند». همچنين گفت:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛9 به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است، تا [سزاى] بعضى از آنچه را كه كردهاند به آنان بچشاند، باشد كه باز گردند.
ثانيأ تصريح كرد هر جا كه بوى ظلم استشمام مىشود، بايد بر ضد آن انقلاب كرد و نيز انسان را به مقابله با طاغوتيان و ستمگران فرا خواند و فرمود: «به ستمكاران ميل نكنيد، كه آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هيچ دوستى نيست و كسى ياريتان نكند.
ثالثاً، برابرى در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس ميان آدميان فرقى نيست مگر در علم و تقوا. در سلسله مراتب آدميان نژاد و ثروت جايگاه و اعتبارى ندارد. پادشاهان و رهبران همچون ديگران «در برابر خدا بر چيزى توانا نيستند».
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛10 بگو بار خدايا، تويى كه فرمانروايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى، فرمانروايى را بازستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى، خوار گردانى.
چهارم، پيامبر مصرانه با خدايان شرك، چه از سنگ و چه از نوع بشر، تحدى مىكند، هستى و بى پايگى آنان را مىنماياند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها، پيروز مىشود.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لَا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛11 اى مردم، مثلى زده شد، پس بدان كوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مىخوانيد هرگز [حتى ]مگسى نمىآفرينند، هر چند براى آفريدن آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را باز پس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پنجم، شدت موضع پيامبر در برابر تطير12 و تفأل و تنجيم13 كمتر از ستيز او در برابر ديگر اوهام و خرافات نبود. در برخى جنگها، پيامبر به دليل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهى مىشد، اما پيامبر روانه جنگ مىشد، و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مىكرد، و مىگفت: «نه نحسى اى هست و نه دشمنىاى». مىگفت: «با روزها دشمنى نورزيد و الا با شما دشمنى مىورزند».14 همچنين مىگفت: «هر كس به سنگى ايمان بياورد. خداوند با او محشورش مىكند».
ششم، پيامبر در برابر عادات و تقليد از گذشتگان (سنت) همان موضع پيشين را داشت. پيامبر سنت گذشتگان را تحت تأثير تحولات زمانه معرفى كرد، پس نبايد سنتها به بت و خدايى بر ساخته تبديل شوند و به آنها تقدس بخشيم. خود پيامبر با تشريع اسلامى آسانى در حادثه زيد، فرزند خواندهاش و زينب دختر جحش و دختر عمهاش، يكى از مخاطره آميزترين و نيز دشوارترين اين رسمها را نفى كرد.15
هفتم، و بالاخره تنها بت بزرگتر كه همان بت «خودخواهى» است، باقى ماند. معروف است كه رهايى از آن را جهاد اكبر خواند. در قرآن شريف آمده است:
أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ16 پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خويش قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمىگيريد؟(*)
عدالت اجتماعى و اقتصادى
عدالت در اسلام، در تمام زمينهها، خصوصاً در بخش اجتماعى و اقتصادى، ريشه در ايدئولوژى اسلامى دارد، بلكه عدالت، پايهاى از پايههاى آن است و در اركان ديگر آن، تأثير زيادى دارد. عدالت، در همه مرحلههاى زندگى انسان، چه فردى و چه جمعى، در قرآن كريم، بازتابى از عدالت حاكم بر گيتى شمرده مىشود. گيتى، در نگرش اسلامى بر پايه ى عدل و حق پايهگذارى شده است و كسى كه براى دين مىكوشد و براى رستگارى مىجوشد، بايد در رفتارش عادل باشد و با آفرينش هماهنگ باشد وگرنه او جسمى است غريب و ناآشنا در جهان و طرد شده و ناكام كه در فراموشى و بىتوجهى پيچيده مىشود. اين نكته اساسى، هم بر فرد و هم بر جامعه، حاكم است.
عدالت، از برجستهترين صفات ثبوتى ايزد است. از اينرو در همه گيتى، نمود پيدا كرده است؛ زيرا از نظر فلاسفه، علت، حد تامّ براى معلول است و معلول، حد ناقص براى علت، افزون بر آن، وصف قرآنى براى ايزد، اين است كه او «قائم به قسط» است و اين به معناى آن است كه عدل در گيتى، همان مفهوم «قيام ايزد براى برپايى قسط» است. اين، نكتهاى است كه به استنتاجهاى فلسفى و تحليلهاى عقلى، نيازى ندارد. در حقيقت، اين روش، روش شايع و متداول و برگزيدهى قرآن كريم است؛ يعنى قرآن نتيجه تربيتى حقايق و وقايع را مطرح مىكند، نه اين كه حدود حقايق را بيان كند و به تحليل آنها بپردازد و نه اين كه تاريخ وقايع و تفصيل آنها را شرح دهد. خلاصه اين كه عدالت در گيتى، يك نگرش اسلامى و ثمره ايمان به عدالت آفريننده است، و عدالت در گيتى، يك قاعده ثابت را در زندگى فردى و گروهى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى و... انسان بنياد مىگذارد.
از جهت سوم، پژوهنده در اصول دين اسلام و اساس عقيده اسلامى، به روشنى مىيابد كه دليل اصلى براى اثبات ضرورت فرستادن پيامبران براى استدلال بر ثبوت معاد و روز حساب، همانا عدل الهى است. اين نكته، از چيزهايى است كه اهميت فراوان عدل را در اساس عقيده اسلامى نشان مىدهد و مىفهماند كه اين نكته از نظر تربيتى، چقدر در سلوك عمومى انسان و خصوصاً عدالت اجتماعى و اقتصادى تأثير دارد و براى فرد و اجتماع مهم است.
اين معادله عمومى قرآن كه تأكيد مىكند «انسان، همان عملش است (و أن ليس للإنسان إلا ما سعى) درباره عدالت هم جارى است به گونهاى كه وجود عدل، مساوى با وجود ايمان است و ايمان هم، يقيناً، بدون تلاش انسان براى تحقق عدالت، وجودى نخواهد داشت: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ».17
صدها احكام اسلامى كه عدالت اجتماعى و اقتصادى را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار مىدهد، اين نكته را به روشنى نشان مىدهد كه عدالت اقتصادى و اجتماعى، تنها، دو حكم فرعى و دو واجب عادى نيستند، بلكه آن دو بر اصول عقيده و ايمان، بنياد گذاشته شده است و از آنها جدا نمىشوند و اسلام، بر وجود ايمانى كه ثمرهاش عدالت در زندگى فردى و گروهى نيست، صحه نمىگذارد. از اينجاست كه عدالت اقتصادى و اجتماعى، در اسلام، دو موضوعى مىشوند كه عميق و دايمى و گستردهاند، زيرا آنها با سرشت مؤمن آميخته است و از گوهر وجودى او، در امور فردى و گروهى، سرچشمه مىگيرد.
اسلام، در هنگام سفارش به عدالت، ابعاد آن را آنچنان روشن كرده كه نمىتوان به آن بىتوجه بود و آن را سست كرد. نيز ضمانتهاى اجرايى خاصى را در نظر گرفته كه گسترش و پيشرفت آن را تا بىنهايت، ممكن مىكند. اين موضوعى است كه اهميت فراوانى دارد. پيوند ميان مسؤوليت فردى و مسؤولت اجتماعى براى تحقق عدالت، يكى از ابعادى است كه در اين باره، در نظر گرفته شده است. فرد، طبق روايت «كلكم راع و كل راع مسؤول عن رعيته» درباره سلامت اجتماع مسؤول است، زيرا او به امر به معروف و نهى از منكر مكلف است و نيز هر آنچه از مال و نيرو و تجربه و حتى تندرستى و توان بدنى دارد، تنها، ثمره تلاش شخصى او نيست، بلكه ديگران، چه معاصرانش و چه آنانى كه در گذشته بودهاند، هم در تشكيل و ايجاد آنها شريك هستند. داستان او، داستان درختى است كه ثمره مىدهد. درست است كه ميوه را شاخهاى از آن درخت مىروياند، ولى آن درخت با همه شاخههايش و برگهايش و ريشههايش در ميوه دادن شريكند و از هوا و خورشيد و آب و زمين و... و ديگر عوامل طبيعى و از تلاشهاى گوناگون بشرى استفاده مىكنند. در يك كلمه، فرد، بر آنچه دارد امين است و در برابر جامعه، بلكه در برابر گذشته و آينده، بايد پاسخ دهد.
اين نوع نگاه، تأكيد مىكند كه فرد، حق ندارد آنچه را نزد اوست، احتكار كند يا تلف كند يا مهمل و بدون استفادهاش بگذارد و براى او جايز نيست كه بدىاى را به خودش برساند و خودش را اذيت كند، چه رسد به اين كه خودكشى كند! اين مطالب و مانند آن، يقيناً، ظلم يا كوتاهى در حق مردم است، در مقابل مسؤوليت فرد در قبال سلامت جامعه، مسئوليت گروه انسانها در برابر فرد قرار دارد. احاديث و فتواى فقيهان، جامعه را، همهشان را، در برابر مردن فردى گرسنه، مسئول مىداند! حقيقت اين است كه اين مسئوليت در قبال هر گونه مردنى و هر نوع ضرر و آزار و بدىاى به فرد هست. آنچه درباره اهل روستا گفته شد، درباره اهل شهر هم صادق است، بلكه مربوط به اهل يك كشور هم هست، بلكه در باره همه سرزمينهايى كه مسلمانان - كه امت واحد هستند - در آن پراكندهاند، جارى است! بر من مسلمان واجب است كه از روى دلتنگى و دلواپسى از اوضاع مسلمانان، بارها از خود بپرسم: «آيا من شب را سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه هست؟... شايد كه در حجاز يا در يمامه، كسى باشد كه اميد خوردن تكه نانى را هم ندارد و به لقمهاى وعده هم داده نشده است!»
درباره رابطه افراد با هم، آنچه از قرآن و روايات به دست مىآوريم، اين است كه افراد بشر، همگى يك پيكر را تشكيل مىدهند و هنگامى كه عضوى به درد آيد، دگر عضوها را نماند قرار، و همه دارايى و جانها و پيمانهاشان، براى همه است! اين نكته، بُعد ديگرى است كه به موضوع جامعه و پيدايش آن، روشنى تازهاى مىدهد. دو واژه «عهد» و «عقد» هم اين مطلب را مىرسانند.
قرآن در آيات فراوانى، به جامعههايى كه عدالت آنها را راهبرى مىكند و دستاوردهاى آنها و خطرهايى كه جامعه را در بر خواهد گرفت، اگر عدالت نباشد، اشاره مىكند، زيرا اين عدالت است كه سبب مىشود تا همه تلاش سازنده و پرسود داشته باشد و به دنبال آن، خير و منفعت به همه برگردد، در حالى كه اگر عدالت از جامعه رخت بربندد، نتيجهاش، محروميت گروه زيادى از جامعه، از بخشى از حقوق و استعداد و شايستگىشان يا از همه آنهاست. در اين هنگام، اين محروميت به همه افراد جامعه، بلكه به خود جامعه سرايت مىكند. [اين مقدار كه گفته شد] جداى از مرضها و خطرهايى است كه تنها شامل گروههاى محروم نمىشود بلكه همه را در بر مىگيرد، مانند خطرهاى مادى كه از سوء تغذيه و نبود امكانات زندگى صحيح رخ مىنمايد و نيز مرضهاى ديگرى كه در نفوس محرومان به وجود مىآيد. خلاصه، هر كه براى فراهم شدن زمينه زندگى سالم براى ديگران مىكوشد، چه اين كوشنده، فرد باشد يا گروه، و چه براى فرد بكوشد يا براى جامعه، در حقيقت، براى رسيدن خير به خودش تلاش مىكند و نيز از خودش خطر ظلم و هلاك را دور مىكند، زيرا بر اين كوششها و تلاشها، آثار اجتماعىاى بار مىشود كه امروز از واضحات است.
مطلب ديگرى كه مربوط به عدالت اقتصادى و اجتماعى است، تفاوت درجههاى عدالت است. مراحلى هم كه براى اجراى عدالت در جامعه، نياز است. پايانناپذير است؛ يعنى شأن آن، مانند شؤون ديگر اهداف دينى است كه پايانى براى آنها نيست. سبب آن اين است كه در واقع، عدالت، وسيلهاى براى دادن فرصت رسيدن به كمال، به انسانهاست و اين گونه نيست كه عدالت، خودش، هدف باشد تا بر رسيدن به نخستين مرحله آن، تلاش انسانها در آن مرحله توقف كند. نتيجه اين نوع ديد، اين است كه عدالت را از يك نوع حس فردى آغاز مىكند و سپس آن را به تلاش فردى، از يك سو، و يك حركت جمعى مردمى، از سوى ديگر، رشد مىدهد، و آنگاه، عدالت را در جامعه انسانى، با گرايش عمومى و تمايل نوع بشر به آن، رشدى مضاعف مىدهد. همانگونه كه حس فردى، به تلاش و كوشش، تبديل مىشود، عدالت هم از كمترين درجه آن، يعنى زمينهسازى براى زندگى سالم، به ايجاد فرصتهاى بالاتر از يك زمينهسازى تبديل مىشود و حتى به برابرى ميان بسيارى از فرزندان يك جامعه مىانجامد و پس از آن مرحله همكارى و گذشت و قربانى شدن مىرسد، و اينجاست كه به مرحله ايثار وارد مىشويم. البته بايد دانست كه اين ايثار و از خود گذشتگى، نبايد به فراموش كردن حق خويشان نزديك بينجامد. همانطور كه معمولاً اين فراموشى در زمانى كه فردى به مرحله سخاوتمندى مىرسد، تحقق پيدا مىكند.
به هنگام شمارش ابعاد اسلامى عدالت اقتصادى و اجتماعى، بايد به موضوعى كه محور اين همايش است، اشارهاى كوتاه كنم تا بحثم تكميل گردد. حرام بودن ربا، نشان از اين دارد كه شرع اسلام به سودآورى سرمايه بدون تلاش و كوشش، راضى نيست. نيز اين كه از نظر فقه، درست نيست كه براى اسباب توليد - مانند گاو و اسباب ابتدايى ديگر - سهم ويژهاى را مشخص كرد، دليل اين است كه ابزار توليد نمىتواند در سود شريك باشد. البته كار در نظر اسلام، برترين عنصر از عناصر توليد است و در نتيجه، شايسته است كه در تعيين سود، و نه خسارت، دخالت داده شود. نيز مىتواند مقدار مشخصى پول را دريافت كند. البته، اين مبلغ نبايد حالت ظلم كردن پيدا كند. ما اين پول را «اجرت» مىناميم.
تأمل چند باره در احاديث زكات و سخنان ائمه و فقهاى سابق، بُعد تازهاى از عدالت را نشان مىدهد. اين بُعد، چنين است: حمايت از فقرا - نه فقرى كه از روى تنبلى گريبان فرد را گرفته است - و پيران و كودكان و بيماران خاص كه نمىتوانند كار كنند، و افرادى كه بىپولىشان به دلايل خاصى است، مانند در راهماندگان و بدهكاران، و آزادى بردگان، و پشتيبانى از هر كارى است كه در راه ايزد باشد. اين بُعد، يعنى اين كه اسلام، مسؤوليت اجتماعى را در حفاظت از افرادى كه به پيرى و از كارافتادگى و نقص عضو، دچار شدهاند و يا به دلايلى اكنون نمىتوانند زندگى خود را اداره كنند، پذيرفته است.18
ناسيوناليسم و تبعيض نژادى
اگر ملى گرايى (ناسيوناليسم) بر ايمان به عنوان عنصرى برتر از ديگر عناصر تكيه نكند، ما آن را نژادپرستى مىخوانيم و نمىپذيريم. نژادپرستى به اين معنا كه عدهاى از بنى بشر را كه داراى تاريخى مشترك و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزديك به هم هستند در آن اثر مىگذارند و آن را به حد مبالغهآميزى اصالت مىدهند. اما قوميت مرحلهاى طبيعى در زندگى انسان بين فرديت و بشريت جهانى به شمار مىآيد. شكى نيست كه پايه تكوين جوامع بر همكارى و مبادله تجربيات و در اختيار گذاردن دستاوردها ميان انسانها استوار شده است و مليت در تكوين اين توانايىها نقش بزرگى دارد. اين تفسير از قوميت به طور حتم با تعاليم دينى منافات ندارد. قرآن كريم مىفرمايد:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛19 هان اى مردم همانا شما را از يك مرد و زن آفريدهايم و شما را به هيأت اقوام و قبايلى در آوردهايم تا با يكديگر انس و آشنايى يابيد، بىگمان گرامىترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.
بنابراين وجود قبايل و شعوب و نظاير آنها تا زمانى كه مبدأ شناخت و معرفت باشند، يعنى شناخت هر گروه از آنچه كه در اختيار گروه ديگر است كه در نتيجه به همكارى و تعامل ميان آنها منجر مىگردد، امرى است كه مدنظر دين است.20
مسأله زنان
در حقيقت روشن كردن موضع اسلام در قبال زن در اين عصر، خالى از مشكلات و دشوارىها نيست، زيرا در اين باره آثار دينى و اسلامى گوناگونى به چشم مىخورد كه در نگاه نخست متفاوت و مخالف با يكديگر به نظر مىآيد. اين مشكل هنگامى بزرگتر مىشود كه برخى از عادات (خرافاتى) كه همواره در نزد برخى از ملل اسلامى وجود داشته و دارد در اين امر نيز پاى مىنهد. اين عادات با تعاليم اصيل اسلامى نيز به گونهاى هم آميخته كه پژوهشگر خيال مىكند اين همه از اسلام است. وقتى به نظريات شرق شناسان حتى آنان كه حسن نيت داشتهاند مىنگريم و يا برخى از نوشتههاى مؤلفان اسلامى را مىخوانيم، چنين در مىيابيم كه موضع حقيقى اسلام در برابر زن، بسيار پيچيده و ناشناخته است. به طورى كه بسيارى از آنان در اين باره نظريات دور از حقيقت و ناصواب ارائه دادهاند و عدهاى از آنان نيز گمان كردهاند زن در اسلام مظلوم و تحت ستم واقع شده است.
حقيقت آن است كه دو ميراث مختلف در نزد مسلمانان به چشم مىخورد؛ يكى تعاليم دينى مستقيم و مستند و ديگر عادات موروثى كه در آثار دينى هيچ نشانى از آنها ديده نمىشود و بايد با دقت و اهتمام ويژهاى هر يك از اين دو را از ديگرى متمايز ساخت. از طرف ديگر آثار دينى مربوط به زن نيز خود دو نوع است: نوعى درباره زن و شؤونات زن كه در مرحلهاى معين از تاريخ سخن مىگويد و نوع ديگر تعاليم بنيادين و جاودان محسوب مىشود.
آياتى كه در بيان احكام يا قانونگذارى يا پند و اندرزها زن را به مرد ملحق مىسازد، بس فراوان است بدون آن كه مقام زن را تنزل دهد يا او را حقير كند و شأن او را كمتر از مرد بداند. در زمينه زندگى زناشويى و به خاطر حفظ كيان خانواده (زن) و نيز براى آن كه زن و مرد بتوانند به امور مربوط به زندگى مشترك خود به درستى بپردازند.، خداوند به مرد نسبت به همسرش نه ديگر زنان برترى داده است و اين برترى پس از هنگامى است كه خداوند حقوق واجب زن را در آيه «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ؛ و زنان را بر مردان حقى است در حد عرف و مردان را بر آنان ميزانى برترى است»21 بيان كرده است، درجه و رتبهاى كه قرآن از آن در جاى ديگرى چنين تعبير كرده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛ مردان بايد بر زنان مسلط باشند، چرا كه خداوند بعضى انسانها را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است و نيز از آن روى كه مردان از اموال خويش (براى زنان) خرج مىكنند.22
كسى كه در قرآن تعمق مىكند، در مىيابد كه تفاوتهايى كه قرآن درميان مرد و زن قائل شده مساوات ذاتى ميان آن دو را تحكيم مىبخشد و توجهى عادلانه و يكسان به هر دو دارد. پس تفاوت در احكام و واجبات و حقوق در بيشتر اوقات به تفاوت در توانايىها و ويژگىهاى هر يك از آنان باز مىگردد. زن بنابر خصوصيات جسمى و روحى خود شايستگى مادرى و پرورش فرزندان را دارد و اين وظيفه طبق حديثى از پيامبرصلى الله عليه وآله مهمترين بنا در ساختمان اسلام قلمداد شده است. تأثير اين وظيفه كمتر از هر وظيفه حياتى ديگر نيست، زيرا مادر، فرد را كه به منزله قوام و استحكام جوامع است تربيت مىكند. اين وظيفه با روح زن تناسب دارد. اسلام نيز بدون آن كه بخواهد بر زن چيزى تحميل كند، وى را براى پرداختن به اين وظيفه تشويق مىكند. براى آن كه زن بتواند با آرامش خيال اين مسؤوليت را به عهده بگيرد، مرد را موظف مىكند كه حقوق زن را پرداخت نمايد. در مقابل بهره مرد را از ميراث دو برابر قرار داده تا بدين وسيله عدالت متحقق گردد و نيز به تعبير قرآن «مال دست به دست در ميان توانگران نگردد. اسلام بر اين اساس، اين ويژگى و اين روش، ديگر احكام خود را نيز بيان نهاده و به قبول شهادت زن در چارچوب كار خود حكم مثبت داده است. اما موضوع حجاب در اسلام به منظور تحقير زن يا حبس و يا بزرگداشت و تمجيد بيش از حد او صورت نگرفته است. آنچنان كه نزد برخى از ملل چنين ديدگاهى متعارف است، بلكه حجاب، سلاح زن در جلوگيرى از طغيان حالت زنانگى اوست تا مبادا اين حالت و اين جنبه زن بر ديگر توانايىهاى او غلبه كند. اين مقصود در آيات قرآنى كه زنان را از نرمش در سخن گفتن يا پاى كوفتن به هنگام راه رفتن يا زينت نمايى باز مىدارد، به خوبى و روشنى آشكار است.23
احساسات جنسى در مرد يا زن غريزه است. اما احساساتى كه وراى تمايلات متقابل ميان مرد و زن است بدون ترديد از ژرفاى آفرينش بوده و از همينرو مقدس به شمار مىرود. لذا براى هر احساس يا نياز بشرى مقياس و ميزانى قرار دادهاند، زيرا بشر از لحاظ فردى و اجتماعى مجموعهاى از احساسات و نيازهاست. بنابراين ضرورى است براى هر احساس و نياز بشرى حد معقول و طريقى هماهنگ با وجود او و متناسب با آنها و اهداف او وجود داشته باشد. از اين روى در ارتباط با ميل جنسى و ديگر نيازهاى مشابه آن، حد و ميزانى درنظر گرفته شده است تا مبادا اين بعد بر ديگر ابعاد انسان غلبه كند و منجر به انحراف او از مسير اعتدال و شأن فردى و اجتماعىاش شود. اين اصل براى برقرارى تعادل در همه احساسات انسانى وجود دارد. اما كسانى را مىبينيم كه نيازشان به خوردن يا پوشيدن يا ديگر تمايلات، چنان رشد مىكند كه بر ديگر ابعاد انسانى وجودشان غلبه مىكند و در نتيجه آنان را به عناصرى نامطلوب و ناشايسته در جامعه تبديل مىكند. بدون ترديد رشد غيرمتعادل اين گونه احساسات و نيازها بيشتر به سبب عدم رعايت حدود و تكرار آن پديد مىآيد.
آيهاى كه در مورد تعدد زوجات در قرآن ذكر شده حاوى دو شرط اساسى است. آن آيه چنين است:
و اگر شما را بيم آن است كه در كار يتيمان عدالت نورزيد، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، چهار چهار به نكاح در آوريد و اگر بيم آن داريد كه به عدالت رفتار نكنيد تنها يك زن بگيريد.
اين آيه از يك سو تعدد همسران را مشروط به ترس از عدم اجراى عدالت در مورد يتيمان ذكر مىكند و از سويى ديگر آن را به ضرورت اجراى عدالت در ميان همسران مقيد مىنمايد. شكى نيست كه به سبب جنگهاى صدر اسلام و شهادت مردان، تعداد قابل توجهى از فرزندان جامعه اسلامى بىسرپرست و يتيم شده بودند و نگرانى آن وجود داشت كه از لحاظ اجتماعى و فرهنگى و تربيتى و حتى معيشتى مورد ظلم واقع شوند. لذا در چنان شرايطى با پديده تعدد زوجات امكان تحت تكفل گرفتن و سرپرستى كردن يتيمان فراهم مىشد و ضرورت داشت و راه حل مطلوبى براى تعميم عدالت به شمار مىآمد و اين بنابر اصطلاح فقها موردى از موارد جواز تعدد زوجات است. بنابراين تعدد زوجات حكمى است ثابت و مربوط به شرايط اجتماعى يا خانوادگى معين.
غير از اين، شرط ديگر همان برقرارى عدالت در بين زنان است و اين مسألهاى دشوار و پيچيده است كه بر حسب تحول جوامع و نيازهاى زمان و سطح آگاهى و ميزان نيازشان به ازدواج تغيير مىكند. در بيشتر اوقات شوهر نمىتواند از عهده حقوق بيش از يك زن برآيد. بدين ترتيب مىبينيم كه اين حكم اسلامى دستورى است كه موجبات تطور در جوامع را نيز در خود دارد. من به ممنوعيت مطلق اعتقاد ندارم كه اين خود عكس دستور شرعى است. همچنين به آزادى مطلق هم در اين زمينه معتقد نيستم، بلكه به نظر من بايد اين موضوع را به عهده دادگاههاى شرعى گذاشت تا درباره شروط تعيين شده آن تحقيق بيشترى كنند و مايلم تذكر دهم كه اين رأى و اجتهاد خاص من است... .
خداوند هرگز به اطاعت از والدين فرمان نداده بلكه دستور داده است به آنها نيكويى شود و از بى ادبى به ساحت آنان حتى به كمترين وجه خوددارى گردد. اما در خصوص ازدواج حق اصلى با دختر است، زيرا او كسى است كه مىخواهد ازدواج كند. حق پدر هنگامى كه از موافقت با ازدواج دخترش امتناع مىكند، حق تشريعى و مشورتى است. در مواردى كه ازدواج مصلحت حقيقى دختر باشد و به تعبير قرآن پدر دختر او را منع كند، ديگر حق پدر ساقط مىشود. اما شرع هرگز براى ديگر افراد فاميل در اين باره حقى قائل نيست. در صورت (اجبار) ازدواج باطل است، مگر آن كه زن عاقبت رضايت دهد.
ازدواج در اسلام با ازدواج در مسيحيت تفاوت دارد، زيرا اين امر در مسيحيت چيزى مانند همه اتفاقات محسوب مىشود، ولى در اسلام ازدواج رنگ قداست به خود مىگيرد و شرع آن را مقدمهاى مىداند كه سختىهاى ازدواج را آسان مىكند و شروط و التزامات آن را تحقق مىبخشد. البته از طريق تعيين شروط ضمن عقد مىتوان بسيارى از دگرگونىها و تحولات (متناسب با زمان و مكان) را در ازدواج اسلامى وارد كرد. به هر حال در ازدواج شروط ثابت تغيير ناپذيرى وجود دارد كه در كتابهاى فقهى بدآنهاپرداخته شده است.
هر كس به وحدانيت خداوند و نبوت حضرت مسيح اعتراف كند و تمام انبيا را تصديق نمايد و به رسالت محمدصلى الله عليه وآله ايمان داشته باشد، مسلمان محسوب مىشود و مىتواند با دخترى مسلمان ازدواج كند؛ اما در مورد كسى كه به مبانى مذكور اعتقاد نداشته باشد بدون شك نصوص قرآنى وجود دارد كه تخطى از آنها امكانپذير نيست... .
اعتقاد ندارم كه تمدن مدرن، آزادى درستى به ارمغان آورده باشد، زيرا اين تمدن اگر چه از آزاد كردن زن سخن گفته ولى عملاً او را با وسايل مختلفى چون تبليغات، تجارت، و شب نشينى مقيد ساخته است و بيشتر تلاش خود را بر رشد بعد زنانگى زن متمركز كرده و اين خود موجب كوتاهى عمر زن و كاهش فرصتهاى او و افزايش قيد و بندهايش شده است. در حقيقت اگر ما قصد آزادى حقيقى زن را داشته باشيم، در تعاليم دينى نكاتى مىبينيم كه اين خواسته را تأمين مىكند. دين مطلقاً فعاليت زن را در امور مختلف اجتماعى ممنوع نمىكند. اگر چه رسيدگى به امور خانه و خانهدارى را براى زن ترجيح مىدهد، ولى او را مجبور به اين كار نمىكند... . اسلام استفاده از قرصها (ى ضد باردارى) را منع نمىكند؛ زيرا با كنترل جمعيت مخالف نيست. اما اين كار منوط به يك شرط و آن موافقت طرفين است، زيرا تنها زن و شوهر هستند كه بايد با هم در امور خانواده تصميم بگيرند. اگر باردارى خطرى براى سلامت مادر در پى داشته باشد سقط بچه جايز است؛ ولى در غير اين صورت كشتن يك بىگناه تنها به دليل عدم تمايل به بچهدار شدن ممنوع و غير ممكن است.24
ضرورت تقويت همبستگى در مواجهه با دشوارىها
انسان بلند نظر و آرمانى روزگار ما چون به افق مىنگرد، و وضع و حال و زندگى و جامعهاش را راضى كننده نمىيابد، گردن فراز مىكند و براى ايجاد تغييرات بنيادين مصمم مىشود. اين انسان همان كسى است كه اين حديث شريف درباره او گفته است: پربلاترين و گرفتارترين مردم پيامبرانند، پس اولياى خدا، سپس شايستهترين افراد پس از ايشان و همينطور، بنا به اين حديث شريف، كسانى كه در پى تغيير و تحول جامعه خويش هستند و وضع نابسامان پيرامونشان قانعشان نمىكند، بيشتر از ديگران در رنج و مشقت قرار دارند و بر طبق ميزان آرمانخواهى و پيشتازيشان، از طرف صاحبان منافع در جامعه، تحت فشار قرار مىگيرند.
ما در اينجا به افق مىنگريم، تا وضع و حال امروزمان را در لبنان، در منطقه و در جهان دريابيم. ما امروز، همچون گذشته، با وضعيتى رضايتبخش روبهرو نيستيم. در چنين وضعيتى مردم به سه گروه تقسيم مىشوند:
گروهى كه تسليم وضع موجود مىشود، در آن حل مىشود، با آن همراهى و همنوايى مىكند، براى آن مبانى فلسفى مىتراشد، و با آن همكارى مىكند. ما از اين افراد ضعيف و زبون نيستيم، و شرافت ما اجازه روبهرو شدن با اينان را نمىدهد؛ گروه ديگرى هست كه از گروه نخست برتر است، وضع جارى را نمىپسندد، ولى از رويارويى با آن مىگريزد، هجرت مىكند، به سفر مىرود، جامعهاى ديگر را، آمريكا يا اروپا يا آسيا يا هر جاى ديگر را برمىگزيند و همواره در پى پناهگاه و اقامتگاهى ديگر است؛ اما گروه سوم از هر دو گروه قوىتر است. ما هيچگاه نپسنديدهايم كه از گروه تسليم شونده در برابر وضع موجود باشيم و نه از گروه گريزان از مسئوليت! گواه انتخاب ما همين وضع كنونى شماست. ابا داريد از اين كه مرگ بر شما چيره شود و اندوه را بر دلتان سايه افكن كند. تسليم شدن را نمىپذيريد و اين اندوه را به بشارت آيندهاى بهتر، و ناكامى را به موفقيت و در هم كردن چهره را به كف زدن و شادمانى، تبديل مىكنيد. بنابراين ما از گروه تسليم شونده و نيز گروه غايب از صحنه رويارويى نيستيم. گروه سومى هست كه وضعيت كشور، منطقه و سرزمينش او را راضى نمىكند. پس در پى تغييرات است. از اين گروه خواهان تغيير، كسانى هستند كه به رويارويى بر مىخيزند، اما از ساز و كار ديگران بهره مىگيرند، سلاح برخى از احزاب را به كار مىگيرند كه هيچ نسبتى با سرزمين ما ندارند. اينان با گروه نخست و دوم متفاوتند. كسى كه در راه خير و اصلاح مىكوشد، اما به اشتباه راهى نامقبول بر مىگزيند، مصداق اين سخن امام علىعليه السلام است كه «آن كسى كه حق را طلبيد، اما راهى اشتباه پيمود، غير از كسى است كه باطل را طلبيد و بدان نايل شد». ما با اينان نيستيم، هر چند مقامشان را ارج مىنهيم، و آنان را جوانى آرمانخواه مىدانيم، كه در پى اصلاحات برآمدند. اما در انتخاب وسيله و ساز و كار در اشتباه افتادند.
ما در اينجا مىيابيم كه وضعيتى رضايتبخش نداريم. اوضاع داخلى كشورمان، جهان عرب و موقعيتمان در جهان سوم، خواستهاى ما را تأمين نمىكند و با ايمان و اعتقاد و مبانى ما همخوان و سازگار نيست. اولين نمود ايمان ما، اعتقادمان به خداى نامتناهى است. پس خواست ما نيز نامتناهى است. ايمان ما به حق و عدالت هم نامتناهى است. بنابراين هر قدر دشوارىها در داخل و خارج زياد باشند. نمىتوانيم از راه بمانيم. ما دنياى عربى را مىبينيم كه برايم سخت است بگويم در موقعيت با كرامتى قرار ندارد. ما هنگامى كه يك گروه تروريست، در زندگيمان و در منطقهمان تعيين كننده مىشود، احساس خوارى و زبونى مىكنيم. آن گاه كه يك تروريست مىخواهد خشونت خود را به مسأله مهم دنيا تبديل كند و مسأله مقدس ما را به خشونت برگرداند و تفسير كند و در دنيا نيز گوشهايى شنوا و دلهايى پذيرا مىيابد، به دردى عميق دچار مىشويم. هنگامى كه وضع دنياى عرب را مىسنجيم، مىبينيم كه وزير خارجه امريكا مىآيد و مىرود، ديدار و گفت و گو مىكند و چون با ناكامى روبهرو مىشود، از اعراب مىخواهد كه بيشتر كوتاه آيند!به راستى، دنياى عرب بيشتر از اين چه امتيازى را مىتواند تقديم كند؟ با اين همه و به رغم اظهار حسن نيت در برابر دنيا و با وجود مواضع مثبت اقتصادى، نفتى، سياسى و نظامى، با همه اينها حس مىكنى، دشمن متكبر در پى فزون خواهى و برترى جويى بر ما و رهبران و سران و نمايندگان ما هستند.
ما احساس ناراحتى مىكنيم و اين وضع را با تمام توان رد مىكنيم و نمىتوانيم چنين وضعيتى را براى حال و آيندهمان بپسنديم. اگر بتوانيم به سرعت دست به تغييرات مىزنيم و اگر هم نتوانيم، مهم آن است كه در اين راه طولانى اصلاحات، اولين گام را برداريم. وضعيت داخلى ما، در اين مدت دراز خونريزى و نزاع و پس از اين جنگ كثيفى كه هيچ پيروزى ندارد و بىدليل و بىهيچ فرجام و توفيقى بر ما تحميل شده است، بسيار نگران كننده است. هنوز گروههايى هستند كه در پى تسليم شدن و يا تداوم بحران هستند و گويا تجربه تلخ و دردناك گذشته، آنان را بس نمىباشد. در بعد جهانى نيز در همه مناطق، و در همه تحركات، فعاليتها، و محافلمان، نواقص بسيارى مىبينيم. آيا تسليم شويم؟ هرگز! آيا ايدئولوژى ديگران را برگزينيم و به ندارى و ورشكستگى خود اذعان كنيم؟ هرگز!
بنابراين در پى آنيم كه از درون زمين و آسمانمان، انقلابى فكرى به پا كنيم، كه با دلها، سنت و ايمان ما در ارتباط باشد. اگر شريعتى را ارج مىنهيم، از اين روست كه تلاش فلسفى و فكرى او بر اين بود كه توانايى و ساز و كار فكرىاى را برجسته كند، كه اين امت در تاريخ با عظمتش، با قدرت، دور انديشى و با مرارت تمام به دست آورده است و به مدد آن جاهليتش را به روشنايى، كفرش را بر ايمان، پراكندگىاش را به همبستگى، زبونىاش را به قدرت، سنگدلىاش را به رحمت و مهربانى، و عقب ماندگىاش را به تلاش براى پيشرفت ديگران بدل ساخته است. اين تجربه موفق، كه از لابهلاى سخنان على شريعتى و همفكرانش رخ نموده است، سرمايه فكرى بزرگى است كه ما بدان حرمت مىنهيم، همچنان كه فتح و انقلاب فتح را ارج مىگذاريم، چرا؟ چون فتح انقلابى است اصيل كه وارداتى، اقتباس و تقليد شده نيست. انقلابى در راه مستقيم است، نه در راه مغضوبان الهى و گمراهان! اين آن چيزى است كه بدان اذعان و افتخار مىكنيم و بر آن چنگ مىزنيم.
از اينرو، اين مناسبت بزرگ را كه براى تكريم شريعتى است، گرامى مىداريم، و از اين راه، از انديشهاى اصيل و متعهد تجليل مىكنيم، انديشهاى كه مىتواند كانون توجهات دنيا شود، و توانايىهاى بلوكه شده را كه در عبادتگاهها، تجارتخانهها، و خانهها وجود دارد، فعال كند. توانايىهاى عظيم اما به حال خود رها شدهاى كه مىتواند جامعه ما را متحول كند، اگر به جنبشى متعهد و مبارز تبديل شود. ما در اين جا گرد آمديم تا اين انديشه اصيل را گرامى بداريم. اين گروه چهارمى را كه نه تسليم مىشود، نه هجرت مىكند و نه تقليدگر است، بلكه صاحب انقلابى است اصولى، كه به دنبال تغيير جامعه است. ما اين الگو را از شريعتى در حياتش گرفتيم، و اينك در وفات او كه منشاء تجمع امروز ماست، همان را بر مىگيريم.
انقلابهاى متعهد، مبارز و ريشهدار، از فلسطين تا لبنان، تا مناطق آسيا و آفريقا، تا اريتره، زنگبار، زيمبابوه، فيليپين، ايران،...، تا هرجاى ديگر، گروه چهارم، يا به تعبير ديگر جهان چهارم را تشكيل مىدهند. ما را همواره جهان سوم ناميدهاند، زيرا موقعيت ما، ما را جهان سومى كرده است، چون ما در برابر جباران سر فرود نمىآوريم و به تقسيم جهان به دو قطب بزرگ اذعان نمىكنيم. از اين رو در تقسيمبندى جغرافيايى، به جهان سوم تعلق داشتيم. اما اينك مىتوانيم بگوييم، جهان سوم خود به دو گروه تقسيم مىشود: گروهى كه به ورشكستگى خود اذعان دارد، و در پى اقتباس انديشه و ايدئولوژى از اينجا و آنجاست؛ و گروهى كه از اعتراف به ورشكستگى سرباز مىزند، و بر انديشه اصيل و ايدئولوژى ريشهدار تكيه دارد؛ ايدئولوژى و انديشهاى [كه] از زمين و آسمان خودش برگرفته است.
اگر از دكتر شريعتى، كه در وفاتش مايه گرد آمدن اين جنبشهاى مبارز و متعهد شده است، بخواهيم الهام بگيريم، بايد قدرت خودمان را در روزگار غربت و ضعف حس كنيم و در پيرامون كسانى حلقه بزنيم كه نمادهاى دنيايى پهناور و مرتبط با جغرافيا و تاريخى سرشار از موفقيت و بلكه مرتبط با آسمان و همه زمين هستند و از دلهايى برخوردارند كه از ايمان به خدا، كه سرچشمه انديشه و مبارزه است، آكنده هستند. بايد پس از مجروح شدن، مصيبت ديدن و به سستى گراييدن، قدرت و اصالت خود را باز يابيم.
ما در جامعهمان چون وضعيت كلى را در نظر مىآوريم، در مىيابيم كه مؤمنان به خدا، قهرمانان مبارز، مىبايد به يكديگر بپيوندند، دست يارى بدهند، با اخلاص بكوشند و راه بپويند. در غير اين صورت، در اعماق خانه و سرزمينشان گرفتار جنگ خواهند شد. همان چيزى كه در لبنان، در مصيبت بزرگ جنگ داخلى و در دو سال گذشته شاهد آن بوديم و موضعمان در آن، موضع دفاع از وطن، يكپارچگى، عربيت وطن و مسأله فلسطين بود. هنگامى كه ما چنين موضعى داريم، بدون آن كه در پى برترى جويى و فسادطلبى در زمين باشيم، دستمان را براى همكارى دراز مىكنيم و اين در حالى است كه دنيا، در پى تضعيف ما، و برگرداندن مبارزاتمان به سمت و سوى خودمان و از هم پاشيدن همبستگىمان است.
بيشترين چيزى كه مىتواند يك انسان، نهاد يا جنبشى را تضعيف كند اين است كه دچار پراكندگى و از هم گسيختگى شود. يكپارچكى صفوف و جبهه ما، به نظر من تنها راه بىبديل است.[...] آيا ما قوم اجتهاد و استنباط نيستيم؟ اجتهاد يعنى درك وضع كنونى و بازشناخت اوضاع معاصر و در پيش گرفتن رفتارى مناسب با آن، و اين اصلى بنيادى است.[...] پس اى كسانى كه وضع موجود را نفى مىكنيد و هجرت نمىكنيد و مرام خود را از ديگران اقتباس نمىكنيد! بايد در كنار هم بايستيم، و وضعيت لبنان، عرب و جهان را با حكمت و درك كافى تغيير دهيم و به دستان خباثتآميز اجازه ندهيم كه در درون ما به بازيگرى بپردازد. ما لبنانىها و اعراب بايد دستانمان را در دستان يكديگر بگذاريم، تا در برابر نخوت و استكبارى كه آن را حس مىكنيم و از آن رنج برده و بيزار هستيم و آن را با كرامت و تاريخمان سازگار نمىدانيم، بايستيم. دست در دست يكديگر، با چهرهها، انديشهها، و دلهايى همسو و همراه، كه به واسطه ايمان، به سرچشمه خرد و انديشه و علم، يعنى خداى سبحان و متعال متصل است، به سوى آيندهاى روشن و نورانى به پيش رويم.25
نشانههاى تشيع
در ميان شيعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد، بلكه هر دو، مذاهبى از يك دين به شمار مىروند.26 [اما] تفاوت اساسى در ميان شيعه و غير شيعه در دو مورد خلاصه مىشود:
نخست، ولايت. حقيقت مسأله ولايت عبارت است از ايجاد جامعهاى صالح از طريق تكوين و تشكيل حكومتى صالح، علىعليه السلام برترين اين مصداقها بود. در نظرگاه شيعه مسأله ولايت از مهمترين احكام شرعيه است. من اعتقاد دارم تشكيل جامعهاى صالح بيش از هر اقدام ديگرى منجر به رشد و كمال انسان مىشود. بنابراين ولايتى كه از نظر شيعه مسألهاى اساسى به شمار مىرود، تنها جنبه تاريخى ندارد، بلكه مسألهاى است هميشگى، در هر زمان و هر جامعهاى.
دوم، منابع شرعى. در نظرگاه شيعه، پس از نصوص قرآنى و سنت نبوى، سنت اهل بيت و روايات و تعليمات آنان منبع و مصدر شرعى به شمار مىآيد؛ اما مذاهب ديگر غير از قرآن و سنت پيامبرصلى الله عليه وآله آراى صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان منابع شرعى به حساب مىآورند. در اينجاست كه با تفاوتهاى بسيارى در احكام و تعاليم دينى رو به رو مىشويم، اما تمام اين تفاوتها و حتى اصل اجتهاد در دايره فروع محدود مىشود و موجب تفاوت و فرق در اساس و اركان اسلامى نمىگردد.27
طايفه شيعه، اهل بيتعليهم السلام را راهبر و پيشواى خود مىدانند و آنان را استمرار وجود رسول خداصلى الله عليه وآله تلقى مىكنند. ائمه اهل بيتعليهم السلام نيز در جهت دادن به مسلمانان و گسترش فرهنگهاى متنوع آنان و در دور نگه داشتن حكام از انحراف و كجروى، نقشى بس بارز و گسترده داشتهاند. از سويى ديگر ائمه تفسير آيات قرآنى را براى مسلمانان بيان كردهاند و به دانشمندان اسلامى با وجود اختلاف مذاهبشان راههاى اجتهاد درست را آموختهاند. دانشمندان شيعه نيز پس از ائمه تأثيرى درخشان و نقشى اساسى در توسعه فرهنگ اسلامى و به ويژه توسعه و بالندگى فقه داشتهاند كه اين خود به سبب آن است كه در نزد علماى شيعه ابواب اجتهاد هميشه باز و گشوده بوده است. خلاصه آن كه علماى شيعه همواره به اسلام و اصول و ارزشهاى آن وفادار بوده و به چيزى جز اسلام رضايت ندادهاند. علماى شيعه مذهب را راهى به سوى دين مىدانند و به همين خاطر مىبينيم كه بسيارى از مصالح خود را براى رسيدن به اهداف والاى الهى فدا كرده و مىكنند.28
شيعه و پريشانى انسان
من به دليل انتسابم به اين طايفه (شيعيان) احساس عشق و قدردانى و مسؤوليت مىكنم و چون به تاريخ آن مىنگرم، صفحات درخشانى را مىبينم كه بر توانايىهاى فرهنگى و مدنيت و بشريت اين طايفه كه كم نظير هم هست دلالت مىكند. سپس گذشته را با الآن مقايسه مىكنم و مىبينم انگيزههاى من و ديگر افراد اين طايفه را ارضا نمىكند، مىدانم كه امكانات و نيروهاى سرشار افراد اين طايفه از گذشته بيشتر است. حال من به مقتضاى عشق و مسؤوليتى كه دارم درباره علت اين جدايى مىانديشم و مىبينم كه علت آن در فقدان يك سازماندهى و تشكيلات است. از طرف ديگر من هم مثل هر فرد مؤمن به خدا و دينش مىبينم كه يكى از تكاليف واجب من تلاش پيوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است و معتقدم اين خدمت با پديد آمدن تشكيلاتى براى بهبود اوضاع اين طايفه مؤمنى كه رسيدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده صورت كاملترى به خود مىگيرد.
من در برابر لبنان بالاخص و در برابر امت اسلامى به صورت عام احساس عشق و سرافرازى و مسؤوليت مىكنم و دريافتهام كه خدمتى كه ممكن است انجام دهم چيزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراين اگر در سازماندهى نيروهاى اين دسته از هموطنانم سهمى هم داشته باشم، در واقع به برخى از تكاليف خود عمل كردهام.[...]
مذهب شيعه كه در جميع اصول و مبادىاش مذهبى است اسلامى، ايمان دارد كه دين همان فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛ پاكدلانه روى به دين بياور، اين فطرت الهى كه مردم را بر وفق آن آفريده است».29 از اين رو انسان كانون و هدف و مركز توجه همه تعاليم اسلامى است. اما انسان با همه جوانب و ابعاد خود غالباً از شرايط اجتماعى و محيطى كه در آن به سر مىبرد، متأثر مىشود و همين خود بر ضرورت دين و آسمانى بودن و آن تأكيد مىكند باز بنابر همين علت است كه در تعاليم اسلامى در قبال واقعيت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلكه نيازهاى انسانى مقدسند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است و حد و مرزهاى صحيح آن تعاليم دينى محسوب مىشود.
اما انسان پريشان و مضطرب معاصر ما به نظر من از زمان آغاز تحول عظيم در صنعت و تمدن و مشاركت عمومى بشر در امور جهان و تكنولوژى و ايجاد سازمانهاى گوناگون به چنين حالتى رسيد، زيرا اين انسان معبود ديگرى غير از خداوند (اللَّه) پيدا كرد و به علم و صنعت و ديگر دستاوردهاى تمدن صفت مطلقيت بخشيد و خدا را انكار كرد و او را در عالم طبيعت غير مؤثر خواند. ديگر نقش خدا در آفرينش آن بود كه به صورت يكى از عناصر شيميايى در آزمايشگاه يا يك وسيله در كارگاه و يا يك ماده زراعى در زمين درآيد.
اين انسانى كه خدا را انكار كرد و به مصنوعات و دستاوردهايش (بتهايش) صفت خدا را اطلاق كرد، به سرعت احساس اضطراب كرد، چرا كه علم و صنعت و قوانين مربوط به آنها و محدود شدن انسان در تشكيلات سازمانهاى گوناگون همه ناپايدار و متزلزل بودند و در طول تاريخ تكامل دگرگونى يافته بودند. پس در نتيجه، انسان ثبات و آرامش خود را كه جز با ايمان مطلق به دست نمىآمد، از كف داد و زمانى كه سرعت اين تحولات بيشتر شد و نظريات علمى و اجتماعى دگرگونى يافت و اكتشافات جديدى كه در تغيير حيات انسانى به شكلى عميق مؤثر بود، رخ نمود، اين مشكل نيز پيچيدگىهاى بيشترى پيدا كرد. اضطراب پديد آمد در حالى كه انسان به آب يا هوا تكيه زده بود.
بنابراين تفسير، من معتقدم انسان اگر ايمان كاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقيقى خدا در جهان را به او باز پس دهد، آن كه او را جانشين اسباب و عوامل مادى قلمداد كند، بلكه به او به عنوان خداوندى كه خالق اسباب و مسببات و سبيت است ايمان بياورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش از علم و مؤسسات و صنعت و فلسفه و هنر ابعاد حقيقى آنها را ببخشد، در اين صورت احساس قدرت و ثبات خواهد كرد و از زندگىاش لذت خواهد برد و از دستاوردهايش استفاده خواهد كرد. ترديدى نيست كه اين امر نيازمند به تكوين تمدنى جديد است كه تنها بر پايه ماده قوام نمىگيرد و علاوه بر آن همچنين از نو نيازمند به تربيت انسان هم هست.30
آسيبشناسى سازمان دينى
... اين آقايان همين دين باطل و منسوخشان را با روشهاى تارك دنيا و غير طبيعى و ناهماهنگ با ذات انسانى آنچنان در اعماق قلبهاى مردم داخل كردند كه چهارده كشيش رفتند به كشور اوگاندا براى تبليغ و بوميان آنجا، آنها را خوردند. خيال مىكنيد رها كردند؟ نه، چهارده زن تارك دنيا و دختران راهبه به جاى آنها رفتند و مشغول تبليغات شدند، البته استعمار هم پشت سر آنها بود؛ اما اگر فداكارى نمىكردند نمىتوانستند بروند. رفتند و تبليغ كردند. الآن مسيحى اوگاندا نسبت به پنجاه سال پيش يك به صد شده است. جنوب سودان را ببينيد چه حوادثى از سه سال پيش كه اين كشيشها را بيرون كردند، پيش آمده و بالأخره هم خداى ناكرده ممكن است منجر به انفصال جنوب سودان از شمال شود.
«ماسينيون» مستشرق بزرگ فرانسوى كه واقعاً روح اسلامى دارد و يكى از رفقاى ما كه شاگرد او بوده، مىگفت: وى در يكى از سالنهاى پاريس اعلام كرد كه دين اسلام دين خدايى است، كتابى دارد به نام سالنامه سياسى دنياى اسلام كه در سال 1954 چاپ شد. در اين كتاب مىنويسد: در سال 1954 شش ميليون نفر در آفريقاى سياه مسلمان شدند ولى با تبليغات مسيحىها و تلاشى كه كردند فقط يك ميليون مسيحى به وجود آمد. البته چنين است. سياههاى بت پرست طرفدار درخت و روباه ديدند دينشان قابل عمل نيست لذا به فكر دينهاى آسمانى و جهانى افتادند. يهود كه دين نژادى و عنصرى است، كسى را نمىپذيرد مگر از راه بهايىها، چون بهايىها در دست يهودىها هستند. به همين جهت سياهها ديدند يا به وسيله اسلام و يا از راه مسيحىها بايد وارد شوند. آنها ديدند اولاً، اسلام دينى است پاك، سابقه استعمار و غارتگرى ندارد و از طرفى عقايدش روشن است و متعقد به يك خداست، نه سه خدا. در عين حال يكى در عين حال سه تا كه خودشان هم نمىفهمند؛ ثانياً، مشكلى در عقايد ندارند؛ ثالثاً، احكامى سهل و قابل عمل دارد، لذا دسته دسته اقبال كردند و به طرف اسلام. خوب بعد چه كردن؟ در اثر نداشتن مبلّغ و تبليغ، كشيشها آمدند آبروى اسلام را بردند و گفتند: ببينيد اين مسلمانها چقدر عقب افتادهاند؟ چه انقلاباتى در كشورشان هست، چقدر سطح علمشان پايين است كه در تمام اين مدت يك جايزه نوبل را نبردند؛ چون مسيحيان تمدن اروپايى را با مسيحيت قاطى مىكنند، با وجودى كه تمدن اروپايى هيچ ربطى به مسيحيت ندارد، تا وقتى كه كليسا در اروپا قدرت داشت، تمدن جديد نبود. تمدن جديد على رغم مسيحيت به وجود آمده است. بعد هم به وسيله همين ديرهايى كه عرض كردم آن را به صورت مسيحيت درآوردند و خلاصه مردم را به واسطه سعى در (بهبود) وضع دنيايىشان جلب مىكنند.
سنىها و برادران دينى خودمان، آنها هم تا حدودى منظم هستند. الآن در آفريقا، در لبنان، در كشورهاى ديگر مبلغين فراوان از الازهر مىبينيد. در شهرى كه من زندگى مىكنم (صور - لبنان) مردى هست به نام شيخ محى الدين حسن كه از دانشگاه «الازهر» فارغ التحصيل شده سرگرم وظايفش است. هم سنىها و هم فلسطينىهاى پناهنده به آن منطقه را اداره مىكند و هم نماز جماعتش را مىخواند و به خوبى به آنها مىرسد. مؤسسات ديگرى مشابه مسيحىها هم دارند. مؤسسهاى دارند به نام «المقاصد الخيرية الاسلامية». اينها شروع كردند به كار كردن و تا كنون 180 مدرسه كوچك در دهات لبنان (حتى در دهات شيعه نشين) دارند. اثر يك مدرسه سنى يا يك مدرسه مسيحى روى جوانهاى شيعه مىدانيد چقدر است! بنده مدرسههايى را در بعضى از مناطق ديدهام كه در آن جوانهاى شيعه، سنى شدهاند، پدرانشان هم برايشان بىتفاوت است و دانشگاه و دارالتبليغ هم دارند. در بيروت مؤسسهاى دارند «ازهر» و خلاصه مناطق كنترل و احصا شده و تبليغ و مبلّغ براى آنجاها فرستاده مىشود. البته «الازهر» غير از مبلغين مستقيم كه مىفرستد، مبلغين غير مستقيم هم از مصر مىفرستد كه همان معلمها و فرهنگىها باشند. يك دوره خاصى را مىبينند و بعد مىروند به مناطق. اما وضع ما شيعيان مرتضى علىعليه السلام، ما مردمى كه اسلام را با طاهرترين مسلكش معتقديم، وضع ما چطور است و تشكيلاتمان چيست؟
من چون اينجا نشستهام آزادم كه اين حرف را بزنم و اگر در غير اين مؤسسه... بود، كه عرض كردم فجر اميدى است، اين حرفها اميدتان را قطع مىكرد. آقا شما يك نفر را به من معرفى كنيد كه بداند تعداد روحانيون در ايران چقدر است؟ ما كه افراد خودمان را نمىشناسيم، چطور مىخواهيم كار كنيم؟ آيا شما مىدانيد چقدر شيعه در آسياست؟ چند مسجد در ايران است؟ صلاحيت روحانيونى كه در اين مناطق كار مىكنند و مقدار تحصيلاتشان چقدر است؟ ارتباطشان با هم چطور است؟ اگر يكى از آنها مريض شد، گرفتار شد به چه وسيله مىشود به او كمك كرد؟[...]
مىگويند: آقا مگر ممكن است شيعيان مرتضى علىعليه السلام برگردند؟ بله آقا. بنده ديدهام كه شيعه مسيحى شده، ديدهام شيعه سنى شده، شيعه وهابى شده. البته ممكن است شما نديده باشيد ولى من ديدهام. اقلاً ما همان يك قسمت مسجدمان را درست و منظم كنيم. تبليغاتمان را منظم بكنيم. يك هماهنگى در دعوتمان به وجود بياوريم. ما اصلاً خوابيم. اين كارهايى كه حالا مىخواهيم بكنيم، بايد پنجاه سال، بلكه 150 سال پيش شروع كرده باشيم.[...]
آقا اگر فرزند اين دنيا هستيم بايد در مقابل اينها منظم باشيم. دنيايى كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم محكوم به مرگيم. دنيايى كه همه چيزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن بايد خودمان را منظم كنيم، مناطق را تقسيم كنيم، يك احصا و آمار دقيق از دهات و اوضاع آنجا به دست بياوريم و مثلاً ببينيم روحانيونى كه در دهات داريم چقدر پيش رفتهاند يا عقب ماندهاند. حالا انتظار نداريم مؤسساتى تنظيم شود. مدارسى، بيمارستانهايى و مدارس حرفهاى به وجود بيايد. اگر آن هم بشود چه بهتر. (اميدواريم كه بشود) ولى قدم اول هماهنگى در دعوت است كه ما هنوز اين هماهنگى را در يك شهر و در يك مجلس نداريم. مىبينيم سه نفرى كه منبر مىروند هر كدام يك جور حرف مىزنند. يكى اين طورى مىگويد، ديگرى عكس آن مىرود. آقا اينها كى بايد علاج شود؟ چه وقت؟ اگر چنين نظمى به وجود آمد، اگر چنين هماهنگى درست شد، اگر چنين روش صحيحى اتخاذ شد، ما خيلى خوب پيش مىرويم اگر كار منظم بكنيم خيلى زودتر و بهتر مىتوانيم جلو برويم، چون براى دعوت مردم به سوى خدا بهترين سبكش را ما داريم.
تنها دين ماست كه قابل عمل است. در يك مؤسسه لبنان به نام «ديرالمخلد» كه حوزه علميه آنهاست و كشيش تربيت مىكند از بنده دعوت كردند صحبت كنم. در راه صور كه به ديرالمخلد مىرفتم، نايب مطران دير همسفر من بود، او به من گفت: «اين جوانها دنيا را ترك نموده و خودشان را از لذت دنيا محروم كردهاند. دنيا هم امروز خيلى فريبنده شده است. اين است كه اگر بتوانى اينها را تشويق و تقدير كنى به اين جهاد و فداكارى كه مىكنند، كار خوبى است. گفتم خيلى خوب. بنده يك ساعتى صحبت كردم. خدا شاهد است اين را كه عرض مىكنم نه براى خودنمايى است، بلكه براى اين است كه آقايان را خوش دل بكنم كه روش تبليغاتى و حقايق علمى كه ما داريم بسيار بسيار جلوتر، عميقتر و مؤثرتر از حقايق علمى و دينى ديگران است.
بنده در اين صحبتى كه كردم بعد از مدتى رئيس دير به مدير كل تبليغات لبنان كه او هم مسيحى است گفته بود آن روحانيتى كه سيد موسى ظرف يك ساعت در محيط دير ما ريخت، بيشتر از روحانيتى بود كه در مدت شش سال ما به اينها مىگوييم. اميدوارم حمل بر خودنمايى نفرماييد. اين حقيقت است. مربوط به بنده نيست، مربوط به آن دين مطهر اسلام است كه مىگويد: اگر زراعت مىكنى، با زنت حسن معامله دارى، اگر در بازار تجارت مىكنى، همه و همه عبادت و سجود است. آن دينى كه مىخواهد پيروانش در همه جا و همه وضع به ياد خدا باشند و هيچ چيز را منافى با ذكر خدا نمىداند. چون مسيحىها عبادت را جز در كليسا و در شرايط خاصى انجام نمىدهند، بنابراين دين ماست كه مىتواند امروز زندگى بكند.
شخصى است به نام «محمد اسد»، كه اتريشى است و مسلمان شده و فعلاً ساكن «طنجه» مراكش است، كتابهايى نوشته و حرفهاى خوبى دارد. اين مرد مىگويد: در عبادات اسلام سعى شده دنيا و آخرت را با هم توأم كند، جسم و روح را توأم بكند. مثلاً ممكن بود خدا در نماز دستور دهد كه نمازگزار تكيه بدهد و قلبش پيش من باشد. ولى اين را نگفته و فرموده است: در حالى كه قلبت پيش خداست و ركوع و سجود و تكبير مىگويى، هم بدنت كار مىكند و هم روحت، تا عادت كنى كه در عين عمل توجه به خدا داشته باشى. مقصود اين است كه دين ما، دين زندگى و دين سلامتى و صلح و صفاست. اگر از نظر شكلى و از نظر تنظيمى خودمان را منظم بكنيم. هزارها اميد است. اميدوارم به بركت حقانيت اين دين و صفا و خلوص قلوب اين برادران عزيز كه با اين روح پاك از همه چيز دنيا گذشتهاند، بتوانيم اين حقيقت را با شكلى منظم و موزون به دنيا عرضه بداريم، تا در ظرف مدت كوتاهى عقب ماندگى پانصدساله را جبران كنيم.31
قيام امام حسينعليه السلام و حادثه عاشورا
گمراهى، زمانه اباعبداللَّه الحسينعليه السلام را فرا گرفته بود. وقتى كه ما سالروز واقعه كربلا را فرصتى مغتنم مىشمريم و گردهم مىآييم و آن حادثه را در گوش، قلب و وجود خود تكرار مىكنيم با آن قهرمانىهاى جاويدان پيوند مىيابيم. قهرمانىهايى كه ريشه ستم و ستمگران را بركند و نقاب و پرده از چهره عصيانگران و منافقان برافكند. اين حادثه جاويدان كه مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براى روزگار امام حسينعليه السلام نيست. ابعاد اين حادثه از يك رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مىگذرد و الگويى شايسته پيروى براى تمام نسلها مىگردد و واقعه، با همه تفاصيل و ثمراتش به همه نسلها مىآموزاند و راههاى نجات و رهايى را فرا روى آنها، مىگشايد. امت ما و ديگر امتها، همواره به اين آموزهها و عبرتها، نيازمند بودهاند.
عاشورا در زمان خاصى واقع شد، كه آن زمان با پيشينه خاصى پيوند دارد. هنگامى كه اين پيشينه را بررسى مىكنيم شدت و عظمت اين حادثه غمانگيز و ابعاد اين نبرد را در مىيابيم. نقشهاى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بين بردن آن در حال شكل گرفتن بود. اين نقشه از زبان يزيد بن معاويه بر ملا گشت، هنگامى كه او مغرورانه و پيروزمندانه در كاخ خود نشسته بود و سر حسين در برابرش قرار داشت. چه كسى اين حرف را مىزند؟ يزيد. او خود را اميرمؤمنان مىنامد و بر منبر رسول خدا مىنشيند و به نام اسلام بر مردم حكومت مىكند. از درون، اسلام را به مبارزه مىخواند و آنچه را با فداكارىها، مجاهدتها و مصيبتها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروايى مىداند، نه پيامى براى آزادى انسانها. معاويه آغازگر اين نقشه بود و سپس زمينه ادامه آن را براى پسرش يزيد فراهم كرد، يزيدى كه پيش از خلافت و در روزگار جوانىاش، دربارهاش گفته مىشد: او مردى مغرور، بىبند و بار و فاسق است. هنگامى كه معاويه يزيدى را كه تاريخ او را قاتل افراد بىگناه و هتك كننده نواميس مىخواند و مردم، هيچ گونه امنيت و آسايشى از ناحيه او ندارند، بر مسند خلافت مىنشاند و او را بر مردم مسلط مىگرداند و بيعت با او را بر مردم لازم مىشمارد، روشن مىشود كه كار بى اندازه خطرناك شده است و يزيد كه از اسلام مىگويد و اسلام را نه وحى و رسالت، بلكه بازيچهاى براى حكومت كردن در دست بنىهاشم مىداند، خليفه مسلمانان مىشود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعكارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و كرمى، آزادگان آوارهاند.
و يزيد نيز هر چه بخواهد انجام مىدهد؛ حرمت مردم را هتك مىكند و ارزشها را زير پا مىنهد. در اين شرايط در برابر سكوت امت بر ستمها مردم هر روز شاهد ظلمى و قتلى هستند، و در برابر ديدگان خويش رنج، مصيبت و تجاوز مىبينند. در برابر اين واقعيت و اين وجدانهاى ترسان يا به خواب رفته، فداكارى بزرگى لازم است تا وجدانهاى خفته را بيدار كند و احساسات را برانگيزد. حادثه كربلا در شرايط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى اين شرايط آماده بود، و حوادث به هم پيوسته سالهاى گذشته نيز به اين واقعه قدرت مىدهند. يزيد امير مؤمنان و خليفه مسلمين مىشود و از امام حسين بيعت مىخواهد. امام حسين در برابر اين پيشنهاد چه كند؟ آيا بيعت كند، و به اعمال يزيد مشروعيت ببخشد؟ پس مسؤوليت حسين چه مىشود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض».32 پيامبر با اين كلام، فرزندان خود را خليفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفى كرد. هر كدام از آنان پاسدار قرآن، دين و شريعت بودند و به همين دليل پيامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد كه نمىتوانستند از آن شانه خالى كنند. براى شخصى مثل امام حسينعليه السلام، فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله، ياور بزرگوار و ريحانه دنياى او، امكان ندارد كه به امامت رسول خدا خيانت ورزد و در برابر ستم، كژروى ادعاهاى يزيد سكوت كند، يا با آن همگام شود.
امام حسينعليه السلام چارهاى ندارد؛ نه مىتواند سكوت كند و نه همراهى. يزيد مىخواهد طرحش را عملى كند، مىخواهد احكام اسلام را يكى پس از ديگرى از ميان بردارد. چنان كه مىدانيم يزيد با شهر پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه رفتار كرد كه در پى اعمال وحشيانهاش صدها تن از صحابه و تابعين به قتل رسيدند و كوشيد تا به بهانه دستيابى بر عبداللَّه بن زبير مكه مكرمه را نيز تصرف كند و تصميم داشت كعبه را ويران سازد. اين مردى است كه مىخواهد ريشه اسلام را بركند، احكام آن را بميراند و انتقام عقدههاى خود را از پيامبرصلى الله عليه وآله و مقام رسالت او بازگيرد. حسينعليه السلام چگونه مىتواند با او برخورد كند؟ برماست كه نسبت به پىآمدهاى اين واقعه، هوشيار باشيم.
حسينعليه السلام شوريد ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگيد و كشت اما به دليل علاقه به قتل و خونريزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. اين مردى كه مىخواهد، دِيْن خود را از پيامبرصلى الله عليه وآله بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مىخواند: پس حسينعليه السلام چه كند؟ طبيعتاً مسؤوليتش اين است كه بپاخيزد، كه او پاره تن رسول خداصلى الله عليه وآله است، فرزند دخترعليه السلام اوست و نمىتواند از مسؤوليت خود شانه خالى كند. وظيفه دارد اهداف يزيد را از ميان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ريشه بركند. آيا مىتواند چنين كند؟ حسينعليه السلام يك نفر است و اندك افرادى با او هستند. آيا بر اساس عقل و محاسبات طبيعى مىتواند بر يزيد غلبه كند؟ خير! پس چه كند؟
حسينعليه السلام كوشيد تا تمامى نيروها و امكاناتش را بسيج كند؛ همه هستى، زبان، فكر، اهل بيتش از زن و مرد و آنچه را در اختيار داشت در كفه ترازو نهاد و با آنها نيروى زيادى فراهم كرد تا بنىاميه و قصرها و اميران و فرمانروايان و دستگاههاى تبليغاتى و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختيار داشتند از هم بپاشاند و از بين ببرد. بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسينعليه السلام با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن دهها هزار سپاهى و نظامى ديگر. دستگاههاى تبليغاتى كه مردم را در جهان اسلام فريب مىدادند، حسينعليه السلام را خارجى شمردند. شريح قاضى در حكم خود مىنويسد: «او از حد خود تجاوز كرده و آنگاه با شمشير جدش كشته شد». شهرها براى كشته شدن حسينعليه السلام جشن گرفتند. همه جا سخن از پيروزى خليفه بود و از خطرى كه صفوف يكپارچه مسلمانان را مىشكافت و اختلافاتى كه ميان مسلمانان پديد آمده بود. اين فضاى فريبنده كه دستگاههاى تبليغاتى يزيد آن را ساخته بود، بيش از پيش بر بلاها و مشكلات افزود. از همين رو حسينعليه السلام شرايط موجود را ارزيابى كرد و دريافت كه با محاسبات مادى، با اين توانمندىها نمىتواند خود و هدفش را به پيروزى برساند.
بنابراين، حسينعليه السلام از چيزى كم نمىگذارد؛ هستى، روح، زبان، فكر و قلبش را بر مىگيرد و به آن، نوزاد كوچك، فرزند رشيد و تمام ياران و برادرانش را مىافزايد و به فرزندان ابوطالب كه در مدينه هستند، مىنويسد: اى خويشاوندان من! اى اهل بيت من! گمان مبريد اگر مرا رها كرديد، به پيروزى خواهيد رسيد، به بزرگى دست خواهيد يافت و زندگىاى همراه با سربلندى و عزت خواهيد داشت. بلكه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد. يزيدى كه حرمت رسول خداصلى الله عليه وآله را هتك مىكند، فرزند رسول خدا را به شهادت مىرساند. به محمد بن حنفيه و ديگرِ هاشميان و فرزندان و نوههاى ابوطالب رحم نخواهد كرد و چهره «حجاج بن يوسف ثقفى» را پيش رويشان ترسيم كرد. حجاجى كه بازماندگان خاندان على و بنى هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مىافكند و زنده دفن مىكند.
آيا حسينعليه السلام همه اينها را از خانوادهاش پنهان مىدارد تا آنها را به خروج با خويش تشويق كند؟! نه، هرگز. بلكه بدون اين كه آنها را بفريبد و يا بگويد كه اگر شما با من خارج شويد پيروز خواهيد شد. مىفرمايد: پيروزى با ما است، اما همراه با مرگ و شهادت، و اين مسأله را به خانوادهاش تأكيد كرد. پس هر كه خواست با حسينعليه السلام خارج شد و هر آن كه خواست بازماند. امام حسين با اين كار خود نشان داد كه مىخواهد بيشترين نيروى انسانى را در اين جنگ نابرابر بسيج كند و هنگام ترك مدينه با آن شعار روشن خود اعلام كرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغيانگرى، ظلم و فساد قيام نكردم، سلطه و حكومت بر مردم را نمىخواهم. استبداد نمىخواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه كه در توانم باشد، خواستارم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و در اين راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار دادهام.» «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلاً»، كلامى بود كه از زبان حضرت رسولصلى الله عليه وآله نقل كرد.
هنگامى كه در مدينه بيعت به حسينعليه السلام پيشنهاد شد، آن را رد كرد. سپس فهميد به او اجازه نخواهند داد تا بيعت نكند و او را خواهند كشت. او نمىخواهد مكارانه به قتل برسد. از مدينه قيام كرد و شعار روشن خود را سر داد؛ كه او اصلاح مىخواهد. به مكه رفت و در آنجا با مردم ديدار كرد و مسأله را شرح داد و حقيقت را برايشان روشن ساخت. او مىدانست كه موج گمراهى و اباطيل و شبهات جهان اسلام را آكنده كرده است و به همين دليل حسين به هر چيزى متهم خواهد شد. بنابراين مىخواست با روشنگرى خود، حقايق را آشكار كند و پرتوهاى روشن كنندهاى را بر آن سفر بيفكند تا سفرش سرمشقى شود كه در تمام مراحل تاريخ بتوان به آن اقتدا كرد.
به انتظار روز ترويه - روز هشتم ذى الحجه - هنگامى كه پيمان كامل مىشود و حاجيان از راههاى مختلف به مكه مىرسند، نشست. هزاران بلكه دهها و صدها هزار حاجى در مكه جمع شدند. هنگامى كه ديدند حسين با اندك يارانش و تعداد زيادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مكه خارج مىشود، شگفت زده شدند. آنها كعبه را كه مقصد و هدف تمام حاجيان است، ترك مىكنند، روز ترويه پيش از اين كه مناسك حج را كامل كنند، عمره مفرده به جاى مىآورند، كعبه را ترك مىكنند و از مكه خارج مىشوند. شگفت زده شدند و پرسيدند: اى فرزند رسول خدا دليل اين كار چيست؟ گفت: من بيعت نمىكنم ولى يزيد جماعتى را فرستاد كه در زير لباسهاى احرام شمشير دارند، و بر آنند تا خون مرا بريزند و من نمىخواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتك حرمت شود. مىخواهم خارج شود.
بيرون رفت و كلام مشهور خود را فرمود: من از مرگ نمىترسم مرگ گردنبند است و هميشه آدمى را در بردارد. هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مىيابد. پس هيچ گريز و فرارى از آن نيست. مرگ با عزت زينت انسان است، چنان كه حيات با خوارى و پستى، شايسته انسان نيست.[...]
سرانجام حسين وارد كربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن الى لقاء اللَّه محقاً»33 كوشيد تا حقيقت را براى اصحابش بيان كند. اين كلام از هدف، راه و درد حسين پرده برمىگيرد. او از نرسيدن حق به صاحبانش و طغيان و سركشى باطل در همه جا دردمند است. اين چنين قيام كرد و اين چنين به قتل و شهادت رسيد و اين گونه بر همگان روشن شد كه آنها مردان و كودكان را مىكشند، بدنها را له مىكنند، زنان را به اسيرى مىگيرند، خيمهها را آتش مىزنند و حتى شهدا و قربانيان را نيز از آب محروم مىكنند و سپس مردههاى خود را دفن مىكنند و بدنهاى طاهر و پاك را زير خورشيد، در معرض هر خطرى، رها مىكنند.
حسين تا اين اندازه، حقيقت بنى اميه را آشكار كرد و نقاب از چهره واقعى يزيد برداشت و تأكيد كرد كه اين مرد به رسالت اسلامى و ارزشهاى انسانى و هيچ چيزى پايبند نيست و من براى همين قيام كردم و پنهان را بر شما آشكار ساختم. اگر حسين نبود، يزيد شناخته نمىشد، چرا كه با بسيارى از راهها و روشها چهره خود را مىپوشاند و مىتوانست در پس اين نقابها اسلام را با حكمى پس از حكم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود كند؛ ولى حسين همه اينها را روشن ساخت و يزيد و بنىاميه را رسواى امت كرد. و سپس به آنها گفت: اى مسلمانان، شما داورى كنيد. اين حكمران شماست كه بر شما چيره است. به چهره او بنگريد. او را چگونه مىيابيد؟ آيا قبول مىكنيد كه در برابر او كرنش و بيعت كنيد؟
يك تن نزد حسين تنها يك نفر نبود، بلكه يك تن سلاحش بود. يك طفل در پيش او فقط يك طفل نبود، وسيلهاى براى سوزاندن نقابها و روشن كردن حقايق بود. لشكر دشمنان به چشم خود ديدند كه شبِ حسين، نماز و نيايش و دعا و تسبيح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه، دريافتند كه جنگ حسين جنگ شريف و مقدسى است، كه در گرو شخص نيست. تا اين كه در صبح عاشورا حسين همراهانش را به همان وصيت اميرالمؤمنين به يارانش در همه جنگها، و پيش از او رسول خدا، معلم، پيامبر و سرور آنها، وصيت كرد. روز عاشورا، هنگامى كه حسين محاصره و روشن شد گريزى از مرگ نيست، باز هم جنگ را آغاز نكرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرين و تماشا كنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامى دريافتند كه جنگ حسين، جنگى شريف است و جنگ يزيد، جنگى ظالمانه. باقى نمىگذارد، رها نمىكند، كوچك و بزرگ را مىكشد، آب را مىبندد، زنان را به اسيرى مىگيرد، خيمهها را به آتش مىكشد و پس از آن دستور مىدهد اجساد را له كنيد. انتظار دارد كه شنهاى روان صحرا، جسم حسين و اهل بيتش را بپوشاند و اثرى از آنها به جاى نگذارد.
اين حادثه به آن شكلى كه حسين آن را در پيش گرفت، حقيقت را آشكار كرد و واقعيت را نشان داد و حقيقت را برابر امت نهاد و اين امت بود كه از خلال اين تصوير داورى كرد. امت دريافت كه سكوت جايز نيست و مدارا ذلت و پستى است و كسى كه در برابر حق سكوت مىورزد و چيزى نمىگويد، شيطانى لال است. امت همه اينها را فهميد و حركت را آغاز كرد. انقلابى بعد از انقلاب، حركتى بعد از حركت و اعتراضى بعد از اعتراض. نهضت در لشكرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهرى كه قافله اسيران از آن مىگذشت، آنگاه كه مردم درباره آنان و از واقعيت امر مىپرسيدند، زينب حقيقت را برايشان روشن مىساخت، فرياد سر مىدادند و خود را سرزنش مىكردند و براى جنگ با دشمنان قيام مىكردند.
حركتها و سپس قيام توابين آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى عبيداللَّه ثقفى و سپس گروهى از اينجا و گروهى از آن جا. تا اين كه عباسيان آمدند و بنى اميه را نابود كردند. در اين مدت، از كشته شدن حسين تا انقراض بنى اميه، شعار بلند تمام انقلابىها و همه معترضين و مخالفين «يا لثارات الحسين» بود. پس انتقام، آرزو، انگيزه و محرك تمام اين حركات، حسينى بود.
چگونه حسين توانست تمام اين وجدانهاى غافل و خراب را برانگيزد؟ با نماياندن حقيقت در برابر ديدگان مردم. با راهش، با مرگش و با روشن كردن اين مطلب كه بنىاميه، اينچنيناند. يزيد مىخواست اسلام را ريشه كن كند. اما پس از انقلاب حسين، يزيد نيز عقب نشست، چرا كه ديد عزاى حسينى در خانه خودش بر پا داشته شد، اطرافيانش شروع به توبيخ و ملامتش كردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بميراند، او در اين مسأله عجله كرد». يزيد مسؤوليت را بر دوش پسر مرجانه يعنى ابن زياد گذاشت و با اين كار نتوانست از اهداف امام حسين آگاه شود و تاوان اين كارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاريخ، اين انقلاب از صحرا و از ميان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال يافت تا اين كه امروز در پيشروى ماست و ما از آن استفاده مىكنيم و بهره مىبريم و هر روز از آن يك امر جديد و تصحيح جديد، موضع جديد، حركت جديد، انقلاب جديد و عمل صالح و از خود گذشتگى كامل و مفيد در راه دفع تاريكى و ظلم و راندن باطل در مىيابيم.
امروز و هر زمانى كه در برابر اين تصوير جاويدان مىايستيم، در برابر اين چراغ روشن از خون حسين، در برابر آن منارهاى كه بر جمجمههاى ياران حسين بناگشته است، در برابر اين واقعهاى كه خون پاك او و پسران و كودكانش منشأ ظهور آن گرديده، در برابر اين منظرهاى كه در آن جانفشانى پيرمردى، چون حبيب بن مظاهر كه پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن حسن را كه به سن بلوغ نرسيده است، مىيابيم. فداكارى سفيد پوست در كنار فداكارى سياه پوست. فداكارى دوست در كنار فداكارى دشمنِ توبه كردهاى چون «زهير بن القين» و «حر بن يزيد رياحى». ايثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداكارى براى هر فردى مىتواند باشد، ولى اين مجموعه، و اين برگزيدگان كه با حسين بودند، همه وجودشان را در راه ريشهكنى ظلم نثار كردند و هر آن كس كه تمام وجودش را در كفه ترازو بگذارد، پيروز است.
به ياد مىآورم كه روزى همراه با جمعى از برادران فلسطينىمان در مصر بوديم، بر سر سفره نشسته بوديم كه يكى از جوانان در بين غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هيچ صداى ناله يا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان؟ از آنان پرسيدم كجا مىرود؟ گفتند: به جبهه. تعجب كردم، هيچ بدرقهاى نمىكنيد؟ گفتند: «نه، نسلهاى خود را بهاى آزادى قدس قرار دادهايم» و آن كسى كه نسلش را، خودش را در راه آزادى امتش وقف كرده باشد، پيروز مىگردد. اين همان معيارى است كه حسين به ما مىآموزد. حسين مىگويد: يزيد هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظيم باشد و هر اندازه كه عوام فريبىاش گسترده و دامنهدار باشد و هر اندازه كه افكارش جهنّمى و گسترده باشد، فداكارى را در ميدان بياور، تا همچون دستههاى ملخ پراكنده شوند و از تو فرار كنند.
حسين نه تنها در آن صحرا بلكه در طول تاريخ در برابر ستمگران ايستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاريخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمين و اهل باطل را چون دستههاى ملخ پراكنده ساخت. اين تصوير روشن مىسازد كه حق پيروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است كه غالب خواهد شد. قرآن كريم مىگويد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛34 بلكه حق را بر سر باطل مىزنيم، تا آن را در هم كوبد و باطل نابود شونده است». اين منطق قرآن است.
[...] ما خواستار حق شيعيان و غير شيعيان هستيم، خواستار حق همه محرومين و خواستار آبادى همه منطقهها دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسين است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستيم. لبنانى متحد و برابر مىخواهيم كه در آن عدل و عدالت حاكم باشد و همه شهروندان را به ديده احترام بنگرند. خصوصيت تاريخى لبنان، هم زيستى بزرگوارانه است. هر آوارهاى براى خود زندگى آبرومندانهاى داشته و هر گروهى كرامت و عزت. وطنمان را بر اين اساس بنا مىكنيم، بر اساس برابرى، شايستگى و عدالت. هر كسى كه محروم باشد، بر ماست كه در كنار او باشيم، حتى در قواى سه گانه، سركشى يك قوه بر ديگرى پذيرفته نيست، تجاوز يكى بر ديگرى را نمىخواهيم. ما خواستار عدالتيم. امام حسين مىفرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به».
اى حسينيان! اين مسأله چيزى نيست كه من از خودم در آورده باشم. نگوييد تو روحانى هستى و اين مسائل ربطى به تو ندارد. اميرمؤمنان على بن ابى طالب مىفرمايد: «همانند چهار پاى در بند آفريده نشدم كه همه تلاشم براى علف، و گرفتاريش رفت و آمدش است». اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر كردن شكمش و گرفتاريش باشد، على اين را چهار پا مىخواند. نه به خدا من هم كه فرزند على هستم، آفريده نشدم تا مثل چهارپايانى باشم كه تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آيا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است، كسى كه شب را با شكم سير صبح كند، در حالى كه همسايهاش گرسنه است». بنابراين مىگوييم: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است كسى كه در بيروت با خيالى آسوده و خشنود بخوابد و همسايهاش در جنوب در ترس به سر برد. به خدا و روز جزا ايمان نياورده است كسى كه سرمست بخوابد و همسايهاش غرق غم و اندوه باشد. كسى كه زير سقف مىخوابد و همسايهاش سرپناه ندارد. كسى كه با تن درستى بخوابد و همسايهاش مريض باشد، كسى كه مدرسه دارد و همسايهاش مدرسه ندارد. تمامى اينها از لوازم ايمان است. آيا ما شخص خاصى را مىخواستيم؟ آنگونه كه مىخواهيد اشخاص را انتخاب كنيد و در آمدها را مصرف كنيد ولى حق ملت، حق مظلوم، حق شهروند، حق طوايف، حق گروهها، حق مناطق بايد (به صاحبانش) برسد و اگر نرسيد اين جمله را تكرار كنيم كه «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه ليرغب المومن الى لقاء اللَّه محقاً».
حسين معتقد است انسان در برابر ظلم نمىتواند صبر پيشه كند. حسين مىفرمايد: «فواللَّه لا ارى الموت الا سعاده و الحياة مع الظالمين إلا برماً»35 عدالت و كرامت سهم همگان است، و شيعه از جمله آنهاست. (عدالت) از همه چيز براى شما بهتر است. ما در اين وطن حق داريم. ما جماعت حسينى هستيم. ما در كاروان حسين مىرويم. ما انقلابى همراه حسين هستيم. ما تاريخ را آن گونه كه حسين مىخواهد بنا مىكنيم و آرزومنديم حرف ما فهميده و هدف ما شناخته شود و چه مكانى بهتر است از مدرسه عامليه؟ آيا شعار تو بر سر در ورودى، «لافتى الا على و لا سيف الا ذوالفقار» نيست.
على به دليل علاقه به خون و خونريزى كسى را نمىكشد. او در برابر مظلوم مىلرزيد و اشك مىريخت و در برابر يتيم صورتش را مقابل آتش تنور مىگرفت و مىگفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) اين سزاى كسى است كه ايتام را واگذارد». اين على است كه در برابر يتيم مىلرزد. قرآن كريم مىفرمايد:
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ؛36 آيا آن را كه روز جزا را دروغ مىشمرد نديدى، او همانا كسى است كه يتيم را به اهانت مىراند و مردم را به طعام دادن به بينوا وا نمىدارد.
همانا اين راه ماست. ما قائل به اين راه هستيم و از خداوند مىخواهيم كه در پيمودن اين راه ما را يارى رساند. اميدواريم كه اين عاشوراى ما و اين روزهاى ما، روزهاى زنده حسينى باشد. اين چنين مىخواست و اين چنين سفارش نمود. گريستن و بر پا كردن مجالس كافى نيست. حسين به اينها نيازى ندارد. حسين شهيد راه اصلاح است. «انى أريد الاصلاح فى أمة جدى ما استطعت». پس اگر درجهت اصلاح امت جدش كوشيديم. او را يارى رساندهايم و اگر سكوت كرديم يا مانع اصلاح شديم او را وانهادهايم و يزيد را كمك كردهايم.
اى برادران! صفوف خود را انتخاب كنيد. صف يزيد يا صف حسين. به خدا قسم كه فكر نمىكنم غير از صف حسين را انتخاب كنيد و جز به نداى حسين لبيك گوييد. اى كاش با تو بوديم. نمىگويم كه اكنون با توييم. روزگار فرصت نداد كه در كنار تو باشيم و براى تو بميريم، ولى روزگار ما را از اين كه امروز با اسلام تو باشيم باز نمىدارد.(**)
پىنوشتها
2. امام سيد موسى صدر، اسلام و فرهنگ قرن بيستم، ترجمه على حجتى كرمانى (چاپ ششم، بى نا، 1360) ص 51 و 52.
3. همان، ص 48 و 49.
4. همان، ص 52 - 54.
5. مقالهاى به مناسبت عيد سعيد فطر، روزنامه لسان الحال، ص 21، 11/1971م، به نقل از: پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام سيد موسى صدر. www.imamsadr.ir
6. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 55.
7. همان، ج 18، ص 158.
8. رعد (13) آيه 11.
9. روم (30) آيه 41.
10. آل عمران (3) آيه 26.
11. حج (22) آيه 73.
12. تفأل به بدى زدن.
13. تنجيم همان اختر گويى يا نجوم احكامى است كه مىگفتند ستارهها در سرنوشت زمين اثر دارند و ما مىخواهيم اين اثر را كشف كنيم. اما علم نجوم، اخترشناسى است. آنچه در روايات شيعه و اهل سنت و فقه اسلامى به شدت نهى شده همان تنجيم است، نه نجوم.
14. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 24، ص 238.
15. زيد بن حارثه بنده خديجه(س) بود. حضرت خديجه او را به پيامبر داد و پيامبر هم او را آزاد كرد. اما زيد نزد پيامبر ماند و بر خلاف خواست پدرش به قبيلهاش باز نگشت. پس از مدتى پيامبر زيد را به ازدواج دختر عمهاش كه هم از ثروت برخوردار بود و هم از منزلت والا، در آورد. اين ازدواج به طلاق انجاميد. سپس پيامبر خود با زينب دختر عمهاش ازدواج كرد. اين عمل پيامبر براى دو چيز صورت گرفت. نخست اين كه مىخواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلى)؛ دوم اين كه هويت فرزند خوانده بايد مورد توجه قرار گيرد.
16. الجاثيه (45) آيه 23.
17. ماعون (107) آيه 1 - 3.
18. اين سخنرانى كه به فارسى منتشر نشده است، در نهمين همايش «الفكر الاسلامى» در الجزاير در تاريخ پانزدهم رجب سال 1395 ايراد شده است. ناشر، نام اين سخنرانى را «العدالة الاقتصادية و الاجتماعية فى الاسلام و اوضاع الامة الاسلامية اليوم» گذاشته است، ترجمه مرتضى اخوان.
19. حجرات (49) آيه 13.
20. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آن كه به عنوان رئيس مجلس اعلاى اسلامى شيعه انتخاب شد. (8/6/1969) هم اينك در: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو انديشه امام موسى صدر - 1) به اهتمام و ترجمه على حجتى كرمانى (تهران: مؤسسه فرهنگى - تحقيقاتى امام موسى صدر، 1383).
21. بقره (2) آيه 228.
22. نساء (4) آيه 34.
23. زهرا(س) فصلى از كتاب رسالت، مقدمه امام سيد موسى صدر بر كتاب فاطمه زهرا(س) و ترفى غمد، نوشته سليمان كتانى، اين متن افزون بر اين كه در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى وجود دارد در اثر تازه انتشار زير نيز آمده است: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو انديشه امام موسى صدر - 1)، پيشين.
24. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام موسىصدر در منزل وى واقع در صور كه آن را در تاريخ 27 نيسان 1969 منتشر كرد. اين گفت و شنود با عنوان «ديدار با امام موسى صدر» به فارسى ترجمه شده و در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر موجود است.
25. سخنرانى امام موسى صدر در مراسم گرامى داشت چهلمين روز درگذشت دكتر على شريعتى، 24 مرداد 1356، بيروت، سالن مؤسسه، فرهنگى اجتماعات عامليه بيروت، ترجمه حميد رضا شريعتمدارى، اين جلسه تاريخى، كه صدها تن از مبارزان مسلمان لبنانى، ايرانى، جهان عرب، و دهها تن از نمايندگان جبهههاى آزادى بخش، از جمله ياسر عرفات در آن شركت جستند، واكنش شديد رژيم پهلوى، اسرائيل، احزاب مسيحى دست راستى، و برخى لايههاى سنتى روحانيت شيعه را به همراه داشت، و نهايتاً به لغو تابعيت ايرانى امام سيد موسى صدر ازسوى رژيم پهلوى منجر گرديد. صدر با برگزارى اين مراسم چهار هدف مهم را دنبال مىكرد: تجليل از يكى از احياگران تفكر دينى، كه نقشى اساسى در بازگشت نسل جوان به دامن اسلام ايفا نمود؛ تسلى دادن به خانوادههاى مظلوم در ديار غربت، كه از سوى رژيم پهلوى و برخى اطراف ديگر شديداً تحت فشار قرار داشتند؛ ممانعت از تعميق شكاف ميان نسل جوان و روحانيت، كه از برخى برخوردها سرخورده شده بودند؛ زمينه سازى اتصال جنبش شيعيان لبنان به انقلاب اسلامى ايران! متن منتشر نشده مذكور توسط آقاى دكتر صادق طباطبايى براى نگارنده ارسال شده است.
26. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور پس از انتخاب وى به رياست مجلس اعلاى اسلامى شيعه (8/6/1969).
27. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام سيد موسى صدر، پيشين.
28. همان.
29. روم (30) آيه 30.
30. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور، پيشين.
31. «لزوم تشكيلات»، سخنرانى امام سيد موسى صدر در سال 1346 شمسى در دارالتبليغ قم.
32. محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 99. «من دو چيز گرانمايه در ميان شما به امانت مىگذارم، كتاب خدا و عترتم. تا هنگامى كه به اين دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نمىگردند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
33. همان، ج 44، ص 199.
34. انبيا (21) آيه 18.
35. محمدباقر مجلسى، پيشين، ص 192. «به خدا سوگند كه مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پيشگان را جز ملالت نمىدانم».
36. ماعون (107) آيه 1 - 2.
*) متن كامل اين بحث با عنوان هفت بتى كه پيامبر شكست براى نخستين بار در سايت بازتاب منتشر شد. براى مطالعه كامل آن بنگريد به پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر.
**) سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت اياممحرم. سخنرانى مذكور با عنوان «سفرشهادت» در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر منتشر شده است.
شريف لكزايى
منبع: فضلنامه علوم سیاسی، شماره 30.
مطالب مرتبط