جدیدترین مطالب

در گفت و گو با دكتر نجف لك زايي بررسي شد؛سياست و حكومت نبوي

 

٭ دكتر عبدالوهاب فراتي

اشاره:
پيامبر اعظم(ص) در طي دوران 23 ساله پس از بعثت خويش و در يك دوره ده ساله به تشكيل اولين حكومت در جهان اسلام اقدام نمودند و جامعه عرب را كه تا آن روز سيستم حكومتي منسجمي را تجربه نكرده بود، در لواي يك جامعه مدني گردهم آوردند.


حكومت پيامبر(ص) گرچه اولين تجربه حكومتي جهان اسلام به شمار مي رود، اما داراي مؤلفه هاي سياسي - اجتماعي ارزنده اي است كه قابليت طرح در جامعه كنوني را نيز دارد.
انديشه سياسي پيامبر(ص) و به عبارت صحيح تر، سياست نبوي را در سالي كه مزين به نام ايشان است، در گفت و گو با دكتر نجف لك زايي مورد بررسي قرار داده ايم ...

آقاي دكتر! آيا اطلاق بحث انديشه سياسي بر شخص پيامبر(ص) كه ارتباط وحياني با خداوند دارد، همانند بكارگيري اين واژه براي غيرمعصوم، صحيح است يا خير؟
اين نكته را بايد در اين مطلب جستجو كرد كه اصولاً ما انديشه سياسي را چگونه تعريف مي كنيم. تعريفي كه به نظر من درست مي رسد اين است كه انديشه سياسي به امور هنجاري و بايد و نبايد در حوزه زندگي سياسي اسلام مرتبط مي شود، به عبارت ديگر انديشه سياسي متكفل بيان آرمانها در عرصه زندگي سياسي است. اين تعريف در برابر تعريفي كه درباره نظريه و تئوري سياسي ارايه شده، قرار مي گيرد؛ تئوري سياسي به امر واقع و آنچه اتفاق افتاده مي پردازد، اما انديشه سياسي آنچه را كه بايد باشد توضيح مي دهد. لذا از اين منظر، درست اين است كه گفته شود "انديشه ها" توسط اوليا و انبيا ارايه شود و تئوري و نظريه ها توسط عالمان علوم. به عنوان مثال، سؤال مي شود خودكشي خوب است يا بد؟ اين يك پاسخ هنجاري و انديشه اي را مي طلبد. پيامبر(ص) مي گويد: خودكشي گناه كبيره است، اما اينكه اين امر چرا اتفاق مي افتد را يك عالم علوم انساني بايد مورد بررسي قرار دهد - قطع نظر از اينكه امر خوبي است يا بد - در مورد حكومت و سياست هم همين امر مصداق پيدا مي كند. اينكه چه حكومتي خوب است و چه نوع آن بد، پيامبر هنجار و انديشه ارايه مي كند كه حكومتي خوب است كه مورد رضايت الهي و مردم باشد، اما اينكه چگونه چنين چيزي تحقق پيدا مي كند و آنچه تحقق پيدا كرده همين است يا خير بحث ديگري است.
ما معمولاً انديشه سياسي را درباره يك متفكر غيرمعصوم به كار مي بريم، اين متفكر با نابسامانيهايي پيرامون زندگي سياسي خود مواجه شده و با توجه به آنها مجموعه اي از باورهاي سياسي را توليد مي كند كه ممكن است بر پايه بايدها و نبايدها باشد، اگر اين معيار مدنظر ما باشد طبيعي است كه بگوييم بخشي از انديشه سياسي پيامبر(ص) ناظر به مسايل زميني است، ما چگونه مي توانيم خصيصه هاي زماني و مكاني انديشه را به پيامبر(ص) نسبت بدهيم؟
براي پاسخ به اين سؤال مهم، بايد به مؤلفه ها و عناصر انديشه سياسي توجه كرد؛ برداشت من از انديشه سياسي اين است كه اين مبحث داراي عناصر هم عرض نيست، بلكه عناصر و مؤلفه هاي موجود در يك انديشه سياسي توسط يك رهبر الهي و يا يك متفكر غيرمعصوم، در حوزه هاي مختلف قابل تعريف است بايد دانست كه بخشي از آرمانهايي كه پيامبر(ص) براي زندگي سياسي ارايه مي كنند در حوزه مسايل ثابت و فرازماني قرار مي گيرند و آنچه امروز فلسفه سياسي ناميده مي شود، حتي مباحث مربوط به كلام سياسي جزو مؤلفه ها و عناصر زمان مند نيست، بخش ديگري از عناصر آرماني هم ناظر به ساماندهي زندگي سياسي به نحو مطلوب است و در حوزه فقه سياسي قرار مي گيرد كه اين بخش از عناصر، كاملاً طبق قواعد زماني و مكاني بنا شده اند. وقتي يك انديشمند در حوزه زندگي به ارايه راهكار مي پردازد، به بحرانهاي عصر خود توجه دارد واگر از زاويه ديني به اين كار نگاه كند، بيشتر در قسمت فقه سياسي قرار مي گيرد، اما در بخش پاسخهاي فلسفه سياسي نيز مي توان از اين ديدگاه استفاده كرد، به عنوان مثال عدالت كه در فلسفه سياسي مورد بحث قرار مي گيرد، يك امر فرازماني و فرامكاني است، اما پاسخ به اين مسأله تحت تأثير مناسبات اجتماعي ساده يا پيچيده اي است كه در جامعه وجود دارد، بنابراين ما انديشه سياسي را به صورت يك امر كلان مطرح و تنها قيدي را كه برايش ذكر كرديم ناظر بودن به امر آرماني در حوزه زندگي سياسي بود و مي تواند ناظر به فلسفه سياسي اسلام، كلام سياسي، فقه سياسي و اخلاق سياسي باشد. چيزي كه از تشتت در انديشه سياسي جلوگيري مي كند اين است كه ما در تعريف انديشه سياسي قيد انسجام را نيز ذكر كنيم.
ويژگي دوم، منطقي بودن است و ويژگي سوم، نبود تناقض بين عناصر مختلف انديشه يك رهبر سياسي است.
پس ما مي توانيم به اين جمع بندي برسيم كه انديشه سياسي مجموعه اي از باورهاي كلامي، فلسفي، فقهي، اخلاقي و عرفاني است كه در يك رابطه طولي به طور مستقيم به تدبير زندگي سياسي مي پردازد؟
يعني در فلسفه سياسي ما به پرسش هايي پاسخ مي دهيم كه به آنها در فقه سياسي كاري نداريم، بلكه در اين بخش به پرسشهاي ديگري پاسخ مي دهيم.
پرسشهاي بخش فقهي امتداد همان پرسشهاي فلسفي يا عرفاني است، اگر اين بحث را عقب تر ببريم و آن را به ماهيت و سرشت روحي پيوند بزنيم، مي بينيم كه انديشه سياسي پيامبر(ص) چگونه است.
در سرشت و ماهيت وحي دو ديدگاه وجود دارد، عده اي معتقدند نقطه اتصال وحي به جبرييل و پيامبر(ص) در مدار زمين و عده ديگر مي گويند اين اتصال در عالم ماوراء صورت گرفته است، طرفداران نظريه اول پيامبر(ص) را نماينده انسان معاصر خود مي دانند، به طوري كه بحرانها و مسايل خود را پيگيري مي كرد.
همانطور كه ابوزيد مي گويد در شبه جزيره عربستان پنج نفر- به اصطلاح امروز اصلاح طلب - بودند كه به دنبال اصلاح بحرانهاي اخلاقي و اجتماعي در جامعه برآمدند كه چند نفر از آنها به جز ورقه بن نوفل و محمد(ص) مسيحي شدند علت يهودي نشدن آنها اين بود كه اعراب به يهود با چشم حقارت مي نگريستند. ورقه هم در مسير مكه كشته شد در نتيجه خداوند از بين آن پنج نفر تنها پيامبر(ص) را مورد خطاب قرار داد و تخاطب (اتصال جبرييل و پيامبر(ص)) براي حل بحرانهاي شبه جزيره عربستان بود. اگر اين ديدگاه را بپذيريم نمي توان خصلت فرازماني و فرامكاني پيامبر(ص) را پذيرفت.
اما ديدگاه دوم مي گويد، اتصال وحي در عالم ماورا اتفاق افتاده است.
طبيعي است كه دغدغه محمد(ص) دغدغه بشر هم عصر خود نيست، بلكه وي دغدغه اي فرامكاني و فرازماني دارد. در صورت پذيرش ديدگاه اول نمي توان گفت كه انسان معاصر قرن بيستم نيز بايد مسير پيامبر(ص) را دنبال كند، اما اگر ديدگاه دوم را بپذيريم مي توان گفت كه انسان كنوني كه دچار بحرانهاي بسيار است مي تواند به اين انديشه برگردد.
اگر درست متوجه شده باشم، منظور شما اين است كه اگر وحي نازل به شرايط عصر پيامبر(ص) باشد، ديگر براي امروز قابل استفاده نيست و اگر ناظر به آن عصر و زمان نباشد براي امروز قابل استفاده است. به عقيده من حتي اگر ديدگاه دوم را كه مطرح كرديد نيز بپذيريم باز هم اين وحي قابل استفاده نيست، زيرا در عصر و زمان خود كارايي نداشته و مي خواهد فرازماني و فرامكاني باشد، براي امروز هم كارايي ندارد. من معتقدم كه براي بيرون آمدن از اين دوگانگي بايد از بحث ثابت و متغير خارج شويم. مي توان در اين زمينه ديدگاه سومي را هم مطرح كرد، بدين معنا كه وحي عناصري دارد كه ناظر به عصر و زمان صدراسلام است و عناصري از آن هم فرازماني و مخصوص عموم بشر است. لازم است اين سه مؤلفه اي را كه از ديد من در آموزه هاي ديني وجود دارد بازگو كنم. دسته اي از عناصر در وحي فرازماني و فرامكاني است كه من آنها را مباني فكر اسلامي مي نامم، در اين عرصه ما با توحيد روبرو هستيم، اگر هزار و چهارصد سال پيش بحث توحيد موضوعيت داشته، امروز و آينده نيز دارد، مرزهايي كه ما در معرفت شناسي داريم مثل اينكه آيا حقيقت وجود دارد و منبع توليد حقيقت چيست؟ پاسخ به اين مسايل فرازماني است، يعني كسي كه در مورد اين موضوعات بحث مي كند نمي تواند آن ها را زمان مند كند.
اما براي بيان ارتباط بين اين مباني و عناصر (چون بحث ما سياسي است) با رويكرد سياسي به آن نگاه مي كنم. اصلي كه در قرآن درباره معادله بين تكليف و قدرت بيان شده ملاكي براي فقيه است كه در هر مقطع چيزي را از مقلدين خود بخواهد. اين مسأله براي پيامبر(ص) هم مطرح است مطالبات ايشان وقتي كه در شرايط مكه قرار مي گيرد با وقتي كه در مدينه قرار دارد متفاوت است مثلاً در مكه حتي به پيروانش اجازه دفاع از خويش را نمي دهد و مي گويد اگر مشركين به شما سنگ زدند، فرار كنيد و حق نداريد به طرف آنها حتي سنگي پرتاب كنيد، چون آنها دنبال بهانه اي براي قلع و قمع شما هستند. از سوي ديگر به يكصد نفر از مسلمانان دستور هجرت به حبشه را مي دهد.
اما با ورود به مدينه نه تنها بحث دفاع بلكه بحث جهاد را هم مطرح مي كند، منتها دامنه اين تغييرات محدود به آن مباني است يعني تغيير نمي تواند از مباني عبور كرده و مثلاً به نقض توحيد و يا نقض عقيده ضرورت رهبري الهي منجر شود. بنابراين، اين ساز و كارهاي جامع از آغاز در خود وحي تعبيه شده و ما مي گوييم اين وحي از منبع حكيم، بصير و خدايي است كه همه هستي را آفريد و ناظر و مشرف بر هستي و نيازهاي اوست. اينكه مي گوييم توحيد يك عنصر فرازماني است، به معناي اين نيست كه انسان عصر جاهليت به توحيد كاري ندارد، بلكه به اين معناست كه انسانهاي همه عصرها به اين ديدگاهها و مباني ملتزم شوند.
مسأله ديگر اين است كه برخي از پژوهشگران معتقدند كه آنچه را كه دين اسلام مي ناميم، فقط به وحي محدود مي شود، يعني اسلام با وحي مساوي است در حالي كه اين طور نيست، زيرا اسلام به لحاظ مباني معرفت شناسي عقل، تجربه و عنصر شهود و اشراق انسان را نيز محترم شمرده و همه اين عناصر را در عرصه زندگي سياسي انسانها دخيل مي داند، يعني شما ملزم به سر و سامان دادن به تمام بخشهاي زندگي انسان منطبق با وحي نيستيد، بلكه بخشهايي با عنصر وحي سر و سامان مي يابد كه در عصر و زمان خود از وحي انتظار داريم، اما در صدر اسلام هم بخشهايي از رفتارهاي سياسي براي تدبير آنها در عقل جمعي استفاده مي شد، مثلاً پاسخ سؤالاتي مثل اينكه چگونه بجنگيم كه پيروز باشيم در وحي نمي آيد.
البته اين اعتقاد كه اسلام مساوي با وحي است، به يك معنا مي تواند درست باشد زيرا ما به هر آنچه داخل اين وحي است عمل مي كنيم، در درون اين وحي هم گفته عقل و تجارب بشري معتبر دانسته شده است.
البته روي عناصري كه فرموديد مي توان بحث كرد، ولي پيامبر(ص) در تبيين و تدوين انديشه سياسي خويش هم عناصر غير وحياني را دخالت داده و هم از تجربه شخص خويش بهره گرفته است، اين مسأله شايد عده اي را قانع كند كه پيامبر(ص) طرح جامعي براي تدوين جامعه اي كه مبتني بر وحي باشد ارايه نداده، بلكه بر طبق نوع انقلاب و قيامي كه انجام داده به تشكيل دولت پرداخته است، پس اين دولت منشأ وحياني ندارد. ظاهراً خود پيامبر(ص) هم در جاهاي متعدد تأكيد مي كند كه شما در امور دنيا آگاهتر از من هستيد و مي توانيد به من كمك كنيد اين ها احتمالاً نشانه هايي است كه انديشه سياسي پيامبر(ص) فرازماني و فرامكاني است، پس اگر ما بگوييم كه پيامبر(ص) انديشه اي سياسي براي ماندگاري ما نداشته و ما به ارجاع به آن نياز نداريم، مگر اينكه قواعد عام اخلاقي و توصيه هاي اخلاقي حكومتي را برداريم و آن را به نام گزاره هاي اخلاقي در دولتهاي ديني به دولتمردان گوشزد كنيم. حتي اگر به چنين مسايلي معتقد باشيم، باز هم تشكيل دولت نمي تواند ناظر به يك خصلت فرازماني باشد و در همان حوزه متغيرها مي ماند و دست ما را براي امروز مي بندد.
براي اينكه امري را ديني يا غيرديني بدانيم، نيازمند معيارهايي هستيم. جالب است كه برخي از مستشرقان معتقد بودند كه اسلام يك دين سياسي است، زيرا در اين دين مفاهيمي مثل جهاد و صلح آمده است.
اين مفاهيم در خود قرآن هم مطرح شده، و ما معتقديم قرآن يك كتاب جاودانه است و موسمي و فصلي نيست.
نكته دوم، خود كلمات قصار پيامبر(ص) است. ما بايد به اعمال و اقدامهاي پيامبر(ص) توجه كنيم. يكي از اقدامهاي پيامبر(ص) تشكيل حكومت است.
نكته سومي كه مي توان از آن استفاده كرد، حافظه تاريخي امت اسلامي است. آيا تصور مسلمانها از كاري كه پيامبر(ص) به عنوان تشكيل حكومت انجام داد اين بود كه پيامبر(ص) در حال انجام يك كار بشري است كه در چارچوب دين واقع شده است؟ با مطالعه تاريخ در مي يابيم كه ترديدي در اين بخش وجود نداشته است. اما آيا تأسيس دولت و حكومت در اسلام و به طور كلي در سيره پيامبر(ص) يك هدف هست يا خير؟ ترديدي نيست كه حكومت و دولت در اسلام به لحاظ ابزاري، جايگاه مهمي دارد، اما خودش هدف نيست. هدف اصلي دين، رساندن انسانها به خداست اين هدف آرماني و بلندمدت است و ترديدي در آن نيست، اما در دين اهداف ميان مدتي مثل تحقق عدالت در جامعه و صيانت از جان، مال و حقوق انسانها نيز آمده است و از اين مهمتر اينكه اگر دين درصدد رساندن انسانها به خداست نمي تواند نسبت به زمينه هاي تحقق اين امر بي تفاوت باشد، به نظر مي رسد كه از جمله مهمترين زمينه هاي تحقق اين امر، توجه به نظم سياسي و اجتماعي است. در اين صورت امكان رسيدن انسانها به خدا آسانتر است به عنوان مثال يكي از دلايلي كه درس اخلاق امام خميني(ره) در قم توسط رژيم پهلوي تعطيل شد، اين بود كه مباحث اخلاقي امام(ره) به مباحث مربوط به نظم اجتماعي مرتبط مي شد، بحث امام(ره) از اينجا شروع مي شد كه موضوع اخلاق، تربيت انسان كامل است، و براي رسيدن به اين مقصود بايد با موانع كمال كه درون ماست مانند استبداد و استكبار مقابله كنيم. اين همان چيزي است كه در قرآن در ماجراي مقابله موسي با فرعون به صورت برجسته مطرح شده است؛ پيامبري با طاغوتي به نام فرعون مقابله مي كند، جرم اين طاغوت اين است كه قوم خود را خوار و خفيف كرده و آنها ناگزير به اطاعت از اويند. پيامبر الهي وظيفه نجات آنها را دارد. بنابراين نمي توان تصور كرد كه اسلام - حتي اگر معنويت را ركن اساسي اش بدانيم - از سامان دادن به زندگي سياسي و نظم عمومي غفلت كند. پس از اين منظر كه فراهم كردن شرايط و زمينه هاي سياسي، اجتماعي مي تواند بستري براي تحقق معنويت و قرب به خدا فراهم كند، مي توان استدلال كرد كه سياست جوهر حافظه هاي اسلامي است.
متأسفانه سوء تعبيري در ميان برخي از پژوهشگران به وجود آمده كه تعبير دين از سياست جدا نيست را به معناي تبديل دين به ابزاري سياسي مي دانند. در صورتي كه اگر دين ابزار سياست شود، از نظر اسلام مطرود است، در اسلام وقتي سخن از تعامل دين و سياست مي شود، منظور قرار گرفتن روح سياست و قدرت به عنوان يك ابزار در خدمت دين و در جهتي كه دين مي گويد است. اين مسأله به بهترين وجه در سوره حمد بيان شده است. در سوره حمد با سه جريان روبرو هستيم كه هم مي توانند جريانهاي سياسي و هم ديني باشند. "اهدنا الصراط المستقيم" يك جريان ديني است كه مبتني بر سياست الهي هم هست، اما جريانهاي "مغضوبين" و ضالين مبتني بر آموزه هاي ديني نيستند و طبيعتاً به لحاظ سياسي هم حركت ديگري دارند.
به هر حال سياست هميشه ديني و الهي نيست، ممكن است شيطاني يا ماكياوليستي باشد. بنابراين نه يك نوع سياست داريم، نه يك نوع دين و نه يك نوع فهم ديني. آنچه در اسلام موجه و مقبول است، قرار دادن سياست به معناي درست خودش در خدمت دين است.
البته درست است كه در متن قرآن نشانه هاي زيادي از سياست وجود دارد، طبيعي است كه اسلام مي تواند به عنوان يك دين سياسي مطرح شود، برخلاف دين مسيح كه اساساً ناظر به سلطنت دنيوي نيست بلكه مي خواهد سلطنت را در آخرت بنا كند. گرايشهاي مختلف اسلامي با برگشت به مدينه تلقي هاي متفاوتي از اوضاع موجود در مدينه دارند و همين مسأله جريانهاي فكري و سياسي درون جهان اسلام را مشخص مي كند، به عنوان مثال بنيادگراها مي خواهند هم مهندسي اجتماعي پيامبر(ص) و هم محتواي دولت ايشان را احيا كنند، يعني همان ساختار چينش قدرت در مدينه را عيناً تحقق بخشند و اين در واقع احياي مهندسي انديشه سياسي آن، به اضافه محتواي آن انديشه است. برخي از جريانهاي تند (مثل طالبان) بازگشت ديگري به مدينه پيامبر(ص) دارند كه ما آنها را بنيادگرا نمي ناميم، زيرا آنها درصدد احياي مهندسي اجتماعي و سياسي پيامبر(ص) نيستند، بلكه فقط مي خواهند محتوا را بگيرند.
اما امام خميني (ره) در پي احياي مهندسي اجتماعي عصر پيامبر(ص) نبود، بلكه تأكيد داشت كه خلافت امري ارتجاعي است و به درد سامانه سياسي دوران جديد نمي خورد و به همين دليل ما بايد مهندسي جديدي را تحت عنوان جمهوري اسلامي و ولايت فقيه احيا كنيم، ولي محتوا، هماني است كه رسول خدا(ص) قصد احياي آن را داشتند. البته رويكردهاي ديگري هم وجود دارد، به عنوان مثال سكولارهاي مسلمان، فقط احكام مدينه پيامبر(ص) را زماني و مكاني كرده و بخشي از آن را نگه مي دارند، يعني به لحاظ محتوايي همه چيز را به دوره جديد منتقل نمي كنند من معتقدم عمده اين رويكردها مشكلاتي در دوره جديد دارد، حالا يا مشكل از انديشه مدرن است (مثلاً ما مي خواهيم محتواي دوران گذشته را در مهندسي اجتماعي دوران مدرن بريزيم) و يا اينكه مشكلات در نحوه و روش اين رويكرد وجود دارد.
يقيناً استفاده از سيره سياسي پيامبراعظم(ص)، مانند بنيادگرايان نيست، در واقع مي توان بين باورها، رفتارها و يا به تعبير برخي از محققان بين ساختار و محتواي جوامع اسلامي تفكيك كرد، ما در جامعه اسلامي سه شاخصه داريم؛ اول باورهاي اسلامي، دوم، رفتارهاي اسلامي و سوم محملهاي مادي اسلامي. به عنوان مثال فردي كه مسلمان شود مي گوييم باور جديدي پيدا كرده و وقتي در نتيجه اين باور، رفتارش تغيير كند مي گوييم رفتار اسلامي داشته و اگر مسجدي بسازد، مي گوييم يك محمل ديني مادي متولد شده است. وقتي ما ادعاي الگوگيري از پيامبر(ص) را داريم، به نظر من آن اصول را مي گيريم نه شكل ظاهري را، مثلاً در فرهنگ اسلامي به محملي مادي به نام مسجد نيازمنديم، ولي نبايد به مصالح مسجد پيامبر(ص) توجه كنيم، زيرا حتي خود پيامبر(ص) هم در زمان خويش بارها مسجدالنبي را توسعه دادند. در واقع در اين زمينه بايد به تجربه معرفت خودمان متكي باشيم.
آيا سكولارها هم همين عقيده را دارند؟
خير، سكولارها بيش از اين را مي گويند، آنها معتقدند كه به طور كلي بايد سامان سياسي را از دين بيرون آورد. در حالي كه حرف امام خميني (ره) اين است كه عنصر اصلي در سياست ديني، رهبري ديني است، چون قرار است به اهدافي كه دين تعيين كرده برسيم، ولي در ساختارهاي موجود بحث تفكيك قوا به عنوان يك تجربه بشري مطرح شده است.
چنانكه در دولت پيامبر(ص) قبل از فتح مكه، حضرت والي نداشتند، بلكه خود همه سمتها را بر عهده داشتند، يعني هم امام جمعه و هم فرمانده بودند.
اما وقتي مكه فتح شد، عنصر جديدي به عنوان والي به حكومت ايشان اضافه و فردي به عنوان فرماندار مكه انتخاب شد و دولت توسعه پيدا كرد و پيوسته بر اين سمتها افزوده شد. بنابراين ما بايد اصول و اركان را در نظر بگيريم.
عنصر فرازماني و فرامكاني به عناصر محتوايي مربوط است، اما در عرصه سياست شكل و ساختار زمان مند است، البته اين را بگويم كه حكومت پيامبر(ص) را خلافت نمي ناميم، زيرا خلافت پس از حضرت محمد(ص) متولد شد، بنابراين جمهوري در زمان پيامبر(ص) نبود و ما اين را از بيعت استخراج كرديم و معتقديم كه در حكومتي كه پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) تشكيل دادند به جز بحث استحقاق، شايستگي و مشروعيت الهي، بحث رضايت و بيعت مردم هم مطرح بود.
پس در حكومت اسلامي كه امروز تأسيس مي كنيم، موظفيم غير از بحث رضايت الهي و توجه به آن، به بيعت و رضايت مردم هم توجه داشته باشيم، حالا اين بحث امروز در شكل جديد خويش در قالب انتخابات مطرح است.
به همين خاطر در جمهوري اسلامي وقتي قوانين به شوراي نگهبان مي رود، عدم مغايرت آنها با قوانين اسلامي را هم بررسي مي كند، نه اينكه حتماً با آنها موافق باشد، زيرا خيلي از مسايل در شريعت لازم نبوده تا برايشان فكري شده باشد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید