آيتالله بهشتى در يكى از سخنرانىهاى بسيار مهم خود درباره آزادي به بحثى جامعه شناختى در باب حضور استبداد در جامعه و غيبت آزادى از جامعه اشاره مىكند. وى به اين پرسش كه آيا با نفى استبداد و ساقط كردن فرد يا افراد مستبد مىتوان به آزادى دست يافت، پاسخ منفى مىدهد. يكى از دلايل بهشتى اين است كه هيچ ملازمهاى ميان نفى نظام و فضاي استبدادي و براندازي فرد يا افراد مستبد و پيدايش، تحقق و نهادينه سازي آزادى متصور نيست؛ در يك جامعه استبدادزده، بركنار كردن فرد يا افراد مستبد و براندازي نظام سياسي استبدادي، تنها يكى از شرايط تحقق آزادى است و نه تمام آن. آنچه مىبايست بر آن تأكيد نمود و سعى در برقرار نمودن آن داشت اين است كه وضعيت جامعه به گونهاى پيش برود كه خود به خود شرايط براى پيدايش و نهادينگى آزادى مهيا گردد.
در واقع آيتالله بهشتى بر اين باور است كه استبداد بيش از آن كه تحميل كردنى باشد، پذيرفتنى است. از اين رو مىبايست شرايطى در پيش گرفته شود كه آزادى در جامعه به گونه واقعى تحقق يابد و استبداد رخت بربندد. از آنجا كه خود مردم سهم اساسى در ايجاد و بقاى استبداد ايفا مىكنند، مىبايست به براندازى آن نيز اقدام نمايند تا به تدريج روابط، فرهنگ، طرز تفكر و خلق و خوي استبدادى ريشه كن شود و جامعه براى رسيدن به آزادى واقعى آماده گردد.
بهشتى بهطور قطع سقوط نظام استبدادى را براى دست يابى به آزادى لازم مىداند و نه كافى. از اين رو معتقد است: «روابط اجتماعى و تربيت روحى افراد بايد به گونهاى درآيد كه آزادى در جامعه بهطور طبيعى تحقق و فعليت يابد، زيرا آزادى يك مفهوم انتزاعى نيست تا جامعه بدان نايل شود، بلكه واقعيتى است برون آمده از شرايط و واقعيتهاى زنده موجود جامعه.»
به رغم بحثهاي بسيار مهمي كه در حوزه عمومي و به ويژه مسأله آزادي از آيتالله بهشتي به يادگار مانده است، متأسفانه برخلاف آثار، آرا و انديشههاي بزرگاني همانند آيت الله مطهري، که در طول سالهاي پس از انقلاب به عنوان مباني نظري نظام جمهوري اسلامي مورد استفاده و تأكيد قرار گرفته، آرا و انديشه بهشتي كمتر مورد توجه و تأمل و مبناي عمل قرار گرفته و به نوعي از انديشه ايشان غفلت شده است.
واقعيت اين است که انديشه دكتر بهشتي به خصوص درباره آزادي و نيز مسأله تربيت طي اين سالها در محاق فرو رفته است. اگر بر اين انديشه نيز چونان ساير انديشههاي مطرح تأکيد و به جامعه شناسانده ميشد، شايد جامعه ما در برخورد با پديدههاي گوناگون فكري و علمي از وضعيت مطلوب و مناسبتري برخودار ميبود و آزادي و تربيت به سمت نهادينه شدن ميگراييد. اين اشاره بدين معنا است که نه مسأله آزادي به گونه مطلوبي حل و نهادينه شده و نه الگوي تربيتي مناسبي در جامعه تأکيد و ترويج شده است.
به باور نگارنده، محور و بنيان انديشه آيت الله بهشتي، آزادي است و حتي شايد بتوان ايشان را انديشمند آزادي به شمار آورد. وي در اين زمينه ميگويد: «بزرگ ترين شعار اسلام آزادي است. شايد من کم تر بحثي را داشته ام که روي آزادي و ارج آن در اسلام تکيه نکرده باشم. اسلام دين آزادگان و احرار است. از ديد اسلام انسان تا آزاد نباشد انسان نمي ماند.»
پرسش و مدعا
صرف نظر از دلايل توجه اندک به مباحث دکتر بهشتي، از منظر بحث حاضر، آزادي را صرفاً نبايد با توجه به کارکرد سياسي آن مورد تحليل و بررسي قرار داد، بلکه آزادي ميتواند در بسياري از امور و از جمله مسأله تربيت و برخورداري از شيوه و الگوي مطلوب تربيتي در جامعه تأثير گذار باشد. اما آزادي مورد نظر ايشان، با تربيت چه نوع ارتباطي دارد؟ چه نقشي در تربيت ايفا ميکند؟ و چگونه در جامعه تحقق مييابد؟
چنان که ميدانيم از سوي انديشمندان مسلمان كمتر بر روي اين موضوع، يعني تحقق و نهادينه ساختن آزادي و تأثير آزادي بر مسأله تربيت و چگونگي ارتباط آزادي با تربيت، پژوهشي صورت گرفته است. در مقابل آيت الله بهشتي به خوبي به اين هر دو بحث توجه داشته و مباحث مهمي را طرح کرده است. براي مثال وقتي ايشان ميگويد جامعه بايد به سمتي برود که آزادي در درون آن رشد کند، نهادينه شود و به لايههاي بالايي، يعني سياست و تصميم گيري سياسي، برسد، هم به اهميت آزادي، هم به چگونگي شکل گيري آزادي و هم به مسائل تربيتي در جامعه اشاره ميکند. به باور بهشتي نظام سياسي نمي تواند به مردم و جامعه آزادي بدهد يا آزادي را بر فرد و يا جامعه تحميل کند، بلکه در نگاه ايشان، جامعه ميبايد بتواند آزادي را وارد نظام سياسي کند. نكته محوري مباحث ايشان در زمينه رابطه آزادي و تربيت نيز در همين جا شكل ميگيرد.
علاوه بر اين آيتالله بهشتي معتقد است، ابهام در مفهوم آزادي باعث سرگرداني مردم و نيز سرگرداني حاکمان ميشود. بايد آشکار شود که آزادي چيست و قلمرو و نقاط مثبت و منفي آن کجا است. انسان وقتي ميتواند قيد و بند و اسارتي را احساس کند که نسبت به آن آگاهي و شناخت داشته باشد و بخواهد از قيد و بند و اسارت رهايي يابد.
به هر حال نگاه به مسأله آزادي و تربيت، ناشي از يك مسأله ذهني و مفهومي است كه خود نشان گر وجود بحران در جامعه ما است. پرسش ناشي از بحران اين است كه چگونه ميتوان شيوه تربيتي مطلوب و مناسبي را در جامعه ايجاد نمود؟ از سوي ديگر، آزادي و تربيت، چه نسبت و رابطهاي با يكديگر دارند و چگونه آزادي در مسأله تربيت تأثير گذارده و نقش آفريني ميکند؟ پرسش در هر دو سطح، به وجود بحران در جامعه اشاره دارد. صرف طرح چنين پرسشي نيز نشان دهنده بحرانهاي عميق فكري و فلسفي، جامعهشناختي و روانشناختي در جامعه ما است كه در غيبت يك نظام فلسفي پويا و پايا رخ نموده است.
نوشته حاضر، ضمن طرح پرسشهاي مذكور، به تأمل در آراي آيتالله دكتر سيد محمد حسيني بهشتي ميپردازد كه هم نگاه بنيادين و فيلسوفانه به مسائل مورد ابتلاي جامعه داشته است و هم از نگاه جامعهشناسانه و روانشناسانه غافل نبوده و هر سه سطح بحث را مورد توجه و نظر قرار داده است. از اين رو در بحث آزادي ضمن اشاره به بنيادهاي عميق فلسفي و ارائه مفهومي پويا و كارآمد از آزادي، به بحث نهادينه شدن آزادي نيز رويكردي جامعهشناسانه دارد و توصيهها و تجويزهاي جامعهشناسانه ارائه ميكند. از سوي ديگر به بحثي اساسيتر از جامعه، يعني روان آدمي نيز توجه دارد و سويههاي روانشناسانه و تربيتي خاصي را كه ملهم از نظام تربيتي ديني و تجارب بشري است پيشنهاد مينمايد.
مايلم خاطر نشان كنم كه نوشته حاضر وجود دو مشكل را، كه انديشمند مورد بحث درباره آن مباحثي دارد، در جامعه مفروض ميگيرد. با وجود اين مفروض به سمتي حركت ميكند كه پاسخها و راه حلهاي انديشمند را در اينباره جويا شود. جامعه ما هم در تحقق و نهادينه ساختن آزادي و هم در الگوي تربيتي داراي مشكل و بحران و دغدغه است. بهشتي، اين مشكل و بحران را به درستي دريافته و در طي بحثهاي خود در پي ارائه راه حل براي چنين بحران و پاسخ به چنين مشكلي بوده است.
مطابق برخي ديدگاهها، اگر انديشه سياسي پاسخ به بحرانهاي يک جامعه تلقي شود، ميتوان انديشه يک انديشمند را در راستاي نظريه بحران مورد مطالعه و سنجش قرار داد و به دنبال پاسخهاي هر متفکري نسبت به بحرانهاي زمانه اش بود. مفروض روشي مقاله حاضر مبتني بر نظريه بحران است و اين که آيت الله بهشتي در پي پاسخ به بحران موجود در جامعه خود و حل آن بوده است. از اين منظر بايد گفت، كمتر متفكري را ميتوان يافت كه بدون مسأله، بحران و دغدغه فكري باشد و انديشه اش در راستاي پاسخ به پرسشها و بحرانهاي زمانه اش سامان نيافته باشد.
در اين زمينه گرچه برخي از مباحث ايشان در قبل از پيروزي انقلاب و برخي نيز پس از پيروزي انقلاب بوده، اما مشكلات مفهومي و فلسفي در باب آزادي از يك سوي و مشكلات جامعهشناختي و روانشناختي از سوي ديگر به قوت خود باقي است. مشكلي كه در اين يكصد سال اخير و پس از نهضت ناتمام مشروطيت به وجود آمده است و به نوعي در يك مقطع ميبايست به سمت حل شدن حرکت نمايد.
طرح مشكل در دو مفهوم آزادي و تربيت، اين مدعا را نيز به دنبال دارد كه مشكل هر يك به نوعي توسط ديگري حل ميشود. به اين معنا كه نهادينه شدن تربيت، به خصوص تربيت ديني، مبتني بر الگوي مطلوبي از آزادي است و تحقق و نهادينه شدن آزاديهاي اساسي و مشروع و قانوني در جامعه نيز مبتني بر شيوه تربيتي مناسبي است كه در جامعه اتخاذ ميشود. البته با اذعان به تأثير اساسي و مهم آزادي. با عنايت به مباحث پيشگفته، بحث در سطوح تكميلي پي گرفته ميشود.
در اهميت و مفهوم آزادي
اهميت آزادي در انديشه شهيد بهشتي، كه به نوعي در مسأله تربيت نيز تأثيرگذار است، ناشي از نگرش ايشان به انسان است. اساسا دو نوع نگاه به انسان وجود دارد. نخست، نگاه قيم مآبانه، که معتقد است بايد انديشهها و ارزشهاي ديني را به انسانها تحميل و از اين طريق آنها را هدايت کرد؛ دو ديگر، نگاهي که انسان را موجودي آزاد و انتخابگر ميبيند که خود راه خويش را بر ميگزيند. در اين نگاه اخير، آگاهي و خردورزي به انسانها مساعدت ميکند که آنها خود دست به انتخاب زده و مسير خود را برگزينند. دکتر بهشتي از اين زاويه به انسان نگاه ميکند و معتقد است که انسان ذاتا آزاد و تربيتپذير است.
او در تعريف انسان، به آزادي و انتخاب گري او اشاره ميکند و اهميت و برتري انسان را در «توان» گزينش و انتخابگري و تسلط بر خود و محيط و جامعه خود ميداند. ميگويد: آزادى يعني «تسلط انسان بر ساختن خويش و ساختن محيط خويش. امتياز انسان بر همه موجودات ديگر عالم طبيعت اين است كه مى تواند بر طبيعت مسلط باشد و شرايط طبيعى را بر وفق خواسته و نياز خود دگرگون كند يا در برابر هجوم عوامل نامساعد طبيعى، سد و مانع به وجود آورد.» اگر اين نشانه و خصلت از آدمي سلب شود، لاجرم دچار مسخ شخصيت و انسانيت ميشود. اساسا انسان از آن رو انسان است که با توجه به توان و ظرفيت خدادادي وجودي خويش، آزاد باشد و خود گزينش کند. از اين رو است که آدمي بر مبناي آزادي و انتخابگري مسؤول و پاسخگو شمرده ميشود. در غير اين صورت نميتوان انسان را موجودي پاسخگو به شمار آورد.
به گفته آيتالله بهشتي، آزادي، عبارت از توانايي انسان در ساختن سرنوشت فردي و جمعي خود است. اين ساختن به گونه اي است که آدمي بر خود و جامعه خويش قدرت و سلطه مييابد. با اين تعريف، گونه تربيت پذيري آدمي و تأثير آزادي در تربيت به روشني مورد توجه و تأکيد قرار گرفته است. ايشان تصريح ميکند که تعريف آزادي در زمانهاي مختلف و در شرايط متفاوت يکسان نيست و با پيشرفت انسان و جامعه، تعريف از آزادي و فضاهاي آن هم تغيير ميکند. در واقع، شرايط خاص فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي باعث ميشود که تعاريف ارائه شده از مفهوم آزادي، متفاوت و متمايز گردد.
براي مثال، در انديشه سياسي اسلام، در گذشته، آزاديهاي سياسي و اجتماعي به شيوه كنوني مطرح نبوده و آزادي، عموماٌ جنبه فردي داشته و عمدتاٌ آزادي دروني و معنوي عرفاني برجسته بوده است. اما در شرايط کنوني، تلقي متفاوت و گستردهتري از آزادي وجود دارد. بهشتي از يک سو بر اين باور است كه انسان موجودي است که ميتواند در ساختن خود مؤثر باشد، که اين همان آزادي معنوي و دروني و نگرش تربيتي است و از سوي ديگر معتقد است آدمي ميتواند در محيط زندگي و نظام اجتماعي و سياسي خود نيز مؤثر باشد.
اساساً بر اساس آموزههاي ديني انسان موظف به دخالت در حوزه عمومي است. در انديشه بهشتى مردم در تمام امور حكومت سهيم اند و اساساً يكى از آموزههاى اساسى و مهم اسلام، توجه به امور ديگر مسلمانان است. حتى سكوت و عدم مشاركت در امور اجتماعى مسلمانان، عملى مذموم و ناپسند و در رديف ترك مسلمانى ذكر شده است. بهشتى ضمن استناد به حديث معروف رسول اكرم(ص) «هر كس كه صبح سر از خواب نوشين بردارد و در انديشه همه مسلمانان نباشد، آن فرد مسلمان نيست»، به احساس مسؤوليت يك مسلمان در رابطه با ساير مسلمانان و انسانها اشاره مى كند و مى گويد: «اگر يك انسان، يك حزب، يك تشكيلات، يك قشر، يك ملت و يك نژاد بخواهد به سعادت برسد، يعنى مسؤوليتهايى را كه به عهده دارد، انجام بدهد طبق جهان بينى اسلام بايد به آزادى، به نجات و رستگارى و فلاح همه انسانها بپردازد.» به هر حال اهتمام به حوزه عمومي، كه در دنياي جديد نيز بسيار مورد توجه است از نظر دكتر بهشتي دور نمانده و به خوبي به آن پرداخته است.
همچنين ايشان قائل به تقدم آزادي بيروني بر آزادي دروني است و حتي برخلاف انديشمنداني نظير آيت الله مطهري، معتقد است آزادي بيروني اهميت بيشتري دارد؛ زيرا آزادي بايد به عنوان يک واقعيت عيني و خارجي وجود داشته باشد تا انسانها بتوانند آسان تر و آزادانهتر به سمت آزادي دروني حرکت کنند. به ديگر سخن، ايشان آزادي اجتماعي و بيروني را لازمه و مقدمه آزادي دروني ميداند و در اين باره ميگويد: ضرورت آزادي اجتماعي که به نوع روابط اجتماعي مربوط ميشود ناشي از اين است که اين مسأله يک خواست و يک نياز دروني و اصيل است و انسان تنها ميتواند به اين نياز درونياش پاسخ گويد که در جامعه، آزاد زندگي کند. يعني آزادي به عنوان يک واقعيت اجتماعي ميبايست در روابط اجتماعي حضور و وجود داشته باشد. در اينجا لايه ديگري از تربيت رخ مينمايد و آن اينكه تربيت ميتواند زمينهساز نهادينه شدن آزادي در جامعه باشد.
تصريح بر اينكه در جامعه استبدادزده نيازهاي واقعي آدمي به فراموشي سپرده ميشود و انسانها از شرايط استبدادي تأثير ميپذيرند، در نتيجه خلق و خوي آنان نيز حالتي استبدادزده به خود ميگيرد، از نكات برجسته انديشه آيت الله بهشتي است. اين مسأله خود نشان از نوع تربيتي دارد كه به طور غالب در جوامع استبدادي وجود دارد. اين نوع تربيت چيزي جز الگوي تحميل و اجبار نيست. آنچه كه از نظام سياسي استبدادي الگوبرداري شده است. در واقع الگوي تربيتي در اين جوامع، بازتوليد مشي سياسي حاكمان و كارگزاران نظام سياسي استبدادي در محيطي کوچک تر است.
از ديگر سوي، همان گونه که آمد، بهشتي شرط تحقق آزادي دروني يا رهايي معنوي را وابسته به وجود و تحقق آزاديهاي بيروني ميداند. از اين منظر، آزاديهاي بيروني از جهاتي مهم تر از آزادي دروني و رهايي معنوي است. در اين ميان البته استثنائاتي نيز ميتوان يافت؛ زيرا کساني هم هستند که به رغم فقدان آزاديهاي اجتماعي، توانسته اند به آزادي دروني و معنوي دست يابند. اما تعداد اين افراد بسيار کم خواهد بود؛ به ويژه در عصر حاضر که مردم بيش از گذشته از شرايط عصر خود متأثر هستند. ايشان ميگويد بايد سازوکاري به وجود آيد که آزادي در جامعه عينيت و واقعيت پيدا کند؛ آن گاه معنويت در يک فضاي آزاد گسترش مييابد. تحقق عيني و واقعي آزادي در جامعه، بر الگوي تربيتي آزادانه مبتني است.
به نظر ميرسد ايشان با تعريف و تبيين آزادي، آن گونه که خلاصه اي از آن ذکر شد، باب جديدي را در فلسفه سياسي اسلام ميگشايد. به عقيده بهشتي، اگر صاحب نظراني معتقدند که در اسلام آزادي به معناي اجتماعي و سياسي آن وجود ندارد، به اين دليل است که در گذشته در دنياي اسلام موضوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي مطرح نبوده و موضوعيت نداشته است. اما بعد از دوره مشروطه اين موضوعات وارد حوزه انديشه سياسي اسلامي و ايراني شده است.
البته مراد نگارنده اين نيست که جاي اين بحث به کلي در انديشه سياسي اسلام خالي است، ولي، همچنان که دکتر بهشتي تأکيد ميکند، بايد توجه شود که ما در چه شرايطي هستيم و از چه نوع نظامهايي سخن ميگوييم. ممکن است پاره اي از مفاهيم امروزه به دلايلي براي ما روشن نباشد، ولي در گذشته چنين نبوده است. در طول دوره معاصر ما با ابهام در معنا و ابهام در مفاهيم مواجه بودهايم. پاره اي از مفاهيمي که به ظاهر از غرب وارد جامعه ما شده هنوز براي ما بومي نشده است و مورد اجماع و فهم واحدي نيست. همانند مفهوم آزادي که، پس از گذشت يک صد سال که از طرح جديد آن، پس از نهضت ناتمام مشروطيت، ميگذرد تا از آزادي بحثي به ميان ميآيد، به دنبال معناي آن هستيم. با اين حال ميتوان برخي از مباني و مضامين مفاهيم جديد را از دل سنت و نصوص ديني استخراج کرد.
يکي از پرسشهاي اساسي که عموماٌ پس از پيروزي انقلاب از سوي مجامع مختلف طرح شده اين است که آيا آزادي، که در شمار شعارهاي مهم در انقلاب اسلامي بوده است، در جامعه محقق شده است يا خير؟ آيت الله بهشتي خود يکي از انديشمندان و کارگزاراني است که همواره با اين پرسش مواجه بوده است. پاسخ ايشان به اين پرسش منفي است. به باور ايشان، آزاديهاي مورد نظر که مطرح شده و شعارشان داده شده، تحقق نيافته است؛ زيرا سازوکارهاي لازم براي آن فراهم نيامده و راه درازي در پيش دارد.
به نظر ميرسد دکتر بهشتي يکي از نادر انديشمنداني است که درباره موانع جامعه شناختي تحقق آزادي در جامعه سخن گفته است. ايشان معتقد است که جامعه بايد به آگاهي دست يابد تا بر اساس آگاهي به دست آمده درباره خود و جامعه خود تصميم بگيرد. از ديدگاه بهشتي، صرف تغيير نظام سياسي ثمره زيادي ندارد. گرچه شرط لازم است، اما شرط کافي نيست، مگر اينکه ذهنيت انسانها تغيير کند. و روشن است که ذهنيت غالب ما ايرانيان به دليل حضور مداوم و پايدار نظامهاي سياسي خودکامه، استبدادزده است و ذهنيت استبداد زده، خود به خود، در هر نظام سياسي، استبداد را باز توليد ميکند.
بنابراين بايد ابتدا اين نکته تبيين بشود که آزادي يک هدف انتزاعي نيست و تحقق آن مشروط به التزام ديگران و از جمله حاکمان به لوازم آزادي است. ضمن اينکه بايد به جريانهايي کمک شود که در جهت تحقق مطلوب آزادي تلاش ميکنند. به اين معنا که نهادها و افرادي که استبداد را در جامعه گسترش ميدهند تضعيف شده و نهادها و افراد معتقد و مؤمن به آزاديهاي مشروع و قانوني تقويت شده و پرورش يابند. آن چه به اين مسأله مساعدت مينمايد، همانا الگوي تربيتي مطلوبي است که بتواند آزادي را در نهاد افراد نهادينه نمايد و نسلي پديد آورد که نه تنها آزادي را يک ارزش مؤثر و مطلوب تلقي کند، بلکه در عمل بدان پاي بند باشد و عميقاٌ آن را به کار گيرد.
مايلم اشاره نمايم که نهادينه شدن آزادي در جامعه مبتني بر شيوه تربيتي است اما وقتي آزادي نهادينه شد ميتوان ميوههاي آن را در موارد گونه گوني مشاهده کرد. و اين چنين است که بهشتي تأکيد ميکند که نظام سياسي بايد متکي بر آراي مردم باشد و هيچ گونه تحميلي بر مردم صورت نگيرد. او مردم را پشتوانه حقيقي يک نظام ميداند و معتقد است نظام غير مردمي محکوم به ناکامي و ناکارآمدي است.
ضرورت اداره حکومت ايجاب ميکند که نظام سياسي، متکي بر آراي آزادانه و آگاهانه مردم باشد. در غير اين صورت به ناچار بايد از مؤلفههاي ديگري استفاده کند که آن مؤلفهها همان وابستگي به بيگانگان و يا استبداد و ديکتاتوري است. از سخنان ايشان در آن زمان ميتوان درسهاي بسياري آموخت. هنگامي که وي از حق مردم در زمينه آزادي اعتراض، آزادي بيان، آزادي احزاب و حق نشر سخن ميگويد، حساسيت ايشان در رابطه با حق مردم و نقش مردم به خوبي درک ميشود.
ساز و کارهاي بهبود الگوي تربيتي
در ادامه برخي راهكارها كه ميتواند در شيوه تربيتي مبتني بر آزادي مؤثر باشد ذكر ميشود. عموم اين راهكارها در خلال مباحث گذشته در انديشه آيتالله دكتر بهشتي به اشاره مطرح شد، اما در اينجا به طور خاص و موردي از يكديگر تفكيك شده و مستقلاً به هر يك از آنها اشاره ميشود.
يكم. ايجاد شرايط آزادي عمل در افراد و كودكان به منظور بروز خلاقيتها و استعدادهاي نهفته در وجود آنها و هدايت و پيگيري آن به منظور رشد و توسعه و ترقي جامعه. به ياد داريم كه در نگاه بهشتي انسان با آزادي خلاقيتهاي درون خويش را بازمي يابد و عرصههاي زندگي خويش را با استعدادهاي خدادادي هر روز بهتر ميسازد. از اين رو است كه سركوب رفتار آزادانه و محدود ساختن حوزه آزادي عمل افراد و به خصوص كودكان، موجبات سركوبي استعدادها و خلاقيتهاي آنان را به همراه دارد.
دوم. يادگيري و آموزش به افراد و كودكان ميبايست بر اساس آزادي در كسب تجربه و ارتباط با كار ديگران و نه تحميل صورت گيرد. طبيعي است كه در فرايند آموزش و پرورش، هر گونه اجبار و انتقال اجباري مطالب ميتواند نتايج معكوسي را به همراه داشته باشد. از همين رو است كه آزادي افراد و كودكان و نوجوانان در انتخاب تعلقات علمي و گزينش رشته و حرفه و كار مورد علاقه آنان بسيار مهم است و ميبايست تأمين شود. در غالب موارد، اجبار و تحميل خواست خود بر آنان نتايج ديگري در پي خواهد داشت. ضمن اين كه آزادي فرد در انتخاب از بين رفته است از سوي ديگر به استعداد و ظرفيت شخص نيز توجه نشده است. در اين زمينه بهرهگيري از كارشناسان آگاه به شيوههاي تربيتي به خصوص الگوي تربيتي آزادانه و رضايت فرد ميتواند ثمرات بيشتري را نصيب نمايد. در همين زمينه توجه به ظرفيت و استعداد متنوع افراد در شيوه تربيتي آزادانه ميتواند مؤثر باشد.
سوم. تأكيد بر كرامت و شخصيت آدمي در آزادي عمل و نيز باورداشت مربيان تعليم و تربيت به اصل آزادي عمل افراد و كودكان در نظر و عمل به الگوي مورد نظر مساعدت زيادي مينمايد. اگر معلمان تعليم و تربيت به اصل آزادي عمل افراد اعتقاد و اعتنايي نداشته باشند، تربيت آنان نيز نميتواند ثمربخش و قرين توفيق باشد.
چهارم. بهرهگيري از جنبههاي عاطفي و رحمت و مودت و انس و الفت از شيوههاي تربيتي مؤثر و مناسب با الگوي تربيتي آزادانه است. چنان كه ذكر شد، به باور بهشتي، در زندگي جمعي، اصل بر محبت و انس و دوستي است و غير از اين، استثنا است و در نتيجه بهره گيري از خشونت و قهر و نامهرباني ميبايست به حداقل خود تقليل و به موارد خاصي اختصاص يابد. به تغبير بهشتي، آن جا كه ديگر از مهر و مهرورزي كاري ساخته نيست، دار و درفش ميتواند وارد ميشود. شايد که مؤثر واقع گردد.
پنجم. تأكيد بر انديشه حقگرايي و حقپرستي، معيار درستي است كه ميتواند در شيوه تربيتي آزادانه مساعدت كننده و مؤثر باشد. نيز تأكيد بر عدالت و بسط و تحقق آن در جامعه ميتواند عنصر تسهيل كننده و موفقيت آميز در شيوه تربيتي آزادانه تلقي شود.
ششم. و در نهايت اين كه گرچه تربيت سن و سال نميشناسد و انسان دائم در حال آموختن و آموزش و تربيت است، اما آنچه مطلوب است اين كه تربيت مطلوب از سنين كودكي آغاز گردد، آن هم با آزادي و فراغ بال و با تأكيد بر پرورش جنبههاي انتقادي و نظارت و تضارب آرا و پرهيز از شيوههاي خشونت آميز و يک جانبه. به تعبير بهشتي انسان در يك شدن دائمي و مستمر است و از اين رو دائم در تلائم و در حركت و جنب و جوش و خروش است و بهتر است كه مسير تحول و پويايي مستمر براي او تسهيل گردد و موانع برداشته شود. در پايان اين بخش بايد گفت فکر بهشتي بر اين اعتقاد و بنيان راستين استوار شده است که: «انسان شدني است مستمر و پويشي خودآگاه، انتخاب گر و خودساز، و بر اساس آگاهيهايي که در فطرتش زمينه دارد و در پرتو تجربه و عمل بارور ميشود، و با قدرت گزينشي آزاد که به او داده شده، جهت اين پويش سازنده را آگاهانه و آزادانه برمي گزيند و در جهتي که خود انتخاب و اختيار کرده است، رشد ميکند، جلو ميرود و ساخته ميشود. ويژگي اساسي انسان همين خودسازي و محيط سازي آگاهانه و آزادانه اوست. ارزش او در همين است که ميتواند آزادانه به راه خير و فضيلت درآيد، يا آزادانه به راه زشتي و شر و پستي و ناپاکي فرو غلطد. و اين است آزمون بزرگي که در آن شرکت دارد.»
خاتمه
شايد بتوان گفت يکي از مباحث بسيار مهم در باب آزادي، مناسبات آزادي با ديگر مفاهيم زندگي اجتماعي است. جامعه ما در طي يک صد سال اخير همواره در پي تحقق و نهادينه ساختن آزادي بوده است. نهضت مشروطيت، نهضت ملي شدن صنعت نفت و به طور مشخص انقلاب اسلامي در سال 1357 همه با نفي سلطه داخلي و خارجي، با شدت و ضعف خود، به دنبال برقراري و تحقق بخشي به آزادي و استقلال بوده اند. اما چنان که ذکر شد، مفهوم و مصاديق عيني آزادي، صرف نظر از چالشهاي تئوريک، همواره در جامعه ما با ابهام مواجه بوده است. افزون بر آنچه در متن حاضر درباره اين ابهام گفته شد، با توجه به موضوع و نسبت آزادي با تربيت، از منظر تيپهاي شخصيتي نيز ميتوان اين ابهام را توضيح داد. از اين منظر، مبهم بودن معناي آزادي به سبب وجود و حضور انواع تيپهاي شخصيتي و رفتاري در جامعه است. از اين رو، اجماعي حول معناي منسجم و واحدي از آزادي، حداقل در عمل و نه نظر، پديد نيامده است.
به طور کلي از پنج الگو يا تيپ شخصيتي و رفتاري نام برده شده است: الگوي بدني، الگوي اجتماعي، الگوي فردي، الگوي عقلي و الگوي قلبي. آزادي و تربيت در هر کدام از اين الگوها تفسير خاصي مييابد و هر يک از اين الگوها تلقي خاصي از آزادي در ذهن خود دارند. اين الگوها به ترتيب از سطوح پايين شروع شده و تا بالاترين لايه، که والاترين و عالي ترين مرتبه است، امتداد مييابد. از اين رو در پايين ترين سطح، الگوي بدني و پس از آن الگوي اجتماعي قرار دارد و در اوج آن از الگوي قلبي و با نسبتي کم تر الگوي عقلي را ميتوان ياد کرد. الگوي فردي، در ميانه اين الگوها، ديدگاهي نسبتاً متوسط از آزادي را ارائه ميدهند البته با تفاوتهايي در درجه اهميت نسبت به ساير الگوها.
به هر حال در جامعه ما آزادي همواره مبهم و نهادينه نشده باقي مانده است، زيرا تلقي از آزادي در پايين ترين سطح خود، يعني تيپ بدني، تداوم داشته است و متأسفانه به لايههاي بالاتر و والاتر شخصيتي و رفتاري آزادي سوق پيدا نکرده است. از اين رو ترسيم چهره آزادي، حتي در حوزه عمل و نه صرفاً نظر، همواره متفاوت و مبهم بوده است. در ايران غالباً به دليل حضور نظامهاي استبدادي و نيز تکيه و تأکيد بر تربيت تنبيهي و مستبدانه صرفاً الگوي بدني و رفتاري مورد توجه قرار گرفته است و از ديگر انواع الگوهاي شخصيتي کم تر اثري ميتوان يافت. حتي در برخي مواقع، نخبگان نيز آزادي را در سطح الگوي رفتاري بدني تعريف ميکنند. ميتوان گفت از آن جا که نظام استبدادي در پايين ترين الگوي رفتاري و شخصيتي است از اين رو صرفاً به اين بحث و اين سطح از آزادي توجه شده است و لايههاي ديگر مورد توجه قرار نگرفته است.
اگر از آزادي در انديشه و آراي آيت الله دکتر بهشتي سخن گفته ميشود، صرفاً از ديد الگو و تيپ شخصيتي و رفتاري بدني نبايد به آزادي نگاه شود، بلکه ابعاد متعالي و والاتر آزادي را در آراي ايشان ميتوان مشاهده کرد. بايد توجه داشت که اگر ديدگاه انديشمندان مسلمان را در باب آزادي مرور ميکنيم، آنان نگاهي نسبتاً همه جانبه و متعالي به آزادي دارند و برداشت آنان از آزادي صرفاً در ديدگاه تيپهاي رفتاري بدني قابل تحليل و تفسير نيست، بلکه آنان همه سطوح و لايههاي آزادي را در همه انواع تيپهاي رفتاري مورد نظر دارند و آنچه در نزد آنان متعالي است همانا آزادي از ديدگاه تيپ شخصيتي قلبي و عقلي و در مرحله ديگر فردي و اجتماعي و در پايين ترين درجه، مرحله رفتاري بدني است.
مايلم اشاره نمايم که در الگوي تربيتي صرفاً استبدادي و خودکامانه بيش از هر چيز به الگو و تيپ بدني بها داده ميشود. در همين الگو البته تنبيه بدني و نيز هرج و مرج جلوه ميکند. آنچه که به گفته بهشتي ساده ترين و البته ضعيف ترين راه حل براي پاک کردن صورت مسأله است. الگوي تربيتي خانواده و جامعه اي که داراي بنيههاي قوي علمي و ديني است، از مرحله برداشت آزادي و تربيت در الگوي رفتاري بدني، که در شمار ابتدايي ترين الگو است، عبور کرده و کودک و فرد را به مراحل تربيتي اجتماعي و فردي و در ادامه عقلي و قلبي هدايت ميکند.
مشکل خانوادهها و نظامهايي که از الگوي صرفاً تنبيهي و به ديگر سخن استبدادي بهره ميگيرند اين است که در همان مراحل پايين الگوي تربيتي باقي ميمانند و افراد را به رشد درخوري نمي رسانند. از اين رو درک و فهم آزادي در چنين جامعه اي مبهم باقي ميماند و همواره مبتني بر الگوي رفتاري بدني است. در چنين وضعيتي اگر کساني از منظر الگوي رفتاري سطح بالاتري با جامعه سخن بگويند، در جامعه به سطح بدني محدود و تفسير ميشود. حتي اگر جامعه از درک و فهم ديگر لايهها نيز آگاه باشد، اما باز هم نتيجه مطلوب حاصل نخواهد شد؛ زيرا افراد با ساير الگوها پرورش نيافته اند. به عبارت ديگر، از آنجا که شيوه تربيتي مبتني بر الگوي رفتاري بدني بوده است و افراد با ديگر الگوهاي تربيتي رشد نکرده اند، از اين رو در عمل آمادگي براي تحقق نقشهاي مربوط به ديگر حوزههاي رفتاري و شخصيتي وجود ندارد.
خانواده و نظام سياسي و اجتماعي مستبد و تربيت تنبهي، آدمي را براي زيستن در الگوي رفتاري بدني آموزش ميدهد و از اين رو اگر روزنه اي باز شود و نسيم آزادي در چنين خانواده و جامعه و نظام سياسي اي وزيدن گيرد، به هرج و مرج و تحقق خواستهها و اميال دروني تعبير و تفسير ميشود. که البته آن هم پس از اندکي به دليل اين که زندگي را با دشواري مواجه مينمايد به طور طبيعي به سمت نظم خشن و استبداد منتهي ميشود و آزادي به دليل عدم درک درست از آن از جامعه رخت برمي بندد. درک آزادي مطلوب و متعالي که در الگوهاي شخصيتي غير بدني يعني اجتماعي، فردي، عقلي و قلبي مطرح است، کم تر مورد توجه واقع ميشود و آزادي دائماً در معنا و رفتار مبهم ميماند و کم تر به سمت نهادينگي حرکت ميکند.
بنابراين جامعه در سطوح عيني همواره گرفتار استبداد و يا هرج و مرج است. تعادل و توازن در چنين جامعه اي دشوار حاصل ميشود. با توجه به مباحث گذشته به نظر ميرسد دکتر بهشتي به خوبي اين مشكله را دريافته و براي حل آن و حرکت به سمت جامعه مطلوب و متعادل، الگوي تربيت آزادانه را مطرح کرده است. بنابراين لازم است خانوادهها، نهادهاي مدني و نهادهاي آموزشي همه در راستاي نهادينه کردن آزادي گام بردارند و به اين مشکله و دشواره پايان دهند. البته در اين ميان نميتوان از نهاد خانواده غفلت کرد. چه بسا که بسياري از امور در خانوادهها نهادينه ميشوند، از جمله آزادي و تربيت در سطوح چندگانه رفتاري و شخصيتي.
در اين باره کتاب نقش آزادي در تربيت کودکان نيز بسيار آموزنده است. به باور نگارنده مطالب اين اثر تمهيدي براي نهادينه ساختن آزادي در جامعه با بهره گيري از الگو و شيوه تربيتي آزادانه است. از اين رو، اثري بسيار مهم و ارزشمند تلقي ميشود.
شریف لک زایی