چاپ
دسته: گپ و گفت
بازدید: 187
لک زایی با بیان اینکه به فرمایش آیت الله جوادی آملی انقلاب اسلامی تا حدودی علوم و معارف وحیانی را آزاد کرد گفت: ارزش علوم انسانی اسلامی در جامعه ما همچنان در یک سطح بسیار نازلی قرار دارد،
 به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، به دلیل ماهیت اسلامی بودن انقلاب 1357 در ایران، موضوع اسلامی‌سازی علوم انسانی در اوایل انقلاب و سالهای بعد از آن از سوی رهبران انقلاب اسلامی برجسته شد، انقلاب اسلامی به عنوان بزرگترین رویداد ارزشی در تاریخ معاصر ایران، نتایج و پیامدهای فراوانی در حوزه‌های علمی و مطالعاتی به همراه داشته است. علوم انسانی و اسلامی به عنوان بخشی از این حوزه مطالعاتی از جمله دستاوردهای انقلاب بوده است. علیرغم اهمیت و تأثیر گسترده علوم انسانی در زندگی فردی و اجتماعی و نقشی که در روند توسعه کشور دارد، متأسفانه وضعیت این رشته در سالهای قبل از انقلاب اسلامی در کشورمان مطلوب نبوده است. زیرا در آن زمان علوم انسانی، ترجمه متون غربی و کاملاً وارداتی بوده و این‌گونه واردات فرهنگی غرب، از یکسو سبب بی‌اعتقادی و تضعیف باورها و بنیانهای دینی جوانان در کشور گردید و از سوی دیگر نتوانست نیاز فکری و فرهنگی نسل جوان کشور را برآورده سازد.اما علوم انسانی در سالهای پس از انقلاب با علوم اسلامی در هم آمیخته شد و این پدیده توانست  تا حدودی خلاء‌های فراوان موجود در علوم انسانی وارداتی غربی قبل از انقلاب را پر کند لذا در این خصوص با دکتر ‌«شریف لک زایی»، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی گفت و گویی انجام دادیم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود.

انقلاب اسلامی در حساس کردن جامعه علمی برای تولید علوم اسلامی چه نقشی داشته است؟

 به نظر بنده پیش از اینکه به نگاه سیاسی در انقلاب اسلامی توجه شود، انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی و معنوی و در یک معنا انقلاب دانشی تلقی می شود. آیت الله جوادی آملی نیز این جمله را تصدیق و تایید کردند که انقلاب اسلامی تا حدودی علوم و معارف وحیانی را آزاد کرد.حتی ایشان تعبیر تا حدودی را به کار بردند، تا حدودی یعنی اینکه زمینه برای تولید علوم انسانی جدید فراهم شده و یا به سمت توجه به علوم انسانی جدید در حال حرکت است تا در این قسمت نقش آفرینی کند؛ بنابراین از این جهت نقش مهمی داشته و همچنین می توانیم بگوییم که بنیاد مباحث ما از اینجا آغاز شده است. درست است این سیر و مسیر باز شده تا بتوانیم علوم انسانی را پررنگ جلوه دهیم، ولی همچنان چرخ به همان مدار سابق می چرخد، یعنی اینکه ارزش علوم انسانی اسلامی در جامعه ما همچنان در یک سطح بسیار نازلی قرار دارد، چون از یک سو توجه و اهمیت چندانی به این علوم در جامعه ما داده نمی شود و از سوی دیگر تاثیر، اثرگذاری و بهره مندی این دانش ها در پرداخت و حل مسایل جامعه ما در حد بسیار نازلی است، این مسئله به این خاطر نیست که این دانش ها توان حل مسایل جامعه را ندارند بلکه به این دلیل است که متاسفانه رویکردهایی که در عرصه سیاست گزاری ما وجود دارد، همچنان نگاه های اثبات گرایی است و آین نگاه های اثبات گرانه خود را بر همه چیز تحمیل کرده و می کند لذا این سیر و مسیری که انقلاب اسلامی آغاز کرده بود، همچنان در یک سطح بسیار نازلی قرار دارد.

مثلا وقتی که کشور دچار تضعیفات مالی می شود، اولین سازمان و نهادی که با کمبود بودجه مواجه می شود، همین حوزه های فرهنگی و علوم انسانی جامعه ما هستند. این نشان می دهد که ما هنوز اهمیت علوم انسانی را درک و لمس نکردیم. این مسئله به رغم اینکه مسیر انقلاب اسلامی همین مسیر فرهنگی، دانشی، اخلاقی و معرفتی بوده این مسیر همچنان ضعیف و نحیف است لذا برای حرکت به سمت درست و مطلوب ناگزیر توجه به این حوزه هستیم.

 

علوم انسانی اسلامی مد نظر انقلاب چه معنا و کیفیتی دارد؟ آیا منظور افزودن آیات و روایات به همین علوم رایج است یا مسیر دیگری را می پیماید؟

اینکه ما یک دانشی به نام علوم انسانی داشته باشیم، سپس یک سری آیات و روایات را به آن اضافه و با آن را تزیین کنیم به طور طبیعی این امر با ماهیت انقلاب اسلامی متفاوت و جدا است. کیفیت مدنظر ما این است که این علوم بتواند در عرصه  زیست و سبک زندگی افراد نقش آفرینی کند. وقتی چنین اتفاقی رخ دهد، می توانیم بگوییم که این امر فراتر از آن چیزی است که صرفا یک آیه و روایاتی باشد لذا اگر ما بگوییم انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی، معنوی و اخلاقی است، روح علوم انسانی هم دارای همین نگاه خواهد بود، بنابراین به هر میزانی که این امر در جامعه ما بسط و گسترش پیدا کند آنچه که مد نظر انقلاب اسلامی بوده، محقق و مسیرش یک مسیر متفاوتی شده و قطعا با آنچه که رایج است، بسیار متفاوت می باشد. لذا ما به رغم همه اقداماتی که در طول این سال ها در حوزه علوم انسانی اسلامی صورت گرفته در این بخش ها با نقصان و کمبود روبرو هستیم.

 

راه پیموده شده در گام اول انقلاب در این راستا چگونه بوده و چه خروجی هایی داشته است؟

اگر در این قسمت به آمارهای کمی توجه کنیم و رشد را که به معنای یک نگاه کمی می باشد در علوم انسانی بررسی کنیم، ما در همه عرصه ها رشد داشتیم، هم در رشته های علوم انسانی و دانشجویان و هم در تعداد اساتید، هیئت علمی، دانشگاه ها، پژوهشگاه ها و گروه های علمی که اینها علوم انسانی را ترویج و آموزش می دهند بنابراین به صورت کمی رشد داشتیم،حتی به لحاظ کیفی هم پیشرفت هایی داشتیم البته با این لحاظ که تفاوت رشد و پیشرفت را هم مد نظر قرار دهیم، به هر حال زمینه ها و عرصه های جدید کاوش شده و اینها هم به صورت کیفی وجود داشته، دارد و می تواند مورد توجه قرار بگیرد و لحاظ شود، ولی نکته  قابل توجه اینجاست که به رغم تکثیر افقی پدیده ها و رشد کمی این مباحث (هیئت علمی، محققان، کتاب ها، مقالات، گروه های علمی و ...) اما به لحاظ ذهنی و معرفتی هنوز آن چیزی که مد نظر انقلاب اسلامی بوده (تحول ذهنی و معرفتی)ایجاد نشده است،ضمن اینکه به تعبیر آیت الله جوادی آملی انقلاب اسلامی تا حدودی علوم و معارف وحیانی را آزاد کرد لذا ما تا حدودی توانستیم مباحث کمی خودمان را ارتقا دهیم و اساسا با آنچه که در قبل از انقلاب وجود داشته، قابل مقایسه نیست، اما آنچه که مورد توجه انقلاب اسلامی بوده، تحول در خود اندیشه، فکر و معرفت بود که وقتی این تحول به صورت انقلاب اسلامی تحقق پیدا کرد، تداوم  نیافت، حداقل در دوران دفاع مقدس ما این دو حضور را شاهد بودیم، ولی این باید به گونه ای تداوم پیدا می کرد که بعد از آن را هم شامل می شد. در واقع توجه به نگاه های غیر بومی و تقلیدی از آنچه که وجود دارد، باعث شد که ما آن تحول فکری و اندیشه ای را به صورت کامل تداوم و محقق نکنیم لذا در این قسمت هنوز با مشکل مواجه هستیم؛ بنابراین در نگاه و رویکرد معرفتی که در مقطع انقلاب اسلامی به صورت یک شوک ایجاد شده بود باید تداوم پیدا  می کرد،با این اوصاف آنچه در این زمینه ایجاد و تولید شده،خوب است و کمک می کند که ما به این قسمت توجه کنیم و از این بخش هم فراتر برویم.

 

در گام دوم انقلاب با افق تمدن سازی چه نیازی به علوم انسانی و اسلامی است و این علوم در تحقق کلید واژه های مد نظر رهبری در حوزه علم و پژوهش، اقتصاد، سبک زندگی و ... چه تاثیری دارد؟

طبیعتا زیربنا و پایه همه این مباحث علوم انسانی است ،علوم انسانی مد نظر خودمان یعنی آنچه که از میراث و منابع خودمان می توانیم استنباط، استخراج و عرضه کنیم و از آنها در مسیر تمدن سازی جامعه بهره مند باشیم، به نظرم آنجا می توانیم به عنوان زیربنا و بنیاد تمدن سازی به آن اشاره کنیم؛ ضمن اینکه این علوم در سبک زندگی، اقتصاد و سیاست ورزی ما تاثیرگذاری زیادی دارد؛ بنابراین توجه به دانش ها و علوم انسانی اسلامی نگاه بنیادی است لذا علوم انسانی باید اولویت اول جامعه ما باشد.امروز دانش هسته ای، دانش علوم انسانی نیست ولی پیشرفت های زیادی در این عرصه داشتیم و توانستیم آنها را بومی سازی کنیم لذا نیاز است که همین همت و تلاش در زمینه علوم انسانی را هم ایجاد کنیم؛ بنابراین بنیاد مباحث فرهنگی، سبک زندگی، پیشرفت و تمدن سازی ما از همین حوزه علوم و دانش های انسانی استخراج و استنباط می شود و اینها موتور محرکه تمدن سازی محسوب می شوند.

 

بین علوم انسانی و اسلامی و تمدن سازی نوین اسلامی چه تعامل و ارتباطی برقرار است؟

اگر ما اهمیت «علوم انسانی بومی» را در جامعه درک کنیم، مثلا  فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی را تولید کنیم، اگرچه شاید به صورت اجمالی در ذهن ما باشد و مطرح می شود، ولی این امر به صورت تفصیلی مد نظر ما باشد، مثلا بگویم فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی ما چیست؟ یا این فلسفه سیاسی ما مبتنی بر چه پشتوانه فلسفی است؟ همین طور سایر دانش هایی که امروزه ما راجع به آنها صحبت می کنیم و در جامعه ما آموزش داده می شود؛ لذا اگر به عنصر پشتیبان مباحث علوم انسانی، در بحث تمدن سازی و در همه ابعاد رشد، پیشرفت و توسعه توجه کنیم، پشتوانه فلسفی و نظری آن تامین می شود و می تواند در تداوم، ارتقا و تعمیق این وضعیت به ما کمک کند.

 

ما نباید دانش های غیر اسلامی که از کشورهای دیگر وارد جامعه ما می شوند را کنار بگذاریم. ما در عرصه دانش نیازمند گفت و گو، بحث، تعامل و تبادل نظر با یکدیگر هستیم که بتوانیم مسیر زندگی و پیشرفت را بهتر و صحیح تر پیدا کنیم؛ بنابراین علوم انسانی غربی با علوم اسلامی می توانند با هم تعامل و گفت و گو داشته باشند. بسیاری از مباحث ممکن است برخلاف آنچه که تصور می شود که در مبانی نظری تفاوت هایی دارند (در انسان شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی) ولی در بسیاری از زمینه های جزیی می توانند کنار هم قرار بگیرند یا تجربیات بشری کمک کند که پرسش ها و مسایل دقیق تری طرح کنیم تا زمینه ای برای حل مسایل و مشکلات جامعه فراهم شود.