چاپ
دسته: يادداشت ها
بازدید: 3119

اينك ، پيامبر معرفت‌‌آموز، با همه آن چه من از او در ذهن داشته و دارم , در كنار من است و من در حضور و در كنارش! گنبد و بارگاه شخصيت نورپاش رسول، با همه سادگي و بي‌پيرايگي‌ و بي هيچ زرق و برقي، با رنگ سبز خود، چشم را جلا مي‌دهد و خيره مي سازد. آن‌جا , آن‌قدر جذاب است كه دوست داري ساعت‌ها به قبه سبزش چشم بدوزي، نگاهش كني و با رسول به نجوا بنشيني.

 ____________________________
ديدار رسول مهر و رحمت
 آغاز سفر با همه كاستي‌ها و خوشي‌هايش ـ كه شرح آن‌ها را خواهم نوشت ـ با رسيدن به حرم نبوي در مدينه منوره، شهر پيامبر، حال و هوايي ديگر يافت .
اكنون كه اين نوشته را مي‌نويسم , در كنار حرم نبوي ، رسول نورافشان و پيام آور سخن الاهي و اسوه و نماد دينداري و مسلماني هستم .
اينك ، پيامبر معرفت‌‌آموز، با همه آن چه من از او در ذهن داشته و دارم , در كنار من است و من در حضور و در كنارش ! اين , خود , باز ، توليد كننده پرسش‌هايي است : چه‌گونه به زيارت او بشتابم؟ چه‌گونه تصورات ذهني خود را با او تطبيق دهم ؟
او , همه اميد من و ما براي معرفت‌آموزي و دين‌ورزي و معنويت‌گرايي و آزادي و عدالت است ؛ او , اميد و آرزوي مسلمانان و بلكه تمام آدميان و بشريت است ؛ او , پيام‌آور رحمت و صلح و معنويت و آزادي و عدالت و فضيلت است ؛ او, توانست در مدتي اندك , جامعه‌اي جاهل و سركش را متمدن و متحول سازد و جامعه جاهلي را جامعه‌اي ديني كند.
گنبد و بارگاه شخصيت نورپاش رسول، با همه سادگي و بي‌پيرايگي‌ و بي هيچ زرق و برقي، با رنگ سبز خود ، چشم را جلا مي‌دهد و خيره مي سازد. آن‌جا , آن‌قدر جذاب است كه دوست داري ساعت‌ها به قبه سبزش چشم بدوزي ، نگاهش كني , با رسول به نجوا بنشيني .
هنوز به حرم نرفته‌ام تا از او و درباره او و براي او بنويسم . تا چه خواهد شد . آيا شهامتي براي رفتن به نزد او در خود سراغ دارم؟
نماي بيروني گنبد و بارگاه و مسجد پيامبر ، آن گونه كه در اماكن زيارتي ايران ديده‌ايم ، نشاني از طلاكاري و تزيينات معمول را در خود ندارد. آن‌جا , چونان خود رسول ـ چنان كه بزرگان گفته‌اند ـ ساده و اعجاب‌آور است . اگر شخصي , به جمعي كه رسول در آن حضور داشت ، وارد مي شد ، بدون پرسش از ديگران نمي‌توانست رسول را از غير رسول متمايز كند . اين , يعني كه هيچ چيزي متمايز كننده‌ و حايل ميان او و ديگران نبود، بی هیچ تبعیض و تمایزی، برخلاف آن چه كه اكنون در ايران مرسوم شده است و اشخاص و صنف‌ها و گروه‌ها به گونه‌اي از هم متمايز شده‌اند و حتي در پاره‌اي از مراسم‌ها و جلسه‌ها نيز موانعي بويژه ميان اشخاص عادي و اصناف ويژه , فاصله انداخته است و آنان را از دست‌رس مردم دور داشته است. حتي در مراسم‌هايي نظير نماز جمعه, به راحتي مي‌توان ديد كه چه‌گونه ميان مردم عادي و گروهي از اصناف، جدايي و فاصله انداخته شده است ! بگذرم .
تو مي تواني با ديدن گنبد و بارگاه مسجد و حرم رسول ، بين خود و او هيچ فاصله‌اي را گمان مبري ؛ تو مي‌تواني با او از همان دوردست‌ها به نجوا بنشيني و پاسخ‌هاي او را در دل خود بجويي. خوشبختانه اين امكان براي من و برخي از همراهان فراهم شده است كه از پنجرة اتاق‌هايمان ساعت‌ها به حرم و قبة سبز رسول مهر و رحمت بنگرند و با او نجوا كنند.
فعلاً , همين مقدار بس است تا بعد كه چيزها و وقايع بيش‌تري را بنويسم .

مدينه مدني نبوي
شخصيت نورافشان پيامبر در سال دهم بعثت به يثرب ـ كه پس از ورود ايشان، به دليل اين كه مركز نظام سياسي اسلام شد، مدينه النبي نام گرفت ـ هجرت كرد. اين هجرت ، منشأ خيرات و بركات عظيمي براي جامعه اسلامي و مسلمانان شد. پيامبر اكرم براي نخستين‌بار، مدينه‌اي مدني در حجاز بنياد گذارد ، مدينه‌اي كه در آن ، آدميان با احترام متقابل در كنار هم مي‌زيستند و كرامت و آزادي خويش را پاس مي‌داشتند.
هجرت پيامبر معرفت‌انديش و تأسيس مدينه‌اي نبوي، الگوي مناسبي براي پيروان امين وحي به‌شمار مي‌رود. او توانست مدنيت اسلامي را در همزيستي مسالمت‌آميز آدميان و اقليت‌ها و نيز ساير اديان و بويژه اديان ابراهيمي با هم ، بخوبي عملي كند و چهارچوبي را براي نسل‌ها و عصرهاي ديگر به يادگار گذارد.
در مدينه نبوي، گرچه «من» و «ديگري» حضوري آشكار داشت، اما هيچ ترس و وحشتي حاكم نبود و نبايد هم مي‌بود. هر چه بود، مهر و عطوفت و رأفت بود و بس. و اينك، گروهي از مسلمانان، در جهت تقويت همگرايي و انسجام مسلمانان آن چه را كه بدان اعتقاد دارند، در حضور گروهي ديگر از هم‌كيشان خويش انجام نمي‌دهند.
در جامعه‌اي كه پيامبر فضيلت‌مدار و تجربت‌آموز خدا تأسيس كرد، نه تنها مسلمانان، كه غير مسلمانان و اقليت‌ها نيز آزادانه مي‌زيستند و در اين زيستن، كسي را ياراي ممانعت از انجام دادن آن چه بدان عشق و اعتقاد مي‌ورزيدند، نبود.
اين، همان مدنيتي بود كه رسول مكرم خدا به تأسيس آن مبادرت ورزيد و ما سال‌ها است كه از آن به‌دورافتاده‌ايم و به پاره‌اي از ظواهر قناعت كرده‌ايم. آيا مي شود كه ميان ظواهر و پوسته‌ها و باطن و عمق جمع و جامعه‌اي مدني تأسيس كنيم؟

ائمه بي‌نشان بقيع
صبح، پس از اداي نماز در مسجدالنبي از سمت مرقد پر نور پيامبر و باب بقيع ، به همراه ديگر دوستانم، به سمت بقيع رفتم. مرقد ائمه بقيع ـ كه اينك ديواري بلند و زيبا آن‌ها را احاطه كرده است ـ در ابتداي درِ ورودي بقيع قرار دارند. آنان گم‌نام‌تر و بي‌نشان‌تر از آن‌اند كه بتوان تصور كرد و حتي چيزي در اين‌باره نوشت. انسان بي‌اختيار بر مظلوميت آنان و بر بي‌نشاني و گم‌نامي آنان در شهر پيامبر و مدينه مدنی نبوي مي‌گريد .
البته مرقد پرنور پيامبر نيز از وضعيتي مشابه ائمه بقيع برخوردار است ، با اين تفاوت كه در كنار حرم پيامبر، گروهي ايستاده‌ و زائران مرقد نبوي را از نزديك‌شدن به آن منع مي‌كنند. كسي نبايد به گوشه و كنار در و ديوار آرامگاه ايشان دستي بكشد يا بوسه‌اي بزند و يا حتي كنجكاوانه بخواهد به درون آن چشم بدوزد و بخواهد فضای درون آن را ببيند. فقط بايد از كنار آن بگذري و تنها به در و ديوار چشم بدوزي و بنگري و اگر دل با تو همراه شود ، با پيامبر همراه شوي، به تنهايي اشك بريزي و ديگر هيچ. همين و بس.
ازدحام جمعيت زائر با راهنمايي مأموران به سمت باب بقيع هدايت مي‌شود و همه مي‌بايست از آن خارج شوند. مأموران با ايجاد صفوف زنجيره‌اي، مانع نزديك‌شدن افراد به مكان‌ دل‌خواه آنان، يعني مرقد پيامبر مي‌گردند. جايي که غالب زائران ايرانی از آن عبور می‌کنند.
مرقد پيامبر، واقع در منزل ايشان است و در سمت ديگر آن نيز منزل حضرت علي و فاطمه است و اين دو به هم چسبيده‌اند و هر دو در كنار مسجدالنبي واقع شده‌اند و درِ آن‌ها، كه اكنون مسدود شده، به مسجد باز مي‌شده است. البته از همان جا نيز با فاصله‌اي تقريباً يك‌صد متر، يك‌راست به بقيع متصل مي‌شود.
در بقيع نيز بايد دور بايستي و بنگري و اشك‌ها است كه جاري مي‌شود.
به غير از محدوديت‌ زماني ايجاد شده براي ورود به بقيع _ كه تقريباً دو ساعت پس از نماز صبح و دو ساعت پس از نماز عصر است _ محدوديت‌هاي فراوان ديگري نيز اعمال مي‌شود. هيچ زائري حق نزديك شدن به قبور ائمه، يعني امام حسن، امام سجاد، امام باقر ، امام صادق ، عليهم السلام ،‌ را ندارد.
البته بايد بر اين فهرست متبرک، قبر گم‌شده ام‌الائمه حضرت فاطمه ، عليها السلام ،‌ را بيفزايم كه بنابر پاره‌اي از نقل‌ها، در بقيع مدفون است.
در بقيع يا بايد بايستي و يا بايد بر روي زمين و خاك‌هاي بقيع بنشيني و با خود زمزمه كني و دعا بخوانی و اشك‌ها كه خود مي‌آيد.
قبرهاي ديگر نزديكان و اصحاب پيامبر، با نام و نشان‌تر از قبور ائمه است : قبر همسران پيامبر ؛ قبر فرزند ايشان ( ابراهيم) ؛ قبر اسماعيل (فرزند امام كاظم) ؛ قبر شهداي حره مدينه و گروهي از شهداي جنگ احد كه در شمار زخمي‌هاي جنگ بودند و پس از انتقال به مدينه شهيد شدند ؛ قبر حليمه ( مادر رضاعي پيامبر) ؛ قبر عمه‌هاي پيامبر؛ قبر ام‌البنين ( مادر حضرت ابوالفضل )‌ ؛ ... همه ، در بقيع است. حدود ويژه‌اي ، آنان را از ساير قبرها متمايز مي‌سازد و قبرها به نحو بارزي از هم مشخص شده‌اند. مزار ائمه ، بي‌هيچ نام و نشاني و در ابتداي درِ ورودي بقيع، كه محل تجمع خيل كثيري از مشتاقان است، از ديگر قبرها متمايز مي‌گردد. تو مي‌تواني از تجمع گسترده زائران، كه با فاصله‌اي چند متري از مزار ائمه اجتماع كرده‌اند، متوجه شوي كه در اين‌جا خبرهايي است و به جست‌وجو بپردازي و از وجود مزارهاي بي‌نشان ائمه در اين قسمت، مطلع گردي.
به هر تقدير، نه در حرم نبوي و نه در حريم بقيع، نمي‌تواني آن گونه كه مي‌خواهي به پيامبر و ائمه توجه كني. البته در ظاهر و نه در باطن .
اين ، خود ، از متمايزات «من» و «ديگري» است. در اين بخش ميان « من » و« ديگري » تفاوت‌ها و تمايزاتي وجود دارد. تفاوتي كه توهمي بيش نيست ؛ زيرا ، «من»، يعنی شيعه، شخصيت نور افشان پيامبر و ائمه را نمي‌پرستد و تنها به خاطر شايستگي‌هاي آنان، احترام و توجهي ويژه براي آنان قائل است ، اما « ديگري » به غلط چنين گمان مي‌كند . ضمن اين‌كه «من»، يعنی شيعه، آنان را منصوب خداوند براي هدايت آدميان پس از پيامبر و امام مي‌داند و بس.
در بقيع ،قبر شخصيت ديگری نيز وجود دارد و آن ، قبر عثمان است. اين‌که اين شخصيت چه کسی است ، ميان مسلمانان اختلافی است. اهل سنت معتقدند که اين ، قبر عثمان بن عفان ، خليفه سوم است. از اين رو افرادی ، دائم ، زائران را که اکثراً شيعيان هستند، می‌پايند تا مبادا بی احترامي‌اي به قبر وی بشود.
البته اين قبر ، از آنِ خليفه سوم نيست ، بلكه مربوط به صحابي بزرگ پيامبر رحمت، عثمان بن مظعون، است. شايسته است با حضور بر مزار او ،‌ ياد اين شهيد را گرامي داشت .
 واپسين ديدار‌ها

امشب ، آخرين شب حضور در مدينه است. هنوز از شهر پيامبر نرفته‌ام كه دلم گرفته است ! از اين‌كه نتوانسته‌ام آن گونه كه خواست قلبي‌ام بود با پيامبر به نجوا بپردازم و از ماندن در اين شهر بهره‌هاي معنوي ببرم، عميقاً متأسف شده‌ام !
نمي‌دانم مرا چه شده است ! از يك سوي بسيار مشتاقم و از سوي ديگر بسيار هراسان و مضطرب و مردد و دو دل ! اين‌جا شهر پيامبر است؟ مدينه‌الرسول؟ آيا من در مدينه‌ي نبوي و در كنار مرقد حضرت رسول بودم ؟  چه‌گونه به اين ضيافت خوانده شدم؟
اكنون كه اين‌ها را مي‌نويسم، صداي اقامه‌ي نماز از مسجدالنبي، كه رو به روي اتاق است، به گوش مي‌رسد. همه به نماز رفته‌اند و من بر روي تخت نشسته‌ام و به آن چه در ذهنم مي‌گذرد مي‌انديشم و پاره‌اي از آن‌ها را مي‌نويسم . به كارهايي كه تا كنون انجام داده‌ام مي‌انديشم و به آن چه كه از اين پس انجام خواهم داد.
دل‌تنگم ! سردرگم‌ام !  غم‌ناكم ! بي‌حوصله‌ام ! احساس مي‌كنم در مدت حضور در مدينه از نظر معنوي اقناع نشده‌ام !
امشب آخرين شب حضور در كنار حضرت رسول و شهر پيامبر است ! غمگينم ! آيا بايد از مدينه‌النبي رفت ؟ آيا سهم من از حضور ، همين بود ؟  آيا ...
كم‌كم داشتم با مدينه و حرم و مسجد و بقيع ، انس مي‌گرفتم كه آهنگ رفتن نواخته شد، يعني كه هيچ كجا نمي‌توان به طور دائمي رحل اقامت افكند !
امشب اگر توفيقي بود، ‌بايد براي آخرين بار ، در آخرين شب حضور در مدينه ، به حرم و مسجد بروم و به نيت همه‌ي آنان كه التماس دعا گفته‌اند ، نماز مستحبي بخوانم و دعا بخوانم : در روضه‌ي مبارك، مسجدالنبي، حرم حضرت رسول، حرم حضرت فاطمه، باب جبرييل، ستون‌هاي توبه، سرير، وفود، مخلقه و حنانه، محله‌ي‌بني‌هاشم، جايگاه اصحاب صفّه، در يك كلام خانه‌ي خدا و خانه‌ي پيامبر.

بخشی از سفرنامه دانشجویی منتشر نشده شریف لک زایی از شهر پیامبر در مرداد 1381