جدیدترین مطالب

مقدمه

 

پرسش اصلى مقاله حاضر اين است كه آيا مى‏توان از امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه‏ى امام على‏عليه‏السلام سخن گفت؟ و آيا اساسا مى‏توان در انديشه و رفتار سياسى ايشان مصاديق و سازوكارهايى براى آزادى سياسى پيدا كرد؟

 

در پاسخ به سؤال فوق مي توان به دو مدعا اشاره کرد: يكى اين كه بحث‏هايى نظير آزادى، به ويژه آزادى سياسى، در اسلام مسبوق به سابقه نبوده و نمى‏توان در انديشه‏ها و متون اصيل اسلامى سراغى از آن‏ها گرفت؛ زيرا اين بحث‏ها مقتضاى دوران مدرنيته است كه از دوره‏ى مشروطيت وارد فضاى سياسى و ادبيات سياسى ايران شده است. به اين ترتيب در اين نگاه نمى‏توان به متون و انديشه‏هاى اصيل اسلامى براى نوع آزادى سياسى تمسك جست. بنابراين آزادى سياسى و مصاديق آن، مانند: حق تعيين سرنوشت، آزادى بيان، آزادى انتخابات و رأى دادن، تشكيل اجتماعات و احزاب سياسى و آزادى مطبوعات و...، اقتضاى زندگى سياسى كنونى است و نمى‏توان سابقه‏اى براى آنها در گذشته پيدا كرد. آن چه در گذشته وجود داشته، بحث از آزادى معنوى، با تأكيد بر جنبه‏هاى درونى فردى است و نه جنبه‏هاى برونى و اجتماعى كه با آزادى سياسى نسبتى مى‏يابد.

 

مدعي دوم بر خلاف مدعاى نخست معتقد است كه مى‏توان از امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه و عمل امام على‏عليه‏السلام سخن گفت و مصاديقى براى آن جست‏وجو كرد. و اساساً بحث از آزادى سياسى در انديشه و متون اصيل اسلامى مسبوق به سابقه بوده و چيزى نيست كه پس از فضاى مدرنيته و در غرب پديد آمده باشد. مصاديق آزادى سياسى؛ نظير آزادى بيان، حق تعيين سرنوشت، آزادى انتقاد و آزادى گروه‏هاى سياسىِ مخالف و... در حكومت امام على‏عليه‏السلام وجود داشته است و تنها امروزه شكل ظاهرى آنها تغيير نموده، اما محتوا و مضمون همان است. به عنوان مثال در اين مدعا، از امر به معروف و نهى از منكر، يك برداشت دموكراتيك و آزادى گرايانه مى‏شود كه نقش اساسى و مهم آن در حكومت آشكار مى‏گردد؛ زيرا مردم با عنايت به اين اصل، به امر نظارت بر حكومت و حاكمان پرداخته و هر گونه نارسايى و نابسامانى و انحرافى را در حاكمان ببينند، بدون اين كه عوارض منفى براى افراد داشته باشد و از عواقب آن وحشت داشته باشند، گوشزد مى‏كنند و حاكمان نيز متقابلاً پاسخ‏گو هستند.

 

دو مدعاى فوق در پاسخ به سؤال اصلى اين مقاله مطرح و مورد بررسى و آزمون قرار مى‏گيرد، امّا مدعاى مختار اين پژوهش مدعاى دوم مى‏باشد و طبيعتاً اثبات اين مدعا، ابطال مدعاى ديگر را به همراه خواهد داشت. در ادامه مباحث را در چند بخش پي مي گيرم.

 

شيد لازم باشد در ابتدا به مفروض اساسي ين مقاله نيز اشاره شود و آن ين است که، انسان آزاد آفريده شده است و موجودى مختار مى‏باشد، بنابراين در طول زندگى خويش آزادانه دست به تصميم‏گيرى و انتخاب مى‏زند و به هر سوى كه بخواهد مى‏تواند حركت كند. زندگى انسانها بر اساس جبر پايه ريزى نشده و اگر اين گونه بود، اساساً دعوت پيامبران الاهى نيز چيز مطلوبى نبود. آن چه مى‏توان از اساس دعوت پيامبران آموخت، جنبه‏ى مختار بودن و آزدى انسان در تعيين راه و روش زندگى خويش است. پيامبران الاهى انسانها را به سوى حق و حقيقت فرا مى‏خوانند و انسان‏ها در پذيرش و عدم آن مختارند.

 

مسأله‏ى آزادى و آزادى سياسى، يكى از اساسى‏ترين بحث‏هاى سياسى روز جامعه ما است. جست‏وجو در انديشه و رفتار امام على‏عليه‏السلام راه گشاى چالش‏هايى است كه بر سر راه آزادى در جامعه‏ى ما وجود دارد. فايده‏ى انجام چنين پژوهش‏هايى -علاوه بر آشنايى با انديشه و رفتار امام على‏عليه‏السلام‏درباره آزادى- مى‏تواند راه كار و سازوكارى براى افراد و نهادهاى موجود در جامعه باشد، كه به آن حضرت تأسى نموده و از انديشه و رفتار آن حضرت پيروى كنند، تا از اين طريق بتوانيم به برپايى يك نظام سياسى مطلوب دست يابيم.

 

 

نصب حاكم و انتخاب حكومت

 

اساسى‏ترين بحث در آزادى سياسى اين است كه آيا انتخاب يك حكومت و حاكم به رأى و نظر آزادانه‏ى مردم بستگى دارد، يا اين كه بايد به اجبار نوع حكومت و شخص حاكم را بر مردم مسلط نموده و آنان را به اطاعت از حاكمى كه هيچ انس و الفتى با او ندارند وادار ساخت؟ بى ترديد پاسخ منفى است و نمى‏توان نوع حكومت و شخص حاكم را بر مردم تحميل كرد. حتى رسول اكرم‏صلى الله وعليه وآله هنگامى در مدينه نظام سياسى بر پا ساخت كه مورد پذيرش و قبول مردم آن سامان قرار گرفت.

 

امام على‏عليه‏السلام نيز هم چون رسول اكرم‏صلى الله وعليه وآله هنگامى كه با اقبال مردم روبه رو شد، تن به حكومت سپرد و رهبرى جامعه را بر عهده گرفت. چنان كه در طى 25 سال گذشته، به هر دليل ممكن، مورد پذيرش مردم قرار نگرفته بود. البته آن حضرت در مراحل و موارد گوناگون، اعتراض خود را نسبت به حكومت و حاكم آن آشكار ساخته بود كه حق وى را كه همانا جانشين حضرت رسول‏صلى الله وعليه وآله بوده است، غاصبانه از چنگ ايشان در آورده و حكومت را از ايشان دريغ كرده‏اند. به عنوان مثال آن حضرت در خطبه‏ى معروف به شقشقيه مى‏فرمايد: «هان به خدا سوگند! جامه‏ى خلافت را در پوشيد و مى‏دانست، خلافت جز مرا نشايد، كه سنگ آسيا تنها گرد استوانه به گردش درآيد.»[1]

 

عدم اقبال عمومى به امام على‏عليه‏السلام براى در اختيار گرفتن حكومت، سواى جانشينى دينى و معنوى وى از سوى خداوند؛ يعنى «امامت» است. امامت ايشان و مرجعيت دينى حضرت على‏عليه‏السلام هيچ دخلى به پذيرش و عدم پذيرش مردم نداشت و در واقع منصبى الاهى و معنوى بود. اما اينكه آن حضرت در مرتبه‏ى يك حاكم و فرمان روا و رهبر جامعه قرار گيرد، مى‏بايست از سوى مسلمانان مورد پذيرش قرار مى‏گرفت و چنين امرى پس از گذشت 25 سال از وفات حضرت رسول‏صلى الله وعليه وآله ميسر شد. و خسران عظيمى از اين ناحيه بر امت نوپاى اسلامى وارد آمد.

 

پس از قتل عثمان، مردم گروه گروه به سوى آن حضرت روى آورده و با اصرار فراوان رهبرى ايشان را آزادانه پذيرا شدند. امام علي (ع) اين لحظه را اين گونه توصيف مى‏كند:

 

«شما دست بيعت دراز مى‏كرديد و من به علامت اكراه دست خود را پس مى‏كشيدم. شما دست خود را براى بيعت باز مى‏كرديد و من به عكس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مى‏بستم. ولع و تشنگى نشان داديد؛ مانند شتران تشنه كه به آب مى‏رسند، ازدحام به قدرى بود كه كفش‏ها از پاها و رداها از دوش‏ها افتاده، ضعفا پامال شدند، مردم مدينه و كسانى كه حاضر به بيعت بودند آن قدر اظهار خوشحالى و بهجت كردند، تا آنجا كه كودكان به پيروى از بزرگان غرق در شادى بودند، پيران سالخورده با كمال ضعف و ناتوانى آمدند كه بيعت كنند، بيماران با مشقت فراوان از بستر بيمارى به خاطر بيعت حركت كردند و آمدند، حتى زنان و دختران براى بيعت كردن سر از پا نمى‏شناختند.»[2]

 

 

موارد متعددى در »نهج البلاغه« آمده، كه حضرت در آنها به توصيف صحنه‏ى بيعت مردم با خود پرداخته است. به هر تقدير مردم آزادانه به انتخاب امام براى حكومت تن دادند.[3] امام‏عليه‏السلام در نامه‏اى كه به مردم كوفه مى‏نويسد، اين مسأله را يادآورى كرده و مى‏گويد: «بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيّرين؛ پس با من بيعت كردند، نه از روى اكراه، و نه از روى اجبار، بلكه فرمانبردار و به اختيار»[4]

 

 

در برخى موارد نيز امام از اين كه خلافت و حكومت به وى تحميل شده است، سخن به ميان آورده و نسبت به آن اظهار عدم تمايل كرده و مى‏گويد: «به خدا، كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‏ام گذاشتيد.»[5] در موارد متعدد ديگرى نيز آن حضرت يادآورى مى‏كند كه بيعت مردم با ايشان، بدون هر گونه اجبار و اكراهى بوده است و بيعت كنندگان، آزادانه و با اختيار تمام ايشان را به حكومت برگزيده و با آن حضرت بيعت كرده‏اند.[6]

 

بنابراين پذيرش حكومت امام على‏عليه‏السلام توسط مردم با طوع و رغبت و آزادانه انجام گرفته و امام نيز در سخنان خود در نهج البلاغه بر اين حق صحه گذاشته است. آن حضرت حكومت خويش را به پذيرش آزاد مردم متكى كرده و آن را يك جنبه‏ى قوّت حكومت خويش بر مى‏شمارد. وقتى مردم آزادانه به حكومتى تن ندهند، بى ترديد در برابر آن كارشكنى كرده و مخالفت و نارضايتى خويش را با ابزارهاى گوناگون آشكار و نمايان خواهند كرد. پذيرش آزادانه‏ى حكومت و شخص حاكم توسط مردم، كارايى اين حكومت را به نحو چشم‏گيرى بالابرده و ضامن حضور مردم در صحنه‏هاى گوناگون خواهد شد. در اين صورت كارشكنى‏ها و عدم كارايى حكومت نيز به حداقل خود رسيده و نظام به سمت اهداف مورد نظر، با توجه به حمايت مردم حركت خواهد كرد.

 

در يك جمع بندى از سخنان امام على‏عليه‏السلام، كه در نهج البلاغه گرد آمده است مى‏توان گفت كه سخنان ايشان درباره‏ى نحوه‏ى به حكومت رسيدن و نصب حاكم و انتخاب حكومت توسط مردم به دو گونه مطرح شده است: يكى اين كه در برخى موارد ايشان به صراحت از حق خود ياد كرده، خلافت و حكومتِ بر مردم را از آن خود مى‏داند و در موارد متعددى نيز يادآور مى‏شود كه اين حق مسلم ايشان غصب شده است. در موارد ديگرى نيز به نظريه‏ى انتخاب حكومت و حاكم توسط مردم اشاره داشته و حكومت زورمدارانه و سلطه گرانه را بر نمى‏تابد و مردم را در اين زمينه صاحب نقش و اثر مى‏داند. لازم به ذكر است كه موارد متعددى از اين قبيل در مقاله‏ى حاضر آمده است.

 

شايد بتوان گفت، وجه جمع اين دو نظريه اين است كه بگوييم: آن حضرت قائل به نصب الاهى با انتخاب و رجوع مردم به امام هستند. بنابر اين مردم به حكومت مشروعيت نمى‏بخشند و تنها در كارآمدى حكومت نقش خواهند داشت. با توجه به اين وجهِ جمع كه بين ديدگاه‏هاى امام على‏عليه‏السلام صورت گرفت، بيعت مردم با حاكم و شخص ايشان، نقش مشروعيت بخشى نخواهد داشت و تنها در مقبوليت و كارآمدى حكومت نقش دارد؛ به سخن ديگر، مشروعيتِ حاكم، الاهى است، ولى تشكيل حكومت و نظام سياسى در گرو پذيرش مردم است.

 

 

آزادى انتقاد

 

يكى از مصاديق آزادى سياسى، آزادى در انتقاد از عملكرد زمامداران و كارگزاران نظام سياسى است. انتقاد، جريان دو سويه؛ يعنى بيان قوّت‏ها و ضعف‏ها است، اما غالباً مقصود از انتقاد بيان نارسايى‏ها و نابسامانى‏هاى موجود در سطح جامعه است. وقتى سخن از عرصه‏ى اجتماع به ميان مى‏آيد، مخاطب انتقاد، حاكم و مسئولان هستند كه به تنظيم امور جامعه مى‏پردازند. به اين ترتيب مردم به بيان مشكلات و معضلات اجتماعى پرداخته و با طرح كاستى‏ها، حكومت را به چاره جويى و حل مشكلات و معضلات فرا مى‏خوانند.

 

امام على‏عليه‏السلام علاوه بر اين كه انتقاد از مسئولان را آزاد مى‏داند، حتى مردم را تشويق مى‏نمايد تا بدون ترس و اضطراب، زبان به انتقاد بگشايند و به طرح آن چه سد راه پيشرفت خود و جامعه است بپردازند و خطاهاى دولتمردان را آشكارا مطرح سازند و براى از بين بردن موانع و جبران خطاها ارايه‏ى طريق نمايند. ايشان در فرمان خويش به مالك اشتر درباره‏ى اين كه مردم بايد آزادانه و بدون لكنت زبان و هرگونه ترس و اضطرابى به ابزار رأى و نظر خود بپردازند مى‏فرمايد:

 

«بخشى از وقت خود را خاص كسانى قرار بده كه به تو نياز دارند. خود را براى كار آنان فارغ دار و در مجلس عمومى بنشين و در آن مجلس در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش، سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند، يا تو را پاسبانانند، از آنان باز دار، تا سخنگوىِ آن مردم، بى‏هيچ درماندگى در گفتار با تو گفت‏وگو كند، كه من بارها از رسول خداصلى الله وعليه وآله شنيدم كه مى‏فرمود: (هرگز امتى پاك و آراسته نگردد كه در آن امت [بى آن كه بترسند] و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.) و درشتى كردن و درست سخن نگفتن آنان را برخود هموار كن و تندى بر آنان و خود بزرگ‏بينى را از خود بران، تا خدا بدين كار درهاى رحمت خود را برروى تو بگشايد و تو را پاداش فرمانبرى عطا فرمايد.»[7]

 

در انديشه و عمل امام على‏عليه‏السلام انتقاد چنان كه بسيارى مى‏پندارند، امرى مذموم و نكوهيده نيست، بلكه آنان كه با زبان و قلم به انتقاد مى‏پردازند، هم‏چون آينه‏اى شفاف و زلال‏اند، كه آنچه آلودگى و ناراستى است، بى هيچ چاپلوسى و تمليقى وا مى‏تابانند. توصيه و تأكيد امام على‏عليه‏السلام در نامه‏ى خود به مالك اشتر اين است كه نزديك‏ترين كسان وى بايد افرادى باشند كه هم‏چون آينه همواره سخن حق را، هر چند تلخ در گوش وى زمزمه مى‏كنند. آن حضرت در جاى ديگر مى‏فرمايد:

 

«و آن كس را بر ديگران برگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيش‏تر گويد، و در آن چه كنى ياگويى [و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد] كم‏تر يارى‏ات كند. و به پارسايان و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند، و با ستودن كار بيهوده‏اى كه نكرده‏اى خاطرت را شاد ننمايد، كه ستودن فراوان، خود پسندى آرد، و به سركشى وا دارد.»[8]

 

در سخنان امام على عليه‏السلام موارد متعددى را مى‏توان يافت كه از ديگران انتقاد نموده و انتقاد در نزد وى امرى دشوار، نامشروع و نامطلوب نبوده است، بلكه انتقاد بهترين چيزى است كه حاكمان را كنترل و مهار مى‏كند و آنان را از سركشى و طغيان باز مى‏دارد. لبه‏ى تيز انتقادهاى امام، شامل حال كسانى مى‏شد كه خلافت را از آن حضرت دريغ ورزيده بودند. از جمله در انتقاد از خليفه‏ى نخست مى‏فرمايد: «هان به خدا سوگند! جامه‏ى خلافت را در پوشيد و مى‏دانست خلافت جز مرا نشايد، كه سنگ آسياتنها گرد استوانه به گُردش درآيد.»[9] و نيز در انتقاد از خليفه‏ى سوم مى‏خوانيم:

 

«تا اينكه سومين قوم؛ يعنى عثمان به مقصود رسيد و هم چون چارپا بتاخت، و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند، و بيت المال را خوردند و بر باد دادند.؛ مانند خوردن شتر با ميل تمام گياه بهار را [چندان اسراف ورزيد] كه كار به دست و پايش پيچيد و پرخورى به خوارى و خوارى به نگونسازى كشيد.»[10]

 

انتقاد در صورتى كه از روى حسن نيت و حسن تشخيص صورت گيرد، بهترين ابزارى است كه بدان سبب مى‏توان حق و حقيقت را در جامعه حاكم ساخته و جامعه را به سمت مطلوب هدايت كرد. يت الله مطهرى ضمن بحث از حقوق مردم بر يكديگر، حكومت امام على‏عليه‏السلام را عالى‏ترين مظهر دموكراسى مى‏داند؛ زيرا با آنكه آن حضرت، خود امام است و قدرت‏هاى مادى و معنوى را در اختيار دارد، به مردم جرأت و جسارت انتقاد و اعتراض مى‏دهد.[11]

 

امام على‏عليه‏السلام نه تنها خود به انتقاد مى‏پردازد، بلكه همواره مردم را نيز بدان فرا خوانده و آنان را تشويق و توصيه مى‏كند كه از گفتن حق، به ويژه در نزد حاكم امتناع نكنند، هر چند تلخ و گزنده باشد. در بخشى از سخنان آن حضرت در اين باره مى‏خوانيم: «از گفتن حق باز مايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.»[12]

 

انتقادگرى و انتقادپذيرى در جامعه به افراد امكان مى‏دهد، تا كاستى‏ها را بر ملا و حاكمان را مطلع ساخته و در جهت رفع آن‏ها گام بردارند. امر به معروف و نهى از منكر، مصداق بارز انتقاد و انتقادگرى است كه وظايف و مسئوليت سه گانه‏اى را مى‏آفريند: مسئوليتى كه يك فرد مسلمان در برابر ديگر مسلمانان و نيز در برابر دولت اسلامى و هم چنين دولت اسلامى در قبال مردم دارد. شايد بتوان گفت: جنبه‏ى مهم و اساسى اين فريضه‏ى شرعى در آنجا است كه روى امر و نهى با حاكمان باشد و مردم به اين وظيفه‏ى الاهى در برابر زمامداران عمل و آنان را به خير فرا خوانده و از منكر باز دارند. وظيفه‏ى كارگزاران نظام سياسى در برابر چنين نقدهايى، پذيرش و پاسخ‏گويى مناسبِ عملى و قولى است. در چنين صورتى است كه جامعه به سمت صلاح و صواب حركت كرده و روى آرامش و سلامت خواهد ديد.

 

 

آزادى گروه‏ها و جريان‏ها

 

از جمله مصاديق ديگر آزادى سياسى، آزادى گروه‏ها و جريان‏هاى سياسى در حكومت و نقش و تأثير گذارى آنها بر دولت‏مردان و حكومت است. در عصرى كه امام على‏عليه‏السلام قدرت سياسى را در دست داشت، گروه‏هاى مختلفى بودند و پديد آمدند كه از آزادى عمل بيش‏ترى برخوردار بودند. به ويژه كه امام در آغاز خلافت خويش افرادى را كه با وى بيعت نكردند وادار به بيعت نساخت و مخالفت و عدم بيعت آنان را تحمل نمود و در عين حال حقوق اجتماعى و شهروندى آنان را نيز مراعات مى‏كرد.

 

عملكرد امام درباره‏ى خوارج كه در واقع از اصحاب آن حضرت بودند و در جنگ صفين از صف ياران ايشان جدا شدند، مصداق بارزى از وجود آزادى عمل گروه‏ها و تشكل‏هاى، به ويژه مخالف، در دوره‏ى حكومت امام است. خوارج كه محصول جنگ صفين و تزوير عمروعاص و معاويه و مهم‏تر از همه، جهل خويش بودند، در همان ابتدا متاركه‏ى جنگ نموده و حكميت را بر امام تحميل كردند. در ادامه نيز همين گروه، فرد مورد نظر خود را براى داورى برگزيده و به توصيه‏هاى آن حضرت توجهى نكردند و در نهايت كه متوجه شدند كار آنها اشتباه بوده و راه خطايى را پيموده‏اند، توبه كردند و به امام على‏عليه‏السلام نيز فشار مى‏آوردند كه از كار ناكرده و تحميلى كه خود بر آن حضرت كرده بودند، توبه كند.

 

امام زير بار سخنان آنان نرفت؛ زيرا متاركه‏ى جنگ، پيدايش حكميت، انتخاب ابوموسى اشعرى براى حكميت و در نهايت نتيجه‏اى كه از حكميت گرفته شد، هيچ يك با رضايت و تصميم شخص امام نبود، بلكه هر سه به وى تحميل شد و ايشان چاره‏اى جز پذيرش نداشت. به اين ترتيب آن حضرت نمى‏توانست، نسبت به كارى كه از ابتدا با پيدايش آن مخالف و بر خلاف خواست و ميل او بوده، پوزش بخواهد و تسليم خواست خوارج گردد.

 

خوارج تا پيش از طغيان و قيام مسلحانه عليه حكومت، آزادانه به ابراز رأى و نظر خويش و انتقاد از امام على‏عليه‏السلام مى‏پرداختند، اما امام با منطق و استدلال به رد ديدگاه‏هاى آنان مى‏پرداخت و هيچ‏گونه فشار و اجبارى بر آنان وارد نمى‏ساخت. آنان از حقوق كامل اجتماعى و شهروندى خويش بهره‏مند بودند، آزادانه با امام و اصحاب به بحث مى‏پرداختند و از عقايد خود دفاع مى‏نمودند. يت الله مطهرى با توجه به مشى و منش امام على‏عليه‏السلام در برابر خوارج مى‏گويد: «شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.»[13]

 

بنابراين گروهى؛ مانند خوارج پس از اين كه به مخالفت با امام پرداختند، در حد اعلاى از آزادى برخوردار بودند و هيچ‏گونه فشار سياسى از سوى حكومت به آنان وارد نيامد. البته آزادى آنان تا جايى بود كه دست به سلاح نبردند و عليه امنيت اجتماعى و حكومت مشروع و قانونى به قيام مسلحانه دست نزدند. اما هنگامى كه امنيت عمومى را مختل و عليه حكومت به صورت مسلحانه قيام كردند، ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود؛ زيرا ديگر مسأله‏ى اظهار عقيده و انديشه مطرح نبود، بلكه به امنيت اجتماعى اخلال وارد آمده و عليه حكومت مشروع به صورت مسلحانه قيام شده بود. در نهج البلاغه درباره‏ى جريان حكميت و نافرمانى ياران وى[14] در اين باره مى‏خوانيم:

 

«من ديروز فرمان مى‏دادم و امروز فرمانم مى‏دهند. ديروز باز مى‏داشتم و امروز بازم مى‏دارند. شما زنده ماندن را دوست داريد و مرا نرسد كه شما را به چيزى وادار كنم كه ناخوش مى‏انگاريد.»[15]

 

در موردى ديگر نيز نافرمانى اصحاب خويش را چنين توصيف مى‏كند:

 

 

    «شما را از كار حاكميت باز داشتم اما شما سرباز زديد. با من در افتاديد و مخالفت ورزيد، تا اينكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم. شما اى سبكسران، اى بى‏خردان نادان، اى ناكسان! من نه بلايى براى شما آوردم و نه زيانى برايتان خواستم.»[16]

 

 

حضرت در موارد متعدد ديگرى نيز به اين مطلب اشاره مى‏كند كه ياران وى فرمانش را اطاعت نمى‏كنند. و براى يارى وى و يارى دينِ حق به پا نمى‏خيزند و دست دشمنان را در ستمگرى باز

 

مى‏گذارند.[17] امام در خطبه‏هاى متعدد، ياران خود را سرزنش و مذمت مى‏كند. به هر روى ياران و اصحاب وى و گروه‏ها و جريان‏ها در حكومت امام على‏عليه‏السلام به اندازه‏اى آزادى عمل داشتند كه، بتوانند عقايد و نظرات خويش را به گوش ديگران برسانند و كسى را ياراى تعرض به آنان نباشد. تنها زمانى جلوى آنان گرفته مى‏شد كه سوداى قيام مسلحانه در سر مى‏پروراندند، اسلحه به دست مى‏گرفتند و به ناامنى و شرارت مى‏پرداختند. در اين هنگام امام با شمشير به آنان پاسخ مى‏داد، چنان كه با خوارج در نهروان چنين معامله كرد.

 

نتيجه

 

 

اين كه آيا مى‏توان از امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه‏ى امام على‏عليه‏السلام گفت‏وگو كرد و سازوكارها و مصاديقى در انديشه و رفتار امام على‏عليه‏السلام در اين باره يافت، سؤال اصلى اين نوشته بود. در پى اين پرسش دو مدعا مطرح شد. با توجه به مدعاى نخست كه معتقد بود بحث از آزادى سياسى، بحثى جديد است كه در متون و انديشه‏هاى اصيل اسلامى مسبوق به سابقه نيست، امتناع آزادى سياسى در انديشه و عمل امام على‏عليه‏السلام نتيجه گرفته مى‏شود و نمى‏توان سازوكار و مصداقى از آزادى سياسى در انديشه‏ى آن حضرت و به طور كلى انديشه‏ها و مكتوبات كهن و اصيل اسلامى يافت. اين مدعا در ضمن بحث‏هاى انجام شده ابطال شد.

 

بر طبق مدعاى دوم؛ يعنى امكان و اعمال آزادى سياسى در انديشه و رفتار امام على‏عليه‏السلام به اثبات رسيد و برخى سازوكارها و مصاديق آزادى سياسى در ضمن بحث‏ها ارايه شد. اين مدعا معتقد است تنها صورت و شكل آزادى سياسى اندكى تغيير يافته است، اما در محتوا و مضمون تغييرى حاصل نشده است. در اين مدعا مسأله‏ى بيعت مردم با حاكم، در جايگاه و همسان با مسأله‏ى رأى و انتخابات در عصر حاضر است و تفسيرى آزادى گرايانه از آن مى‏شود.

 

آزادى سياسى خواه به معناى آزادى فعاليت مخالفان در محدوده‏ى قانون و خواه به معناى نقش و تأثير گذارى مردم در حكومت و خواه به معناى رابطه‏ى متقابل فرد و دولت تفسير و تعريف شود، در هر صورت در انديشه‏ى امام على‏عليه‏السلام مى‏توان محتوا و مصاديق اين تعاريف را پيدا نمود.

 

در دوره‏ى پنج ساله‏ى حكومت امام على‏عليه‏السلام مخالفان ايشان در چارچوب قانون مجاز به فعاليت بودند، به ويژه اينكه به ابراز رأى و نظر و عقايد خويش نيز مى‏پرداختند. هم‏چنين آزادى افراد و گروه‏ها و انتقاد از عملكرد حكومت و حاكم نيز در انديشه‏ى امام مفروض گرفته شده است. حتى ايشان شخصاً مردم را تشجيع و تشويق مى‏كردند كه به نقد حكومت و حاكمان و بيان كاستى‏ها و انحرافات بپردازند و جامعه را به صلاح رهنمون شوند. به حاكمان نيز توصيه مى‏كردند كه پذيراى انتقادهاى منتقدين باشند و امنيت آنان را تأمين كنند. انتقاد در انديشه‏ى امام على‏عليه‏السلام امرى مذموم و ناپسند شمرده نمى‏شود، بلكه راه و روشى است كه بدان وسيله جامعه سامان خواهد يافت. خير و صلاح رعيت و والى در انتقادگرى و انتقاد پذيرى است.

 

هم‏چنين در انديشه و عمل امام على‏عليه‏السلام، مردم حق تعيين سرنوشت خويش را دارا هستند و مى‏توانند هر نوع حكومت و شخص حاكمى را پذيرا بوده و به حكومت وى گردن نهند. در اين نگاه، اگرچه امامت و جانشينى حضرت رسول اكرم‏صلى الله وعليه وآله يك امر تعيينى و الاهى است، اما پذيرش خلافت و حكومت آن حضرت تحميلى نيست و مردم آزادند حاكميت امام را پذيرا شوند[18] و يارد نمايند. همان‏گونه كه در طى 25 سال پس از رحلت رسول اكرم‏عليه‏السلام مردم و جامعه اقبالى به حضرت على نداشتند و از سوى حضرت نيز هيچ گونه تحميلى در اين باره صورت نگرفت، گر چه در موارد فراوان يادآورى مى‏نمود كه حق ايشان از سوى ديگران غصب شده، از ين رو پس از گذشت 25 سال امام على‏عليه‏السلام در اثر و اقبال و توجه و اصرار مردم پذيراى حكومت شد و آن را وسيله‏ى اقامه‏ى عدالت قرار داد.

 

 

پی نوشتها

 

[1] . نهج البلاغه، ترجمه‏ى سيد جعفر شهيديد. چاپ نخست، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى. سال 1368، خطبه‏ى سوم، ص 9. در مورد اين كه حضرت تصريح مى‏كند كه حق وى؛ يعنى حكومت پس از رحلت حضرت رسول(ص) غصب شده است بنگريد به: خطبه‏ى 6، ص 13؛ خطبه‏ى 26، ص 26 و نامه‏ى 62 ص 346 گفتنى است تمام منابع و ترجمه‏هاى ذكر شده در اين مقاله، از ترجمه‏ى سيد جعفر شهيدى است.

 

[2] . نهج البلاغه، خطبه‏ى 229، ص 262.

 

[3] . بنگريد به: همان، خطبه‏ى 3، ص 11؛ خطبه‏ى 54، ص 45 و خطبه‏ى 137، ص 134.

 

[4] . همان، نامه‏ى يكم، ص 271.

 

[5] . همان، خطبه‏ى 205، ص 239.

 

[6] . بنگريد به همان: خطبه‏ى 92، ص 85 و نامه‏ى 54، ص 341 و 342.

 

[7] . همان، نامه‏ى 53، ص 336.

 

[8] . همان، ص 328.

 

[9] . همان، خطبه‏ى 3، ص 9.

 

[10] . همان، ص 10 و 11. و نيز درباره‏ى انتقادهاى آن حضرت از خلفا بنگريد به: خطبه‏ى 3، ص 10 كه انتقاد از خليفه‏ى اول است؛ زيرا در حالى كه خود را شايسته‏ى خلافت نمى‏دانست، عمر را براى جانشينى خود برگزيد؛ خطبه‏ى 130، ص 128 و 129 در حمايت از ابوذر در هنگامى كه خليفه‏ى سوم وى را تبعيد كرد و انتقاد از حكومت فاسد وى؛ خطبه‏ى 164، ص 168 كه انتقاد از عثمان است در اين كه آلت دست ديگران و افراد پست؛ مانند مروان شده بود. خطبه‏ى 240، ص 268 و 269 در انتقاد از عثمان كه خواسته بود حضرت مدينه را ترك گويد و... .

 

[11] . مرتضى مطهري، حكمت‏ها و اندرزها، چاپ دوم، تهران: انتشارات صدرا، سال 1377.

 

[12] . نهج البلاغه، پيشين. خطبه‏ى 216، ص .250

 

[13] . مرتضى مطهري،جاذبه و دافعه‏ى على‏عليه‏السلام، چاپ هيجدهم، تهران: انتشارات صدرا، سال 1374، ص 139.

 

[14] . بنگريد به همان، ص 143 و... .

 

[15] . نهج البلاغه، خطبه‏ى 209، ص 241.

 

[16] . همان، خطبه 36، ص 37.

 

[17] . بنگريد به: همان. خطبه‏ى 27، ص 28؛ خطبه‏ى 34، ص 35؛ خطبه 36، ص 37؛ خطبه‏ى 39، ص 38 و... .

 

[18] . براى توضيح و تفسير بيش‏تر بنگريد به: مبانى نظرى قانون اساسى (مجموعه سخنان آيت اللَّه دکتر سيد محمد حسينى بهشتى)، چاپ نخست، تهران، انتشارات بقعه، سال 1377، ص 18-16.

نویسنده: شریف لک زایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید