چاپ
دسته: يادداشت ها
بازدید: 4203

از جمله موضوعات با اهمیتی که بحث های فراوانی در مورد آن صورت گرفته این است که آیا می توان از فلسفه اسلامی سخن به میان آورد یا خیر؟ برخی بر آن بوده اند که فلسفه همان است که در یونان پدید آمده و عبارت از استدلال های محض عقلانی است که به جز عقل بشر متکی به منبعی دیگر همچون وحی  نبوده است. از این حیث نمی توان از فلسفه اسلامی سخن به میان آورد؛ زیرا عنصر وحی را نیز همراه خود دارد. در مقابل این دیدگاه، گروهی بر آنند که فلسفه اسلامی امکان پذیر است؛ زیرا وحی، عناصر و اجزایی را در اختیار فلسفه نهاده و بر غنای آن افزوده است و سپس عقل با استدلال و اندیشه ورزی های فلسفی در فهم روشن تر آن کوشیده است.
اتین ژیلسون معتقد است می توان از فلسفه مسیحی سخن به میان آورد. از نظر او فلسفه یونان با فلسفه بعد از قرون وسطی و دوره رنسانس به ویژه آثار دکارت، لایبنیتس، اسپینوزا، هگل و... متفاوت است. دلیل تفاوت فلسفه یونان با فلسفه دوران رنسانس در عناصر جدیدی است که متفکران رنسانس از مسیحیت اخذ کرده و در باب آن تأمل نمودند. هیچ یک از این عناصر در فلسفه یونان وجود نداشت همچون بحث خالق و باری که کاملاً از مسیحیت گرفته شدند. ژیلسون معتقد است می توان از فلسفه مسیحی سخن به میان آورد؛ زیرا این فلسفه عناصری جدید دارد که مبتنی بر آموزه های مسیحیت است. وی حتی معتقد به وجود مزایایی در چنین فلسفه ای است و معتقد است فلسفه مسیحی از چنان نظم و غایتی برخوردار است که فلسفه محض فاقد آن است. افزون بر این، برخورداری آن از حقیقتی مافوق بشر و طبیعت، به آن قوّت و استحکامی می بخشد تا در دام تردیدها و شکاکیت های فلسفه محض قرار نگیرد.

*************

از جمله موضوعات با اهمیتی که بحث های فراوانی در مورد آن صورت گرفته این است که آیا می توان از فلسفه اسلامی سخن به میان آورد یا خیر؟ برخی بر آن بوده اند که فلسفه همان است که در یونان پدید آمده و عبارت از استدلال های محض عقلانی است که به جز عقل بشر متکی به منبعی دیگر همچون وحی  نبوده است. از این حیث نمی توان از فلسفه اسلامی سخن به میان آورد؛ زیرا عنصر وحی را نیز همراه خود دارد. در مقابل این دیدگاه، گروهی بر آنند که فلسفه اسلامی امکان پذیر است؛ زیرا وحی، عناصر و اجزایی را در اختیار فلسفه نهاده و بر غنای آن افزوده است و سپس عقل با استدلال و اندیشه ورزی های فلسفی در فهم روشن تر آن کوشیده است.
در باب این مسأله گفتگو ها و تأملات زیادی صورت گرفته است که قصد پرداختن بدان ها را ندارم. آنچه مشوّق من در نگارش این مکتوب گردید مطالعه اثر با اهمیت و خواندنی اتین ژیلسون در باب فلسفه مسیحی است که به نظر من می توان در مباحثی که ما در باب فلسفه اسلامی و امکان یا عدم امکان آن داریم، مفید واقع گردد.
اتین ژیلسون معتقد است می توان از فلسفه مسیحی سخن به میان آورد. از نظر او فلسفه یونان با فلسفه بعد از قرون وسطی و دوره رنسانس به ویژه آثار دکارت، لایبنیتس، اسپینوزا، هگل و... متفاوت است. آنچه باعث این تفاوت شده است، مسیحیت است. دلیل تفاوت فلسفه یونان با فلسفه دوران رنسانس در عناصر جدیدی است که متفکران رنسانس از مسیحیت اخذ کرده و در باب آن تأمل نمودند. هیچ یک از این عناصر در فلسفه یونان وجود نداشت همچون بحث خالق و باری که کاملاً از مسیحیت گرفته شدند. ژیلسون معتقد است می توان از فلسفه مسیحی سخن به میان آورد؛ زیرا این فلسفه عناصری جدید دارد که مبتنی بر آموزه های مسیحیت است. وی حتی معتقد به وجود مزایایی در چنین فلسفه ای است و معتقد است فلسفه مسیحی از چنان نظم و غایتی برخوردار است که فلسفه محض فاقد آن است. افزون بر این، برخورداری آن از حقیقتی مافوق بشر و طبیعت، به آن قوّت و استحکامی می بخشد تا در دام تردیدها و شکاکیت های فلسفه محض قرار نگیرد.
ژیلسون برای پاسخ به این پرسش که: آیا اگر فیلسوفان، متدیّن به ادیان باشند، تدینشان تأثیری در فلسفه آنان می بخشد یا خیر؟ دست به پژوهشی عمیق می زند. بدین صورت که می کوشد عناصر مهم مسیحیت همچون بحث از وجود، علیت، مماثلت، خیر و شر، اختیار و امثال آن را در منابع مهم مسیحیت و آرای اندیشمندان مسیحی همچون آگوستین، آکوئینی، بونا ونتوره، دونس اسکوتوس، آنسلم، پولس و... به دقت بررسی نموده و با فلسفه یونانی به ویژه آرای افلاطون و ارسطو مقایسه می نماید و وجوه تمایز آن دو را از یکدیگر نشان می دهد.
آثار ژیلسون به ویژه کتاب «روح فلسفه قرون وسطی» از این حیث خواندنی است که تشابه زیادی میان وضعیت فلاسفه مسیحی در این دوره با اهمیت از تاریخ غرب (قرون وسطی) و وضعیت فلسفه اسلامی وجود دارد. مسیحیت پس از استیلای انکار ناپذیر فلسفه یونان و پس از آن فلسفه افلوطینی پدید آمد. متفکران مسیحی که اغلب آشنا با فلسفه یونان بودند، با مشکل تطبیق فلسفه یونان و مسیحی و چگونه ارتباط آنها مواجه بودند. برخی همچون اگوستین، تعقل را راهی برای داشتن ایمان بهتر قرار دادند و در واقع فلسفه را طفیلی دیانت انگاشتند و برخی همچون توماس آکوئینی تلاش فراوانی برای همراه نمودن این دو نمودند و با بهره گیری از تعالیم ابن رشد، به عقل نیز در کنار دین بها دادند.
شیوه بررسی ژیلسون می تواند الگوی مناسبی برای تطبیق اندیشه اسلامی و فلسفه یونان باشد تا تعاملات و داد و ستدهای این دو از یکدیگر به نحو مشخص تری باز شناسانده شود و بتوان با داده های مطمئن تری به قضاوت در این زمینه نشست و با ظرفیت ها و قابلیت ها و یا کاستی های فلسفه اسلامی بهتر آشنا شد و در بررسی های آینده و حل بسیاری مسائل فکری کنونی از آن قابلیت ها بهره برد و با نقاط ضعف آنها بیشتر آشنا گشت و از آن پرهیز نمود.
نجمه کیخا