چاپ
دسته: گپ و گفت
بازدید: 3640

مطلب حاضر گفت‌وگوی روزنامه خراسان درباره کتاب منتشر شده اينجانب با عنوان آزادی سياسی در انديشه آيت‌الله مطهری و آيت‌الله بهشتی است. 

چنان که از کتاب شما «آزادی سیاسی در اندیشه آیت الله مطهری و آیت الله بهشتی» برمی آید، آزادی در نزد شهید بهشتی و در اندیشه ایشان از جایگاه خاصی برخودار است. حال پرسش ما این است که این اهمیت از چه چیز ناشی می شود؟

اهمیت آزادی در اندیشه شهید بهشتی ناشی از نگرش ایشان به انسان است. اساسا ممکن است دو نوع نگاه به انسان وجود داشته باشد. یک نگاه قیم مآبانه که معتقد است باید اندیشه ها و عقیده را به انسانها تحمیل و آنها را هدایت کرد و دیگر نگاهی که انسان را موجودی آزاد و انتخاب گر می بیند. در این نگاه آگاهی و خرد به انسانها کمک می کند که آنها خود دست به انتخاب بزنند و مسیر خود را برگزینند. دکتر بهشتی از این زاویه به انسان نگاه می کند و معتقد است که انسان ذاتا آزاد است. وی در تعریف انسان می گوید که او «موجودی آزاد و انتخاب گر است» و اهمیت و برتری انسان هم در همین«توان» او نهفته است. اگر این خصلت را از انسان سلب کنیم، انسان دچار مسخ ماهیت می شود و اساسا انسان وقتی انسان است که آزاد باشد و انتخاب کند و بر مبنای این آزادی و انتخاب گری است که مسئول و پاسخگو نیز شمرده می شود. در غیر این صورت نمی توان انسان را موجودی مسئول به شمار آورد.  

شهید بهشتی آزادی را چگونه تعریف می کنند و تلقی ایشان از آزادی چیست؟ 

به عقیده ایشان آزادی عبارت از توانایی انسان در ساختن سرنوشت فردی و جمعی خود است. البته ایشان تصریح می کند که تعریف آزادی در زمان های مختلف و در شرایط متفاوت یکسان نیست و با پیشرفت انسان تعریف آزادی هم تغییر می کند. در واقع، شرایط خاص فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی باعث می شود که تعاریف ارائه شده از آزادی، متفاوت باشد. به عنوان مثال، در اندیشه سیاسی اسلام در گذشته آزادی سیاسی و اجتماعی معنایی نداشت و مطرح نبود. آزادی عموماٌ جنبه فردی داشت و عمدتاٌ در اندیشه سیاسی اسلام آزادی معنوی انسان برجسته بود. ولی در شرایط کنونی، ما تلقی متفاوت و گسترده تری از آزادی داریم. شهید بهشتی از یک سو می گوید انسان موجودی است که می تواند خود را بسازد (که این همان آزادی معنوی و درونی است) و از سوی دیگر می گوید آدمی می تواند محیط ساز و جامعه ساز نیز باشد. این معنای جدیدی است که شهید بهشتی به آن توجه و عنایت دارد. همچنین ایشان به تقدم آزادی بیرونی بر آزادی درونی و اجتماعی معتقد است و حتی برخلاف اندیشمندانی نظیر آیت الله مطهری معتقد است آزادی بیرونی اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا آزادی باید به عنوان یک واقعیت عینی وجود داشته باشد تا انسانها بتوانند آسان تر و آزادانه تر به سوی آزادی درونی حرکت کنند. به دیگر سخن، ایشان آزادی بیرونی را لازمه و مقدمه آزادی درونی می داند و در این باره می گوید ضرورت آزادی اجتماعی که به نوع روابط اجتماعی مربوط می شود ناشی از این است که این مسأله یک خواست و یک نیاز درونی و اصیل است و انسان تنها می تواند به این نیاز درونی اش پاسخ گوید که در جامعه، آزاد زندگی کند. یعنی آزادی به عنوان یک واقعیت اجتماعی می بایست وجود داشته باشد.آیت الله بهشتی تصریح می کند که در جامعه استبداد زده این نیاز انسان به فراموشی سپرده می شود و انسان ها از شرایط استبدادی تأثیر می پذیرند، در نتیجه خلق و خوی آنان نیز حالتی استبداد زده به خود می گیرد. بنابراین ایشان آزادی بیرونی را از جهاتی مهمتر از آزادی درونی و رهایی معنوی به شمار می آورند. از دیگر سوی، بهشتی شرط تحقق آزادی درونی یا به گفته شما، رهایی معنوی را وابسته به وجود آزادی بیرونی می داند. البته در این میان استثنائاتی نیز می توان یافت؛ زیرا کسانی هم هستند که به رغم فقدان آزادی های مدنی، توانسته اند به آزادی درونی دست یابند. اما تعداد این افراد بسیار کم خواهد بود؛ به ویژه در عصر حاضر که مردم بیش از گذشته از شرایط عصر خود متأثر هستند. ایشان می گوید باید سازوکاری را بوجود آورد که آزادی عینیت پیدا کند و سپس معنویت در یک فضای آزاد گسترش یابد. 

شما گفتید که شهید بهشتی تعریف ثابتی برای آزادی قایل نیستند و آن را وابسته به شرایط تاریخی می دانند. به نظر شما آیا این دیدگاه از اهمیت خاصی برخودار نیست؟ 

بله! به نظر می رسد ایشان با این تعریف، باب جدیدی را در فلسفه سیاسی اسلام می گشایند. اگر صاحب نظرانی معتقدند که در اسلام آزادی وجود ندارد، به عقیده شهید بهشتی به این دلیل است که در گذشته در دنیای اسلام موضوع آزادی سیاسی مطرح نبوده و موضوعیت نداشته است. اما بعد از دوره مشروطه این موضوعات وارد حوزه اندیشه اسلامی و ایرانی هم می شود.البته من نمی خواهم بگویم که جای این بحث به کلی در اندیشه سیاسی اسلام خالی است ولی همچنان که دکتر بهشتی تأکید می کند باید ببینیم که ما در چه شرایطی هستیم و از چه نظام هایی صحبت می کنیم. ممکن است این مفاهیم امروزه برای ما کاملاٌ روشن باشد، ولی در گذشته چنین نبوده است. در طول دوره معاصر ما با ابهام در معنا و ابهام در مفاهیم مواجه بوده ایم. پاره ای از مفاهیمی که از غرب وارد جامعه ما شده هنوز برای ما بومی نشده است و مورد اجماع نیست. همانند مفهوم آزادی که، پس از یک صد سال که از طرح آن پس از نهضت ناتمام مشروطیت می گذرد، باز هم کسانی تا از آزادی سخن گفته می شود، به دنبال معنای آن می گردند. با این حال می توانیم این مضامین و محتوای مفاهیم جدید را از دل سنت و تصوص دینی استخراج کنیم. چنان که تا کنون کارهایی در این زمینه صورت گرفته است. 

ممکن است در این جا این تصور پیش بیاید که آنچه شهید بهشتی در مورد آزادی گفته است بسیار ذهنی بوده است، به همین دلیل باید پرسید که آیا ایشان سازوکاری هم برای تحقق آزادی به شکل عینی ارائه می دهد یا خیر؟

خود ایشان هم با این پرسش مواجه است که آیا این شعارهایی که در قبل انقلاب و یا در اوج انقلاب مطرح شده، در خود انقلاب محقق شده است یا خیر. پاسخ ایشان این است که خیر. آزادی های مورد نظر که مطرح شده و شعارشان داده شده است تحقق نیافته؛ زیرا سازوکارهای لازم برای آن فراهم نیامده است.به نظر من دکتر بهشتی تنها اندیشمندی که درباره موانع جامعه شناختی تحقق آزادی در جامعه سخن گفته است. ایشان معتقد است که جامعه را باید آگاه کرد تا بر اساس این آگاهی تصمیم بگیرد. از دیدگاه شهید بهشتی تغییر نظام سیاسی ثمری ندارد، مگر اینکه ذهنیت انسانها تغییر کند. و روشن است که ذهنیت غالب ما ایرانیان استبدادزده است و ذهنیت استبداد زده، خود به خود، در هر نظام سیاسی، استبداد را باز تولید می کند. بنابراین به عقیده ایشان باید ابتدا این نکته تبیین بشود که آزادی یک هدف انتزاعی نیست و تحقق آن مشروط به التزام دیگران و از جمله حاکمان به لوازم آزادی است. ضمن اینکه باید به جریانهایی کمک شود که در این جهت تلاش می کنند. به این معنا که نهادها و افرادی که استبداد را در جامعه گسترش می دهند تضعیف شوند و نهادها و افراد معتقد به آزادی تقویت و پرورش یابند. 

همان طور که شما در کتاب خود اشاره کرده اید شهید بهشتی حوزه عمل و فعالیت احزاب و گروه ها را گسترده می دانست و طبق تقسیم بندی ایشان احزاب زیادی مشروعیت پیدا می کردند. تا آنجا که ایشان تقریبا برای فعالیت های فکری و فرهنگی محدودیتی قایل نمی شوند؟

شهید بهشتی در طرح مسأله احزاب و گروه های سیاسی یک تقسیم بندی ارائه می کند. البته در منابع مختلف، تقسیم بندی های ایشان متفاوت است. در یک مورد آن را به سه دسته طبقه‌بندی می‌کند: یکم، گروه های موافق نظم موجود. دوم، گروه های مخالف نظم موجود که دست به اقدام مسلحانه می زنند. سوم، گروه هایی که مخالفتشان با اقدامات توطئه آمیز و یا مسلحانه همراه است. شهید بهشتی معتقد است که می بایست تنها با گروه سوم مبارزه کرد. اما در جای دیگر که من در کتاب هم به آن اشاره کرده ام، این گروه ها را به شش دسته تقسیم می کند:نخست، گروه هایی که همه ارکان نظام و قانون اساسی را به طور کامل می پذیرند. دوم، احزابی که مسلمان هستند ولی در بعضی موارد با گروه اول اختلاف دارند. گروه سوم، ملی گراهایی که جمهوری اسلامی را نمی پذیرند ولی معتقد به ایران مستقل و آزاد هستند. شرط فعالیت این گروه این است که در چار چوب قانون فعالیت کنند و از دایره قانون تجاوز نکنند. چهارم، احزاب و جمعیت هایی که ضد انقلاب هستند. به عقیده شهید بهشتی حتی اینها می توانند فعالیت فرهنگی داشته باشند اگر چه با اسلام و جمهوری مخالف هستند. گروه پنجم، احزاب و جمعیت هایی که بر ضد جمهوری اسلامی مشغول توطئه هستند، اما توطئه آنها به حد قیام مسلحانه نمی رسد. و در نهایت ششمین دسته، احزاب و جمعیت هایی هستند که مشی مسلحانه را علیه جمهوری اسلامی در پیش گرفته اند. به عقیده شهید بهشتی دو گروه اخیر غیر قانونی اند و آزاد نیستند و دستگاه قضایی و انتظامی می بایست با آنها با قاطعیت برخورد کند.به اعتقاد ایشان فعالیت احزاب به رشد جامعه کمک می کند ولی کسانی که درصدد براندازی هستند، باعث اخلال در نظم اجتماعی و متشنج کردن جامعه و در نتیجه سبب رکود و انحطاط جامعه می‌شوند و به همین دلیل باید با آنها برخورد کرد. نکته مهم این است که شهید بهشتی دامنه فعالیت احزاب و جمعیت ها را به میزان قابل توجهی باز و گسترده و تا اندازه ای نامحدود تعریف می کند.
یکی از دوستان من پس از مطالعه کتاب اظهار می داشت که این مطالب برای جامعه فعلی ما سنگین است. گفتم، این مطالب سالها پیش گفته شده است، چطور آن زمان جامعه پذیرش داشته و حالا ندارد؟ مگر جامعه ما به عقب برگشته که نمی تواند این اندیشه های آزادی خواهانه را، آن هم از یک اندیشمندی که همه به توانایی او در حوزه دین و حوزه عمومی واقف اند، هضم و تحمل کند؟ البته من هم این واقعیت را کتمان نمی کنم که جامعه ما تا حدی از آرمان های کسانی مثل شهید بهشتی و شهید مطهری دور شده است.بعضی ها ممکن است که معتقد باشند که با گروه چهارم و حتی گروه سوم هم باید مقابله کرد. ولی دکتر بهشتی و یاران ایشان، که عمدتاٌ با ایشان شهید شدند، آزادی های سیاسی و به تبع آن فعالیت های گروه ها و احزاب مخالف نظام را هم به رسمیت شناخته اند.
 

آزادی مورد نظر شهید بهشتی چه نسبتی با آزادی مورد نظر در مکتب لیبرالیسم دارد؟ آیا ایشان مشخصاٌ در این مورد اظهار نظر کرده اند یا خیر؟

بله! ایشان یک سخنرانی مفصل و مهم در این باره ایراد کرده است. بسیار مهم است که ایشان به جنبه های مثبت و منفی لیبرالیسم اشاره و لیبرالیسم را بصورت مطلق رد نمی کند. ایشان پس از تفکیک جنبه های مثبت و منفی لیبرالیسم می گوید که ما جنبه های مثبت را می پذیریم. به اعتقاد ایشان در لیبرالیسم بر خرد و اندیشه آدمی تأکید بسیار شده است و در واقع بر همین اساس انسان به معرفت دست پیدا می کند و بعد می گوید که در این مکتب وحی و دین جایی ندارد و حکومت سکولار است.ایشان می گوید لیبرالیسم دارای بینش فرد باوری افراطی است ولی معتقد است که نفی استبداد فردی در این مکتب بسیار پررنگ است و از این نظر اسلام هم با حاکمیت استبداد مخالف است. جنبه دیگری که ایشان ذکر می کند این است که لیبرالیسم با استبداد جمعی و طبقاتی، برخلاف نظام های مارکسیستی، مخالف است و می گوید که البته این نوع حکومت ها نیز انسانها را به گونه دیگری به بند می کشند.بنابراین، لیبرالیسم بخاطر نفی استبداد فردی و جمعی قابل توجه است. گذشته از این لیبرالیسم به اعتقاد شهید بهشتی به توانایی های انسان باور دارد و زمینه های رشد انسان ها را باز می گذارد و باعث می شود که انسان به ابتکار، خلاقیت و شکوفایی دست یابد. مهمترین ایراد شهید بهشتی به لیبرالیسم این است که معارف وحیانی و دینی را در این مکتب مؤثر نمی داند و می گوید که این مکتب معرفت را به خرد انسان محدود می کند. در حالی که اسلام جنبه وحیانی معرفت بشری را مهم به شمار می آورد. 

بنابراین، ایشان با آگاهی کامل و با شناخت از لیبرالیسم سخن می گفتند و لذا نقد ایشان بر این مکتب حایز اهمیت بسیار است؟

بله، نقد ایشان بسیار منصفانه و عالمانه است. او ابتدا بیان می کند که لیبرالیسم چیست و آن گاه نیز آن را به طور کامل رد نمی کند، بلکه آنچه را مثبت و قابل استفاده برای ما می داند جدا می کند و آنچه را نمی پسندد کنار می گذارد. 

در طول مدت پس از شهادت ایشان، بیشتر شخصیت سیاسی آیت الله بهشتی مطرح بوده و از دیگر اندیشه های ایشان کمتر سخن گفته شده است؛ حال آنکه به نظر می رسد درست آن بود که عمدتاٌ اندیشه های ایشان مورد شناسایی قرار گیرد تا شخصیت وی بهتر شناخته شود؟ بله! من هم در این باره با شما هم عقیده ام. در همان کتاب هم اشاره کرده ام که برخلاف اندیشه آیت الله مطهری که عمدتاٌ تأکید و ترویج شده و در طول این بیست سال به عنوان مبانی نظری جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار گرفته از مباحث مطرح شده توسط شهید بهشتی غفلت شده است. البته اخیراٌ نشر بقعه در حال انتشار آثار ایشان است، که این کار درخور تقدیر است، گرچه این کار بسیار دیر صورت گرفته است.حقیقت این است که اندیشه ایشان طی این سال ها در محاق قرار گرفته و به ویژه اندیشه ایشان درباره آزادی بیش از حد به فراموشی سپرده شده است. اگر ما بر این اندیشه تأکید می کردیم و آنها را به جامعه می شناساندیم، شاید جامعه ما اکنون از وضعیت بهتر و مناسب تری برخودار بود و آزادی هم نهادینه می شد. وقتی از این مباحث استفاده نمی شود، کار به جایی می رسد که کسی تحمل آزادی را نداشته باشد. به نظر من نکته محوری و بنیان اندیشه آیت الله بهشتی، آزادی است. ولی چنان که می دانیم روی این موضوع کاری صورت نگرفته است. وقتی ایشان می گوید که جامعه باید به سمتی برود که آزادی در درون آن رشد کند و به لایه های بالایی برسد، هم به اهمیت آزادی و هم به چگونگی شکل گیری آزادی در یک جامعه اشاره می کند. به عقیده شهید بهشتی نظام سیاسی نمی تواند آزادی به جامعه بدهد یا به آن تحمیل کند، بلکه بر عکس باید جامعه آزادی را وارد نظام سیاسی بکند. علاوه بر این شهید بهشتی معتقد است ابهام در مفهوم آزادی باعث سرگردانی مردم و نیز سرگردانی حاکمان می شود. باید آشکار بشود که آزادی چه هست و نقاط مثبت یا منفی آن کجاست. به عقیده ایشان انسان وقتی می تواند قید و بند را احساس کند که نسبت به آن آگاهی داشته باشد و بخواهد این قید و بند را از خود دور کند. 

با توجه به آنچه گفته شد، طبیعتاٌ مردم جایگاه مهمی در اندیشه سیاسی شهید بهشتی دارند، اگر ممکن است در این باره توضیح دهید؟ 

شهید بهشتی معتقد است که نظام سیاسی باید متکی بر آرای مردم باشد و هیچ گونه تحمیلی به مردم صورت نگیرد. چون او مردم را پشتوانه حقیقی نظام می داند و معتقد است نظام غیر مردمی محکوم به ناکامی و ناکارآمدی است. در واقع ضرورت اداره حکومت ایجاب می کند که نظام سیاسی، متکی بر مردم باشد و گرنه به ناچار باید از مؤلفه های دیگری استفاده کند که آن مؤلفه ها همان وابستگی و یا دیکتاتوری است. صحبت های او در آن زمان گویی برای جامعه امروز ما است. هنگامی که دکتر بهشتی از حق مردم در زمینه آزادی اعتراض، آزادی بیان، آزادی احزاب و حق نشر سخن می گوید ما حساسیت ایشان را در رابطه با نقش مردم به خوبی درک می کنیم.