جدیدترین مطالب

يكي از روش هاي با اهميت در فهم انديشه سياسي، روشي است كه كوئنتين اسكينر در انجام پژوهش هاي خود بكار برده است. وي، انديشمند تاريخ گرايي است كه به دنبال مشاهده نقايصي در مطالعات تاريخي در صدد اصلاح اين مطالعات بر آمده است. براي اسكينر نمي توان جايگاه مشخصي در ميان مكاتب فكري مختلف يافت، درواقع او از مشرب هاي فكري مختلف سيراب شده است. به طوري كه حتي در نگاه اول شايد نتوان ديدگاه بديع و تازه اي را در او يافت، اماچينش اين انديشه ها توسط او و كاربرد خاصي كه براي آنها داشته، به نوشته هاي او صورت در خور توجهي داده است. وي به نحو جالبي از روش هاي هرمنوتيكي و زباني بهره برده است.

 

در اين نوشته تلاش مي شود به مكاتب و نظرياتي كه تاثير بيشتري در طرح روش خاص اسكينر داشته اند اشاره هايي صورت پذيرد تا جايگاه انديشگي روش وي روشن تر و اشاره مختصري نيز به روش وي گردد.
    هرمنوتيك به عنوان روشي در بررسي نظريات علوم انساني، در مقابل انديشه هاي پوزيتيويستي ارائه شدند. اين دانش كه در ابتدا در واكنش به بي مهري كليسا نسبت به تفكر علمي و تحت تاثير عقل گرايي مطرح در عصر روشنگري و تشتت و هرج و مرج و شكاكيت پس از انقلاب فرانسه پديد آمد، پس از چندي جريان غالب اين عصر گرديده و به دنبال آن تحقيقات علمي و مبتني بر تحليل هاي آماري و ميداني درعلوم انساني رواج گسترده اي يافتند. در اين زمينه تلاش مي شد تاپديده هاي اخلاقي و انساني به دور از تاملات فلسفي و انتزاعي مطالعه شود. براي اين كار دوركيم اصطلاح (شيي) را براي وقايع اجتماعي به كار برد زيرا از نظر او اين پديده ها تنها در صورتي قابل مطالعه اند كه به صورت تصاوير محسوس و مفاهيم سطحي در آيند و هر نوع پيش فرض و شناختي خارج از راه تجربه و مشاهده كنار گذاشته شود. امامهم ترين جرياني كه در مقابل آن ايستاد، جريان تفسيرگرايي بود. دراين روش، بر فهم مطلب و اهميت معنا در درك امور بشري تاكيدمي شود.
    هرمنوتيك در آغاز به معناي نظريه تفسير بود و به موازات آن، به نظريه تفسير متون ديني مبدل گشت و تنها در دوره مدرن صورت علمي به خود گرفته است. اين تحول در هرمنوتيك، پس از ظهور فلسفه استعلايي كانت رخ داده است. به اعتقاد كانت حتي اگر چنانچه پوزيتيويست ها مي گويند، حواس، تنها راه ممكن شناخت باشد، باز هم مشكل اين است كه حواس، ناب نيست، بلكه محدوديت دارد و آنچه رادر بيرون است به درون منتقل نمي كند، بلكه تابع محدوديت هاي ذهن هست. او براي ذهن بشر، مقولات دوازده گانه اي را در نظر مي گيرد ومعتقد است اين مقولات ذهن ما را فيلتر گذاري مي كنند. كانت نشان مي دهد كه در يك فرآيند، عين و ذهن هر كدام سهم خودشان را دارند،يعني تحولي در ذهن و ديدگاه به وجود مي آيد. كانت، هم سهم فاعل شناسا را به رسميت مي شناسد و هم موضوع شناخت را. در اينجا توجه به صاحب اثر اهميت مي يابد. اكنون ذهن انسان است كه نظم خود را به بيرون منتقل مي كند و قواعدي را به بيرون تحميل مي كند. همچنين مسئله هدف مطرح است و اين كه بدون شناخت هدف، نمي توان اثر راشناخت.
    در اينجا مسئله قصد و هدف به دو اعتبار پيش مي آيد: اولا، هدف مولف چيست ؟ ثانيا، اين هدف را در اثر، چگونه مي توان تشخيص داد.پس بايد وارد دنياي مولف شد. از اين رو اصحاب هرمنوتيك در اوايل دوران مدرن اغلب مولف محور بودند.
    در ارتباط با انديشه، سه نوع هرمنوتيك وجود دارد: يكم، ديلتايي ؛دوم،هايدگري گادامري و سوم، هرمنوتيك انتقادي هابرماس. اين سه نوع گاه با عناوين هرمنوتيك روشي، فلسفي و انتقادي هم بيان مي شود.در هرمنوتيك ديلتايي به مولف توجه مي شود. بحث شلاير ماخر وديلتاي، فهم متون بوده است. اسكينر از اين روش ها بهره زيادي برد.
    شلاير ماخر، دو شيوه را براي تفسير و دريافت معنا مطرح مي كند:شيوه دستوري و شيوه رواني. شيوه دستوري به قلمرو زبان و شيوه رواني به قلمرو انديشه مرتبط است. اين دو شيوه مكمل يكديگرند. از آنجا كه هر كلامي خود را در زبان نشان مي دهد براي فهم كلام گوينده، نخست بايد سخن او را در زمينه زبان دريافت كنيم. از اين رو مي بايست در ابتدابا قواعد و ساختارهاي دستور زباني كه گوينده به آن زبان سخن گفته آشنا بود، سپس سخن او را در ميان ديگر انديشه هايش قرار دهيم و آن را درك كنيم. براي اين كار لازم است تا در زندگي و افكار مولف و درشرايط اجتماعي و تاريخي زندگي او تحقيق كنيم.
    (ديلتاي) كه از هرمنوتيك، به عنوان يك روش سخن مي گويد،مدعي است هنر و وظيفه هرمنوتيك، صرفا پرداختن به متون نيست ؛بلكه هرگونه تجلي وجود (مثل يك ساختمان، يا يك قرار داد، يا يك شورش اجتماعي) مي تواند موضوع مطالعه هرمنوتيك باشد. به اعتقاد اورفتار، گفتار و مكتوبات آدميان حاكي از حيات ذهني و دروني آنها است وعلوم انساني بايد به دنبال اصول راهيابي به حيات دروني انسان هاي خالق اين افعال و آثار باشد و اين امر تابع اصول، قواعد و روش عام ومشتركي است كه وظيفه هرمنوتيك تنظيم و تنقيح اين اصول و قواعداست. (ديلتاي) ملاك اصلي معنا را نيت مولف مي داند و معتقد است مفسر بايد خود را به عنصر مولف نزديك كند. در واقع، هرمنوتيك، با(ديلتاي) حوزه وسيعي پيدا كرد. به گونه اي كه نوعي انشعاب درهرمنوتيك به وجود آمد.
    هرمنوتيك هايدگري به هرمنوتيك فلسفي نيز مشهور است. از اين ديدگاه، حقيقت چيزي نيست كه به تملك كسي درآيد و اساسا ميان ذهن و عين يا سوبژه و ابژه دوگانگي وجود ندارد. انسان نمي تواند بيرون از زبان باشد؛ زبان مقدم بر او است. از طرفي انسان نمي تواند متصورقبل از بودن خودش باشد؛ زيرا در دل فرهنگ و شرايط تاريخي و زبان رشد كرده است و آنچه از قبل بوده است به هويت او شكل داده است.
    در اصطلاحات هرمنوتيكي دو عنصر سنت و زبان مهم تلقي مي شوند.زبان واسطه فهميدن است ؛ زيرا سرشت سنت را روشن مي كند و ازطرفي هرچه از سنت به ما مي رسد، سرشتي زباني دارد. اسكينر نيز به مباحث تفسيري و زباني توجه داشته است و مي توان رگه هايي از مباحث زباني ويتگنشتاين، كاربرد شناسي عام هابر ماس و تبارشناسي ميشل فوكو را در آثار او ديد. در واقع بحث هاي زبان كه در نيمه هاي قرن بيستم در آراي هرمنوتيكي ها به ويژه در آراي گادامر جدي تلقي مي شدند تا حدزيادي متاثر از ويتگنشتاين بوده است.
    ويتگنشتاين پس از طرح نظريه تصويري زبان خود كه با انتقاداتي ازجمله از سوي خود او مواجه گشت، نظريه كاربردي زبان را مطرح نمود.اين نظريه بيان مي دارد كه تنها در كاربرد است كه گزاره معنا دارد. زبان كليت واحدي ندارد، بلكه ما با بازي هاي زباني متعددي مواجهيم و تنهاوقتي قواعد هر بازي را بياموزيم مي توانيم آن را بفهميم. به اعتقادويتگنشتاين ما در اين هنگام درون يك اتاق بصري قرار مي گيريم.وقتي بازي هاي زباني تغيير كنند، مفاهيم نيز تغيير مي كنند و همراه مفاهيم و معاني الفاظ نيز تغيير مي نمايند. فهم قاعده نيز در طي بازي وبا مشاركت در فهم آشكار مي گردد و از قبل فهمي وجود ندارد. در واقع ماآن گونه مي انديشيم و فكر مي كنيم كه قواعد بازي به ما اجازه دهد.
    از نظر ويتگنشتاين، زبان، چون ابزار يا آلتي است كه مي تواند براي مقاصد بي شماري استفاده شود، در نتيجه هر تلاشي به قصد تعيين چگونگي كاركرد زبان به كمك تنظيم تعداد اندكي از قواعد، همانند آن است كه گفته شود ابزاري نظير پيچ گوشتي به خوبي مي تواند در باز كردن در قوطي ها يا چفت كردن پنجره ها هم به كار رود. زبان نهادي بشري است كه مقيد به قواعدي خارجي نيست، بلكه صرفا تابع قواعدي است كه آدميان درست يا نادرست مي شمارند. اين موضوع به نوبه خودمسئله اي نيست كه نظريه هاي پيشيني به آن بپردازند.
    بنابراين، از نظر ويتگنشتاين براي فهم هر سنتي بايد با بازي زباني خاص آن و با قواعد آن بازي آشنا شد و شرط اين كار شركت در بازي ومشاركت در فهم است و به سبب تفاوت هاي موجود ميان بازي هاي زباني مختلف و شكل هاي گوناگون زندگي، انديشمند براي بررسي جامعه مورد نظر خود، مي بايست در آن شرايط خاص حل شود تا بتواند باقرار گرفتن در متن، به كنكاشي بپردازد كه منتج به احكام صادق شود.
    اسكينر افزون بر توجه به غايت مولف، به وقايع سياسي - اجتماعي موجود نيز توجه مي كند. بدين جهت است كه مباحث تاريخي او در كنارمباحث انديشگي اش قابل توجه مي باشد. اين مباحث عمدتا مشابه كارهاي اسپريگنز است كه به منطق دروني نظريات علاقمند است ودرك پويايي تاريخي مفاهيم و سرشت و ريشه منطقي آنها را ضروري شمرد. وي بر اين باور است كه تمام نظريه پردازان سياسي كارشان را ازمشاهده بي نظمي در زندگي سياسي آغاز مي كنند. نارضايتي آنان ازوضع موجود باعث مي شود جامعه را دچار نوعي بحران ببينند. پس ازاين مشاهده است كه در صدد فهم علل بحران بر مي آيند و راه حل هايي ارائه مي دهند. راه حل آنان نيز با تصوير نمودن جامعه اي ايده ال ومطلوب توام است.
    مباحث اسكينر با نوشته هاي فوكو در باب تبارشناسي، مشابهت هايي دارد. تبارشناسي فوكو در پي نقدهايي كه بر روش ديرينه شناسي او واردشد ارائه گرديد. ديرينه شناسي سعي داشت با تعليق عنصر معنا وماهيت براي اشيا به پژوهش در حوزه علوم انساني بپردازد. اين مسئله مشكلات زيادي پديد مي آورد و عملا فوكو را گرفتار همان محدوديت هايي نمود كه سعي داشت از آنها بگريزد.
    در تبار شناسي نيز، فوكو قائل به وجود معنا و ماهيتي براي اشيا نبوده وهمه چيز را قابل تعبير مي داند. مفروض انسان شناسانه تبارشناسي اين است كه انسان هيچ طبيعت ثابت و لايتغيري ندارد. از اين رو، موضوع آن رخدادهاي پراكنده اي است كه محصول روابط قدرت مي باشد. وي مي كوشد تاريخ اين تعابير را كشف كند و نشان دهد و از تحميل ساختارهاي فرا تاريخي بر آنها خودداري كند. تبارشناسي تحليلي درمورد پيدايش علوم انساني است كه رابطه آن را با پيدايش تكنولوژي هاي قدرت بررسي مي كند. عنصر قدرت عاملي تعيين كننده در گفتمان است و فوكو سعي مي كند روند پيدايش و گسترش تكنيك هاي قدرت را كه به سوي تك تك افراد جهت گيري شده دريابد.از اين رو بر كردارهايي تكيه مي كند كه در آنها قدرت و دانش تلاقي مي كنند و فهم امروزين ما را از فرد و جامعه و علوم انساني مي سازند. اوكار خود را از مطالعه علومي آغاز مي كند كه به سطح نرمال نرسيده اند.
    فوكو در مباحث تبارشناسي اش مي كوشد سازوكارهاي عمل قدرت راكه در قالب مراسم و قوانين و آيين هاي دقيق قدرت شكل مي گيرد بيابد وشيوه تجلي قدرت را در جايي كه قدرت مستقر مي شود نشان دهد يعني در سطح روندهاي مستمري كه جسم انسان را مطيع مي سازد و بر رفتارما حكومت مي كند. فوكو رد پاهاي اين قدرت را در آثار خود همچون تولددرمانگاه، تاريخ جنسيت، زندان، تاريخ جنون، مراقبت و تنبيه و... نشان مي دهد.
    اسكينر نيز به شيوه اي مشابه فوكو عمل نموده است. او نيز به فهم انديشه و عمل دوران ميانه اروپا علاقمند بود و سعي داشت بفهمدچگونه هنجارهاي متنوع و مختلفي كه بعدها در انديشه سياسي مدرن مبنا قرار گرفتند، در اين دوران شكل گرفتند. او همچون كارهاي فوكو درمقوله قدرت، بر اين باور است كه ذهن مشغول طيفي از واژگان است كه بر مباني انديشه سياسي مورد مطالعه او در اين دوران استوار گشته وبراي ما مبنا قرار گرفتند. براي مثال او براي نشان دادن مباني دولت مدرن، به مطالعه واژگاني كه در اين زمينه براي ما مبنا قرار گرفته اند،مانند دولت و ماهيت و مشروعيت آن مي پردازد.
    اسكينر به دنبال يافتن شرايط عام معتبر براي ارزيابي شناخت هايي است كه حاصل مي شود. او مي خواهد بفهمد در ايدئولوژي ها و زمينه هاي مختلف چه چيزي از نظر سياسي درست محسوب مي شود و معيارارزيابي مدعيات دانش قرار مي گيرد و ما چگونه مي توانيم كاربردها، به هنجار مرسوم تبديل شدن آنها و تحولات آنها را توضيح دهيم. به نظراسكينر معيارهاي ارزيابي مدعيات دانش معمولا ايدئولوژي محورهستند و ارزيابي عقلاني بر اساس زمينه هاي مبتني بر هنجار مرسوم صورت مي پذيرد.
    اسكينر در باب شناخت انديشه سياسي به دو نكته توجه مي نمايد:نخست اين كه متفكر چه معنايي در ذهن دارد؛ از نظر وي اين كارمعمولا با مطالعه نوشتجات يا بيانات مولف ميسر است. نكته دوم كشف و دانستن منظوري است كه انديشمند از نوشتن اثر خود داشته است.اسكينر در اين مرحله از بحث هرمنوتيك قصد استفاده نموده است. به اعتقاد او براي فهم قصد مولف بايستي مباحث، مجادلات وپرسش هايي كه در زمان آن متفكر و در آن فضا مطرح بوده است،مشاركت متفكر در آن فضا و تلاش او براي گفتن چيزي در آن فضا رامورد توجه قرار داد. بنابراين بايد بر فضاي حاكم بر آن عصر و جريانات انديشگي رخداده در زمان مولف كاملا آشنا بود. جاذبه اصلي كار اسكينرنيز در همين جا است ؛ زيرا او نه تنها همچون اسپريگنز به نقش بحران ها و شرايط عيني موجود در زمان انديشمند توجه نشان مي دهد،بلكه اسكينر اين فرايند را با توجه به قصد مولف در هم آميخته است و به طور هم زمان به عنصر ذهني نيز عنايت داشته است.
    طبق نظر جيمز تولي، كه يكي از شارحان انديشه و مباحث اسكينرمحسوب مي گردد، اسكينر تحليل دقيق خود از فهم انديشه سياسي رادر پنج مرحله انجام مي دهد:
    
    1. نخست او اين پرسش را مطرح مي كند كه نويسنده در نوشتن متن (در ارتباط با ديگر متون در دسترسي كه زمينه ايدئولوژيك را تشكيل مي دهد) چه كاري انجام مي دهد يا انجام داده است ؟
    براي فهم معناي تاريخي يك متن، يا بخش هايي از آن، كه در گذشته نوشته شده است و به عنوان يك عمل زبان شناختي تلقي مي شود كه توسط مولف آن صورت گرفته است، تنها توجه به معناي گفتاري آن كافي نيست. بايد بدانيم مولف در نوشتن آن چه كاري مي كرده است ونكته يا بار استدلال او چيست. براي توضيح اين مطلب بايد گفت اسكينر در اين بحث متاثر از كارهاي آستين و سرل در مباحث زبان شناسي شان بوده است. از نظر اسكينر براي فهم مقصود مولف، پس ازفهم معناي گفتاري متن و مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده، متن رادر زمينه زبان شناختي يا ايدئولوژيك آن قرار مي دهيم. يعني درمجموعه اي از متون نوشته شده يا رايج در آن زمان، درباره همان موضوعات يا موارد مشابه و مشترك در شماري از هنجارها. براي اين كه بفهميم قصد مولف از نوشتن چه بوده است بايد با فضاي ذهني وايدئولوژيك حاكم در آن زمان آشنا باشيم. چون زبان آميخته با هنجاراست، براي فهم مقصود مولف آشنايي با هنجارهاي حاكم بر زمان مولف الزامي است. منظور از زمينه ايدئولوژيك نيز توجه به زباني از سياست رايج است كه توسط هنجارهاي رايج تعريف شده است.
    
    2. با توجه به اينكه هر انديشمند مي كوشد با ارائه نظريه در تحولات سياسي زمانه خود سهيم گردد و كاري در جهت بهبود يا تغيير شرايطانجام دهد اين پرسش مطرح مي شود كه نويسنده با نگارش اثر خود چه كاري انجام مي دهد يا انجام مي داده است ؟
    در اينجا بايستي متن را در زمينه عملي آن قرار دهيم كه همان فعاليت سياسي مسئله انگيز با خصيصه هاي جامعه اي است كه مولف آن راخطاب قرار مي دهد و متن پاسخي به آن است. در واقع نظريه پردازسياسي به معضلات سياسي جامعه واكنش نشان مي دهد. از اين رونظريه سياسي بخشي از سياست است و مسائل مطرح در نظريه محصول كنش سياسي مي باشد.
    
    3.سومين پرسش اين است كه ايدئولوژي ها چگونه مي بايد شناسايي شود و نقد و تحول آنها چگونه مي بايست بررسي و تبيين شود؟
    اسكينر معتقد است كه بايد متن هاي كوچك، يك دوره با دقت غبارروبي شوند و مورد پژوهش قرار گيرند تا هنجارهاي سازنده و كنترل كننده ايدئولوژي هاي حاكم و روابط دروني آنها و تحول ايدئولوژيك متن هاي بزرگ را شناسايي كنند. اسكينر در اينجا كاري مشابه كارهاي فوكو را پيشنهاد مي كند. از نظر او متون بزرگ، بدترين راهنما براي خردمتعارف يك دوره اند. تنها با پرداختن به يك شيوه بردبارانه در ارزيابي واقعيت هاي زبان شناختي كوچك تر و اغلب فراموش شده در اطراف متون كلاسيك است كه امكان دارد كشف نمود كدام درست است.
    
    4. پرسش چهارم عبارت است از اين كه ارتباط ايدئولوژي سياسي وكنش سياسي، كه اشاعه ايدئولوژي هاي خاصي را به خوبي توضيح مي دهد، چيست و اين امر چه تاثيري در رفتار سياسي دارد؟
    هر واژگان سياسي حاوي شماري از اصطلاحات است كه به صورت بين الاذهاني تجويزي اند؛ يعني نه تنها توصيف مي كنند، بلكه ارزش گذاري نيز مي كنند. اين بعد ارزشي، ظرفيت كلامي يك كلمه خوانده مي شود. بين الاذهاني به اين معنا است كه بعد ارزش گذاري آنها نيزناشي از ويژگي كلمات در كاربرد رايج آنها است نه چيزي كه يك كاربرمنفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد.
    در نتيجه واژگان سياسي در كاربرد رايج خود كنش سياسي را توصيف وارزيابي مي كنند و ويژگي اعمال را بيان مي كنند. به عبارتي به مشروعيت بخشي كنش اجتماعي كمك مي كنند. به نظر اسكينر اساساهر جامعه با تصرف در اين اصطلاحات است كه به ايجاد يا تغيير هويت اجتماعي خود توفيق مي يابد.
    تغيير در هنجارهاي ايدئولوژي حاكم مستلزم تغيير در هنجارهاي حاكم بر معنا، دلالت يا ظرفيت كنش كلامي برخي از اين اصطلاحات تجويزي است و اين تغيير به ارزيابي مجدد وضعيت سياسي كه آن ايدئولوژي تداعي مي كند مي انجامد، به طيف وسيعي از فعاليت ها وباورها مشروعيت مي بخشد، از وضع موجود مشروعيت زدايي مي كند ياآن را تقويت مي كند. نظريات سياسي توجيهاتي براي تغيير يا تقويت هنجارهاي حاكم بر كاربرد آنها و درباره بحران هاي مشروعيت هر زمانه است، اين بحران ها معلول روابط سياسي در حال دگرگوني هستند، و درنتيجه تابع گزينش يا اراده نظريه پردازان نيست. زيرا زباني كه آن نظريه ها در آن نوشته شده اند، وظيفه توصيف ماهوي روابط سياسي رابر عهده دارد.
    به دليل همين پيوند هنجارهاي ايدئولوژيك با روابط سياسي است كه نظريه هاي سياسي را به عنوان مشاركت در مناقشات ايدئولوژيك و به عنوان سلاح حمايت يا براندازي استراتژي هاي نيروهاي سياسي ملي تحليل مي نماييم.
    
    5. پنجمين پرسش اين است كه كدام انديشه ها و كنش هاي سياسي در ترويج و مرسوم ساختن تحول ايدئولوژيك نقش دارند؟
    از لحاظ ايدئولوژيك، گسترش و بسط يك نوآوري مفهومي تا حدودي محصول چگونگي تطبيق يافتن آن با ديگر مكاتب فكري موجود است.عامل دوم ايدئولوژيك، توانايي ايدئولوگ ها در كنترل ابزارهاي ترويج افكار همانند دانشگاه، كليسا و مطبوعات چاپي است. عامل مهم تحول كلان در انديشه و در عمل، چينش ناپايدار روابط قدرت است كه زمينه عملي را تشكيل مي دهد و مناقشات ايدئولوژيك، نمود آن مي باشند.تحول ايدئولوژيك در صورتي معتبر مي شود كه برخورد نيروهاي سياسي منجر يا موفق به دفاع يا ايجاد اعمالي شود كه تصرف ايدئولوژيك براي توصيف و مشروعيت بخشي بدانها به كار گرفته مي شود. بايد به انتشار و اتخاذ يك ايدئولوژي در صف بندي مبارزات گسترده مشابه توجه نمود.
    روشن است كه همه كارهاي تاريخي اسكينر و شيوه اي كه وي در آنهابه كار برده است به كار يك پژوهشگر سياسي در فهم انديشه سياسي نمي آيد و انجام آنها بيشتر از يك محقق تاريخ بر مي آيد تا از يك محقق سياسي. عناصر اصلي كار اسكينر و چيزي نزديك به نوشته وي كه در مورد ماكياولي انجام داده است، مي تواند در فهم انديشه سياسي مورد بهره واقع شود. آن چنان كه خود اسكينر در مقدمه كتاب ماكياولي كه به قلم او نوشته شده است مي نويسد:
    استدلال من اين خواهد بود كه براي فهم نظريه ها و تعاليم ماكياولي،بايد مشكلاتي را از لابلاي غبار زمان باز و آشكار كنيم كه او به وضوح دردو كتاب شهريار و گفتارها خود را با آنها رو به رو مي ديده است. و اما براي اين كه به چنين ديدگاهي برسيم، لازم است محيطي را كه اين آثار درآن تصنيف شده باز آفريني كنيم : يعني محيط فكري فلسفه يونان و روم و فلسفه رنسانس و همچنين محيط سياسي زندگي در دولت شهرهاي ايتاليا در اوايل سده شانزدهم. پس از بازگرداندن ماكياول به جهاني كه انديشه هاي وي بدوا در آن شكل گرفته، آن گاه خواهيم توانست قدرحمله فوق العاده بديع و بي سابقه او را به اصول مسلم و متداول اخلاق درآن روزگار بدانيم و به ارزش آن پي ببريم....
 
نجمه كيخا 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید