شايد ترديدي نباشد كه امروزه حكمت متعاليه، حكمتي زنده و فلسفهاي است كه به حيات خود ادامه ميدهد. اگر از زمان صدرالمتالهين به عنوان موسس اين حكمت، تاكنون يك دوره زماني نسبتا كوتاه را در نظر بگيريم، تنها اندكي پس از صد رالمتالهين به اين موضوع توجه نشده و بعد از آن فلسفه او همواره در كانون توجه فيلسوفان ما بوده است و مفسران و شارحان بسياري بدان پرداختهاند.
بنابراين ما زماني ميتوانيم از فلسفه ياد كنيم كه وجه فلسفي آن يونانيتر باشد و هرچه از آن دور شود، خود به خود فلسفي نيست. در مقابل اما ديدگاه ديگري هم مطرح شده كه باور دارد، عناصري از انديشه سياسي ذكر و مستند شده به خود انديشه ملاصدرا وجوددارد.البته بايد توجه داشته باشيم كه وقتي از حكمت متعاليه سخن ميگوييم، تنها ملاصدرا مد نظر نيست؛ حكمت متعاليه با صدرالدين شيرازي آغاز و همه شارحان مفسران و پيروان آن را شامل ميشود. بنابراين اگر بخواهيم به اين بحث بپردازيم، بسته به نوع نگاهمان، ميتوانيم بگوييم كه اين فلسفه وجود دارد يا خير يا اگر وجود دارد عناصرآن چيست كه در نتيجه آن به فقدان انديشه سياسي و فلسفه سياسي درحكمت متعاليه حكم كنيم يا خير.
برخي فلاسفه، مانند دكتر نصر معتقدند كه اگر ما بخواهيم برحكمت متعاليه اشراف يابيم، به سالها زمان و يك عمر نياز داريم تا بتوانيم در اين بخش به مهارت كافي برسيم. بنابراين اگر دو نظريه راكنار هم قرار دهيم، ميتوانيم داوري كنيم كه نميتوان به راحتي از يك عنصر در انديشه سياسي سخن گفت؛ چه در قسمت اثباتي و چه دربخش سلبي؛ يعني از يك طرف بگوييم كه انديشه سياسي يا فلسفه سياسي وجود ندارد و از سوي ديگر بگوييم كه فلسفه سياسي يا انديشه سياسي وجود دارد. اين خلأ از دو طرف وجود دارد كه اگر بخواهيم به بحث فلسفه سياسي متعاليه بپردازيم الزاما بايد به متون باقي مانده ازملاصدرا و شارحان، پيروان و مفسران اين حكمت رجوع كنيم. بنابراين، چنين نقدي به هر دو ديدگاه وارد است. اين نقد بسيار جدي است كه نظر مطرح شده درباب آراي صدرا مستند نيست.
اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا ما ميتوانيم از اين حكمت براي زندگي خود و وضعيت معاصر خود بهره بگيريم يا از آن عناصر بنيادين براي پي ريزي فلسفهاي جديد كمك بگيريم؟ اگر از خود ملاصدرا هم عبور كنيم و به شارحان و مفسران اين حكمت توجه كنيم، ميبينيم كه باز هم عنصر سياست به گونهاي مفقود است؛ شارحان و مفسران هم به نوعي به اين بحث توجهي نداشتند. يا كمتر توجه داشتهاند. بايد به اين امر توجه كنيم كه ما نه تنها نتوانستيم اين مباحث را برجسته كنيم، بلكه حتي برخي آثار شارحان را به صورت منقح منتشر نكردهايم؛ حتي همه آثار ملاصدرا هم به صورت منقح منتشر نشده است. نكته ديگر كه در اينجا بايد بدان توجه شود، اين است كه مستندات به آثار ملاصدرا بسيار اندك است؛ هم در ارتباط با امكان و وجود فلسفه وانديشه سياسي و هم درباره امتناع و فقدان آن. متاسفانه هيچ گاه كسي آثار ملاصدرا را از منظر فلسفه و انديشه سياسي به صورت مستقل تبيين نكرده است كه اين خود نقص بزرگي است. اين پرسش درباره آثار صدرا هم وجود دارد كه اين افكار در چه شرايطي متولد شده است؟ صدرا با چه شرايط و چه زمينههايي اين كار را انجام داده است.
براي مثال رسالهاي از صدرا وجود دارد كه به فارسي نگارش شده است. اين كتاب در حوزه مباحث عمومي، در واقع جريان شناسي جريانهايي است كه در زمان ايشان وجود داشت و وي خود به نوعي با آنها درگير بوده است و عمدتا بحث ظاهر بيني و باطن بيني است. بايد به اين نكته پرداخته شود كه چرا ملاصدرا به اين بحث توجه و دراين باره رساله مستقلي تأليف كرد. ايشان مشابه اين كار را به گونهاي ديگر، در رساله «كسر اصنام الجاهليه» انجام داده است.شايد نكته مهمي كه صدرا دربحث «كسر اصنام الجاهليه» و رساله «سه اصل» طرح ميكند، بحث امنيت براي كار علمي عالمان است. بنابراين افزون بر اينكه ما در آغاز بايد آثار ملاصدرا را از نگاه سياسي و از ديدگاه فلسفه سياسي تحليل كنيم، بايد به بافت، شرايط وزمينهاي كه اين اثر در آن متولد شده است نيز توجه شود. اگرچه اين مساله اكنون مورد غفلتي عمومي است چه درميان حاميان وجود فلسفه سياسي صدرايي و چه در ميان مخالفان اين ديدگاه.
شریف لک زایی
مهرنامه، شماره 2، اردیبهشت 1389.