چاپ
دسته: مقاله
بازدید: 3097

اشاره

بخش نخست فكر سياسى امام موسى صدر در شماره 29 فصلنامه علوم سياسى منتشر شد. در بخش دوم گوشه ديگرى از انديشه سياسى ايشان ارائه و ديگر مؤلفه‏ها و عناصر اساسى از فكر سياسى امام موسى صدر برجسته مى‏گردد. گفتنى است غالب عناوين و تيترهاى انتخابى در صدر مباحث از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند بخش نخست، افزون بر حذف برخى مباحث و كوتاه كردن متن‏ها و نيز ويرايش صورى، هيچ‏گونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مطالب ايشان به طور مستقيم آمده است.

انسان‏شناسى‏

از نظر اسلام، انسان در جهان بينى آفرينش امتياز به خصوصى دارد؛ زيرا سرشت او پاك و فطرت او به دين حق كشانيده مى‏شود. او تنها موجودى است كه مى‏تواند راه راستى را كه براى او ترسيم شده برود و يا از اين راه منحرف و گمراه گردد. او چنين آفريده شده تا در كسب كمال، آزاد و مختار باشد نه آن كه مانند فرشتگان راهى را جز تسبيح خدا نشناسد و در كمال خود مجبور باشد. انسان در نظر اسلام به مقام شامخ نمايندگى خدا در زمين مفتخر گشته، كليد اسرار آفرينش به او سپرده شده و راه كشف حقايق و وسيله دست يافتن به همه چيز به او تعليم داده شده است. فرشتگان در برابر او سجده كرده و مقرر شده است كه همه نيروهاى جهان هستى مسخر او گردند و يگانه راه او براى رسيدن به مقام بلند نمايندگى خدا در زمين آن است كه نيروها و استعدادهاى شگرف خود را به كار برده و با دانش، به حقيقت جهان هستى و نيروهاى گوناگون آن واقف گردد و قوانين آن را كشف كند. اسلام همه قوانين خود را بر اين مفهوم انسان‏شناسى استوار ساخته و بر همين مبنا روابط فرد را با ديگران، روابط شخص را با جامعه و روابط همگى را با جهان تنظيم كرده است.2
[چنين انسانى جانشين خدا در زمين است‏] خليفه و به تعبير ديگر نماينده كسى است كه به طور مستقل و با اراده و اختيار، آرا و منويات شخص را طبق برنامه ترسيم شده، همراه با اعتماد به شناسايى مخصوص و تصرفات حكيمانه تنفيذ و اجرا مى‏كند. تحقق اين مقام در خارج بايد همراه با آزادى كامل در تصرفات به وجود آيد. (همان آزادى كه فرشتگان آسمان از آن بيم داشتند و تأكيد كردند كه اين انسان با اين كيفيت و با اين كه راه‏هاى خير و شر به روى او باز است در آينده منشأ فسادها و خون‏ريزى‏ها مى‏گردد. ولى تنها اختيار و آزادى اراده نمى‏تواند براى انسان فضيلت ايجاد كند، بلكه همه كرامت و فضيلت انسان در اين است كه راه خير و صواب را اختيار نمايد و پيمودن اين راه فقط به وسيله علم ممكن خواهد بود. همان علم و دانشى كه عنصر اصيل و پايه و اساس مقام نمايندگى و خيلفه الهى انسان در روى زمين است.
عبادت در نظر اسلام براى راضى ساختن خداوند يا سود رساندن به او نيست و همچنين براى رفع غضب يا بزرگداشت او نمى‏باشد. عبادت خدا اخلاص در بندگى او و يكتاپرستى است و از اين جهت انسان را از پرستش همه كس و همه چيز مى‏رهاند و همه بت‏ها را در نظر او مى‏شكند؛ زيرا تمام ذرات وجود و سراسر هستى او در بندگى خدا قرار مى‏گيرد و جايى در عقل و فكر و جسم و روح او براى پرستش ديگرى باقى نمى‏گذارد. عبادت، در نظر اسلام، سبب احساس نزديكى به خداوند در انسان است و در نتيجه يك احساس قدرت و توانايى زايدالوصفى را در او به وجود مى‏آورد كه از اين تقرب و نزديكى به خدا سرچشمه گرفته است. اين قدرت روحى سبب مى‏شود كه از همه نواقص و مضرات نفس در امان باشد. عبادت در اسلام، حضور در پيشگاه الهى است و اين حضور و راز و نياز و مصاحب موجب اكتساب و تشرف به صفات عالى الهى مى‏گردد و به همين دليل مى‏توان عبادت را مصدر همه كمالات شناخت.3

جامعه‏شناسى‏

جامعه نيز در اسلام مفهوم معينى دارد. جامعه در اين تفسير از وجود انسان سرچشمه گرفت و براى رفاه و سعادت انسان‏ها به وجود آمده است. به همين دليل جامعه اسلامى نه رنگ فردى، اصالت فرد كه همه سازمان‏ها و مقررات براى فرد تنظيم شده باشد، به خود مى‏گيرد و نه رنگ اجتماعى، اصالت جامعه كه به كلى فرد در آن فراموش شده است. جامعه اسلامى مؤسسه‏اى يكپارچه و به هم پيوسته يعنى يك طبقه‏اى است و به هيچ وجه اصل تعدد طبقات و كشمكش داخلى دايم ميان اين طبقات را به رسميت نمى‏شناسد. در جامعه اسلامى اين حقيقت مورد قبول است كه هر فرد و يا دسته تحت تأثير فعل و انفعالات محيط و عوامل طبيعى رنگ و صفت مخصوص پيدا مى‏كند ولى اين تنوع و يا به تعبير صحيح‏تر، رنگارنگ بودن، سبب جدايى و اختلاف ميان اين افراد و دسته‏ها نشده و بلكه موجب همكارى و داد و ستد بوده و چون تابلويى يگانه و رنگارنگ مى‏باشد. اين افراد و دسته‏هاى متنوع همگى در يك مسابقه عمومى براى كسب رضايت خدا به يكديگر كمك كرده يك قافله پيشرو را به وجود مى‏آورند. اين نوع «وحدت كلمه» در وجود انسان ديده مى‏شود و در جهان آفرينش به چشم مى‏خورد؛ اجزا و اعضاى گوناگون و رنگ به رنگ بوده و در عين حال يك واحد را تشكيل مى‏دهد.4

انسان نو، زندگى نو: نقش‏هاى يك انسان مسلمان‏

هنگامى كه ماه رمضان و روز عيد به روزمرگى و عادت تبديل مى‏گردند، طبيعى است كه از مظاهر زندگى عادى تجاوز نمى‏كنند و در ظرف زمانى محدود خود متوقف مى‏شوند. اما ماه رمضانى كه از اركان اسلام است و عيد فطرى كه از اعياد اسلامى است خصوصياتى كاملاً متفاوت دارند. رفتارهاى سطحى و رسوم و عادت‏ها را در مى‏نوردند و از محدوده زمانى خارج مى‏شوند. با اين اوصاف متوجه مى‏شويم كه هدف اين عبادات پس از عيد است. ماه رمضان، زمانِ آماده‏سازى و روز عيد آغاز عمل است. در حقيقت، ماه رمضان برهه‏اى است كه مابعد خود را توليد مى‏كند و در روز عيد، انسان جديد، زندگى تازه خويش را آغاز مى‏كند.
ابعاد وجودى اين انسان با انسان پيشين متفاوت است. او با درك و فهم گسترده‏ترى كه به سبب يك ماه آموزش و ممارست، عمق و امتداد بيشترى يافته است زندگى مى‏كند. او از احساسى رقيق‏تر، كه از روزه كسب كرده، برخوردار شده است؛ روزه‏اى كه او را با درد و رنجِ رنج‏ديدگان آشنا كرده است. او با نيرويى كه آن را در تمرين الهى خود به دست آورده است، حركت مى‏كند. بنابراين پايدارى و ثبات او افزون‏تر شده و صبر و اعتدالش رشد كرده است. اين انسان بزرگ، با تحول عميقى كه در وجود خويش احساس مى‏كند، در صبح روز عيد، هنگامى كه زكات مى‏پردازد و نام پروردگار خويش را ياد مى‏كند و نماز مى‏گزارد، در اين هنگام، جشن مى‏گيرد تا خدا را شكر گزارد و شادمان باشد. آنگاه زندگى جديد خويش را آغاز مى‏كند. اين زندگى با حيات عادى او، آن زمان كه در محدوده مسائل شخصى خود به سر مى‏برد و روح خويش را در پيله منيت خود محبوس كرده بود، متفاوت است. بدين گونه احساسات و فعاليت‏هاى خويش را مهار مى‏كند. او در ظاهر فردى از امت است، ولى، در حقيقت، خود يك امت است. او موجودى نامتجانس و قطعه‏اى غريب و ناهماهنگ در پيكر جامعه بود. چيزى بود غير از آنچه الآن شده است. اينك جزئى حقيقى از امّت خويش است كه ابعاد وجود خود را با وجود همنوعانش پيوند مى‏زند و افق فهم و احساس خويش را به فهم و احساس ديگران نزديك مى‏سازد. در نتيجه، پيوند امّت مستحكم‏تر و كنش و واكنش ميان آن بيشتر و بازدهى آن افزون‏تر خواهد بود.
اينك، پس از عيد، دردهاى نيازمندان، رنج‏ديدگان و محرومان را حس مى‏كند و براى كاهش بارى كه بر پشت آنها سنگينى مى‏كند، چاره مى‏انديشد و در اين راه مى‏كوشد. او اينك از مشاهده بى‏سواد، بيمار و منحرف دردمند مى‏شود.
اين انسان جديد ما احتكار را نمى‏پسندد، پس خود احتكار نمى‏كند و اجازه نمى‏دهد در ميان امتش احتكار كنند. احتكارى كه مورد قبول او نيست، به احتكار كالا و نيازمندى‏هاى مادى مردم محدود نمى‏شود، بلكه او با احتكار علم، احتكار مقام، احتكار سازندگى و حتى احتكار دين و بهشت هم به شدت مخالفت مى‏ورزد. او انسان‏ها، همه انسان‏ها را دوست دارد. و انحراف، كج‏روى، الحاد، و بى مبالاتى انسان را نمى‏پسندد و براى درمان آن تلاش مى‏كند، آنچنان كه فرزندان بيمار خود را درمان مى‏كند.
اين است مسير و خط مشى مسلمان پس از عيد فطر: تلاش دايمى براى درمان مشكلات اجتماعى، تلاش براى احقاق حقوق طبقات محروم، كوشش مستمر براى ارتقاى سطح زندگى اقشار محروم و توسعه همه مناطق مظلوم: تلاشى دايمى، پس از شناخت ابعاد و دامنه مشكلات جامعه و پس از شناسايى كسانى كه از اين مشكلات رنج مى‏برند و پس از آمادگى روحى صابرانه و خلل‏ناپذير؛ تلاشى كه از فعاليت اجتماعى وسيله‏اى براى خدمت به انسان مى‏سازد، و وسيله‏اى براى عبادت خداوند. خدا را مى‏توان با خدمت به بندگانش نيز عبادت كرد. انسانِ جديد ما كه به موفقيت خود باور دارد، مردم را دوست مى‏دارد، حتى منحرفان را، و براى درمان آنها تلاش مى‏كند. محرومان را دوست دارد و براى درمان درد آنها تلاش مى‏كند. با قلبى دردمند اما اميدوار، به ديدار نسل گم‏كرده راه مى‏شتابد، با برخوردى مثبت، نه با اتهام زدن به ديگران. با اين ثروت، و با اين سلاح، يعنى با انسان پس از عيد، وطن خود را مى‏سازيم و بساط ظلم و تبعيض را از جامعه خود بر مى‏چينيم و به انسان خدمت مى‏كنيم و اين چنين عبادت مى‏كنيم پروردگار بخشنده و مهربانمان را.5

پيامبران؛ رهبران رهايى بخش‏

ذهن آدمى از سپيده دم آفرينش، همواره در پى شناخت بوده است. از همين رو در طى هزاران سال در خود و پيرامون خود، به كشف ناشناخته‏ها پرداخت و با تلاشى جانكاه در پى حقيقت گشت. آنچه بيش از همه آدمى را به تكاپو وا مى‏داشت و او را به انديشيدن بر مى‏انگيخت، ترس او بر سرنوشت خويش بود، زيرا كه خود را در جهانى پر سطوت، كه از زمين و آسمان بر او دشمنانى بزرگ را چيره مى‏كرد، ناتوان مى‏ديد، و ياراى برابرى با آنها را نداشت. امنيت و ثبات دو انگيزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاه‏هاى خيره و ترسان او در معماى طبيعت، بودند. براى تحقق امنيت و آسايش تنها دو راه پيش‏رو داشت: 1. چيرگى بر طبيعت؛ 2. سازش با طبيعت از هر راه ممكن. چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش براى تحقق امر دوم تن داد. از اين رو به بندگى اوهامى گوناگون پرداخت كه خود آنها را خلق كرده بود. اين امر در قرآن كريم و همچنين در تاريخ اديان و عقايد به وضوح ديده مى‏شود.
جهل كه در آن هنگام دليل موجهى بود، در روزگاران دير پاى دوره بت پرستى، مايه دورى انسان از جايگاه والايش بود. مقصود ما از بت پرستى، مفهومى اعم از نظام شرك آلود است. آنچه ميان ساخته دست آدمى و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانى، درختان و حيوانات، مشترك است، همان وهم بر ساخته در اين نمادهاست، كه آدميان به شيوه فريبكارانه و براى مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنى ورزيدند. چنان كه ما كودكان را با سرگرمى ساكت مى‏كنيم، آدمى نيز عقل خويش را اين گونه خاموش ساخت.
در آن مرحله طولانى و دشوار، آدمى بنا به غريزه ترس در برابر كائنات و طبيعت همچون خورشيد و ماه سر تسليم فرود آورد و به اميد كسب روزى، در برابر حيوانات و درختان كمر خم كرد. پس از آن در برابر ساخته‏هايى كه خيالش آنان را جسميت بخشيده بود و نمادى از خدايانش بودند، تعظيم كرد. او اين خدايان را در معبدهايى نزديك خويش ساخت، تا هر گاه از چيزى مى‏ترسيد يا چيزى مى‏خواست، به آنها پناه برد. اين بت‏ها انسان را از علم آموزى و دريافت حقايق باز داشتند، زيرا به نظر او قدسيت اين بت‏ها مانع انديشيدن در ماهيت و كنه آنها مى‏شد. آدمى به جاى تحليل و علت يابى رخدادها، به اين بسنده مى‏كرد كه حوادث بنابر اراده‏هاى عُلوى جريان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جايگاه او كمتر از آن است كه راز آنها را دريابد.
بنابراين در خود اين جرأت را نمى‏ديد كه از زير سلطه طبقه‏اى از مردم، كه اعتقاد داشت قداست خدايان را دارند، به در آيد، او اعتقاد داشت كه سرنوشت جهان، ثابت و دگرگون ناپذيرند. نظام‏هاى مقدس است كه مشكلات را آفريده و با مقدراتش بازى مى‏كند، و چون چيزى نداشت كه با او برابرى كند، از روى درماندگى و به سبب رنجى كه از او مى‏برد، نزديكش شد. اين نظام شرك آلود در خدمت بت‏هايى بشرى بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف و شاهان و ثروتمندان. افزون بر اين انسان هر خرافه‏اى را باور داشت. اين خرافه‏ها را بر فلسفه سستى كه با ظواهر طبيعت پيوند داشت، بنا مى‏كرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم مى‏پنداشت و دست از حركت و كار مى‏كشيد؛ مى‏ترسيد به شرى از سوى خداوند دچار شود، زيرا كه در آن زمان مزاج خداوند - نعوذباللَّه - مضطرب و در معرض بحران‏هاى عصبى بود. نيز بت‏هايى از عادت و سنت را مى‏پرستيد. اين سنت و عادت سنگين‏ترين غل و زنجير بر دست و پاى آدمى و پر اثرترين عامل در جمود و واپس ماندگى او بودند. ذات او مظهر بزرگترين بت‏ها بود، و چه بسا همچنان نيز باشد. آن ذات را مى‏پرستيد و هيچ چيز را نمى‏ديد، مگر از ديده آن. حق آن بود كه «ذات» حق مى‏دانست، هر چند باطل باشد و باطل همان بود كه ذات مى‏گفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز و فرودهاى تاريخ چنين بود و بدين گونه اجتماعش شكل گرفت. يكى از فضايل انسان - در آن دوران نيز انسان فضايلى داشت - اين بود كه به تجاربش آگاه بود و از نتايج آن سود مى‏برد. و رفته رفته بنابر قوانين مسلم پيشرفت كرد، قوانينى كه ما آنها را الهى مى‏دانيم و ديگران آن را مادى مى‏خوانند. وقتى فلسفه به صورت قوام يافته و پخته ظهور يافت، فلاسفه نداى آزادى انسان را از زنجيرهايش سر دادند، و مردم را به شكستن بت‏هاى گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرايان و سوداگران عقيده برچسب الحاد و كفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوى كردنشان از مردم ناكار آمد كردند و آنچه به منزوى شدن فلاسفه كمك كرد اين بود كه آنان عقل را مخاطب مى‏ساختند نه دل را، همچنان كه حتى امروز كمتر كسى از مردم تحت تأثير اين زبان قرار مى‏گيرد و به آن پاسخ مى‏گويد. از اين‏رو ديگر براى پيشرفت اجتماعى و به كمال رساندن آن، چاره‏اى جز دخالت خداى سبحان نبود.
كار رسولان در اثر بخشى، به كلى، با فلاسفه متفاوت است، زيرا پيامبران عقل آدمى را در چارچوب وجدانش مخاطب مى‏ساختند و دين چنان كه متخصصان، آن را با الهام از پيامبر، اين گونه تعريف كرده‏اند: «فطرتى است كه انسان را به خالقش پيوند مى‏دهد» و دعوت الهى از اين فطرت آغاز شد. اين بينش، بزرگترين عامل توفيق انبيا در رسالت بر حقشان بود. ارتباط غريزى ميان آدمى و خدايش، رسالت انبيا را آسان مى‏ساخت، اما در رسالت فلاسفه سودى نداشت. در حالى كه فيلسوفان خود را تنها و آسيب‏پذير مى‏ديدند، پيامبران در ژرفاى احساسات مقدس و اصيل آدميان جاى داشتند. هرگاه مردم براى حفظ سنت يا امرى موروثى با آنان به جفا رفتار مى‏كردند، دعوت از دريچه ايمان به خدا، به درون آنها راه مى‏يافت.
رسالت همه انبيا يكى است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگى بسته است؛ ادوار زندگى با توجه به «تكامل و تكوين». جوهر انقلاب پيامبران بر ضد بت پرستى به هر شكلى كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتى نمى‏كند، زيرا آنان رهبرانى رهايى بخشند؛ به دقيق‏ترين معانى اى كه ما امروز از اين دو واژه «رهبر و رهايى بخش» در مى‏يابيم. گزاف نيست اگر بگوييم حضرت محمدصلى الله عليه وآله بزرگترين پيامبر است و انقلاب او بزرگترين انقلاب. اين بيان واقعى اين انقلاب است و نتايج اين انقلاب و تاريخ، اين را ثابت كرده است. در اين گفتار بر آنيم كه عظمت پيامبر را با پاره‏اى كارهاى قهرمانانه‏اش براى آزاد ساختن بشر از بندها و بت‏ها به سوى جهان بهتر، برشمريم.
يكم، پيامبر در جهانى كه فرقه‏ها و گرايش‏هاى متفاوتى در آن بودند، دعوت خود را بر توحيد بنياد نهاد. براى دنيا خدايانى بى خرد ساخته بودند. اين خدايان منجلاب‏هاى تفرقه، رسوايى و نادانى بودند. پيامبر اسلام در دعوت رهايى بخش خود با سختى‏هايى روبه‏رو شد كه خود - در حالى كه او فداكار و شكيبا بود - چنين مى‏گويد: - همچنين پيامبرى آنچنان كه من آزار ديدم، آزرده نشد».6او با رد شرك و زشت شمردن بت پرستى، دعوتش را براى ژرفا بخشيدن به اين اصل جامع رسالتش (يعنى توحيد) آغازيد. تا اين كه در «يوم الفتح» پيروزى درخشانش را به اوج رساند و على جوانمرد اسلام را بر شانه‏هايش بلند كرد. خداوند با اين پيروزى او را برترى بخشيد. در آن روز على‏عليه السلام دستان خود را زير بزرگترين بت، هبل يك چشم وصله دار برد و آن را از ريشه بركند. ديگر بت‏هاى كوچك را نيز بركند تا با نابودى آنها نظام شرك را از ميان برد.
پيامبر در نبرد با شرك به از ميان رفتن ظواهر بسنده نكرد، بلكه در سنگرگاه‏هاى آن يعنى جان‏ها و دل‏ها به مبارزه با آن پرداخت. و جان‏ها و دل‏ها را از نگرانى‏ها و وسوسه‏ها پاك كرد.
پيامبر مى‏فرمايد: «شرك پنهان‏تر است از جنبش مورچه‏اى سياه، بر تخته سنگى، در شبى تيره».7[...]
دوم، مردم را از يك الوهيت خيالى رهاند. براى نخستين بار در تاريخ، انديشه را به نيكوترين شكل آزاد، و از ويرانه بت‏ها راهى به ديار علم باز كرد. ديگر درياها، كوه‏ها و ستارگان حريم‏هايى بودند كه فكر فقط با زنجيرهاى سنگينى از قداست مى‏توانست به آنها نزديك شود. پيامبر مسلمانان را به فراگيرى علم خواند، تا آن را براى خير آدمى به كار گيرند. آنها را به بازكردن قفل‏هاى طبيعت، به يارى تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بياموزند «حتى اگر در چين باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پايدارى پيشه سازند. و تلاش كنند. پيامبر راه را بر شيادى و خرافه سازى بست، و اجازه نداد تا ساده‏انديشان عقايد مبهم را در پوششى از تقدس و ترس بپذيرند؛ چنان كه در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شديدترين تنبيهات را به دانشمندان و آزادى خواهان چشاندند. حكايت گاليله و كوپرنيك و دكارت و صدها نفر ديگر هنوز از ذهن‏ها پاك نشده است.
سوم، پيامبر براى برپايى يك جهان واحد و اجتماعى برتر، همه قيدها را در يك فراگيرى بى‏سابقه و بى‏همتا در هم شكست. نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقيم رفتار و سلوك آدمى است. اگر انسان نظام برترى بخواهد، چنين چيزى به دست خواهد آمد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛8 در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند». همچنين گفت:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛9 به سبب آنچه دست‏هاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است، تا [سزاى‏] بعضى از آنچه را كه كرده‏اند به آنان بچشاند، باشد كه باز گردند.
ثانيأ تصريح كرد هر جا كه بوى ظلم استشمام مى‏شود، بايد بر ضد آن انقلاب كرد و نيز انسان را به مقابله با طاغوتيان و ستمگران فرا خواند و فرمود: «به ستمكاران ميل نكنيد، كه آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هيچ دوستى نيست و كسى ياريتان نكند.
ثالثاً، برابرى در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس ميان آدميان فرقى نيست مگر در علم و تقوا. در سلسله مراتب آدميان نژاد و ثروت جايگاه و اعتبارى ندارد. پادشاهان و رهبران همچون ديگران «در برابر خدا بر چيزى توانا نيستند».
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛10 بگو بار خدايا، تويى كه فرمانروايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى، فرمانروايى را بازستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى، خوار گردانى.
چهارم، پيامبر مصرانه با خدايان شرك، چه از سنگ و چه از نوع بشر، تحدى مى‏كند، هستى و بى پايگى آنان را مى‏نماياند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها، پيروز مى‏شود.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لَا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛11 اى مردم، مثلى زده شد، پس بدان كوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد هرگز [حتى ]مگسى نمى‏آفرينند، هر چند براى آفريدن آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏توانند آن را باز پس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پنجم، شدت موضع پيامبر در برابر تطير12 و تفأل و تنجيم‏13 كمتر از ستيز او در برابر ديگر اوهام و خرافات نبود. در برخى جنگ‏ها، پيامبر به دليل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهى مى‏شد، اما پيامبر روانه جنگ مى‏شد، و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مى‏كرد، و مى‏گفت: «نه نحسى اى هست و نه دشمنى‏اى». مى‏گفت: «با روزها دشمنى نورزيد و الا با شما دشمنى مى‏ورزند».14 همچنين مى‏گفت: «هر كس به سنگى ايمان بياورد. خداوند با او محشورش مى‏كند».
ششم، پيامبر در برابر عادات و تقليد از گذشتگان (سنت) همان موضع پيشين را داشت. پيامبر سنت گذشتگان را تحت تأثير تحولات زمانه معرفى كرد، پس نبايد سنت‏ها به بت و خدايى بر ساخته تبديل شوند و به آنها تقدس بخشيم. خود پيامبر با تشريع اسلامى آسانى در حادثه زيد، فرزند خوانده‏اش و زينب دختر جحش و دختر عمه‏اش، يكى از مخاطره آميزترين و نيز دشوارترين اين رسم‏ها را نفى كرد.15
هفتم، و بالاخره تنها بت بزرگتر كه همان بت «خودخواهى» است، باقى ماند. معروف است كه رهايى از آن را جهاد اكبر خواند. در قرآن شريف آمده است:
أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ‏16 پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خويش قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده‏اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى‏گيريد؟(*)

عدالت اجتماعى و اقتصادى‏

عدالت در اسلام، در تمام زمينه‏ها، خصوصاً در بخش اجتماعى و اقتصادى، ريشه در ايدئولوژى اسلامى دارد، بلكه عدالت، پايه‏اى از پايه‏هاى آن است و در اركان ديگر آن، تأثير زيادى دارد. عدالت، در همه مرحله‏هاى زندگى انسان، چه فردى و چه جمعى، در قرآن كريم، بازتابى از عدالت حاكم بر گيتى شمرده مى‏شود. گيتى، در نگرش اسلامى بر پايه ى عدل و حق پايه‏گذارى شده است و كسى كه براى دين مى‏كوشد و براى رستگارى مى‏جوشد، بايد در رفتارش عادل باشد و با آفرينش هماهنگ باشد وگرنه او جسمى است غريب و ناآشنا در جهان و طرد شده و ناكام كه در فراموشى و بى‏توجهى پيچيده مى‏شود. اين نكته اساسى، هم بر فرد و هم بر جامعه، حاكم است.
عدالت، از برجسته‏ترين صفات ثبوتى ايزد است. از اين‏رو در همه گيتى، نمود پيدا كرده است؛ زيرا از نظر فلاسفه، علت، حد تامّ براى معلول است و معلول، حد ناقص براى علت، افزون بر آن، وصف قرآنى براى ايزد، اين است كه او «قائم به قسط» است و اين به معناى آن است كه عدل در گيتى، همان مفهوم «قيام ايزد براى برپايى قسط» است. اين، نكته‏اى است كه به استنتاج‏هاى فلسفى و تحليل‏هاى عقلى، نيازى ندارد. در حقيقت، اين روش، روش شايع و متداول و برگزيده‏ى قرآن كريم است؛ يعنى قرآن نتيجه تربيتى حقايق و وقايع را مطرح مى‏كند، نه اين كه حدود حقايق را بيان كند و به تحليل آنها بپردازد و نه اين كه تاريخ وقايع و تفصيل آنها را شرح دهد. خلاصه اين كه عدالت در گيتى، يك نگرش اسلامى و ثمره ايمان به عدالت آفريننده است، و عدالت در گيتى، يك قاعده ثابت را در زندگى فردى و گروهى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى و... انسان بنياد مى‏گذارد.
از جهت سوم، پژوهنده در اصول دين اسلام و اساس عقيده اسلامى، به روشنى مى‏يابد كه دليل اصلى براى اثبات ضرورت فرستادن پيامبران براى استدلال بر ثبوت معاد و روز حساب، همانا عدل الهى است. اين نكته، از چيزهايى است كه اهميت فراوان عدل را در اساس عقيده اسلامى نشان مى‏دهد و مى‏فهماند كه اين نكته از نظر تربيتى، چقدر در سلوك عمومى انسان و خصوصاً عدالت اجتماعى و اقتصادى تأثير دارد و براى فرد و اجتماع مهم است.
اين معادله عمومى قرآن كه تأكيد مى‏كند «انسان، همان عملش است (و أن ليس للإنسان إلا ما سعى) درباره عدالت هم جارى است به گونه‏اى كه وجود عدل، مساوى با وجود ايمان است و ايمان هم، يقيناً، بدون تلاش انسان براى تحقق عدالت، وجودى نخواهد داشت: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ».17
صدها احكام اسلامى كه عدالت اجتماعى و اقتصادى را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار مى‏دهد، اين نكته را به روشنى نشان مى‏دهد كه عدالت اقتصادى و اجتماعى، تنها، دو حكم فرعى و دو واجب عادى نيستند، بلكه آن دو بر اصول عقيده و ايمان، بنياد گذاشته شده است و از آنها جدا نمى‏شوند و اسلام، بر وجود ايمانى كه ثمره‏اش عدالت در زندگى فردى و گروهى نيست، صحه نمى‏گذارد. از اينجاست كه عدالت اقتصادى و اجتماعى، در اسلام، دو موضوعى مى‏شوند كه عميق و دايمى و گسترده‏اند، زيرا آنها با سرشت مؤمن آميخته است و از گوهر وجودى او، در امور فردى و گروهى، سرچشمه مى‏گيرد.
اسلام، در هنگام سفارش به عدالت، ابعاد آن را آنچنان روشن كرده كه نمى‏توان به آن بى‏توجه بود و آن را سست كرد. نيز ضمانت‏هاى اجرايى خاصى را در نظر گرفته كه گسترش و پيشرفت آن را تا بى‏نهايت، ممكن مى‏كند. اين موضوعى است كه اهميت فراوانى دارد. پيوند ميان مسؤوليت فردى و مسؤولت اجتماعى براى تحقق عدالت، يكى از ابعادى است كه در اين باره، در نظر گرفته شده است. فرد، طبق روايت «كلكم راع و كل راع مسؤول عن رعيته» درباره سلامت اجتماع مسؤول است، زيرا او به امر به معروف و نهى از منكر مكلف است و نيز هر آنچه از مال و نيرو و تجربه و حتى تندرستى و توان بدنى دارد، تنها، ثمره تلاش شخصى او نيست، بلكه ديگران، چه معاصرانش و چه آنانى كه در گذشته بوده‏اند، هم در تشكيل و ايجاد آنها شريك هستند. داستان او، داستان درختى است كه ثمره مى‏دهد. درست است كه ميوه را شاخه‏اى از آن درخت مى‏روياند، ولى آن درخت با همه شاخه‏هايش و برگ‏هايش و ريشه‏هايش در ميوه دادن شريكند و از هوا و خورشيد و آب و زمين و... و ديگر عوامل طبيعى و از تلاش‏هاى گوناگون بشرى استفاده مى‏كنند. در يك كلمه، فرد، بر آنچه دارد امين است و در برابر جامعه، بلكه در برابر گذشته و آينده، بايد پاسخ دهد.
اين نوع نگاه، تأكيد مى‏كند كه فرد، حق ندارد آنچه را نزد اوست، احتكار كند يا تلف كند يا مهمل و بدون استفاده‏اش بگذارد و براى او جايز نيست كه بدى‏اى را به خودش برساند و خودش را اذيت كند، چه رسد به اين كه خودكشى كند! اين مطالب و مانند آن، يقيناً، ظلم يا كوتاهى در حق مردم است، در مقابل مسؤوليت فرد در قبال سلامت جامعه، مسئوليت گروه انسان‏ها در برابر فرد قرار دارد. احاديث و فتواى فقيهان، جامعه را، همه‏شان را، در برابر مردن فردى گرسنه، مسئول مى‏داند! حقيقت اين است كه اين مسئوليت در قبال هر گونه مردنى و هر نوع ضرر و آزار و بدى‏اى به فرد هست. آنچه درباره اهل روستا گفته شد، درباره اهل شهر هم صادق است، بلكه مربوط به اهل يك كشور هم هست، بلكه در باره همه سرزمين‏هايى كه مسلمانان - كه امت واحد هستند - در آن پراكنده‏اند، جارى است! بر من مسلمان واجب است كه از روى دل‏تنگى و دل‏واپسى از اوضاع مسلمانان، بارها از خود بپرسم: «آيا من شب را سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه هست؟... شايد كه در حجاز يا در يمامه، كسى باشد كه اميد خوردن تكه نانى را هم ندارد و به لقمه‏اى وعده هم داده نشده است!»
درباره رابطه افراد با هم، آنچه از قرآن و روايات به دست مى‏آوريم، اين است كه افراد بشر، همگى يك پيكر را تشكيل مى‏دهند و هنگامى كه عضوى به درد آيد، دگر عضوها را نماند قرار، و همه دارايى و جان‏ها و پيمان‏هاشان، براى همه است! اين نكته، بُعد ديگرى است كه به موضوع جامعه و پيدايش آن، روشنى تازه‏اى مى‏دهد. دو واژه «عهد» و «عقد» هم اين مطلب را مى‏رسانند.
قرآن در آيات فراوانى، به جامعه‏هايى كه عدالت آنها را راهبرى مى‏كند و دستاوردهاى آنها و خطرهايى كه جامعه را در بر خواهد گرفت، اگر عدالت نباشد، اشاره مى‏كند، زيرا اين عدالت است كه سبب مى‏شود تا همه تلاش سازنده و پرسود داشته باشد و به دنبال آن، خير و منفعت به همه برگردد، در حالى كه اگر عدالت از جامعه رخت بربندد، نتيجه‏اش، محروميت گروه زيادى از جامعه، از بخشى از حقوق و استعداد و شايستگى‏شان يا از همه آنهاست. در اين هنگام، اين محروميت به همه افراد جامعه، بلكه به خود جامعه سرايت مى‏كند. [اين مقدار كه گفته شد] جداى از مرض‏ها و خطرهايى است كه تنها شامل گروه‏هاى محروم نمى‏شود بلكه همه را در بر مى‏گيرد، مانند خطرهاى مادى كه از سوء تغذيه و نبود امكانات زندگى صحيح رخ مى‏نمايد و نيز مرض‏هاى ديگرى كه در نفوس محرومان به وجود مى‏آيد. خلاصه، هر كه براى فراهم شدن زمينه زندگى سالم براى ديگران مى‏كوشد، چه اين كوشنده، فرد باشد يا گروه، و چه براى فرد بكوشد يا براى جامعه، در حقيقت، براى رسيدن خير به خودش تلاش مى‏كند و نيز از خودش خطر ظلم و هلاك را دور مى‏كند، زيرا بر اين كوشش‏ها و تلاش‏ها، آثار اجتماعى‏اى بار مى‏شود كه امروز از واضحات است.
مطلب ديگرى كه مربوط به عدالت اقتصادى و اجتماعى است، تفاوت درجه‏هاى عدالت است. مراحلى هم كه براى اجراى عدالت در جامعه، نياز است. پايان‏ناپذير است؛ يعنى شأن آن، مانند شؤون ديگر اهداف دينى است كه پايانى براى آنها نيست. سبب آن اين است كه در واقع، عدالت، وسيله‏اى براى دادن فرصت رسيدن به كمال، به انسان‏هاست و اين گونه نيست كه عدالت، خودش، هدف باشد تا بر رسيدن به نخستين مرحله آن، تلاش انسان‏ها در آن مرحله توقف كند. نتيجه اين نوع ديد، اين است كه عدالت را از يك نوع حس فردى آغاز مى‏كند و سپس آن را به تلاش فردى، از يك سو، و يك حركت جمعى مردمى، از سوى ديگر، رشد مى‏دهد، و آن‏گاه، عدالت را در جامعه انسانى، با گرايش عمومى و تمايل نوع بشر به آن، رشدى مضاعف مى‏دهد. همان‏گونه كه حس فردى، به تلاش و كوشش، تبديل مى‏شود، عدالت هم از كمترين درجه آن، يعنى زمينه‏سازى براى زندگى سالم، به ايجاد فرصت‏هاى بالاتر از يك زمينه‏سازى تبديل مى‏شود و حتى به برابرى ميان بسيارى از فرزندان يك جامعه مى‏انجامد و پس از آن مرحله همكارى و گذشت و قربانى شدن مى‏رسد، و اين‏جاست كه به مرحله ايثار وارد مى‏شويم. البته بايد دانست كه اين ايثار و از خود گذشتگى، نبايد به فراموش كردن حق خويشان نزديك بينجامد. همان‏طور كه معمولاً اين فراموشى در زمانى كه فردى به مرحله سخاوت‏مندى مى‏رسد، تحقق پيدا مى‏كند.
به هنگام شمارش ابعاد اسلامى عدالت اقتصادى و اجتماعى، بايد به موضوعى كه محور اين همايش است، اشاره‏اى كوتاه كنم تا بحثم تكميل گردد. حرام بودن ربا، نشان از اين دارد كه شرع اسلام به سودآورى سرمايه بدون تلاش و كوشش، راضى نيست. نيز اين كه از نظر فقه، درست نيست كه براى اسباب توليد - مانند گاو و اسباب ابتدايى ديگر - سهم ويژه‏اى را مشخص كرد، دليل اين است كه ابزار توليد نمى‏تواند در سود شريك باشد. البته كار در نظر اسلام، برترين عنصر از عناصر توليد است و در نتيجه، شايسته است كه در تعيين سود، و نه خسارت، دخالت داده شود. نيز مى‏تواند مقدار مشخصى پول را دريافت كند. البته، اين مبلغ نبايد حالت ظلم كردن پيدا كند. ما اين پول را «اجرت» مى‏ناميم.
تأمل چند باره در احاديث زكات و سخنان ائمه و فقهاى سابق، بُعد تازه‏اى از عدالت را نشان مى‏دهد. اين بُعد، چنين است: حمايت از فقرا - نه فقرى كه از روى تنبلى گريبان فرد را گرفته است - و پيران و كودكان و بيماران خاص كه نمى‏توانند كار كنند، و افرادى كه بى‏پولى‏شان به دلايل خاصى است، مانند در راه‏ماندگان و بدهكاران، و آزادى بردگان، و پشتيبانى از هر كارى است كه در راه ايزد باشد. اين بُعد، يعنى اين كه اسلام، مسؤوليت اجتماعى را در حفاظت از افرادى كه به پيرى و از كارافتادگى و نقص عضو، دچار شده‏اند و يا به دلايلى اكنون نمى‏توانند زندگى خود را اداره كنند، پذيرفته است.18

ناسيوناليسم و تبعيض نژادى‏

اگر ملى گرايى (ناسيوناليسم) بر ايمان به عنوان عنصرى برتر از ديگر عناصر تكيه نكند، ما آن را نژادپرستى مى‏خوانيم و نمى‏پذيريم. نژادپرستى به اين معنا كه عده‏اى از بنى بشر را كه داراى تاريخى مشترك و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزديك به هم هستند در آن اثر مى‏گذارند و آن را به حد مبالغه‏آميزى اصالت مى‏دهند. اما قوميت مرحله‏اى طبيعى در زندگى انسان بين فرديت و بشريت جهانى به شمار مى‏آيد. شكى نيست كه پايه تكوين جوامع بر همكارى و مبادله تجربيات و در اختيار گذاردن دستاوردها ميان انسان‏ها استوار شده است و مليت در تكوين اين توانايى‏ها نقش بزرگى دارد. اين تفسير از قوميت به طور حتم با تعاليم دينى منافات ندارد. قرآن كريم مى‏فرمايد:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛19 هان اى مردم همانا شما را از يك مرد و زن آفريده‏ايم و شما را به هيأت اقوام و قبايلى در آورده‏ايم تا با يكديگر انس و آشنايى يابيد، بى‏گمان گرامى‏ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.
بنابراين وجود قبايل و شعوب و نظاير آنها تا زمانى كه مبدأ شناخت و معرفت باشند، يعنى شناخت هر گروه از آنچه كه در اختيار گروه ديگر است كه در نتيجه به همكارى و تعامل ميان آنها منجر مى‏گردد، امرى است كه مدنظر دين است.20

مسأله زنان‏

در حقيقت روشن كردن موضع اسلام در قبال زن در اين عصر، خالى از مشكلات و دشوارى‏ها نيست، زيرا در اين باره آثار دينى و اسلامى گوناگونى به چشم مى‏خورد كه در نگاه نخست متفاوت و مخالف با يكديگر به نظر مى‏آيد. اين مشكل هنگامى بزرگتر مى‏شود كه برخى از عادات (خرافاتى) كه همواره در نزد برخى از ملل اسلامى وجود داشته و دارد در اين امر نيز پاى مى‏نهد. اين عادات با تعاليم اصيل اسلامى نيز به گونه‏اى هم آميخته كه پژوهشگر خيال مى‏كند اين همه از اسلام است. وقتى به نظريات شرق شناسان حتى آنان كه حسن نيت داشته‏اند مى‏نگريم و يا برخى از نوشته‏هاى مؤلفان اسلامى را مى‏خوانيم، چنين در مى‏يابيم كه موضع حقيقى اسلام در برابر زن، بسيار پيچيده و ناشناخته است. به طورى كه بسيارى از آنان در اين باره نظريات دور از حقيقت و ناصواب ارائه داده‏اند و عده‏اى از آنان نيز گمان كرده‏اند زن در اسلام مظلوم و تحت ستم واقع شده است.
حقيقت آن است كه دو ميراث مختلف در نزد مسلمانان به چشم مى‏خورد؛ يكى تعاليم دينى مستقيم و مستند و ديگر عادات موروثى كه در آثار دينى هيچ نشانى از آنها ديده نمى‏شود و بايد با دقت و اهتمام ويژه‏اى هر يك از اين دو را از ديگرى متمايز ساخت. از طرف ديگر آثار دينى مربوط به زن نيز خود دو نوع است: نوعى درباره زن و شؤونات زن كه در مرحله‏اى معين از تاريخ سخن مى‏گويد و نوع ديگر تعاليم بنيادين و جاودان محسوب مى‏شود.
آياتى كه در بيان احكام يا قانون‏گذارى يا پند و اندرزها زن را به مرد ملحق مى‏سازد، بس فراوان است بدون آن كه مقام زن را تنزل دهد يا او را حقير كند و شأن او را كمتر از مرد بداند. در زمينه زندگى زناشويى و به خاطر حفظ كيان خانواده (زن) و نيز براى آن كه زن و مرد بتوانند به امور مربوط به زندگى مشترك خود به درستى بپردازند.، خداوند به مرد نسبت به همسرش نه ديگر زنان برترى داده است و اين برترى پس از هنگامى است كه خداوند حقوق واجب زن را در آيه «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ؛ و زنان را بر مردان حقى است در حد عرف و مردان را بر آنان ميزانى برترى است»21 بيان كرده است، درجه و رتبه‏اى كه قرآن از آن در جاى ديگرى چنين تعبير كرده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛ مردان بايد بر زنان مسلط باشند، چرا كه خداوند بعضى انسان‏ها را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است و نيز از آن روى كه مردان از اموال خويش (براى زنان) خرج مى‏كنند.22
كسى كه در قرآن تعمق مى‏كند، در مى‏يابد كه تفاوت‏هايى كه قرآن درميان مرد و زن قائل شده مساوات ذاتى ميان آن دو را تحكيم مى‏بخشد و توجهى عادلانه و يكسان به هر دو دارد. پس تفاوت در احكام و واجبات و حقوق در بيشتر اوقات به تفاوت در توانايى‏ها و ويژگى‏هاى هر يك از آنان باز مى‏گردد. زن بنابر خصوصيات جسمى و روحى خود شايستگى مادرى و پرورش فرزندان را دارد و اين وظيفه طبق حديثى از پيامبرصلى الله عليه وآله مهم‏ترين بنا در ساختمان اسلام قلمداد شده است. تأثير اين وظيفه كمتر از هر وظيفه حياتى ديگر نيست، زيرا مادر، فرد را كه به منزله قوام و استحكام جوامع است تربيت مى‏كند. اين وظيفه با روح زن تناسب دارد. اسلام نيز بدون آن كه بخواهد بر زن چيزى تحميل كند، وى را براى پرداختن به اين وظيفه تشويق مى‏كند. براى آن كه زن بتواند با آرامش خيال اين مسؤوليت را به عهده بگيرد، مرد را موظف مى‏كند كه حقوق زن را پرداخت نمايد. در مقابل بهره مرد را از ميراث دو برابر قرار داده تا بدين وسيله عدالت متحقق گردد و نيز به تعبير قرآن «مال دست به دست در ميان توانگران نگردد. اسلام بر اين اساس، اين ويژگى و اين روش، ديگر احكام خود را نيز بيان نهاده و به قبول شهادت زن در چارچوب كار خود حكم مثبت داده است. اما موضوع حجاب در اسلام به منظور تحقير زن يا حبس و يا بزرگداشت و تمجيد بيش از حد او صورت نگرفته است. آنچنان كه نزد برخى از ملل چنين ديدگاهى متعارف است، بلكه حجاب، سلاح زن در جلوگيرى از طغيان حالت زنانگى اوست تا مبادا اين حالت و اين جنبه زن بر ديگر توانايى‏هاى او غلبه كند. اين مقصود در آيات قرآنى كه زنان را از نرمش در سخن گفتن يا پاى كوفتن به هنگام راه رفتن يا زينت نمايى باز مى‏دارد، به خوبى و روشنى آشكار است.23
احساسات جنسى در مرد يا زن غريزه است. اما احساساتى كه وراى تمايلات متقابل ميان مرد و زن است بدون ترديد از ژرفاى آفرينش بوده و از همين‏رو مقدس به شمار مى‏رود. لذا براى هر احساس يا نياز بشرى مقياس و ميزانى قرار داده‏اند، زيرا بشر از لحاظ فردى و اجتماعى مجموعه‏اى از احساسات و نيازهاست. بنابراين ضرورى است براى هر احساس و نياز بشرى حد معقول و طريقى هماهنگ با وجود او و متناسب با آنها و اهداف او وجود داشته باشد. از اين روى در ارتباط با ميل جنسى و ديگر نيازهاى مشابه آن، حد و ميزانى درنظر گرفته شده است تا مبادا اين بعد بر ديگر ابعاد انسان غلبه كند و منجر به انحراف او از مسير اعتدال و شأن فردى و اجتماعى‏اش شود. اين اصل براى برقرارى تعادل در همه احساسات انسانى وجود دارد. اما كسانى را مى‏بينيم كه نيازشان به خوردن يا پوشيدن يا ديگر تمايلات، چنان رشد مى‏كند كه بر ديگر ابعاد انسانى وجودشان غلبه مى‏كند و در نتيجه آنان را به عناصرى نامطلوب و ناشايسته در جامعه تبديل مى‏كند. بدون ترديد رشد غيرمتعادل اين گونه احساسات و نيازها بيشتر به سبب عدم رعايت حدود و تكرار آن پديد مى‏آيد.
آيه‏اى كه در مورد تعدد زوجات در قرآن ذكر شده حاوى دو شرط اساسى است. آن آيه چنين است:
و اگر شما را بيم آن است كه در كار يتيمان عدالت نورزيد، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، چهار چهار به نكاح در آوريد و اگر بيم آن داريد كه به عدالت رفتار نكنيد تنها يك زن بگيريد.
اين آيه از يك سو تعدد همسران را مشروط به ترس از عدم اجراى عدالت در مورد يتيمان ذكر مى‏كند و از سويى ديگر آن را به ضرورت اجراى عدالت در ميان همسران مقيد مى‏نمايد. شكى نيست كه به سبب جنگ‏هاى صدر اسلام و شهادت مردان، تعداد قابل توجهى از فرزندان جامعه اسلامى بى‏سرپرست و يتيم شده بودند و نگرانى آن وجود داشت كه از لحاظ اجتماعى و فرهنگى و تربيتى و حتى معيشتى مورد ظلم واقع شوند. لذا در چنان شرايطى با پديده تعدد زوجات امكان تحت تكفل گرفتن و سرپرستى كردن يتيمان فراهم مى‏شد و ضرورت داشت و راه حل مطلوبى براى تعميم عدالت به شمار مى‏آمد و اين بنابر اصطلاح فقها موردى از موارد جواز تعدد زوجات است. بنابراين تعدد زوجات حكمى است ثابت و مربوط به شرايط اجتماعى يا خانوادگى معين.
غير از اين، شرط ديگر همان برقرارى عدالت در بين زنان است و اين مسأله‏اى دشوار و پيچيده است كه بر حسب تحول جوامع و نيازهاى زمان و سطح آگاهى و ميزان نيازشان به ازدواج تغيير مى‏كند. در بيشتر اوقات شوهر نمى‏تواند از عهده حقوق بيش از يك زن برآيد. بدين ترتيب مى‏بينيم كه اين حكم اسلامى دستورى است كه موجبات تطور در جوامع را نيز در خود دارد. من به ممنوعيت مطلق اعتقاد ندارم كه اين خود عكس دستور شرعى است. همچنين به آزادى مطلق هم در اين زمينه معتقد نيستم، بلكه به نظر من بايد اين موضوع را به عهده دادگاه‏هاى شرعى گذاشت تا درباره شروط تعيين شده آن تحقيق بيشترى كنند و مايلم تذكر دهم كه اين رأى و اجتهاد خاص من است... .
خداوند هرگز به اطاعت از والدين فرمان نداده بلكه دستور داده است به آنها نيكويى شود و از بى ادبى به ساحت آنان حتى به كمترين وجه خوددارى گردد. اما در خصوص ازدواج حق اصلى با دختر است، زيرا او كسى است كه مى‏خواهد ازدواج كند. حق پدر هنگامى كه از موافقت با ازدواج دخترش امتناع مى‏كند، حق تشريعى و مشورتى است. در مواردى كه ازدواج مصلحت حقيقى دختر باشد و به تعبير قرآن پدر دختر او را منع كند، ديگر حق پدر ساقط مى‏شود. اما شرع هرگز براى ديگر افراد فاميل در اين باره حقى قائل نيست. در صورت (اجبار) ازدواج باطل است، مگر آن كه زن عاقبت رضايت دهد.
ازدواج در اسلام با ازدواج در مسيحيت تفاوت دارد، زيرا اين امر در مسيحيت چيزى مانند همه اتفاقات محسوب مى‏شود، ولى در اسلام ازدواج رنگ قداست به خود مى‏گيرد و شرع آن را مقدمه‏اى مى‏داند كه سختى‏هاى ازدواج را آسان مى‏كند و شروط و التزامات آن را تحقق مى‏بخشد. البته از طريق تعيين شروط ضمن عقد مى‏توان بسيارى از دگرگونى‏ها و تحولات (متناسب با زمان و مكان) را در ازدواج اسلامى وارد كرد. به هر حال در ازدواج شروط ثابت تغيير ناپذيرى وجود دارد كه در كتاب‏هاى فقهى بدآنهاپرداخته شده است.
هر كس به وحدانيت خداوند و نبوت حضرت مسيح اعتراف كند و تمام انبيا را تصديق نمايد و به رسالت محمدصلى الله عليه وآله ايمان داشته باشد، مسلمان محسوب مى‏شود و مى‏تواند با دخترى مسلمان ازدواج كند؛ اما در مورد كسى كه به مبانى مذكور اعتقاد نداشته باشد بدون شك نصوص قرآنى وجود دارد كه تخطى از آنها امكان‏پذير نيست... .
اعتقاد ندارم كه تمدن مدرن، آزادى درستى به ارمغان آورده باشد، زيرا اين تمدن اگر چه از آزاد كردن زن سخن گفته ولى عملاً او را با وسايل مختلفى چون تبليغات، تجارت، و شب نشينى مقيد ساخته است و بيشتر تلاش خود را بر رشد بعد زنانگى زن متمركز كرده و اين خود موجب كوتاهى عمر زن و كاهش فرصت‏هاى او و افزايش قيد و بندهايش شده است. در حقيقت اگر ما قصد آزادى حقيقى زن را داشته باشيم، در تعاليم دينى نكاتى مى‏بينيم كه اين خواسته را تأمين مى‏كند. دين مطلقاً فعاليت زن را در امور مختلف اجتماعى ممنوع نمى‏كند. اگر چه رسيدگى به امور خانه و خانه‏دارى را براى زن ترجيح مى‏دهد، ولى او را مجبور به اين كار نمى‏كند... . اسلام استفاده از قرص‏ها (ى ضد باردارى) را منع نمى‏كند؛ زيرا با كنترل جمعيت مخالف نيست. اما اين كار منوط به يك شرط و آن موافقت طرفين است، زيرا تنها زن و شوهر هستند كه بايد با هم در امور خانواده تصميم بگيرند. اگر باردارى خطرى براى سلامت مادر در پى داشته باشد سقط بچه جايز است؛ ولى در غير اين صورت كشتن يك بى‏گناه تنها به دليل عدم تمايل به بچه‏دار شدن ممنوع و غير ممكن است.24

ضرورت تقويت همبستگى در مواجهه با دشوارى‏ها

انسان بلند نظر و آرمانى روزگار ما چون به افق مى‏نگرد، و وضع و حال و زندگى و جامعه‏اش را راضى كننده نمى‏يابد، گردن فراز مى‏كند و براى ايجاد تغييرات بنيادين مصمم مى‏شود. اين انسان همان كسى است كه اين حديث شريف درباره او گفته است: پربلاترين و گرفتارترين مردم پيامبرانند، پس اولياى خدا، سپس شايسته‏ترين افراد پس از ايشان و همين‏طور، بنا به اين حديث شريف، كسانى كه در پى تغيير و تحول جامعه خويش هستند و وضع نابسامان پيرامونشان قانعشان نمى‏كند، بيشتر از ديگران در رنج و مشقت قرار دارند و بر طبق ميزان آرمان‏خواهى و پيشتازيشان، از طرف صاحبان منافع در جامعه، تحت فشار قرار مى‏گيرند.
ما در اين‏جا به افق مى‏نگريم، تا وضع و حال امروزمان را در لبنان، در منطقه و در جهان دريابيم. ما امروز، همچون گذشته، با وضعيتى رضايتبخش روبه‏رو نيستيم. در چنين وضعيتى مردم به سه گروه تقسيم مى‏شوند:
گروهى كه تسليم وضع موجود مى‏شود، در آن حل مى‏شود، با آن همراهى و همنوايى مى‏كند، براى آن مبانى فلسفى مى‏تراشد، و با آن همكارى مى‏كند. ما از اين افراد ضعيف و زبون نيستيم، و شرافت ما اجازه روبه‏رو شدن با اينان را نمى‏دهد؛ گروه ديگرى هست كه از گروه نخست برتر است، وضع جارى را نمى‏پسندد، ولى از رويارويى با آن مى‏گريزد، هجرت مى‏كند، به سفر مى‏رود، جامعه‏اى ديگر را، آمريكا يا اروپا يا آسيا يا هر جاى ديگر را برمى‏گزيند و همواره در پى پناهگاه و اقامتگاهى ديگر است؛ اما گروه سوم از هر دو گروه قوى‏تر است. ما هيچگاه نپسنديده‏ايم كه از گروه تسليم شونده در برابر وضع موجود باشيم و نه از گروه گريزان از مسئوليت! گواه انتخاب ما همين وضع كنونى شماست. ابا داريد از اين كه مرگ بر شما چيره شود و اندوه را بر دلتان سايه افكن كند. تسليم شدن را نمى‏پذيريد و اين اندوه را به بشارت آينده‏اى بهتر، و ناكامى را به موفقيت و در هم كردن چهره را به كف زدن و شادمانى، تبديل مى‏كنيد. بنابراين ما از گروه تسليم شونده و نيز گروه غايب از صحنه رويارويى نيستيم. گروه سومى هست كه وضعيت كشور، منطقه و سرزمينش او را راضى نمى‏كند. پس در پى تغييرات است. از اين گروه خواهان تغيير، كسانى هستند كه به رويارويى بر مى‏خيزند، اما از ساز و كار ديگران بهره مى‏گيرند، سلاح برخى از احزاب را به كار مى‏گيرند كه هيچ نسبتى با سرزمين ما ندارند. اينان با گروه نخست و دوم متفاوتند. كسى كه در راه خير و اصلاح مى‏كوشد، اما به اشتباه راهى نامقبول بر مى‏گزيند، مصداق اين سخن امام على‏عليه السلام است كه «آن كسى كه حق را طلبيد، اما راهى اشتباه پيمود، غير از كسى است كه باطل را طلبيد و بدان نايل شد». ما با اينان نيستيم، هر چند مقامشان را ارج مى‏نهيم، و آنان را جوانى آرمانخواه مى‏دانيم، كه در پى اصلاحات برآمدند. اما در انتخاب وسيله و ساز و كار در اشتباه افتادند.
ما در اين‏جا مى‏يابيم كه وضعيتى رضايتبخش نداريم. اوضاع داخلى كشورمان، جهان عرب و موقعيتمان در جهان سوم، خواست‏هاى ما را تأمين نمى‏كند و با ايمان و اعتقاد و مبانى ما همخوان و سازگار نيست. اولين نمود ايمان ما، اعتقادمان به خداى نامتناهى است. پس خواست ما نيز نامتناهى است. ايمان ما به حق و عدالت هم نامتناهى است. بنابراين هر قدر دشوارى‏ها در داخل و خارج زياد باشند. نمى‏توانيم از راه بمانيم. ما دنياى عربى را مى‏بينيم كه برايم سخت است بگويم در موقعيت با كرامتى قرار ندارد. ما هنگامى كه يك گروه تروريست، در زندگيمان و در منطقه‏مان تعيين كننده مى‏شود، احساس خوارى و زبونى مى‏كنيم. آن گاه كه يك تروريست مى‏خواهد خشونت خود را به مسأله مهم دنيا تبديل كند و مسأله مقدس ما را به خشونت برگرداند و تفسير كند و در دنيا نيز گوش‏هايى شنوا و دل‏هايى پذيرا مى‏يابد، به دردى عميق دچار مى‏شويم. هنگامى كه وضع دنياى عرب را مى‏سنجيم، مى‏بينيم كه وزير خارجه امريكا مى‏آيد و مى‏رود، ديدار و گفت و گو مى‏كند و چون با ناكامى روبه‏رو مى‏شود، از اعراب مى‏خواهد كه بيشتر كوتاه آيند!به راستى، دنياى عرب بيشتر از اين چه امتيازى را مى‏تواند تقديم كند؟ با اين همه و به رغم اظهار حسن نيت در برابر دنيا و با وجود مواضع مثبت اقتصادى، نفتى، سياسى و نظامى، با همه اينها حس مى‏كنى، دشمن متكبر در پى فزون خواهى و برترى جويى بر ما و رهبران و سران و نمايندگان ما هستند.
ما احساس ناراحتى مى‏كنيم و اين وضع را با تمام توان رد مى‏كنيم و نمى‏توانيم چنين وضعيتى را براى حال و آينده‏مان بپسنديم. اگر بتوانيم به سرعت دست به تغييرات مى‏زنيم و اگر هم نتوانيم، مهم آن است كه در اين راه طولانى اصلاحات، اولين گام را برداريم. وضعيت داخلى ما، در اين مدت دراز خون‏ريزى و نزاع و پس از اين جنگ كثيفى كه هيچ پيروزى ندارد و بى‏دليل و بى‏هيچ فرجام و توفيقى بر ما تحميل شده است، بسيار نگران كننده است. هنوز گروه‏هايى هستند كه در پى تسليم شدن و يا تداوم بحران هستند و گويا تجربه تلخ و دردناك گذشته، آنان را بس نمى‏باشد. در بعد جهانى نيز در همه مناطق، و در همه تحركات، فعاليت‏ها، و محافلمان، نواقص بسيارى مى‏بينيم. آيا تسليم شويم؟ هرگز! آيا ايدئولوژى ديگران را برگزينيم و به ندارى و ورشكستگى خود اذعان كنيم؟ هرگز!
بنابراين در پى آنيم كه از درون زمين و آسمان‏مان، انقلابى فكرى به پا كنيم، كه با دل‏ها، سنت و ايمان ما در ارتباط باشد. اگر شريعتى را ارج مى‏نهيم، از اين روست كه تلاش فلسفى و فكرى او بر اين بود كه توانايى و ساز و كار فكرى‏اى را برجسته كند، كه اين امت در تاريخ با عظمتش، با قدرت، دور انديشى و با مرارت تمام به دست آورده است و به مدد آن جاهليتش را به روشنايى، كفرش را بر ايمان، پراكندگى‏اش را به همبستگى، زبونى‏اش را به قدرت، سنگدلى‏اش را به رحمت و مهربانى، و عقب ماندگى‏اش را به تلاش براى پيشرفت ديگران بدل ساخته است. اين تجربه موفق، كه از لابه‏لاى سخنان على شريعتى و همفكرانش رخ نموده است، سرمايه فكرى بزرگى است كه ما بدان حرمت مى‏نهيم، همچنان كه فتح و انقلاب فتح را ارج مى‏گذاريم، چرا؟ چون فتح انقلابى است اصيل كه وارداتى، اقتباس و تقليد شده نيست. انقلابى در راه مستقيم است، نه در راه مغضوبان الهى و گمراهان! اين آن چيزى است كه بدان اذعان و افتخار مى‏كنيم و بر آن چنگ مى‏زنيم.
از اين‏رو، اين مناسبت بزرگ را كه براى تكريم شريعتى است، گرامى مى‏داريم، و از اين راه، از انديشه‏اى اصيل و متعهد تجليل مى‏كنيم، انديشه‏اى كه مى‏تواند كانون توجهات دنيا شود، و توانايى‏هاى بلوكه شده را كه در عبادت‏گاه‏ها، تجارتخانه‏ها، و خانه‏ها وجود دارد، فعال كند. توانايى‏هاى عظيم اما به حال خود رها شده‏اى كه مى‏تواند جامعه ما را متحول كند، اگر به جنبشى متعهد و مبارز تبديل شود. ما در اين جا گرد آمديم تا اين انديشه اصيل را گرامى بداريم. اين گروه چهارمى را كه نه تسليم مى‏شود، نه هجرت مى‏كند و نه تقليدگر است، بلكه صاحب انقلابى است اصولى، كه به دنبال تغيير جامعه است. ما اين الگو را از شريعتى در حياتش گرفتيم، و اينك در وفات او كه منشاء تجمع امروز ماست، همان را بر مى‏گيريم.
انقلاب‏هاى متعهد، مبارز و ريشه‏دار، از فلسطين تا لبنان، تا مناطق آسيا و آفريقا، تا اريتره، زنگبار، زيمبابوه، فيليپين، ايران،...، تا هرجاى ديگر، گروه چهارم، يا به تعبير ديگر جهان چهارم را تشكيل مى‏دهند. ما را همواره جهان سوم ناميده‏اند، زيرا موقعيت ما، ما را جهان سومى كرده است، چون ما در برابر جباران سر فرود نمى‏آوريم و به تقسيم جهان به دو قطب بزرگ اذعان نمى‏كنيم. از اين رو در تقسيم‏بندى جغرافيايى، به جهان سوم تعلق داشتيم. اما اينك مى‏توانيم بگوييم، جهان سوم خود به دو گروه تقسيم مى‏شود: گروهى كه به ورشكستگى خود اذعان دارد، و در پى اقتباس انديشه و ايدئولوژى از اين‏جا و آن‏جاست؛ و گروهى كه از اعتراف به ورشكستگى سرباز مى‏زند، و بر انديشه اصيل و ايدئولوژى ريشه‏دار تكيه دارد؛ ايدئولوژى و انديشه‏اى [كه‏] از زمين و آسمان خودش برگرفته است.
اگر از دكتر شريعتى، كه در وفاتش مايه گرد آمدن اين جنبش‏هاى مبارز و متعهد شده است، بخواهيم الهام بگيريم، بايد قدرت خودمان را در روزگار غربت و ضعف حس كنيم و در پيرامون كسانى حلقه بزنيم كه نمادهاى دنيايى پهناور و مرتبط با جغرافيا و تاريخى سرشار از موفقيت و بلكه مرتبط با آسمان و همه زمين هستند و از دل‏هايى برخوردارند كه از ايمان به خدا، كه سرچشمه انديشه و مبارزه است، آكنده هستند. بايد پس از مجروح شدن، مصيبت ديدن و به سستى گراييدن، قدرت و اصالت خود را باز يابيم.
ما در جامعه‏مان چون وضعيت كلى را در نظر مى‏آوريم، در مى‏يابيم كه مؤمنان به خدا، قهرمانان مبارز، مى‏بايد به يكديگر بپيوندند، دست يارى بدهند، با اخلاص بكوشند و راه بپويند. در غير اين صورت، در اعماق خانه و سرزمينشان گرفتار جنگ خواهند شد. همان چيزى كه در لبنان، در مصيبت بزرگ جنگ داخلى و در دو سال گذشته شاهد آن بوديم و موضعمان در آن، موضع دفاع از وطن، يكپارچگى، عربيت وطن و مسأله فلسطين بود. هنگامى كه ما چنين موضعى داريم، بدون آن كه در پى برترى جويى و فسادطلبى در زمين باشيم، دستمان را براى همكارى دراز مى‏كنيم و اين در حالى است كه دنيا، در پى تضعيف ما، و برگرداندن مبارزاتمان به سمت و سوى خودمان و از هم پاشيدن همبستگى‏مان است.
بيشترين چيزى كه مى‏تواند يك انسان، نهاد يا جنبشى را تضعيف كند اين است كه دچار پراكندگى و از هم گسيختگى شود. يكپارچكى صفوف و جبهه ما، به نظر من تنها راه بى‏بديل است.[...] آيا ما قوم اجتهاد و استنباط نيستيم؟ اجتهاد يعنى درك وضع كنونى و بازشناخت اوضاع معاصر و در پيش گرفتن رفتارى مناسب با آن، و اين اصلى بنيادى است.[...] پس اى كسانى كه وضع موجود را نفى مى‏كنيد و هجرت نمى‏كنيد و مرام خود را از ديگران اقتباس نمى‏كنيد! بايد در كنار هم بايستيم، و وضعيت لبنان، عرب و جهان را با حكمت و درك كافى تغيير دهيم و به دستان خباثت‏آميز اجازه ندهيم كه در درون ما به بازيگرى بپردازد. ما لبنانى‏ها و اعراب بايد دستانمان را در دستان يكديگر بگذاريم، تا در برابر نخوت و استكبارى كه آن را حس مى‏كنيم و از آن رنج برده و بيزار هستيم و آن را با كرامت و تاريخمان سازگار نمى‏دانيم، بايستيم. دست در دست يكديگر، با چهره‏ها، انديشه‏ها، و دل‏هايى همسو و همراه، كه به واسطه ايمان، به سرچشمه خرد و انديشه و علم، يعنى خداى سبحان و متعال متصل است، به سوى آينده‏اى روشن و نورانى به پيش رويم.25

نشانه‏هاى تشيع‏

در ميان شيعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد، بلكه هر دو، مذاهبى از يك دين به شمار مى‏روند.26 [اما] تفاوت اساسى در ميان شيعه و غير شيعه در دو مورد خلاصه مى‏شود:
نخست، ولايت. حقيقت مسأله ولايت عبارت است از ايجاد جامعه‏اى صالح از طريق تكوين و تشكيل حكومتى صالح، على‏عليه السلام برترين اين مصداق‏ها بود. در نظرگاه شيعه مسأله ولايت از مهم‏ترين احكام شرعيه است. من اعتقاد دارم تشكيل جامعه‏اى صالح بيش از هر اقدام ديگرى منجر به رشد و كمال انسان مى‏شود. بنابراين ولايتى كه از نظر شيعه مسأله‏اى اساسى به شمار مى‏رود، تنها جنبه تاريخى ندارد، بلكه مسأله‏اى است هميشگى، در هر زمان و هر جامعه‏اى.
دوم، منابع شرعى. در نظرگاه شيعه، پس از نصوص قرآنى و سنت نبوى، سنت اهل بيت و روايات و تعليمات آنان منبع و مصدر شرعى به شمار مى‏آيد؛ اما مذاهب ديگر غير از قرآن و سنت پيامبرصلى الله عليه وآله آراى صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان منابع شرعى به حساب مى‏آورند. در اين‏جاست كه با تفاوت‏هاى بسيارى در احكام و تعاليم دينى رو به رو مى‏شويم، اما تمام اين تفاوت‏ها و حتى اصل اجتهاد در دايره فروع محدود مى‏شود و موجب تفاوت و فرق در اساس و اركان اسلامى نمى‏گردد.27
طايفه شيعه، اهل بيت‏عليهم السلام را راهبر و پيشواى خود مى‏دانند و آنان را استمرار وجود رسول خداصلى الله عليه وآله تلقى مى‏كنند. ائمه اهل بيت‏عليهم السلام نيز در جهت دادن به مسلمانان و گسترش فرهنگ‏هاى متنوع آنان و در دور نگه داشتن حكام از انحراف و كجروى، نقشى بس بارز و گسترده داشته‏اند. از سويى ديگر ائمه تفسير آيات قرآنى را براى مسلمانان بيان كرده‏اند و به دانشمندان اسلامى با وجود اختلاف مذاهبشان راه‏هاى اجتهاد درست را آموخته‏اند. دانشمندان شيعه نيز پس از ائمه تأثيرى درخشان و نقشى اساسى در توسعه فرهنگ اسلامى و به ويژه توسعه و بالندگى فقه داشته‏اند كه اين خود به سبب آن است كه در نزد علماى شيعه ابواب اجتهاد هميشه باز و گشوده بوده است. خلاصه آن كه علماى شيعه همواره به اسلام و اصول و ارزش‏هاى آن وفادار بوده و به چيزى جز اسلام رضايت نداده‏اند. علماى شيعه مذهب را راهى به سوى دين مى‏دانند و به همين خاطر مى‏بينيم كه بسيارى از مصالح خود را براى رسيدن به اهداف والاى الهى فدا كرده و مى‏كنند.28

شيعه و پريشانى انسان‏

من به دليل انتسابم به اين طايفه (شيعيان) احساس عشق و قدردانى و مسؤوليت مى‏كنم و چون به تاريخ آن مى‏نگرم، صفحات درخشانى را مى‏بينم كه بر توانايى‏هاى فرهنگى و مدنيت و بشريت اين طايفه كه كم نظير هم هست دلالت مى‏كند. سپس گذشته را با الآن مقايسه مى‏كنم و مى‏بينم انگيزه‏هاى من و ديگر افراد اين طايفه را ارضا نمى‏كند، مى‏دانم كه امكانات و نيروهاى سرشار افراد اين طايفه از گذشته بيشتر است. حال من به مقتضاى عشق و مسؤوليتى كه دارم درباره علت اين جدايى مى‏انديشم و مى‏بينم كه علت آن در فقدان يك سازماندهى و تشكيلات است. از طرف ديگر من هم مثل هر فرد مؤمن به خدا و دينش مى‏بينم كه يكى از تكاليف واجب من تلاش پيوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است و معتقدم اين خدمت با پديد آمدن تشكيلاتى براى بهبود اوضاع اين طايفه مؤمنى كه رسيدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده صورت كامل‏ترى به خود مى‏گيرد.
من در برابر لبنان بالاخص و در برابر امت اسلامى به صورت عام احساس عشق و سرافرازى و مسؤوليت مى‏كنم و دريافته‏ام كه خدمتى كه ممكن است انجام دهم چيزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراين اگر در سازماندهى نيروهاى اين دسته از هموطنانم سهمى هم داشته باشم، در واقع به برخى از تكاليف خود عمل كرده‏ام.[...]
مذهب شيعه كه در جميع اصول و مبادى‏اش مذهبى است اسلامى، ايمان دارد كه دين همان فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛ پاكدلانه روى به دين بياور، اين فطرت الهى كه مردم را بر وفق آن آفريده است».29 از اين رو انسان كانون و هدف و مركز توجه همه تعاليم اسلامى است. اما انسان با همه جوانب و ابعاد خود غالباً از شرايط اجتماعى و محيطى كه در آن به سر مى‏برد، متأثر مى‏شود و همين خود بر ضرورت دين و آسمانى بودن و آن تأكيد مى‏كند باز بنابر همين علت است كه در تعاليم اسلامى در قبال واقعيت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلكه نيازهاى انسانى مقدسند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است و حد و مرزهاى صحيح آن تعاليم دينى محسوب مى‏شود.
اما انسان پريشان و مضطرب معاصر ما به نظر من از زمان آغاز تحول عظيم در صنعت و تمدن و مشاركت عمومى بشر در امور جهان و تكنولوژى و ايجاد سازمان‏هاى گوناگون به چنين حالتى رسيد، زيرا اين انسان معبود ديگرى غير از خداوند (اللَّه) پيدا كرد و به علم و صنعت و ديگر دستاوردهاى تمدن صفت مطلقيت بخشيد و خدا را انكار كرد و او را در عالم طبيعت غير مؤثر خواند. ديگر نقش خدا در آفرينش آن بود كه به صورت يكى از عناصر شيميايى در آزمايشگاه يا يك وسيله در كارگاه و يا يك ماده زراعى در زمين درآيد.
اين انسانى كه خدا را انكار كرد و به مصنوعات و دستاوردهايش (بت‏هايش) صفت خدا را اطلاق كرد، به سرعت احساس اضطراب كرد، چرا كه علم و صنعت و قوانين مربوط به آنها و محدود شدن انسان در تشكيلات سازمان‏هاى گوناگون همه ناپايدار و متزلزل بودند و در طول تاريخ تكامل دگرگونى يافته بودند. پس در نتيجه، انسان ثبات و آرامش خود را كه جز با ايمان مطلق به دست نمى‏آمد، از كف داد و زمانى كه سرعت اين تحولات بيشتر شد و نظريات علمى و اجتماعى دگرگونى يافت و اكتشافات جديدى كه در تغيير حيات انسانى به شكلى عميق مؤثر بود، رخ نمود، اين مشكل نيز پيچيدگى‏هاى بيشترى پيدا كرد. اضطراب پديد آمد در حالى كه انسان به آب يا هوا تكيه زده بود.
بنابراين تفسير، من معتقدم انسان اگر ايمان كاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقيقى خدا در جهان را به او باز پس دهد، آن كه او را جانشين اسباب و عوامل مادى قلمداد كند، بلكه به او به عنوان خداوندى كه خالق اسباب و مسببات و سبيت است ايمان بياورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش از علم و مؤسسات و صنعت و فلسفه و هنر ابعاد حقيقى آنها را ببخشد، در اين صورت احساس قدرت و ثبات خواهد كرد و از زندگى‏اش لذت خواهد برد و از دستاوردهايش استفاده خواهد كرد. ترديدى نيست كه اين امر نيازمند به تكوين تمدنى جديد است كه تنها بر پايه ماده قوام نمى‏گيرد و علاوه بر آن همچنين از نو نيازمند به تربيت انسان هم هست.30

آسيب‏شناسى سازمان دينى‏

... اين آقايان همين دين باطل و منسوخشان را با روش‏هاى تارك دنيا و غير طبيعى و ناهماهنگ با ذات انسانى آنچنان در اعماق قلب‏هاى مردم داخل كردند كه چهارده كشيش رفتند به كشور اوگاندا براى تبليغ و بوميان آن‏جا، آنها را خوردند. خيال مى‏كنيد رها كردند؟ نه، چهارده زن تارك دنيا و دختران راهبه به جاى آنها رفتند و مشغول تبليغات شدند، البته استعمار هم پشت سر آنها بود؛ اما اگر فداكارى نمى‏كردند نمى‏توانستند بروند. رفتند و تبليغ كردند. الآن مسيحى اوگاندا نسبت به پنجاه سال پيش يك به صد شده است. جنوب سودان را ببينيد چه حوادثى از سه سال پيش كه اين كشيش‏ها را بيرون كردند، پيش آمده و بالأخره هم خداى ناكرده ممكن است منجر به انفصال جنوب سودان از شمال شود.
«ماسينيون» مستشرق بزرگ فرانسوى كه واقعاً روح اسلامى دارد و يكى از رفقاى ما كه شاگرد او بوده، مى‏گفت: وى در يكى از سالن‏هاى پاريس اعلام كرد كه دين اسلام دين خدايى است، كتابى دارد به نام سالنامه سياسى دنياى اسلام كه در سال 1954 چاپ شد. در اين كتاب مى‏نويسد: در سال 1954 شش ميليون نفر در آفريقاى سياه مسلمان شدند ولى با تبليغات مسيحى‏ها و تلاشى كه كردند فقط يك ميليون مسيحى به وجود آمد. البته چنين است. سياه‏هاى بت پرست طرفدار درخت و روباه ديدند دينشان قابل عمل نيست لذا به فكر دين‏هاى آسمانى و جهانى افتادند. يهود كه دين نژادى و عنصرى است، كسى را نمى‏پذيرد مگر از راه بهايى‏ها، چون بهايى‏ها در دست يهودى‏ها هستند. به همين جهت سياه‏ها ديدند يا به وسيله اسلام و يا از راه مسيحى‏ها بايد وارد شوند. آنها ديدند اولاً، اسلام دينى است پاك، سابقه استعمار و غارتگرى ندارد و از طرفى عقايدش روشن است و متعقد به يك خداست، نه سه خدا. در عين حال يكى در عين حال سه تا كه خودشان هم نمى‏فهمند؛ ثانياً، مشكلى در عقايد ندارند؛ ثالثاً، احكامى سهل و قابل عمل دارد، لذا دسته دسته اقبال كردند و به طرف اسلام. خوب بعد چه كردن؟ در اثر نداشتن مبلّغ و تبليغ، كشيش‏ها آمدند آبروى اسلام را بردند و گفتند: ببينيد اين مسلمان‏ها چقدر عقب افتاده‏اند؟ چه انقلاباتى در كشورشان هست، چقدر سطح علمشان پايين است كه در تمام اين مدت يك جايزه نوبل را نبردند؛ چون مسيحيان تمدن اروپايى را با مسيحيت قاطى مى‏كنند، با وجودى كه تمدن اروپايى هيچ ربطى به مسيحيت ندارد، تا وقتى كه كليسا در اروپا قدرت داشت، تمدن جديد نبود. تمدن جديد على رغم مسيحيت به وجود آمده است. بعد هم به وسيله همين ديرهايى كه عرض كردم آن را به صورت مسيحيت درآوردند و خلاصه مردم را به واسطه سعى در (بهبود) وضع دنيايى‏شان جلب مى‏كنند.
سنى‏ها و برادران دينى خودمان، آنها هم تا حدودى منظم هستند. الآن در آفريقا، در لبنان، در كشورهاى ديگر مبلغين فراوان از الازهر مى‏بينيد. در شهرى كه من زندگى مى‏كنم (صور - لبنان) مردى هست به نام شيخ محى الدين حسن كه از دانشگاه «الازهر» فارغ التحصيل شده سرگرم وظايفش است. هم سنى‏ها و هم فلسطينى‏هاى پناهنده به آن منطقه را اداره مى‏كند و هم نماز جماعتش را مى‏خواند و به خوبى به آنها مى‏رسد. مؤسسات ديگرى مشابه مسيحى‏ها هم دارند. مؤسسه‏اى دارند به نام «المقاصد الخيرية الاسلامية». اينها شروع كردند به كار كردن و تا كنون 180 مدرسه كوچك در دهات لبنان (حتى در دهات شيعه نشين) دارند. اثر يك مدرسه سنى يا يك مدرسه مسيحى روى جوان‏هاى شيعه مى‏دانيد چقدر است! بنده مدرسه‏هايى را در بعضى از مناطق ديده‏ام كه در آن جوان‏هاى شيعه، سنى شده‏اند، پدرانشان هم برايشان بى‏تفاوت است و دانشگاه و دارالتبليغ هم دارند. در بيروت مؤسسه‏اى دارند «ازهر» و خلاصه مناطق كنترل و احصا شده و تبليغ و مبلّغ براى آن‏جاها فرستاده مى‏شود. البته «الازهر» غير از مبلغين مستقيم كه مى‏فرستد، مبلغين غير مستقيم هم از مصر مى‏فرستد كه همان معلم‏ها و فرهنگى‏ها باشند. يك دوره خاصى را مى‏بينند و بعد مى‏روند به مناطق. اما وضع ما شيعيان مرتضى على‏عليه السلام، ما مردمى كه اسلام را با طاهرترين مسلكش معتقديم، وضع ما چطور است و تشكيلاتمان چيست؟
من چون اين‏جا نشسته‏ام آزادم كه اين حرف را بزنم و اگر در غير اين مؤسسه... بود، كه عرض كردم فجر اميدى است، اين حرف‏ها اميدتان را قطع مى‏كرد. آقا شما يك نفر را به من معرفى كنيد كه بداند تعداد روحانيون در ايران چقدر است؟ ما كه افراد خودمان را نمى‏شناسيم، چطور مى‏خواهيم كار كنيم؟ آيا شما مى‏دانيد چقدر شيعه در آسياست؟ چند مسجد در ايران است؟ صلاحيت روحانيونى كه در اين مناطق كار مى‏كنند و مقدار تحصيلاتشان چقدر است؟ ارتباطشان با هم چطور است؟ اگر يكى از آنها مريض شد، گرفتار شد به چه وسيله مى‏شود به او كمك كرد؟[...]
مى‏گويند: آقا مگر ممكن است شيعيان مرتضى على‏عليه السلام برگردند؟ بله آقا. بنده ديده‏ام كه شيعه مسيحى شده، ديده‏ام شيعه سنى شده، شيعه وهابى شده. البته ممكن است شما نديده باشيد ولى من ديده‏ام. اقلاً ما همان يك قسمت مسجدمان را درست و منظم كنيم. تبليغاتمان را منظم بكنيم. يك هماهنگى در دعوتمان به وجود بياوريم. ما اصلاً خوابيم. اين كارهايى كه حالا مى‏خواهيم بكنيم، بايد پنجاه سال، بلكه 150 سال پيش شروع كرده باشيم.[...]
آقا اگر فرزند اين دنيا هستيم بايد در مقابل اينها منظم باشيم. دنيايى كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم محكوم به مرگيم. دنيايى كه همه چيزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن بايد خودمان را منظم كنيم، مناطق را تقسيم كنيم، يك احصا و آمار دقيق از دهات و اوضاع آن‏جا به دست بياوريم و مثلاً ببينيم روحانيونى كه در دهات داريم چقدر پيش رفته‏اند يا عقب مانده‏اند. حالا انتظار نداريم مؤسساتى تنظيم شود. مدارسى، بيمارستان‏هايى و مدارس حرفه‏اى به وجود بيايد. اگر آن هم بشود چه بهتر. (اميدواريم كه بشود) ولى قدم اول هماهنگى در دعوت است كه ما هنوز اين هماهنگى را در يك شهر و در يك مجلس نداريم. مى‏بينيم سه نفرى كه منبر مى‏روند هر كدام يك جور حرف مى‏زنند. يكى اين طورى مى‏گويد، ديگرى عكس آن مى‏رود. آقا اينها كى بايد علاج شود؟ چه وقت؟ اگر چنين نظمى به وجود آمد، اگر چنين هماهنگى درست شد، اگر چنين روش صحيحى اتخاذ شد، ما خيلى خوب پيش مى‏رويم اگر كار منظم بكنيم خيلى زودتر و بهتر مى‏توانيم جلو برويم، چون براى دعوت مردم به سوى خدا بهترين سبكش را ما داريم.
تنها دين ماست كه قابل عمل است. در يك مؤسسه لبنان به نام «ديرالمخلد» كه حوزه علميه آنهاست و كشيش تربيت مى‏كند از بنده دعوت كردند صحبت كنم. در راه صور كه به ديرالمخلد مى‏رفتم، نايب مطران دير همسفر من بود، او به من گفت: «اين جوان‏ها دنيا را ترك نموده و خودشان را از لذت دنيا محروم كرده‏اند. دنيا هم امروز خيلى فريبنده شده است. اين است كه اگر بتوانى اينها را تشويق و تقدير كنى به اين جهاد و فداكارى كه مى‏كنند، كار خوبى است. گفتم خيلى خوب. بنده يك ساعتى صحبت كردم. خدا شاهد است اين را كه عرض مى‏كنم نه براى خودنمايى است، بلكه براى اين است كه آقايان را خوش دل بكنم كه روش تبليغاتى و حقايق علمى كه ما داريم بسيار بسيار جلوتر، عميق‏تر و مؤثرتر از حقايق علمى و دينى ديگران است.
بنده در اين صحبتى كه كردم بعد از مدتى رئيس دير به مدير كل تبليغات لبنان كه او هم مسيحى است گفته بود آن روحانيتى كه سيد موسى ظرف يك ساعت در محيط دير ما ريخت، بيشتر از روحانيتى بود كه در مدت شش سال ما به اينها مى‏گوييم. اميدوارم حمل بر خودنمايى نفرماييد. اين حقيقت است. مربوط به بنده نيست، مربوط به آن دين مطهر اسلام است كه مى‏گويد: اگر زراعت مى‏كنى، با زنت حسن معامله دارى، اگر در بازار تجارت مى‏كنى، همه و همه عبادت و سجود است. آن دينى كه مى‏خواهد پيروانش در همه جا و همه وضع به ياد خدا باشند و هيچ چيز را منافى با ذكر خدا نمى‏داند. چون مسيحى‏ها عبادت را جز در كليسا و در شرايط خاصى انجام نمى‏دهند، بنابراين دين ماست كه مى‏تواند امروز زندگى بكند.
شخصى است به نام «محمد اسد»، كه اتريشى است و مسلمان شده و فعلاً ساكن «طنجه» مراكش است، كتاب‏هايى نوشته و حرف‏هاى خوبى دارد. اين مرد مى‏گويد: در عبادات اسلام سعى شده دنيا و آخرت را با هم توأم كند، جسم و روح را توأم بكند. مثلاً ممكن بود خدا در نماز دستور دهد كه نمازگزار تكيه بدهد و قلبش پيش من باشد. ولى اين را نگفته و فرموده است: در حالى كه قلبت پيش خداست و ركوع و سجود و تكبير مى‏گويى، هم بدنت كار مى‏كند و هم روحت، تا عادت كنى كه در عين عمل توجه به خدا داشته باشى. مقصود اين است كه دين ما، دين زندگى و دين سلامتى و صلح و صفاست. اگر از نظر شكلى و از نظر تنظيمى خودمان را منظم بكنيم. هزارها اميد است. اميدوارم به بركت حقانيت اين دين و صفا و خلوص قلوب اين برادران عزيز كه با اين روح پاك از همه چيز دنيا گذشته‏اند، بتوانيم اين حقيقت را با شكلى منظم و موزون به دنيا عرضه بداريم، تا در ظرف مدت كوتاهى عقب ماندگى پانصدساله را جبران كنيم.31

قيام امام حسين‏عليه السلام و حادثه عاشورا

گمراهى، زمانه اباعبداللَّه الحسين‏عليه السلام را فرا گرفته بود. وقتى كه ما سالروز واقعه كربلا را فرصتى مغتنم مى‏شمريم و گردهم مى‏آييم و آن حادثه را در گوش، قلب و وجود خود تكرار مى‏كنيم با آن قهرمانى‏هاى جاويدان پيوند مى‏يابيم. قهرمانى‏هايى كه ريشه ستم و ستمگران را بركند و نقاب و پرده از چهره عصيانگران و منافقان برافكند. اين حادثه جاويدان كه مشعل فروزنده نسل‏هاست، تنها براى روزگار امام حسين‏عليه السلام نيست. ابعاد اين حادثه از يك رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مى‏گذرد و الگويى شايسته پيروى براى تمام نسل‏ها مى‏گردد و واقعه، با همه تفاصيل و ثمراتش به همه نسل‏ها مى‏آموزاند و راه‏هاى نجات و رهايى را فرا روى آنها، مى‏گشايد. امت ما و ديگر امت‏ها، همواره به اين آموزه‏ها و عبرت‏ها، نيازمند بوده‏اند.
عاشورا در زمان خاصى واقع شد، كه آن زمان با پيشينه خاصى پيوند دارد. هنگامى كه اين پيشينه را بررسى مى‏كنيم شدت و عظمت اين حادثه غم‏انگيز و ابعاد اين نبرد را در مى‏يابيم. نقشه‏اى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بين بردن آن در حال شكل گرفتن بود. اين نقشه از زبان يزيد بن معاويه بر ملا گشت، هنگامى كه او مغرورانه و پيروزمندانه در كاخ خود نشسته بود و سر حسين در برابرش قرار داشت. چه كسى اين حرف را مى‏زند؟ يزيد. او خود را اميرمؤمنان مى‏نامد و بر منبر رسول خدا مى‏نشيند و به نام اسلام بر مردم حكومت مى‏كند. از درون، اسلام را به مبارزه مى‏خواند و آنچه را با فداكارى‏ها، مجاهدت‏ها و مصيبت‏ها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروايى مى‏داند، نه پيامى براى آزادى انسان‏ها. معاويه آغازگر اين نقشه بود و سپس زمينه ادامه آن را براى پسرش يزيد فراهم كرد، يزيدى كه پيش از خلافت و در روزگار جوانى‏اش، درباره‏اش گفته مى‏شد: او مردى مغرور، بى‏بند و بار و فاسق است. هنگامى كه معاويه يزيدى را كه تاريخ او را قاتل افراد بى‏گناه و هتك كننده نواميس مى‏خواند و مردم، هيچ گونه امنيت و آسايشى از ناحيه او ندارند، بر مسند خلافت مى‏نشاند و او را بر مردم مسلط مى‏گرداند و بيعت با او را بر مردم لازم مى‏شمارد، روشن مى‏شود كه كار بى اندازه خطرناك شده است و يزيد كه از اسلام مى‏گويد و اسلام را نه وحى و رسالت، بلكه بازيچه‏اى براى حكومت كردن در دست بنى‏هاشم مى‏داند، خليفه مسلمانان مى‏شود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعكارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و كرمى، آزادگان آواره‏اند.
و يزيد نيز هر چه بخواهد انجام مى‏دهد؛ حرمت مردم را هتك مى‏كند و ارزش‏ها را زير پا مى‏نهد. در اين شرايط در برابر سكوت امت بر ستم‏ها مردم هر روز شاهد ظلمى و قتلى هستند، و در برابر ديدگان خويش رنج، مصيبت و تجاوز مى‏بينند. در برابر اين واقعيت و اين وجدان‏هاى ترسان يا به خواب رفته، فداكارى بزرگى لازم است تا وجدان‏هاى خفته را بيدار كند و احساسات را برانگيزد. حادثه كربلا در شرايط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى اين شرايط آماده بود، و حوادث به هم پيوسته سال‏هاى گذشته نيز به اين واقعه قدرت مى‏دهند. يزيد امير مؤمنان و خليفه مسلمين مى‏شود و از امام حسين بيعت مى‏خواهد. امام حسين در برابر اين پيشنهاد چه كند؟ آيا بيعت كند، و به اعمال يزيد مشروعيت ببخشد؟ پس مسؤوليت حسين چه مى‏شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض».32 پيامبر با اين كلام، فرزندان خود را خليفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفى كرد. هر كدام از آنان پاسدار قرآن، دين و شريعت بودند و به همين دليل پيامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد كه نمى‏توانستند از آن شانه خالى كنند. براى شخصى مثل امام حسين‏عليه السلام، فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله، ياور بزرگوار و ريحانه دنياى او، امكان ندارد كه به امامت رسول خدا خيانت ورزد و در برابر ستم، كژروى ادعاهاى يزيد سكوت كند، يا با آن همگام شود.
امام حسين‏عليه السلام چاره‏اى ندارد؛ نه مى‏تواند سكوت كند و نه همراهى. يزيد مى‏خواهد طرحش را عملى كند، مى‏خواهد احكام اسلام را يكى پس از ديگرى از ميان بردارد. چنان كه مى‏دانيم يزيد با شهر پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه رفتار كرد كه در پى اعمال وحشيانه‏اش صدها تن از صحابه و تابعين به قتل رسيدند و كوشيد تا به بهانه دستيابى بر عبداللَّه بن زبير مكه مكرمه را نيز تصرف كند و تصميم داشت كعبه را ويران سازد. اين مردى است كه مى‏خواهد ريشه اسلام را بركند، احكام آن را بميراند و انتقام عقده‏هاى خود را از پيامبرصلى الله عليه وآله و مقام رسالت او بازگيرد. حسين‏عليه السلام چگونه مى‏تواند با او برخورد كند؟ برماست كه نسبت به پى‏آمدهاى اين واقعه، هوشيار باشيم.
حسين‏عليه السلام شوريد ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگيد و كشت اما به دليل علاقه به قتل و خون‏ريزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. اين مردى كه مى‏خواهد، دِيْن خود را از پيامبرصلى الله عليه وآله بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مى‏خواند: پس حسين‏عليه السلام چه كند؟ طبيعتاً مسؤوليتش اين است كه بپاخيزد، كه او پاره تن رسول خداصلى الله عليه وآله است، فرزند دخترعليه السلام اوست و نمى‏تواند از مسؤوليت خود شانه خالى كند. وظيفه دارد اهداف يزيد را از ميان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ريشه بركند. آيا مى‏تواند چنين كند؟ حسين‏عليه السلام يك نفر است و اندك افرادى با او هستند. آيا بر اساس عقل و محاسبات طبيعى مى‏تواند بر يزيد غلبه كند؟ خير! پس چه كند؟
حسين‏عليه السلام كوشيد تا تمامى نيروها و امكاناتش را بسيج كند؛ همه هستى، زبان، فكر، اهل بيتش از زن و مرد و آنچه را در اختيار داشت در كفه ترازو نهاد و با آنها نيروى زيادى فراهم كرد تا بنى‏اميه و قصرها و اميران و فرمانروايان و دستگاه‏هاى تبليغاتى و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختيار داشتند از هم بپاشاند و از بين ببرد. بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسين‏عليه السلام با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن ده‏ها هزار سپاهى و نظامى ديگر. دستگاه‏هاى تبليغاتى كه مردم را در جهان اسلام فريب مى‏دادند، حسين‏عليه السلام را خارجى شمردند. شريح قاضى در حكم خود مى‏نويسد: «او از حد خود تجاوز كرده و آنگاه با شمشير جدش كشته شد». شهرها براى كشته شدن حسين‏عليه السلام جشن گرفتند. همه جا سخن از پيروزى خليفه بود و از خطرى كه صفوف يكپارچه مسلمانان را مى‏شكافت و اختلافاتى كه ميان مسلمانان پديد آمده بود. اين فضاى فريبنده كه دستگاه‏هاى تبليغاتى يزيد آن را ساخته بود، بيش از پيش بر بلاها و مشكلات افزود. از همين رو حسين‏عليه السلام شرايط موجود را ارزيابى كرد و دريافت كه با محاسبات مادى، با اين توانمندى‏ها نمى‏تواند خود و هدفش را به پيروزى برساند.
بنابراين، حسين‏عليه السلام از چيزى كم نمى‏گذارد؛ هستى، روح، زبان، فكر و قلبش را بر مى‏گيرد و به آن، نوزاد كوچك، فرزند رشيد و تمام ياران و برادرانش را مى‏افزايد و به فرزندان ابوطالب كه در مدينه هستند، مى‏نويسد: اى خويشاوندان من! اى اهل بيت من! گمان مبريد اگر مرا رها كرديد، به پيروزى خواهيد رسيد، به بزرگى دست خواهيد يافت و زندگى‏اى همراه با سربلندى و عزت خواهيد داشت. بلكه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد. يزيدى كه حرمت رسول خداصلى الله عليه وآله را هتك مى‏كند، فرزند رسول خدا را به شهادت مى‏رساند. به محمد بن حنفيه و ديگرِ هاشميان و فرزندان و نوه‏هاى ابوطالب رحم نخواهد كرد و چهره «حجاج بن يوسف ثقفى» را پيش رويشان ترسيم كرد. حجاجى كه بازماندگان خاندان على و بنى هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مى‏افكند و زنده دفن مى‏كند.
آيا حسين‏عليه السلام همه اينها را از خانواده‏اش پنهان مى‏دارد تا آنها را به خروج با خويش تشويق كند؟! نه، هرگز. بلكه بدون اين كه آنها را بفريبد و يا بگويد كه اگر شما با من خارج شويد پيروز خواهيد شد. مى‏فرمايد: پيروزى با ما است، اما همراه با مرگ و شهادت، و اين مسأله را به خانواده‏اش تأكيد كرد. پس هر كه خواست با حسين‏عليه السلام خارج شد و هر آن كه خواست بازماند. امام حسين با اين كار خود نشان داد كه مى‏خواهد بيشترين نيروى انسانى را در اين جنگ نابرابر بسيج كند و هنگام ترك مدينه با آن شعار روشن خود اعلام كرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغيانگرى، ظلم و فساد قيام نكردم، سلطه و حكومت بر مردم را نمى‏خواهم. استبداد نمى‏خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه كه در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و در اين راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار داده‏ام.» «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلاً»، كلامى بود كه از زبان حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نقل كرد.
هنگامى كه در مدينه بيعت به حسين‏عليه السلام پيشنهاد شد، آن را رد كرد. سپس فهميد به او اجازه نخواهند داد تا بيعت نكند و او را خواهند كشت. او نمى‏خواهد مكارانه به قتل برسد. از مدينه قيام كرد و شعار روشن خود را سر داد؛ كه او اصلاح مى‏خواهد. به مكه رفت و در آنجا با مردم ديدار كرد و مسأله را شرح داد و حقيقت را برايشان روشن ساخت. او مى‏دانست كه موج گمراهى و اباطيل و شبهات جهان اسلام را آكنده كرده است و به همين دليل حسين به هر چيزى متهم خواهد شد. بنابراين مى‏خواست با روشنگرى خود، حقايق را آشكار كند و پرتوهاى روشن كننده‏اى را بر آن سفر بيفكند تا سفرش سرمشقى شود كه در تمام مراحل تاريخ بتوان به آن اقتدا كرد.
به انتظار روز ترويه - روز هشتم ذى الحجه - هنگامى كه پيمان كامل مى‏شود و حاجيان از راه‏هاى مختلف به مكه مى‏رسند، نشست. هزاران بلكه ده‏ها و صدها هزار حاجى در مكه جمع شدند. هنگامى كه ديدند حسين با اندك يارانش و تعداد زيادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مكه خارج مى‏شود، شگفت زده شدند. آنها كعبه را كه مقصد و هدف تمام حاجيان است، ترك مى‏كنند، روز ترويه پيش از اين كه مناسك حج را كامل كنند، عمره مفرده به جاى مى‏آورند، كعبه را ترك مى‏كنند و از مكه خارج مى‏شوند. شگفت زده شدند و پرسيدند: اى فرزند رسول خدا دليل اين كار چيست؟ گفت: من بيعت نمى‏كنم ولى يزيد جماعتى را فرستاد كه در زير لباس‏هاى احرام شمشير دارند، و بر آنند تا خون مرا بريزند و من نمى‏خواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتك حرمت شود. مى‏خواهم خارج شود.
بيرون رفت و كلام مشهور خود را فرمود: من از مرگ نمى‏ترسم مرگ گردنبند است و هميشه آدمى را در بردارد. هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مى‏يابد. پس هيچ گريز و فرارى از آن نيست. مرگ با عزت زينت انسان است، چنان كه حيات با خوارى و پستى، شايسته انسان نيست.[...]
سرانجام حسين وارد كربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن الى لقاء اللَّه محقاً»33 كوشيد تا حقيقت را براى اصحابش بيان كند. اين كلام از هدف، راه و درد حسين پرده برمى‏گيرد. او از نرسيدن حق به صاحبانش و طغيان و سركشى باطل در همه جا دردمند است. اين چنين قيام كرد و اين چنين به قتل و شهادت رسيد و اين گونه بر همگان روشن شد كه آنها مردان و كودكان را مى‏كشند، بدن‏ها را له مى‏كنند، زنان را به اسيرى مى‏گيرند، خيمه‏ها را آتش مى‏زنند و حتى شهدا و قربانيان را نيز از آب محروم مى‏كنند و سپس مرده‏هاى خود را دفن مى‏كنند و بدن‏هاى طاهر و پاك را زير خورشيد، در معرض هر خطرى، رها مى‏كنند.
حسين تا اين اندازه، حقيقت بنى اميه را آشكار كرد و نقاب از چهره واقعى يزيد برداشت و تأكيد كرد كه اين مرد به رسالت اسلامى و ارزش‏هاى انسانى و هيچ چيزى پايبند نيست و من براى همين قيام كردم و پنهان را بر شما آشكار ساختم. اگر حسين نبود، يزيد شناخته نمى‏شد، چرا كه با بسيارى از راه‏ها و روش‏ها چهره خود را مى‏پوشاند و مى‏توانست در پس اين نقاب‏ها اسلام را با حكمى پس از حكم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود كند؛ ولى حسين همه اينها را روشن ساخت و يزيد و بنى‏اميه را رسواى امت كرد. و سپس به آنها گفت: اى مسلمانان، شما داورى كنيد. اين حكمران شماست كه بر شما چيره است. به چهره او بنگريد. او را چگونه مى‏يابيد؟ آيا قبول مى‏كنيد كه در برابر او كرنش و بيعت كنيد؟
يك تن نزد حسين تنها يك نفر نبود، بلكه يك تن سلاحش بود. يك طفل در پيش او فقط يك طفل نبود، وسيله‏اى براى سوزاندن نقاب‏ها و روشن كردن حقايق بود. لشكر دشمنان به چشم خود ديدند كه شبِ حسين، نماز و نيايش و دعا و تسبيح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه، دريافتند كه جنگ حسين جنگ شريف و مقدسى است، كه در گرو شخص نيست. تا اين كه در صبح عاشورا حسين همراهانش را به همان وصيت اميرالمؤمنين به يارانش در همه جنگ‏ها، و پيش از او رسول خدا، معلم، پيامبر و سرور آنها، وصيت كرد. روز عاشورا، هنگامى كه حسين محاصره و روشن شد گريزى از مرگ نيست، باز هم جنگ را آغاز نكرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرين و تماشا كنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامى دريافتند كه جنگ حسين، جنگى شريف است و جنگ يزيد، جنگى ظالمانه. باقى نمى‏گذارد، رها نمى‏كند، كوچك و بزرگ را مى‏كشد، آب را مى‏بندد، زنان را به اسيرى مى‏گيرد، خيمه‏ها را به آتش مى‏كشد و پس از آن دستور مى‏دهد اجساد را له كنيد. انتظار دارد كه شن‏هاى روان صحرا، جسم حسين و اهل بيتش را بپوشاند و اثرى از آنها به جاى نگذارد.
اين حادثه به آن شكلى كه حسين آن را در پيش گرفت، حقيقت را آشكار كرد و واقعيت را نشان داد و حقيقت را برابر امت نهاد و اين امت بود كه از خلال اين تصوير داورى كرد. امت دريافت كه سكوت جايز نيست و مدارا ذلت و پستى است و كسى كه در برابر حق سكوت مى‏ورزد و چيزى نمى‏گويد، شيطانى لال است. امت همه اينها را فهميد و حركت را آغاز كرد. انقلابى بعد از انقلاب، حركتى بعد از حركت و اعتراضى بعد از اعتراض. نهضت در لشكرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهرى كه قافله اسيران از آن مى‏گذشت، آنگاه كه مردم درباره آنان و از واقعيت امر مى‏پرسيدند، زينب حقيقت را برايشان روشن مى‏ساخت، فرياد سر مى‏دادند و خود را سرزنش مى‏كردند و براى جنگ با دشمنان قيام مى‏كردند.
حركت‏ها و سپس قيام توابين آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى عبيداللَّه ثقفى و سپس گروهى از اين‏جا و گروهى از آن جا. تا اين كه عباسيان آمدند و بنى اميه را نابود كردند. در اين مدت، از كشته شدن حسين تا انقراض بنى اميه، شعار بلند تمام انقلابى‏ها و همه معترضين و مخالفين «يا لثارات الحسين» بود. پس انتقام، آرزو، انگيزه و محرك تمام اين حركات، حسينى بود.
چگونه حسين توانست تمام اين وجدان‏هاى غافل و خراب را برانگيزد؟ با نماياندن حقيقت در برابر ديدگان مردم. با راهش، با مرگش و با روشن كردن اين مطلب كه بنى‏اميه، اين‏چنين‏اند. يزيد مى‏خواست اسلام را ريشه كن كند. اما پس از انقلاب حسين، يزيد نيز عقب نشست، چرا كه ديد عزاى حسينى در خانه خودش بر پا داشته شد، اطرافيانش شروع به توبيخ و ملامتش كردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بميراند، او در اين مسأله عجله كرد». يزيد مسؤوليت را بر دوش پسر مرجانه يعنى ابن زياد گذاشت و با اين كار نتوانست از اهداف امام حسين آگاه شود و تاوان اين كارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاريخ، اين انقلاب از صحرا و از ميان شن‏ها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال يافت تا اين كه امروز در پيشروى ماست و ما از آن استفاده مى‏كنيم و بهره مى‏بريم و هر روز از آن يك امر جديد و تصحيح جديد، موضع جديد، حركت جديد، انقلاب جديد و عمل صالح و از خود گذشتگى كامل و مفيد در راه دفع تاريكى و ظلم و راندن باطل در مى‏يابيم.
امروز و هر زمانى كه در برابر اين تصوير جاويدان مى‏ايستيم، در برابر اين چراغ روشن از خون حسين، در برابر آن مناره‏اى كه بر جمجمه‏هاى ياران حسين بناگشته است، در برابر اين واقعه‏اى كه خون پاك او و پسران و كودكانش منشأ ظهور آن گرديده، در برابر اين منظره‏اى كه در آن جانفشانى پيرمردى، چون حبيب بن مظاهر كه پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن حسن را كه به سن بلوغ نرسيده است، مى‏يابيم. فداكارى سفيد پوست در كنار فداكارى سياه پوست. فداكارى دوست در كنار فداكارى دشمنِ توبه كرده‏اى چون «زهير بن القين» و «حر بن يزيد رياحى». ايثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداكارى براى هر فردى مى‏تواند باشد، ولى اين مجموعه، و اين برگزيدگان كه با حسين بودند، همه وجودشان را در راه ريشه‏كنى ظلم نثار كردند و هر آن كس كه تمام وجودش را در كفه ترازو بگذارد، پيروز است.
به ياد مى‏آورم كه روزى همراه با جمعى از برادران فلسطينى‏مان در مصر بوديم، بر سر سفره نشسته بوديم كه يكى از جوانان در بين غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هيچ صداى ناله يا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان؟ از آنان پرسيدم كجا مى‏رود؟ گفتند: به جبهه. تعجب كردم، هيچ بدرقه‏اى نمى‏كنيد؟ گفتند: «نه، نسل‏هاى خود را بهاى آزادى قدس قرار داده‏ايم» و آن كسى كه نسلش را، خودش را در راه آزادى امتش وقف كرده باشد، پيروز مى‏گردد. اين همان معيارى است كه حسين به ما مى‏آموزد. حسين مى‏گويد: يزيد هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظيم باشد و هر اندازه كه عوام فريبى‏اش گسترده و دامنه‏دار باشد و هر اندازه كه افكارش جهنّمى و گسترده باشد، فداكارى را در ميدان بياور، تا همچون دسته‏هاى ملخ پراكنده شوند و از تو فرار كنند.
حسين نه تنها در آن صحرا بلكه در طول تاريخ در برابر ستمگران ايستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاريخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمين و اهل باطل را چون دسته‏هاى ملخ پراكنده ساخت. اين تصوير روشن مى‏سازد كه حق پيروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است كه غالب خواهد شد. قرآن كريم مى‏گويد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛34 بلكه حق را بر سر باطل مى‏زنيم، تا آن را در هم كوبد و باطل نابود شونده است». اين منطق قرآن است.
[...] ما خواستار حق شيعيان و غير شيعيان هستيم، خواستار حق همه محرومين و خواستار آبادى همه منطقه‏ها دفاع از حقوق انسان‏ها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسين است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستيم. لبنانى متحد و برابر مى‏خواهيم كه در آن عدل و عدالت حاكم باشد و همه شهروندان را به ديده احترام بنگرند. خصوصيت تاريخى لبنان، هم زيستى بزرگوارانه است. هر آواره‏اى براى خود زندگى آبرومندانه‏اى داشته و هر گروهى كرامت و عزت. وطنمان را بر اين اساس بنا مى‏كنيم، بر اساس برابرى، شايستگى و عدالت. هر كسى كه محروم باشد، بر ماست كه در كنار او باشيم، حتى در قواى سه گانه، سركشى يك قوه بر ديگرى پذيرفته نيست، تجاوز يكى بر ديگرى را نمى‏خواهيم. ما خواستار عدالتيم. امام حسين مى‏فرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به».
اى حسينيان! اين مسأله چيزى نيست كه من از خودم در آورده باشم. نگوييد تو روحانى هستى و اين مسائل ربطى به تو ندارد. اميرمؤمنان على بن ابى طالب مى‏فرمايد: «همانند چهار پاى در بند آفريده نشدم كه همه تلاشم براى علف، و گرفتاريش رفت و آمدش است». اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر كردن شكمش و گرفتاريش باشد، على اين را چهار پا مى‏خواند. نه به خدا من هم كه فرزند على هستم، آفريده نشدم تا مثل چهارپايانى باشم كه تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آيا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است، كسى كه شب را با شكم سير صبح كند، در حالى كه همسايه‏اش گرسنه است». بنابراين مى‏گوييم: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است كسى كه در بيروت با خيالى آسوده و خشنود بخوابد و همسايه‏اش در جنوب در ترس به سر برد. به خدا و روز جزا ايمان نياورده است كسى كه سرمست بخوابد و همسايه‏اش غرق غم و اندوه باشد. كسى كه زير سقف مى‏خوابد و همسايه‏اش سرپناه ندارد. كسى كه با تن درستى بخوابد و همسايه‏اش مريض باشد، كسى كه مدرسه دارد و همسايه‏اش مدرسه ندارد. تمامى اينها از لوازم ايمان است. آيا ما شخص خاصى را مى‏خواستيم؟ آن‏گونه كه مى‏خواهيد اشخاص را انتخاب كنيد و در آمدها را مصرف كنيد ولى حق ملت، حق مظلوم، حق شهروند، حق طوايف، حق گروه‏ها، حق مناطق بايد (به صاحبانش) برسد و اگر نرسيد اين جمله را تكرار كنيم كه «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه ليرغب المومن الى لقاء اللَّه محقاً».
حسين معتقد است انسان در برابر ظلم نمى‏تواند صبر پيشه كند. حسين مى‏فرمايد: «فواللَّه لا ارى الموت الا سعاده و الحياة مع الظالمين إلا برماً»35 عدالت و كرامت سهم همگان است، و شيعه از جمله آنهاست. (عدالت) از همه چيز براى شما بهتر است. ما در اين وطن حق داريم. ما جماعت حسينى هستيم. ما در كاروان حسين مى‏رويم. ما انقلابى همراه حسين هستيم. ما تاريخ را آن گونه كه حسين مى‏خواهد بنا مى‏كنيم و آرزومنديم حرف ما فهميده و هدف ما شناخته شود و چه مكانى بهتر است از مدرسه عامليه؟ آيا شعار تو بر سر در ورودى، «لافتى الا على و لا سيف الا ذوالفقار» نيست.
على به دليل علاقه به خون و خون‏ريزى كسى را نمى‏كشد. او در برابر مظلوم مى‏لرزيد و اشك مى‏ريخت و در برابر يتيم صورتش را مقابل آتش تنور مى‏گرفت و مى‏گفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) اين سزاى كسى است كه ايتام را واگذارد». اين على است كه در برابر يتيم مى‏لرزد. قرآن كريم مى‏فرمايد:
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ؛36 آيا آن را كه روز جزا را دروغ مى‏شمرد نديدى، او همانا كسى است كه يتيم را به اهانت مى‏راند و مردم را به طعام دادن به بينوا وا نمى‏دارد.
همانا اين راه ماست. ما قائل به اين راه هستيم و از خداوند مى‏خواهيم كه در پيمودن اين راه ما را يارى رساند. اميدواريم كه اين عاشوراى ما و اين روزهاى ما، روزهاى زنده حسينى باشد. اين چنين مى‏خواست و اين چنين سفارش نمود. گريستن و بر پا كردن مجالس كافى نيست. حسين به اينها نيازى ندارد. حسين شهيد راه اصلاح است. «انى أريد الاصلاح فى أمة جدى ما استطعت». پس اگر درجهت اصلاح امت جدش كوشيديم. او را يارى رسانده‏ايم و اگر سكوت كرديم يا مانع اصلاح شديم او را وانهاده‏ايم و يزيد را كمك كرده‏ايم.
اى برادران! صفوف خود را انتخاب كنيد. صف يزيد يا صف حسين. به خدا قسم كه فكر نمى‏كنم غير از صف حسين را انتخاب كنيد و جز به نداى حسين لبيك گوييد. اى كاش با تو بوديم. نمى‏گويم كه اكنون با توييم. روزگار فرصت نداد كه در كنار تو باشيم و براى تو بميريم، ولى روزگار ما را از اين كه امروز با اسلام تو باشيم باز نمى‏دارد.(**)

پى‏نوشت‏ها

2. امام سيد موسى صدر، اسلام و فرهنگ قرن بيستم، ترجمه على حجتى كرمانى (چاپ ششم، بى نا، 1360) ص 51 و 52.
3. همان، ص 48 و 49.
4. همان، ص 52 - 54.
5. مقاله‏اى به مناسبت عيد سعيد فطر، روزنامه لسان الحال، ص 21، 11/1971م، به نقل از: پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام سيد موسى صدر.
www.imamsadr.ir
6. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 55.
7. همان، ج 18، ص 158.
8. رعد (13) آيه 11.
9. روم (30) آيه 41.
10. آل عمران (3) آيه 26.
11. حج (22) آيه 73.
12. تفأل به بدى زدن.
13. تنجيم همان اختر گويى يا نجوم احكامى است كه مى‏گفتند ستاره‏ها در سرنوشت زمين اثر دارند و ما مى‏خواهيم اين اثر را كشف كنيم. اما علم نجوم، اخترشناسى است. آنچه در روايات شيعه و اهل سنت و فقه اسلامى به شدت نهى شده همان تنجيم است، نه نجوم.
14. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 24، ص 238.
15. زيد بن حارثه بنده خديجه(س) بود. حضرت خديجه او را به پيامبر داد و پيامبر هم او را آزاد كرد. اما زيد نزد پيامبر ماند و بر خلاف خواست پدرش به قبيله‏اش باز نگشت. پس از مدتى پيامبر زيد را به ازدواج دختر عمه‏اش كه هم از ثروت برخوردار بود و هم از منزلت والا، در آورد. اين ازدواج به طلاق انجاميد. سپس پيامبر خود با زينب دختر عمه‏اش ازدواج كرد. اين عمل پيامبر براى دو چيز صورت گرفت. نخست اين كه مى‏خواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلى)؛ دوم اين كه هويت فرزند خوانده بايد مورد توجه قرار گيرد.
16. الجاثيه (45) آيه 23.
17. ماعون (107) آيه 1 - 3.
18. اين سخنرانى كه به فارسى منتشر نشده است، در نهمين همايش «الفكر الاسلامى» در الجزاير در تاريخ پانزدهم رجب سال 1395 ايراد شده است. ناشر، نام اين سخنرانى را «العدالة الاقتصادية و الاجتماعية فى الاسلام و اوضاع الامة الاسلامية اليوم» گذاشته است، ترجمه مرتضى اخوان.
19. حجرات (49) آيه 13.
20. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آن كه به عنوان رئيس مجلس اعلاى اسلامى شيعه انتخاب شد. (8/6/1969) هم اينك در: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو انديشه امام موسى صدر - 1) به اهتمام و ترجمه على حجتى كرمانى (تهران: مؤسسه فرهنگى - تحقيقاتى امام موسى صدر، 1383).
21. بقره (2) آيه 228.
22. نساء (4) آيه 34.
23. زهرا(س) فصلى از كتاب رسالت، مقدمه امام سيد موسى صدر بر كتاب فاطمه زهرا(س) و ترفى غمد، نوشته سليمان كتانى، اين متن افزون بر اين كه در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى وجود دارد در اثر تازه انتشار زير نيز آمده است: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو انديشه امام موسى صدر - 1)، پيشين.
24. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام موسى‏صدر در منزل وى واقع در صور كه آن را در تاريخ 27 نيسان 1969 منتشر كرد. اين گفت و شنود با عنوان «ديدار با امام موسى صدر» به فارسى ترجمه شده و در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر موجود است.
25. سخنرانى امام موسى صدر در مراسم گرامى داشت چهلمين روز درگذشت دكتر على شريعتى، 24 مرداد 1356، بيروت، سالن مؤسسه، فرهنگى اجتماعات عامليه بيروت، ترجمه حميد رضا شريعتمدارى، اين جلسه تاريخى، كه صدها تن از مبارزان مسلمان لبنانى، ايرانى، جهان عرب، و ده‏ها تن از نمايندگان جبهه‏هاى آزادى بخش، از جمله ياسر عرفات در آن شركت جستند، واكنش شديد رژيم پهلوى، اسرائيل، احزاب مسيحى دست راستى، و برخى لايه‏هاى سنتى روحانيت شيعه را به همراه داشت، و نهايتاً به لغو تابعيت ايرانى امام سيد موسى صدر ازسوى رژيم پهلوى منجر گرديد. صدر با برگزارى اين مراسم چهار هدف مهم را دنبال مى‏كرد: تجليل از يكى از احياگران تفكر دينى، كه نقشى اساسى در بازگشت نسل جوان به دامن اسلام ايفا نمود؛ تسلى دادن به خانواده‏هاى مظلوم در ديار غربت، كه از سوى رژيم پهلوى و برخى اطراف ديگر شديداً تحت فشار قرار داشتند؛ ممانعت از تعميق شكاف ميان نسل جوان و روحانيت، كه از برخى برخوردها سرخورده شده بودند؛ زمينه سازى اتصال جنبش شيعيان لبنان به انقلاب اسلامى ايران! متن منتشر نشده مذكور توسط آقاى دكتر صادق طباطبايى براى نگارنده ارسال شده است.
26. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور پس از انتخاب وى به رياست مجلس اعلاى اسلامى شيعه (8/6/1969).
27. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام سيد موسى صدر، پيشين.
28. همان.
29. روم (30) آيه 30.
30. مصاحبه امام سيد موسى صدر با روزنامه الدستور، پيشين.
31. «لزوم تشكيلات»، سخنرانى امام سيد موسى صدر در سال 1346 شمسى در دارالتبليغ قم.
32. محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 99. «من دو چيز گرانمايه در ميان شما به امانت مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم. تا هنگامى كه به اين دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نمى‏گردند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
33. همان، ج 44، ص 199.
34. انبيا (21) آيه 18.
35. محمدباقر مجلسى، پيشين، ص 192. «به خدا سوگند كه مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پيشگان را جز ملالت نمى‏دانم».
36. ماعون (107) آيه 1 - 2.

*) متن كامل اين بحث با عنوان هفت بتى كه پيامبر شكست براى نخستين بار در سايت بازتاب منتشر شد. براى مطالعه كامل آن بنگريد به پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر.
**) سخنرانى امام سيد موسى صدر به مناسبت ايام‏محرم. سخنرانى مذكور با عنوان «سفرشهادت» در پايگاه اطلاع رسانى اينترنتى امام موسى صدر منتشر شده است.

شريف لك‏زايى

منبع: فضلنامه علوم سیاسی، شماره 30.

مطالب مرتبط

فكر سياسى امام موسى صدر (1)

فكر سياسى امام موسى صدر (3)