جدیدترین مطالب

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: نظریه کارکردگرایی از معروفترین نظریه هایی است که در صدد است به پرسش معروف دوگانگی ذهن و بدن پاسخ گوید. در این مقال نگاهی کوتاه بر این مکتب و نحله های مختلف آن افکنده می شود.

به گزارش خبرنگار مهر، پیشرفتها در دهه 1970 به ظهور رشته ای به نام " علم شناختی" منجر شدند. این شاخه البته علومی چون: روانشناسی، زبان شناسی، علوم رایانه، عصب شناسی و تعدادی از زیرشاخه های فلسفه چون: منطق، فسلفه زبان و نظریه عمل را گرد می آورد. در فلسفه ذهن این پیشرفتها به کارکردگرایی ختم شدند که بر طبق این رویکرد حالات ذهنی با نسبتهای که فی المثل میان ورودیها و خروجیهایشان برقرار می شوند شناخته می گردند. در اینجا فی المثل ما ادراک و عمل را واسطه باورها و خواستها در نظر می گیریم و طوری فرض می گیریم گویی خواستها و باورها کاری را انجام داده اند. مشکل سنتی ذهن دیگر، در اینجا  مسئله ای قلمداد گشت که از رفتار به سرشت واسطه های علی درونی اشاره می کند.

این تأکید بر نهاد کارکردی قابلیت بروز چندگانه را مطرح می کند. اگر همه آنچه برای حالات ذهنی مورد نیازند کارکردهایی باشند که آنها در یک سیستم بر عهده می گیرند آنگاه حالات ذهنی و بنابراین اذهان می توانستند ترکیبی از جواهر مختلف باشند و با جواهری گوناگون تحقق یابند: پاره ای از اذهان ممکن است اذهان کربن گونه باشند و پاره ای دیگر مغزهای رایانه ای روباتهای آینده و پاره ای دیگر اذهان سیلیکون گونه همان گونه که تعدادی از فیلمهای علمی تخیلی نشان می دهند.

این شیوه های متفاوت بروز به این علتند که اغلب اذهان در ساحتهای گوناگون، به روشهای متفاوت سامان می یابند. این البته ایده ای است که بسیاری از آموزه های مختلف علم شناختی را به یکدیگر نزدیک می کند و هر یک ذهن را با تبیینی مشخص می نماید.

کارکردگرایی نقشی مهم در مضامین مابعدالطبیعه ذهن بر عهده داشته است. پاره ای افراد آن را به عنوان روشی برای پرهیز از دوآلیسم دکارتی قلمداد کرده اند و از آن به عنوان دفاعی بر نوعی نظریه که به عنوان نظریه اینهمانی ذهن معروف است یاد کرده اند.بر طبق این رویکرد اخیر حالات ذهن همان حالات مغز هستند.  کارکردگرایان اما تصریح می کنند که اگر حالات ذهنی نقشهای کارکردی متمایزی داشته باشند برای تعریف حالات ذهنی ما صرفاً نیاز داریم حالاتی را پیدا کنیم که آن نقشها را بر عهده دارند که در واقع حالات گوناگون مغزند. در اینجا ما باید تمایز میان تعریف نشانه های حالات ذهنی با  نشانه های حالات مغزی و تعریف انواع ذهنی با انواع مغزی را  برقرار کنیم.

بسیاری از این نکته بحث می کنند که تحقق چندگانه نشان می دهد اشتباه است که نوع یا نمونه خاصی از پدیدۀ ذهنی را با نوعی مشخص از این پدیده یکی بشماریم ( به طور مثال افسردگی را با کاهش ترشح در منطقه خاصی از مغز معادل می گیرند). چرا که اگر افسردگی حالتی کارکردی است که به چند طریق تحقق می یابد آنگاه این افسردگی با هیچ نوع خاصی از پدیده های فیزیکی رابطه ای اینهمانی ندارد: مثالها یا نشانه های افسردگی  ممکن است با نشانه های انواع متفاوت پدیده های فیزیکی رابطه ای اینهمانی داشته باشد ( کاهش تشرح در انسانها یا فعالیت اندک سیلیکون)

علاوه بر این یک کارکردگرا می تواند تصریح کند ( هرچند که تعداد کمی این تصریح را صورت می دهند) که ممکن است روحهایی وجود داشته باشند که نظام کارکردی درست را در جوهر دوگانه ویژه تحقق بخشند. با این همه پاره ای از نظریه پردازان رابطه اینهمانی تأکید می کنند که حداقل پاره ای از انواع حالت ذهنی باید با نمونه های مشخصی از حالت مغز رابطه اینهمانی داشته باشند. آنها بر انواع حالت ذهنی و اغلب بر موقعیتهایی چون: درد یا مزه آناناس تأکید می کنند که این حالات به کوالیا معروفند.

یک مثال مهم از نظریه کارکردگرایانه که در علوم شناختی مسلط شده است  نظریه رایانه ای ذهن است . بر طبق این نظریه حالات ذهنی با حالات رایانه ای برابرند یا این دو به هم بسیار نزدیکند. سه نوع از این نظریه وجود دارند که با سه فرض اساسی در باب ساختار شناختی متناظرند.

بر طبق این نظریه کلاسیک که تداعی کننده نام جری فودر است  محاسبات با بازنمایی هایی که نوعی ساختار منطقی و تحلیلی دارند و به شکل منطقی معیار در می آیند رخ می دهند: بازنمایی ها به شکل به اصطلاح زبان تفکر در مغز ما کدگذاری می شوند. فرضیه دوم که متداعی کننده نام اف.پی.رامسی است بر این نکته تأکید می کند که باورها نقشه هایی هستند که با آنها ما به باور دست می یابیم و بر نقش محتمل عقلانیت نقشه ها و تصور ذهنی تأکید می نماییم. فرضیه سوم که اخیراً مطرح شده و با عنوان ارتباط گرایی مطرح است وجود هرگونه بازنمایی ساختاری شده را رد می کند و ذهن/مغز را بیشتر شامل شبکه ای گسترده از گرههایی می داند که سطوح انگیزش متفاوت و متغیر شان فهم هوشمند را توجیه و تبیین می کنند. این رویکرد بخصوص علایقی را در بین آنهایی که مواظبند ساختار ذهنی پنهان را با رفتار عادی معادل نگیرند بر انگیخته است.

این حوزه ها  که خود را وامدار نظریه رایانه ای می دانند  حوزه هایی هستند که با منطق، عقل مشترک و عقلانیت عملی و نحو زبان طبیعی مرتبطند. پژوهشها در زمینه این مضامین در روانشناسی و هوش مصنوعی بجد با فلسفه اشتراک و تلازم دارند. 
نظریه های رایانه ای ویژه در مورد بحث بینایی اند. کارهای اولیه روانشناسی گشتالت تعدادی خطای مفهومی مهم را کشف کردند که روشهایی را نشان می دادند که در آنها ذهن به تجربه مفهومی سروسامان می دهد. کارهای پیشروانه دیوید مار روانشناس تصریح می کند که ما باید این اثرات ساختاری را با محاسبه فراچنگ آوریم.

این ایده که ادراک شناختی است با تصویر کارکردی که حالت ذهنی را با موقعیتش در شبکه تعریف می کند به تصورات کل گرایانه نسبت به ذهن و معنا ختم شد که بر طبق آن اجزای تفکر و تجربه فرد نمی توانند جدا از نظام شناختی کامل درک شوند.
با این همه این دیدگاه اخیراً با کارهای جریفودر به چالش کشیده شده است. او از این نکته بحث کرده است که نظامهای ادراکی معیارهایی هستند که فرآیند آنها از جهت اطلاعاتی بسته بندی شده و بنابراین جدا از اثرات حالات نظام شناختی مرکزی هستند. او تبیینهایی از معنا را پیشنهاد می کند که  به عنوان کیفیات محلی (اتمیک)رفتار می کنند و بر حسب انواع مشخص وابستگی علی میان حالات مغز و جهان فهم می شوند.

دیگران هم از این نکته بحث کرده اند که ادراک هر چند واجد محنوا است فاقد آن هم هست همانگونه که یک شکل مربع را الماس می بینیم اما قادر نیستیم  تفاوت اساسی میان یک مربع و آنچه الماس را در بر گرفته دریابیم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید