جدیدترین مطالب

06062007116.jpgحکمت متعالیه، سیاست متعالیه دارد؛ چون انسان متعالی می پروراند. اگر از حکیم متعالی سؤال کنید که الانسان ما هو؟ او پاسخ می دهد که الانسان حیٌّ متألّه. بنابراین، سیاست از علوم انسانی است و تا انسان شناخته نشود سیاست همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند. بر این اساس شناخت متدانی، سیاست متدانی و شناخت متعالیه، سیاست متعالیه دارد. شناخت متدانی، انسان متدانی و شناخت متعالی، انسان متعالی دارد.

 ____________________

در 16 خرداد ماه سال جاری توفیقی دست داد که با جمعی از پژوهشگران حوزه فلسفه سیاسی در نشستی به حضور حضرت آیت الله جوادی آملی برسیم تا نظرات معظم له، که نماد حکمت متعالیه در عصر حاضر به شمار می رود، را درباره وجوه سیاسی حکمت متعالیه جویا شویم. متن کامل این نشست، که در دفتر حضرت استاد در قم برگزار شده است، به زودی در مجموعه مقالات و نشست های وجوه سیاسی حکمت متعالیه از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر می شود. به همین مناسبت نگاه ویژه هفته نامه پگاه حوزه (14 مهر) نیز به بحث حکمت متعالیه و اندیشه سیاسی اختصاص یافته است که حاوی چند مقاله و سخنرانی در رمینه حکمت سیاسی متعالیه است. در ادامه فشرده ای از بحث آیت الله جوادی آملی را ملاحظه می فرمایید.

_____________________

سیاست حکمت متعالیه

هر حكمتي، مسئله اخلاق، تدبير منزل، و سياست كشور را به مثابه حكمت عملي، همراه خود دارد، زيرا جهان بيني بدون جهان سازي، تنهاسلسله اي از مفاهيم تجريدي و خشك است. قهرا هر جهان بيني يا هرحكمت، براي خود حكمت عملي خاص، يعني اخلاق، تدبير و سياست خاص خواهد داشت.
ممكن است مسائل فراواني در سياست يا تدبير منزل پيش آيد كه بايد بر مباني اصلي عرضه و از آن استنباط شود. در مباحث حكمت متعاليه و بررسي اين موضوع كه آيا حكمت متعاليه داراي فلسفه سياسي متعاليه يا فلسفه متعاليه سياسي يا سياست متعاليه است، بايد ازعناصر محوري بهره گرفت.
رهبران الهي به ما اجازه ايستايي، سكون و جمود نداده اند. اجتهاد به معناي يادگيري نيست، بلكه مراد اين است كه فرد، در فلسفه و علوم مجتهد شود. تحصيل علم تقليدي بر هر فرد مكلفي واجب است وتحصيل علم تحقيقي و اجتهادي براي افراد مستعد واجب است يا به نحو عيني يا به نحو كفايي.
در اين كه چگونه بايد مجتهد شد، ما سلسله اي از مواد، مباني و منابع رادر اختيار داريم و فيلسوف به مباني حكمت متعاليه استناد مي كند؛ همان مباني كه صدرالمتالهين آن را پروراند. مباني حكمت متعاليه برگرفته ازوحي الهي، كتاب، سنت و عقل برهاني است. اين راه اجتهاد است. آن روز كه حكمت متعاليه سامان پذيرفت، از بسياري بحث هاي جزيي مانند مسائل تدبير منزل، اخلاق و سياست سخني در ميان نبود؛ ولي مي توان همه آنها را از مباني حكمت متعاليه استنباط كرد و به آن مباني نيز مي توان از طريق منابع دست يافت. بنابراين، نبايد توقع داشته باشيم كه حكمت متعاليه مواد ما را تبيين كند. همان گونه كه نبايد توقع داشته باشيم كه مواد فقهي را در جواهر بيابيم.
حكمت متعاليه، همانند ساير حكمت ها، در شمار علوم انساني است.در علوم انساني، عنصر محوري انسان است و مباحث انسان شناختي،انسان سازي، فرد و جامعه از جايگاه برجسته اي در آن علوم برخورداراست. از ديدگاه برخي، انسان شناسي در حد مفهوم (انسان حيوان ناطق است)، است ؛ يعني انسان موجود زنده اي است كه حرف مي زند و يكي ازحيوانات است. هنگامي كه همكاري به نزاع كشيده شد، به قانون نيازمي شود و در نتيجه بايد سياستي وجود داشته باشد و كسي عهده دار امورباشد؛ اما در حكمت متعاليه، بحث آن است كه انسان داراي روح و بدن است. روح، مجرد و ابدي است و انسان مهاجر و مسافر است. مرگ ازپوست به درآمدن است ؛ نه پوسيدن. مسافر به راهنما نيازمند است.انسان با مردن نمي پوسد، بلكه تازه از پوست به در مي آيد و پس از مرگ،همه عقايد، اخلاق و اعمالش، يكي پس از ديگري ظهور مي كند. اوقانوني مي خواهد كه مبدا آفرين و هماهنگ با گذشته و آينده او باشد.بشر چون مهاجر و مسافر است، بايد با مبداش رابطه داشته باشد و به ره توشه نيازمند است. او بايد اهل عبادت، زهد و عرفان باشد و اين امور،داراي مراتب، مراحل و درجاتي است. اين تشكيلات با وحي و نبوت سامان مي يابد. اين سياست متعاليه است. حكمت متعاليه، سياست متعاليه دارد، چون انسان متعالي مي پروراند. اگر از حكيم متعالي بپرسيدكه (الانسان ما هو؟) او پاسخ مي دهد كه (الانسان حي متاله). بنابراين،سياست از علوم انساني است و تا انسان شناخته نشود، سياست همچنان ناشناخته باقي خواهد ماند. بر اين اساس، شناخت متداني، سياست متداني و شناخت متعاليه، سياست متعاليه دارد. شناخت متداني، انسان متداني و شناخت متعالي، انسان متعالي دارد.

hekmat.jpg
ما نه تنها نبايد، مواد را از مباني بخواهيم، بلكه بايد مباني را به صورت جداگانه از منابع برگيريم. مباني سرمايه است و بايد سرمايه را تنها در راه سرمايه و نه به عنوان درآمد صرف كنيم. مباني سرمايه علم است و نبايدتوقع داشته باشيم كه مباني، مشكل مواد ما را حل كند و آن را در اين راه هزينه كنيم. چنين كاري نشان مي دهد كه ما قدرت اجتهاد نداريم. مابايد مباني و مواد را تعيين كنيم و با بهره گيري از قدرت اجتهاد، فروع را ازمباني استخراج كنيم. اين كار سياست است. فلسفه سياسي در مقايسه با حكمت متعاليه، از علوم اعتباري و زير مجموعه آن جهان بيني است.ما با آن جهان بيني مطلق كه حكمت نظري و فلسفه مطلق است،نمي توانيم مواد سياسي را انتزاع كنيم، زيرا اولا فلسفه سياسي فلسفه اي مضاف است و ثانيا خود سياست فرعي از فروع حكمت عملي است. ازفلسفه مطلق، نه مي توانيم فلسفه مضاف برداشت كنيم و نه آن موادسياسي را. هرگز نبايد در باب سياست و فلسفه سياست كه فلسفه اي مضاف است، از حكمت متعاليه پاسخ بگيريم. شما اگر نه جلد اسفار را به طور دقيق ورق بزنيد، هرگز جوابي نخواهيد يافت، چون مقياس سنجش آن در حد سلسله جبال است ؛ نه امور جزيي. خلاصه اينكه ما به دو دليل نمي توانيم، براي تامين خواسته هايمان به طور مستقيم به سراغ حكمت متعاليه برويم :
1. حكمت متعاليه فلسفه اي مطلق و فلسفه سياسي فلسفه اي مضاف است و هيچ فلسفه مطلقي، جز در ارائه مباني، پاسخ گوي نياز فلسفه هاي مضاف نيست.
2. از ميزان عميق و وسيع حكمت متعاليه، نبايد توقع داشت كه موادجزيي سياست را تبيين كند، بلكه بايد از اين ذخيره اساسي، مباني رااستخراج كنيم. در آن صورت مي توانيم، با آن مباني، مواد سياست وامثال آن را بفهميم.
روش ما روش منطقي مي باشد. منطق ارسطويي كه بار حكمت مشاء وتا حدودي حكمت اشراق را بر دوش مي كشد، نمي تواند بار سنگين حكمت متعاليه و سلسله اي از مطالب اساسي را كه در آن مطرح است، بردوش گيرد. حمل بار حكمت متعاليه به يك منطق متعالي نياز دارد كه درآن به غير از انواع چهارگانه حمل اولي، حمل شايع، حمل هوهو و حمل ذوهو، حمل حقيقت و رقيقت نيز مطرح باشد. بنابراين، به منطق و روش ديگري غير از منطق معمولي نياز است تا بتواند بار حكمت متعاليه رابردارد و سياست متعاليه را حل كند. حكمت متعاليه، انساني تربيت مي كند كه خليفه الله باشد. انسان خليفه الكريم است و خليفه الكريم،كريم است، پس انسان كريم است. كرامت انسان به خلافت او مستنداست و خلافت او در اين است كه سخن مستخلف عنه را بگويد. كسي كه مردمسالاري را بدون اضافه كردن ديني به كار برد، هوش، خرد، عقل وراي مردم را اصل قرار داده است. به تعبير صدرالمتالهين، انسان خليفه الله است در دنيا و آخرت ؛ نه براي آباد كردن دنيا، بلكه او بهشت را هم بايد آباد كند. آدم بايد بهشت را هم بسازد.
اينكه گفته شده حكمت يا نظري است يا عملي، خود از مسائل حكمت نظري است. چون (الموجود اما حقيقي و اما اعتباري، و العلم بالموجودالحقيقي حكمه نظري و العلم بالموجود الاعتباري حكمه عملي).حكمت معرفت است و تفسير اين معرفت، گاهي به لحاظ شهود وحصول و گاهي به لحاظ معلوم است، زيرا موجود و معلوم، گاهي حقيقي وگاهي اعتباري است، پس الحكمه اما حقيقيه و اما اعتباريه، و اما نظريه و اما عمليه ؛ ثم الحكمه النظريه، اما منطقيه و اما طبيعيه و اما رياضيه واما الهيه ؛ (يعني طبيعيات، الهيات و رياضيات جزء حكمت نظري است)؛ثم الحكمه العمليه، تهذيب النفس يا تدبير منزل يا سياست مدن است.
مجموع اين موارد، نقشه حكمت متعاليه است. البته ميدان دار ومهمان دار اين سفره، حكمت نظري است. پهن كردن سفره معرفت نشان مي دهد كه اصل معرفت ممكن است ؛ يعني اينكه انسان چيزي بفهمد، ممكن است ؛ نه محال. پس از پهن شدن سفره معرفت، اولين غذايي كه در آن قرار مي گيرد، اصول اوليه است. دومين ظرفي كه بر سرسفره گذاشته مي شود اصول بديهي است كه بعد از اصول اوليه است. و درمرحله بعد رشته ها تقسيم مي شود به حكمت نظري ؛ يعني منطقيات،طبيعيات، رياضيات و الهيات.
اگر گفته مي شود كه هرگز نمي توان بايد را از بود انتزاع كرد، سخني حق است، زيرا بايدها را از بايدها و بودها را از بودها مي توان گرفت، بلكه بايدها را از بايدها و بودها را از بودها مي توان گرفت. حرف هاي ارزشي باحكمت عملي تناسب دارد. بنابراين بودها را از بود و هست ها را از هست بايد بگيريم. از آنجا كه حكمت عملي تابع حكمت نظري است و حكمت نظري اصل و سايه افكن است، بنابراين اگر قياسي داشته باشيم كه يك مقدمه آن (بود) و مقدمه ديگرش (بايد) باشد، از تركيب آن دونتيجه اي به دست مي آيد كه تابع اخس مقدمتين است ؛ بر اين اساس،نتيجه (بايد) است. چون (بود) اصل است و (بايد) فرع. نتيجه تابع اخس مقدمتين است. ما اگر بخواهيم از ضميمه حكمت نظري وحكمت عملي در مباحث سياسي استفاده كنيم ؛ حتما لازم است كه از آن مباني يك مقدمه و از اين مباني نيز يك مقدمه قرار دهيم. در اين صورت، نتيجه سياست خواهد بود؛ نتيجه اي كه تابع اخس مقدمتين است.
اگر انسان شناسي به گونه اي باشد كه انسان بداند از راه دوري آمده و به راه دور مي رود؛ نه از گذشته اش خبر دارد و نه از آينده اش با خبر؛ نه ازساختار دروني اش آگاه است ؛ يقينا به راهنما نيازمند است.صدرالمتالهين در باب ضرورت راهنما مطالبي بيان كرده است ؛ از اين روميان مردمسالاري و مردمسالاري ديني تفاوت است. در مردمسالاري،مشروعيت و مقبوليت، تمليك و تملك، و مملك و مالك بودن آن، عين هم است و هيچ تعددي ندارد. دليل عين هم بودن مشروعيت و مقبوليت اين است كه بر اساس دموكراسي عادي و مادي، بشر خود را بر اساس انديشه اش اداره مي كند. مشروعيت او به انديشه خود اوست. خود او اين گونه انديشيده و خودش هم انديشه اش را قبول دارد. مشروعيت او عين مقبوليت اوست. در مقابل اگر كسي اين گونه نينديشد و معتقد باشد كه مالك خود نيست و خدا جهان را آفريده است و او شارع است. در اين صورت، مشروعيت به ما جاء به النبي و مقبوليت به ايمان مردم بازمي گردد. بنابراين، اگر مردمسالاري، قيد ديني نداشته باشد؛ يعني يكي از انواع حكومت ها باشد، در اين صورت معدن نفت و گاز و اينها مال اينهااست ؛ اما بنابر مشروعيت و مردمسالاري ديني ؛ از ديدگاه اسلام، اموال برسه قسم است :
1. اموال بخش خصوصي.
2. اموال عمومي يا اموال ملي.
3. اموالي كه نه جزء بخش خصوصي و نه مال مردم است، بلكه از آن مكتب، حكومت، دين، رسالت و نبوت است و آن عبارت از انفال وفي ءها، مانند معادن نفت و گاز، درياها، جنگل ها، صحراها و.... اينجامسئله ولايت فقيه و حكومت ديني مطرح مي شود. در نتيجه مردمسالاري با مردمسالاري ديني متفاوت است.
صدرا در (مبدا و معاد) مي گويد: علما وسايط بين انبيا و مردم هستند ودر (شواهد الربوبيه) مي گويد: مجتهدان اين سمت را بر عهده دارند. ازتلفيق اين دو فرمايش برمي آيد كه حتي در عصر حضور هم علما واسطه هستند. در اين صورت، به تعبير صدرالمتالهين، اختلاف مجتهدان بايك ديگر، شبيه اختلاف شرايع و مناهج انبيا است ؛ با اين تفاوت كه انبيامعصوم هستند و عصمت مطرح است و در مجتهدان سخن از عدالت است. از همين رو است كه حكمت متعاليه يك ولايت فقيه متعاليه ترسيم كرده است.
صدرالمتالهين براي فقيهي كه فيلسوف نباشد، ولايت قائل نيست،بلكه ولايت را براي فقيهي مي داند كه جامع فقهين، فقه اكبر و فقه اصغر، باشد؛ مانند امام خميني رضوان الله عليه. بنابراين، فرق ولايت فقيه حكمت متعاليه، با ولايت فقيه ساير حكمت ها اين است كه درحكمت متعاليه جامع بين فقهين است ؛ ولي در حكمت هاي ديگر، فقيه به همين صورت تك بعدي نيز مي تواند، در جايگاه ولي قرار گيرد. بايدعنايت ويژه اي مبذول كرد و نبايد حكمت متعاليه را صرفا يك نامگذاري دانست.
از نگاه صدرالمتالهين، همان طور كه انسان داراي بعد حيواني و بعدعقلاني است، جامعه نيز اين گونه است. بعضي جامعه ها واقعا در حيوانيت به سر مي برند و برخي از جوامع انساني اند. از ديدگاه صدرالمتالهين،سياست متعاليه اختصاص به جوامعي دارد كه واقعا انساني اند؛ اما ايشان براي جوامعي كه حيواني اند، به اين صورت قائل به سياست نيست.صدرالمتالهين در بحث رهبري، بيشترين اهميت را براي تنظيم حقايق و نيازهاي سياسي قائل است و مي فرمايد: آن موضوعاتي كه به جان مردم، عقايد و مسائل فرهنگي آنها مربوط است، در اولويت است، پس ازآن، مسائل بهداشتي، تغذيه و اقتصاد كه به تامين بدن مردم مربوطاست، در جايگاه دوم قرار مي گيرد. موضوعاتي كه به مسائل رفاهي واموال مردم مربوطست نيز در مرتبه سوم جاي مي گيرد. بنابراين مصوبات مجلس، دستگاه ها و وزارتخانه ها و نيز برنامه ريزي بودجه، بايدبه گونه اي تنظيم شود كه در مرحله اول به بخش فرهنگي، در مرحله دوم به بخش بهداشت و درمان و در مرحله سوم به توسعه اقتصادي توجه شود و بر اين اساس كشور اداره شود. درباره اينكه چرا حكما در اين خصوص چيزي ننوشته اند، بايد گفت : اولا موارد مذكور از حكمت هاي عملي است و ثانيا عالمان بزرگوار در اين باره مطالب بسياري به رشته تحرير درآورده و ما را بي نياز كرده اند.
 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید